تاحقیق درباره معجزه
تاحقیق درباره معجزه (شماره یک )
بحث ما درباره ( نبوت) رسيد به مسأله - به اصطلاح متكلمين - معجزه , چون نبوت آنطورى كه ما از قرآن كريم استنباط مى كنيم با معجزه توأم بوده است يعنى هيچ پيغمبرى نيامده است كه مردم را دعوت كند به قبول دعوت خودش مگر آنكه دعوتش توأم با نوعى معجزه - و به تعبير قرآن آيه و بينه - بوده است كه ما راجع به فرق ( آيه) و ( بينه) و فرق ايندو با كلمه اصطلاحى ( معجزه) بعد صحبت مى كنيم . درباب معجزه به نظر مى رسد ضرورت دارد كه ما خيلى مشروحتر از هر مبحث ديگرى وارد شويم . اولا معجزه چيست ؟ ثانيا آيا معجزه به طور صريح در قرآن كريم وارد شده است يا وارد نشده است ؟ ثالثا نظرياتى كه درباب معجزات گفته شده است , كلى آن نظريات چيست ؟ و در ضمن اشكالاتى كه درباب معجزه هست چه اشكالاتى است ؟
معجزه چيست ؟
اما اينكه معجزه چيست ؟ حتما شما برخورد كرده ايد كه بعضى از افرادى كه منكر معجزه هستند معجزه را طورى تعريف مى كنند كه از همان تعريف معلوم بشود كه يك امر ناشدنى است . معمولا در كتابهاى ماديين اين جمله پيدا مى شود . در كتابهاى دكتر ارانى من مكرر اين تعبيرات را ديده ام , معجزه را مرادف با صدفه يعنى تصادف مى گيرند , صدفه به اين معنا كه يك حادثه اى در جهان پيدا شود بدون آنكه علتى داشته باشد يعنى ما حادثى داشته باشيم كه آن حادث اساسا علت نداشته باشد . معلوم است كه اين يك امر محالى است و اگر الهيون صدفه را به اين معنا قبول كنند كه حادثه اى پيدا شود بدون آنكه هيچ علتى داشته باشد , اولين ضربه بر خودشان وارد است و آن اين است كه ديگر دليلى بر وجود خدا ندارند , خدا را به عنوان پديد آورنده اشياء معتقدند , و معتقدند كه هرچه در جهان طبيعت هست بلا استثناء حادث است و هر حادثى و پديده اى پديد آورنده لازم دارد يا لااقل - قبلا گفته ايم - يكى از راههاى استدلال الهيون كه از قديم مى رفته اند همين راه بوده . معلوم است كه اين تعريف كه معجزه يعنى يك حادثه اى پيدا شود خود به خود , بدون علت , بدون اينكه يك مبدأ و قوه اى در به وجود آوردن آن دخالت داشته باشد , تعريف مغرضانه است و گذشته از اينكه دليل الهيون درباب اثبات خدا را از ميان مى برد , آيت هم براى نبوت هيچ پيغمبرى نمى شود . اگر يك حادثه خود به خود به وجود آمده و هيچ قوه اى در ايجاد آن دخالت نداشته , اين چه ربطى دارد به اينكه دليل شود كه اين شخص پيغمبر است ؟ ! يك حادثه اى خود به خود پيدا شده . اين كه معلوم است كه حرف نامربوطى است . پس چگونه تعريف كنيم ؟
عرض كردم كه كلمه ( معجزه) اصطلاح متكلمين است و در قرآن به اين تعبير يعنى همان چيزهايى كه ما امروز معجزه مى گوييم با كلمه ( معجزه) بيان نشده است , با كلمه ( آيت) بيان شده است . آيت يعنى نشانه , يعنى چيزى كه نشانه اى باشد بر صدق دعوى اين پيغمبر . نه اين است كه اين پيغمبر ادعا مى كند كه من اطلاع و علم و خبر خودم را از جهان ديگر آورده ام ؟ معجزه آن چيزى است كه دلالت كند بر رابطه و اتصال او با جهان ديگر . به عبارت ديگر او ادعا مى كند كه علم و اطلاع من از جهان ديگر است , معجزه دلالت مى كند كه او كه از جنبه علم و معرفت ادعا مى كند اتصالش را با جهان ديگر , از جنبه قدرت هم بايد نشانه اى از آن جهان بياورد . متكلمين از اين , تعبير به معجزه كرده اند براى اينكه يكى از لوازم آيت بودن اين است كه مردم ديگر ناتوان و عاجزند از آوردن مثل آن , و پيامبران هم مردم را به صورت تعجيز مخاطب قرار مى دادند , مى گفتند اگر مى توانيد , شما هم مثل اين بياوريد . لهذا اسمش را گذاشته اند ( معجزه ) يعنى چيزى كه آشكار مى كند ناتوانى ديگران را , چون مى گويند يك معنى باب ( افعال) آشكار كردن است . ولى اين كلمه يك نارسايى دارد و آن اين است كه هر آيتى آشكار كننده ناتوانى ديگران هست يعنى ديگران در مقابل آن ناتوان هستند اما هر چيزى كه ديگران در مقابل آن ناتوان باشند معجزه اصطلاحى يا به اصطلاح قرآن آيت نيست , چطور ؟ اين را من به صورت ايراد ذكر مى كنم . و بعضى اشخاص مى گويند ما قبول مى كنيم كه پيغمبران معجزه آورده اند و از آن جمله خود قرآن . شما مى گوييد قرآن معجزه است به دليل اينكه كسى مثل آن را نياورده است . مى گويد در هر رشته علمى يا ذوقى و صنعتى بشر بالاخره يك نفر هست كه حد اعلى است كه ديگران مثل اثر او را نمى توانند بياورند . آيا اين دليل شد , معجزه است ؟ شما در تمام شاهكارهاى بشرى مثلا ادبى يا صنعتى , پيدا خواهيد كرد شاهكارى را كه ديگران هر چه تلاش كرده اند نتوانسته اند مثل آن را بياورند . مثلا مى گويند در حماسه , هزار سال است كه شاهنامه فردوسى به وجود آمده است و بعد از آن خيلى افراد ديگر خواسته اند شعر حماسى بگويند ولى نتوانسته اند مثل او بياورند . واقعا همه شعراى فارسى زبان ديگر از هزار سال پيش تا امروز ناتوان بوده اند كه مثل فردوسى حماسه بگويند . همان طورى كه غزل حافظ هم خودش يك شاهكار است و از زمان حافظ تا حالا كسى نتوانسته است برابرى كند با حافظ . سعدى در تيپ خودش , مولوى هم در تيپ خودش . آيا ما اينها را بايد معجزه به آن معنايى كه قرآن مى گويد تلقى كنيم چون كسى مثل مولوى يا ديگرى نياورده است ؟ نه . بالاخره در افراد بشر از هر نظر يك حد اعلى هست , مثل اينكه مردم از نظر بلندى و كوتاهى قد با همديگر فرق دارند ولى بالاخره يك نفر هست كه از همه بلندتر است . مردم از نظر زور بازو با همديگر فرق دارند ولى بالاخره يك نفر هست كه داراى حد اعلاى زور بازوست . مردم از نظر نبوغ در قدرت فكر و استدلال با همديگر تفاوت دارند ولى بالاخره يك نفر هست كه حد اعلى است . پس آيا حد اعلى بودن , در حد اعلى قرار گرفتن كه نتيجه اش ناتوان بودن ديگران است از آوردن به مثل آن , معجزه اصطلاحى شماست يا نه ؟ از همين جا معلوم مى شود اين كلمه نارساست , ما هم تابع اين كلمه نيستيم . نه , معجزه به آن معنايى كه اصطلاح متكلمين است ( به آن معنا كه قرآن آورده , ما به لفظ معجزه كار نداريم , آيت ) اين است كه آن كار نشان بدهد كه كار غير بشرى است نه اينكه حد اعلايى است كه بشر انجام مى دهد و ديگران فقط نمى توانند . اصلا بايد نشان بدهد اين جهت را كه از مرز قدرت بشرى خارج است . پس خيلى تفاوت است ميان كارى كه بشر آن را از سنخ كار خودش مى داند ولى حد اعلى و دست بالا , و كارى كه از سنخ كار بشر و از حد و مرز بشريت خارج است . معجزه هايى كه قرآن از پيغمبران نشان مى دهد مخصوصا معجزه پيغمبران سلف - كه راجع به معجزه پيغمبر اسلام گفتيم جداگانه بايد بحث كنيم - چيزهايى است كه اصلا از مرز بشر و نبوغ بشرى خارج است ( حالا ما نمى خواهيم بگوييم وجود داشته يا وجود نداشته كه بگوييداشخاص قبول ندارند , ما اكنون بر اساس قبول معجزات داريم بحث مى كنيم , نظريات را عرض خواهم كرد ) مثل معجزاتى كه براى موساى پيغمبر يا عيساى پيغمبر نقل شده يا آنچه كه براى نوح نقل شده گرچه از استجابت دعاست نه معجزه و ايندو با هم فرق دارند .
مثلا حضرت موسى يا يك لشگر انبوه مثلا صد هزار نفرى دويست هزار نفرى از مصر بخواهد بيايد به همين سرزمين فلسطين , از غرب بخواهد بيايد به شرق , بعد لشگر دشمن كه از او خيلى عظيمتر و قويتر است و اينها را لشگر ( شرذمة قليلون) ( 1 ) مى داند اينها را تعقيب كند , بعد به ساحل بحر احمر برسد و با اشاره عصار يكدفعه دريا شكافته شود و مثل اينكه جاده برايش درست شود , حتى آن لاى و لجن هاى كفش هم خشك شود , كه قدرت رفتند داشته باشد كه اگر بخواهند به اين شكل بروند بتوانند : ( اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم) ( 2 ) به او مى گويند عصايت را بزن به دريا , بزند به دريا , دريا شكافته بشود , بعد در قسمتهاى مختلف كوچه بدهد , ديوار ديوار بشود , اين آبى كه به طبع خودش بايد بريزد , همين جور به شكل ديوار بايستد تا اينها بيايند و رد بشوند . دشمن هم در عين حال مغرور بشود بيايد داخل بشود و تا وقتى كه همه افراد دشمن نيامده اند در قعر دريا آب به حال خودش باشد , بعد يكمرتبه آب به هم بيايد .
اين را نمى شود گفت دست بالاى بشر , همه بشرها نزديك اين كار را انجام مى دهند , اين يك درجه از ديگران بالاتر است . تفاوت اين كار با ساير كارها مثلا از قبيل تفاوت گلستان سعدى است با پريشان قا آنى , نه , اين جور نيست . اين را يا بايد گفت وجود نداشته , مثل كسانى كه اصلا منكر هستند , و يا اگر كسى گفت چنين چيزى در جهان وجود داشته است اين تنها آن نيست كه ديگران ناتوانند از مثل او و دست بالاست , اصلا فوق حد بشريت است . و همچنين ساير معجزاتى كه در قرآن آمده است .
پس در تعريف معجزه اينجور بايد بگوييم كه معجزه ( 3 ) آن كار و اثرى است كه از پيغمبرى به عنوان تحدى - يعنى براى اثبات مدعاى خودش - آورده بشود و نشانه اى باشد از اينكه يك قدرت ماوراء بشرى در ايجاد آن دخالت دارد و فوق مرز قدرت بشرى است به طور كلى . پس تا اينجا تعريف معجزه .
واقعا آيا ما از آن جهت كه مسلمان و معتقد به قرآن هستيم ( 4 ) بايد قبول داشته باشيم كه پيغمبران معجزه داشته اند يا نه ؟ يعنى معجزه داشتند پيغمبران جزء ضروريات دين اسلام است يا نه ؟ به نظر مى رسد در اين مطلب نمى شود شك و ترديد كرد , براى اينكه آياتى كه در قرآن ذكر شده است در موضوع معجزات انبياء , به هيچ وجه قابل تأويل نيست كه انسان بخواهد بگويد كه اينها مثلا كنايه است از يك امر عادى و يك جريان عادى . اين چيزها نيست . در قرآن مسأله طوفان , آن هم طوفانى كه متعاقب با دعا و در اثر دعا باشد آمده است , هلاكتهاى عجيبى كه باز در اثر دعا باشد آمده است , مسأله ناقه صالح خيلى عجيب است ( البته من قبلا غفلت كردم كه با دقت زياد روى آن مطالعه كنم ولى امروز آن مقدارى كه فرصت داشتم به آيات قرآن مراجعه كردم ) . آيا از آيات قرآن اين مطلب استنباط نمى شود كه اين ناقه را صالح از كوه بيرون آورد يا اينكه از آيه قرآن اين مطلب استنباط نمى شود ؟ حالا گيرم اين مطلب استنباط نشود , يعنى يك چيزهاى ديگرى استنباط مى شود , آنچه كه معجزات و آيت صالح بوده اين نبوده است بلكه قضيه اين بود كه بعد به او گفت : ( هذه ناقة الله لكم اية فذروها) اين را بگذاريد , اين آيت خداست كه در ميان شما باشد ( و لا تمسوها بسوء) (5) به اين بدى نرسانيد و آن آب هم قسمتى از آن چنين و چنان باشد و اگر به آن ضرر بزنيد آنوقت عذاب الهى نازل مى شود و اينها هم او را عقر كردند - يعنى پى كردند - بعد هم عذاب نازل شد .
غرضم اين جهت قضيه است . نمى دانم شما يادتان هست آيه اى كه از خود قرآن بشود استنباط كرد كه اين از كوه استخراج شد و از سنگ بيرون آمد يا نه ؟ به نظرم در قرآن اين جهتش نيست . در عين حال قضيه ناقه صالح هم جريان عادى نيست . مى خواهم بگويم اين جهتش آيا در قرآن هست يا نيست و الا همان قسمتهاى ديگر آن داراى جنبه غير عادى است . وقتى مى گويد اين آيت پروردگار است , لابد يك چيزى , يك جنبه غير عادى در آن هست كه آيت پروردگار است , و بعد هم مى گويد حق نداريد آسيبى به آن برسانيد , بعد هم مى گويد اين آبى كه در اينجا جارى مى شود يك روز مال او و يك روز مال شما , و اين هم با يك حيوان عادى سازگار نيست , كه جداگانه بايد بحث كنيم .
همچنين راجع به معجزات حضرت موسى كه در قرآن خيلى زياد است . اژدها شدن عصا , در قرآن مكرر اين مطلب آمده است . يد بيضا كردن , اين هم همين طور , و همچنين مسأله شكافته شدن دريا و نيز آن مجموع تسع آياتى ( نه آيه اى ) كه در قرآن كريم آمده است .
قضاياى معجزه حضرت عيسى . نص قرآن است كه : ( و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى) ( 6 ) از گل به شكل مرغ مى ساخت و در آن مى دميد و به اذن پروردگار يك مرغ زنده مى شد . اين ديگر نص قرآن است , نمى شود اين را به گونه اى تأويل و توجيه كرد . البته اگر كسى باز روى اينها بحثى داشته باشد از جنبه اينكه قابل توجيه و تأويل هست يا نيست , ممكن است باز بحث بكنيم . حالا بحث اولى است كه ما فعلا داريم عرض مى كنيم .
اين سلسله آيات در قرآن هست . البته يك سلسله آيات ديگرى هم در قرآن هست , آنها را بالخصوص بايد رسيدگى بكنيم كه آن آيات , مستند است براى كسانى كه مى گويند قرآن اساسا به مسأله اعجاز اعتقاد ندارد , كه آنها را بعد در ذيل فصل ديگرى برايتان عرض مى كنم يعنى همين فصل نظرياتى كه الان مى خواهيم وارد بشويم .
درباب معجزه مجموعا سه نظريه است كه با نظريه منكرين مى شود چهار نظريه . يك عده كه اساسا معجزه را به هيچ معنايى قبول نمى كنند , اصلا منكر معجزه هستند و قهرا منكر نبوت هم هستند و اينها را از اساس يا دروغ محض مى دانند يا نظير كارهاى جادوگران و ساحرها كه مردم خيال مى كردند چيزى هست و چيزى نيست . اين كه انكار كلى است , به اين كار نداريم . اما آنهايى كه مسلمانند , مؤمنند و قبول كرده اند . اينجا سه نظريه است .
1 . ان هؤلاء لشرذمة قليلون ( شعراء / 54 ) .
2 . شعراء / 63 .
3 . يعنى معجزه اصطلاحى , چون اين لفظ را متكلمين گفته اند ما مجبوريم با همين لفظ تلفظ بكنيم ولى بدانيد ما به مفهوم مصطلحش مى گوييم , آيه است به اصطلاح قرآن .
4 . چون ما بعد از نبوت داريم بحث مى كنيم يعنى بعد از اينكه توحيد و نبوت را قبول كرديم بحث مى كنيم .
5 . اعراف / 73 .
6 . مائده / 110 .
فهرست مطالب
بهترين معجزه (فلسفه تنوع معجزات)
لازمه خاتميت معجزهای جاودانه است
4. پانصد درهمي كه بيست درهم كم داشت
8. كتمان نيابت به فرمان امام(ع)
13. تغيير توقيع بر اساس سؤال جديد
كابالا، تعاليمي مخالف اصول آفرينش
كلياتى در بحث اعجاز
فلسفه اعجاز از مباحث مربوط به علم كلام , در بخش پيامبرشناسى است , و ارتباطىبا بحث هاى علوم قرآنى ندارد. بنابراين پاسخ به اين سؤال كه چه نيازى به معجزه است و چرا پيامبران بـه اعـجـازروى مـى آوردنـد, خـارج از حـوزه علوم قرآنى است . در اين جا فقط به اين نكته اشاره مـى كنيم كه يكى از راه هاى شناسايى پيامبرانراستين از مدعيان دروغين , اعجاز بوده است .
زيرا اعـطـاى چـنـيـن قدرتى ازسوى خداوند بر انجام كارهايى كه در توان هيچ بشرىنبوده است به كسانى كه ادعاى دروغين نبوت دارند به گمراهى مردم و اغرا به جهل ايشانمى انجاميد. و اين با هدف رسالت كه هدايت و سعادت مردم است منافات مى داشت .
اعجاز در لغت
در لـغـت بـراى ايـن واژه سه معنا ذكر گرديده است كه عبارتند از: فوت و از دستدادن , ناتوان يافتن و ناتوان نمودن .
قاموس مى گويد: اعـجـزه الشى ء: فاته وفلانا: وجده عاجزا وصيره عاجزا, يعنى آنچيز از او فوت گرديد.
اعجز فلانا, يعنى او را ناتوان يافت و يا ناتوان نمود.
اعجز فى الكلام : ادى معانيه بابلغ الاساليب , يعنى مطالب را با رساترين شيوهبيان نمود.
راغب در مفردات گويد: ريـشـه و اصـل واژه عـجز, تاءخر از چيزى و وقوع آن بهدنبال امرى است ولى در عرف به معناى قصور و ناتوانى از انجام كار, متداول گرديدهاست .
مـراد وى از اين بيان آن است كه معناى اصلى عجز همان تاءخر است , ولى چونافرادضعيف و نـاتـوان مـعـمـولا متاءخر از ديگران و به دنبال آنان مى باشند, اينلغت مترادف باضعف استعمال مى گردد.
اعجاز و معجزه در اصطلاح
الـمـعـجـز الامر الخارق للعادة , المطابق للدعوى المقرون بالتحدى .
اين بيان طريحى هـمـان تـعـريـف اصطلاحى از اعجاز و معجزه است .
معجزه امرى است خارق العاده كه مطابقت با ادعاى نبوت داشته همراه با تحدى است .
آية اللّه خوئى در تعريف اعجاز مى گويد: اعـجـاز كـارى اسـت كـه پـيامبرانبرگزيده الهى كه مدعى منصب نبوت ازجانب خداوند, ارائه مـى نمايند به طورى كه خرقنواميس طبيعى نموده ,ديگران از آوردن مانند آن ناتوان باشند و آن چيز كه معجزهناميده مى شود,خود شاهدى بر صدق ادعاى آنان است .
بهترين معجزه (فلسفه تنوع معجزات)
بهترين معجزه , معجزه اى است كه مشابه صنعت و فن رايج در زمان خود باشد.
زيرا دانشمندان هر فـن بـا اشـراف و احاطه اى كه به رموز و جزئيات و اصولكارخويش دارند, بهتر از ديگران قادر به تشخيص و تصديق معجزات پيامبرانخواهندبود.
بـه هـمـيـن جـهت و با توجه به شرايط محيطى هر پيامبر, حكمت الهى ايجاب نمودهاست كه هر پيامبرى به معجزه اى خاص , نظير آنچه در عصر و محيط خويش رايج است , مجهزگردد.
در زمـان حضرت موسى (ع ) كه دوران رواج جادوگرى است , خداوند معجزه اى چون عصا ويد بيضا به او مى دهد و ساحران كه تفاوت جادوگرى و اعجاز را بهتراز ديگران مىدانند, درمى يابند كـه كـار موسى (ع ) قابل معارضه و مقابله نيست .
به همين خاطر است كه ساحران اولين گروهى هـستند كه پس از ديدن معجزه موسى (ع )بهاو ايمان مى آورند.
باز به همين دليل است كه نيرنگ فـرعـون براى فرار از شكست خويش ـكه به آنان مىگويد: موسى استاد شما در جادوگرى بوده اسـت (595) آهـرچـنـد در افـراد معمولى , مؤثر و كارگر افتاد, ولى بر خود ساحران هيچ گونه تاءثيرى در پى نداشت .
در عصر مسيح (ع ) وقتى طب در ميان يونانيان رواج پيدا مى كند و پزشكان دريونان ومستعمراتش مـثل فلسطين و سوريه طبابت هاى اعجاب آور انجام مى دهند,معجزه حضرت عيسى (ع ) در مقام پيامبر برگزيده الهى بيناكردن كوران , درمان امراض غير قابل علاج وبلكه احياى مردگان است .
در عـصر ظهور اسلام , آنگاه كه فنون ادب در ميان عرب به اوج خود مى رسد وخطيبانو اديبانى كـه از فـصـاحـت و بـلاغـت بـيـشـترى برخوردارند, به عنوان خداوندان سخنمورد تشويق قرار مـى گـيرند و بازارهايى معين براى عرضه اشعار نغز و زيباى آنان بهوجود مى آيد و تقدير از آنان تا بدان جا مى رسد كه هفت قصيده از بهترين اشعار آنانكه با آب طلا نوشته شده است , بر خانه كعبه آويـزان مـى گردد, پيامبر اكرم باسلاحىقدم در اين كارزار مى گذارد كه همه ارباب سخن را به حيرت وا مى دارد.
آنچه او عرضه مى كند در همان هياءت و قالبى است كه آنان خود را در آن سرآمدروزگارمى دانستند.
آرى , عظيم ترين معجزه پيامبر اسلام (ص ) يك كتاب است .
در اصـول كافى روايتى از امام هشتم (ع ) نقل گرديده است كه حضرت در پاسخ بهفلسفه اختلاف مـعـجـزات پـيامبرانى چون موسى (ع ) و عيسى (ع ) و محمد(ص )فرموده است : دليل اين اختلاف غلبه پيامبران بر فنون رايج در عصر خويش بوده است.
ويژگى هاى ديگر قرآن
علاوه بر ويژگى فوق العادگى و هماهنگى قرآن نسبت به فن رايج در محيطشبه جزيرهعربستان , ايـن كـتاب آسمانى , نسبت به معجزات پيامبران گذشته ازامتيازات خاصىبرخوردار است كه به اختصار ذكر مى گردد.
1. فرهنگى و تربيتى (عقلى ): معجزات ساير پيامبران نظير شفاى مريضان وزنده نمودنمردگان و غـرق فـرعونيان و... تنها براى اثبات حقانيت آنان بود و ديگرجنبه هدايتگرىو تربيتى نداشت .
در حـالـى كه قرآن با روح و روان انسان ها سروكاردارد و افكار بشرى را با عالىترين انديشه هاى الهى تغذيه مى نمايد و به حق مى توان قرآن را كتابى فرهنگ آفرين بهحساب آورد.
2. جـاودانگى : قرآن تنها معجزه پايدار و جاودانه است و از اين ويژگىبرخورداراست كه لزومى به همراهى آورنده اش با خود ندارد و در هر دوره و عصرىخودگوياى حقانيت خويش است .
3. قـابـليت دسترسى : معجزات پيامبران الهى فقط براى مردم زمان خود آن هم عده اىمحدود و گـاه مـعدود قابل رؤيت بوده است .
اما دسترسى به قرآن براى همگان ميسر است .
به عبارت ديگر قـرآن , محدوديت زمانى و مكانى معجزات ديگر را ندارد.
هر كسى مى تواند در هر زمان اين معجزه را در كنار خود داشته باشد.
راغب در اعجازالقرآن گويد: مـعـجـزاتى كه پيامبران آورده اند دوگونه بوده است : حسى و عقلى .
حسى همان است كه با چشم ديـده شـود, مانند ناقه صالح , طوفان نوح و عصاى موسى .
معجزات حسى براى همگان چه عوام و چـه خـواص قـابـل درك اسـت .
ولى امكان اشتباه ميان معجزه حقيقى و امورى نظير جادوگرى و...وجود دارد كه جزعالمان به اين امور چه بسا قدرت تشخيص ندارند.
درك مـعـجزه عقلى جز براى عقول برتر و انديشه هاى دقيق تر امكان پذيرنيست .
خداوند به جهت تـنـك مـايـگى بنى اسرائيل اكثر معجزات آنان راحسى و به جهت ذكاوتو فهيم بودن امت اسلام بيشتر معجزاتشان راعقلى قرار داده است
معجزات پيامبران
هر شخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را درجهت اثباتِ درستى دعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است،تأييداتى كه از حيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنانفرستادگان خدايند. بر اين گونه تأييدات گاهى لفظ «معجزات» يا «نشانهها» يا «بيّنات» اطلاق مىشود؛ زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى وماوراى دانش و فهم انسانها و مخالف سنّتهاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. دراين زمينه لفظ «معجزات» بيشتر به كار برده مىشود و از اين رو «معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورىمانند آن عاجز و ناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوقالعاده دانستهاند كهخداوند به دستپيامبرانبهاجرا در مىآورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند. اينمعجزات، ذاتاً محال نبوده وعقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخ به پاخاسته، مدعىپيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزه طلبيدند. مردم نيزآن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدانها گرويده، ايمان آوردند.
بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مىكند. كسانى كهداراى فطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مىكنند. ولى آنان كهفطرتى تباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مىگيرند. بههمين دليل حكمت الهى اقتضا مىكند كهپيامبرانبا دليل و برهانحمايت شوند تا زبان ستيزهجويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنهاتمام شود.
معجزه، فرمول علمى ندارد و نمىتوان آن را با ابزار انجام داد، ولىسحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كندو كارهايى همانند امور خارقالعاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امورخارقالعاده نيست.
انواعمعجزات
پيامبرانچند نوع معجزه داشتهاند، از جملهمعجزاتطبيعى، مانند بيرونجستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آبكردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگرمعجزاتطبيعى، سايه افكندنابر بر بنىاسرائيل در بيابان تيه است. همچنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آببراى عبور حضرت موسى(ع) و بنىاسرائيل و فرار از فرعون از ديگرمعجزاتطبيعى است.
از ديگر انواعمعجزات، اخبار غيبى است؛ حضرتعيسى(ع) قوم خود را از آنچهكه مىخوردند و آنچهذخيره مىكردند آگاه كرد. برخى ازمعجزات، امورى مخالفقوانين طبيعت بوده؛ مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند وخداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سالم قرار داد. همچنين معجزاتى كه به طور اتفاقى وبه اندازه نياز به وجود مىآمد.
حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورى باشدكه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستادهاش و اثبات رسالت وى،رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مىكرد، زيرايهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورت اژدهايى درآمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران، در جادوگرىسرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمى مرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسانهاى آن روز چندان رشد فكرى نكرده بودندكه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العاده نداشتند كه بابروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزهاى باشد كه آنان را به صدقنبوتپيامبرانوا دارد.
انواعمعجزات
پيامبرانچند نوع معجزهداشتهاند، از جملهمعجزاتطبيعى، مانند بيرونجستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آبكردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگرمعجزاتطبيعى، سايه افكندنابر بر بنىاسرائيل در بيابان تيه است. همچنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آببراى عبور حضرت موسى(ع) و بنىاسرائيل و فرار از فرعون از ديگرمعجزاتطبيعى است.
ازديگر انواع معجزات، اخبار غيبى است؛ حضرت عيسى(ع) قوم خود را از آنچهكه مىخوردندو آنچهذخيره مىكردند آگاه كرد. برخى از معجزات، امورى مخالف قوانين طبيعت بوده؛مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند و خداوند آتش را بر آنحضرت سرد و سالم قرار داد. همچنين معجزاتى كه به طور اتفاقى و به اندازه نياز بهوجود مىآمد.
حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورىباشد كه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستادهاش و اثبات رسالتوى، رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مىكرد،زيرا يهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورتاژدهايى در آمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران،در جادوگرى سرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمىمرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسانهاى آن روز چندان رشد فكرىنكرده بودند كه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العادهنداشتند كه با بروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزهاى باشد كه آنانرا به صدق نبوتپيامبرانوادارد.
معجزاتپيامبران
هرشخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را در جهت اثباتِ درستىدعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است، تأييداتى كه ازحيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنان فرستادگان خدايند. براين گونه تأييدات گاهى لفظ «معجزات» يا «نشانهها» يا «بيّنات» اطلاق مىشود؛ زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى وماوراى دانش و فهم انسانها و مخالف سنّتهاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. دراين زمينه لفظ «معجزات» بيشتر به كار بردهمىشود و از اين رو «معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورى مانند آن عاجز وناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوقالعاده دانستهاند كه خداوند به دستپيامبرانبه اجرا درمىآورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند. اين معجزات،ذاتاً محال نبوده و عقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخبه پاخاسته، مدعى پيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزهطلبيدند. مردم نيز آن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدانها گرويده، ايمانآوردند.
بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مىكند. كسانى كه داراىفطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مىكنند. ولى آنان كه فطرتىتباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مىگيرند. به هميندليل حكمت الهى اقتضا مىكند كهپيامبرانبا دليل و برهانحمايت شوند تا زبان ستيزهجويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنهاتمام شود.
معجزه، فرمول علمى ندارد و نمىتوان آن را با ابزار انجام داد، ولىسحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كندو كارهايى همانند امور خارقالعاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امورخارقالعاده نيست
معجزه رسول اكرم(ص)
معجزات،پيوسته بدين شيوه بود تا آن كه بشريّت به رشد و كمال عقلى خويش رسيد و اراده خداوندتعلق گرفت كه رسالت عامه را توسط حضرت محمد(ص) فرو فرستد. از اين رو وى را به وسيلهقرآن كه معجزه عقلى جاودان است مورد حمايت خويش قرار داد. قرآن، با شيوه خاص وبلاغت خود و هدايت و علوم و معارفى كه در بردارد معجزه بود و حضرت محمد(ص) به وسيلهآن عرب را به مبارزه طلبيد تا يك سوره مانند آن را بياورند، امّا آنان عاجز وناتوانگشتند، در حالى كه اعراب در فصاحت شهره بوده و در فنون سخنورى مهارت داشتند.
معجزه رسول اكرم(ص) از سايرمعجزاتگذشته متمايز بود؛زيرا قرآن، معجزهاى ماندنى است و در طول روزگار در دسترس هر پژوهشگر و هر حقيقتجويى، جاودان مانده است، در حالى كهمعجزاتديگرپيامبران، حوادث و وقايعىبوده كه با سپرى شدن آنها كسانى كه در زمانپيامبرانبودهاند آنها راديدهاند، و كسانى كه پس از آنان آمدهاند، آنمعجزاترا مشاهده نكردهاند،بلكه براى آنها نقل شده است، و اين خود سبب ضعفِ تأثير آنهاست، به ويژه امروزه كهنسبت به اديان شبهات فراوانى وجود دارد.
به همين دليل، ديدگاه اسلام در بارهمعجزات، اين است كه مردم رااز درخواستِ آنها منصرف نموده و آنان را به دقّت و انديشه درموضوع رسالت اسلام وهدايتِ متبلور در قرآنكريم واداشته است. برخى از اهل ترديد در دوران رسالترسولاكرم(ص)(22) درخواستِ معجزههايى كردند و پاسخ خداوند متعال به آنان اين بودكه در قرآن و هدايتِ موجود در آن و دلايل عقلى بينديشند [تا بدانند] كه قرآن وحىالهى است. خداى سبحان فرمود:
وَقالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ(23) مِنْ رَبِّهِ قُلْإِنَّما الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ أَوَلَمْيَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الكِتابَ(24) يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّفِى ذلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ؛(25
و كافران گفتند چرا از پروردگارش بر او نشانههايى نازل نمىشود،بگو نشانهها نزد خداست و من تنها بيمدهندهاى آشكار هستم، آيا كتابى كه بر توفرستاديم تا برايشان خوانده شود براى آنها كافى نبود؟ به راستى در آن كتاب رحمت وياد آورى براى كسانى است كه ايمان مىآورند.
جاودانگی اعجاز قرآن و تحدی
تمام قوانين و احکام قرآن و اسلام متکی به مقتضيات فطرت پاک و نهاد انسانی است و کوچکترين تضادی با سنن خلقت آدمی ندارد و اين خود مهمترين رمز بقاء قوانين آن است. قرآن مرز زمان و مکان را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته...
اعجاز قرآن کريم
اعجاز قرآن که هم در علوم قرآنی و هم در علم کلام بحث میشود به اين معناست که پيامبر اکرم(ص) برای اثبات نبوت و رسالت خويش به عنايت الهی و نزول وحی کتابی آورد که در فقاهت و بلاغت، استواری گفتار، رسا بودن بيان تبيين معارف بلند عقلی، وضع و تشريع قوانين و احکام، رازگشايي و اشارات علمی، پردهبرداری از اخبار غيبی و ديگر جهات بسيار شگفتآور و بینظير بود. به گونهای که با وجود تحدیهای فراوان و مبارزه طلبیهای مکرر، هيچ کس از مدعيان و معارضان از آن زمان تاکنون ياری مقابله با آن را نداشته و ندارد بدين جهت قرآن کريم را معجزة خالد و جاويد گويند.
يکی از جهاتی که اين اعجاز قرآن کريم را از ديگر معجزات پيامبر(ص) و ساير معجزات انبياء گذشته، متماِيز و منحصر بفرد ساخته است، مسئله جاودانگی و نامحدود بودن اين معجزة عظيم دين اسلام است.
اما راز اين ويژگی را در چند امر میتوان يافت:
قرآن در زمان و مکان نمیگنجد
مهمترين ويژگی اين معجزه فرامکانی و فرازمانی بودن آن است چرا که از نوع آثار علمی مکتوب و ماندگار است و محدود و منحصر به يک مکان و زمان خاصی نيست و میتواند در مرأی و منظر تمام جهانيان قرا گيرد و همگی آنرا مشاهده کنند و در مورد ويژگیهای آن به قضاوت بنشينند. قرآن چراغی است فروزنده و تابنده برای همة عالميان، که هرکس میتواند بقدر وسع و عقل خود در صورت ظاهری (بُعد لفظی و ادبی) و معنايي (بُعد محتوايي) آن، انديشه کند و از آن سود جويد.
از اين رو میتوان گفت: قرآن مرز زمان و مکان را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته به خاطر اينکه معجزات پيامبران گذشته و حتی معجزات خود پيامبر اسلام(ص) (غير از قرآن) روی نوار معينی از زمان و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عدة خاصی صورت گرفته است. سخن گفتن نوزاد مريم، زنده کردن مردگان، اژدها شدن عصا و شکافته شدن دريا و امثال آنها، اينها هر کدام حادٍثهای موقت و در يک لحظه و در يک زمان معينی، آنهم در برابر اشخاص معينی صورت گرفته است. اگر مردهای زنده شده و زنده شدن او در يک لحظه انجام میگيرد و چند صباحی هم ممکن است زنده بماند، ولی بالاخره میميرد و تمام میشود و اگر عصايي اژدهها شده حادثهای در يک ساعت معين بوده که بعد هم به حالت اولية خود بر میگردد. معجزاتی که انبياء گذشته داشته و حتی خود پيامبر(ص) داشته همگی از اين قبيلاند. اما قرآن کريم در قلمرو زمان و مکان خاصی قرار نگرفته است و همچنان بدون کم و کسر و تحريف به همان شکل و صورت و محتوايي که 1400 سال پيش در محيط تاريک حجاز تجلّی کرده امروز بر ما تجلی میکند بلکه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش بشری به ما امکاناتي داده که بتوانيم بيشتر و بهتر از آن سود بجوئيم و در مورد آن تأمل و دقت داشته باشيم.
مرحوم علامة طباطبائی در تبيين اينکه چرا قرآن معجزة جاويد برای همة جهانيان هست میفرمايد: «تنها راه آوردن معجزه برای عموم بشر و برای أبد اين است که آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد، چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگری که تصور شود که سروکارش با ساير قوای دراکه انسان باشد، ممکن نيست عموميت داشته، ديدنش را همه و برای هميشه ببينند، شنيدنش را همه بشر و برای هميشه بشنوند، عصای موسايش برای همة جهانيان و برای ابد معجزه باشد و نغمة داوودي اش نيز عمومی و ابدی باشد، چون عصای موسی و نغمة داود و هر معجزة ديگری که غير از علم و معرفت باشد قهراً موجودی طبيعی و حادثه ای حسی خواهد بود که خود ناخواه محکوم قوانين ماده و محدود به يک زمان و يک مکان معينی میباشد و ممکن نيست غير اين باشد و به فرض محال يا نزديک به محال اگر آنرا برای تمامی افراد روی زمين ديدنی بدانيم، باری بايد همه سکنة روی زمين برای ديدن آن در يک محل جمع شوند و بفرض هم که بگوييم برای همه و در همه جا ديدنی باشد برای اهل يک عصر ديدنی خواهد بود نه برای ابد...»
لازمه خاتميت معجزهای جاودانه است
از آنجا که خداوند متعال پيامبر اکرم(ص) را به عنوان خاتمالنبيين معرفی کرده است و دين و آئين او را به عنوان آخرين دين خاتم اعلام کرده، لذا لازم است اين دين اسلام از ويژگیهای خاصی چون شمول و جامعيت و اکمليت و جهانی بودن برخوردار باشد. يعنی اينکه اين دين میبايست برای همة انسانها و جوامع بشری در تمامی عصرها و مکانها، آنهم در تمامی ابعاد و زمينههای فردی و اجتماعی برنامه و احکام و دستورات کاملی ارائه بدهد از اين رو ضروری است که اين چنين دين خاتمی با اين ويژگیهايش معجزهاش خالد و جاودانه باشد تا اينکه هميشه زنده و پوينده باقی بماند و تمام نسلهای بشر تا آخر زمان از آن سود بجويند.
اتفاقاً يکی از ابعاد اعجاز قرآن که اکثر انديشمندان و مفسرين قرآنی
بر آن تکيه کردهاند: «اعجاز تشريعی» قرآن است. يعنی احکام و برنامهها و قوانين قرآن به گونهای خارقالعاده و منحصر بفرد است که هيچ کتاب و قانونگذاری نتوانسته مثل آنرا بياورد چرا که با مطالعه و دقت در آيات اين ويژگیهای بیبدليل را میتوان يافت:
الف) احکام و مقررات دين اسلام و قرآن از شمول و جامعيت برخوردار است و برای تمامی افراد بشر برنامه و دستوراتي ارائه کرده است «ذکری للعالمين»(سوره انعام/90) قرآن برای تمامی شؤون زندگی بشر اعم از تربيتی و فرهنگی و اقتصادی و سياسی و عبادی سازوکارهائی ارائه داده است و با اين برنامهريزی جامعه زمينه رشد و تعالی و سعادت همة جهانيان را فراهم میسازد. «ما فرّ طنافی الکتاب من شی» ] سوره انعام، آيه 38. [ما در قرآن هيچ چيزی را فرو گذار نکرديم. و يا میفرمايد: «و کتاب آسمانی را بر تو نازل کرديم که روشن گر همه چيز است» ] سوره نحل، آيه 89. [امام باقر(ع) میفرمايد: «به راستی خدای تبارک و تعالی چيزی که امت بر آن نيازمند باشد وا نگذاشته و آنرا در کتابش نازل کرده و برای رسولش بيان کرده است...»
قرآن کريم عملاً نشان داده که هرچه زمان بيشتر جلو میرود، میتواند پاسخگوی تمامی نيازهای بشری و جامعة جهانی باشد. به طوری که فقيهان اسلام شناس و حقوقدانان، تاکنون بيش از پنجاه کتاب فقه و قانون در رشتههای مختلف به نگارش در آوردند.
به هر روی پيشرفتهای بشر در علوم تجربی و انسانی و در کشف طبيعت و قوانين حاکم بر آن و شناخت شئون انسان نيز نمیتواند او را از هدايت و معارف قرآن بینياز سازد، بلکه هرچه انسان در شناخت طبيعت بيشتر پيش میرود، حقانيت وحی و قرآن را بيشتر درک میکند و اگر پاسخ برخی سؤالات خود را دربارة انسان و جهان میيابد، پرسشهای دقيقتر و ظريفتری را پيش روی خود میبيند که کشف پاسخ آنها را بدون الهام از آسمان وحی و معارف قرآن کريم ممکن نمیداند و بهترين شاهد و دليل بر اين سخن، گرايش روزافزون مردم کشورهای متمدن جهان به سوی اسلام و قرآن کريم يا معارف فرا طبيعی مکاتب ديگر است.
ب) تمام قوانين و احکام قرآن و اسلام متکی به مقتضيات فطرت پاک و نهاد انسانی است و کوچکترين تضادی با سنن خلقت آدمی ندارد و اين خود مهمترين رمز بقاء قوانين آن است: «پس روی خودت را متوجه به آيين خالص پروردگار کن. اين فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفريده، دگرگونی در آفرينش الهی نيست، اين است آيين استوار ولی اکثر مردم نمیدانند». ] سوره روم، آيه 30. [حکيم فرازنه آيتالله جوادی در اين مورد میفرمايد: بدون شک يکي از ارکان جاودانگی قرآن کريم، هماهنگی آن با فطرت و عقل بشر است؛ زيرا چگونه ممکن است کتابی برای راهنمايي و هدايت انسان نازل گردد و هماهنگی عميق با جهان شگفت و ژرف از يک سو و با جان ملکوتی آدمی از سوی ديگر نداشته باشد و همچنان رهنما و هدايتگر باقی بماند؟
ج) قرآن ملاک وضع و تشريع احکام و قوانين خود را مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی امور قرار داده است، يعنی هر آنچه را که با سعادت و تعالی انسان ناسازگار باشد تحريم و هر آنچه که در جهت هدايت و رشد آدمی باشد حلال معرفی کرده است و هرگز در تحليل و تحريمها از افکار ملتها پيروی نکرده است.
د) از آنجا که انسان مرکب از جسم و روح است، فرامين و تشريعات قرآنی به هر دو بعد انسانی توجه داشته است. لذا در حالی که به خواستهها و ارزشهای معنوی و عبادی آدمی احترام گذاشته در همان حال به خواستههای دنيوی و لذائذ مشروع او توجه و اهتمام داشته و از آن غفلت نورزيده است. «کذلک جعلناکم امةً وسطا» ] سوره بقره، آيه 143. [
ﻫ) احکام و تشريعات قرآني با تمامی جوامع و تمدنهای انسانی اعم از گذشته و حال و آينده، هم خوانی وسازگاری دارد به همين دليل فرهنگ اسلام و قوانين آن به راحتی توانست در اکثر جوامع دور يا نزديک به سادگی و به سرعت رشد و گسترش يابد.
تحدی قرآن
يکي ديگر از بهترين و محکمترين سندها و شواهد بر حقانيت و راز جاودانگی، قرآن کريم، خود خداوند و آيات قرآنی است که از همة جهانيان دعوت به تحدی و مبارزه طلبی کرده است. قرآن در آيات متعدد و به طرق متفاوت، تحدی کرده گاهی به آوردن کل کتابی مثل قرآن ] سوره طور، آيه 33 و 34.[ و گاهی به ده سوره، ] سوره هود، آيه 13. [ و حتی يک سوره ] سوره يونس، آيه 38. [ گرچه از همة افراد و امکانات جن و انس بهره بگيريد. ] سوره اسراء، آيه 88. [اما همواره از آن زمان تاکنون هيچ يک از مدعيان و معارضان نتوانستهاند به اين تحدی قرآن پاسخ مثبت بدهند و همگی در اين مبارزه شکست خوردهاند و خواهند خورد. چرا که خود خداوند متعال بعد از چندين نوبت تحدی برای آخرين بار با قاطعيت هرچه تمام عجز و ناتوانی نهايي و ابدی آنها را اعلام میفرمايد:
«اگر تمامی انس و جن گرد هم آيند و بخواهند، همانند اين قرآن بياورند، هرگز نتوانند، گرچه همگی پشت در پشت يکديگر قرار بگيرند» همچنين در جائی ديگر با واژة «لن تفعلوا» خبر از ناتوانی معارضان در آينده میدهد و میفرمايد: «اگر به آنچه بر بندة خويش فرستادهايم ناباوريد و شک داريد، پس همانند، يک سورة آن را بياوريد (يا سورهای از همچون فردی بياوريد) ... و اگر (چنين کاری نکرديد) و هرگز نتوانيد کرد، پس پروا کنيد از آتش که فروزندة آدميان و سنگ خارا میباشد و برای کافران آماده گرديده است» ] سوره بقره، آيه 23 و 24. [ در اين آيه که اخبار از آينده به صورت مطلق میدهد خود از اعجاز غيبی قرآن است. از اينرو جای هيچ شک و شبههای نيست که کسی نمیتواند مدعی شود شايد در آينده کسی يا کسانی در مقام تحدی قرآن پيروز شوند.
يکی از بهترين دلايل بر اين امر که تحدی و شکست مخالفان را ثابت میکند شواهد و مدارک مسلم و متواتر تاريخی است که آنرا در سه محور میتوان خلاصه کرد: 1- عجز و شکست ادبا و شعراء عرب در برابر آيات الهی.
2- رسوايي و افتضاحات هماوردان و تلاشهای بیفرجام آنان.
3- اعترافات مخالفان و فرهيختگان ادب و هنر عرب.
ما فقط نمونهای از قسم سوم را ذکر میکنيم. لبيدبن مغيره مخزومی او که به گل سر سبد عرب، ريحانة العرب و امير سخن در ميان مشرکان معروف بود وقتی سروش روح افزای کلام الهی را شنيد با تمام کينورزی و دشمنی، لب فرو بست و خانه نشين شد و هنگامی که مورد سرزنش دیگر مشرکان قرار گرفت در جواب گفت: بخدا قسم اين سخنان نه شعر و سحر است و نه هذيانگوئی ديوانگان. بلکه اين گفتهها از کلام الهی است.
پس جای هيچگونه ترديدی نيست که نه در گذشته که مخالفان بيشترين انگيزه را داشتند و نه در آينده کسی را توان هماوردی و مقابله با قرآن را نيست زيرا که آنان با تمام توان و انگيزههايي که داشتند و معروف به فخر فروشی بودند و از آن طرف نسبت به آداب و رسوم جاهلی خويش بسيار متعصب بودند و به سبب اسلام و قرآن آيين و اعتبار و شهرت و منافع خويش را در خطر میديدند در اين مبارزه شکست خورند، تا چه برسد به آيندهگان که هم توان و قدرت کافی را ندارند و هم انگيزة سابق را ندارند.
اعجاز عام قرآن
يکي ديگر از شواهد و مدارکی که مدعای جاودانگی اعجاز قرآن را ثابت میکند، قول به اعجاز عام و عمومی قرآن است توضيح اينکه علماء و مفسرين قرآنی در رابطه با ابعاد و به اصطلاح وجوه اعجاز قرآن، اقوال متفاوتی مطرح کردهاند؛ اما برخی از مفسرين همچون علامه طباطبايي(ره)، و آيت الله خوئی و ... بر اين باورند که معجزه بودن اين کتاب الهی و تحدی آن در تمامی سورهها و در تمامی وجوه و ابعاد آن است؛ هم از لحاظ بيانی در فصاحت و بلاغت و اسلوب جديد و هم در تشريع و وضع احکام، هم در اخبار غيبی و اشارات علمی و عدم تناقض و اختلاف در آيات و هم در بيان معارف بلند عقلی و ديگر جهات همه و همه از وجوه اعجاز قرآن هستند.
علامة طباطبائی در تبيين نظرية خويش میفرمايد: اگر تحدی قرآن در خصوص فصاحت و بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، ديگر نبايد از عرب تجاوز میکرد و تنها بايد عرب را تحدی میکرد که اهل زبان قرآنند و حال آنکه میبينيم سخنی از عرب به ميان نيامده و در عوض از همة جن و انس دعوت به عمل آمده، پس اينکه بطور مطلق تحدی کرد و نفرمود کتابی فصيح مانند آن بياوريد و يا کتابی مشتمل بر چنين معارفی بياوريد، میفهامند که قرآن از هر جهتی که ممکن است مورد برتری قرار گيرد برتر است نه يک جهت و دو جهت. بنابراين قرآن کريم هم معجزهای است در بلاغت برای بليغترين بلغا و هم آيتی است فصيح برای فصيحترين فصهاء و هم خارق العادهای است برای حکماء در حکمت و هم سرشارترين گنچينة علمی معجزه آسا برای علماء و هم اجتماعیترين قانون برای قانونگذاران و خلاصه معجزه است برای همة عالميان تا روز قيامت.
نتيجه آنکه قرآن که مدعی است، کتاب و معجزة پيامبر خاتم است و دين اسلام بعنوان آخرين آيين و برنامة سعادت و هدايت بشر، برای تمامی جهانيان آمده، حتماً لازم است اعجازش ابدی و نامحدود و جاودانه باقی بماند تا بتواند پاسخگوی تمامی نيازهای بشر باشد.
معجزات امام زمان
عالم شهير، علامه سيد هاشم حسيني بحراني(ره) مؤلف اثر گرانسنگ تفسير البرهان، المحجة في ما نزل القائم الحجّة و آثار گرانسنگي كه برپاية روايات اهل بيت(ع) ميباشد، در كتاب ارزشمند ديگري به نام معاجز المهدي(ع) به گردآوري يكصد و بيست و پنج مورد از معجزات حضرت صاحب الزمان(ع) پرداخته بودهاند كه اين كتاب در حال حاضر از سوي مؤسسة فرهنگي موعود در دست ترجمه و انتشار ميباشد.
گزيدهاي از ميان معجزات بسيار فراوان آن حضرت(ع) را براي اين شمارة مجله انتخاب كردهايم كه به حضور شما تقديم ميگردد.
1.حقّ پسرعموها
مردي از سرزمين عراق، اموالي را به ناحية مقدسة صاحب الزمان(ع) رسانيد، پذيرفته نشد و به او گفته شد:
أخرج حقَّ ولد عمِّك منه و هو أربعمائه درهم.
حق پسر عموهايت را، كه 400 درهم است، از اين مال خارج كن.
آن مرد، ملكي از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.
2.شمشير فراموش شده
علي بن محمد ميگويد: مردي از اهل «آبة» مالي را آورده بود كه به (ناحية مقدسه) برساند، اما يك شمشير را فراموش كرده بود. آنچه را همراه داشت، تقديم نمود، حضرت(ع) به او نوشتند:
ما خبر السَّيف الَّذي نسيته؟ از شمشيري كه فراموش كردي چه خبر؟
3. عزل خادم معصيت كار
حسن بن حنشيف از پدرش نقل ميكند، كه حضرت قائم(ع) خدمتگزاراني را به مدينه فرستادند و همراه آنان، دو خادم نيز بودند [كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند] و به خفيف هم، نامه نوشتند كه با آنها حركت كند. هنگامي كه فرستادگان به كوفه رسيدند، يكي از آن دو خادم شرابي مست كننده آشاميد. هنوز از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامرا توقيعي رسيد كه:
الخادم الِّذي شرب المسكر و عزل عن الخدمة.
خادمي كه شراب نوشيده، برگردانيده و از خدمت، معزول شود.
4. پانصد درهمي كه بيست درهم كم داشت
محمد بن شاذان نيشابوري ميگويد: پانصد درهم (از سهم امام) كه 20 درهم آن كم بود نزد من جمع شده بود. برايم ناگوار بود كه 500 درهمي را كه 20 درهمش كم است، بفرستم. لذا 20 درهم از مال خودم روي آن گذاشتم و نزد اسدي (نماينده حضرت(ع)) فرستادم ولي ننوشتم چقدر از خودم گذاشتهام؛ توقيعي برايم رسيدكه:
و صلت خمسمائة درهم لك منها عشرون درهماً.
پانصد درهمي كه بيست درهمش، از آن تو بود رسيد.
5. دستبند قلابي
علي بن محمد ميگويد: ابن عجمي، ثلث دارايي خود را نذر ناحية مقدسة حضرت صاحب(ع) نمود و سند آنرا نيز نوشت، ولي پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، بخشي از اموالش را به پسرش، ابي مقدام، داد اما كسي از آن آگاه نبود؛ توقيعي از جانب حضرت(ع) به او رسيد كه:
فأين المال الّذي عزلته لأبي المقدام؟
[سهم نذر ما از] مالي كه براي ابي مقدام كنار گذاشتي چه شد؟
6. نياز به كفن
علي بن زياد صيمري به امام عصر(ع) نامهاي نوشت و تقاضاي كفني كرد، حضرت براي او مرقوم داشتند:
إنَّك تحتاج إليه في سنة ثمانين. تو در سال 80 به آن احتياج پيدا ميكني.
و او در سال 80 مرد و چند روز پيش از وفاتش، [كفن را] براي او فرستادند.
7. دكانها به جاي قرض
محمد بن هارون ميگويد: پانصد دينار از اموال حضرت(ع) (بابت سهم امام) به عهدة من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم، با خود گفتم: من دكانهايي دارم كه آنها را به 530 دينار خريدهام، [آنها را] به جاي 500 دينار متعلق به ناحيه مقدسه ميگذارم. و اين مطلب را حتي به زبان نياوردم. امام عصر(ع) به محمد بن جعفر طي نامهاي نوشتند كه:
إقبض الحوانيت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دينار الَّتي لنا عليه.
به جاي پانصد ديناري كه از محمد بن هارون ميخواهيم، دكانها را از او بگير.
8. كتمان نيابت به فرمان امام(ع)
حسين بن حسن علوي ميگويد: مردي از نديمان «روزحسني» و مرد ديگري كه همراه او بود به او گفت:
اينك او (يعني صاحب الزمان(ع)) اموال مردم را [به عنوان سهم حضرت(ع)] جمعآوري ميكند، و او وكلايي دارد، سپس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام برد، و اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان (وزير) رسيد؛ وزير همت گماشت تا وكلا را بگيرد. سلطان گفت: جستجو كنيد و ببينيد خود اين مرد [يعني امام عصر(ع)] كجاست، زيرا اين كار سختي است.
عبيدالله بن سليمان گفت: وكلا را ميگيريم. سلطان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نميشناسند بهعنوان جاسوسي با پول نزد وكلا ميفرستيم، هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را ميگيريم.
از جانب حضرت توقيعي صادر گرديد كه به همه وكلا دستور داده شود، از هيچكس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري نمايند و خود را به ناداني بزنند.
مردي ناشناس بهعنوان جاسوسي نزد محمد بن احمد [نايب امام(ع)] آمد و در خلوت به وي گفت: مالي همراه دارم كه ميخواهم آن را [به آن حضرت(ع)] برسانم.
محمد گفت: اشتباه كردي، من از اين موضوع خبري ندارم. او مدام مهرباني و حيلهگري ميكرد و محمد خود را به ناداني ميزد. آنها جاسوسها را در اطراف منتشر كرده بودند، اما وكلا به واسطة دستوري كه به آنها رسيده بود، از دريافت وجوهات خودداري ميكردند.
9. نهي از زيارت كاظمين
[از ناحية مقدس حضرت صاحبالامر(ع)] توقيعي صادر شد كه در آن زيارت مقابر قريش [امامان مدفون در كاظمين(ع)] و حاير [كربلاي معطي ] نهي گرديده بود. چون چند ماه گذشت، وزير [يعني ابوالفتح جعفر بن فرات] باقطايي را خواست و به او گفت: با بني فرات9 و برسيها ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا به زيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است، تا هر كس را زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.
10. نام و نسب غيرواقعي
نصربنصباح ميگويد: مردي از اهالي بلخ، پنج دينار را توسط رسانندهاي به جانب امام زمان(ع) فرستاد و نامهاي نوشت كه نام خود را در آن تغيير داده بود. رسيدي از سوي آن حضرت(ع) به نام و نسب اصلي وي، به همراه دعاي خير برايش صادر شد.
11. چرخاندن انگشت و بيان حاجت
محمّد بن شاذان ميگويد: مردي از اهالي بلخ، اموالي را به همراه نامهاي كه ضميمة آن بود به امام عصر، ارواحنا فداه، ارسال داشت كه هيچ اسم و آدرسي همراه آن نبود، و انگشت خود را بيآنكه چيزي نوشته باشد، روي آن چرخانيده و به نامهرسان گفته بود: اين مال را ببر و هركس داستان آن را به تو گفت و پاسخ نامه را داد، مال را به او بده.
آن مرد به محلّة عسكري، به سراغ جعفر [نايب امام زمان(ع)] رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آيا تو به بداء اقرار داري؟ آن مرد گفت: آري، گفت: براي صاحب تو بداء شده و به تو امر كرده كه اين مال را به من بدهي. نامهرسان گفت: اين جواب مرا قانع نميسازد و از نزد او بيرون آمد، و در حالي كه ميان اصحاب ما ميچرخيد، اين توقيع از جانب خود آن حضرت(ع) براي او صادر شد:
هذا مال قد كان غرِّر به و كان فوق صندق، فدخل اللُّصوص البيت و أخذوا ما في الصُّندق و سلم المالُ.
اين مال، در معرض خطر و بالاي صندوقي بوده است و دزداني به آن خانه آمده و محتويات صندوق را برده ولي اين مال سالم مانده است.
جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود: كما تدور سألت الدُّعاء فعل الله بك و فعل.
وقتي انگشتت را روي نامه ميچرخاندي، التماس دعا داشتي خداوند برايت چنان كند؛ و چنان كرد.
12. درخواست نانوشته
ابي محمد ثماني ميگويد: دربارة دو مسئله به امام عصر(ع) نامهاي نوشتم و ميخواستم تا راجع به مسئله سومي نيز بنگارم، اما با خود گفتم: شايد آن حضرت(ع) اين مسأله را پسنديده نشمارند؛ و توقيعي صادر شد كه در آن به دو موضوع و موضوع سوم، كه فقط در دلم بود و آنرا ننوشته بودم، پاسخ گفته بودند.
13. تغيير توقيع بر اساس سؤال جديد
ابوالحسن اسدي ميگويد: توقيعي از جانب نايب امام زمان(ع) شيخ ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمري(ره) ابتداً و بدون سؤال، بدين شرح صادر گرديد:
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم، لعنة اللهِ والملائكة والنَّاس أجمعين علي من استحلَّ من مالنا درهماً.
به نام خداوند بخشاينده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را بر خود حلال شمارد.
ميگويد: در دلم خطور كرد كه اين توقيع دربارة كسي است كه درهمي از اموال ناحيه را بر خود حلال شمارد و نه كسي كه از اموال ناحيه ميخورد ولي آن را بر خود حلال نميشمارد، و با خود گفتم: آن دربارة همة كساني است كه حرامي را حلال شمارند، پس برتري امام(ع) بر ديگران در اين باب چيست؟
ميگويد: قسم به خدايي كه محمّد(ص) را به پيامبري فرستاد، ديگر بار به آن توقيع نگريستم و ديدم آن توقيع بر طبق آنچه در دلم خطور كرده، تغيير يافته و چنين شده است:
بسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، لعنةُ الله والملائكة والنَّاس أجمعين علي من أكل من مالنا درهماً حراماً.
به نام خداوند بخشنده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را به حرام بخورد.
ابوجعفر خزاعي ميگويد: ابو علي اسدي اين توقيع را و ما به آن نگريستيم و آن را خوانديم.
معجزات حضرت عيسي
... "و آتـَينا عيسی ابنَ مَريَمَ البـَيـِنات وَ اَيَّدناهُ بـِروُحُ القُدُس ... " (بقره /253)
ما به عيسی بن مريم نشانه های روشن داديم و او را با روح القدس تأييد کرديم.
بر اساس تاريخ، "نشانه های روشن"، اشاره به معجزاتی مانند: شفای بيماران غير قابل علاج، احيای مردگان و معارف عالی دينی دارد.
- «وَيـُکـَلِّمُ الناسَ فی المَهدِ وَ کَهلاً وَ مِنَ الصالِحين.» (آل عمران/46)
در اين آيه به يکی از معجزات حضرت مسيح عليه السلام اشاره می شود که: "او با مردم در گهواره آنگونه سخن گفت که در کهولت سخن می گويد و او از صالحان است."
- "و (خداوند) او را رسول و فرستاده ای به سوی بنی اسرائيل قرار می دهد. (و حضرت عيسی می گويد)من از گل چيزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم که به فرمان خدا پرنده ای می گردد. من کور مادرزاد و مبتلا به بيماری برص (پيسي) را بهبودی می بخشم. من مردگان را به فرمان خدا زنده می کنم و شما را از آنچه می خوريد و در خانه ها ذخيره می کنيد، خبر می دهم."(آل عمران/49)
در آيه 110مائده، خداوند به معجزات حضرت عيسی که در آيه (49/ آل عمران) ذکر شده، اشاره می نمايد و چنين می گويد که اين معجزات به اذن خدا صورت گرفته، و تو به اذن من مرده را زنده نمودي، کور مادرزاد را شفا دادي، بيماری برص را بهبود بخشيدي.
داستان حقيقي كابالا
يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند پيروي ميكردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر ميورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم ميدادند و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نامهاي «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پيروي ميكردند. [آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شيوة كار ساحران را به مردم ياد ميدادند.] و به هيچ كس چيزي ياد نميدادند مگر اينكه قبلاً به او ميگفتند: «ما وسيلة آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفادة ناصواب نكنيد.»
سفر خروج عنوان دومين كتاب تورات ميباشد. در اين كتاب به تشريح نحوه خروج بنياسرائيل از مصر تحت حمايت حضرت موسي(ع) و رهايي آنان از ظلم و ستم فرعون پرداخته شده است. فرعون بنياسرائيل را وادار به بردگي نموده بود و به آزادي آنها رضايت نميداد اما با مشاهده معجزات الهي به دست موسي(ع) و بلايايي كه بر سر قومش نازل ميشد، اندك اندك تغيير رفتار داد. به اين ترتيب بنياسرائيل شبي گرد هم جمع شدند و از مصر مهاجرت كردند. سپس فرعون به آنها حمله كرد اما خداوند به وسيله معجزات ديگري از طريق موسي(ع) آنها را حفظ كرد.
ما شرح قرآن را درباره مهاجرت يهوديان از مصر ميپذيريم، چون متن تورات بعد از وحي به موسي(ع) دچار تحريف شد. مهمترين استناد بر اين مدعا تناقضات بسياري است كه در پنج كتاب تورات: سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويان، سفر اعداد و سفر تثنيه وجود دارد. كتاب سفر تثنيه با شرح مرگ و تدفين موسي(ع) پايان مييابد و اين گواه مسلمي است بر اينكه بخش مذكور پس از مرگ آن حضرت به كتاب اضافه شده است.
در قرآن، دربارة شرح مهاجرت بني اسرائيل از مصر و در ديگر داستانهاي مربوط به اين قوم، اندك تناقضي وجود ندارد. داستان به طور دقيق بيان گرديده و علاوه بر اين خداوند حكمتها و اسرار بسياري در خلال آن آشكار مينمايد. به همين دليل با بررسي دقيق آنها به درسهاي بيشماري برميخوريم.
گوساله طلايي
چنانچه در قرآن آمده است از مهمترين حقايق مربوط به مهاجرت بنياسرائيل از مصر، طغيانشان عليه مذهبي است كه خدا به آنها وحي مينمود؛ در حالي كه قبلاً به كمك خدا از زير بار ستم فرعون رهايي يافته بودند. بنياسرائيل قادر به درك توحيدي كه موسي(ع) از آن سخن ميگفت نبودند و دمادم به سمت بتپرستي گرايش مييافتند. قرآن اين گرايش را در اينجا توضيح ميدهد:
و ما بنياسرائيل را از دريا عبور داديم. آنها در سر راهشان به قومي برخوردند كه مشغول پرستش بتهاي خود بودند؛ گفتند: «اي موسي! همچنان كه اينها خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن.» موسي گفت: «الحق كه شما مردمي نادان هستيد [كه الطاف و معجزات خداوند يكتا را ناديده ميگيريد.]» اين مردم [بتپرست] محكوم به نابودي هستند و اعمالشان نيز باطل است.
بني اسرائيل با وجود هشدارهاي موسي(ع) به انحرافات خود ادامه دادند و زماني كه موسي(ع) آنها را ترك كرد تا به تنهايي از كوه سينا بالا رود، اين گرايش آشكار گرديد. مردي به نام «سامري» با سوء استفاده از غيبت موسي(ع) از خفا بيرون آمد. وي آتش زير خاكستر تمايل بنياسرائيل به بتپرستي را شعلهور ساخت و آنها را متقاعد كرد تا مجسمه گوسفندي بسازند و آن را پرستش كنند:
موسي خشمگين و غمگين به سوي قوم خود بازگشت و سرزنشكنان به قومش گفت: «آيا آفريدگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ و آيا تحقق اين وعده آنچنان طولاني شد [كه شما طغيان كرديد] يا ميخواستيد غضب آفريدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعدة خودتان را با من زير پا گذاشتيد؟
آنها گفتند: «ما به ميل و اختيار خودمان عهدشكني نكرديم. بلكه زينتآلاتي را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بوديم از خود دور ساختيم و اين گونه به پيشنهاد و رأي سامري آنها را در كوره آتش افكنديم.» و سامري از آن طلاهاي ذوب شده مجسمة يك گوساله را ساخت كه صداي گوساله هم از آن شنيده ميشد و به مردم گفت: «اين خداي شما و خداي موسي است و موسي عهد خود را فراموش كرد [و در كوه طور دنبال خداي ديگري است»].
چرا بنياسرائيل چنين گرايش پايداري به برافراشتن بتها و پرستش آنها داشتند؟ منبع اين ميل چه بود؟ واضح است جامعهاي كه قبلاً هرگز به بتپرستي اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بيمعنايي چون ساختن بت و پرستش آن نميزند. تنها كساني كه بتپرستي ميل طبيعي در درونشان است ممكن است به آن ايمان آورند.
با اين حال بنياسرائيل مردمي بودند كه از زمان جدشان ـ ابراهيم(ع) ـ به خداي واحد ايمان داشتند. نام «اسرائيل» يا «پسران اسرائيل» اولين بار به فرزندان يعقوب(ع) ـ نوه ابراهيم(ع) ـ اطلاق گرديد و بعدها به همه يهوديان تعميم داده شد. بنياسرائيل (يهوديان) از ايمان توحيدي كه از اجداد خويش: ابراهيم، اسحاق و يعقوب(ع) به ارث برده بودند، حفاظت ميكردند. آنها با يوسف(ع) به مصر رفتند و با اينكه در ميان مصريان بتپرست ميزيستند، مدتهاي مديد از ايمان خويش محافظت نمودند. از داستانهاي قرآن چنين برميآيد كه آنان در زماني كه موسي(ع) بر آنها ظهور كرد مؤمن به خداي واحد بودند. تنها تفسيري كه ميتوان كرد اين است كه بنياسرائيل با وجود آنكه به ايمان توحيدي خود بسيار وابسته بودند، تحت تأثير مردم كافري كه در ميان آنها زندگي ميكردند قرار گرفتند و شروع به تقليد از آنها و جايگزين ساختن مذهب وحياني خود با بتپرستي اقوام بيگانه نمودند.
با نگاه به اسناد تاريخي پي ميبريم كه قوم كافر تأثيرگذار بر بنياسرائيل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر اين نتيجهگيري اين است كه گوسالة طلايي كه بنياسرائيل در زمان غيبت موسي(ع) عبادت كردند، در حقيقت نسخه عيني از «هاثر» (Hathor) و «افيس» (Aphis)، بتهاي مصريان بود. «ريچارد رايفد»، نويسنده مسيحي كتاب زمان طولاني زير آفتاب در كتاب خود مينويسد:
هاثر و افيس، خدايان گاو نر و ماده، نماد خورشيدپرستي بودند. پرستش اين خدايان تنها يك مرحله از تاريخ طولاني خورشيدپرستي مصر ميباشد. گوساله طلايي كوه سينا مدرك كاملاً اثبات شده اين موضوع است كه ضيافت ذكر شده به خورشيدپرستي مربوط بوده است.
نفوذ بتپرستي مصر به بنياسرائيل در مراحل متفاوتي روي داد. در نتيجة رويارويي با مردم كامر، طولي نكشيد كه ميل به عقايد رافضي ظاهر گشت و همان طور كه در آية بالا بيان شد، آنچه آنها به پيامبر خود گفتند:
اي موسي! همچنانكه خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن. تا ما خدا را آشكارا به چشم خود نبينيم حرفهاي تو را باور نميكنيم.
آشكار ميكند كه به پرستش موجودي مادي كه قابل ديدن باشد گرايش داشتند؛ درست همانند آنچه مصريان ميپرستيدند.
گرايش بنياسرائيل به بتپرستي مصر باستان بسيار بااهميت است و بينش خاصي را در ارتباط با تحريف متن تورات و مبادي كابالا براي ما فراهم ميآورد. زماني كه به دقت به اين دو موضوع توجه ميكنيم، خواهيم ديد كه در سر منشأ بتپرستي مصر باستان، فلسفة ماديگرا وجود دارد.
از مصر باستان تا كابالا
بنياسرائيل زماني كه موسي(ع) هنوز در قيد حيات بود شروع به ساختن شبه بتهايي از آنچه در مصر ديده بودند كردند و به عبادت آنها پرداختند و پس از مرگ موسي(ع) ديگر ترسي از برگشتن از دين و انحرافات نداشتند. مسلماً اين موضوع را نميتوان به همه يهوديان تعميم داد، لذا بعضي از آنان بتپرستي مصر باستان را پذيرا شدند. در واقع آنان عقايد «كاهنان مصر» (جادوگران فرعون) را كه بنياد عقايد اجتماعي آن زمان را تشكيل ميداد ادامه دادند و ايمان خود را كنار گذاردند. عقايدي كه يهود از مصر باستان با آن آشنا گرديد «كابالا» نام داشت. ساختار كابالا درست مانند نظام كاهنان مصر، سري و دروني بود و اساس آن را جادوگري تشكيل ميداد. جالبتوجه است كه توضيح كابالا دربارة آفرينش با آنچه در تورات موجود است، كاملاً متفاوت ميباشد و تفسيري ماديگرا و مبتني بر عقايد مصر باستان بوده و به وجود ابدي ماده عقيده دارد. «مورات از جن» فراماسون ترك در اين باره ميگويد:
پيداست كه كابالا سالها قبل از تورات به وجود آمد. مهمترين بخش تورات نظريهاي دربارة پيدايش جهان است. اين تئوري با داستان آفرينش مذاهب توحيدي بسيار متفاوت ميباشد. بر اساس كابالا در آغاز آفرينش چيزهايي به نام «سفيراث» و به معناي «دايره» يا «مدار» با ويژگيهاي مادي و غيرمادي به وجود آمدند. تعداد آنها 32 تا بود. ده تاي اول نمايانگر منظومة شمسي بودند و بقيه نمايانگر انبوه ستارگان فضا اين مشخصه كابالا نشان ميدهد كه به اصول اعتقادي نجومي مربوط است... . بنابراين كابالا از مذهب يهود بسيار فاصله دارد و بيشتر با مذاهب مرموز و كهن شرق مرتبط است.
يهوديان با پذيرش عقايدي سري و ماديگراي مربوط به مصر باستان كه بر جادوگري استوار بودند، از احكام تورات چشمپوشي نمودند. ايشان شعائر و آداب سحرآميز ديگر بتپرستان را پذيرا شدند و در نتيجه كابالا به تعاليمي پنهاني در يهوديت مبدل شد، اما با تورات مغاير بود. «نستا، اچ، وبستر» نويسنده انگليسي كتاب جوامع مخفي و جنبشهاي ويرانگر مينويسد:
جادوگري را كه ما ميشناسيم كنعانيان قبل از اشغال فلسطين توسط بني اسرائيل اجرا ميكردند. مصر، هندوستان و يونان نيز طالعبينان و غيبگويان خود را داشتند. يهوديان با وجود لعن و نفرينهايي كه در قانون موسي(ع) عليه جادوگري وجود دارد با ناديده گرفتن هشدارها، گرفتار اين بيماري مسري شدند و با تدبير خود سنت مقدسي را كه به ارث برده بودند با عقايد جادوگري كه از ديگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبة فكري كابالاي يهودي از فلسفة مجوسيان ايران، نئوافلاطونيان و نئوفيثاغورثيان گرفته شد. پس مباحث ضد كابالاها كه ميگويند آنچه ما امروز از كابالا ميدانيم صددرصد يهودي نيست توجيه پذير است.
در قرآن آيهاي وجود دارد كه به اين موضوع اشاره ميكند. خداوند ميگويد بنياسرائيل تشريفات و آيينهاي جادوگري و شيطاني را از منابعي خارج از مذهب خويش گرفتند؛
يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند پيروي ميكردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر ميورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم ميدادند و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نامهاي «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پيروي ميكردند. [آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شيوة كار ساحران را به مردم ياد ميدادند.] و به هيچ كس چيزي ياد نميدادند مگر اينكه قبلاً به او ميگفتند: «ما وسيلة آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفادة ناصواب نكنيد.» ولي مردم از آن دو فرشته چيزهايي از جادوگري مي آموختند كه ميتوانستند ميان زن و شوهر جدايي بيفكنند. آنها [علي رغم نصايح فرشتگان] همان درسهايي را ميآموختند كه به جاي سود براي آنها ضرر داشت ولي جز به اذن و خواست خداوند نميتوانستند به آدمها ضرري بزنند و آنها خود ميدانستند كه هر كس خريدار متاع جادو باشد در آخرت بهرهاي از بهشت نصيب او نخواهد شد و بسيار بد بود بهايي كه [آيندة] خود را بدان ميفروختند، اگر عقل خود را به كار ميبستند.
اين آيه اعلام ميكند كه برخي يهوديان، با آنكه ميدانستند با كار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، آداب جادوگري را آموختند و پذيرا شدند. بنابراين از قانون خداوند گمراه گشتند و با فروش روح خود به بتپرستي گرفتار شدند (عقايد جادويي) و به عبارت ديگر ايمان خود را رها كردند.
حقايق اين آيه مهمترين خصوصيات يك جدال را در تاريخ يهود شرح ميدهد. در اين جدال از يك سو پيامبراني كه از سوي خدا براي يهوديان فرستاده شده بودند و پيروان آنان قرار داشتند و از سوي ديگر يهوديان مغرض كه برخلاف فرمان خداوند عمل كردند، به تقليد از فرهنگ شركآميز پرداختند و به جاي پيروي از قانون خداوند از آداب فرهنگي آنان پيروي نمودند.
اصول الحادي كه به تورات افزوده شد
قابل توجه است كه در كتاب عهد قديم (كتاب مقدس يهوديان) به گناهان يهوديان منحرف اشاره شده است. در كتاب نحميا، كه نوعي كتاب تاريخي در ميان عهد عتيق ميباشد، يهوديان به گناهان خويش اعتراف و چنين به توبه مينمايد:
و بنياسرائيل خويشتن را در جميع غرباء جدا نموده، ايستادند و به گناهان خود و تقصيرهاي پدران خويش اعتراف كردند و در جاي خود ايستاده، يك ربع روز كتاب تورات «يهوه» ـ خداي خود ـ را خواندند و ربع ديگر را اعتراف نموده و يهوه ـ خداي خود را عبادت نمودند و شيوع و باني و قديئيل و شنيا و بني و شربيا و باني و كناني بر زمينه لاريان ايستادند و به آواز بلند نزد يهوه خداي خويش استغاثه نمودند.
و آنان [پدران ما] بر تو فتنه انگيخته و تمرد نموده، شريعت تو را پشت سر خود انداختند و انبياي تو را كه براي ايشان شهادت ميآورند، تا به سوي تا بازگشت نمايند، كشتند و اهانت عظيمي به عمل آوردند. آنگاه تو ايشان را به دست دشمنانشان تسليم نمودي تا ايشان را به تنگ آورند و در حين تنگي خويش نزد تو استغاثه نمودندو ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمتهاي عظيم خود نجات دهندگان به ايشان دادي كه ايشان را از دست دشمنانشان رهانيدند. اما چون استراحت يافتند، بار ديگر به حضرت تو شرارت ورزيدند و ايشان را به دست دشمنانشان واگذاشتي كه بر ايشان تسلط يافتند و چون باز نزد تو استغاثه نمودند ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمتهاي عظيمت بارهاي بسيار ايشان را رهايي دادي و براي ايشان شهادت فرستادي تا ايشان را به شريعت خود برگرداني اما ايشان متكبرانه رفتار نموده اوامر تو را اطاعت نكردند و به احكام تو كه هر كه آنها را به جا آورد از آنها زنده ميماند، خطا ورزيدند كه و دوشهاي خود را معاند و گردنهاي خويش را سخت نموده اطاعت نكردند.
... اما بر حسب رحمتهاي عظيم خود تمام ايشان را فاني نساختي و ترك نمودي زيرا خداي كريم و رحيم هستي و الان اي خداي ما، اي خداي عظيم، جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه ميداري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و بر پادشاهان و سروران و كاهنان و انبيا و پدران ما و بر تمامي قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز مستولي شده است در نظر تو قليل ننمايد. و تو در تمامي اين چيزهايي كه بر ما وارد شده است عادل هستي زيرا تو به راستي عمل نمودي اما ما شرارت ورزيدهايم. و پادشاهان و سروران و كاهنان و پدران ما به شريعت تو عمل ننمودند و به اوامر و شهادت تو كه به ايشان امر فرمودي گوش ندادند. و در مملكت خودشان و در احسان عظيمي كه به ايشان نمودي و در زمين وسيع و برومند كه پيش روي ايشان نهاده تو را عبادت ننمودند و از اعمال شنيع خويش بازگشت نكردند.
اين عبارات ميل بعضي از يهوديان را به بازگشت به ايمان به خدا شرح ميدهد اما در طول تاريخ يهود به تدريج بخش ديگري قدرت يافت و توانست بر يهوديان چيره شود و بعدها خود مذهب را كاملاً دگرگون ساخت. به همين دليل در تورات و در ديگر كتب عهد قديم، علاوه بر آنچه در بالا ذكر شد، عناصري وجود دارد كه از تعاليم بدعتآميز بتپرستان نشأت گرفتهاند. به عنوان نمونه؛
ـ در كتاب اول تورات گفته شده «خدا جهان را در شش روز از هيچ آفريد.» اين درست و از وحي اوليه به دست آمده است. اما سپس ميگويد: «خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت.» اين بخش ادعايي كاملاً ساختگي است و با عقيده الحادي كه صفات انساني را به خداوند نسبت ميدهد منطبق ميباشد. خداوند در آيهاي از قرآن ميگويد:
و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آنهاست، در مدت شش روز آفريديم و اين كار بر ما سخت و خستگيآور نبود.
ـ در ديگر بخشهاي تورات نيز نوشتههايي وجود دارد كه با احترام شايسته مقام خداوند سازگاري ندارد، به ويژه بخشهايي كه ضعفهاي انسان به دروغ به خداوند نسبت داده شدهاند و خداوند مسلماً فراتر از اينهاست. اين نوع قائل شدن جنبة انساني براي خداوند شبيه عمل كافران است كه ضعفهاي بشري را به خداوند موهوم خود نسبت ميدادند.
يكي از اين ادعاهاي كفرآميز آن است كه ادعا ميكند يعقوب(ع) ـ جد بنياسرائيل ـ با خداوند كشتي گرفت و پيروز گشت. روشن است كه اين داستان براي بخشيدن برتري قومي به بنياسرائيل و به تقليد از احساسات نژادپرستانه شايع در ميان كافران ساخته شده است.
ـ در كتاب عهد قديم گرايش به معرفي خدا به عنوان خداي يك قوم خاص وجود دارد كه تنها خداي بنياسرائيل است، با اينكه خداوند، رب و پروردگار جهان و همة انسانها ميباشد. انديشه مذهب قومي در كتاب عهد قديم با گرايشات الحادي كه در آن هر قبيله خداي خود را عبادت ميكند، مطابقت مينمايد.
ـ در بعضي كتب عهد قديم، به عنوان نمونه كتاب يوشع بن نون(ع)، يهوديان به انجام اعمال خشونتآميز و موحش عليه غيريهوديان امر شدهاند. فرمان به قتلعام مردم بدون توجه به زنان و كودكان يا سالخوردگان داده شده است. اين نوع وحشيگري بيرحمانه كاملاً برخلاف عدالت خداوند است و يادآور بربريت فرهنگهاي ملحدي كه خداي اسطورهاي جنگ را ميپرستيدند، ميباشد. چرا اين عقايد به تورات رسوخ كردهاند؟ حتماً بايد منبعي براي آنها وجود داشته باشد. حتماً يهودياني بودهاند كه نسبتي بيگانه از تورات را پذيرفتهاند، محترم شمردهاند و احكام ناب را با اضافه كردن آنچه در گذشته به آن برخوردند، تغيير دادهاند.
در حقيقت مبدأ اين تغيير، كابالاست كه به كمك بعضي يهوديان ادامه يافت. كابالا شكلي به خود گرفت كه باعث شد عقايد مصريان باستان و ديگر بتپرستان به يهوديت نفوذ نمايد و در آن گسترش يابد. كاباليستها ادعا ميكنند كابالا تنها به توضيح بيشتر رازهاي نهفته در تورات ميپردازد. اما در واقع چنانكه «تئودور ريناچ» مورخ يهودي كابالا ميگويد، «كابالا سمي است كه به رگهاي يهوديت وارد ميشود و آن را كاملاً در بر ميگيرد.»
بنابراين كشف آثار ايدئولوژيهاي ماديگراي مصريان باستان در كابالا غيرممكن نيست.
كابالا، تعاليمي مخالف اصول آفرينش
خداوند در قرآن بيان ميكند كه تورات كتابي الهي است و براي روشنگري انسانها نازل شده است:
ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود، [بر موسي] نازل فرموديم.
بنابراين تورات نيز چون قرآن دربردارنده علوم و فرامين مرتبط با موضوعاتي چون وجود خداوند، يگانگي او، خصوصيات او، آفرينش بشر و ساير موجودات، هدف از آفرينش انسان و قوانين اخلاقي خداوند براي بشر ميباشد. اما تورات اصلي، امروز موجود نيست. آنچه امروز در اختيار داريم نسخة تغيير يافته تورات ميباشد كه به دست بشر تحريف شده است.
قابل توجه است كه تورات واقعي و قرآن اصول مشتركي دارند؛ در هر دو خداوند به عنوان خالق جهان شناخته شده، مطلق است و از آغاز وجود داشته است. هر چه غير از خدا مخلوق اوست كه توسط او از هيچ به وجود آمده است. او كل جهان، اجرام آسماني، ماده بيجان، بشر و همه موجودات زنده را خلق كرده و شكل داده است.
با توجه به اين حقايق در كابالا به تفاسير كاملاً متفاوتي برميخوريم. تعاليم آن دربارة خدا كاملاً مخالف «حقيقت آفرينش» است. محقق آمريكايي «لنس اس. اوينز» در يكي از كتب خود دربارة كابالا ديدگاه خويش را دربارة ريشة احتمالي اين تعاليم چنين بيان ميكند:
تعاليم كابالا مفاهيم مختلفي دربارة خدا ارائه ميدهد كه بسياري از آنها از ديدگاه «ارتودوكس» منحرف شناخته شدهاند.
اصليترين انگارة دين يهود اين است كه «خداي ما يكي است.» اما كابالا ادعا ميكند در حاليكه خدا در درجة اعلي و به صورت يگانهاي توصيفناپذير ـ كه در كابالا Einsof به معناي «لايتناهي» ناميده ميشود ـ وجود دارد، يكتاييش لزوماً در تعداد زيادي صورت الهي تجلي يافته: تعدد خدايان كاباليستها اين را «سيفراث» (sefrroth) به معناي چهرههاي خدا مينامند، چگونگي نزول خداوند از مقام يكتاي لايتناهي به تعدد خدايان، معمايي است كه كاباليستها بسيار در آن تعمق كردهاند. بديهي است كه اين تصوير چند چهره از خدا راه را براي مشرك خواندن كاباليستها باز ميكند؛ اتهامي كه آنها را به تندي و نه كاملاً با موفقيت رد كردهاند.
در خداشناسي كاباليستها نه تنها ديدگاه تكثر خدايان وجود دارد بلكه خداوند صورت دوگانه مذكر و مؤنث به خود گرفته: "Hokhmah"، "Binah": پدر و مادر آسماني كه اولين شكلهاي خدايي بودند. كاباليستها براي توضيح چگونگي آميزش اين دو و ايجاد آفرينش بعدي، صراحتاً از استعارههاي جنسي استفاده ميكنند.
از خصايص جالب اين خداشناسي سري اين است كه بر مبناي آن بشر خلق شده بلكه خود به گونهاي موجودي خدايي است. اوينز اين اسطوره را چنين تشريح مينمايد:
كابالا تصوير پيچيده خدا را به گونة ديگري نيز نشان ميدهد: موجود يگانهاي شبيه انسان، به گفتة يك كاباليست خداوند اولين انسان ازلي و نمونة اولية آن بود. انسان خصوصيات دروني، ابدي و الهي و ساختاري مشتركي با خدا دارد.
يك رمز شكاف كاباليست اين برابري آدم با خدا را تأييد ميكند و ميگويد:
در زبان عربي ارزش عددي اسامي آدم و يهوه به صورت يكسان 45 است. بنابراين بر اساس تغيير كابالا يهوه مساوي است با آدم؛ يعني آدم خدا بود. به اين ترتيب اعلام ميشود كه همة انسانها در بالاترين درجة درك مانند خدا بودهاند.
چنين خداشناسي، گونهاي از اسطورههاي الحادي را در بر دارد و اساس انحطاط يهود است. كاباليستهاي يهودي مرزهاي عقل سليم را چنان نقض كردهاند كه حتي ميكوشند بشر را خدا بخوانند. به علاوه بر اساس اين، الهيات بشريت نه تنها خدايي است بلكه فقط و فقط يهوديان را شامل ميشود و ديگر اقوام انسان به شمار نميروند. در نتيجة اين انديشة فاسد در يهوديت كه اساساً بر مبناي اطاعت و فرمانبرداري از خدا بنا شده بود، گسترش يافت و هدفش اقناع خودبيني و غرور يهودي بود. كابالا علي رغم اين طبيعت خود كه با تورات متناقض بود، در يهوديت راه يافت و شروع به فاسد كردن آن نمود.
يك نكته جالب توجه ديگر دربارة تعاليم منحرف كابالا، شباهت آن به انگارههاي كفرآميز مصر باستان است. چنانكه در صفحات قبل بحث نموديم، مصريان باستان معتقد بودند ماده هميشه وجود داشته. به عبارت ديگر اين انديشه را كه ماده از هيچ به وجود آمده مردود ميدانستند. كابالا نيز از همين عقيده دربارة انسان دفاع ميكند و مدعي است انسانها خلق نشدهاند و عهدهدار تنظيم و ادارة وجود خود ميباشند.
به عبارت امروزي، مصريان باستان ماديگرا بودند، كابالا را ميتوان «اومانيسم سكولار» ناميد جالب توجه است كه اين دو مفهوم: مادهگرايي و اومانيسم سكولار، از ايدئولوژيهايي ميباشند كه دو قرن است بر جهان حكمراني ميكنند.
بايد پرسيد چه نيروهايي وجود دارند كه مفاهيم مصر باستان و كابالا را از ميان تاريخ كهن به زمان حاضر منتقل كردهاند؟
منبع:
· كتاب همراه باپيامبراندر قرآن،مترجمان:خاكساران حسين و جلالي عباس
· مکارم شيرازی، ناصر، و همکاران، تفسير نمونه، ج 1، ص 130، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، چاپ 22.
· علامه طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج 1، ص 61 و 62، مؤسسه مطبوعاتی اسماعيليان، چاپ پنجم، 1371.
· معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، ص 431 و 432، انتشارات مؤسسه فرهنگی انتشارات التمهيد، چاپ اول، 1378. همچنين سبحانی، جعفر، الالهيات، ج 3، ص 398 و 403 – 406، انتشارات مرکز علمی دروس اسلامی، چاپ سوم، 1412 ق.
· کلينی، محمدبن يعقوب، اصول کافی، ج 1، ص 59.
· مطهری، مرتضی، وی و نبوت، ص 339 و 340، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، 1378.
· جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن (تفسير موضوعی قرآن ج 1) ص 293؛ مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، قم 1381
· معرفت، محمدهادی، التمهيد، ج 6، ص 263، انتشارات مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسين قم، چاپ سوم 1416 ق. همچنين ر. ک: سبحانی، جعفر، الالهيات، ج 3، ص 403 – 406 و مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، ص 335.
· يعقوبی، ابن واضع، تاريخ يعقوبی، ج 1، ص 262 – 269، ناشر مکتبة حيدريه، نجف 1384 ق. همچنين ر. ک: جرجی زيدان، مؤلفات جرجی زيدان، ج 11، ص 622 – 626. انتشارات دارالجيل، بيروت 1402.
· طبری، ابوجعفر محمدبن جرير، جامع البيان فی تفسير القرآن، ج 2، ص 98؛ دارلمعرفة بيروت.
· مصباح يزدی، محمدتقی، قرآن شناسی، ص 123 – 226. انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی، چاپ دوم، 1380.
· الكليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 1، ص 518، ح 7؛ با استفاده از ترجمه سيد جواد مصطفوي؛ نيز الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702، ح 19.
· طبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 287.
· محمدبن عليبن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، كمالالدين و تمام النعمة، باب 45، ح 52؛ با استفاده از ترجمه چنگيز پهلوان؛ نيز ابي منصور احمدبن طالب (شيخ طبرسي)، الإحتجاج، ص 480.
· ماهنامه موعود شماره 56.62
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنیداين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 23 بهمن 1393 ساعت: 18:14 منتشر شده است
برچسب ها : تاحقیق درباره معجزه,معجزه چيست ؟,