سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط nevisandeh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره سیاستمداران معروف

بازديد: 117

 

آبا ابان

آبا ابان سیاستمدار معروف یهودی و وزیر خارجه پیشین اسرائیل در فوریه 1915 در افریقای جنوبی به دنیا آمد. وی در کالج کوئینز در دانشگاه کمبریج لندن تحصیل کرد. در جنگ دوم جهانی افسر رابط انگلیسی ها با یهودیان بیت المقدس بود. در 1947 مدیر آژانس یهود و نیز افسر رابط کمیته ویژه سازمان ملل در مسئله فلسطین شد و تا دو سال بعد از آن نماینده دائمی اسرائیل در سازمان ملل بود. آبا ابان از 1950 تا 1959 سفیر اسرائیل در واشنگتن بود و در فاصله سالهای 1959 تا 1974 وزیر مشاوره در امور خارجی ( یک سال)، وزیر آموزش و پرورش و فرهنگ(3 سال)، معاون نخست وزیر(3 سال) و وزیر امور خارجه اسرائیل(8 سال) بوده است. او بالاترین نقش را در توجیه سیاست اسرائیل در جنگ 6 روزه نزد دولتهای عمده جهان ایفا کرد. و همچنین از 1974 به بعد وی نماینده کنست( پارلمان اسرائیل) بوده است.

آباابان از زمان تأسیس اسرائیل تا نیمه نخست دهه 70، یعنی نزدیک به 30 سال از موثرترین شخصیتهای سیاسی حکومت تل آویو در امر انتقال یهودیان جهان به فلسطین اشغالی بوده است. افزایش تعداد یهودیان فلسطین اشغالی در دهه های اول تأسیس رژیم صهیونیستی تا حد قابل ملاحظه ای نتیجه فعالیتها و تلاشهای بین المللی آباابان در سمتهای مختلف بوده است. او از نظر آمریکا و دولتهای اروپایی از مطمئن ترین عناصر سیاسی حکومت اسرائیل به شمار می رفت.

 

آتاتورک

مصطفی کمال پاشا معروف به آتاتورک در 1881 میلادی متولد شد. وی بنیانگذار جمهوری ترکیه بود پس از پایان جنگ اول جهانی در رأس افسران جوان ناسیونالیست طی یک کودتا امپراطوری عثمانی را منحل کرد و جمهوری ترکیه را بنیان نهاد. آتاتورک اولین رئیس جمهور ترکیه از 1923 تا 1938 بود. سیاست کلی داخلی ،خارجی حکومت او عبارت بود : جدایی دین از سیاست. تأسیس دولت لائیک در ترکیه، ایجاد نظام حقوقی و قضایی اروپایی در ترکیه، اتخاذ سیاست بی طرفی در مناسبات بین المللی ترکیه به منظور حفظ استقلال این کشور، پایه ریزی صنایع جدید در ترکیه مطابق الگوهای غربی، ترویج فرهنگ اروپایی، و اتکا با ناسیونالیسم ترک.

 آتاتورک در چهارچوب سیاست اسلام زدایی- که انگلیسی ها به وی دیکته کرده بودند- ابتدا خلافت را ملغی کرد و سپس وزارت شریعت و امور خیریه و دادگاههای مذهبی را منحل نمود و کلیه تحرکات مذهبی را تحت کنترل دولت در آ ورد. او تعطیلات هفتگی را بعد از ظهر شنبه تا پایان روز یکشنبه اعلام کرد و مانند کشورهای اروپایی ، یکشنبه به جای جمعه روز استراحت تعیین شد. به دستور آتاتورک زیارت گاه ها و اماکن مقدس ترکیه بسته شدندو مورد تمسخر قرار گرفتند. وی این مقررات را در کشور به صورت قانون در آورد همچنین استفاده از چادر و روبنده زنان و عمامه های سنتی ترکان عثمانی( فینه) را ممنوع کرد. او در سال 1926 تقویم میلادی را جانشین تقویم اسلامی کرد و در 1928 دین اسلام را به عنوان یک دین اصلی به کنار نهاد و حکومت ترکیه را رسماً حکومتی سکولار (Secular) یا غیر مذهبی تعیین کرد. سپس الفبای لاتین را جایگزین الفبای ترکی ساخت و در 1929 تدریس زبان عربی و فارسی را در مدارس ترکیه ممنوع، و دولت را موظف به ستردن زبان از لغات و اصطلاحات فارسی و عربی کرد. در 1932 آتاتورک دستور داد تا موذنین اذان را به جای زبان عربی به زبان ترکی بخوانند و از آن پس به جای کلمه ا... کلمه ترکی تانری را بکار برند.  البته این اقدام آتاتورک با اعتراض عمومی و فراگیر علمای اسلام در ترکیه مواجه شد و موجب عقب نشینی رژیم لائیک وی گردید. با این حال اقدامات وی در جهت تبدیل نظام اجتماعی ترکیهبه نظام لائیک متوقف نشد. آتا تورک در1935 انتخاب نامهای خانوادگی عربی را ممنوع ساخت و استفاده از نامهای ترکی را اجباری کرد. از این رو مردم ترکیه مجبور به تغییر نام و ترجمه نام عربی خود به ترکی شدند. همچنین لازم بود که افراد تحصیل کرده، دانشمندان، و اهل ادب ترکیه با الفبای جدید آشنا شوند. از طرف دیگر وزارت فرهنگ ترکیه نیز سعی بلیغ در برگرداندن  کتابهای ادبی قدیم به زبان لاتین کرد. و ناگزیر کتابهای متعددی را در باب لغت و رسالت تدوین کرد. آتاتورک نام شهر اسلامبول- پایتخت وقت ترکیه- را در راستای سیاستهای لائیکی خود به استانبول تبدیل کرد و شهر آنکارا به عنوان پایتخت برگزید. حکومت اتاتورک مبتنی بر یک نظام تک حزبی  و دیکتاتوری بود. او از ابتدای حکومت خود به اجرای برنامه های وسیعی برای اروپایی کردن کشور همت گماشت و در راستای تحقق این هدف قانون مدنی سوئیس، قانون جذایی ایتالیا و قانون بازرگانی آلمان را در ترکیه رواج داد.

جمهوری ترکیه در مدت کوتاهی به دیکتاتوری کامل مبدل شد. کلیه امور مملکت با صدور فرمان از سوی آتاتورک انجام می گرفت و در برابر خواست او مجلس و پارلمان اجازه هیچ گونه اعتراض و مخالفتی نداشتند با این حال آتاتورک سعی می کرد خود را در سیاست خارجی صلح جو نشان دهد و به همین سبب قراردادها و پیمان های دوستی متعددی را با کشورهای جهان به امضاء رسانید. اتاتورک چهار بار به ریاست جمهوری ترکیه انتخاب شد و سرانجام در 1938 میلادی در اسلامبول درگذشت. پس از وی عصمت اینونو، که در دوران حکومت وی نخست وزیر ترکیه بود به ریاست جمهوری این کشور رسید.

 

 

 

 

آدنائر

دکتر کنراد آدنائر اولین صدر اعظم  آلمان غربی سابق پس از جنگ دوم جهانی  و تجزیه این کشور بود. او در 5 ژانویه 1876 بدنیا آمد و دوره حقوق و اقتصاد را در دانشگاه های فریبورگ ،مونیخ و بن به پایان رساند. در 1917 میلادی شهردار کلن شد و این سمت را تا 1933 که به دستور نازی ها  از کاربر کنار گردید، حفظ کرد. در این سال به هنگام دیدار آدولف هیتلر از کلن آدنائر دستور داد پرچم های نازیها را پایین بکشند( این اقدام قبل از پیروزی نازیها در انتخابات 1933 صورت گرفت)  آدنائر در فاصله سالهای 1933 تا 1945 دوبار توسط نازیها دستگیر و سپس آزاد شد.  با این حال در طول جنگ دوم جهانی مجدداً شهردار شد ولی بعد از جنگ اشغالگران انگلیسی به بهانه بی لیاقتی اورا از کار برکنار کردند. وی که رهبری حزب دموکرات مسیحی آلمان را بر عهده  داشت در 1949 پس از رسمیت یافتن تجزیه آلمان به عنوان اولین صدر اعظم آلمان غربی منصوب شد و این سمت را تا 15 اکتبر 1963 حفظ کرد. وی اقتصاد ویران شده آلمان را به کمک ارهارد، وزیر اقتصاد خود بازسازی کرد و آنرا به کشور شایته ای در بین کشورهای صنعتی جهان تبدیل کرد. او سرانجام در 19 آوریل 1967 در سن 90 سالگی درگذشت.

آدنائر را معمار سیاست داخلی و خارجی آلمان بعد از جنگ دوم جهانی مینامند.

 

آراپ موئی

دانیل توریجی آراپ موئی در 1924 نایروبی متولد شد. وی از 1934 در مدرسه ای وابسته به کلیسای اینلند در منطقه کابارتونجر شروع به تحصیل کرد. این منطقه رد شمال نایروبی و در 45 کیلومتری محل سکونت موئی واقع بود. او سپس به مدرسه کابساتب منتقل شد و کاپیتان تیم فوتبال این مدرسه گردید. در 1944 در امتحان ورودی به یکی از بهترین مدارس افرایقایی کنیا، به نام کیکویريا، قبول شد اما مسئولان مدرسه به وی اجازه تحصیل ندادند. سپس به مدریه تربیت معلم منتقل شد و دوره آموزگاری را گذراند. او تا سال 1954 معلم بود.

آراپ موئی در اکتبر 1956 عضو مجلس شد و در 1962 به عنوان نماینده مجلس در وزارت فرهنگ برگزیده شد. به هنگام  استقلال کنیا موئی مدتی وزیر دولت جوموکنیاتا بود و سپس در 1966 به مقام معاونت ریاست جمهوری رسید و تا زمان مرگ رئیس جمهور سابق کنیا این سمت را حفظ کرد وی در زمان معاونت ریاست جمهوری هیئت های اعزامی کنیا به جامعه مشترک المنافع اروپا سازمان ملل ، سازمان وحدت افریقا و بسیاری از مجامع بین المللی را رهبری و سرپرستی کرد.

آراپ موئی پس از مرگ کنیاتا- رئیس جمهور پیشین کنیا- در اوت 1978 در انتخابات عمومی این سال به ریاست جمهوری کنیا انتخاب شد. او این سمت را در انتخابات سالهای 1983 و 1988 نیز حفظ کرد. وی در  1980 به آمریکا رفت و در ازای دریاف6ت کمکهای اقتصادی و نظامی این کشور یک پایگاه بزرگ دریایی در بندر مومباسا در اختیار آنها قرار داد که مورد استفاده نیروهای واکنش سریع آمریکا قرار گرفت. آراپ موئی از 1981 تا 1983 ریاست سازمان وحدت امریکا را به عهده داشت. او در سال بعد از یک کودتای خونین و پر تلفات جان سالم به در برد و موفق شد شبکه کودتا را سرکوب کند.آراپ مویی دزر زمان انتشار این کتاب علاوه بر سمت ریاست جمهوری فرماندهی کل قوای مسلح کنیا و ریاست حزب حاکم کشور (حزب اتحاد ملی) را عهده دار است.

آلنده

سالوادور گونسز آلنده، سیاستمدار سوسیالیست شیلیدر 22 ژوئیه 1908 در شهر والپارز و شیلی به دنیا آمد، تحصیلاتش را در رشته طب به پایان رساند و در بیمارستانهای زادگاهش به طبابت پرداخت. آلنده در 1933 از پایه گذاران حزب سوسیالیست شیلی بود و در 1942 دبیر کل این حزب شد. او در 1939 در دوره حکومت آگیره سردا وزیر بهداری شیلی شد.

آلنده در انتخاب عمومی 1942 به نمایندگی مجلس شیلی انتخاب شد. وی از 1945 تا 1970 یکی از اعضای مجلس سنای این کشور بود و علاوه بر آن در سمت معاونت ریاست جمهوری نیز فعالیت می کرد. آلندره در انتخابات ریاست جمهوری دوره های 1952و1958و1964 شرکت کرد اما موفقیتی کسب نکرد.

سر انجام در انتخابات ششم اوت 1970 با تفاوت اندکی بر رقیب خود پیشی گرفت و به ریاست جمهوری شیلی برگزیده شد. وی بدون توجه به بافت جامعه و به ویژه ارتش شیلی که کاملاً غربی بود- تلاش کرد سیاستهای اقتصادی مارکسیستی را در شیلی به اجرا در آورد. او معتقد بود با موفقیتی که در اجرای نظام اقتصادی مارکسیستی در کشور به دست خواهد آمد مردم شیلی از او حمایت خواهند کرد وئ این مهمترین مایه دوام حکومتش خواهد شد. اما او در حل عاجل معضلات اقتصادی شیلی ناکام ماند و اقتصاد سوسیالیستی وی با توجه به مقاومت شدید سرمایه داران داخلی و خارجی جزء تورم و رکود صنایع ثمره دیگری نداشت هرچند که در ارائه خدمات عمومی و بهبود وضع کارگران و دهقانان و طبقات کم درآمد بسیار کار آمد بود.

ملی کردن صنایع و تأسیساتی که متعلق به آمریکایی ها بود با خروج کارشناسان آمریکایی مواجه شد و این امر به تدریج موجب تعطیل شدن این صنایع گردید.

آلنده در طول سه سال زمامداری خود اقدامات ضد آمریکایی بسیاری در صحنه سیاست و اقتصاد شیلی به عمل آورد و اموال دهها شرکت را ملی و  مصادره کرد. احزاب و روزنامه های دست راستی طرفدار آمریکا تعطیل شدند وشیلی رابطه خود را با دولتهای کمونیست جهان توسعه بخشید. با وجود این او در به وجود آوردن نظام اقتصادی مورد نظرش در شیلی کاملاً موفق نبود و این امر که ناشی از بی پایگی راه حلهای اقتصاد سوسیالیستی و خرابکاری آشکار و پنهان غرب و سرمایه داران خرد و کلان  وابسته داخلی بود، رفته رفته از نفوذ وی در بین قشر متوسط جامعه شیلی کاست. کاهش اعتبار نسبی او نزد مردم به عنوان بزرگترین خطر با عث شد دولت آلنده با کودتای خونین 1973 ساقط شود.

در آن زمان ژنرال پینوشه در دستگاه حکومت آلنده دو سمت مهم یعنی وزارت دفاع و فرماندهی  نیروهای دریایی شیلی را به عهده داشت. وی که یکی از عوامل مهم سازمان سیا در نظام رهبری شیلی محسوب می شد. در شرایطی که طبقات متوسط و مردم کشور از وضع نابسامان اقتصادی شیلی نا راضی بودند.

در یازدهم سپتامبر 1973 با بمباران  کردن کاخ ریاست جمهوری و سپس روانه ساختن هزاران سرباز نیروی زمینی به خیابانهای سانتیاگو مراکز مهم کشور را به تصرف خود در آورد و دولت آلندره را سر نگون ساخت.  آلنده و کلیه همراهان وی در جریان مقاومت در برابر کودتای پینوشه جان خود را از دست دادند. طی این کودتا هزاران نفر از کارگران و روشنفکران طرفدار آلندره قتل عام، زندانی یا تبعید شدند که در آمارهای رسمی تعداد اعدام شدگان بالغ بر ده هزار نفر ذکر شده است.

 

آندرو پوف

یوری  و لادیمیر یوویچ آندروپف در پانزدهم ژوئن 1914 متولد شد و تحصیلات خود را در رشته راه و ساختمان به پایان رسانید. او پس از لئونید برژنف ، دبیر کل حزب کمونیست شوروی سابق شد.

آندروپف از 1953 تا 1957 پست سفارت شوروی سابق  در مجارستان را بر عهده داشت. او در 1956 که نیروهای شوروی سابق وارد بودا پست شدند، رهبری اصلی عمملیات اشغال نظامی این شهر و سرکوب خونین اصلاح طلبان مجاری را بر عهده داشت. آندروپوف در 1961 به عضویت کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی سابق در آمد  و در 1973 عضو پلیت بورو یا دفتر سیاسی حزب شد. وی رد 1967 به ریاست سازمان جاسوسی شوروی سابق ( ک.گ.ب) منصوب شد و تقریباً تا زمان مرگ برژنف، در نوامبر 1982، به مدت 15 سال این سمت را  عهده دار بود.

هفت ماه پس از مرگ برژنف وی به دبیر کلی حزب کمونیست شوروی سابق که بالاترین مقام رسمی آن کشور محسوب می شود، منصوب شد و تا زمان مرگش به مدت 15 ماه این سمت را به عهده داشت. آندروپوف مبارزه ای را برای ریشه کن ساختن فساد سیاسی و اقتصادی بازمانده از دوران برژنف آغاز کرد و مشوق تولید و بهره وری بیشتر بود. او همچنین دست به تصفیه بسیاری از مقامات شوروی سابق زد. اما در سیاستهای خود چندان موفق نشد.

آندروپوف مذاکرات محدود ساختن سلاحهای استراتژیک( سالت) را به بن بست کشاند و سیاست غیر فعالی را در جهان، مخصوصاً در رابطه با برخوردهای تهاجمی آمریکا در خارج از قلمرو نفوذ شوروی سابق ارائه داد. بطوری که شوروی سابق تنها به محکوم ساختن آمریکا اکتفا می کرد. در  دوره زمامداری آندروپوف مسابقه تسلیحاتی افزایش یافت، خصوصاً ساخت سلاحهای استراتژیک در برنامه کار هر دو ابر قدرت قرار گرفت. در این دوره 15 ماهه میزان کمکهای خارجی شوروی سابق کاهش یافت که کشورهای کمونیستی، مخصوصاً در جنوب آفریقا، از این بابت اظهار نگرانی می کردند.

آندروپوف از بیماری کلیوی و دیابت رنج می برد توانایی کمترین تغییراتی را در سیاستهای داخلی و خارجی در دوره زمامداریش نداشت. او سرانجام بعد از ماهها غیبت و حاضر نشدن در ملأ عام در دوازدهم فوریه 1984 در سن 69 سالگی در مسکو در گذشت.

 

آیزنهاور

دوایت آیزنهار سی و چهارمین رئیس جمهوری آمریکا  بود که بعد از ترومن به این سمت منصوب شد. او که عضو حزب جمهوریخواه آمریکا بود پس از 20 سال حکومت ممتد دموکراتها توانست زمام امور کشور را در دست گیرد. آیزنهاور در چهردهم اکتبر 1890 در شهر دمی سن واقع در ایالت تگزاس آمریکا متولد شد. پدرش یک کشیش بود ولی خود او پس آنکه تحصیلاتش را در دانشگاه نظامی واشنگتن به پایان زرساند وارد ارتش شد. در جنگ جهانی اول در مقام یک افسر نیروی زمینی شرکت داشت و در 1941، طی جنگ جهانی دوم، ریاست ستاد مشترک ارتش آمریکا را بر عهده داشت. در 1942 فرماندهی نیروهای آمریکایی شرکت کننده در جنگ را عهده دار شد و در 1943 فرمانده عالی نیروهای متفقین گردید. در 1948 به ریاست دانشگاه عالی کلمبیا منصوب شد و در  1950 فرمانده سازمان پیمان آتلانتیک شمالی( ناتو) گردید. وی سرانجام در 1953، در 63 سالگی، چس از هاری ترومن، به عنوان رئیس جمهور امریکا وارد کاخ سفید شد. مهمترین حادثه دوران حکومت آیزنهاور پایان جنگ خونین و مرگبار کره بود.

جنگی که از دوره ترومن آغاز شده بود در اولین سال حکومت آیزنهاور، به دنبال یک رشته مذاکرات میان هیئتهای نمایندگی آمریکا، شوروی چین و دوکره، و با امضای معاهده ترک مخاصمه در 27 ژوئیه به پایان رسید. این جنگ سه ساله جمعاً 1،800،000 نفر- از طرفین درگیر- تلفات بر جای گذاشت که از این رقم 150 هزار کشته و زخمی متعلق به ارتش آمریکا بود.

اعلام دکترین آیزنهاور از جمله فرازهای مهم دوره زمامداری وی می باشد. طبق این دکتر ین که ژانویه 1957 به تصویب کنگره آمریکا رسید، رئیس جمهور آمریکا اجازه می یافت به هر دولتی که به کمک نظامی یا حتی به مداخله نظامی آمریکا احتیاج داشت فوراً یاری رساند.

دکتر ین آیزنهاور نیز همچون دکترین ترومن و طرح مارشال دارای بار اقتصادی نیز بود، با این تفاوت که دکتر ین ترومن عمدتاً مصرف اروپایی داشت ولی دکترین آیزنهاور مصرف آسیایی.

تفاوت دیگر این دو استراتژی در تهاجمی تر بودن دکتر ین آیزنهاور نسبت به دکترین ترومن بود.

بدین معنی که دکترین ترومن بیشتر به منظور کوتاه کردن دست کمونیست ها در اروپا بود ولی دکتر ین آیزنهاور ایجاد پایگاه سیاسی نظامی را در خاور دور، خاورمیانه و خاورنزدیک دنبال می کرد. دکتر ین آیزنهاور نقطه آغاز فعال شدن دیپلماسی آمریکا در خاور میانه و خلیج فارس بود.

آیزنهاور دردو دوره کامل یعنی تا 1961 ریاست جمهوری آمریکا را بر عهده داشت و در 1969، در 79 سالگی در گذشت.

 

آیشمن

آدولف آیشمن که صهیونیست ها از او به عنوان دشمن شماره دو یهودیان جهان یاد می کنند طراح کوره های ادم سوزی در دوره حکومت هیتلر بود.

هنگامی که لهستانبه دست قوای آلمان، اجساد یهودیان و اسرای بازداشت شده در لهستان را در این کوره ها می انداختند و انها را در کمترین زمان خاکستر می کردند. ادولف آیشمن با شکست آبمان نازی در جنگ دوم جهانی موفق شده بود با لباس مبدل از کشور بگریزد. وی پس از 15 سال اختفا، در 23 ماه مه 1960، در آرژانتین شناسایی شد.

صهیونیستها پس از ربودن وی، او را بیهوش کردند و به وسیله صندوقی که از مصونیتهای سیاسی بر خوردار بود وی را مخفیانه به اسرائیل انتقال دادند. آیشمن در اسرائیل پس از 15 روزمحاکمه طولانی در اول ژوئن 1961 به دار آویخته شد. سپس جسدش را سوزاندند و خاکسترش را به دریا ریختند. مقامات صهیونیست می گفتند که او نیز باید همچون هزاران یهودی که در اروپا به دستورش سوزانده می شدند و از خاکسترشان اثری برجای نمی ماند، سوزانده و خاکسترش به باد داده شود.

نقل می کنند در لحظه ای که می خواستند وی را دار بزنند، خواسته ای را مطرح کرده بود. مأموران اسرائیلی دار زدنش را متوقف کردند تا آیشمن خواسته اش را مطرح کند. او خواسته بود که یهودی بشود. یکی از خاخامهای حاضر در پای چوبه دار با شنیدن این عبارت از زبان آیشمن به درنگ به گریه افتاد و این را به حساب جذابیت دین یهود گذاشتند  که می تواند یک ادمکش را نیز متحول کند.  اما آیشمن گفته بود: مایلم یهودی بشوم تا وقتی کشته شدم باز هم یک یهودی کشته شود...!

 

ابوایاد

صلاح خلف، موسوم به ابوایاد، از سیاستمداران مبارز فلسطینی، در 1933 در شهر یافا متولد شد. در 1948 همزمان با اولین جنگ اعراب و اسرائیل همراه با خانواده اش به غزه عزیمت کرد. ابوایاد تحصیلات متوسطه خود را در قاهره به پایان رسانید و در سالهای دهه 1950 با یاسر عرفات آشنا شد و همدوش با او در چندین عملیات ضد صهیونیستی شرکت کرد.

ابوایاد از ابتدای امر از تشکیل یک سازمان چریکی برای مبارزه خالصانه با اشغالگران صهیونیستی در فلسطین جانبداری می کرد، از این رو به کویت رفت و در آنجا ضمن تدریس زبان عربی با فاروق قدومی و ابوجهاد آشنا شد. ابوایاد در 1967 از کویت به دمشق رفت تا بتواند در جنگ علیه اسرائیل شرکت کند، اما جنگ شش روز بیشتر به طول نینجامید.

پس از جنگ شش روزه وی مسئول روابط الفتح با دولتهای عربی شد. او با جمال عبدالناصر در مصر و عبدالسلام عارف در عراق ملاقات کرد و توانست حمایتهای آنان را از جنبش چریکی الفتح جلب کند.

او در 1970 به دنبال کشتار فلسطینیان در فاجعه سپتامبر سیاه توسط مأموران اردن دستگیر شد اما با وساطت جمال عبدالناصرآزاد گردید و مجدداً به قاهره رفت. ابوایاد مرد شماره دو سازمان ازادیبخش فلسطین پس از عرفات محسوب شد. او همواره سیاستهای محافظه کارانه و نرمشهای سیاسی یاسر عرفات را مورد انتقاد قرار می داد. با این حال عرفات به دلیل روند تمرد در ساف هرگز حاضربه حذف وی از این سازمان نشد. ابوایاد سرانجام در 14 ژانویه 1991، در خانه خود در تونس، توسط عوامل رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.

 

ابوجهاد

خلیل الوزیر، موسوم به ابو جهاد عالیترین مقام نظامی سازمان آزادیبخش فلسطین و فرمانده این سازمان پس از عرفات محسوب می شود. ابو جهاد در 1941  در غزه متولد شد. وی با خواهر عرفات ازدواج کرد و یکی از موسسان اصلی سازمان الفتح و فرمانده گروه العاصفه شاخه نظامی این سازمان بود.

ابو جهاد در جمهوری خلق چین آموزشهای نظامی را دید و به عنوان کلنل در خدمت سازمان آزادیبخش فلسطین در آمد. او مسئول گرد اوری سلاح از دولتهای مختلف جهان برای ساف بود. ابو جهاد اغلب یکی از اعضای بلند پایه هیئتهای فلسطینی عازم به کشورهای جهان بوده است. وی رهبر سازمان فلسطینی سپتامبر سیا بود. سازمانی که پس از قتل عام فلسطینیان بوسیله ارتش اردن در حوادث سپتامبر 1970 بوجود آمد.

تروی و صفی تل نخست  وزیر اردن در 28 نوامبر 1971 و قتل عام ورزشکاران اسرائیلی در المپیک 1972 مونیخ به دست همین سازمان انجام گرفت.

ابو جهاد فرماندهی دهها عملیات چریکی پر تلفات علیه نیروهای اشغالگر قدس را در دهه 70 بر عهده داشت.  با این حال به عرفات کاملاً وفا دار بود و از مواضع محافظه کارانه عرفات در خصوصروی اوردن به راه حلهای سیاسی به جای حرکتهای نظامی حمایت می کرد به همین دلیل هم در آوریل 1978 از نیروهای العاصفه جهت سرکوب فلسطینیان مخالف سیاست محافظه کارانه الفتح استفاده کرد در 1978 بمبی به قصد ترور کردن او در مسیر عبور اتومبیلش منفجر شد که آسیبی به وی نرسید.

ابو جهاد پس از حمله نیروهای اسرائیل در 1982 به لبنان به تونس رفت و تا زمان مرگ خود در این کشور باقی ماند. او سر انجام در 15 آوریل 1988 در محل سکونت خود به دست عوامل رژیم صهیونیستیبه شهادت رسید.

 

 

ابوموسی

سرهنگ سعید موسی معروف به ابو موسی دبیر کل مرکزی جنبش الفتح و سرهنگ شورشی اردن در 1970 می باشد. او در دوم مارس 1932 در بیت المقدس متولد شد. هفت سال بیشتر درس نخواند  و در بیست  سالگی به ارتش اردن پیوست. او از سال 1952 تا 1970 به مدت 18 سال سلسله مدارج نظامی ارتش اردن را تا درجه سرهنگی پیمود.

ابو موسی در سپتامبر 1970 به دلیل اعتراض به سرکوب وحشیانه پناهندگان فلسطینی  در فاجعه موسوم به سپتامبر سیا از ارتش اردن خارج شد و به حمایت نظامی از فلسطینیان پرداخت.  او پس از جنگ از اردن خارج شد و در جنوب لبنان به متشکل ساختن شبه نظامیان فلسطینی برای رویارویی با رژیم صهیونیستی دست زد و چندین بار برخورداهای نظامی با سربازان اسرائیلی را رهبری کرد. او در 1977 مدیر مرکزی انقلاب فلسطین شد لیکن در 1983 با تصمیم یاسر عرفات برای خروج نیروهای فلسطینی از لبنان مخالفت کرد. این مخالفت منجر به برخوردی خونی و پر تلفات میان وی که طرفدار باقی ماندن نیروهای فلسطینی در لبنان و رویارویی با صهیونیست ها بود با یاسر عرفات روی میانه رو تری طبعیت می کرد شد.

ابو موسی از مبارزان فلسطینی و مخالفان سیاستهای سارژگرانه رهبری ساف می باشد. اکنون او جناح انشعابی  الفتح را رهبری می کند و هم پیمان با رهبران رادیکال فلسطینی در همسویی و هماهنگی کامل با سیاستهای حافظ اسد، از پذیرش هر گونه راه حل آمریکایی برای سازش با اسرائیل سر باز زده است.

 

ابو نضال

رهبری جناح انشعابی از سازمان آزادی بخش فلسطین بود که مدتی تحت حمایت رژیم بعث عراق قرار گرفت. و در مخالفت با عرفات به ترور چندین تن از شخصیتهای مشهور الفتح در نقاط مختلف جهان مبادرت ورزید سپس وی به لیبی رفت و تحت حمایت قزاقی قرار گرفت. و هنوز نیز در همانجا اقامت دارد.

ابو نضال که نام واقعی اش صبری النبا می باشد در ماه مه 1937 در حیفا متولد شد. پدرش باغ پرتغال داشت که سال 1948 هنگام پیشروی صهیونیستها از حیفا گریخت و خانواده اش را به نابلس منتقل کرد و تحت حمایت سلطنت اردن قرار گرفت.

پدرش دو زن و دوازده فرزند داشت. و مادرش که خدمتکار بود پس از مرگ پدر در 1954 از خانه بیرون کردند. ابو نضال در 1955 در 18 سالگی به ملی گرا های افراطی حزب بعث پیوست . سه سال پس وی به عربستان رفت و درانجا یک مغازه الکتریکی دایر کرد و در دهه های 50 و 60 گروههای فلسطینی مختلفی در شیخ نشینان حاشیه جنوبی خلیج فارس به وجود امدند.

 ابو نضال نیز به دلیل  بوجود اوردن یک سازمان مخفی فلسطینی در سال 1967  از عربستان اخراج شد و در اردن به جنبش چریکی الفتح  که تازگی توسط یاسر عرفات شکل گرفته بود پیوست.

او در 1969 به عنوان نماینده ساف به خارطوم فرستاده شد و در ژوئیه 1970 با همان سمت به بغداد منتقل شد  وی در بغداد به صورت یکی از عوامل اطلاعاتی حزب بعث عراق در آمد او رد 1983 وارد سوریه شد و تحت الحمایه رژیم بعث این کشور قرار گرفت. سپس در 1985 ستاد عملیاتی خود را از سوریه به لیبی انتقال داد که در حال حاضر نیز در لیبی اقامت دارد  او و گروه چریکی تحت فرمانش دارای سوابق زیادی در ترور سیاستمداران  اردنی و شخصیتهای معروف فلسطینی هستند.

افراد وی در هواپیما ربایی ، کشتی ربایی، انفجارو تهدید منافع دولتهای مخالف لیبی نیز نقش عمده ای دارند.

 

اجویت

بلنت اجویت، سیاستمدار مشهور ترکیه و نخست وزیر پیشین این کشور، در 28 مه 1924 در شهر استانبول به دنیا آمد. خانواده او در سال 1929 به انکارا منتقل شدند زیرا پدرش از سوی حزب جمهوری خواه به عنوان نماینده مجمع بزرگ ملی انتخاب شده بود. اجویت دوره ابتدایی را در مدرسه معمار کمال- تا سال 1936- و دوره متسطه را در دبیرستان آتاتورک آنکارا گذراند و پس از آن وارد کالج  رابرت استانبول شد.

اجویت رشته هایی را انتخاب کرد که او را به سوی حرفه روزنامه نگاری و نوشن خلا قانه هدایت میکرد.اوپس از دریافت مدرک لیسانس در 1944 دوباره به انکارا برگشت و مدتی به عنوان مترجم شفاهی در وزارت مطبوعات و رادیو و سازمان جهانگردی ترکیه کار کرد.در عین حال او به تحصیل زبان و ادبیات انگلیسی در دانشکده زبان و تاریخ وجغرافیا در دانشگاه انکا را مشغول شد.هنگامی که رییس او در وزرات مطبوعات در 1946  به عنوان دبیر مطبوعاتی به لندن اعزام شد اجویت نیز به عنوان دبیراین شخص به لندن فرستاده شد. اجویت در اوقات فراغت به تحصیل خود ادامه داد و در دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن به تحصیل زبانهای سانسکریت و بنگالی  و تاریخ هنر پرداخت و همزمان در موسسه کونو به تحصیل مشغول شد.

در 1949 اجویت به درجه وابسته مطبوعاتی ارتقا یافت و تا 1950 در همین سمت در لندن باقی ماند و سپس به ترکیه بازگشت. در همان سال او به عضویت حزب جمهوریخواه خلق درامد و به عنوان سر دبیر خارجی وارد هیئت تحریریه روزنامه اولوش که ارگان تبلیغاتی حزب جمهوریخواه بود، شد.

اجویت در سال 1951 و 1952 برای انجام خدمت وظیفه به عنوان افسر احتیاط در بخش تشریفات ستاد ارتش ترکیه از این روزنامه مرخصی گرفت.

در سال 1952 اجویت به روزنامه اولوش بازگشت و نه سال بعد مدیر اجرایی و سرانجام مدیر سیاسی آن شد. او در همین سمت تفسیرهای سیاسی می نوشت و اغلب از دولت عدنان مندرس که درآن زمان نخست وزیر ترکیه بود، انتقاد می کرد.

اجویت از سالهای 1954 تا 1957 ابتدا با بورس تحصیلی وزارت امور خارجه به عنوان نویسنده میهمان روزنامه ژورنال و سنتینل به کارولینای شمالی آمریکا سفر کرد و سپس با استفاده از بورس بنیاد راکفلر در دانشگاه  هاروارد برای تحصیل تاریخ عثمانی عازم این کشور شد و بدین ترتیب افقهای فعالیت روزنامه نگاری وی توسعه یافت.

اجویت بین سالهای  1950 تا 1957 مقدار زیادی از وقت خود را وقف کارهای ادبی غیر روزنامه  نگاری کرد و به عنوان یک مدرس، مترجم، نویسنده و منتقد شهرت قابل ملاحظه ای به دست آورد.

او در سال 1957 برای احراز کرسی نمایندگی مجمع بزرگ ملی ترکیه از شهر آنکارا و از سوی حزب جمهوری خواه خلق فعالیت کرد و موفق شد . او رد اندک مدتی یکی از اعضای جوان این حزب به شمار آمد و وارد شوراهای عالی این حزب گردید. چند عامل به ترقی سریع او در حزب کمک کرد که از جمله به مناسبات حسنه او با عصمت اینونو، رهبری این حزب به شمار آمد و وارد شوراهای عالی این حزب گردید. چند عامل به ترقی سریع او  در حزب کمک کرد که از جمله بهمناسبات حسنه او با عصمت اینو نو  رهبر این حزب استعداد او در سازمان دادن شاخه جوانان حزب سمت برجسته او به عنوان سخنگوی مطبوعاتی حزب و علاقه اش به فعالیت در کمیته سیاست خارجی مجمع بزرگ ملی می توان اشاره کرد.

پس از کودتای نظامی 1960 حزب جمهوریخواه خلق اجویت را به عنوان عضو مجمع موسسان انتخاب کرد. این مجمع از سوی حکومت نظامی در ژانویه 1961 مأمور تنظیم یک قانون اساسی جدید بود. اجویت در اکتبر 1961 مأمور تنظیم  یک قانون اساسی جدید بود. اجویت در اککتبر 1961 بار دیگر به عنوان نماینده شهر آنکارا در حزب جمهوریخواه خلق انتخاب  شد و در هیئت مرکزی اداری این حزب سمتی به دست آورد. در نوامبر 1961 عصمت اینونو اعتماد بسزایی نسبت به اجویت داشت. از 1963 تا 1967 منسبات شخصی این دو به قدری نزدیک بود که اظهارات عمومی اینونو به منزله طنین  اظهارات اجویت تلقی می شد. در فوریه 1966 فتحی چلیک باش، رهبر حزب جمهوری خواه خلق اجویت را بعنوان با نفوذ ترین مشاور اینونو می شناخت. سیاست های اجویت در مدتی که وی وزیر کار بود گرایش های چپی داشت. او از خط مشی سوسیالیستی در برنامه حزبی دفاع می کرد.

اجویت در اکتبر 1966 به دبیر کلی حزب جمهوریخواه خلق انتخاب شد. و به انتخاب حامیان خود سیاست حزبی را به سوی چپ میانه رو تغییر داد. اما  این کار با مخالفتهایی روبرو شد در مه1967 عده ای از انتقاد کندگان از اجویت به عنوان اعتراض علیه تغییر مشی حزب کناره گیری کردند و حزب اتکار را تشکیل دادند. با وجود چنین  اختلافی برنامه اجویت و حیثیت و قدرت او در داخل حزب، در کنوانسیونهای حزبی در سالهای 1967  و 1970 تائید شد. در  1968 اجویت برجسته ترین مدعی ریاست حزب جمهوریخواه خلق در صورت کناره گیری یا مرگ اینوو تلقی شد. هر چند بعضی از رهبران حزب او راجوانتر از آن می دانستند که بتواند پشتیبانی عناصر محافظه کارتر حزب را جلب کند.

بلنت اجویت از سال 1972 ریاست حزب جمهوریخواه خلق را بر عهده گرفت و در 25 ژانویه 1974 به نخست وزیری رسید. او در مقایسه با سایر زمامداران ترکیه سیاستهای مستقل تری در برابر آمریکاییها دارد و به همین سبب نظامیان ترکیه به وی بدین هستند.

اجویت چند ماه پس ازاغاز نخست وزیری خود به بهانه حفاظت از جان ترکهای قبرس به مدد 25 هزار نیروی نظامی دستور لشکر کشی به خاک این جزیره را صادر نمود و بدین ترتیب قبرس را به دو بخش ترک نشین و یونانی نشین تقسیم کرد. در پی این واقعه کنگره امریکا حمایتهای مالی خودرااز رژیم اجویت به مدت چهار سال قطع کرد و دولت ترکیه نیز متقابلا پایگاههای امریکا در شهر ادانا را تعطیل کرد و امریکاییهای مستقر در ان اخراج نمود.(این بحران در1978 با گشایش مجدد پایگاههای امریکا خاتمه یافت.)دولت اجویت در 1975 سقوط کرد اما دو سال بعد مجددا با پیروزی حزب جمهوریخواه خلق درانتخابات پارلمانی اجویت دولت چپگرای خود را تشکیل داد این دولت 10 روز بعد سقوط کرد.او یک سال بعد مجددا در راس دولت قرار گرفت اما چند ماه بعد در 1979 بار دیگر دولت اجویت ساقط شد.از 1972 تاکنون مقام نخست وزیری ترکیه همواره میان سلیمان دمیرل بلنت اجویت دست به دست شده است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 16:51 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره لائیسیته

بازديد: 129

 

در حاشیه" دومین گردهمائی در باره کشتار سراسری زندانیان سیاسی" قسمت (3) 

 

لائیسیته ضرورت اجتناب نا پذیر شرایط کنونی

 

 

18.06.2007

 

لائیسیته به مفهوم عام خود یعنی جدائی کامل و بدون قید و شرط قلمرو مذهب از دستگاه دولت کمتر مورد مطالعه نیروهای مختلف قرار گرفته و به عبارتی اهمیت چندانی به آن داده نشده است. در حالی که، با توجه به شرایط خاص کشورمان،یکی از اصول لائیسته یعنی برابری تمام مردم در مقابل قانون بدون هیچگونه تبعیض جنسی، ملی، نژادی،قومی و مذهبی می-تواند یکی از مسائل مهم برنامه-ای نیرو-های انقلابی و محور حرکت-ها و مبارزات مردم در این مرحله باشد. به دلیل اهمیت موضوع، ارتباط آن با سرکوب ملیت-های مختلف، اقلیت-های مذهبی و وجود زندانیان عقیدتی، بویژه در سال-های گذشته، همینچنین مبارزات همه جانبه زنان در رابطه با سرکوب-های مذهبی و قوانین مربوط به آن، و به بند کشیدن فعالین این جنبش، ضروری است که به اهمیت لائیسیته بعنوان یک اصل بنیادین، پرنسیپ و ارزشی که تضمین کننده آزادی-های دمکراتیک، اندیشه، بیان و قلم نیز است پرداخته شود.

 

از چند ماه گذشته، علیرغم سرکوب شدید رژیم اسلامی، شاهد گسترش جنبش-های اجتماعی در سطح کشورمان هستیم. مبارزات معلمان و بویژه حرکت-های دانشجویی، مقاومت و ایستادگی زنان در رابطه با قوانین زن ستیز اسلامی در خیابان-ها، شروع مرحله جدیدی از مبارزه مردم کشورمان است. مضمون دمکراتیک حرکت-ها و اعتراضات دانشجوئی در سطح دانشگاه-ها، خواستها و مطالبات آنان کاملا روشن و گویا است. ولی مبارزات چند ماه اخیر زنان بنیان-های مذهبی رژیم، یعنی بعد ایدئولوژیکی آنرا مورد هدف قرار داده است. به همین دلیل، ضرورت ارزیابی هر چند کوتاه از شرایط موجود و نگرش ما نسبت به نقش مذهب در قدرت سیاسی، به عبارتی اسلام سیاسی و دولتی، تاثیر آن در تخریب ارزش-های بنیادین جامعه مدنی، موضوعی است که باید راجع به آن تامل کرد و نباید به سادگی از کنار آن گذشت.

 

بجز تنگنا-ها و فشار-های اقتصادی که مردم ما با آن روبرو هستند، تورم سرسامآور، بیکاری انفجاری، گرانی مایحتاج عمومی، فقر و بدبختی، مردم ما، بویژه زنان، با مشکلات پیچیده-تری در زمینه-های حقوق قضائی و اجتماعی روبرو هستند. قوانین،سنت-ها و روابط اجتماعی-فرهنگی پوسیده و عقب مانده دوران قومی قبیله-ای شبه جزیره عربستان سرنوشت اجتماعی و فراتر از آن زندگی خصوصی زنان را در قرن 21 تعین میکنند. نا دیده گرفتن و بها ندادن به بعد مذهبی-ایدئولوژیک رژیم موجود و واگذار کردن مبارزه با آن به مرحله-ای دیگر اشتباه بزرگی است از درک شرایط ویژه جامعه، واقعیت-های آن و نهایتا درک ضرورت-ها.

در ایران، دولت اسلامی تنها ابزار قدرت طبقاتی، به معنی کلاسیک خود نیست، بلکه بعد مذهبی و ایدئولوژیک این دولت که واقعیتی است انکار ناپذیر، وسیله سرکوب مضاعف و ابزار تحمیق توده-ها بویژه نسل جوان و نسل-های آینده را باید در نظر گرفت.

 

در گذشته، نیروهای مترقی و چپ بدلیل عدم شناخت و دلائل دیگر، که بحث آن در محدوده این نوشتار نیست، تنها به محور-های مبارزه طبقاتی و ضد امپریالیستی بها دادند. به همین دلیل، دولت مذهبی، نقش بازدارنده آن در رشد مبارزه طبقاتی، سرکوب ایدئولوژیکی، نقش تخریبی آن و مشکلات حقوقی- اجتماعی زنان و سایر اقشار مردم برایشان چندان اهمیتی نداشت. از آن مهمتر، تخریب بافت سیاسی و فرهنگی جامعه بطور گسترده و اسلامیزه کردن آن موضوع مورد بحث این نیرو-ها نبود. با گذشت 28 سال، یکی از مسائلی که باید بدون هیچ تردیدی و با جدیت به آن پاسخ داد، جدائی کامل و بدون قید و شرط مذهب از دستگاه دولت، و یا به عبارت دیگر لائیسیته است.

جدائی مذهب از قدرت سیاسی برای اروپائیان موضوعی تقریبا حل شده است. هر یک از این کشور-ها به نوعی و با تفاوت-هائی به این مهم پاسخ داده-اند.برای آگاهی 3 نمونه کاملا متفاوت مطرح میگردد.

 

لائیسیته در فرانسه

 

 قبل از هر چیز، لائیک یک کلمه یونانی است که ریشه آن "Laos" یعنی "مردم" در قرن 19 وارد زبان فرانسه شده و فرانسویان معتقدند که این کلمه تنها در زبان فرانسه وجود دارد و از این زبان وارد سایر زبان-های دنیا شده است

.

در واقع، لائیسیته دستاورد و ره آورد انقلاب بزرگ 1789 فرانسه بود. همراه با تحولات سیاسی عظیم، نخستین گام در جهت قطع سلطه و نفوذ کلیسای کاتولیک برداشته شد و آزادی مذاهب در ماده 10 قطعنامه حقوق بشر 26 اوت 1789 مطرح شد. ولی این قانون تنها آزادی پرتستان_ها را تضمین می-کرد و هنوز یهودیان جزء شهروندان برابر الحقوق محسوب نمی-شدند. تنها در 1791 و طی یک مبارزه سخت یهودیان هم مانند بقیه شهروندان توانستند در انتخابات شرکت کنند. در واقع، کلیسا قدرت خود را در سال 1791 از دست داد. کشاکش و مبارزه بین کلیسا کاتولیک و دسگاه دولت همچنان ادامه داشت بطوری که در سال 1801( دوره ناپلئون) یک قرار داد یا توافق (Concordataire) بین کلیسا و دولت به امضاء رسید، که 100 سال ادامه یافت. بالاخره، در 9 دسامبر 1905 جدائی کامل و بدون قید و شرط قلمرو مذهب و دستگاه دولت بوجود آمد، و لائیسیته بعنوان یک اصل بنیادین و ارزش قانونی برسمیت شناخته شد.

 

لائیسیته به شیوه آلمانی

 

در آلمان علیرغم وجود فیلسوفانی که بنیان گذاران فلسفه علمی بودند و اینکشور از این نظر بسیار معروف است، ولی هرگز این جدائی عملی نشد. در آلمان کشاکش-هائی از سال 1848 بین کلیسا و دولت وجود داشت، مثلا، دولت ضد کاتولیک Bismarck ، ولی این درگیری-ها و مخالفت-ها هیچوقت به نقطه نهائی یعنی جدائی دستگاه دولت از دستگاه مذهب نرسید. در سال 1918، دولت وقت و کلیسا موافقتنامه (Constitution Weimar) را امضاء میکنند که طبق آن برای اولین بار آزادی مذاهب و بی طرفی دولت مطرح می-شود. از این تاریخ، کلیسا دیگر کلیسای " دولتی" نیست بلکه  بعنوان کلیسای" مردم" مطرح می-شود. در این زمان، کلیسا همچنان در سیستم آموزشی آلمان حضور داشت. حتی پس از جنگ جهانی دوم در سال 1949 کلیسا در دولت نقش مهمی را بعهده داشت.

 

در حال حاضر کلیسا 10% مالیات بر در آمد مردم را دریافت می-کند و 700,000 نفر از کارکنان و کادر-های کلیسا جزء حقوق بگیران دولت آلمان محسوب میشوند. در واقع کارکنانی که از مالیات مردم آلمان تامین میشوند و مهمتر از آن هرگز طعم تلخ بیکاری را نمی چشند.

 

لائیسیته در ترکیه

 

در سال 1923،مصطفی کمال لائیسیته را برای مدرنیزاسیون ترکیه بکار گرفت و سعی کرد زندگی مردم ترک را با مدل-ها فرمول-ها و ارزش-های اروپائی وفق دهد، حتی سعی کرد.قوانین قضائی را هم، تا آنجا که ممکن است در این جهت تغیر دهد. ولی تا زمانی که سیستم حکومتی خلیفه-ای وجود داشت، مذهب اسلام از دستگاه دولتی جدا نشد، در 3 ماه مارس 1924 ماده 2 قانون اساسی به صراحت مطرح میکند که اسلام دین رسمی دولت ترک محسوب میشود.

 

ولی در 10 اوریل 1928، طی اصلاحاتی دین اسلام بعنوان دین رسمی از قانون اساسی حذف میشود. بالاخره، در سال 1931، پرنسیپ-های جمهوریت، پیشرفت، پوپولیسم، آتئیسم،و ناسیونالیسم بعنوان 5 پرنسیپ در قانون اساس نوشته میشود و ترکیه بعنوان تنها کشور مسلمان لائیک در دنیا مطرح میگردد.

 

ولی با همه اینها، جدائی دستگاه دولت از مذهب بطور کامل انجام نمی شود. دولت کنترل کامل در امور مربوط به مذاهب بویژه اسلام را در دست داشت. "اداره امور مذاهب" که زیر نظر نخست وزیر اداره می-شود کنترل مساجد، انتصاب امام-ها پس از تحصیلات فقهی، کنترل کتاب-های مذهبی و بطور کلی هر چیزی که در حیطه مذهب باشد را در دست داشت. بطور کلی لائیسیته، در سطح شهر-های بزرگ، در بین کارمندان دولت، معلمان و روشنفکران و از نظز جغرافیائی بیشتر در غرب کشور رشد کرده و جای گرفته است.ارتش یا به عبارت دیگر بوراکرات-های ارتشی زمام امور را از 90 سال پیش در دست دارند. و تا کنون 3 کودتای نظامی به بهانه حفاظت از لائیسیته انجام شده است( 1960، 1971،و 1980).

 

در مورد حزب اسلامیAKP از سال 1950 که ترکیه از حالت تک حزبی "کمالیست" بیرون آمد اسلام کم کم وارد حوزه سیاست شد و از همان سال ساختن مساجد و کلاس-های خصوصی اسلامی شروع به رشد کرد. با روی کار آمدن رژیم اسلامی در ایران احزاب و جریانات اسلامی در ترکیه فعال تر شدند. و هم اکنون این حزب در قدرت سیاسی نقش برجسته-ای دارد.

 

در مورد کشور-های عربی و بطور کلی کشور-هائی که اسلام مذهب اکثریت مردم است، جدائی مذهب از قدرت سیاسی و یا حذف آن از نهاد-های اجتماعی هرگز مطرح نبوده و اساسا چنین ایده-ای در بین مردم این قسمت از دنیا نه تنها دور از ذهن بلکه نا ممکن به نظر میرسد. مذهب اسلام، با باور-ها، سنت-ها، روابط حقوقی-اجتماعی و زندگی خصوصی مردم تنیده و پیچیده شده است.

 

اساسا مردم این منطقه از دنیا از نظر ذهنی به ضرورت و یا نیاز این جدائی نرسیده-اند. این موضوع میتواند دلائل مختلف داشته باشد. عدم وجود عنصر مخالف یا " عنصر آزادیخواه" ( فیلسوف و نظریه پرداز)، بافت اجتماعی قومی-قبیله-ای و جنگ-های داءمی در گذشته و هم اکنون، می-توانند دلائل این موضوع باشند. در حالی که در اروپا، در دوره-های فکری مختلف، نظریه پردازان و فیلسوفان در مورد مسائل پایه-ای و ایدئولوژیک از جمله مذهب و آتیسم تئوری و نظرات مختلفی را در سطح جهانی ارائه داده-اند. نکته دیگر سیستم حکومتی واپس مانده امیر نشین و خلیفه-ای اکثر کشور-های عربی، عربستان، کویت، امارات و ..... در قرن 21 است. سیستم عقب مانده-ای که متکی به رای و انتخابات در سطح مردم نیست، یا به عبارتی مردم نقشی در تعین سر نوشت خود ندارند.

 

در مورد کشورمان ایران، فکتور-های و دلائل گوناگونی را میتوان در مورد عدم جدائی مذهب اسلام از قدرت دولتی در رژیم گذشته، و هم اکنون که دولت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه بر فراز و در راس قدرت سیاسی است مورد بررسی قرار داد.

 

1- بافت اقتصادی: بافت و ساختار اقتصادی عقب مانده و رشد ناموزون نیرو-های مولده در 5 دهه اخیر، نا همگونی اجتماعی، تخصصی، و فرهنگی طبقه کارگر، در حالی که در کشور-های اروپائی یک نوع همگونی تخصصی، فرهنگی و اجتماعی، یا به عبارتی  یک نوع یکدستی طبقاتی را میتوان مشاهده کرد.

 

2- محدوده جغرافیائی: نزدیکی جغرافیائی با کشور-های عربی و تائیر فرهنگی،اجتماعی،زبانی و مذهب این کشور-ها موضوعی مهم و قابل تاملی است. وجود مراکز و شهر-های مذهبی کربلا، نجف، مکه و مدینه و سایر نقاط که تاثیر غیر قابل انکاری در رشد و گسترش ایده-ها، افکار مذهبی، و سنت-های آن دارند.

 

3- بی-سوادی و نا آگاهی: بی-سوادی در صد قابل توجهی از مردم، یکی از عوامل اصلی نا آگاهی سیاسی و اجتماعی است. این موضوع زمینه و بستر مناسبی برای نفوذ قدرت رهبران مذهبی در بافت اجتماعی جامعه و همچنین گسترش سنت-های و اعتقادات پوسیده مذهبی در بین مردم است.

 

4- دیکتاتوری و سرکوب تاریخی: دیکتاتوری بعنوان یکی از خود وپژگی-های تاریخی قدرت سیاسی در کشور ما است. ساختار قدرت سیاسی نقش مهمی در رشد و یا بر عکس در عقب نگهداشتن و نا آگاهی سیاسی-اجتماعی مردم جامعه دارد. به صلیب کشیدن و سرکوب عنصر رشد و حرکت، یعنی "آزادی" و کنار گذاشتن مردم در تصمیم گیری–های سیاسی و اجتماعی هدف اصلی تمامی دیکتاتور-ها و سیستم-های این چنینی است. سرکوب آزادی-های دمکراتیک، اندیشه، بیان و قلم، ایجاد وحشت و ترور دائمی برای محروم کردن مردم از قدرت تصمیم گیری هدف تمام رژیم-های دیکتاتوری بوده و هست.

 

تجربه 28 سال اخیر، این موضوع را به خوبی ثابت می-کند که ما، تنها با دولت بعنوان قدرت و ابزار طبقاتی سرمایه داری روبرو نیستیم. بلکه بطور مشخص با پدیده-ای درعین پوسیدگی ولی جدید یعنی سرمایه داری و مذهبی مواجه هستیم. که علاوه بر استثمار و بهره کشی با استفاده از ابزار و قوانین مذهبی، سرکوب دو جانبه-ای را به تمامی مردم اعمال میکند. به همین دلیل مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی ابعاد چندگانه-ای دارد که ضرورتا باید به تمامی آنها اهمیت داد و نباید به سادگی از کنار یکی به نفع دیگری گذشت.

 

این اصل که دوران انقلاب-های بورژوا دمکراتیک در سراسر جهان بپایان رسیده، و تنها انقلاب سوسیالیستی رسالت تغیر و تحولات بنیادین را در عصر کنونی بعهده دارد، هیچگونه مانع و ضدیتی با لائیسیته بعنوان یک ضرورت اجتناب ناپذیر این مرحله از مبارزه نداشته و ندارد.

با توجه به اعتقادات، باور-های فرهنگی-مذهبی و سنت-های عقب مانده دوران فئودالی، و با گذشت نزدیک به 30 سال از عمر نکبتبار جمهوری اسلامی، تخریب و اسلامیزه کردن بنیان-های جامعه مدنی، تبلیغ و ترویج جدائی دستگاه دولت از مذهب ضرورتی است الزامی و اجتناب ناپذیر.

 

لائیسیته یا جدائی کامل و بدون قید و شرط مذهب از دستگاه دولت، باید نه تنها بعنوان یک اصل و پرنسیپ بنیادین سیاسی بلکه بعنوان یک ارزش حقوقی و انسانی برای مردم ما نهادینه شود. این موضوع تنها با تبلیغ و ترویج وسیع اهداف و دستاورد-های آن امکان پذیر است. مردم ما باید بیاموزند که داشتن و نداشتن مذهب امری کاملا شخصی و خصوصی است. تدریس آموزش-های دینی باید از سیستم آموزشی حذف شده و اجازه داده شود تا جوانان و نو جوانان ما آزادانه و آگاهانه، بدون هیچگونه ترس و وحشتی در هر زمینه-ای ابراز نظر کنند.

 

زنان و مردان ما باید اصل برابری در مقابل قانون را، بدون هیچگونه تبعیض جنسی، ملی، مذهبی و نژادی بعنوان ارزش-های انسانی، حقوقی و فرهنگی بپذیرند. اصل برابری زن و مرد در مقابل قانون، نباید تنها ارزش قانونی داشته باشد، بلکه فرا تر از آن هنر با هم زیستن و احترام به حقوق فردی و اجتماعی، با هم ساختن یک جامعه بدون دخالت مذهب و رهبران مذهبی بدون دخالت هیچ آیه آسمانی و بدون ترس و وحشت از قدرت-های مذهبی در هر شکلی و در هر لباسی است.

 

تنها و نتها در چنین صورتی است که نه تنها به حجاب اجباری، سنگسار و قتل-های ناموسی پاسخ داده خواهد شد، بلکه با فرهنگ-های سنتی و عقب مانده دوران فئودالی، مانند ازدواج اجباری و یا ازدواج دختران خردسال، مردسالاری بعنوان فرهنگ مسلط بر جامعه و تمام نمود-هادی دیگر فرهنگی و اجتماعی برخواسته از مذهب، میتوان مبارزه کرد. با توجه به شرایط کنونی، مبارزه برای جدائی مذهب از دستگاه دولت و قانونی کردن لائیسیته، می-تواند اولین گام برای بر قراری و تثبیت آزادی-های دمکراتیک باشد.زنان و مردان ما باید یک بار برای همیشه تکلیف خود و آینده فرزندان خود را با مذهب دولتی و نمود-های قانونی، اجتماعی و فرهنگی آن روشن کنند.

 

 

 

امیل: eftekhari_marjan@yahoo.com

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 16:50 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره چپ انقلابی ها

بازديد: 119

 

چپ انقلابی و تشکلات کارگری:

قسمت سوم: حزب طبقه کارگر

مقدمه

متأسفانه تا به حال سنت نقد در چپ ایرانی همواره به نفی مطلق تمایل داشته است.  همیشه در نقدهای خود سعی داشتیم تا طرف مورد انتقاد را سیاه مطلق نشان داده و خود را سفیدِ سفید.  در صورتیکه باید اعتراف کنیم، همه مان خاکستری هایی بیش نیستیم.  نه تنها ما، که حقیقت هم همواره نسبی بوده و آغشته به اشتباه و نا آگاهی است.  شاید اگر این اصل مهم دیالکتیکی را از ذهن دور نداریم، هم انتقاداتمان به حقیقت نسبی نزدیکتر شده و از مورد انتقادی چیزهایی می آموزیم و هم خود انتقاد پذیر تر شده و منتقدین را دشمنان قسم خورده تصور نمی کنیم.

باید اذعان داشت که منشاء حرکت فکریِ پانه کوک و دیگر "شورا گرایان" و نتیجتاً رفقای "لغو کار مزدی" بر نقد صحیحی نسبت به عملکرد چپ های قرن بیستمی استوار است.  یعنی جدایی روشنفکران انقلابی از توده های کارگری و منحصر کردن اتخاذ تصمیم های استراتژیک و تاکتیکی به باصطلاح "نمایندگان" طبقه کارگر در عوض خودِ کارگران!  عملکردی که باعث پرداخت بهایی سنگین گشته است.  در عین حال ایشان باز هم صحیح می گویند هنگامیکه این گسست را ناشی از نفوذ ایدئولوژی سرمایه داری در جنبش های روشنفکری و از طریق ایشان به جنبش کارگری اعلام می دارند.  مشکل ما با این رفقا از جایی آغاز می گردد که ایشان روند نقد خود را تا به آخر طی نکرده و آن را به ویژه گی های شرایط عینی مبارزه طبقاتی و موقعیتی که بورژوازی کشورهای صنعتی با حصول ابَر سودهای کلانِ دورانِ حاکمیتِ امپریالیسم و  تغییر کانونِ مبارزاتِ طبقاتی کارگران از اروپا به کشورهای عقب نگاه داشته شده ، و عدم رشد پرولتاریا در این کشورها نمی رسانند.  این بدین معنا نیست که چنین واقعیتی را منکرند.  خیر!  رفیق ناصر پایدار برای روشن کردن چرایی ِ نفوذ ایدئولوژیک بورژوازی بر روشنفکران، در برخی از مقالات خود، به این مطلب اشاره کرده است. اما هنگام گذار از تحلیل به راهبرد و راهکار، این واقعیت را به حساب نمی آورد.  برای او راحت تر است که بکلی نقش مثبت روشنفکران انقلابی را نفی کرده و آکاهی طبقاتی پرولتاریا را صرفاً از پراتیک اجتماعی آنان نتیجه گیری کند.  اما آیا چنین رابطه ای واقعیت دارد؟

پاسخ به سوأل فوق نسبی است.  هم آری و هم نه! در اینکه مبارزات طبقاتی پرولتاریا از بدو شکلگیری سرمایه داری در اشکال خودبخودی آغاز گشته شکی نیست.  و اینکه در همان روند خودبخودی اش مراحلی چون آنارشیسم (تخریب ماشین آلات) و تریدیونیونیسم (تعاونی ها، سندیکا و اتحادیه ها) را پشت سر گذاشته نیز مورد تشکیک ما نیست. همینطور هم جنبش "چارتیست ها" و کوشش در دخالتِ متشکل کارگران در چهارچوب سیاسی بورژوازی را نیز فراموش نکرده ایم. اما اینکه این جنبش بصورت خودبخودی و صرفاً در نتیجه ی پراتیک اجتماعی خود به سوسیالیسم و بخصوص مارکسیسم یا علم مبارزه طبقاتی دست یافته و یا می یابد، قابل تأمل است.  ما می دانیم که طرفداران مارکسیسم معتقدند که مارکس و جنبش سوسیالیست های انقلابی آن دوران، "علم مبارزه طبقاتی" را تدوین کردند.  یعنی با کشف تعیین کننده بودن شیوه تولیدی (زیر بنا) بر روابط سیاسی و فرهنگی و ... (روبنا) و همچنین نقش مبارزه طبقاتی در پیشرفت تاریخ، و ارائه تحلیل های مشخص از نظم "سرمایه داری" (کاپیتال) و نقش طبقه کارگر، نه تنها فلسفه ِِ اجتماعی را به حد یک علم ارتقاء دادند، بلکه سوسیالیسم را هم از تخیل به درجهِ "علم مبارزه طبقاتی" رساندند. و از آنجایی که رفقای "لغو کار مزدی" علیرغم انتقاداتشان به لنین و بلشویسم هنوز خود را "مارکسی" معرفی می کنند، معمولاً می بایست این واقعیت مورد تأییدشان باشد.  سوأل ما از این رفقا اینست که آیا به دلیل ِ علمی شدن مبارزه طبقاتی نیست که نقش روشنفکران انقلابی در جنبش کارگری دو چندان شده است؟  آیا بغیر از آنست که علوم  اکتسابی اند و آنان را باید آموخت و با انسان زاده نمی شوند؟  آیا بغیر از آنست که عموم کارگران از زمان فراقت کافی و موقعیت مالی ِ دستیابی به فراگیریِ این علم محرومند، پس باید این علوم در محیط خودشان به ایشان انتقال یابد؟  آیا واقعیت تاریخی نشان نداده است که این روشنفکران انقلابی هستند که تئوری های علمی مبارزه طبقاتی را تدوین و طرح نموده اند، البته با تحقیق و مطالعه یِ پراتیک انقلابی طبقه کارگر؟  آیا بغیر از آنست که تئوری "شوراگرایی" نیز توسط روشنفکران انقلابی قرن بیستم فرموله گشته است؟  آیا بغیر از اینست که رفقای نویسندگان نشریه "لغو کار مزدی" و همنظران خارجی شان نیز عموماً از روشنفکران اند؟  البته پاسخ صحیح به این سوأل ها روشن و غیر قابل کتمان است.  هر چند که برخی از رفقای "شورا گرا" سعی در تحریف تاریخ کرده اند.  مثلاً خانم فریده ثابتی در نشریه شماره 2 "لغو کار مزدی"، در مقاله ای با عنوان "جنبش اتحادیه ای در آلمان" موضوع را به شکل دلخواه طرفداران این نظریه مطرح کرده و میگوید:" ... اتحادیه متال اعلام خروج از اتحاد کرد و به عنوان آلترناتیو برای کار مشترک، شوراها را پیش کشید.  سیستم شورایی مورد نظر این خصوصیات بنیادی را داشت: هیچ حزبی نباید رهبری جنبش کارگری را داشته باشد.  اجتماعی کردن مالکیت ابزار تولید نباید به مفهوم دولتی کردن یا سوسیالیسم دولتی باشد، همان چیزی که انقلاب روسیه را به بیراهه کشاند.  اداره ی امور شورا نباید بوروکراتیک باشد.  شوراهای کارگاه باید به صورت مستقیم انتخاب شوند.  کارگران باید سیاست کاری را در بحث های آزاد بین خود بیابند و تصمیم گیری کنند.  شوراها امر تولید، توزیع و چگونگی آن را تعیین می کنند.  شوراها مدیریت کارگاه را تعیین و کنترل می کنند." (ص ص 328 و 329) 

خانم فریده ثابتی در مقاله خود سعی کرده است که منشاء "شوراگرایی" را به کارگران اتحادیه متال در سال 1918 میلادی نسبت دهد.  در صورتیکه این واقعیت ندارد.  ما نیز با "کارگران انترناسیونالیست" در  مقاله "شورا ها و شوراگرایی" موافقیم.  در بخشی از این مقاله می خوانیم: " شوراگرایی را باید از سنت شوراها بمثابه مرحله‌ای از تکامل جنبش کارگری جدا کرد. شوراگرایی یک سیستم فکری، یک جریان سیاسی مبتنی بر دکترین معینی است. شوراگرایی شکل ایدالیزه شده و تئوریزه شده شورا توسط قشری از روشنفکران کمونیست، در پیشاپیش آنها پانه‌کوک است. روشنفکرانی که از تجربه حزبی خود مایوس شده و شکست انقلاب کارگری را نیز از دریچه تنگ تجربه شکست خورده خویش توضیح میدهند. برخلاف آنارشیسم که از همان ابتدای سازمانیابی جنبش کارگری، بعنوان یک سنت سیاسی ابراز وجود کرد، شوراگرایی بمثابه یک سنت فکری و بعنوان یک واکنش به شکست انقلاب و تجربه استالینیسم پدیدار گشت."  در  بخش گذشته ( قسمت دوم: کمیته های سوسیالیستی) نشان دادیم که منشاء تفکرات این رفقا در نظریات پانه کوک نهفته است و چگونه و تحت چه شرایطی این نظرات تکامل یافتند.  خانم فریده ثابتی بیهوده سعی دارد که نقش روشنفکران را در تدوین نظریه "لغو کار مزدی" پنهان دارد.  از آن گذشته، اگر بتواند به عده ای تازه کار و نا آگاه به تاریخ جنبش کمونیستی قرن بیستم چنین توهمی را القاء سازد، آیا می تواند نقش روشنفکرانی چون آقای محسن حکیمی، ناصر پایدار، و خودشان و دیگر رفقایِ همفکر و همکارشان را نیز از نظر مردم پنهان نگاه دارد؟

محتوا و ماهیت حزب طبقه کارگر

همه در جنبش کارگری ایران با نظرات رفیق اندیشمند و عضو کانون نویسندگان ایران محسن حکیمی آشنایی داریم و نیازی به معرفی ایشان از طرف من نیست.  همه می دانند که ایشان نیز چون دیگر رهبران این جنبش از قبیل محمود صالحی، محمد اشرفی، جلال حسینی، منصور اسالو و ...  بواسطه ی فعالیت های انقلابی خود در زیر شمشیر داموکلس رژیم قرار دارد.  و باز هم، همه می دانند که ایشان دارای نفوذ قابل قبولی در میان فعالین کارگری و کارگران سوسیالیست هستند.  و به همین جهت، بنده نیز چون دیگر فعالان طرفدار طبقه کارگر برای ایشان ارج و احترام وافری قائلم.  اینکه اینک قلم برداشته و دیدگاه ایشان و رفقایشان را مورد بررسی قرار می دهم بواسطه ضرورتی است که در این مقطع از جنبش به ما تحمیل شده و تاثیرات بالقوه ای است که نتایج عملی نظرات ایشان و اصولاً رفقای "لغو کار مزدی" بر روی جنبش کارگری خواهد داشت.

رفیق محسن حکیمی در همان سطور اولیه یِ مقاله " بازخوانی رویکرد لنین به سازماندهی جنبش کارگری" در نشریه شماره 2 "لغو کار مزدی" می نویسند: " واقعیت اینست که جز در مورد مبارزه یِ خودِ مارکس برای تبدیل "اتحادیه کمونیست ها" به تشکل طبقه کارگر به صورت طبقه و، مهم تر از آن، پیکار سترگ او برای برپایی و تداوم انترناسیونال اول به عنوان نزدیک ترین شکل سازمان یابی کارگران به صورت طبقه در مقیاسی بین المللی، آنچه از آن زمان تا کنون از سوی سوسیالیست ها برای سازماندهی طبقه کارگر انجام گرفته نه تنها شباهتی به رویکرد مارکس نداشته بلکه نقطه مقابل آن بوده است.  بی تردید، عامل اصلی در محرومیت کارگران از این گونه سازمان یابی نیروی برتر و مسلط طبقه سرمایه دار و دولت حامی آن در اردوی مقابل کارگران بوده است، نیرویی که نه تنها مانع سازمان یابی راستین طبقه کارگر بوده بلکه برای حفظ و بقای استثمار کار مزدی به عنوان اساس مناسبات سرمایه داری از هیچ جنایتی علیه بشریت فرو گذار نکرده است.  اما قدرت بورژوازی خود را فقط به صورت سرکوب خونین مبارزات کارگری در طول تاریخ معاصر نشان نداده است.  شکل دیگر این قدرت، اعمال نفوذ رویکردهای بورژوایی در جنبش کارگری از جمله در مورد سازماندهی این جنبش بوده است.  بارز ترین شکل این اعمال نفوذ، دو شقه کردن تشکل طبقاتی کارگران به صورت سازمان روشنفکران و فعالان کارگری در شکل فرقه های گوناگون چپ در یکسو و اتحادیه های کارگری رفرمیست در سوی دیگر بوده است. پیشینه ی تاریخی پیدایش این دو پارگی در سازمانیابی پرولتاریا به زمان خودِ مارکس میرسد.  اما این رویکرد دوپاره ساز به سازماندهی جنبش کارگری تا زمان لنین نظریه مند نشد.  لنین بود که به این دوپارگی حقانیت بخشید و آن را نظریه مند کرد." (ص ص 11 و 12)

این بحث رفیق حکیمی ایجاد چند سوأل همراه با توضیح میکند:

1.همانطور که در بالا گفتیم: ما می دانیم که طرفداران مارکسیسم معتقدند که مارکس و جنبش سوسیالیست های انقلابی آن دوران "علم مبارزه طبقاتی" را تدوین کردند.  یعنی مارکسیست ها معتقدند که مارکس با کشف تعیین کننده بودن روابط زیربنایی تولید بر روابط سیاسی و فرهنگی و همچنین نقش مبارزه طبقاتی در پیشرفت تاریخ و ارائه تحلیل های مشخص از نظم "سرمایه داری" و نقش طبقه کارگر، سوسیالیسم را از تخیل به "علم مبارزه طبقاتی" تبدیل کرد.  آیا بغیر از آنست که در چنین صورتی، در تاریخ مبارزه طبقاتی کارگران، عنصر روشنفکری اهمیتی صد چندان می یابد؟  و این به ظاهر "دو پاره گی" نتیجه یِ علمی شدن مبارزه طبقاتی است؟  که خود اذعان دارید که از همان آغاز پیدایش چنین پدیده ای، مارکس و یارانش کوشش کردند که آن را به یکپارچگی ِ روشنفکر ِ حامل این علم  و طبقه کارگر ِ عامل آن تبدیل کنند؟

2.لنین در متن "چپ روی، بیماری کودکانه یِ کمونیسم" ، بخش دوم ، سه عامل را در به انجام رساندن انقلاب اکتبر تعیین کننده می داند: اول، حضور پیشروان طبقه کارگر (کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی) که به منافع طبقاتی خود آگاه بوده و حاضرند برای بدست آوردن این منافع تا حد قهرمانان از خود گذشتگی نشان دهند.  دوم، بعلت توانایی این پیشروان در ایجاد تماس تا سطح ادغام در توده های بیشمار طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان. و آخر، با دارا بودن یک رهبری سیاسی صحیح پیشروان، بشرط آنکه توده های وسیع کارگران نیز در مبارزات روزمره خود صحت این استراتژی و تاکتیک  را تجربه کرده باشند.  در اینجا کاملاً مشخص است که لنین در طول مبارزه یِ خود در جهت سازمان دهی حزب بلشویک این "دوپاره گی" را مد نظر داشته و معتقد بود که برای موفقیت انقلاب اکتبر توانسته است این "دوپاره گی" را تا حد زیادی بر طرف سازد.  همچنین در ادامه یِ متن "چپ روی ..."  توضیح می دهد که چگونه در مراحل مختلف انقلاب، از سال 1903 تا 1917، بلشویک ها توانستند همگام و همقدم و یکپارچه با کارگران روسیه در شرایط همیشه متغیر و متفاوت شکست و پیروزی ، و افت و خیز انقلاب و با به کار بستن انواع شیوه های فعالیت های قانونی و غیرقانونی، آشکار و مخفی، در اشکال متنوع سازماندهی و تشکیلاتی، بالاخره موفق به سرنگونی حکومت های تزار و بورژوا – لیبرالی (دولت موقت) شوند و حکومت شوراها را برقرار سازند.  با در نظر گرفتن چنین توضیحاتی درباره یک واقعه تاریخی، آیا بغیر از آنست که لنین و انقلابیون بلشویک نیز حداقل تا پیروزی قیام و انقلاب اکتبر تمام کوشش خود را برای از میان بردن این "دوپاره گی" به کار بستند؟  آیا می شد تاکتیک "بازگشت سریازان از جبهه ها" و "قیام اکتبر" را با وجود این "دوپاره گی" به انجام رسانید؟ اگر این "دو پاره گی" به حدی بوده که رفیق حکیمی می خواهد خوانندگانش باور کنند؟ پس چگونه است که سربازان جبهه و شورا های پترزبورگ و مسکو به فراخوان قیام مسلحانه یِ حزب بلشویک پاسخ مثبت داده و دست به کار می شوند؟  آیا انجام موفقیت آمیز قیام اکتبر 1917 نشاندهنده یِ این واقعیت نیست که حزب بلشویک توانسته بود تا حدود زیادی قشر پیشروی جنبش کارگری را به روشنفکران انقلابی (در حزب) از یکطرف و  توده های کارگری (در انواع سازمان ها و تشکلات کارگری – مردمی) از طرف دیگر نزدیک ساخته و حتا ادغام کند؟  اگر به گفته یِ معروف ماتریالیستی ِانگلس که می گوید: "اثبات شیرینی در خوردنش است" باور داشته باشیم، آیا موفقیتِ قیام اکتبر صحت تلاش ها و شیوه یِ عمل بلشویک ها را به اثبات نمی رساند؟  مشتاقانه در انتظار قسمت های بعدیِ مقاله " بازخوانی رویکرد لنین به سازماندهی جنبش کارگری" هستیم تا ببینیم آقای حکیمی چه توضیحی برای این پدیده ها ارائه می دهند.

3. و بالاخره، همانطور که در بخش دوم این مقاله ( کمیته های سوسیالیستی) نشان دادیم، نظریه یِ "شورا گرایی" و "لغو کار مزدی" دارایِ تاریخچه ای 90 ساله است.  اگر از آقای حکیمی بپذیریم که  "جز در مورد مبارزه یِ خودِ مارکس ... تا کنون از سوی سوسیالیست ها برای سازماندهی طبقه کارگر انجام گرفته نه تنها شباهتی به رویکرد مارکس نداشته بلکه نقطه مقابل آن بوده است." آیا اعتراف به این نیست که همفکران ایشان نیز در طول 90 سال گذشته رویکردی بر خلاف جهت از بین بردن این "دو پاره گی" داشته اند؟  و هرگز نتوانسته اند به تشکیلات "شورایی" دلخواه شان عینیت بخشند؟  آیا بغیر از آنست که در دوره های مختلف، کوشش شوراگرایان، با تغییر شرایط عینی مبارزه و  پایان یافتن اوضاع انقلابی و آغاز اُفت مبارزاتی، همراه با سرکوب قهری جنبش توسطِ حکومتِ بورژوایی، شکل شورایی سازماندهی طبقه کارگر در هم شکسته و با انحلالش ثابت می شد که رفقای "شوراگرا" نیز فاقد استراتژی صحیحی بوده اند؟

اما رفیق حکیمی نمی خواهد به این سوال ها بپردازد.  او ترجیح می دهد که به تاریخ فلسفه و تئوری های "از خود بیگانگی" و "تضاد مطلق" پناه برده و به تحلیل مشخص از شرایط مشخص و آموزش از تحلیل تاریخی شکست هایشان نپردازد.  او در تحلیل از شکست انقلاب های جهانی به همین بسنده می کند که:  "بی تردید بقای ، عامل اصلی در محرومیت کارگران از این گونه سازمان یابی نیروی برتر و مسلط طبقه سرمایه دار و دولت حامی آن در اردوی مقابل کارگران بوده است، نیرویی که نه تنها مانع سازمان یابی راستین طبقه کارگر بوده بلکه برای حفظ و استثمار کار مزدی به عنوان اساس مناسبات سرمایه داری از هیچ جنایتی علیه بشریت فرو گذار نکرده است." (همانجا)  چنین گفته ای به همان اندازه بیفایده است که مثلاً بگوییم: "دلیل شکست کارگران، شرکتِ ایشان در مبارزه ی طبقاتی بوده است!!!"  خوب این طبیعی است که بورژوازی در نظم سرمایه داری "نیروی برتر است" و باز هم طبیعی است که با استفاده  از نیروی برتر خود "مانع سازمان یابی راستین طبقه کارگر" گردد و  " برای حفظ و بقای استثمار کار مزدی به عنوان اساس مناسبات سرمایه داری از هیچ جنایتی علیه بشریت فرو گذار" نکند.  تمام صحبت بر سر اینست که: با وجود اینکه طبقه کارگر در نظام سرمایه داری طبقه محرومی است که همواره زیر سرکوب دستگاه های قهریه و  تهاجمات ایدئولوژیک قرار دارد و بورژوازی تا جایی که بتواند از سازمان یافتن آن جلو گیری می کند، می بایست از چه شیوه هایی برای ایجاد اتحاد طبقاتی و انسجام تشکیلاتی استفاده کند؟  تمام هنر چپ انقلابی (کارگر یا روشنفکر) در این خواهد بود که بتواند در هر شرایطی، انقلابی یا ارتجاعی، تهاجمی یا تدافعی، افت یا خیز جنبش، صفوف طبقه کارگر را متحد و منظم نگاه داشته و به سمت هدفِ فوری، یعنی تصاحب قدرت سیاسی از طریق انقلاب اجتماعی و تشکیل حکومت شوراهای کارگری و منطقه ای به سمت هدف نهایی لغو کار مزدی و رسیدن به جامعه ای بی طبقه رهنمون کنند. 

همانطور که در آغاز این بحث گفتیم تا جایی که این رفقا دو پارگی و جدایی روشنفکران و کارگران را نقد می کنند، با ایشان موافقیم.  یعنی قبول داریم که احزاب و سازمان های "کمونیستی" قرن بیستم، پس از تلاش موفقیت آمیز بلشویسم در سرنگونی حکومت تزار، تبدیل به مجموعه یِ روشنفکران پاره از جنبش کارگری شدند و در حقیقت به توجیه گران نظام و حکومت های سرمایه داری دولتی و ناسیونالیستی بدل گشتند.  اما در ارائه راه حل و تحلیل از دلایل چنین پدیده ای با ایشان موافق نیستیم.  اگر به مطالب مندرج در هر دو شماره یِ نشریه "لغو کار مزدی" رجوع کنیم، نه تنها یک مطلب کامل، که یک پاراگراف کامل را نیز نمی یابیم که سعی کرده باشد نقد خود را به این مشکل (دوپارگی)، و راه حل های پیشنهادی شان را بر مبنای تجزیه و تحلیل شرایط عینی و مشخص مبارزه طبقاتی استوار ساخته و استخراج کنند. تمام مطالب ایشان از انتقاد به تشکیلات اتحادیه ای و حزبی آغاز گشته و به همانجا خاتمه می یابد.   همواره به شکل (فرم) می پردازد و برایش مهم نیست که محتوایِ آن ظرف چیست؟ در چه شرایطی، به چه کاری میآید؟ و بالاخره، قرار است به چه نتیجه ای برسد؟  چیزهایی که ذهن یک چپ انقلابی را همواره به خود معطوف می دارد.  از دیدگاه چپ انقلابی شکل تشکیلاتی و سازماندهیِ مبارزه ی طبقه کارگر را شرایط عینی این مبارزه و هدف آن، با در نظر گرفتن توازن قوا و روند مشخص در مقطع تاریخی مشخص، تعیین می کند.  همانطور که گفتیم در تحلیل و  ارائه یِ راه حل با این رفقا اختلافِ نظر داریم.  اما در موردِ اهداف مرحله ای چه؟  آیا واقعاً اهدافی را که ما و ایشان در این مرحله و مقطع تاریخی، به عنوان اهدافِ مرحله ای طبقه کارگر اعلام داشته و توصیه می کنیم، یکسان است؟  اگر ما در تعیین اهدافِ جنبش طبقه کارگر  نیز اختلاف داشته باشیم، مسلماً راه حل های ما و سازماندهی و تشکیلات پیشنهادی ما برای تداوم این مبارزه نیز متفاوت خواهد بود. 

منشور حزب طبقه کارگر

در ادامه کوشش خواهیم کرد تا اهدافِ مشخص ِ این رفقا را دریافته و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم.  اما متاسفانه چنین کوششی به سادگی انجام پذیر نیست.  هنگامیکه از حوزه تشکیلات و سازماندهی شورایی خارج می شویم، سخنان این رفقا گُنگ و نامفهوم می گردد.  ما در هر پاراگراف نوشته های ایشان با واژه گانِ "لغو کا مزدی" روبرو می گردیم، اما اینکه چنین شعار عامی حاوی چه قدم های مشخصی است و قرار است چگونه به آن عینیت بخشید، در متون اکثریت قریب به اتفاق ایشان یا مطرح نگشته و یا بصورت بسیار گُنگ و گذرایی به آن اشاره شده است.  پس برای مشخص شدن خواسته ها و اهداف ایشان از مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه نظام سرمایه داری مجبوریم به تنها مقاله ای که در آن به چنین موضوعی مستقیماً و صراحتاً پرداخته شده است مراجعه کنیم.  این مقاله را آقای ناصر پایدار نوشته و می توان آن را در سایت سیمای سوسیالیسم، تحت عنوان " جنبش کارگری، مبارزه طبقاتی و آزمون بدیل ها" یافت.  او می نویسد:" آنان بپذیرند یا نپذیرند وقت آن است که کمونیست های واقعی، فعالین جنبش لغو کار مزدی برای سازمان دادن شورائی و تحزب طبقاتی توده های کارگر حول یک منشور شفاف حقوق پایه ای دست به کار شوند.  وقت آنست و همیشه وقت آن بوده است که به سراغ محافل، رهبران و فعالین حی و حاضر جنبش کارگری رفت.  باید پاشنه یِ کفش بالا زد و  برای بسیج کارگران حول این منشور درب خانه یِ فعالین طبقه کارگر در مناطق دور و نزدیک جامعه را هر چه سخت تر کوبید.  منشور حقوق پایه ای ما باید اعلام دارد که:

مسکن، بهداشت، دارو و درمان، تحصیل تا هر سنی، ایاب و ذهاب، مهد کودک، دوره های پیشادبستانی، مراقبت از سالمندان و ... حقوق بدیهی و مفروضی است که همین امروز ، در همین لحظه یِ حاضر باید به صورت رایگان و آزاد از قیدِ هر نوع مبادله و خرید و فروش به کلیه یِ آهاد شهروندان، به کلیه کارگران مستقل از شاغل و بیکار و زن و مرد تعلق گیرد؟ (نمی دانیم که آیا گذاشتن علامت سوأل در انتها ی این جمله دارای معنای خاصی است یا فقط یک اشتباه تایپی است – ن)

منشور حقوق پایه ای ما باید اعلام دارد که:

پایان دادن به هر نوع وابستگی اقتصادیِ زن به مرد یا فرزندان به والدین، محو تمامی تمایزات حقوقی و اجتماعی بین زن و مرد، ممنوعیت مطلق کار کودکان و نو جوانان زیر 18 سال، تعیین زمان کار روزانه و سن بازنشستگی توسط کارگران، تعیین اینکه چه تولید شود و جه تولید نشود یا هر چیز به چه میزان تولید گردد توسط شوراهای سراسری کارگران، ممنوعیت هر نوع دخالت دولت در کار فعالیتهای سیاسی، تحزب، تظاهرات، اعتصاب یا هر مبارزه و جنبش اجتماعی و ... و ... همه و همه مفروض حی و حاضر هر شهروندی است.

کمونیست های واقعی، فعالین راستین جنبش لغو کار مزدی سخت و سفت و مصمم بر این باورند که باید با تمامی قوا و امکانات برای سازمان دادن کارگران حول چنین منشوری دست به کار شد.  باید در قلب کارزار جاری کارگران این خواسته ها را همراه با یک بدیل زنده یِ طبقاتی برای برنامه ریزی شورائی و کمونیستی کار و تولید اجتماعی هر چه وسیعتر تبلیغ کرد، باید امکانپذیری تحقق این مطالبات، امکان پذیری محو مناسبات کار مزدوری و استقرار کمونیسم لغو کار مزدی را به محتوایِ جاری ذهن و فکر و مبارزه روز کارگران تسری داد.  باید توده یِ کارگر را آگاه، آگاهی آنان را قدرت، قدرت آنان را متحزب و نیروی اتحاد آنان را وثیقه یِ پایان دادن به اساس بردگی مزدی ساخت.  باید کارگران را در بطن جنبشی چنین آگاه و نیرومند به آستانه قیام و سرنگونی بورژوازی و از آنجا به برپایی کمونیسم پیش راند." (ص ص 3 و 4)

با اینکه این رفیق سخنور، بسیار مهیجانه برخی از خواسته های طبقه کارگر را در شرایط کنونی مطرح می سازد، اما باز هم در مورد چئی ِ اهداف و چگونگی آنان گنگ و نا شفاف صحبت کرده است.  انواع خواسته های استراتژیک و تاکتیکی و عملی را در هم و بر هم مطرح نموده و خواننده را نسبت به اینکه بالاخره در این منشور کذایی چه باید باشد و چه نباشد، گیج کرده است. کدامیک اهداف اند و کدامیک خواسته های فوریِ عملی؟  و بخصوص آنکه بر مبنای چه تحلیل مشخصی از شرایط مبارزه طبقاتی چنین منشور ی پیشنهاد شده است؟ این نکات اصلاً روشن نمی شود. چرا این رفقا از بیان محتوایِ منشور خود گریزانند؟  چرا روشن نمی سازند که دقیقاً به دنبال چه هستند و چگونه می خواهند به آن عینیت بخشند؟

 برداشت ما از یک منشور پیشنهادیِ کمونیستی، همچون "مانیفست حزب کمونیست" و یا "منشور حزب سوسیال دمکرات روسیه – بلشویک"، بیانیه یِ مدونی است که از تحلیل ساختار اجتماعی ایران و تعیین نظام حاکم بر آن آغاز گشته و با مشخص ساختن آرایش طبقاتی و هدف نهایی مبارزه طبقاتی پرولتاریا به طرح اهدافِ استراتژیک و تاکتیکی و در نهایت خواسته های فوری و عملی آن بپردازد.  اما در آنچه رفیق ناصر پایدار ارائه کرده است معلوم نیست که آیا مثلاً  انهدام ماشین حکومتی و "سرنگونی حکومت بورژوازی" در درون منشور جای دارد؟ و یا اینکه مسکوت گذاشته می شود؟  فرمول او  چنین است که " کمونیست های واقعی، فعالین راستین جنبش لغو کار مزدی سخت و سفت و مصمم بر این باورند که باید با تمامی قوا و امکانات برای سازمان دادن کارگران حول چنین منشوری دست به کار شد.  ... باید کارگران را در بطن جنبشی چنین آگاه و نیرومند به آستانه قیام و سرنگونی بورژوازی و از آنجا به برپایی کمونیسم پیش راند."  درک من از این فرمولبندی اینستکه در این منشور، که قرار است دستورالعملی برای کمونیست های لغو کار مزدی باشد، از خواسته هایی چون بهداشت و مسکن و آموزش رایگان  و ... و خواسته های دمکراتیک آزادی تحزب و تجمع و عدم دخالت دولت در فعالیت های سیاسی و حق کارگران به کنترل تولید و ... قید شده و حول آن، جنبش کارگری را بسیج نموده و بدون آنکه موضوع را در منشور ذکر کنند به سمت "قیام و سرنگونی بورژوازی و از آنجا به برپایی کمونیسم پیش راند."

همانطور که گفتیم، بنظر ما یک منشور کمونیستی، از آنجا که متحد کننده ی عناصر آگاه و فعالِ جنبش کارگری است، و چگونگیِ ِ دستیابی به آن اهداف را باید برای توده یِ کارگران و دیگر زحمتکشان توضیح داد تا بتوان آن یگانه سازی و یکپارچگی لازم را میان پیشروان طبقه و دیگر توده های کارگری بوجود آورد، باید کامل، صریح و حتی المقدور به سادگی قابل فهم باشد.  تا با تبلیغ و ترویج خطوط آن به فعالیت ایشان برای مقطع تاریخی مشخصی جهت داد.  بنظر ما چنین منشور و برنامه ای باید حاوی نکات زیر باشد:

1.تجزیه و تحلیل از نظام جهانی بطور کل و شرایط مشخص کنونی آن و اهداف بین المللی پرولتاریای جهانی.

2.تجزیه و تحلیل از نظام حاکم بر ایران و شرایط مشخص کنونی آن و هدف مشخص پرولتاریای ایران.

3. استراتژی مرحله ای پرولتاریای ایران.

4.تاکتیک مشخص مرحله ای پرولتاریای ایران.

5.دستورالعمل های عام و کلی ای که در سراسر کشور قابل اجرا باشد.

البته تدوین و طرح چنین منشوری می بایست نتیجه یِ کار جمعی کمونیست ها بوده تا هم بتواند از مجموعه یِ آگاهی جنبش چپ انقلابی برخوردار گردد و هم نفوذ لازم برای متحد کردن ایشان را داشته باشد.  اما در اینجا ما صرفاً بخاطر صراحت و شفافیت منظور و کلاممان، در مورد هر بخش توضیح مختصری را ارائه می دهیم:

1. اعلام اینکه نظام حاکم بر جهان امروزی نظام سرمایه داری است که دو طبقه متخاصم پرولتاریا و بورژوازی را در مقابل یکدیگر قرار داده که اولی خواهان "پایان تاریخ" و تکامل جامعه بشری و حفظ روابط و مناسبات موجود به نفع طبقه ممتاز سرمایه دار است.  این به معنی حفظ روابط و مناسبات استثماری عده یِ قلیلی از انسانها از دیگر انسانها و از طبیعت بوده که نتیجه ای جز فقر اکثریت جامعه بشری و ویرانی محیط زیست ندارد.  و اینکه روابط و مناسبات این نظام را  از طریق اعمال دیکتاتوریِ طبقاتی خود توسط حکومت های سرمایه دار در سراسر جهان به پرولتاریا تحمیل کرده و از آنجائیکه این نظام حامل تضادی است که نهایتاً به فروپاشی آن خواهد انجامید، پرولتاریای جهانی چاره ای جز مبارزه برای سرنگونی این حکومت ها و جایگزینی آن با حکومت دمکراتیک شورایی نداشته و در صورت عدم موفقیتش، آلترناتیوی جز بازگشت به بربریت در مقابل جامعه انسانی وجود ندارد.

2. اعلام اینکه پس از اصلاحات ارضی در زمان اخرین شاه پهلوی، نظام پوسیده یِ فئودالی جای خود را به روابط سرمایه داری داد که به علت جلوگیری از رشد آن توسط نیروهای امپریالیستی در طول قرن گذشته و مستعد بودن جامعه برای گذار، به سرعت رشد کرد، که اکنون به مرحله یِ انحصاری رشد سرمایه داری رسیده است.  و به علت رشد نا موزون خود در دوران حاکمیت امپریالیسم در سطح جهانی، عمدتاً سرمایه داری ای وابسته و دلال در بخش های مالی و تجاری می باشد.  اما در دوران جنگ ایران و عراق و بواسطه ی تحریم های بین المللی شرایط رشد بورژوازی صنعتی نیز فراهم آمد.  طبقات عمده ی حاضر در این جامعه پرولتاریا و بورژوازی بوده که با در نظر گرفتن شرایط جهانی و تلاش سرمایه داری بومی برای ادغام در سرمایه جهانی، فشار مضاعفی بر کارگران وارد آمده و با پیروی از سیاست های نو لیبرالیستی جهان، از طریق خصوصی سازی و سیاست درهای باز اقتصادی، باعث ورشکستگی رشته های مختلف تولیدی و نتیجتاً بیکاری و فقر اجتماعی گشته است.  چنین شرایطی باعث وخامت بحران های اقتصادی و اجتماعی گشته بطوریکه دیگر قابل تحمل نبوده و مدتی است که مبارزات اجتماعی رو به اعتلاء گذاشته است و می رود تا در تداوم خود شرایط انقلابی را به جامعه تحمیل کند.

3. طبقه کارگر ایران نه تنها از چنین شرایطی واهمه نداشته، بلکه باید به استقبال چنین اوضاعی رفته و از این فرصت برای انهدام ماشین حکومتی بورژوازی و  استقرار حکومت پرولتری به شکل دمکراسی مستقیم شوراها استفاده کند. 

4. شرایط ویژه رشد سرمایه داری در ایران و متعاقباً شکل متمرکز و استبداد حکومتی آن باعث گشته تا بخشی از سرمایه داران بویژه سرمایه داران صنعتی از مراکز ثروت و قدرت دور مانده و به همین علت خواهان سرنگونی هیئت حاکمه کنونی و جایگزینی آن با الگوی متعادلی از هرم لیبرالی قدرت گردند تا مانع فروپاشی ساختار قدرت سیاسی و تغییرات بنیادین در روابط و مناسبات و کلاً نظام سرمایه داری شوند.  این بورژوازی رادیکال – لیبرال بیش از آنکه با حکومت استبدادی ولایت فقیه خصومت داشته باشد از اوج مبارزات توده ای کارگران وحشت داشته و سعی دارد که برای گمراهی آنان چهره ای انقلابی گرفته و شعارهایِ پرولتاریا را با حذف محتوای انقلابی و جایگزینی محتوایِ سازشکارانه و لیبرالی، در جهت منافع خود به تصرف در آورده و مبارزات ایشان را به کانال های مورد کنترل خود منحرف کرده و از این مبارزات در جهت چانه زنی با  دیگر جناح های طبقه حاکمه و سرمایه داری جهانی برای بدست آوردن سهم بیشتری  از حاصل استثمار کارگران و چپاول منابع ملی استفاده کند.  تاکتیک کنونی پرولتاریای ایران، افشاء عملکرد و طرد این قشر از نهادها و سازمان های بالقوه انقلابی ِمردمی بوده و در عوض با تبلیغ و ترویج سوسیالیسم علمی و  اهداف کوتاه مدت و درازمدت پرولتاریای انقلابی، جنبش هایِ اجتماعی را به سمت شعارهای استراتژیک و اهداف نهایی جنبش پرولتری رهنمون گرداند.

5. وظیفه حزب طبقه کارگر و فعالین کارگری شرکت در نهادها و سازمان های مردمی و بخصوص پرولتری بوده و با تشکیل کمیته های سوسیالیستی در واحدهای تولیدی و منطقه ای – محلی، به تبلیغ و ترویج اصول سوسیالیسم علمی و ... پرداخته و با سازماندهی توده ای، از هر فرصتی برای ضربه زدن به ماشین حکومتی و نظام سرمایه داری استفاده کند. خواسته هایی چون " مسکن، بهداشت، دارو و درمان، تحصیل تا هر سنی، ایاب و ذهاب، مهد کودک، دوره های پیشادبستانی، مراقبت از سالمندان و ... حقوق بدیهی و مفروضی است که همین امروز ، در همین لحظه یِ حاضر باید به صورت رایگان و آزاد از قیدِ هر نوع مبادله و خرید و فروش به کلیه یِ آهاد شهروندان، به کلیه کارگران مستقل از شاغل و بیکار و زن و مرد تعلق گیرد" و یا " پایان دادن به هر نوع وابستگی اقتصادیِ زن به مرد یا فرزندان به والدین، محو تمامی تمایزات حقوقی و اجتماعی بین زن و مرد، ممنوعیت مطلق کار کودکان و نو جوانان زیر 18 سال، تعیین زمان کار روزانه و سن بازنشستگی توسط کارگران، تعیین اینکه چه تولید شود و جه تولید نشود یا هر چیز به چه میزان تولید گردد توسط شوراهای سراسری کارگران، ممنوعیت هر نوع دخالت دولت در کار فعالیتهای سیاسی، تحزب، تظاهرات، اعتصاب یا هر مبارزه و جنبش اجتماعی و ... و ... همه و همه مفروض حی و حاضر هر شهروندی است." قاعدتاً در این قسمت از منشور قرار می گیرد.

یادآور می شویم که طرح بالا تنها برای روشنتر شدن منظور نویسنده از چارچوب و محتوایِ یک منشور پیشنهادی می باشد و مسلماً منشورهای پیشنهادی ای که معمولاً می بایست در اولین کنگره یک حزب کمونیستی مطرح گردد به مراتب جامع تر و دقیق تر از این چند سطر خواهد بود که حاصل کار جمعی و تراکم نظریِ حاصل از چنان همت و فعالیتی خواهد بود.

با در نظر گرفتن نمونه ای که ارائه دادیم، متوجه می شویم که رفیق ناصر پایدار تا چه حد پیشنهاد خود را به شکل گُنگ و نامفهومی مطرح ساخته است.  و تازه این طرح ایشان، تنها مقاله ای است که ما توانستیم از رفقای "لغو کار مزدی" در این خصوص بیابیم.  در صورتیکه با اتحاد و ادغام روشنفکران انقلابی و کارگران پیشرو حول چنین منشوری در حزب طبقه کارگر، و تبلیغ و ترویج این محتوا در میان توده های کارگری در حین پیشبرد مبارزه طبقاتی جاری شان، از طریق کمیته های سوسیالیستی در واحد های تولیدی و محله ها و سندیکاها و اتحادیه ها و انجمن ها و خلاصه در هر جایی که توده ای از مردم گرد هم جمع می شوند، می بایست تفرق را به اتحاد، و دوپارگی را به یکپارچگی تبدیل نمود.  عدم دستیابی به اتحاد در حول چنین منشوری، و عدم پیوستگی به توده یِ کارگری و مردمی در نهادهایِ در بر گیرنده شان، و عدم تبلیغ و ترویج و انتقال چنین محتوایِ آگاه گرایانه ای به مردم، تحت هر لوا و  پوششی، از جمله به بهانه یِ "سیاسی نبودن" مبارزاتِ سندیکایی و "دوپارگی" پیشروان و توده ها، در واقعیت چیزی نیست جز لُنگ انداختن در مقابل شرایطِ افتراقی ایکه بورژوازی و حکومت سرکوبگر آن برای جلوگیری از پیشرویِ پرولتاریا در مبارزه یِ طبقاتی اش به آن تحمیل کرده اند.

حزب طبقه کارگر بمثابه ساختار متحد کننده یِ جنبش طبقاتی پرولتاریا

با این حساب خوانندگان ما ملاحظه می کنند که علیرغم حسن نیت انقلابی رفقای "لغو کار مزدی"، خط مشی ایشان و راه حل های ارائه شده توسط آنان، درست بر خلاف سمت و سویی که مدعی و خواهانِ رفتنش هستند، رهسپارمان خواهد کرد.  چیزی که آنان بعنوان "تشکل های سنتی" مردود می دانند، چه از لحاظ نظری، و چه از لحاظ ساختاری و عملکرد، تنها نمونه های موفق جنبش کارگری بوده اند.  این صحیح است که در مقطعی، پس از پیروزی قیام اکتبر، جامعه شوروی از اهدافش منحرف گشته و سپس به سرمایه داریِ درنده ای تبدیل گشت.  اما باید خاطر نشان کنیم که بلشویک های روسی صحتِ اهداف و شیوه یِ پیشبرد یک انقلاب تمام عیار کارگری علیه حکومت فئودالی (تزار) و سرمایه داری (حکومت موقت) را در پراتیک پرولتری به اثبات رساندند.  آنها هدف، استراتژی، تاکتیک و رهنمودهایِ منشور خود را با تحلیلی صحیح، صریح و شفاف از جامعه خود و شرایط مشخص طبقاتی، در سال 1903 فرموله کرده و با اتحاد حول آن و تلفیق با مبارزات جاریِ کارگران، در شرایطی متنوع و از طریق سازمان ها و تشکلاتی متنوع، در اکتبر 1917 با موفقیت به اجرا در آوردند.  اینکه آنها نتوانستند از استقرار حکومت شورایی پرولتاریا حراست کنند، نمی تواند بر روی صحت برنامه و خط مشی ایشان تا نقطه یِ پیروزی انقلاب پرده ای از شک و تردید بیاندازد.

البته همانطور که در بخش پیشین بحث مان (کمیته های سوسیالیستی) گفتیم، ما با پیشنهادِ رفقایِ "لغو کار مزدی" در ارتباطِ با تشکیل کمیته هایی با هدفِ ضد نظام سرمایه داری (سوسیالیستی)، که بنظر خودشان تشکیلاتی از نوع "نوین" است، البته با انتقاداتی که به طرح ایشان کردیم، کاملاً موافقیم.  این کمیته ها چه به شکل "کمیته های اقدام کارگری" در واحدهای تولیدی، و چه به شکل "کمیته های فعالین سوسیالیست" از نوع "پیگیری" و "هماهنگی" و چه از نوع "منطقه ایِ" آنها در محلات شهری و روستایی، از واجبات و ضروریاتِ این مقطع از جنبش کارگری می باشند.  در حقیقت چنین کمیته هایی که به گفته یِ رفیق مان، علیرضا خباز، متشکل از پیشروان طبقه کارگر می باشد و هدفشان درگیری در مبارزات روزمره یِ کارگری و ایجاد پیوند و انتقال آگاهی ِ طبقاتی – کمونیستی به توده هایِ کارگری می باشد.  و هدف دیگرشان ایجاد پیوند با دیگر کمیته ها در دیگر واحدهایِ تولیدی و ... هست، در حقیقت آجرهایِ بنایِ حزب طبقه کارگر می باشند.  اتحاد چنین کمیته هایی حول منشوری واحد همان ساختار حزبی است.  البته ما می توانیم آنان را با واژه ها یِ دیگری بخوانیم.  مثلاً "تشکیلاتِ سراسری نوین طبقه کارگر" و یا "اتحادیه یِ سیاسی – طبقاتی طبقه یِ کارگر" و یا "شورایِ سراسریِ طبقه کارگر" و یا ... اما در واقعیت همان محتوا و سنگ بنایِ حزبی است. نمونه ای که بلشویک ها نیز در اوایل قرن بیستم بوجود آورده و از طریق آن توانستند دوپارگی و تفرق را تا حدود زیادی درمان سازند و با موفقیت، شوراهای کارگری و محلی را به کسب قدرت سیاسی و تشکیل حکومت دمکراسی مستقیم مردمی تشویق و رهنمون سازند.  تشکیلاتی که اگر وجود نداشت، طبقه کارگر نمی توانست در لحظات مختلف سرنوشت ساز در اقصاء نقاط روسیه هماهنگ حرکت کند.  چه در زمان رکود و ارتجاع که عقب نشینی منظم کارگران از شوراها به سندیکاها و اتحادیه ها را ایجاب می کرد و چه در دوران انقلابی که با ظهور مجدد شورا ها ، تهاجم به ماشین حکومت بورژوازی و کسب قدرت سیاسی را در دستور کار جنبش پرولتری قرار داد.

پس آنچه تا کنون گفتیم واضح می سازد که ما از الگوهایِ موردِ انتقادِ رفقایِ "لغو کار مزدی" صحبت نمی کنیم.  یعنی ما از اجتماع روشنفکران مجرد از توده های کارگری و مبارزات جاریِ طبقاتی ایشان سخن نمی گوییم. و معتقد هستیم که تجربه یِ تلخ دهه هایِ گذشته یِ جنبش کارگری در ایران نباید تکرار شود.  احزابی که هیچگونه پایه ی طبقاتی نداشته و حتا در محیط جغرافیایی پراتیک انقلابی پرولتاریای ایران قرار ندارند.  اما در عین حال نبود منشوری مدون و انقلابی برای ایجادِ اتحاد عمل و هماهنگی سراسری کمیته های سوسیالیستی و ساختار تشکیلاتی متحد کننده یِ این کمیته ها را نیز به همان اندازه خطرناک و تعیین کننده می دانیم. مثلاً در دوران تشکیل حزب توده ایران تا تاریخ کودتای ننگین 28 مرداد 32 ، این حزب دارایِ ارتباطِ نسبتاً وسیعی در جنبش کارگری بود، اما به سبب نداشتن برنامه ای انقلابی متکی بر منافع طبقه کارگر ایران، جنبش کارگری را در آغاز به بیراهه کشانده و تبدیل به ابزاری برای پیشبرد منافع حکومت سرمایه داری دولتی روسیه ساخت و سپس با خیانت به این جنبش و عناصر انقلابی آن دوران، چون رفقای سازمان افسری، آنان را در مقابل تهاجم ارتجاع پهلوی و امپریالیسم آمریکا تنها گذاشت.  مشکل ما برای رفع نا آگاهی طبقاتی پرولتاریا و یکپارچه سازیِ دوپارگی حاصل از علمی بودن خط مشی آن، صرفاً مشکلی تشکیلاتی و ناشی از ساختارهای سازمانی نیست که بخواهیم با پیشنهاد "تشکلات نوین" مسئله را حل کنیم.  مسلماً اجتماعاتِ روشنفکری ای که هدفشان کسب قدرت سیاسی برای خودشان، بر مبنایِ همان الگویِ لیبرالی سرمایه داری می باشد، حتا اگر زیر پوشش تئوری هایِ به ظاهر "چپ" و "نمایندگی پرولتاریا" و "موقتی بودن حکومت" هم مطرح شوند، ساختار تشکیلاتی شان نیز  چون خط مشی شان جدا از طبقه کارگر و توده های کارگری خواهد بود، که هست!

در پایان این بخش ما از رفقای "لغو کار مزدی" تقاضا داریم که حیطه یِ تفکر خود را از محدوده یِ صرفاً تشکیلاتی توسعه داده و در عوض درگیر شدن در ظاهر و فرم، به توضیح شرایط مشخص طبقاتی و ضرورت های جنبش کارگری بپردازند و نظرات خود را حول محتوایِ منشور متحد کننده یِ کمونیست ها (روشنفکر و کارگر، زن و مرد، پیر و جوان و ...) با صراحت و شفافیت مطرح سازند.  چرا که اگر در اهداف و استراتژی و تاکتیک و ... همنظری بوجود آید، خواه نا خواه در مورد ظرف در بر گیرنده یِ چنین محتوایی نیز می توان به اتحاد رسید.  اما هنوز بحث ما با این رفقا پایان نیافته و در قسمت نهایی این بحث به شکل شورایی سازماندهی طبقه کارگر  خواهیم پرداخت.

 

پایان قسمت سوم

ادامه دارد .....

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 16:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره فتح الاسلام چه کسانی هستند؟

بازديد: 93

 

  فتح الاسلام چه کسانی هستند؟

 

ترجمه و جمع آوری مهرنوش کیان

 

تاریخچه کوتاه گروه فتح الاسلام

رهبراین گروه شاکر ال عباسی  نظامی فراری است. او در یکی از اردوگاه های پناهندگان فلسطینی در اریحا در 1955 به دنیا آمد و بعدها به ارتش پیوسته و به درجه سرهنگی رسید. او درسال 1983 عضو یک سازمان سکولار فلسطینی به نام فتح ال انتفاظه در لیبی بود. سپس به سوریه رفته و رابطه نزدیکی با ابو خالد ال املا نفر دوم سازمان فتح ال انتفاظه برقرار کرد. مقامات سوری در سال 2000 ال عباسی را دستگیر کرده و به جرم قاچاق اسلحه در اردن و سوریه به سه سال زندان محکوم کردند. وی پس از آزادی به عراق رفته و در کنار نیروهای عراقی و ال قاعده بر علیه اشغالگران آمریکایی جنگید. در سال 2004 اردن همراه با محاکمه ابو موسی ال ذرکاوی به طور غیابی او رابه دلیل شرکت در ترور لارنس فاولی دیپلمات آمریکایی محاکمه و محکوم به مرگ نمود. در این میان او مجددا به سوریه بازگشت و با کمک ال املا در سال 2005 به لبنان رفته و دفتر سازمان فتح ال انتفاظه را در روستای هلوا در غرب بکا گشود. در سال 2006 در طی یک درگیری میان گروه ال عباسی وارتش لبنان یکی از عناصر تحت تعقیب از طرف سوریه کشته شد. دولت سوریه ال املا را دستگیر کرده و از او در باره ال عباسی اطلاعات گرفت. اما در این میان ال عباسی دره بکا را ترک کرده و در اردوگاه آوارگان فلسطینی به نام نهرالبارد در تریپولی گروه فتح الاسلام را پایه گذاری نمود. ال عباسی اعلام کرد که می خواهد اسلام را به مرکز مبارزه فلسطین علیه اسرائیل باز گرداند.

سیمور هرش، روزنامه نگار مجله نیویورکر، در مارس 2007 در مقاله ای گفت که دولت لبنان از گروه فتح الاسلام برای مقابله با حزب الله استفاده می کند. این ادعا بعدا از طرف دکتر فرانکلین لامب، متخصص مسائل لبنان و حزب الله، تائید گردید. او می گوید که دیوید ولش معاون وزیر امور داخلی آمریکا با سعودی ها و سعد الحریری با حمایت دولت آمریکایی سینیورا به گروه سنی مذهب فتح الاسلام برای مبارزه با شیعیان حزب الله کمک می رساند.

این گروه به ظاهر متشکل از 150 تا 200 جوان مسلح است و از این تعداد بسیاری اهل عربستان، سوریه، لبنان و دیگر کشورهای عربی هستند. بمب گذاری در سال 2006 در آلمان،انفجار یک مینی بوس در 13 فوریه 2007 در لبنان و ترور چندین سیاستمدار مخالف سوریه در لبنان به حساب این گروه گذاشته شده است.

 

 چرا ارتش لبنان با این گروه درگیر شده است؟

در 18 ماه مه 2007 در یک دزدی مسلحانه مبلغ 125 هزار دلار از بانکی در شهر امیون درشمال لبنان ربوده می شود. یک روز بعد پلیس رد دزدان را تا آپارتمانی در تریپولی که مقر گروه فتح الاسلام بود دنبال می کند. مردان مسلح مقاومت کرده و درگیری با پلیس پس از سه روزو با انفجار محل توسط آخرین نفر در آپارتمان به اتمام می رسد. در حالیکه تعدادی از اعضاء این گروه در این آپارتمان کشته شدند، بقیه اعضا در کمپ نهر البارد مستقر شده و مواضع ارتش لبنان در مناطق ورودی به کمپ را اشغال کردند. بر اساس یک موافقتنامه میان اعراب در سال 1969 ارتش لبنان اجازه ورود به اردوگاه های آوارگان فلسطینی را ندارد. اما همانطور که در اخبار چند هفته گذشته شاهد بوده ایم  آوارگان فلسطینی ساکن اردوگاه مجددا آواره شهرهای دیگر گردیدند علیرغم آنکه اکثریت آنان هیچگونه ارتباطی با این گروه ندارند و ارتش لبنان علیرغم ورود به اردوگاه هنوز نتوانسته است اعضای این گروه را دستگیر نماید. اما ببینیم اساسا چرا این درگیری آغاز شد و سرمنشاء این مسائل در کجاست.

 

برای درک این درگیری باید به تاریخچه تاریک گروهی دیگر بپردازیم. دیوید ولش، معاون کوندولیزا رایس موسس گروهی است در لبنان به نام کلوپ ولش. رئیس این کلوپ الیوت آبرامس، مرد شماره اول دولت بوش بوده و اعضای آن عبارتند از: فواد سینیورا،  جنگ طلب مشهور ولید جنبلاط از حزب دروزی ها، سمیر جعجع رهبرفالانژ های لبنان که به دلیل کشتار مردم غیر نظامی در صبرا و شتیلا 11 سال در زندان به سر برد و بعدا با عفو سعد حریری از زندان بیرون آمد، سعد حریری بیلیونر، وابسته به عربستان سعودی و بنیان گذار جریان "آینده سنی."

جریان آینده سنی با بوجود آوردن هسته های کوچک از سنی های مخالف شیعیان برنامه های کلوپ ولش را به اجرا گذاشته و تلاش می کند تا حزب الله لبنان را از معادلات سیاسی خارج نماید. اولین گروه نظامی که توسط این کلوپ حمایت می گردید، گروه جند ال شام (سربازان شام که در عربی به منطقه سوریه، لبنان، فلسطین و اردن گفته می شود) بود که در اردوگاه آوارگان فلسطینی نزدیک سیدون تشکیل گردید. دومین گروه مورد حمایت کلوپ،فتح الاسلام است. به هر کدام از اعضای این گروه ها تا 700 دلار در ماه حقوق پرداخت می شد که با توجه به وضعیت اقتصادی لبنان و فقر موجود، بخصوص در اردوگاه های فلسطینی مبلغ هنگفتی می باشد. در سال 2005 بر اساس گزارش گروه بین المللی بحران مستقر در آمریکا، سعد حریری 480 هزار دلار را بین گروه های کوچک سنی در شمال لبنان که اعضای آنها در افغانستان و توسط ال قاعده تعلیم دیده بودند، پخش کرد. او همچنین با داشتن اکثریت در پارلمان به 22 نفر از اعضاء باند اسلامی "دینیه" که به دلیل تلاش برای بمب گذاری در سفارت های اوکرائین و ایتالیا در بیروت دستگیر شده بودند، عفو داده و آنها را از زندان آزاد کرد.

به نظر می رسد که حزب الله لبنان به اطلاعاتی دست یافت که نشان می داد این دو گروه تحت رهبری مستقیم سعد حریری در نظر دارند جنگ شیعه و سنی را در لبنان راه بیاندازند. به دنبال درز این اطلاعات کلوپ ولش پرداخت حقوق به سربازان این دو گروه را قطع نمود. بدین ترتیب اعضای فتح الاسلام در واقع حقوق پرداخت نشده خود را از بانک ربودند. نیروهای امنیتی بلافاصله به مقر آنان در تریپولی حمله کردند ولی نتوانستند با مردان تا دندان مسلح مقابله کنند. ارتش لبنان مجبور به دخالت گردید و همانطور که گفتیم بخشی از اعضای گروه که در آپارتمان بودند در این درگیری کشته شدند.

ارتش لبنان در حال حاضر در موضعی سخت قرار گرفته است. از یک سو سربازان اجازه ورود به اردوگاه را ندارند و با ورود به آن صفحه  جدیدی در معادلات سیاسی لبنان گشوده خواهد شد. از طرف دیگر در صورت تضعیف ارتش موضع کلوپ ولش در لبنان محکم می گردد و این به نفع هیچکدام از نیروهای ضد سیاست های آمریکا و اسرائیل در منطقه نیست. کلوپ در سال گذشته تلاش کرد تا ریاست جمهوری را به دست آورد اما با شکست مواجه شد. در نتیجه با داشتن اکثریت پارلمانی تلاش می کند تا نقش ریاست جمهوری را به نقشی سمبلیک تقلیل دهد. سپس کلوپ تلاش کرد تا کمیته پارلمانی قانون اساسی که کلیه سیاست های اجرائی دولت را کنترل می کند تحت پوشش خود درآورد. اما پس از شکست موفق شد از طریق مجلس این کمیته را کاملا از میان بردارد.

کلوپ ولش همچنین تلاش کرد تا با استفاده از ارتش، حزب الله لبنان را خلع سلاح نماید اما ارتش لبنان از این اقدام خودداری نمود. در نتیجه اسرائیل با هماهنگی با آمریکا جنگ تابستان 2006 را به راه انداخت تا در طی آن بتواند حزب الله را از نظر نظامی از میان بردارد. ارتش لبنان از نظر دولت بوش مانعی برای اجرای سیاست های آمریکا و اسرائیل در منطقه است. اولا اگر ارتش تضعیف گردد، 70% مسیحیان لبنان که طرفدار جنبش آزاد وطن پرستان به رهبری میشل آون هستند، حامی دیگری نخواهند داشت و اقلیت طرفدار فالانژها می توانند به عنوان نماینده مسیحیان در لبنان ظاهر گردند. دوما با ارتشی ضعیف لبنان دیگر نخواهد توانست به حمایت از خواست بازگشت آوارگان فلسطینی و حفظ تمامیت ارضی لبنان کاری انجام دهد.

 

به قول سیمور هرش، دولت بوش ابتدا این گروه را مسلح نمود تا اهدافی را که اسرائیل نتوانست ار طریق نظامی به آن برسد به سرانجام رساند و وقتی که "دوره مفید" این گروه به اتمام رسید، به ارتش لبنان کمک می کند تا آن را از میان بردارد. ولی واقعیت این است که آمریکا و اسرائیل خواهان لبنانی ضعیف  هستند و می خواهند به هر طریق که شده لبنان و سوریه را مانند عراق به بانتوستان هایی متشکل از اقلیت ها تقسیم کنند. 

 

 

 

1. http://de.wikipedia.org/wiki/Fatah_al-Islam - 26k -

2.Deborah Amos (21 May 2007). Al-Qaida Inspired Groups on the Rise in Lebanon. National Public Radio. Retrieved on 05.23.2007

3. Le Figaro (April 16, 2007). "Fatah Al-Islam: the new terrorist threat hanging over Lebanon". Retrieved May 20, 2007

4. International Herald Tribune (March 15, 2007). "A new face of Al Qaeda emerges in Lebanon". Retrieved May 20, 207.

5. Reuters (May 19, 2007). "Lebanese army battles militants at Palestinian camp". Retrieved May 20, 2007

6. Rym Ghazal (May 21, 2007). 22 troops, 19 Fatah al-Islam fighters dead. The Daily Star. Retrieved on 05.23.2007

7. Ayman El-Masry (23 May 2007). Fatah Al-Islam Explained. Retrieved on 05.23.2007

8. Komotv (May 20, 2007). "Dozens killed in Lebanon gunbattle between Islamic militants, security forces". Retrieved May 20, 2007

9. Fatah al-Islam had support from US, claims Hersh. Turkish Daily News (May 24, 2007). Retrieved on 05.25.2007

10. Who's Behind the Fighting in North Lebanon?. Counter Punch (May 24, 2007). Retrieved on 05.28.2007

11. Does the New Yorker actually edit Seymour Hersh?. Reason Magazine (March 1, 2007). Retrieved on 06.04.2007

12.  http://news.bbc.co.uk/2/hi/middle_east/6685475.stm

13. Evelyn Leopold. > "Syria says militants in Lebanon work for al Qaeda." AlertNet

14. Reuters (May 20, 2007). "Facts about militant group Fatah al-Islam". Retrieved May 20, 2007

15. FACTBOX: Facts about militant group Fatah al-Islam

16. Arab League calls Fatah al-Islam 'terrorists'. EU Business (May 23, 2007). Retrieved on 05.23.2007

17. Sally Buzbee (May 22, 2007). Hezbollah Backs Lebanon Army in Standoff. Guardian Unlimited. Retrieved on 05.25.2007

18. International Herald Tribune (AP)

19. FoxNews (AP)

20. Reuters (December 7, 2006). "Annan urges Lebanon talks in hope of ending crisis". Retrieved December 7, 2006

21. Le Monde (December 7, 2006). "Des djihadistes viseraient 36 personnalités antisyriennes au Liban". Retrieved December 7, 2006.

22. 'Nowhere to put us'. BBC (May 23, 2007). Retrieved on 05.23.2007

23. Robert Fisk (May 21, 2007). Scored dead as Lebanese army battles Islamists in bloodiest day since civil war. Retrieved on 05.23.2007

24. ABC/Reuters (May 21, 2007). "Lebanese Army shells refugee camp". Retrieved May 21, 2007

25. c BBC News (May 21, 2007). "Scores killed in Lebanon fighting". Retrieved May 21, 2007.

26. Fateh Official Denies Link with "So Called Fatah al-Islam". WAFA News Agency (May 20, 2007). Retrieved on 05.23.2007

27. Palestinian authorities negotiating ceasefire in Lebanon. Novosti (May 21, 2007). Retrieved on 05.23.2007

28. Fatah al-Islam vowes no surrender despite truce. Khaleej Times (May 23, 2007). Retrieved on 05.23.2007

29.Ramzi Al-Hussein (May 26, 2007). Lebanon will never let the terrorists win. Ya Libnan. Retrieved on 05.26.2007

30. http://www.informationclearinghouse.info/article17788.htm, Bush's New Middle East , By Mike Whitney

31. http://www.informationclearinghouse.info/article17763.htm, Who's Behind the Fighting in North Lebanon?, By Franklin Lamb

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 16:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره فلسطین

بازديد: 1085
تحقیق درباره فلسطین

 

چرا فلسطینی ها نباید اسرائیل را به رسمیت بشناسند

 

مقدمه

چند روز پیش به دیدار تعدادی از دوستان رفته بودم. طبق معمول همیشه یکی از موضوعات بحث و گفتگومسائل روز بود. مسئله فلسطین،حمله نیروهای حماس به مواضع نیروهای وفادار به فتح و نهایتا در دست گرفتن کنترل نوار غزه منجر به بحثی داغ در باره حماس و موضع آن در قبال اسرائیل گردید. نکته ای اساسی در این بحث ها برای من جالب شد و مرا به ترجمه این مقاله  تشویق نمود. تمامی دوستان حاضر در جمع علاقه مند به مسائل سیاسی، مطلع و به طور کلی مخالف سیاست های امپریالیستی آمریکا هستند اما حتی در همین جمع هم تعدادی نظراتشان را، شاید ناخودآگاهانه، بر اساس آنچه که وسائل ارتباط جمعی تحت کنترل صهیونیست ها و نئو لیبرال ها تبلیغ می کنند، قرار داده اند. مسئله فلسطین بسیار پیچیده و اخبار منعکس شده در وسائل ارتباط جمعی بسیار مغرضانه و یک طرفه می باشد. بطور مثال در برنامه ای در کانال آ.ار.د آلمان(روز یکشنبه 17 ژوئن) فرار یک خانواده سکولار و غیر مذهبی از نوار غزه به دلیل ترس از "یک حکومت اسلامی" در منطقه پخش می شود ولی کمتر کانال تلویزیونی شرایط غیر انسانی که همه روزه به مردم فلسطین در سرزمین های اشغالی، چه کرانه غربی و نوار غزه و چه فلسطینیان ساکن اسرائیل،تحمیل شده است را نشان می دهند. بسیاری از مردم فراموش کرده اند و یا نمی دانند که: در وسائل ارتباط جمعی، فلسطین به "کرانه غربی و نوار غزه  تقلیل یافته است، که فلسطینی های ساکن اسرائیل را اعراب اسرائیلی می خوانند تا همگان هویت فلسطینی آنان را از یاد ببرند، که مقامات رسمی اسرائیل فقط در مصاحبه های خارجی از کلمه "فلسطین" استفاده می کنند و در خود اسرائیل کرانه غربی و نوار غزه را "منطقه" می نامند، که هیچکدام از دولت های تشکیل شده در اسرائیل،نه تنهاهیچکدام از توافقنامه های خود را اجرا نکرده اند بلکه هنوز هم فلسطین را به عنوان یک ملت به رسمیت نمی شناسند. اما مشکل به اینجا ختم نمی شود. مسئله اصلی این جاست که اسرائیل موفق شده است افکار عمومی را هم جهت با سیاست های اسرائیل نماید. حتما بسیاری از خوانندگان این مطلب به این فکر کرده اند که :" باید برای مسئله اسرائیل و فلسطین راه حلی پراگماتیک پیدا کرد. نمی توان 6 میلیون اسرائیلی را از این منطقه بیرون ریخت." ولی همگان فراموش کرده اند که اسرائیل توانست بیش از 2 میلیون فلسطینی را از کشور خود براند و علنا اعلام کند که  به هیچ وجه حاضر به پذیرش بازگشت آوارگان نیست. هر چند بسیاری از این افکار در درجه اول کاملا منطقی به نظر می رسد، اما واقعیت ها و سیاست های اعمال شده و برنامه های صهیونیست ها بسیار متفاوت با این واقعیت است. یکی دیگراز این نوع افکارظاهرا منطقی همان" شناخت اسرائیل توسط نیروهای فلسطینی" است.اسرائیل معصومانه اعلام کرده است که اگر حماس  حق حیات اسرائیل را به رسمیت بشناسد حاضر به مذاکره با دولت منتخب فلسطین خواهد بود. باز هم همگی فراموش کرده اند که عرفات نه تنها اسرائیل را به رسمیت شناخت بلکه به بسیاری از خواسته های آنان تن داد ولی با این همه در سال های آخر عمرش "اسرائیل طرف مذاکره" نداشت! مقاله جاناتان کوک (روزنامه نگاری یهودی که در شهر ناصریه اسرائیل زندگی می کند) دقیقا نشان می دهد که علیرغم ظاهر قابل قبول این جمله و وعده های تکراری، دولت اسرائیل سیاست ها و برنامه های دیگری را در سر می پروراند

 

لازم به تذکر است که این مقاله در دسامبر 2006 نوشته شده است. در آن زمان هنوز درگیری نیروهای فلسطینی با یکدیگر به این شدت نبود. اما موضوع اصلی بحث آقای کوک همچنان موضوع روز است.

 

هنوز هم فقط یهودی ها

http://weekly.ahram.org.eg/006/824/op12.htm

نوشته جاناتان کوک

ترجمه مهرنوش کیان

 

مشکل دولت فلسطین در تلاش برای قابل تحمل کردن زندگی  میلیونها فلسطینی در سرزمین های اشغالی با  چند کلمه ساده قابل حل است. درست مثل کودکی شیطان که فقط لازم است بگوید "ببخشید" تا اجازه یابد از اتاقش بیرون بیاید، حماس هم فقط لازم است بگوید "ما اسرائیل را به رسمیت می شناسیم" تا بلافاصله بعد از آن کمک های بین المللی به سوی کرانه غربی و نوار غزه سرازیر گردد.

حداقل به نظرمن لب کلام سخنرانی اخیر احود اولمرت  در صحرای نگو که گفت دست های ما به سوی مردم قحطی زده غزه دراز است فقط اگر حماس استغفار کند، هم همین بود. او گفت "ما را به رسمیت بشناسید و ما آماده ایم در باره صلح صحبت کنیم."

مسلما مردم فلسطین به خاطر انتخاب حماس از طرق دموکراتیک ازجانب اسرائیل و دولت های غربی که مخالف این سازمان هستند به طور دسته جمعی تنبیه شده اند. تحریم اقتصادی اعمال شده دولت فلسطین رادر پرداخت حقوق کارمندان ناتوان ساخته است. اسرائیل ارسال میلیونها دلار مالیات دولت فلسطین رابه طور غیر قانونی سد کرده است و به فاجعه انسانی موجود دامن زده است. بستن مرزهای غزه توسط اسرائیل صادرات محصولات (که اکثرا محصولات   فاسد شدنی مثل غلات هستند) به خارج و واردات دارو و مواد مورد نیاز مردم را مختل ساخته است. حملات دولت اسرائیل به نوار غزه ساختارهای شهری مثل تولید آب و برق را از میان برده و تعداد زیادی کشته به جای گذاشته است. و هزاران فلسطینی از خانواده های خود جدا افتاده اند چون اسرائیل از دادن ویزای ورود به فلسطینی هایی که شهروند کشورهای دیگر هستند خودداری می کند.

جمله معجزه آسای "ما شما را به رسمیت می شناسیم" می تواند به همه این رنجها پایان بخشد پس چرا نباید این جمله را به زبان آورد؟ آیا دلیل آن تنفر غیر قابل تصور حماس از اسرائیل است؟

همگان به سادگی فراموش کرده اند که علیرغم بدتر شدن شرایط، مشکلات فلسطینی ها با انتخاب حماس آغاز نشد. اشغال فلسطین امسال 40 ساله شد و تا کنون هیچ رهبر فلسطینی موفق نشده است که حتی قول تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی در مناطق اشغالی را از رهبران اسرائیل بگیرد: نه مختارها( رهبران خانواده های بزرگ که سال ها به طور سنتی طرف مذاکرات قرار می گرفتند)، نه دولت خودمختار فلسطین تحت رهبری عرفات که در اواسط دهه 1990 و پس از به رسمیت شناخته شدن جنبش آزادیبخش فلسطین (فتح) به مناطق اشغالی بازگشت، نه محمود عباس رهبر میانه رو که پس از به قدرت رسیدن خواهان پایان انتفاظه دوم (قیام مسلحانه دوم) گردید و نه دولت فعلی با شرکت حماس که از همان ابتدا خواهان آتش بس طولانی مدت به عنوان اولین قدم در راه بازسازی اعتماد از دست رفته بود.

تعداد اندکی از فلسطینیان ممکن است هنوز باور داشته باشند که اسرائیل با کنار رفتن حماس از حکومت وشکل گیری دولت اتحاد ملی متشکل از تکنوکرات های جنبش فتح، به اشغال سرزمین شان پایان خواهد داد.به خصوص که درست پس از قرارداد صلح اسلو{و وعده های فراوان} تعداد قریه های یهودی نشین در کرانه غربی دو برابر گردید.

منفعت اسرائیل در شناخته شدن از طرف حماس بیش از آن است که برخی می پندارند. شناخته شدن اسرائیل از طرف حماس مفهومی بیش از قبول پیش شرطی برای مذاکرات دارد. در واقع این شناسائی به این معنا است که حماس وارد همان تله ای می شود که فتح بدان پا گذاشت. این تله هرنوع راه حل صلح طلبانه را غیر ممکن می سازد.

این هدف از دو طریق ممکن می گردد:

اولا، شناخت "حق حیات" برای اسرائیل از طرف حماس نشانی است بر اینکه دولت فلسطین علنا مبارزه خود برای تشکیل کشور فلسطین را کنار می گذارد. چرا که دولت اسرائیل از قبول هر نوع خط مرزی همواره خودداری ورزیده و از دادن هر نوع پاسخ صریح به این سوال خودداری ورزیده است. به عبارت دیگر حد "شناخت اسرائیل" همچنان موضوعی است حل نشده. همچنین همانطور که همگی می دانیم هیچ کدام از رهبران اسرائیل حق بازگشت آوارگان فلسطینی ، چه به مرزهای قبل ازجنگ 1967 و چه قبل از آن را به رسمیت نمی شناسند. بدون قبول خط مرزی قبل از 1967(به اضافه اینکه اسرائیل حسن نیت خود را نشان دهد و راهی عملی برای وصل کرانه غربی و نوار غزه ایجاد نماید) امکان عملی بوجود آمدن کشور فلسطین وجود ندارد.

و مسلما چنین حسن نیتی از طرف اسرائیل نشان داده نخواهد شد. هیچ رهبر اسرائیلی تا کنون فلسطینیان را چه به عنوان مردم و یا ملت به رسمیت نشناخته است. و البته غربی ها با روش های دوگانه خود تا کنون از هیچ کدام از دولت های اسرائیل خواهان به رسمیت شناخته شدن فلسطینی ها به عنوان یک ملت نشده اند. در واقع دولت های اسرائیل هیچگاه همان به رسمیت شناخته شدنی را که از فلسطینی ها انتظار دارند در باره فلسطینی ها اجرا نکرده اند. معروف است که گولدا مایر، نخست وزیر دولت کارگری، گفت که فلسطینی ها وجود ندارند. وی در سال 1971 اضافه کرد که " مرزها از آنجا که یهودی ها زندگی می کنند به رسمیت شناخته می شوند، نه آنجا که خطی در نقشه کشیده شده است." او دستور داد که خط سبز(مرز تعیین شده در 1967) از کلیه نقشه های رسمی برداشته شود.

یولی تامیر، وزیر میانه رو آموزش و پرورش، در هفته گذشته با سخنان خود مبنی بر اینکه خط سبز باید دوباره در نقشه های مورد استفاده در مدارس کشیده شود، طوفانی به پا کرد. اعتراضات فراوانی به موضع "چپ رادیکال" وی از طرف سیاستمداران و خاخام ها صورت گرفت و بسیاری از مدارس از اضافه کردن این مرز به نقشه ها خودداری کردند.

بر اساس نظرات بسیاری از دست اندرکاران در آموزش و پرورش، احتمال اینکه خط سبز در کتاب های درسی دوباره نشان داده شود و یا هیچگونه ارجاعی به "یهودا و سمیرا" (اسامی مورد استفاده در کتب مذهبی برای کرانه غربی) یا اضافه کردن اسامی شهرهای عرب در اسرائیل انجام گردد، وجود ندارد. رئیس گروه جغرافی دانشگاه حیفا، یورام بار گال ، اضافه کرد که هزینه چاپ جدید را هیچ کدام از شرکت های خصوصی که کتاب های درسی را ارائه می کنند به عهده نخواهند گرفت.

اولمرت با توجه به صدمه ای که به تصویر دولت اسرائیل در عرصه بین المللی خواهد خورد پیشنهاد خانم تامیر را در اصل قبول کرد ولی او هم می دانست که این تغییر هیچگاه صورت نخواهد گرفت. او گفت:" هیچ اشکالی در نشان دادن خط سبز وجود ندارد." اما بعد اضافه کرد" اما ما وظیفه داریم بر موضع دولت و نظر عمومی که هر گونه بازگشت به مرزهای 1967 را غیر ممکن می داند، تاکید نماییم."

دومین جنبه این تله کمتر مورد بررسی قرار گرفته است و می تواند زبان عجیب مورد استفاده اسرائیل در اعلام خواسته اش از حماس را روشنتر نماید. اسرائیل از حماس نمی خواهد که آن کشور را به رسمیت بشناسد بلکه می خواهد " حق حیات اسرائیل" را به رسمیت بشناسد. تفاوت این دو فقط در معنا شناسی نیست.

مفهوم دولتی که حقی دارد نه تنها غریب است بلکه در قوانین بین المللی اصلا وجود ندارد. مردم حق دارند نه دولت ها. و این نکته دقیقا اصل مطلب است: وقتی اسرائیل تقاضا می کند که "حق حیات" داشته باشد، در واقع می گوید که ما در باره به رسمیت شناختن اسرائیل نه به عنوان یک ملت- دولت معمولی بلکه به عنوان دولت مردمی خاص، یعنی یهودیان صحبت می کنیم.

با خواست به رسمیت شناخته شدن، اسرائیل می خواهد مطمئن گردد که فلسطینی ها با ویژگی اسرائیل به عنوان سرزمینی یهودی به عنوان اصلی غیر قابل تغییر موافقت می کنند. بدین ترتیب به یهودیان حقی برتر از دیگر گروه های ملی و مذهبی در منطقه داده می شود. این سوال که چنین دولتی چگونه خواهد بود نه از جانب اسرائیلی ها و نه از جانب غرب ندیده گرفته شده است.  

معنای این حق این است که اسرائیل می تواند همچنان از بازگشت میلیون ها آواره فلسطینی در منطقه به خانه های غصب شده خود در اسرائیل جلوگیری کند. اگر این آوارگان به خانه های خود بازگردند، یک شبه اکثریت یهودی اسرائیل از میان خواهد رفت و دیگر نخواهد توانست ادعا کند که دولتی است یهودی، مگر اینکه رسما اعلام کند که سیستمی آپارتاید از نوع آفریقای جنوبی را در اسرائیل اعمال می کند.

به نظر می رسد این راه حل با لابی قوی لونی، وزیر خارجه اسرائیل،  از طرف رومانو پرودی، نخست وزیر ایتالیا، مورد قبول قرار گرفته است. بر اساس اورشلیم پست در هفته گذشته، پرودی در ملاقات های خصوصی گفته است که  اسرائیل باید از فلسطینی ها بخواهد که ماهیت یهودی اسرائیل را تضمین می کند.

مقامات رسمی اسرائیل به این باور که برای اولین بار در موضع اروپا در حمایت از قوانین بین المللی و حق بازگشت  آوارگان فلسطینی،  شکافی ایجاد کرده اند، بسیار اظهار رضایت می نمایند. یک مقام رسمی در اورشلیم پست اعلام کرد که " باید بتوانیم همگان را با این نظر همراه نماییم."

اما در واقع دامنه نتایج حاصل از شناخت اسرائیل از طرف رهبران فلسطینی به عنوان دولتی یهودی بسیار فراتر از مسئله بازگشت آوارگان فلسطینی خواهد رفت. من در کتاب خود به نام "خون و مذهب" عواقب وخیم این حرکت برای فلسطینی ها در مناطق اشغالی و میلیون ها فلسطینی ساکن اسرائیل را مطرح نمودم. به نظر من در اصل نیاز به حفظ ماهیت یهودی اسرائیل به هر قیمتی سر منشاء مخالفت با فلسطینی ها است. هیچ راه حلی برای صلح وجود نخواهد داشت تا زمانی که اسرائیل برای یهودیان نسبت به دیگر اقلیت ها حقی برتر قائل است و برای حفظ اکثریت یهودی در منطقه به هر گونه تخریب جغرافیایی و تغییر به نفع یهودیان ادامه می دهد.

علاوه بر خطری که بازگشت آوارگان فلسطینی برای "حیات" اسرائیل ایجاد می کند، دولت اسرائیل با مشکلات جمعیت شناسی دیگری، یعنی خودداری فلسطینیان از ترک مناطق یهودا و سمیرا(کرانه غربی) نیز روبروست. در عرض ده سال آینده هم فلسطینی های ساکن اسرائیل و هم فلسطینی های ساکن مناطق اشغالی از نظر جمعیتی نسبت به یهودیان در اقلیت قرار خواهند گرفت.

دلیل اصلی "خروج" از غزه همین بود که اسرائیل می توانست ادعا کند علیرغم آنکه همچنان قطعه ای کوچک از زمین را از نظر نظامی محاصره کرده است، هیچ مسولیتی در قبال جمعیت ساکن در آن ندارد. با بیرون آوردن چند هزار قریه نشین یهودی از غزه، 1.4 میلیون فلسطینی ساکن غزه از نقشه جمعیت شناسی پاک شدند.

با اینکه از دست دادن غزه خطر اکثریت یافتن فلسطینی ها را برای مدت کوتاهی از میان برده است،اما تضمینی برای ادامه حیات دولتی یهودی وجود ندارد. چون فلسطینی های ساکن اسرائیل، که هم اکنون در اقلیت بوده و یک   پنجم جمعیت اسرائیل را تشکیل می دهند، می توانند عملا نقشه های اسرائیل را نقش بر آب کنند. این اقلیت در طی سال های گذشته مداوما خواهان رفرم و تغییر در دولت یهودی که بطور سیستماتیک بر علیه آنان و هویت فلسطینی اشان تبعیض قائل می شود بوده و می خواهند که دولت اسرائیل تبدیل به دولتی گردد برای "همه شهروندانش" که حقی مساوی برای همه ساکنان اسرائیل اعم ازیهودی و فلسطینی قائل می شود.

اسرائیل اعلام کرده است که تقاضا برای دولتی برای همه شهروندان، نافرمانی و خیانت می باشد. چرا که می دانند اگر چنین دولتی واقعا تشکیل شود شهروندان فلسطینی به حق می توانند خواهان حق ازدواج با فلسطینی های ساکن در مناطق اشغالی گردیده و برای آنان پاسپورت اسرائیلی بگیرند. مقامات رسمی این حق را "حق بازگشت از درپشتی" می نامند: حق بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین خود و گرفتن حق شهروندی اسرائیل، حقی که هر یهودی در هر کجا دنیا که باشد به طور اتوماتیک داراست.

برای جلوگیری از چنین چیزی دولت اسرائیل در 2003 قانونی کاملا نژاد پرستانه رااز مجلس گذراند که بر اساس آن هیچ فلسطینی شهروند اسرائیل حق ازدواج با فلسطینی های ساکن در مناطق اشغالی  ویا آوارگان فلسطینی در کشورهای دیگر را ندارد. در حال حاضر این خانواده ها فقط می توانند به کشورهای دیگر پناهنده شوند.

اما مثل خروج از غزه این نوع تاکتیک ها و قانون ها فقط وسیله ای برای وقت کشی است تا راه حلی برای "حیات" اسرائیل. در واقع اسرائیل ایده هایی را شکل داده است که بر اساس آن بخش بزرگ جمعیت فلسطینی خود را از مرزها و مناطق مختلف از میان برداشته و "شهروندان" باقی مانده دارای هیچ حق سیاسی نخواهند بود مگر آنکه وفاداری خود را به "دولت یهودی و دموکراتیک" اعلام کرده و از هرگونه تقاضا برای ایجاد رفرم در این دولت و تبدیل آن به یک دموکراسی لیبرال خودداری ورزند.

خط اصلی سیاست های دولت یهودی درست مثل دولت آپارتاید آفریقای جنوبی همین است: برای بقای خود باید هر کاری بکنیم تا بتوانیم در قدرت باقی بمانیم حتی اگر مجبور باشیم بطور سیستماتیک و دائمی هر نوع حقوق بشری را زیر پا بگذاریم.

نهایتا باید گفت که عواقب ادامه حیات دولتی یهودی بر زندگی همه ما بدون توجه به اینکه کجای این دنیا زندگی می کنیم، تاثیر خواهد گذاشت. نه فقط به این دلیل که هر روزه انزجار و تنفر اعراب و مسلمانان جهان نسبت به سیاست های دوگانه کشورهای غربی و آمریکا و جانبداری آنان از اسرائیل در برابر فلسطین شدت می یابد، بلکه چون منافع اسرائیل در حفظ اکثریت یهودی به هر قیمتی و برای حفظ "حیات" خود به آن این اجازه را می دهد که ثبات و امنیت منطقه ای و جهانی را به خطر اندازد.

نمونه ای کوچک از این نوع سیاست را می توان در طرفداری اسرائیل از آمریکا در تجاوز به عراق در 2003 ، تجاوز آن به لبنان در تابستان گذشته و به طور اخص نواختن طبل جنگ بر علیه ایران مشاهده کرد.  

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 16:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 158

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس