آموزش جدید و تاریخ و نظریهها و فلسفههای آن
آموزش جدید و تاریخ و نظریهها و فلسفههای آن
اکثریت عظیمی از مسلمانان جوانی که به غرب میروند ناچار با نهادهای غربی سروکار مییابند و یکی از این نهادها که مسلمانان جوان خیلی از نزدیک با آن سروکار خواهند یافت نهادهای آموزشی است. مسلمانان جوانی که در خود جهان اسلام در نهادها و مؤسسات آموزشی جدید تحصیل میکنند نیز در این تجربه سهیماند، زیرا این مؤسسات از قرن سیزدهم / نوزدهم به این سو صریحاً به قصد آموزش علوم جدید به مسلمین، براساس الگوهای غربی در کشورهای مختلف مسلمانان تأسیس شده است. بنابراین، لازم است که نقش و معنای آموزش و نهادهای آموزشی در غرب جدید و سرچشمههای تاریخی آموزش غرب عمیقاً شناخته شود....
آموزش در غرب نیز، همچون جهان اسلام، پیش از آن که در دوران رنسانس و قرن یازدهم / هفدهم نوسازی و غیردینی شود، با دین مربوط بود و نهادهای آموزشی به طور مستقیم یا غیرمستقیم تحت نظارت و مراقبت کلیسا قرار داشت. علاوه بر این، در اروپا هر جا که شمار معتنابهی از یهودیان حضور داشتند، نهادهای آموزشی جداگانهای نیز برای اقلیت یهودی دایر بود. در این مدارس اروپایی پیش از دوران جدید به جوانان مسایل کلامی و فلسفی و تعالیم قانونی و اخلاقی کلیسایی، یا در مورد یهودیان تعالیم دینی یهود آموخته میشد و در سطوح بالاتر جوانان مسیحی را برای کشیش شدن و احراز مقامات کلیسایی، یا یهودیان را برای ربی شدن تربیت میکردند. این وضع خیلی شبیه وضع «مدرسه»های قرآنی و سایر نهادهای دینی جهان اسلام بود که طلاب از سنین نوجوانی در آنها تحصیل میکردند. ولی، آموزش در جهان اسلام بسیار گستردهتر و پر رونقتر از غرب پیش از دوران جدید بود.
نهادهای آموزشی اسلامی از اوایل قرون وسطی و به ویژه در زمینهی آموزشهای عالیتر، به تدریج از طریق اسپانیا و سیسیل و فرانسه و ایتالیا بر نهادهای آموزشی غرب تأثیر گذاشت. در واقع، کل نظام کالجهای غربی که زمینه را برای ظهور دانشگاهها در غرب جدید فراهم آورد رابطهی بسیار نزدیکی با نظام «مدرسه»های اسلامی داشت که تا امروز همچنان در جهان اسلام دایر است. تعابیری همچون chair به معنی کرسی استادی در دانشگاههای غربی ترجمهی مستقیم همان تعبیر عربی «کرسی» است، امروزه روشهای آموزشی بسیار زیادی در نهادهای آموزشی عالی کهنتر غرب، مثل دانشگاههای سالامانکا و پاریس و بولونیا و آکسفورد و کیمبریج که ریشهی قرون وسطایی دارند، برقرار است که عمیقاً به روشهای معمول در نظام کهن آموزشهای اسلامی شباهت دارد. توجه به این نکته نیز بسیار لازم است که نهادهای آموزشی غربی، به خصوص دانشگاهها، از اجزای اساسی متشکلهی دنیای متجدد نبوده است و اصلاً، همچون کلیسا، به تاریخ پیش از دوران جدید غرب تعلق داشته است.
با این حال، از همان اوایل دوران جدید بخش اعظم نهادهای آموزشی به استیلای نیروهای تجددطلب درآمد و آموزش جدید به مهمترین ابزار اشاعه و پیشبرد نظام ارزشهای دنیای متجدد، بسط نگرش غیردینی و انتقاد از جهاننگری دینی بدل شد. از طریق نهادهای آموزشی، علاوه بر علم، آرا و اندیشههایی در باب انباشت ثروت، پیشبرد اهداف اقتصادی، ایجاد تحرک اجتماعی بیشتر نیز تعلیم داده میشد، این جریان که از همین اواخر در اروپا رواج یافته بود به ویژه در مورد آمریکا صادق بود.
جریان غیردینی کردن آموزش در غرب چندین قرن طول کشید و هنوز هم خیلی مانده است تا این جریان به تمام معنا کامل شود. پابهپای غیردینی شدن روزافزون نهادهای آموزشی قدیمیای که اصلاً توسط کلیسا تأسیس یافته بود، نهادهای آموزشی تازهای، اغلب توسط دولتها، برای جدا نگه داشتن نهادهای دینی از نهادهای دیگری که توسط دولتها با محافل غیردینی دیگر به وجود آمده بود، تأسیس میشد. این جدایی میان آموزش دینی و آموزش عرفی یا غیردینی در مدارس تحت نظارت دولتها در کشورهایی مثل ایالات متحده و فرانسه تا به امروز قویاً حفظ شده است و حکومتها کاملاً مراقبند که مدارسی که با وجوه عمومی (دولتی) تأسیس میشود هیچ گونه رنگ و بوی دینی نداشته باشد. در کشورهای دیگری مثل بریتانیا و آلمان وضع این طورنیست و حکومتها از آموزش دینی حمایت میکنند.
به هر حال، از رهگذر همگانی شدن آموزش در دوران جدید، یعنی از طریق تأسیس مدارس ابتدایی و متوسطه برای آموزش دادن به تقریباً همهی کودکان، نیز از رهگذر باز شدن درهای آموزش دانشگاهی بر روی شمار کثیری از دانشجویان، نفوذ آموزش غیردینی افزایش یافت. ولی در عین حال، محافل دینی، اعم از کاتولیک یا پروتستان، نیز توانستهاند نظام آموزشی خاص خودشان را، از کودکستان و مدارس ابتدایی تا دانشگاه، حفظ کنند. علاوه بر این، هم در آمریکا و هم در اروپا مدارس سنتی یهودی موسوم به «یشیوا» که از بسیاری جهات به «مدرسه»های سنتی اسلامی شبیه است، نیز همچنان تا به امروز دایر بوده است. بنابراین، وقتی به سیمای کلی آموزش در غرب نگاه میکنیم، میبینیم که در جنب غیردینی شدن مستمر انواع نهادهای آموزشی کهنتری که اصلاً توسط کلیساها تأسیس شده بوده است و نیز تأسیس نهادهای آموزشی متعدد غیردینی، آموزش دینی نیز، به رغم تفاوتهای اساسی و عمدهای که میان فلسفههای آموزشی نهادهای دینی و غیردینی وجود دارد، همچنان پیگیر و مستمر در دو سوی اقیانوس اطلس ادامه داشته است.
اهداف و دستاوردهای نظام آموزشی جدیدی که دولتهای اروپایی و بعداً دولت آمریکا تأسیس کردهاند، شامل تبلیغ آرمانهای ملی و فلسفههایی همچون علمانیت یا دنیاگرایی غیردینی جدید، ناسیونالیسم، قول به اصالت فایده و رفاه عمومی میشده و طبعاً اهداف اقتصادی ناشی از فکر پیشرفت مادی را که در قرن سیزدهم / نوزدهم خود تقریباً به یک مذهب تازه بدل شده بود، نیز دربر میگرفته است. مفهوم آموزش به معنای قدیمی پرورش دادن ذهن و روح، به خصوص در نهادهای آموزش علوم انسانی رونق داشته، به کلی از صحنه خارج نشده اما به نحوی جدی آماج چالشهای فلسفهی جدید آموزش قرار گرفته است. در نتیجه، به ویژه دانشگاهها، بعداً از رهگذر تأثیر آنها در مدارس ابتدایی و متوسطه، از یک سو به نوعی «کلیساهای غیردینی» برای تبلیغ و اشاعهی اندیشههای غیردینی تبدیل گردیده است و اساتید و معلمان تا حدودی نقش روحانیون پیشین را بر عهده گرفتهاند و در زمینههای تخصص خودشان، به خصوص در زمینهی علوم، اقتدار و مرجعیتی آشکار یافتهاند؛ تقریباً همهی اندیشههای غیردینی مهمی که، همچون نظریهی تکامل، نظریهی پیشرفت، سوسیالیسم جزمی، روانکاوی و نظایر آن، بنیادهای دین را در دنیای متجدد لرزانده است، یا اصلاً از نهادهای آموزشی جدید سرچشمه گرفته است و یا آن که توسط آنها تبلیغ و ترویج گردیده و از آنها به سایر بخشهای جامعه سرایت کرده است. با این حال، از طرف دیگر، چون دانشگاهها معمولاً خوشفکرترین و باهوشترین افراد جامعه را جذب میکنند و خود دانشگاهها هم نهادهایی متعلق به دوران پیش از عصر جدید بودهاند، لذا حتی در دنیای متجدد دانشگاهها به عنوان یکی از منتقدان آن جهان عمل کردهاند. در واقع، عمیقترین و اصولیترین انتقادات را بر بتهای فکر جدید، همچون «پیشرفت» و نظایر آن، نیز محافل دانشگاهی وارد کردهاند، به این ترتیب نهاد دانشگاه در عین حال که سنگر حمایت از اندیشههای غیردینی جدید و مهمترین عامل بسط و اشاعهی این اندیشهها به شمار میآمد، منتقد بسیاری از آرا و اندیشههایی که اینک جامعهی جدید را رو به تلاشی میبرد نیز بوده است.
لازم است بر نقش مهم نهادهای آموزشی در غرب، به خصوص پس از قرن سیزدهم / نوزدهم، در القا انواع ایدئولوژیها، از ناسیونالیسم گرفته تا مارکسیسم و از کمونیسم تا سرمایهداری و دموکراسی غربی و سایر ایدئولوژیهای رایج و غالب در غرب، به عامهی مردم تأکید کنیم. به دلیل حضور بقایای بنیاد دینی کهن آموزش و نیز فعالیت عدهی زیادی از نهادهای آموزشی، به خصوص در آمریکا، که گرایشهای دینی دارند، در این زمینه برخورد و کشاکشی مستمر میان ایدئولوژیهای غیردینی و اندیشههای دینی برقرار بوده است.
درک این که چگونه در آموزش جدید تعلیم و تعلم شاخههای مختلف دانش از ارزشهای دینی جدا افتاده است، حتی برای دانشجویان مسلمانی که در نظامات آموزشی نیمهسنتی اسلامی پرورش یافته باشد دشوار است، تا چه رسد به طلاب «مدرسه»های اسلامی. در آموزش جدید در واقع نه تنها شاخهها و شعب گوناگون دانش، برخلاف تصور سنتی از «درخت دانش» و پیوستگی همهی دانشها به تنهی این درخت، بدون هیچ گونه پیوند و ارتباطی با هم، از یکدیگر جدا افتاده و دانشی قطعه قطعه و غرفهبندی شده پدید آورده است، بلکه کل این دانش جدید نیز به نحوی تقریباً کامل از ارزشهای معنوی گسسته است. این گسستگی و تقطیع شدگی را، جز در آن عده از دانشگاههای غربی که مستقیماً توسط سازمانهای دینی و مذهبی کاتولیک، پروتستان و نیز یهودی اداره میشوند و در آنها ارزشهای آن ادیان و مذاهب علناً به دانشجویان آموخته میشود، تقریباً در همهی دانشگاههای دیگر غربی میتوان دید. در واقع، از نظر اکثریت دانشجویانی که در نهادهای آموزشی غیردینی یا اصطلاحاً تحت نظارت دولت تحصیل میکردهاند، صرف امتناع از تعلیم ارزشهای معنوی از جملهی ضروریات قطعی جدایی دین از کاروبار آموزش تلقی شده است. بدین ترتیب، بر اثر این قصور و غفلت، دانش از معنویات و اخلاق جدا شده است.
از نقطه نظر رابطهی دانش با اخلاق، دقیقاً به خاطر جدا شدن تاریخی نظام آموزشی از زمینه و پیشینهی دینی خودش، امروزه این سؤال مطرح شده است که اگر قرار هم باشد که به اخلاق توجه شود، در آن صورت چه نوع اخلاقی را باید آموزش داد. امروزه وجه اخلاقی زندگی در غرب نسبی شده است و حتی گاهی به خاطر آن که اساتید یا انواع نهادهای آموزشی دولتی و غیر آن نمیتوانستهاند با اصول و ارزشهای اخلاقیای که میبایست به دانشجویان تدریس میشده موافق باشند، کلاً قید اخلاق زده شده است. این جریان به بحران خطیری انجامیده که امروزه با زوال و غیاب تدریجی اصول و ارزشهای کهنتر اخلاقی که حتی در غرب غیردینی جدید به عنوان ماترک مسیحیت باقی مانده بود، به تدریج علیالخصوص در میان نسل جدید در غرب ظاهر شده است.
بنابراین، آموزش غربی در حال حاضر عملاً در گیرودار کشاکش میان دین و اومانیسم غیردینی گرفتار آمده است. جبهههای این نبرد و کشاکش در همهی زمینهها و موضوعات، از نظریهی تکامل در مقابل قول به خلقت گرفته تا انواع نظریههای اجتماع، فکر مرکزیت اروپا در مقابل قایل بودن به برابری شأن فرهنگهای گوناگون، مسألهی معنای زندگی، مسألهی رابطهی میان زمینههای گوناگون دانش با اخلاق، بسیاری دیگر از موضوعاتی که برای فلسفه و نظریهی آموزش اساسی است، گسترده است.
علاوه بر این، تنش و کشاکشی نیز میان آنچه به زعم عدهای میبایست «عینیگرایی» در آموزش باشد و عرضهی یک نقطهنظر و فلسفهی پیشتر تعیین شدهای که کاروبار آموزش بایستی در چارچوب آن انجام پذیرد، نیز جریان دارد. این برخوردها و کشاکشها به امحاء تدریجی خود مفهوم حقیقت یا صدق از ساحت فلسفهها و نظریههای آموزش انجامیده است. امروزه در اکثر نهادهای علمی جدید غرب تنها در علوم طبیعی و ریاضی به نحو جدی از حقیقت صحبت میشود، در حالی که در علوم انسانی، علوم اجتماعی و نظایر آن به ندرت استادی از صدق یا حقیقت سخن میگوید، اکثر موضوعات به نحوی کاملاً نسبی ارائه میگردد آنچنان که گویی چیزی به این عنوان وجود ندارد. همچنانکه پیشتر گفته شد، بسیاری از فلاسفهی جدید حتی مطلق معنا و دلالت تعبیر «صدق» یا «حقیقت» را نیز انکار میکنند.
تقطیع دانش و تقسیم آن به شاخهها و شعب منفک از هم، که یکی از ویژگیهای ساحت ذهنی و فکری دنیای متجدد است، نه تنها در آموزش جدید بازتابیده، بلکه خود معلول آن نیز بوده است. برخی از متفکران مهم غربی کوشیدهاند تا بر این نحوهی تقطیع و تفکیک زیاده از حد فایق بیایند، اما بدین کار توفیق نیافتهاند، زیرا دیگر جهاننگری واحدی وجود ندارد که مایهی توحید یا وحدت رشتههای علمی گوناگون باشد. اینک، این تقسیمبندی و تفکیک میان علوم طبیعی و ریاضی از یک سو و علوم اجتماعی و النهایه علوم انسانی از سوی دیگر برقرار است و اگرچه بسیاری از دستاندرکاران علوم اجتماعی و انسانی میکوشند تا از علوم طبیعی تقلید کنند، هر کدام از این دو طایفه علوم روشها و نگرشهای متفاوتی دارند.
هنوز لازم است نکتهای در باب تصور دوران پیش از عصر جدید از علوم انسانی یا همان فنون ذوقی یا هنرهای آزاد قرون وسطی، که شباهتهای اساسی با ترتیبات عرضه شده در تقاسیمالعلومها و منهاجالعلومهای برخی از متفکران و نویسندگان بزرگ مسلمان داشته است، گفته شود. هنوز در آموزش علوم انسانی، که در آمریکا و انگلیس معمول است، صبغهها و آثاری از وحدت در نگرش مشهود است که ممیزهی علوم اروپایی در قرون وسطی، یعنی در آن زمانی بوده که تمدن اروپایی از جهات متعدد به ویژه، در زمینهی آموزش، همچون تمدن اسلامی تمدنی دینی و یکپارچه بوده است؛ اما حتی این فلسفهی قداست یافتهی آموزشی هم امروزه تا حدود بسیار زیادی به تأکید جدی بر علوم طبیعی و ایجاد آنچه اصطلاحاً به علوم اجتماعی موسوم است و میکوشد تا سرحد امکان از روشهای علوم کمی تقلید کند و این روشها را بر جامعه اطلاق کند، تن داده است. مضافاً بر این که علوم اجتماعی در پی آن است که علوم انسانی را نیز ببلعد و در خود بگیرد. در نتیجه، علوم انسانی سخت در تلاش است تا همچنان به عنوان علوم انسانی باقی بماند.
تذکر این نکته در اینجا قابل توجه است که اکثر دانشجویان مسلمانی که برای تحصیل به مؤسسات آموزشی غربی میروند، علوم انسانی را چندان جدی نمیگیرند. اینان عموماً به تحصیل در رشتههای علوم یا پزشکی و یا مهندسی روی میآورند و در نتیجه علوم انسانی در نظرشان کمابیش بیربط جلوه میکند. در خود جهان اسلام نیز از این حیث بحرانی جدی در دانشگاههای جدید وجود دارد، علت این بحران دقیقاً همان است که این نظامات دانشگاهی جدید از غرب برگرفته شده و در جهان اسلام مستقر گردیده است بدون آنکه کمترین پیوند و ادغام درستی در آنها میان علوم انسانی، که باید تماماً از منابع اسلامی اخذ شود، رشتههای دینی و بالاخره علومی که از غرب وارد میشود، برقرار شده باشد.
به هر حال، نهادهای آموزشی جدید، اعم از آنکه در غرب دایر باشند یا در جاهای دیگر، مهمترین خزانههای دانشاند و خودشان را مهمترین محافظان تمدن جدید غربی میدانند، بذرهای تنازعات و کشاکشهای عمیقی را در زمینهی فلسفهها و نظریههای آموزش در خود دارند، تنازعات و کشاکشهایی که ناشی و حاکی از تفکیکی است که در سپیده دم دوران جدید میان قلمرو علم و دانش و قلمرو امور و موضوعات مقدس متبلور شده در دین، برقرار گردید. در بسیاری از نهادهای آموزشی غرب هنوز صبغهها و آثاری از گذشتهی قرون وسطایی مشهود است، اما بر پایهی نظریات مختلفی که دربارهی انسان شکل گرفته و او را، همصدا با فلاسفهی قرن دوازدهم / هجدهم موجودی کاملاً زمینی و غیردینی دانستهاند، یا همصدا با نظریهپردازان پوزیتیویست و مارکسیست قرن سیزدهم / نوزدهم به بعد صرفاً دندانهای از ماشین عظیم اجتماع تلقی کردهاند، نوآوریها و بدعتهای فراوانی نیز در این نهادها صورت بسته است. بنابراین، میان این نهادهای آموزشی و نهادهای دینی و حتی میان این نهادهای آموزشی و صورتهای اولیهی اومانیسم که آدمیان را به عنوان کلی تلقی میکرد که هم جنبههای ذهنی و هم جنبههای معنویشان نیاز به پرورش دارد، تنش و تنازعی دایمی برقرار است.
تردیدی نیست که آموزش جدید غربی تأثیر عمیقی نیز در جهان اسلام گذاشته است. این تأثیر اولاً از رهگذر شمار کثیری از دانشجویان مسلمانی به بار آمده است که برای تحصیل به غرب اعزام میشدهاند و گاهی از دیدن اختلاف آنچه در کلاسهای درس میآموختهاند با آنچه در خلال خدمات و خیرات یکشنبهها مشاهده میکردهاند، یا از دیدن اینکه گروههایی از دانشجویان شدیداً دینی و دیندارند و گروههای دیگری کاملاً مخالف دین و ارزشهای دینی، در یک کلام از دیدن همهی ناهمسازیهایی که نتیجه و نمایندهی جدایی میان ارزشهای دینی و علم در آموزش غربی است، گیج و کلافه میشدهاند. اما تأثیر آموزش غربی بر جهان اسلام از رهگذر حضور نهادهای آموزشی جدید در خود جهان اسلام نیز حاصل میشده است و برخورد و اصطکاک میان همین نهادهای آموزشی جدید با نهادهای علمی سنتی اسلامی، که براساس قول به وحدت دانش، بندگی انسان در قبال خداوند، مرکزیت وحی الهی و همهی اصول دیگری که خاص جهاننگری اسلامی است، فلسفهای علیالاختصاص از آن خود داشته، بحرانی جدی در جهان اسلام پدید آورده است. این برخورد و اصطکاک را در بسیاری از مدارس متوسطه و ابتدایی شهرهای بزرگ اکثر کشورهای جهان اسلام، که در آنها معمولاً بسته به تصادف تاریخی و پیشامد زمانه، صورتهای مختلفی از اسلوبهای آموزشی غرب مورد تقلید و اقتباس قرار گرفته است، نیز میتوان دید. کشورهایی مثل پاکستان و هند مسلمان و یا نیجریه که تحت استعمار انگلیس بودهاند از مدلهای انگلیسی آموزش اقتباس کردهاند، به همین ترتیب، سرزمینهای تحت استعمار فرانسه، همچون شمال آفریقا، از مدلهای فرانسوی و کشورهای تحت استعمار هلند، مثل اندونزی، از مدلهای هلندی. علاوه بر این، در چند دههی گذشته مزید بر همهی مدلهای اروپایی دیگری که پیشتر مورد تقلید و تأسی بوده، در اغلب کشورهای جهان اسلام از الگوهای آموزشی آمریکایی نیز تقلید شده است.
امروزه شناخت عمیق تاریخ و نظریههای آموزش غربی برای دانشجویان مسلمان ضرورتی مبرم و مطلق دارد، زیرا از این رهگذر علاوه بر آنکه میتوانند در مدت تحصیلشان در غرب از خود مراقبت کنند، میتوانند دریابند که چرا و چگونه دو نوع نهاد و فلسفهی آموزش در درون جهان اسلام فارغالتحصیلانی میپرورد که در حالی که اهل یک کشورند و به یک زبان تکلم میکنند، دو نوع جهاننگری بسیار متفاوت دارند. به علاوه، این جهاننگریهای متفاوت در همهی سطوح آموزش، از نقش معلم که در اسلام دارای مقام اجتماعی شامخی بوده تا آن حد که در قولی منسوب به علیبن ابیطالب (ع) آمده است «من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً»، تا نقش طلبه و دانشجو در نهاد آموزشی اسلامی، تا رابطه و نسبت میان علم و اخلاق یا علم و دین، محتوای برنامههای درسی، معنا و مقصود آموزش و همهی عناصر اساسی و بنیادینی که آموزش را تشکیل میدهد، نیز انعکاس مییافته است. در جهان اسلام نیز همچون غرب، آموزش همواره نقش و اهمیتی مرکزی داشته است، زیرا از همین رهگذر است که نسل جوانتر برای اعمال و اعلای آرمانها، معیارها و اصول یک جامعهی خاص پرورده میشود.
امروزه آموزش غربی، حتی در تلاش برای حصول به اهداف تحریفشدهای همچون غیردینی کردن دانش، سلطهی مادی، اشاعهی مذهب اصالت فرد و همهی جهات دیگری که در جهاننگری اسلامی مردود است، نیز با بحرانی جدی مواجه است. این نظام از دو جهت برای مسلمین خطرناک است، یکی از آن جهت که در درون خودش با بحران مواجه است، دیگر از آن جهت که، ولو در درون خودش هم با بحران مواجه نباشد، با نگرش اسلامی و گرانقدرترین ارزشهای اسلامی سازگار نیست. بنابراین، اینک که مسلمین باید انواع رشتههای علم غربی، اعم از رشتههای علوم یا تکنولوژی و غیر آن، را برای تدارک پاسخهای خاص خود به مسایل و مشکلات جهان مشحون از چالشهای گسترده و گوناگون و تعیین مقصد و مقصود خودشان در این چنین جهانی، بیاموزند، آگاهی کامل ایشان از معنا و نقش و وظیفهی آموزش و نهادهای آموزشی [جدید] و به ویژه فلسفههایی که شالودهی آنها را تشکیل داده است، ضرورتی حیاتی دارد. این آگاهی به ایشان امکان خواهد داد که در حد مقدور بتوانند آنچه را که از علوم غربی میخواهند، بیاموزند بدون آنکه زیاده و به طور ناخودآگاه تحت تأثیر نیروهایی قرار بگیرند که میتواند نگرش دینی ایشان را تحریف کند، ایشان را از نظر معنوی و فکری بیریشه سازد و با زمینهی سنتی خاص خودشان بیگانه گرداند، در یک کلام یک عامل بالقوه نیرومند دیگر بر مجموعهی عوامل بینظمی و اغتشاش در درون جامعه اسلامی بیفزاید.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 16:57 منتشر شده است
برچسب ها : آموزش جدید و تاریخ و نظریهها و فلسفههای آن,