تحقیق درباره ی سلامت دانش آموزان
سلامت روانی:
سازمان جهانی بهداشت، سلامت روانی را توانایی کامل برای ایفای نقش های اجتماعی، روانی و جسمانی تعریف کرده است که هیچکدام بر دیگری برتری ندارد. این سازمان معتقد است که بهداشت روانی فقط عدم وجود بیماری و یا عقب ماندگی نیست، بنابراین کسی که احساس ناراحتی نکند از نظر روانی سالم محسوب می شد. سلامت روانی همان سلامت فکر کردن و قدرت سازگاری فرد با محیط و اطرافیان است نه تنها جسم، بلکه روح نیز احتیاج به مراقبت دارد و این دو جدای از هم نیستند. ایجاد سلامت روانی، هدف سازگاری فرد با محیط اطراف خود است در صورتی که بتواند خود را با محیط تطبیق دهد، قابلیت¬های خود را بروزدهد وفاقد اختلالات عاطفی و رفتاری باشد، در این صورت می توان گفت، از سلامت روانی برخوردار است.
ویژگیهای فردی که دارای سلامت روانی است
- نسبت به خود، خانواده و جامعه بی تفاوت نیست.
- با دیگران سازگاری دارد.
- به خود و دیگران احترام می گذارد.
- شاد و مثبت اندیش است.
- به نقاط ضعف و قدرت خود آگاهی دارد.
- در برابر ناکامی¬ها تسلیم نمی شود و خود را نمی بازد.
- در برابر موقعیت¬ها و شرایط، انعطاف پذیر است.
- از توانایی¬های خود شناخت دارد و به دنبال رشد استعدادهایش است.
- دنیا را گذرگاهی برای رسیدن به آخرت می داند.
- نیازهایش را به گونه¬ای برآورده می کند که با ارزش¬های جامعه منافات نداشته باشد.
- صداقت و درستکاری در رفتارو گفتارش دارد.
- امید و شوق به زندگی دارد.
- فردی خود کنترل در تمام شرایط زندگی است.
- مسئولیت پذیر ومتعهد ات.
- از اعتماد به نفس و عزت نفس در زندگی برخوردار است.
(والدینی که در جهت ایجاد سلامت روانی فرزندان خود تلاش می کنند. )
سلامت جسمانی، اخلاقی، اجتماعی وعاطفی مورد توجه است و دارای یک بصیرت وتصویر ذهنی از اهداف خود هستند و در راه رسیدن به آن تلاش می کنند. آزادی فرزندان متناسب با سن و نیاز در چارچوب اخلاقی است و در تصمیم گیری¬ها آن¬ها را دخالت داده و به نظراتشان توجه نشان داده می شود و مورد پذیرش است. به فرزندان کمک می شود تا توانایی¬ها و استعدادهای خود را بشناسند. تفاوت¬های فردی در نظر گرفته می شود و براساس توانایی¬ها از فرزندان خود انتظار دارند. فرزندان بدون هیچ گونه ترسی مسائل و مشکلات خود را بیان می کنند. تبادل نظر دربین افراد خانواده دیده می شود. تنبیه و تشویق آن¬ها متناسب با عملکردشان است و مورد سرزنش قرار نمی گیرند . تفاهم و همدلی وجود دارد در
این صورت پند واندرز از طرف والدین به راحتی پذیرفته می شود. اگر با اشتباهی روبرو شدند یا با حرف زدن در مورد آن به برطرف کردن می پردازند یا به طور غیر مستقیم آن¬ها را از اعمال نادرستشان آگاه می کنند. مخالفت با تصمیم¬های فرزندان همراه با دلیل و مدرک بیان می شود. فرزندان خود را خود کنترل بار می آورند ،بدین منظورخوبی¬ها و بدی-ها را نشان می دهند به گونه ای که درونی شود تا درموقعیت¬هایی که والدین حضورندارند، خود به کنترل رفتارشان بپردازند. با شرایط روحی وجسمانی دوران بلوغ آگاهی دارند و درمورد آن با نوجوان صحبت می شود و اورا مطمئن می کنند که تغییرات ایجاد شده طبیعی است. نقاط قوت فرزندان را گوشزد می کنند و اعتماد به نفس را درآنها افزایش می دهند.به آن¬ها در حد توانایی هایشان مسؤلیت داده می شود. معاشرت بین افراد در این خانواده ها دیده می شود و برای تفریح وسرگرمی فرزندان وقت گذاشته می شودوبه تغذیه آن¬ها توجه نشان می دهند
چگونگی پرورش نسل جدید ،یکی از مهم ترین مسائلی است که پیشرفت یک کشور بدان وابسته است
بادرنظر داشتن این واقعیت که چرخهای یک ملت به همت نیروی جوانی که روزی کودک بوده اند به جریان می افتد، باید پذیرفت که اگرملتی خواهان اعتلاباشد ، عمده ترین سرمایه گذاری های خود را برکودکان متمرکز می سازد . دربین نهادهایی که به ترتبیت کودکان اختصاص یافته اند، خانواده ،بنیادی ترین ومهم ترین نقش را ایفا می کند .بنابراین بسیاری از روان شناسان برآنندتا با دست یابی به عوامل مؤثر برخانواده ، بهداشت روانی خانواده وکودکانی را که در آن پرورش می یابند، تأمین کنند روان شناسی علم مطالعه رفتار آدمی است . بیشتر توجه روان شناسان ، امروزه صرف یافتن راههای مناسب برای حل مشکلات روانی است که انسانها دربرخورد با مسائل روزمره وعملی با آن روبه رو هستند . کمتر کسی دربرابر بیماریهای روانی مصونیت دارد .البته دانستن این که هر کسی ممکن است گرفتار ناراحتی روانی شود ، خودبه خود کافی نیست ، زیرا بهداشت روانی تنها به تشریح علل اختلالات روانی منحصر نیست ، بلکه هدف اصلی آن پیشگیری از وقوع ناراحتی هااست وجود افرادسالم ، از شرایط مهم واساسی برای رشد یک جامعه است جامعه ای که به سلامت جسم وروان اعضای خود توجه می کند ، ضمن عدم صرف هزینه های سرسام آور درمانی ، انسانهایی سالم نیز پرورش می دهد که این خود ضامن رشد فردی واجتماعی آن جامعه است خانواده نخستین مدرسه اصلی تربیت ومحیط رشد است هیچ بنیادی وجود ندارد که به اندازه خانواده درتربیت وسرنوشت کودک موثرباشد محیط خانواده در تشکیل شخصیت انسان بسیار مؤثر است سنت ها ، الگوها وقوانین آن در کودک اثر دارد خانواده عامل انتقال فرهنگ ،تمدن ، آداب وسنت های ما است واهمیت آن همیشگی وموجب دوام وبقای جامعه وفرهنگ است .خانواده کوچکترین واحد است ،ولی بسیار اهمیت دارد زیرا اساس وپایه های جامعه های انسانی راتشکیل می دهد . محیط وشرایط خانوادگی می تواندعاملی تشویق کننده یا باز دارنده در مراحل رشد باشد . خانه ای که افراد و اعضای آن با هم کار و تفریح می کنند وبا اتفاق نظر تصمیمات مهم می گیرند ،نوجوانانی با اعتمادبه نفس پرورش می دهند . وظیفه ی خانواده مراقبت از فرزندان وتربیت آنها برقراری ارتباطات سالم اعضا با هم و کمک به استقلال کودکان است
نقش خانواده در سلامت روان
يکي از عوامل مؤثر در شکل گيري رفتار فرد، خانواده است. فضاي خانه، نخستين و بادوام ترين عاملي است که، در رشد شخصيت افراد تأثير مي گذارد. به گونه اي که مي توان گفت پدر و مادر نيرومندترين آموزگار افراد در زندگي، آموزش خانوادگي پايدارترين آموزش و محيط خانه مهم ترين آموزشگاه براي هر فرد مي باشد. فراموش نکنيم که کودکان شما پيش از آن که به پند و اندرز شما عمل کنند رفتار شما را الگو قرار مي دهند. نفوذ والدين در اين موضوع تنها محدود به جنبه هاي ارثي نيست در آشنا کردن کودک به زندگي جمعي و فرهنگ جامعه، خانواده نقش بسيار مؤثري را اجراء مي نمايد. ميزان آگاهي خانواده در طرز رفتار با کودکان، موقعيت اجتماعي خانواده، وضعيت مالي آن، انديشه و باورها، آداب و رسوم، ايده آل ها و آرزوهاي والدين، تأثير فراوان دارد. چنان چه مي دانيم خانواده ها در زمينه اجتماعي، اقتصادي، تربيتي، ديني، هنري و مانند اين ها با هم اختلاف هايي دارند. ترکيب خانواده ها طرز ارتباط اعضاي هر خانواده با يکديگر و جامعه اي که خانواده در آن بسر مي برد، در تمام موارد يکسان نيست. بنابراين تأثير خانواده ها در رفتار افراد متفاوت است. اغلب افراد مبتلا به مشکلات مختلف شخصيتي از خانواده هاي ناسالم برخاسته اند. از اين رو تأمين بهداشت رواني افراد خانواده سهم به سزائي در تأمين و حفظ بهداشت روان جامعه دارد و عدم تأمين بهداشت روان خانواده آسيب هاي شديدي بر پيکره جامعه وارد مي کند. براي ايجاد و حفظ سلامت روان در خانواده لازم است تک تک اعضاي آن با مهارت هاي لازم براي زندگي آشنا شوند. بهداشت روان خانواده به همه افراد کمک مي کند تا در جهت رشد و تکامل و بهره گيري از استعدادهاي خود گام بردارند. تلاش در جهت ارتقاء بهداشت روان خانواده کمک به ارتقاء بهداشت روان جامعه مي باشد، پس براي رسيدن به يک جامعه سالم بايد ابتدا خانواده سالمي داشته باشد
براي رسيدن به يک خانواده سالم و شاد بايد به نکات زير توجه کنيم:
1-ا یجاد روابط سالم بين اعضاي خانواده: شيوه هاي ارتباطي نامناسب تأثيرات مضري روي فرد و سلامت او خواهند داشت. خانواده هاي فاقد روابط گرم و محبت آميز، خانواده هاي داراي روابط خصومت آميز و شيوه هاي ارتباطي شديداً وابسته در خانواده معمولاً ناسالم گزارش شدهاند. برقراري شيوه ارتباطي منطقي، محترمانه و در عين حال گرم و صميمانه نشان دهنده ي خانواده سالم است.توجه به سلامت جسمي افراد خانواده: تغذيه سالم، فعاليت فيزيکي(ورزش)
2-خانواده مناسب، پرهيز از دخانيات و کنترل بيماري هاي مزمن به حفظ سلامت جسمي ما کمک میکند.
3-تلاش در جهت شناخت يکديگر و تقويت اعتماد به نفس-
4-- گوش دادن به صحبتهاي يکديگر: به حرف هاي يکديگر با دقت گوش کنيم ، به يکديگر توجه کنيم بدون اينکه قضاوت، پيشداوري ويا نصيحت کنيم.
5- فراهم کردن شرايط گفتگو و تبادل نظر براي همه افراد خانواده: با فراهم کردن محيطي گرم و صميمانه فرصت اظهار نظر به همه افراد خانواده داده شود تا همه بتوانند مشکلات خود را در محيطي دوستانه مطرح کنند.
6-- ا نجام فعاليت هاي گروهي: برنامه ريزي جهت انجام گروهي برخي از وظايف در خانواده، تماشاي برنامه تلويزيوني به صورت جمعي و....
7- -خود داري از سرزنش افراد خانواده.
8- مسئوليت پذير بودن نسبت به يکديگر.
9- احترام به اعتقادات مذهبي و غنا بخشيدن به ارزش هاي معنوي افراد خانواده.
10-عمل کردن به آن چه مي گوييم.
11-هماهنگ بودن والدين با يکديگر و اطلاع از نيازهاي افراد خانواده.
12- پرهيز از توهين و سرزنش و پر خاشگري والدين نسبت به هم.
13-توجه به رفتارهاي مثبت يکديگر و تشويق و ترغيب رفتارهاي پسنديده اعضاي خانواده:
در يک خانواده سالم تبادل افکار وجود دارد و به عبارت ديگر خانواده سالم خانواده اي است که از سلامت روان وآرامش رواني و معنوي هر يک از اعضاي خانواده حمايت مي کند. کودکي که زندگي را با دوستي مي گذراند، مي آموزد که دنيامکاني زيبا براي زيستن است. به طور کلي نگرش و رفتار والدين مي تواند تسهيل کننده و يا مانعي در جهت رشدوتکامل کودک باشد. موقعيت کودک در خانواده، تعداد و جنسيت فرزندان، ترتيب تولد آن ها، روابط بين آنها،وجودارزش ها و معيارهاي صحيح اخلاقي و اعتقادي در خانواده، حضور ديگر افراد فاميل در خانه، روابط با همسالان وبچه هاي محل و عواملي مانند عوامل اقتصادي و فرهنگي در کنار استعداد سرشتي کودک، شخصيت او را شکل مي دهند. طبيعت انسان ها با خشونت و اجبار سازگاري ندارد. مراقبت مداوم، تسلط بيش از حد، محافظت بيش از اندازه و دلسوزي افراطي والدين به شخصيت کودکان آسيب مي رساند. براي رسيدن به خانواده سالم والدين بايد به بچه ها توجه کنند و وقت کافي براي آن ها و نيازهاي عادي آن ها در نظر بگيرند، با آن ها صادق باشند و از توهين و سرزنش و تنبيه بدني آن ها بپرهيزند
(اگر خانواده از سلامت کافي برخوردار نباشد،)
افراد بيمار خانواده نيز پس از ورود به جامعه، بيماري خويش را به ديگران انتقال داده و ساختار جامعه را از هم فرو مي پاشند. گاهي ممکن است يک رفتار نامعقول اجتماعي در اثر همين تعاملات به صورت يک رفتار پسنديده در جامعه ظهور کند. همين طور اگر خانواده هاي يک جامعه به صورت متعادل و سالم باشند جامعه نيز از سلامت رواني برخوردار خواهد بود. بچه در خانه با فلسفه ي اجتماعي جامعه آشنا مي شود. درخانواده سالم اشتراک و همراهي آن ها براي تعيين هدف هاي خانواده و تأمين مصالح خانواده، پيروي از روش هاي عقلاني در کليه امور خانوادگي، شرکت دادن تمام اعضاي خانواده در تصميم گيري هايي که مربوط به امور خانوادگي است و تقسيم کار و مسئوليت ميان اعضاي خانواده و هم چنين فرصت دادن براي اظهار نظر افراد در محيط خانواده به چشم مي خورد. به اين ترتيب بچه نيز از اين وضع استفاده مي کند و اسباب رشد او در جنبه هاي مختلف شخصيتي بهتر فراهم مي گردد. خانواده ها در آشنا کردن بچه ها به ميراث ادبي، علمي، فلسفي، ديني، و هنري جامعه بسيار نقش آفرينند و اهميت اين ميراث را در زندگي اجتماعي و وحدت معنوي جامعه براي فرزندان خود روشن مي کنند و در اين راستا بايد بدون تعصب ارزش و اعتبار اين ميراث را براي بچه هاي خود مشخص سازند و در اين باره به بچه ها کمک کنند تا آن ها بوسيله مطالعه به شناخت ميراث فرهنگي و ملي خود اقدام نمايند. ضمناً آن ها را تشويق کنند، که براي توسعه و پيشرفت اين ميراث فعاليت نمايند
سلامتی یک امر اساسی ومهم در زندگی انسان است . براساس آمارهای موجود نیمی از مرگ ومیرها در نتیجه رفتارها وروش های غلط زندگی است .
درسالهای اخیر ، در کشور ایران نیز همانندسایر کشورهای جهان توجه ویژه ای هم از سوی مقامات دولتی ، وهم از جانب مردم به امر بهداشت روانی نشان داده شده است . با وجود این ، می توان گفت که مردم ما هنوز درک وفهم صحیحی از ماهیت وعلل اختلالات روانی ندارندومتاسفانه آمارهای دقیق ومنظمی مربوط به این موضوع نیز دردسترس نیست . براساس آمارهای منتشره از سوی کشورهای مختلف ،معلوم شده است که تعداد بیماران روانی به طور مداوم روبه ازدیاد است .بعضی از تحقیقات ابتدایی درایران نیز رشد روز افزون بیماری های روانی را تأیید می کند.
امروزه خانواده به عنوان یکی از مولفه های تأثیر گذار بر بهداشت روان در روان شناسی مورد توجه وبررسی قرار می گیرد .
نقش خانواده در بهداشت روانی فرزندان
بهداشت روانی بخش جدایی ناپذیر از بهداشت عمومی است که فرد را از عناصر ، شناختی ، عاطفی وهم چنین از توانایی های خود درایجادرابطه با دیگران آگاه می گرداند.خانواده ها با ایجاد تعادل روانی برای فرزندان خود بهتر می توانند براسترس های زندگی فائق آیند و کارهای روزانه راپربار تر وسودمندتر گردانند وفرزندان آنهاهم فردمفیدی برای جامعه می شوند . از آن جا که بهداشت روان پایه واساس رشد انسان است،این حقیقت راباید پذیرفت که مسائل بهداشت روان همراه زندگی خانوادگی است،بنابراین امکان پدید آمدن آنهاهمیشه وجود دارد ولازم است تادرباره آنها بحث و گفتگو شود .اگر چه به نظر می رسد که درنظام اجتماعی ما مسائل مهم وضروری وجود دارد اما من معتقدم که توجه به بهداشت روان خانواده وفرزندان آنها از مهم ترین مسائل ودر رأس مسائل تربیتی است . با این وجود بدون بررسی لازم نمی توان به صراحت اعلام کرد که رسیدگی به مسائل روانی درمیان خانواده ها از چه اولویتی برخوردار است.امیداست که این بحث بتواند برای بهداشت روان فرزندان خانواده مفید باشد
مهارت های زندگی اعضای خانواده ،ونقش آن دربهداشت روانی خانواده :
لازم است تک تک اعضا خانواده با مهارتهای لازم برای زندگی آشنا باشند . روشن است والدین درخانواده نقش مهمی در ترویج استفاده از مهارتهای سالم زندگی در خانواده دارند . پدران ومادران که فاقد مهارتهای مفید زندگی هستند با عدم تأمین الگوی مناسب برای فرزندان مشکلاتی رابرای آنها فراهم می کنند به عنوان مثال کودکی که همواره دیده است والدین او در مقابل ناملایمات زندگی با پرخاشگری ومنازعه برخورد می کند بااحتمال بسیار بیشتری همین روش را درمسائل مربوط به خود در خانواده وحتی در بیرون ازخانواده به کار خواهدبست .
از این رو لازم است که خانواده ها در زمینه شیوه های صحیح مهارتهای زندگی مثل کنترل ومدیریت استرس ، برنامه ریزی برای زندگی ،مدیریت اقتصادی خانواده ، مدیریت ارتباطات برون خانوادگی ، کنترل هیجانات آموزشهای مربوط به اجرای قاطعیت وجرأت مندی آگاهی های لازم را کسب نمایند . والدینی که مهارت های مفیدزندگی را نیاموخته باشندنمی توانندالگوی مناسبی برای فرزندان خود باشند وزمینه بروز اختلالات روانی را در فرزندانشان ایجادمی کنند .
بررسی اثر بخشی رفتار والدین و ارتقای سلامت روانی فرزندان
با توجه به تحولات پرشتاب در عرصه¬های اقتصادی،اجتماعی¬، آموزشی¬، فرهنگی درعصرفرامدرن وفراشناخت عقل دانش مدارانسان رامی بایست با روح آرام بخش تلفیق نمود. لازمه ماندگاری وبقاء، حرکت کردن هم جهت و همسو با این تحولات است با توجه به شرایط پیچیده زندگی والدین به جهت نداشتن فرصت کافی برای تربیت و آموزش فرزندان خود تربیت و آموزش آنها را به نهادهای آموزشی سپرده اند تا علاوه بر آموزش¬ مهارت¬های تحصیلی، آموزش مهارت¬های زندگی راهم ییاموزند. آیا می¬توان گفت دانش آموزی که صرفاَ در فعالیت¬های تحصیلی موفق است از نظر روانی، سلامت کاملی را دارا می باشد؟ آیا می توان نقش خانواده را در سلامت روان این فرزندان که خود سرمایه¬های این مرز و بوم هستند، نادیده گرفت. سرمایه¬هایی که در صورت برخورداری از سلامت کامل می¬توانند منجر به نوآوری و اندیشه کار درجامعه شوند. باید بتوان نسلی خود آغازگر، خود مشاهده گر، خود قضاوت کننده، خود راهبر- مدیر و خود تغییردهنده تربیت کرد و آنها را قادر ساخت تا ظرفیت¬های جدیدی در خود بوجود آورند و آگاهانه، مستمرانه و سریع تغییرات ایجاد نموده و پاسخگوی سریع در جامعه در حال یادگیری باشند. این زمانی مؤثر است که این سرمایه¬ها در سلامت کامل روانی باشند. خانواده به عنوان اولین، مؤثرترین، مهمترین کانون رشد و تربیت ومنبع کسب اطلاع در شکل گیری و ایجاد سلامت روانی نقش ارزنده ای را دارد و هیج جامعه ای نمی تواند ادعای سلامت کند مگر این¬که از خانواده¬های سالمی برخوردار باشد، خانواده¬ای که بتواند خود را با تغییرات اجتماعی وسیعی که ناشی از گذر سنت به مدرنیزه است تطبیق دهد و در این راستا به تربیت فرزندانی توجه داشته باشد که بتوانند برای خود و جامعه شان مفید واقع شوند. با تجه به نقش بسیار مهم وحیاتی والدین حتی می توان در چارچوب دیدگاه روان تحلیل گران اشاره کرد.( فنیکل 1945 به نقل از علیزاده 1380) معتقد است که مادر اولین شی است که هر فرد با آن رابطه برقرار می کند، از این رو مادر اولین پایگاه شکل گیری تصورها و باورهای کود ک در مورد پیرامونش است. در این دیدگاه می توان گفت که والدین کودک هر کدام بخشی از یک سیستم پیچیده، نو وپویا به حساب می آیند و دارای تأثیر متقابل هستند. دانش آموزان به دلیل شرایط خاص سنی، مستعد از دست دادن سلامت روانی بوده و با توجه به مشکلات خاص خود دچار فشارهای روحی و روانی می باشند. که دراین راستا توجه والدین به ایجاد و حفظ سلامت روانی فرزندان خود امری ضروری است.
رفتار والدین وسلامت روانی فرزندان :
رفتاروگفتار والدین می بایست الگویی برای فرزندان باشد. رفتار دانش آموزان همانند آیینه ایست که والدین رفتار خود را در آن می توانند مشاهده کنند. فرزندان از والدین خود تقلید می پذیرند وهمانندسازی می کنند. بی قراری و آشفتگی پایدار پدر ومادر بر سلامت عاطفی و رشد مهارت¬های شناختی کودکان تأثیر منفی دارد، بنابراین درابتدا نیاز به سلامت روانی والدین است که در صورت دارا بودن می توانند در جهت ایجاد سلامت روانی فرزندان خود تلاش کنند. با توجه به ویژگی¬های بیان شده در خانواده¬های سالم می بایست با فراهم آوردن شرایط محیطی مناسب و رفتار اثربخش با فرزندان تجارب بامعنا و با ارزش را به آن-ها داد که نتایج حلاوت آن درونی شده و به عنوان سوخت جاودانه از آن بهره جست. فرصت¬هایی را برای شکوفایی استعدادها، توانایی¬ها وکنار آمدن با خود و دیگران از اهداف مهم واساسی سلامت روانی است. افراد باید بتوانند در مواجهه با چالش¬ها و مشکلات روزمره بر اساس ویژگی¬های روانی خود برخورد نمایند. هرچقدر از سلامت روانی بیشتری برخوردار باشند به یقین آسیب پذیری کمتر خواهد بود. تحقیقات نشان داده است که اختلافات خانوادگی تأثیر بسیار سوء بر سلامت روانی فرزندان دارد. هر چقدر سطح تعارض در خانواده بالا باشد مشکلات فرزندان هم بیشتر خواهد بود و بالعکسروابط خانوادگی و ارتباط عاطفی والدین تأثیر معناداری بر وضعیت تحصیلی و تربیتی فرزندان دارد. (مکارمی، 1371) و براین اساس( نوابی نژاد،1372 ) بیان کرد مشکلات رفتاری، افسردگی، اضطراب و کمرویی در دختران این خانواده¬ها بیشتر از پسران و( احدی، 1371) پسرها مرتکب به بزهکاری می شوند . تحقیقات (کاگان و ماس، 1992) نشان می دهد که اگر والدین بسیار سخت گیر و دیکتاتور باشند مانع از پیشرفت و توسعه کنجکاوی و خلاقیت کودک می شوند. والدینی که اجازه نمی دهند کودک ابراز وجود یا اظهار نظرکند، مانع بروز استعدادهای بلقوه کودک می شوند و در نتیجه این کودکان در آینده افرادی روان روجور و پرخاشگرخواهند شد و تحقیقات (آلن و لند، 1999) نشان داد که خانواده هایی که در آن¬ها والدین برخورد گرم داشته و همراه کودکان خود در فعالیت¬های هوشی و اجتماعی مشارکت می کنند فرزندان¬شان از لحاظ شناختی با کفایت ترند ولی والدین تنبیه گرو سرد مانع تحول شناختی فرزندان می شوند
شغل والدين نقش مهمي در سلامت روان كودكان دارد
تغذيه و محبت دو جزء اصلي سلامت روان نوزاد است كه با افزايش سن و ورود به مراحل شيرخواري و كودكي نيازهاي فرد افزايش يافته و علاوه بر تربيت خانواده، فرهنگ، شغل والدين و اقتصاد خانواده در سلامت روان كودك نقش مهمي دارد.
دكتر محمد آيتي روانپزشك در گفتوگو با خبرنگار سرويس بهداشت و درمان خبرگزاري دانشجويان ايران
اظهارداشت: رعايت بهداشت روان در خانواده بايد از دوران جنيني آغاز شود و از اين زمان بايد توجه ويژه به بهداشت مادر باردار مدنظر قرار گيردهمچنين بايد به مسايل عاطفي و روحي مادر توجه شود و هرگونه اضطراب يا نگراني كه در تطبيق وي با فرايند بارداري مانع ايجاد كند به طور جدي مورد توجه قرارگيرددكتر آيتي يادآور شد: پايههاي شخصيت فردي، عادتها و سازشهاي اجتماعي در دوران كودكي بنيان نهاده ميشود و طرز رفتار پدر و مادر با يكديگر در كودك نيز تاثير داردوضع اجتماعي، فرهنگي، مذهبي و اقتصادي همه در رفتار كودك اثر مثبت يا منفي دارد و كودك در اين مرحله سني ميتواند صداقت، اعتماد، ثبات، عادات صحيح بهداشتي و اجتماعي را ياد گيرد در واقع كودكي دوران رشد همزمان جسمي فكري و رواني است اين روانپزشك خاطرنشان كرد: با شروع نوجواني كه دوران جهش رشدي چه از لحاظ فيزيكي و جسمي و چه از لحاظ رفتاري و رواني است، عطف توجه به تغييرات شديد اين دوره و نيازهاي خاص اين گروه سني از اهميت جدي برخوردارست وي تاكيد كرد: در دوران جواني يا بزرگسالي، فرد تقريبا شخصيت تكامل يافتهاي پيدا كرده و در جامعه نيز هويت تثبيت شدهاي مييابد، اتفاقات مهمي از قبيل انتخاب شغل، همسر و مسؤوليتپذيري اين دوره را از دورههاي قبل متمايز نموده و طبعا نيازهازي خاصي را اضافه ميكنددكتر آيتي ادامه داد: در اين دوره بايد فرد قدرت انتخاب شغل و قدرت نگهداري و رضايت از شغل را داشته باشد با مردم و محيط كار خويش سازش داشته و بتواند با مسايل و مشكلات روبرو شود و آنها را به طرز عاقلانه حل نمايد؛ تنفر و احساس خصومت را از خود دور كند به اطرافيان علاقهمند بوده و به ديگران احترام بگذارد در اين دوره، موفقيتهاي تحصيلي، شغلي، هنري و اجتماعي به فرد آرامش ميدهدوي تصريح كرد: خانواده عامل انتقال فرهنگ از نسلي به نسل ديگرست، اولين مركز آموزش اخلاقي، تربيتي، مذهبي، اقتصادي و بهداشتي انسان است و فرد از معاشرت با ديگران، احترام به حقوق مردم، روش صحيح زندگي و برخورد با عواطف و هيجانات را در خانواده ميآموزددكتر آيتي در پايان خاطرنشان كرد: انتظاراتي كه خانوادهها از اعضاي خويش دارند بايد واقعبينانه و متناسب با وضعيت رشدي و استعدادهاي ايشان باشد؛ عدم توجه به نيازهاي خاص هر فرد باعث بر هم خوردن تعادل رواني در كل مجموعه شده و براي ديگران نيز مخاطرهآميزست، لذا با نگرش به كل مجموعه خانواده به عنوان يك واحد، بديهي است كه هر قسمت از اين واحد بايد عملكرد طبيعي داشته باشد تا كارآيي آن تامين شود
دكتر آيتي ادامه داد: در اين دوره بايد فرد قدرت انتخاب شغل و قدرت نگهداري و رضايت از شغل را داشته باشد با مردم و محيط كار خويش سازش داشته و بتواند با مسايل و مشكلات روبرو شود و آنها را به طرز عاقلانه حل نمايد؛ تنفر و احساس خصومت را از خود دور كند به اطرافيان علاقهمند بوده و به ديگران احترام بگذارد در اين دوره، موفقيتهاي تحصيلي، شغلي، هنري و اجتماعي به فرد آرامش ميدهد.
وي تصريح كرد: خانواده عامل انتقال فرهنگ از نسلي به نسل ديگرست، اولين مركز آموزش اخلاقي، تربيتي، مذهبي، اقتصادي و بهداشتي انسان است و فرد از معاشرت با ديگران، احترام به حقوق مردم، روش صحيح زندگي و برخورد با عواطف و هيجانات را در خانواده ميآموزددكتر آيتي در پايان خاطرنشان كرد: انتظاراتي كه خانوادهها از اعضاي خويش دارند بايد واقعبينانه و متناسب با وضعيت رشدي و استعدادهاي ايشان باشد؛ عدم توجه به نيازهاي خاص هر فرد باعث بر هم خوردن تعادل رواني در كل مجموعه شده و براي ديگران نيز مخاطرهآميزست، لذا با نگرش به كل مجموعه خانواده به عنوان يك واحد، بديهي است كه هر قسمت از اين واحد بايد عملكرد طبيعي داشته باشد تا كارآيي آن تامين شود
اقتصاد خانواده ونقش آن دربهداشت روانی خانواده :
وضعیت اقتصادی باتأثیری که برفضای کلی زندگی می گذارد نقش خود را بربهداشت روانی خانواده اعمال می کند. مشکلات اقتصادی اغلب موجب بوجودآمدن مشکلات دیگری برای خانواده می شوند خانواده ناچاراًبا محرومیتهای درسبکهایی زندگی وتصمیم گیری مواجه می شود که مجبور است باآنهادست و پنجه نرم کنند . تحقیقات نشان می دهدکه اغلب شرایط نامناسب درفضای خانواده اعم از منازعه وسایر مسائل ، در شرایط رکوداقتصادی خانواده وزمانی که خانواده با بحران اقتصادی مواجه است افزایش می یابد . به طور کلی مسائل اقتصادی زمینه ساز بروزمشکلات مختلف ارتباطی وروانی افراد خانواده می شوند وبا کاهش توانمندیهای روانی افراد ،مقابله بااین مشکلات رابرای خانواده بامانع مواجه می سازد.
مدیریت اقتصادی خانواده
یکی از مسائل مهم و پر رنگ در زندگی زناشویی، مدیریت اقتصادی و مالی خانواده است. به خصوص در شرایط فعلی که به هر حال شرایط اقتصادی حالت خاصی پیدا کرده است. روانشناسان از مشکلات اقتصادی که به دلیل نبودمدیریت مناسب به وجود می آید، به نام غول زندگی مشترک یاد میکنند. مدیریت امور مالی و اقتصادی از پراسترس ترین مسائلی است که رابطه مشترک را تحت تاثیر قرار می دهد و اگر زوج ها به همراه یکدیگر به مقابله با چالش های اقتصادی نپردازند، امیدی برای موفقیت مالی در ازدواجشان وجود نخواهد داشت.
خانواده یک واحد اقتصادی است که 2شریک دارد. در واقع با 2نفر شروع می شود و شکل می گیرد. متاسفانه در برخی از خانواده ها شراکت زن و شوهر بسیار کمرنگ است و زن و شوهر خود را برابر و مساوی نمی بینند. شریک نبودن زن و مرد در مسائل مالی و اقتصادی ریشه در این نگاه دارد. به خصوص در وهله اول نوع رفتار مرد بسیار مهم است. برخی اوقات مرد این پیام را به زن می رساند که تو در این زندگی هیچ کاره ای و در مقابل نیز زن با رفتارش نشان می دهد که تو برای من فقط یک کیف پولی..
برای مشارکت اقتصادی در زندگی مشترک، در ابتدا باید این کلیشه های رایج دور انداخته شود و زن و شوهر یکدیگر را به چشم شریک نگاه کنند و رفتارشان حامل پیامی باشد مبنی بر اینکه هر دو در زندگی سهم یکسانی در همه مسائل دارند از جمله در مسائل اقتصادی. متاسفانه امروزه بسیاری از جروبحث ها و دعواهای زوج ها بر سر موضوعات مالی است که در هر طبقه اجتماعی چه بالا و چه پایین وجود دارد زیرا در هر خانواده ای پول یک معنای خاصی دارد یعنی دعوایی که در خانه من بر سر پول می شود با جر و بحثی که در خانه همسایه ام می شود از دو جنس متفاوت است. شکل ظاهری دعوا یکسان است اما دارای معانی باطنی متفاوتی است. در هر خانواده ای افراد با توسل به پول، کارهای متفاوتی انجام می دهند. مثلا در یک خانواده ممکن است کسی با پول به همسرش باج دهد یا او را کنترل کند. به این طریق از او محبت بخواهد، توجه طلبد و... در نتیجه دعوا و درگیری ها بر سر پول در هر خانه ای متفاوت است اما همیشه آغازگر جر و بحث است. در شماره های آینده به مدیریت این چالش ها بیشتر می پردازیم اما «خانواده» يك «كارخانه» نيست كه با برخورد با مشكلات اقتصادي بتوان اعضايش را تعديل كرد و بعد در كارخانه را بست؛ خانواده يك نهاد مهم اجتماعي است كه به گفته روانشناسان و جامعهشناسان در بستر عاطفي شكل ميگيرد؛ دوستداشتن و محبت افراد را به يكديگر نزديك ميكند، زير يك سقف ميبرد، باعث رشد فردي، اجتماعي، بلوغ جنسي و روانيشان ميشود و نام بزرگ پدر و مادر را بر پيشانيشان ميزند! پس اگر مسايل اقتصادي باعث ازهمگسيختگي خانوادهها ميشود، حتما مشكل ديگري وجود دارد؛ مشكلي كه از طرفي ميگويد اين علاقه آنقدرها محكم و ريشهدار نيست و از طرف ديگر بسياري از ما چيزي از مديريت اقتصادي خانواده نميدانيم..
به رسميت شناختن هرم اقتصادي خانه
خانواده مجموعه کوچک و به هم پيوستهاي چون هرم است که هر کدام از اعضاي آن جايگاه و نقشي دارند و به تناسب اهميت نقش و جايگاهشان در سطوح مختلف اين هرم قرار ميگيرند. فردي که راس هرم مديريت اين مجموعه را بر عهده دارد. اين روابط و نقشها در فضاي انجام وظايف صرف شکل نميگيرد زيرا خانواده يک بستر عاطفي است و اعضاي آن به يکديگر در انجام وظايف کمک ميکنند تا خانواده به هدف اصلي خود که تعالي، رشد و تربيت فرزندان و بلوغ اجتماعي و جسماني است، برسد.( در مورد مديريت اقتصادي خانواده هم اين نکته وجود دارد. در هر خانوادهاي هرمي اقتصادي وجود دارد و همه افراد خانواده در آن نقش و جايگاه دارند؛ از پدر و مادر به عنوان کساني که کسب درآمد ميکنند گرفته تا فرزندان که در «هزينهکرد» سهم دارند، اما چگونه يک خانواده ميتواند در اين زمينه عملکردي درست و منطقي داشته باشد؟)(اقتصاد يک «هنر» است و فقط کسب درآمد نميتواند به رشد و پيشرفت آن کمک کند بلکه چگونگي مصرف?شدن درآمد، سرمايهگذاري و مديريت تقسيم آن به خانواده فرصتي براي بهتر شدن موقعيت اقتصادي و اجتماعي ميدهد،) بنابراين مديريت اقتصادي در خانه و موفقيت و ناکامي در آن به همه اعضا مربوط است نه فقط پدر و مادر. اگر خانوادهاي بتواند هماهنگي لازم را در اين زمينه ميان اعضاي خود به وجود بياورد و مديريت اقتصادي خانه را به دست کسي بسپارد که شايستگي بيشتري دارد، به سطح رفاه بالاتري ميرسد، ميتواند تفريحهاي باکيفيتتري داشته باشد و زمينه سرمايهگذاري مطلوبتري را براي آينده فراهم کند. مديريت اقتصادي در خانواده –بهخصوص در خانوادههاي امروزي- مشارکت کل اعضا را ميطلبد و با گذر زمان، اين نقش ميتواند از والدين به فرزنداني منتقل شود که در اين زمينه مهارت بيشتر و به روزتري پيدا کردهاند و با برنامهريزيهايشان ميتوانند شانس خانواده را در رشد اقتصادي بالاتر ببرند.
بحران اقتصادی ومدیریت خانواده
خانواده را ميتوان سازماني نيمه رسميتلقي کرد که مثل هر نظام اجتماعي ديگر 4 بعد اصلي يا 4 وظيفه اصلي دارد؛ وظيفه اقتصادي، وظيفه سياسي، وظيفه اجتماعي و وظيفه فرهنگي. سازمانيافتگي خانواده براي انجام اين وظايف باعث پايداري خانواده و هر نظام اجتماعي ديگر ميشود. آنچه به خانواده انرژي لازم براي بقا ميدهد، اقتصاد است. اقتصاد حکم تامين انرژي را براي سازمان دارد. البته ناگفته پيداست که بدون 3 بعد ديگر، حتي اگر خانواده بسيار مرفه باشد، نميتواند با بينظمي فقدان ارتباطها و انسجام لازم و الگوهاي فرهنگي مورد توافق اعضاي خانواده زندگي کند يا به سامان باشد. اقتصاد خانواده دو بعد لازم و مکمل دارد؛
اول، فعاليتي اقتصادي است که در رابطه با نهادهاي اقتصادي در جامعه و خارج از خانه شکل ميگيرد و به وسيله شغل و کار شناخته ميشود. در جامعه کشاورزي هم همين فعاليت در درون خانواده شکل ميگيرد.
دوم، کارخانگي است و منظور از کار خانگي مجموعهاي از توليدهاي کالا و خدمات است که به ازاي انجام آن دستمزد پرداخت نميشود. اين نوع فعاليت از بچهداري تا پخت غذا و مهمانداري، نگهداري از بيمار و سالمندان و ... را شامل ميشود. عمدهترين تفاوت خانواده سنتي و مدرن اين است که در خانواده مدرن، کار خانگي به سازمانهاي ديگري مثل شيرخوارگاه، مدرسه، رستوران، هتل، بيمارستان و خانه سالمندان سپرده شده و خانواده به دليل اشتغال مرد و زن و کاهش ارتباط با شبکه خويشاوندي، قادر به توليد قابلتوجه کار خانگي نيست. اما آنچه در عمل روي داده است، با تصويري که از اقتصاد خانواده مدرن ارائه کرديم، فاصله بسيار زيادي دارد. آنچه عملا اتفاق افتاده، اين است که هنوز هم قسمت قابلتوجهي از کارخانگي بياجر و مواجب را زنان در خانه انجام ميدهند. اين موضوع حتي در جوامع غربي هم صادق است کمااينکه براساس نتايج بررسيها، زنان شاغل در کشورهاي غربي گاه تا 72 ساعت در هفته کار ميکنند که بخش عمده آن کار خانگي است. در ايران به دليل ناکارآمدي سازمانهاي جوارخانواده مثل شيرخوارگاه، مدرسه، رستوران و بيمارستان، قسمت اعظم اين وظيفه بر دوش خانواده نحيف امروزي گذاشته شده که در بيشتر مواقع تاب و تحمل انجام اين وظايف را ندارد. به اين ترتيب خانواده ايراني جورکش ناتواني سازمانهاي اجتماعي است. خانواده در طول زندگي خود وظايف اقتصادي گوناگوني دارد. برخي از اين وظايف به اين قرار است؛ تامين اجاره مسکن و
خورد و خوراک، تامين امکانات مراقبت از کودک، تامين نيازهاي آموزشي، خريد مسکن بزرگتر، تامين امکانات اوقات فراغت، ايجاد امکان تحصيلات دانشگاهي و آماده کردن فرزندان براي ترک منزل و...، بنابراين وظايف اقتصادي خانواده در طول حياتش ثابت نيست و با گذر زمان تغيير ميکند. در مرحلهاي که بزرگترين فرزند به سن جواني پا ميگذارد، خانواده ايراني با اوج نيازمنديهاي اقتصادي خود مواجه ميشود و در اينجاست که فشار بيشتري به پدر و مادر براي تامين درآمد و مديريت مخارج خانواده وارد ميشود. به همه اين موارد بايد تاثير بحرانهاي اقتصادي را اضافه کرد. در دورههاي بحران که معمولا با کاهش قدرت خريد خانواده و افزايش حجم مطالبات فرزندان همراه است، مديريت اقتصادي خانواده با همکاري زوج و فرزندان امکانپذير خواهدبود. در غير اين صورت اين بحران به تدريج به بحرانهاي رواني و بروز اختلافهاي ديگر در خانواده منجر خواهدشد. در اين مرحله خانواده به ساخت سنتي خود نزديک ميشود؛ پدر به سمت کسب درآمد بيشتر ميرود و مادر به سمت در مرکزيت عاطفي خانواده قرارگرفتن. از آنجا که اقتصاد ضامن بقاي خانواده است، عمدتا ساير جنبههاي زندگي خانواده فداي بعد اقتصادي آن ميشود. اين مهمترين خطر براي خانواده امروزي است. در حالي که خانواده با 4 چرخ اقتصاد، مديريت، روابط مستحکم و فرهنگ ميتواند حرکت کند عمده هم و غم خود را صرف يکي از اين چرخها ميکند و عملا دچار عدم توازن ميشود و حرکت رو به جلوي آن کند يا متوقف خواهد شد. يک خانواده سالم و مستحکم، به توانايي اقتصادي کافي، پسانداز و مهارتهاي لازم براي هزينه کردن و مصرف نيازمند است. تمام خانوادههايي که پايدار باقي ميمانند، به يقين به صورت خودآموخته و به تجربه اين مهارتها را کسب کردهاند.
بهترین مدل برای مدیریت اقتصادی خانواده چیست؟
بحث مدیریت مالی در خانه، چگونه هزینه کردن و چگونه پس اندازکردن، همیشه در خانواده ها مطرح است و گاهی هم کار را به جاهای باریک می کشاند. در این زمینه با دکتر حسین ابراهیمی مقدم، روان شناس و مشاور خانواده گفت و گو کرده و نظر ایشان را پرسیده ایم
▪ زن و شوهر چه زمانی باید درباره چگونگی مدیریت امور مالی خانه تصمیم بگیرند؟ آیا مهم است که به دست آوردن این تفاهم قبل از ازدواج باشد؟
این کار حتما باید قبل از ازدواج انجام شود. یکی از مهم ترین عوامل ازدواج موفق، این است که هر دو نفر در برخی زمینه ها با یکدیگر همسطح، همفکر و هم اندازه باشند. در مورد مسایل مالی و اقتصادی نیز این تفاهم بسیار مهم است.
▪ اگر این تفاهم وجود نداشته باشد، چه اتفاقی می افتد
حال این سوال مطرح می شود که خانواده های ایرانی تا چه حد مهارت مدیریت اقتصادی دارند و می توانند آن را به فرزندان خود منتقل کنند؟ در جامعه ما زنان و مردان بسیاری در محیط بیرون مدیران بسیار خوبی هستند اما در خانواده نمی توانند مدیریت مطلوب و قوی داشته باشند. در این خانواده ها فرزندان هم مهارت لازم را برای مدیریت اقتصادی به دست نمی آورند و اصلا نمی دانند چگونه باید طبق درآمد خانواده هزینه کنند. این موضوع منجر به بروز اختلاف در خانواده و در برخی موارد، تشدید آن باعث از بین رفتن احساس رضایت افراد از یکدیگر، از بین رفتن احساس آرامش و درگیری بین اعضا و درنهایت طلاق عاطفی زن و شوهر و دور شدن دیگر اعضا از هم می شود. اگر افراد خانواده –به خصوص پدر و مادر مهارت مدیریت اقتصادی را پیدا کنند، در مورد این حوزه آگاهی داشته باشند و وظایفشان را به درستی انجام بدهند، می توانند هر کدام به نوعی در پیشبرد وضعیت اقتصادی خانواده گام بردارند که این باعث بالا رفتن احساس رضایتمندی در افراد، کاهش پرخاشگری ها و ریسک فرسودگی و اضطراب می شود
ودر مقابل قضاوتهای مختلف دیگران نسبت به خود و برداشتهای خود از واکنشهای خود از دیگران به تصور ثابتی درباره خودش میرسد.
در نهایت، دانشآموز با تشکیل یک مفهوم خود مثبت یا منفی، به صورت فردی با اطمینان، دارای عزت نفس بالا، مصمم و بردبار، یا به صورت فردی نامطمئن، نامصمم دارای اعتماد نفس پایین، مضطرب و بیتحمل در میآید.
همه این ویژگیهای شخصیتی که شالوده سلامت روانی یا بیماری روانی فرد را میریزند در سالهای تحصیل در مدرسه شکل میگیرند، هرچند مطالعات انجام شده در این باره فراوان نیست، اما پژوهش دیگر که درباره تأثیر نمرههای معلمان بر مفهوم خود تحصیلی و سلامت روانی دانشآموزان انجام گرفته شواهد تأیید کننده بیشتری به دست آمده است.
بنابراین، برای ایجاد احساس شایستگی در دانشآموزان و کمک به آنان در تشکیل یک مفهوم مثبت از خود باید فعالیتها و برنامههای آموزشگاه را به گونهای ترتیب داد که بیشتر به موفقیت دانشآموزان بینجامد نه به شکست آنان. یکی از وظایف مهم معلم و سایر مسئولان آموزشگاه واکنش مناسب آنان به موفقیت و شکست دانشآموزان است.
آنان باید موفقیتهای دانشآموزان را پاداش دهند و تشویق کنند ولی در مقابل شکستهایشان بیصبری و واکنشی خشن از خود بروز ندهند، زیرا هر نشانه منفی از سوی معلم و دیگر مسئولان آموزشگاه به توسط دانشآموز به عنوان علامتی برای ناشایستگیاش تعبیر خواهد شد.
باید توجه داشت که موفقیت یا شکست واقعی منجر به احساس شایستگی یا نا شایستگی در دانشآموز نمیشود. آنچه مهم است تصور دانشآموز از شایـستــگی یا نا شایستگی او در انجام فعالیتهای یادگیری است و این تصور به طور عمده از برخورد معلم نسبت کار دانشآموز حاصل میشود. به قول «فونتانا»:
شکست در مدرسه بیشتر یک نگرش ذهنی است تا واقعیت عینی، دانشآموزانی که به خاطر نمرههای ضعیفی که از سوی معلم میگیرند و سرزنشهایی که در حضور جمع از معلم دریافت میکنند به این نگرش منفی میرسند، سرانجام از کوشش باز میایستند و انگیزه برای یادگیری را از دست میدهند، حتی اگر توانایی کسب موفقیت را هم دارا باشند.
اگر محیط مدرسه برای دانشآموز شواهدی که حاکی از شایستگی و لیاقت او در کار مدرسه باشد، در طی چندین سال، خصوصاً در سالهای نخست تحصیل فراهم آورد و این تجارب موفقیتآمیز در چهار، پنج سال بعد تکرار شود، برای مدت نامحدودی در فرد نوعی مصونیت در برابر بیماریهای روانی ایجاد میشود.
چنین فردی قادر خواهد بود تا بدون تحمل رنج و عذاب بر بحرانها و فشارهای شدید زندگی غلبه کند، احساس او از شایستگی و مهارتهای شخصی و فنیاش که بعضی از آنها را در مدرسه آموخته است وی را قادر خواهد کرد تا در مقابله با موقعیتهای بحرانی زندگی، روشهای واقعبینانهای را به کار برد.
البته این تأمین سلامت روانی حاصل از موفقیتهای چشمگیر در فعالیتهای در مدرسه برای همه شاگردان پیشرو کلاس یک قانون کلی نیست.
دانشآموزانی که زیر فشار والدین و در رقابت شدید با سایر همکلاسیهای خود در گرفتن نمرههای بالا توفیق مییابند غالباً شخصیتی نامتعادل، وسواسی و مضطرب دارند.
«ایمس» در پژوهشی که درباره تأثیر رقابت بر موفقیت انجام داده، گزارش کرده است که در موقعیتهای آموزشی که در آن، میان دانشآموزان رقابت حاکم بوده، حتی دانشآموزان دارای مفهوم سطح بالا نیز با شکست مواجه شدهاند، و به دنبال آن انتقاد از خود افزایش یافته و تصورات فرد نسبت به تواناییهای شخصیاش کاهش یافته است.
از سوی دیگر دانشآموزانی که طی ۱۰ تا ۱۲ سال تحصیل با شواهد مستمر مبنی بر نا شایستگی خود در مدرسه روبهرو میشوند به ندرت مورد تأیید معلمان و والدین قرار میگیرند.
روحیه اینگونه دانشآموزان با مشکلات عاطفی ناشی از کمبود احساس نا شایستگی در انجام فعالیتهای آموزشگاهی، ممکن است به محیط خارج از مدرسه تعمیم یابد و این اعتقاد را در فرد ایجاد کند که چنانکه در کارهای مدرسه ناموفق بوده است در کارهای خارج از مدرسه هم توفیقی نصیب او نخواهد شد.
یعنی مشکل، زمانی کاملاً جدی است که مفهوم خود تحصیلی منفی به مفهوم خود کلی منفی تبدیل شود.
اما اگر دانشآموز بتواند شواهدی که حاکی از شایستگی او در موقعیتهای خارج از مدرسه است، کسب کند، خطر تا حدودی رفع شده، احتمال دارد که دانشآموز شکست خورده در تحصیلات رسمی بتواند در زندگی غیرتحصیلی خود کسب موفقیت کند و تعادل روانی لازم را برای زندگی غیرتحصیلی خودبیابد و تعادل روانی لازم را برای زندگی اجتماعی بدست آورد. بعضی از این افراد که با موفقیتهای پیدرپی خارج از آموزشگاه برخورد میکنند، این موفقیتها را به سرعت به صورت نشانههای توانایی خود تفسیر میکنند، و همین امر موجب بالا رفتن حس اعتماد به نفس در آنان و افزایش موفقیتهای بعدی میشود.
به همین سبب است که گاه دیده میشود دانشآموزانی که در موفقیتهای تحصیلی توفیقی نصیبشان نمیشود، و بعضاً برچسب کم هوشی به آنان زده میشود، مدت زمانی پس از آنکه تحصیلات رسمی را رها کردند و به یک فعالیت غیررسمی اشتغال ورزیدند، سریعاً به موفقیت میرسند و خیلی از نزدیکان و آشنایانشان را به حیرت وا میدارند.
این نیز نتیجه همان تأثیر متقابل پیش گفته است؛ یعنی کسب موفقیت، افزایش اعتماد به نفس، بالا رفتن پشتکار و جدیت ، افزایش موفقیت ، افزایش سطح اعتماد به نفس ... الی آخر.
کوتاه سخن اینکه، معلم، مشاور، مدیر، پدر و مادر و سایر مسئولان تربیتی کودک، از همان روزهای ورود به مدرسه، باید مواظب اعمال و رفتار او و واکنشهای خود نسبت به وی باشند.
موفقیتهای او را ارج بگذارند و شکستهایش را به سوی موفقیت هدایت کنند، مانند کودک خردسالی که به تازگی تمرین راه رفتن را آغاز کرده است، هر گام درست او را با آغوش گرم پذیرا باشند و هر قدم کج وی را با مهربانی اصلاح کنند. اگر معلوم شود دانشآموز در یکی از زمینههای تحصیلی یا موضوعهای درسی خیلی قوی نیست، در زمینههای دیگری که به خوبی پیش میرود بر علائم شایستگی او تأکید بورزند. از رقابت و چشم هم چشمی و مقایسه دانشآموزان با یکدیگر جداً پرهیز کنند و نگذارند دانشآموزان موفقیت در تحصیل را به بهای گزاف از دست دادن تعادل روانی به دست آورند
دوران تحصیل، که سالهای بین ۶ تا ۱۸ سال عمر دانشآموز را به خود اختصاص میدهد دوران سرنوشتساز و شخصیتساز اوست.
دانشآموز در این سالها تجارب مختلفی کسب میکند، واکنشهای گوناگونی را از معلمان در مدرسه و از والدین در خانه دریافت میکند و در مقابل قضاوتهای مختلف دیگران نسبت به خود و برداشتهای خود از واکنشهای خود از دیگران به تصور ثابتی درباره خودش میرسد.
در نهایت، دانشآموز با تشکیل یک مفهوم خود مثبت یا منفی، به صورت فردی با اطمینان، دارای عزت نفس بالا، مصمم و بردبار، یا به صورت فردی نامطمئن، نامصمم دارای اعتماد نفس پایین، مضطرب و بیتحمل در میآید.
همه این ویژگیهای شخصیتی که شالوده سلامت روانی یا بیماری روانی فرد را میریزند در سالهای تحصیل در مدرسه شکل میگیرند، هرچند مطالعات انجام شده در این باره فراوان نیست، اما پژوهش دیگر که درباره تأثیر نمرههای معلمان بر مفهوم خود تحصیلی و سلامت روانی دانشآموزان انجام گرفته شواهد تأیید کننده بیشتری به دست آمده است.
بنابراین، برای ایجاد احساس شایستگی در دانشآموزان و کمک به آنان در تشکیل یک مفهوم مثبت از خود باید فعالیتها و برنامههای آموزشگاه را به گونهای ترتیب داد که بیشتر به موفقیت دانشآموزان بینجامد نه به شکست آنان. یکی از وظایف مهم معلم و سایر مسئولان آموزشگاه واکنش مناسب آنان به موفقیت و شکست دانشآموزان است.
آنان باید موفقیتهای دانشآموزان را پاداش دهند و تشویق کنند ولی در مقابل شکستهایشان بیصبری و واکنشی خشن از خود بروز ندهند، زیرا هر نشانه منفی از سوی معلم و دیگر مسئولان آموزشگاه به توسط دانشآموز به عنوان علامتی برای ناشایستگیاش تعبیر خواهد شد.
باید توجه داشت که موفقیت یا شکست واقعی منجر به احساس شایستگی یا نا شایستگی در دانشآموز نمیشود. آنچه مهم است تصور دانشآموز از شایـستــگی یا نا شایستگی او در انجام فعالیتهای یادگیری است و این تصور به طور عمده از برخورد معلم نسبت کار دانشآموز حاصل میشود. به قول «فونتانا»:
شکست در مدرسه بیشتر یک نگرش ذهنی است تا واقعیت عینی، دانشآموزانی که به خاطر نمرههای ضعیفی که از سوی معلم میگیرند و سرزنشهایی که در حضور جمع از معلم دریافت میکنند به این نگرش منفی میرسند، سرانجام از کوشش باز میایستند و انگیزه برای یادگیری را از دست میدهند، حتی اگر توانایی کسب موفقیت را هم دارا باشند.
اگر محیط مدرسه برای دانشآموز شواهدی که حاکی از شایستگی و لیاقت او در کار مدرسه باشد، در طی چندین سال، خصوصاً در سالهای نخست تحصیل فراهم آورد و این تجارب موفقیتآمیز در چهار، پنج سال بعد تکرار شود، برای مدت نامحدودی در فرد نوعی مصونیت در برابر بیماریهای روانی ایجاد میشود.
چنین فردی قادر خواهد بود تا بدون تحمل رنج و عذاب بر بحرانها و فشارهای شدید زندگی غلبه کند، احساس او از شایستگی و مهارتهای شخصی و فنیاش که بعضی از آنها را در مدرسه آموخته است وی را قادر خواهد کرد تا در مقابله با موقعیتهای بحرانی زندگی، روشهای واقعبینانهای را به کار برد.
البته این تأمین سلامت روانی حاصل از موفقیتهای چشمگیر در فعالیتهای در مدرسه برای همه شاگردان پیشرو کلاس یک قانون کلی نیست.
دانشآموزانی که زیر فشار والدین و در رقابت شدید با سایر همکلاسیهای خود در گرفتن نمرههای بالا توفیق مییابند غالباً شخصیتی نامتعادل، وسواسی و مضطرب دارند.
«ایمس» در پژوهشی که درباره تأثیر رقابت بر موفقیت انجام داده، گزارش کرده است که در موقعیتهای آموزشی که در آن، میان دانشآموزان رقابت حاکم بوده، حتی دانشآموزان دارای مفهوم سطح بالا نیز با شکست مواجه شدهاند، و به دنبال آن انتقاد از خود افزایش یافته و تصورات فرد نسبت به تواناییهای شخصیاش کاهش یافته است.
از سوی دیگر دانشآموزانی که طی ۱۰ تا ۱۲ سال تحصیل با شواهد مستمر مبنی بر نا شایستگی خود در مدرسه روبهرو میشوند به ندرت مورد تأیید معلمان و والدین قرار میگیرند.
روحیه اینگونه دانشآموزان با مشکلات عاطفی ناشی از کمبود احساس نا شایستگی در انجام فعالیتهای آموزشگاهی، ممکن است به محیط خارج از مدرسه تعمیم یابد و این اعتقاد را در فرد ایجاد کند که چنانکه در کارهای مدرسه ناموفق بوده است در کارهای خارج از مدرسه هم توفیقی نصیب او نخواهد شد.
یعنی مشکل، زمانی کاملاً جدی است که مفهوم خود تحصیلی منفی به مفهوم خود کلی منفی تبدیل شود.
اما اگر دانشآموز بتواند شواهدی که حاکی از شایستگی او در موقعیتهای خارج از مدرسه است، کسب کند، خطر تا حدودی رفع شده، احتمال دارد که دانشآموز شکست خورده در تحصیلات رسمی بتواند در زندگی غیرتحصیلی خود کسب موفقیت کند و تعادل روانی لازم را برای زندگی غیرتحصیلی خودبیابد و تعادل روانی لازم را برای زندگی اجتماعی بدست آورد. بعضی از این افراد که با موفقیتهای پیدرپی خارج از آموزشگاه برخورد میکنند، این موفقیتها را به سرعت به صورت نشانههای توانایی خود تفسیر میکنند، و همین امر موجب بالا رفتن حس اعتماد به نفس در آنان و افزایش موفقیتهای بعدی میشود.
به همین سبب است که گاه دیده میشود دانشآموزانی که در موفقیتهای تحصیلی توفیقی نصیبشان نمیشود، و بعضاً برچسب کم هوشی به آنان زده میشود، مدت زمانی پس از آنکه تحصیلات رسمی را رها کردند و به یک فعالیت غیررسمی اشتغال ورزیدند، سریعاً به موفقیت میرسند و خیلی از نزدیکان و آشنایانشان را به حیرت وا میدارند.
این نیز نتیجه همان تأثیر متقابل پیش گفته است؛ یعنی کسب موفقیت، افزایش اعتماد به نفس، بالا رفتن پشتکار و جدیت ، افزایش موفقیت ، افزایش سطح اعتماد به نفس ... الی آخر.
کوتاه سخن اینکه، معلم، مشاور، مدیر، پدر و مادر و سایر مسئولان تربیتی کودک، از همان روزهای ورود به مدرسه، باید مواظب اعمال و رفتار او و واکنشهای خود نسبت به وی باشند.
موفقیتهای او را ارج بگذارند و شکستهایش را به سوی موفقیت هدایت کنند، مانند کودک خردسالی که به تازگی تمرین راه رفتن را آغاز کرده است، هر گام درست او را با آغوش گرم پذیرا باشند و هر قدم کج وی را با مهربانی اصلاح کنند. اگر معلوم شود دانشآموز در یکی از زمینههای تحصیلی یا موضوعهای درسی خیلی قوی نیست، در زمینههای دیگری که به خوبی پیش میرود بر علائم شایستگی او تأکید بورزند. از رقابت و چشم هم چشمی و مقایسه دانشآموزان با یکدیگر جداً پرهیز کنند و نگذارند دانشآموزان موفقیت در تحصیل را به بهای گزاف از دست دادن تعادل روانی به دست آورند
کودکان و نوجوانان هر روز با کوله باري از کتاب و دفتر و خوراکي به مدرسه ميروند تا بتوانند با کسب علم و دانش قدم در راه پيشرفت و ترقي گذارند. عوامل بيشماري در اين ميان بر روند تحصيل و يادگيري آنها تاثير ميگذارند، از جمله: عملکرد خانواده، بهداشت جسمي و رواني، فرهنگ رفتاري، روشهاي آموزش، سنجش تواناييهاي دانشآموزان و... بسياري از مردم با مطرح شدن بحث «بهداشت روان در مدرسه» تصويري از بيماريهاي رواني حاد مانند افسردگي، اسکيزوفرني، عقب ماندگيهاي ذهني در ذهنشان شکل ميگيرد، در حالي که هدف ما از طرح مبحث بهداشت روان در خانواده و مدرسه تنها ارزيابي شرايط محيطي سالم براي ذهن و روان کودکان ونوجوانان است بلکه در صدد يافتن راههايي براي پرورش مهارتهاي اجتماعي مطلوب براي رويارويي با دشواريها و چالشهاي زندگي هستيم.
اگر ميخواهيم خانواده و مدرسه ما عملکردي رضايت بخش داشته و دانشآموزاني موفق داشته باشيم، بايد به سلامت جسم و روان آنها به طور هم زمان توجه کنيم. بسياري از مشکلات رواني – اجتماعي کودکان و نوجوانان تاثير مستقيم بر يادگيري و فرآيند تحصيل آنها دارد، مشکلاتي که از دوران کودکي در آنان دروني ميشود و موجب عملکرد ضعيف آنها در مدرسه و به دنبال آن اعمال تنبيهها براي بدرفتاري و شکستهاي تحصيلي ميشود.
بنابراين به عنوان يک مدير يا آموزگار يا حتي پدر و مادر نيازداريم که نقش بهداشت رواني در سلامت محيط خانه و مدرسه (به دليل بر قراري روابط اجتماعي عاطفي کودکان و نوجوانان) را مد نظر قرار دهيم تا شاهد پيشرفتهاي تحصيلي دانشآموزان در تمام مقاطع تحصيلي باشيم.
نقش خانواده در بهداشت روان دانشآموزان
خانواده بهعنوان اولين و مهمترين نهاد اجتماعي، تاثير زيادي درتحول وشکل گيري شخصيت دانشآموزان دارد.. اين تاثيرگذاري بسيار چشمگير است و ميتواند بهداشت روان دانشآموزان را تحتالشعاع خود قرار دهد.برخي روانکاوان نقش خانواده را در بهداشت روان دانشآموزان بسيار مهم ميدانند و اعتقاد دارند که بهداشت روان افراد در پنج سال اول زندگي، در خانواده پايهريزي ميشود.
محيط خانوادگي داراي متغيرهاي فراواني است و کارکردهاي متعددي دارد. از مهمترين اين کارکردها ميتوان به راهنمايي فرزندان و فراهم ساختن فرصتهايي براي آموزش و پرورش و گسترش روابط اجتماعي آنان و همچنين ايجاد روحيه مسووليت پذيري در آنان اشاره کرد.
امروزه در رويکرد جامع بهداشت روان، دو گرايش وجود دارد که با عناوين گرايش مدرسه محوري و گرايش خانواده محور شناخته ميشوند.در گرايش خانواده محور تاکيد بر اين است که عوامل مخرب بهداشت روان در محيط خانواده، شناسايي شوند تا خانواده بتواند کارکردهاي موثر خود را بروز دهد. اگر خانواده کارکرد مطلوبي داشته باشد و بتواند فرصتهاي مناسبي براي تحول شخصيت کودک فراهم سازد،نه تنها عزت نفس کودک، بلکه ديگر جنبههاي مثبت شخصيت او نيز ارتقا مييابد و پايههاي بهداشت رواناش استوار ميشود.
کودک با فراگيري مهارتهاي زندگي زير نظر والدين و ديگر اعضاي خانواده، ميتواند سازگاري خود را در محيطهاي اجتماعي و به خصوص محيطهاي آموزشگاهي افزايش دهد.
به صورت خلاصه، ميتوان نقش خانواده را با اصطلاح حساس به تحول در بهداشت روان دانشآموزان توصيف کرد. والدين و حتي خواهر و برادر، بايد آموزش ببيند که چگونه روند تحولي دانشآموز را زير نظر داشته باشند و با ارايه فرصتهاي مناسب، مسير مطلوبي براي تحول مثبت او فراهم سازند. حساسيت به تحول، از يک سو به شناسايي مراحل تحول و از سوي ديگر، به اقدامات مناسب در راستاي شکوفايي جنبههاي مثبت شخصيت دانشآموز توجه دارد. بنابراين، ارايه آموزشهاي مناسب به اعضاي خانواده، ميتواند در ارتقاي بهداشت روان دانشآموزان گامي موثر باشد.
نقش مدرسه در بهداشت روان دانشآموزان
پس از خانواده، مدرسه مهمترين نهاد اجتماعي اثرگذار بر بهداشت روان دانشآموزان است. امروزه تعامل بهداشت روان دانشآموزان و محيطهاي آموزشگاهي، در رشته (روان شناسي آموزشگاهي) مورد بررسي قرار ميگيرد.
روانشناسان آموزشگاهي در زمينههايي چون راهنمايي و مشاوره، شناسايي اختلالا ت رواني، اجراي آزمونهاي شخصيتي و پيشرفت تحصيلي و گاهي اوقات هم ايجاد زمينههاي مشاوره براي مديران و معاونان مدرسه ايفاي نقش ميکنند.
در ايران، فعاليت روان شناسان آموزشگاهي بسيار ضعيف است. به همين دليل اين مسووليت خطير به عهده معلمان، مديران و ديگر مسوولان مرتبط با زمينههاي آموزش و پرورش قرار گرفته است.
بهداشت روان در محيط آموزشگاهي، طيف متنوعي از فعاليتها را از پيشگيري اختلالات رواني گرفته تا زمينههاي تشخيصي و درماني اين اختلالات در بر ميگيرد. به طورکلي ميتوان مبحث بهداشت روان در مدارس را به سه حوزه بهداشت راون اوليه،بهداشت روان ثانويه و بهداشت روان تقسيم کرد.
بهداشت روان اوليه
در تمامياختلالات رواني، پيشگيري مهمتر از درمان است. محيط مدرسه نيز از اين قاعده مستثنا نيست و پيشگيري از بروز اختلالات رفتاري دانشآموزان ازجمله مهمترين وظايف آن است. پيشگيري طيف وسيعي از رفتارها و باورهاي دانشآموزان را هدف قرار ميدهد و تلاش ميکند، برخي از زمينههاي مثبت رفتاري، مانند عزت نفس، اعتماد نفس و خودکارآمدي را در دانشآموزان تقويت کند و بسياري از زمينههاي منفي از قبيل: اضطراب، افسردگي،پرخاشگري و اعتياد را در آنان ازبين ببرد. در اين رهگذر، بيشتر تاکيد روي برنامه ريزي درسي مناسب،افزايش مشارکت دانشآموزان، بالا بردن روحيه مسووليت پذيري آنها و انطباق مواد آموزشي با نيازهاي دانشآموزان است. اين امور نه تنها بهداشت روان دانشآموزان را به مخاطره نمياندازند، بلکه آنان را به سوي روندي کمال گرايانه سوق ميدهند.
بنابراين بهداشت روان اوليه،جلو گيري از بروز هر گونه اختلال رواني را در دستور کار خود قرار ميدهد و تلاش ميکند در زمينههاي آموزشي و حتي محيط خانوادگي، هيچگونه روزنهاي براي شکل گيري اختلالات رفتاري باز نشود. اين وضعيت را ميتوان به صورت نظامي جامع و فراگير بهداشتي در نظر گرفت که از طريق برنامه ريزيهاي کلان و آموزشهاي منظم و مستمر عمل ميکند.
بهداشت روان ثانويه
در حيطه بهداشت روان ثانويه، با دو مفهوم کلي (غربالگري) و (خدمات حمايتي فوري) سرو کار داريم که هر کدام از آنها فعاليتها و اقدامات متنوعي را شامل ميشود. از آنجا که نگاه بهداشت روان ثانويه به تشخيص سريع اختلالات و ارايه خدمات فوري معطوف است،بايد به فرآيند تشخيصهاي روان شناختي اهميت داد زيرا به دنبال اينگونه تشخيصهاست که خدمات درماني ضرورت پيدا ميکند.
اما در فرآيند غربالگري، بر تشکيل پروندههاي روان شناختي براي دانشآموزان و شناسايي ويژگيهاي روانشناختي آنان تاکيد ميشود. در مواقعي که امکان بررسي فرد فرد دانشآموزان وجود ندارد، مسوولان آموزشگاهي بايد تلاش کنند،علايم هشدار دهنده اختلالات رواني را دريافت کنند. اين گونه علايم، همانند آزمونهاي روان شناختي به دنبال شناسايي حالاتي هستند که اگر مورد درمان قرار نگيرند و به سرعت بر طرف نشوند،به اختلالات رفتاري پايدار تبديل ميشوند. هنگاميکه گوشه گيري فزآينده دانشآموزي مشاهده ميشود، يا وقتي ميبينيم دانشآموزي هيچ گونه توجهي به صحبتهاي دوستان خود ندارد يا نسبت به تعامل اجتماعي با ديگران عکسالعمل نشان نميدهد و يا دچار اضطراب مفرط است و لرزش عضلاني دارد، تمامي اين شاخصها ي رفتاري را ميتوان به عنوان علايم هشدار دهنده در نظر گرفت. بنابراين، اگر اينگونه علايم بررسي نشوند و زمينه بروز آنها از بين نرود،عارضهها شديدتر ميشوند و در سالهاي بعد بهداشت رواني دانشآموز بهطور کامل مختل خواهد شد. ميتوان بالا رفتن سطح بهداشت روان ثانويه را که با افزايش آگاهيهاي معلمان، مديران و معاونان مدرسهها همراه است،روندي رو به تکامل درنظر گرفت که بر آموزش نيروي انساني به عنوان ابزار ارتقاي بهداشت رواني دانشآموزان تاکيد دارد. شناسايي علايم هشدار دهنده و ارايه راهکارهاي روان شناختي، ميتواند در پيشگيري از بروز اختلالات شديد رفتاري تاثير فزايندهاي بگذارد.
بهداشت روان ثالثيه
از ديگر اقدامات مرتبط با بهداشت روان دانشآموزان در مدارس، فرآيند ارجاع دانشآموزاني که گرفتار اختلالات رفتاري واضح و مشخص هستند،به مشاوران و متخصصان بر جسته و با تجربه است. پس از تعيين وضعيت دانشآموزاني که از لحاظ رفتاري دچار اختلال شدهاند، آنها را به روان شناسان مربوطه ارجاع ميدهند تا به درمان موثر و به موقع آنها مبادرت شود. در اين رهگذر، (کارورزي)مناسب نيز ميتواند در کنار روند مشاوره، اثر سودمندي از خود بر جاي بگذارد و شناسايي دقيق اختلالات واضح و ويژه روان شناختي را امکان پذير سازد. اقدامات بهداشت روان مرحله سوم باعث ميشوند، بسياري از اختلالات رفتاري مانند: پرخاشگري همراه با اختلال در سلوک، افسردگي حاد،بيش فعالي و وسواس به صورت علامت و سندرم شناسايي شوند و شخص مبتلا با سرعت و ظرافت به شکلي محرمانه، براي مشاوره و روان درماني به متخصصان و صاحب نظران معرفي شود.
البته شناسايي چنين دانشآموزاني از حيطه معلمان و متخصصان خارج است. ولي با کمک گرفتن از اين متخصصان ميتوان راهکارهاي مناسبي براي حل و فصل مشکلات اين گونه دانشآموزان برگزيد و آنها را در حل مشکلات روان اوليه و ارجاع به پزشک راهنمايي کرد. بنابراين ضروري است، علاوه برشناسايي اختلالات ويژه روان شناختي، شيوههاي مداخله در امور مربوط به بهداشت روان و همچنين شيوه فعاليت متخصصان ياري رسان در اين زمينه نيز شناسايي شوند تا فرآيند ارجاع به دقت صورت پذيرد.
راهکارهاي پيشنهادي
• ستقبال از حضور والدين در مدرسه و شرکت آنان در انجمنهاي و گردهماييهاي متعدد، تا حدي که آنان احساس ارزش و احترام کنند.
• مشارکت دادن والدين يا ساير اعضاي خانواده در امر برنامه ريزيهاي آموزشي، تصميم گيري در باره مسايل بهداشتي مدرسه و روند پيشرفت تحصيلي دانشآموزان
• معرفي و شناساندن مراکز مشاوره به اولياي دانشآموزان
• تشکيل کلاسهاي آموزشي تربيتي براي والدين و مراقبين دانشآموزان
• هماهنگ ساختن امکانات مدرسه با انتظارت و خواستهاي والدين
• ايجاد ارتباطي موثر و پويا ميان آموزگاران ووالدين دانشآموزان
• استفاده از نظرات و ايدههاي خلاق اوليا در جهت پيشبرد اهداف آموزشي
• هماهنگي ميان مدرسه و ساير نهادهايي که وظيفه سلامت کودکان را به عهده دارند
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت: 10:40 منتشر شده است