تاریخچه قدرت هاي بزرگ اروپا
تاریخچه قدرت هاي بزرگ اروپا
تاريخ دوران پيش از جنگ جهاني اول را ميتوان با بررسي ويژگيهاي آن گروه از كشورهاي بزرگ اروپايي كه قدرت آنها به رويدادهاي سراسر جهان شكل داد بهتر درك كرد. هر يك از اين كشورها تمايلات، ضعفها، قوتها و تجربيات تاريخي مختص به خود داشتند در اين مبحث اين كشورها به ترتيب از غرب اروپا تا شرق اين قاره و از دمكراتيكترين تا مطلقهترين كشورها مورد بررسي قرار خواهند گرفت. همچنين عبور از غرب به شرق اروپا عموماً منجر به گذار از شهرنشينترين كشورها تا كشورهاي زراعتي اين قاره خواهد شد.
بريتانياي كبير
در سال 1900 بريتانياي كبير عموماً به عنوان ليبرالترين و مرفهترين كشور اروپا قلمداد ميشد. مردم بريتانيا از ثمرات اقتصادي جامعهاي كاملاً صنعتي بهرهمند بودند. امپراطوري عظيم مستعمراني علاوه بر تأمين مواد خام عمده و مورد نياز صنايع بريتانيا بسياري از مواد غذايي حياتي مورد نياز جمعيت زياد بريتانيا را كه بسيار فزونتر از ميزان حاصلخيزي اين جزيره كوچك بود فراهم ميساخت. با رفاهي كه در نتيجه صنعتي شدن سريع به دست آمده بود اشراف قديمي و صاحبان صنايع جديد هر دو بر سر اينكه وضعيت موجود بهترين وضعيت ممكن است توافق داشتند.
ويژگي زندگي سياسي در پادشاهي مشروطه برينانياي كبير گرايشهاي روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعي و ليبراليسم بود. لايحه اصلاحات سال 1876 و لايحه حق انتخاب سال 1884 حق رأي واقعي و جامع به مردان بالغ داده بود. زماني كه لايحه پارلمان در سال 1911 به اجرا گذاشته شد مجلس عوام كه بخش منتخب پارلمان بريتانيا محسوب ميشود اختيار كنترل بودجه دولت را به دست آورد. اين لايحه همچنين به نوعي سنگيني حضور گروههاي ممتاز را كه بر پارلمان و به ويژه بر مجلس اعيان حاكم بود كاهش داد. برخلاف فرانسه و بسياري از كشورهاي اروپايي ديگر كه نظام چند حزبي در آنها رايج بود سياستهاي بريتانيا همچنان در چارچوب نظامي كه توسط دو حزب اداره ميشد توسعه و تكوين مييافت نظام دو حزبي ضرورت تشكيل ائتلافهاي حزبي را براي به دست آوردن اكثريت حكومتي از بين ميبرد و بنابراين به نظام سياسي باثباتتري منجر ميشد. به همين دليل بريتانياي كبير قادر بود بسياري از نهادهاي سياسي و اقتصادي خود را بدون انقلابهاي خونين و تفرقهانگيز اصلاح كند. ظهور حزب كارگر قدرت سياسي در حال رشد كارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بيشمار كارگري اعتصابها و خواستههاي مستمر كارگران براي دسمتزد بيشتر و بهبود شرايط كار و منافع فرعي ديگر وجود داشت. صاحبان صنايع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلي كه بر اساس آن دولت ناگزير بود سياست عدم مداخله را در فعاليتهاي اقتصادي اتخاذ كند. اين امر به صاحبان صنايع اجازه ميداد دقيقاً آنچه ميخواهند به انجام برسانند از اين رو صاحبان صنايع اجازه ميداد دقيقاً آنچه ميخواهند به انجام برسانند. از اين رو صاحبان صنايع به دليل عدم كنترل دولت با همه توان در مقابل خواستههاي اتحاديههاي كارگري براي بهبود شرايط كار ايستادگي كردند. عليرغم مخالفت صاحبان صنايع اتحاديههاي كارگري دائماً قدرت و نفوذ بيشتري كسب ميكردند و طرفداران سياسي آنان در پارلمان غالباً اين قدرت را به قوانين محدود كننده انحصارات افزايش حق بيكاري و بهبود شرايط كار تبديل ميكردند. همچنين اصلاحات مشابهي در زمينههايآموزش و رفاه اجتماعي به عمل آمد.
امپراتوري بريتانيا بزرگترين امپراتوري در جهان بود و همچنين كه زبانزد خاص و عام بود: (( خورشيد هرگز در امپراتوري بريتانيا غروب نميكرد.)) در جنوب اقيانوس آرام، بريتانياي كبير دو ((بريتانيا))ي جديد در استراليا و زلاندنو تاسيس كردهبود و در آسيا، هنگكنگ سواحل چين، شبهجزيره مالايا، برمه، هند، سيلان و مناطق كليدي كوچك در طول خليجفارس امتيازهاي فراواني داشت. در آفريقا بر مصر و كانال حياتي سوئز حاكميت داشت. در غرب آفريقا ساحل طلا، نيجريه، سيرالئون، و گامبيا تحت سلطهاش بود. در نيمكره غربي، بريتانياي كبير علير غم از دست دادن بسياري از مستعمرات اوليهاش، همچنان حضور قوي خود را از طريق كنترل كانادا و نيوفايلند حفظ كردهبود. بريتانيا و گينه بريتانيا را در خاك اصلي آمريكايجنوبي و مركزي در اختيار داشت. دومينيونهايي مانند كانادا، استراليا و زلاندنو نيروهاي مسلح خود را دارا بودند اما براي دفاع كامل متكي بر نيروي دريايي بريتانيا بودند.
ارتش متشكلي از افسران و افراد بريتانيايي كه بهطور اعجابآوري كوچك بود بهعلاوه چند واحد بومي كه توسط بريتانياييها فرماندهي ميشد، آرامش را در سراسر امپراتوري حفظ ميكرد. براي مثال، تنها4000 بريتانيايي در سراسر شبهقاره هند مستقر بودند. در مقابل ميليونها پاوند براي تامين بودجهي نيروي دريايي صرف ميشد كه در نوع خود بزرگترين نيروي دريايي جهان بود، نيروي دريايي بريتانيا، امپراتوري را يكپارچه نگه ميداشت و بر درياها حكومت ميكرد.
واحدهاي اين نيرو در گلوگاههاي استراتژيك در گوشه و كنار جهان نظير جبلالطارق در مدخل غربي درياي مديترانه دماغه اميدنيك در رأس شبه جزيره مالايا كه ورود به چين را كنترل ميكرد مستقر بود. بريتانيايها همچنين براي بارگيري زغالسنگ آب و ملزومات ديگر جزاير بيشماري در اقيانوسهاي جهان در اختيار داشتند.
فرانسه
فرانسه كشوري صنعتي و امپراطوري وسيعي بود كه از زير بناي كشاورزي قابل توجهي برخوردار بود. در فرانسه نيز مانند بريتانيا گرايش به اليبراليزه شدن به طور مستمر وجود داشت اما حركت به سوي اشكال سياسي دمكراتيكتر با تمايلات هواخوهان سياستهاي استبداديتر و محافظه كارانهتر اصطكاك پيدا كرده بود نظام سياسي چند حزبي فرانسه پيش از جنگ جهاني اول نمودار درجات مختلفي از محافظه كاري، ليبراليسم و راديكاليسم بود و غالباً موجب بيثباتي دولتهاي اين كشور ميشد. بعد از شكست فاجعهآميز فرانسه در جنگ 1871 فرانسه- پروس گروهي از سياستمداران اساساً ميانهرو از طبقه متوسط جمهوري سوم را بنيان نهادند. اين گروه با مخالفت نيروهاي راستگرا كه خواستار بازگشت به سلطنت محافظهكارانه بودند و همچنين نيرويهاي چپگرا كه طرفدار يك دولت انقلابيتر سوسياليس بودند مواجه شد.
ماجراي دريفوس كه از سال 1894- 1906 ادامه يافت انعكاسي از تجزيه عميق در درون جامعه فرانسه بود. دريفوس افسر يهودي و دونپايه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامي به يك قدرت خارجي محكوم شد. بسياري از فرانسويان از جمله روشنفكران برجستهاي مانند اميل زولا عقيده داشتند كه دريفوس گناهي ندارد و قرباني حمايت از مقامات بلند پايه قضايي و نظامي شده است. بازتاب ماجراي دريفوس تمامي جامعه فرانسه را در برگفت و گسترهاي را كه جامعه فرانسه براي رهايي از امتيازها و سنن ريشهدار پيموده بود به طور جدي مورد ترديد قرار داد. دريفوس در سال 1906 بيگناه شناخته شد.
تبرئه وي به سقوط نيروهاي محافظه كار و پيروزي جمهوري خواهان و سوسيالستها منجر شد. دولتهاي ائتلافي كه پس از آن روي كارآمدند كوشيدند ارتش را تجديد سازمان و مطيع دولتهاي غيرنظامي كنند و قدرت سياسي كليساي كاتوليك را محدود نمايند كارگران متشكل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادي همه جانبه بودند و حمايت سياسي گستردهاي نيز كسب كردند با توجه به افزايش قدرت مجلس نمايندگان سوسياليستهاي فرانسوي از 1905 تا 1910 براي تفكيك رسمي كليسا از حكومت و نيز تأمين مقرري دوران كهولت و تصويب قوانين جهت بهبود وضعيت خيل عظيم كارگران اقداماتي به عمل آوردند معهذا برخلاف كارگران بريتانيايي اعضاي اتحاديههاي كارگري در فرانسه تا پيش از جنگ جهاني اول حقوق اساسي كمتري به دست آوردند.
فرانسه با مسائل متعددي مواجه بود كه از جمعيت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنين همجواري با چندين كشور اروپايي رقيب ناشي ميشد. به همين دليل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمايل شد كه منافعش را تأمين ميكرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و براي به حداقل رساندن قدرت اين كشور در قاره اروپا درصدد بود از طريق يافتن متحداني با آلمان و نظام اتحادهاي آن برابري كند. در سال 1894 فرانسه پياپي سري با روسيه امضا كرد مبني بر اينكه اگر فرانسه از سوي آلمان يا ايتاليا مورد حمله قرار گرفت روسيه به آلمان حمله كند و بالعكس در صورتي كه روسيه توسط آلمان يا اتريش هدف واقع شد فرانسه عليه آلمان وارد عمل شود. فرانسه اين توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقي ميكرد متعاقب آن فرانسه براي توسعه پيمان مذكور در صدد برآمد بريتانياي كبير را به شركت در اين پيمان تشويق كند بريتانياي كبير كه به طور سنتي نسبت به اتحادهاي اروپايي مظنون بود ابتدا دچار ترديد شد اما سرانجام در سال 1904 با فرانسه و در سال 1907 با روسيه به يك تفاهم غير رسمي دست پيدا كرد. با حصول اين حسن تفاهم سه جانبه كه هرگز از يك توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسويها بر اين باور بودند كه تعادلي نيرومند در مقابل قدرت فزاينده آلمان در اروپاي مركزي برقرار كردهاند.
فرانسه دومين امپراتوري استعماري جهان را از لحاظ وسعت در اختيار داشت در آسيا امپراتوري فرانسه به هندوچين محدود ميشد كه شامل يك مجموعه سه واحدي بود: ويتنام، لائوس و كامبوج فرانسه در شمال و غرب افريقا سرزمينهاي زيادي در اختيار داشت و در طول سواحل مديترانه بر الجزاير و تونس و در سال 1912 بر مراكش حكومت ميكرد. امپراتوري فرانسه با فاصله زيادي از درياي مديترانه و در آن سوي صحرا به سمت جنوب تا رودخانه كنگو، افريقاي غربي فرانسه و افريقاي استوايي فرانسه را در بر ميگرفت. در نيمكره غربي فرانسه تعدادي از جزاير هند غربي، گينه فرانسه در آمريكاي جنوبي و جزاير اطراف سواحل نيوفاندلند و چندين جزيره در اقيانوس آرام جنوبي و اقيانوس هند را در اختيار داشت.
ايتاليا
ايتاليا مانند آلمان نسبتاً يكپارچه شد. رهبر روند وحدت اين كشور پادشاهي پييدمونت- ساردينيا در شمال ايتاليا بود كه الگوي رفاه اقتصادي و كارايي در شبه جزيره ايتاليا قلمدادد ميشد. كاميلودي كاوور نخست وزير پييدمونت- سادينيا يكپارچگي ايتاليا را تحت حاكميت پادشاهاي پييدمونت- ساردينيا پيشبيني كرده بود. در سال 1870 شهروندان رم كه تا پيش از آن گروه پاپها بر آنان حكومت ميكرد انتخاباتي برگزار كردند كه به پيوستن رم به پادشاهي جديد التأسيس ايتاليا منجر شد پاپ پيوس نهم نتايج اين انتخابات را مردود اعلام كرد و خود را زنداني وقعي در واتيكان خواند. اين امر موجب بروز شكاف ميان كليسا و حكومت ايتاليا شد و در نتيجه بر سر راه توسعه و پيشرفت متناسب ايتاليا در آستانه ورود به قرن بيستم اختلال ايجاد كرد.
در پي يكپارچگي ايتاليا حكومت گرفتار اختلافات داخلي رهبران رقيب و تجزيه منطقهاي شد. اقتصاد ايتاليا به كندي صنعتي ميشد و فرسنگها با اقتصاد صنعتي آلمان و بريتانياي كبير فاصله داشت روند صنعتي شدن شكاف عظيمي بين منطقه صنعتي و شمال كه از لحاظ كشاورزي غني بود و منطقه فقير بيحاصل و پر جمعيت جنوب ايجاد كرد. سطح زندگي در غالب مناطق ايتاليا آن چنان پايين بود كه ميليونها تن به ايالات متحده و آمريكاي لاتين مهاجرت كردند. از طرف ديگر مخارج سنگيني كه براي تجهيز ارتش صرف ميشد فشار بيشتري به اقتصاد كشور وارد ميكرد.
ميان جناح چپ كه در صدد ملي كردن بخشهاي اساسي صنعت و توزيع مجدد ثروت بود و سياستمداران محافظه كار كاتوليك كه طرفدار حقوق مالكيت طبقات متوسط و بالا بودند كشمكش فزايندهاي وجود داشت. از اين رو خشونت سياسي افزايش يافت و استفاده روزافزون از ترور و آدمكشي به عنوان وسيلهاي براي حل اختلافات سياسي رايج شد.
برخي از رهبران سياسي تلاش كردند با جلب توجه مردم به توسعهطلبي بيگانگان وحدت را در ميان آنان ترويج نمايند. ايتاليا با اتريش هنگري بر سر كنترل تايرول در مرز شمالي خود درگير شد درماوراي بحار، ايتاليا توجه خود را براي پيشروي به سمت جنوب در آن سوي مديترانه و دستيابي به افريقا معطوف كرد. ايتاليا به تونس و ليبي در شمال افريقا و نيز حبشه در شرق اين قاره علاقهمند بود ولي مانورهاي فرانسه مانع از ورود ايتاليا به تونس شدند و اتيوپي تلاشهاي ايتاليا را ناكام گذارد. با وجود اين ايتاليا بخشهاي كوچك و كم ارزشي از ساحل شرقي آفريقا را حفظ كرد. پيش از جنگ جهاني اول ايتاليا با توسل به زور ليبي و چند جزيره در درياي اژه از تصرف امپراتوري ضعيف عثماني خارج كرد و به كنترل خود درآورد.
آلمان
طليعهي قرن بيستم همچنين شاهد ظهور آلمان به عنوان تقريباً قويترين كشور اروپايي بود. آلمان علير غم اينكه تا سال 1871 يكپارچه نبود اما به سرعت پيشرفت ميكرد و با استفاده از كشاورزي سالم و قوي و منابع ذغالسنگ و آهن خام خود، قادر بود به يكي از پيشروترين كشورهاي صنعتي جهان تبديل شود.
از لحاظ سياسي حكومت آلمان همچنان منعكس كننده تمايلات استبدادي بود كه ويژگي عمده پادشاه پيشين پروس به شمار ميرفت. رايشتاگ آلمان كه اعضاي آن از سوي مردان بالاي 25 سال انتخاب ميشد در انعكاس نظريات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بريتانيا يا مجلس نمايندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حكومت مسلط در چارچوب نظام فدرالي آلمان باقي ماند، در حالي كه قانون اساسي قدرت اجرايي زيادي در اختيار صدراعظم ميگذاشت.
رشد قدرت صنعتي موجب شد كارگران به سرعت در اتحاديههاي كارگري جذب شوند. اما از طرف ديگر اين اوتوون بيسمارك ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه كار بود كه طي سلسله اقداماتي براي فلجكردن جنبش سوسياليست در آلمان به يك رشته اصلاحات ليبرالي دست زد.
بيسمارك در چارچوب برنامه رفاه اجتماعي دهه 1880 خود بيمه اجتماعي را داير كرد كه بر اساس آن به كارگران در مقابل بيماري يا تصادفات غرامت پرداخت ميشد و افراد سالخورده مقرري دريافت ميكردند. به اين ترتيب بيسمارك محافظه كار و پدر سالار برنامههاي رفاه اجتماعي را چند دهه پيش از حكومتهاي ليبرال فرانسه و بريتانياي كبير و نيمقرن قبل از ايالات متحده پياده كرد. فتوحات آلمان در جنگ 1870 تا 1871 فرانسه- پروس نه تنها يكپارچگي آلمان را تكميل كرد بلكه كانون سياستهاي اروپايي را نيز تغيير داد. بر اساس پيمان فرانكفورت فرانسه مجبور شد ايالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار كند يك ميليارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد اين كشور استحكامات كليدي فرانسه را تا زمان پرداخت اين غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بيسمارك كه در يكپارچگي كشور جديد آلمان نقش برجستهاي داشت كاملاً آگاه بود كه فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقيقت يكپارچگي آلمان قدرت جديدي در اروپاي مركزي به وجود آورد كه نه تنها بدگماني فرانسويها بلكه همچنين بدگماني ديگر ملتهاي اروپايي و عمدتاً روسها و بريتانيها را برانگيخت.
بيسمارك كه از مقابله به مثل فرانسه بيمناك بود در صدد برآمد با تشكيل اتحادهاي سياسي و نظامي جديد از جمله اتحاد با اتريش- هنگري متحد شود كه به پشتيباني يك قدرت نظامي نيرومند براي حمايت از خود در يك منازعه احتمالي با روسيه نياز داشت. در سال 1879 آلمان و اتريش هنگري يك پيمان سري اتحاد دو جانبه امضا كردند مبني بر اينكه اگر هر يك از طرفين مورد حمله روسيه قرار گيرد طرف ديگر عليه روسيه وارد جنگ شود و چنانچه هر يك از طرفين مورد حمله قدرت ديگري (غير از روسيه) قرار گيرد طرف ديگر بيطرف باقي بماند.
سه سال بعد در سال 1882 پيمان دو جانبه گسترش يافت و ايتاليا نيز به آن پيوست بر اساس مواد محرمانه پيمان سه جانبه چنانكه ايتاليا يا آلمان مورد حمله فرانسه واقع ميشد هر سه كشور در كنار هم عليه مهاجم وارد جنگ ميشدند و در صورتي كه هر يك از متحدان از سوي دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع ميشد دو جناج ديگر به آن ياري ميرساندند ايتالياييها كه از قدرت دريايي بريتانيا هراس داشتند تصريح كردند در صورتي كه بريتانياي كبير در هر كدام از حملات نقش داشته باشد اين پيمان به اجرا گذاشته نميشود.
از آنجا كه ايتاليا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال 1881 خشمگين بود و از طرف ديگر به اين دليل كه آلمان پيشنهاد كرده بود به امپراطوري ايتاليا براي حفظ ليبي كمك كند ايتاليا مايل بود با آلمان در صفبندي واحدي قرار گيرد. بيسمارك همچنين تلاش ميكرد تا از منازعه اتريش- روسيه در بالكان جلوگيري كند اما تلاشهاي وي در پارهاي از مقاطع به علت تمايل اتريش- هنگري به تصرف سرزمينهاي جديد در بالكان چندان موفق نبود در حقيقت سياست خارجي تهاجمي اتريش در قبال ايتاليا و بالكان مستقيماً با موجهاي ناسيوناليسم در اين مناطق روبرو شد و به نابودي اتحادي كه بيسمارك محتاطانه بنا كرده بود كمك كرد. در ابتدا بريتانياي كبير مطمئن از برتري دريايي خود از اين نوع تحركات كه براي يافتن متحد انجام ميشد بر كنار باقي ماند. سياست انزواي بريتانيا بعد از آنكه آلمان اعلام كرد قصد دارد يك نيروي دريايي نيرومند تشكيل دهد و يك قدرت بزرگ صنعتي شودد تغيير كرد.
در سال 1890 بيسمارك زير فشار قيصر ويلهم دوم كه ميخواست وزير ارشد حكومت خود باشد استعفا كرد. وليهم دوم درصدد بود مجدداً حكومتي مستبدتر تشكيل دهد اما با مخالفت احزاب سوسياليست آلمان روبرو شد. ويلهم همچنين از رشد ارتش آلمان و ذخيرهسازي تسليحات حمايت ميكرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادي و موفقيت در توسعه امپراتوري آلمان ويلهم دوم براي خنثي كردن تلاش سوسياليستها و تشكيل حكومت مشكل زيادي نداشت.
آلمان دير به ميدان رقابت امپرياليستي آمد و مجبور شد ته مانده اين رقابتها را به خود اختصاص دهد. يك رشته جزيره در غرب اقيانوس آرام و يك قلمرو نفوذ در چين و همچنين سرزمينهاي پراكندهاي در افريقا از جمله توگولمند و كامرون در افريقاي جنوب غربي آلمان (نامي بيا) سهم آلمان در اين رقابت بود. ساير قدرتهاي امپرياليستي كه خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد ميكردند. حتي ايالات متحده با نگراني و سوءظن عقيده داشت كه آلمان در پي تأسيس يك پايگاه قدرت در نيمكره غربي است.
اتريش- هنگري
در طول قرن نوزدهم امپراتوري اتريش يكي از محافظه كارترين نيروها در اروپا بود. امپراطوري اتريش به عنوان مجموعهاي عقب مانده از زمان زير بار خواستههاي مليتهاي قومي متعدد كه هر يك داعيه خود مختاري در سرزمين خود را داشتند در آستانه فروپاشي بود. مليتهاي اسلاو، لهستانها، چكها، اسلوواكها، روتانياييها، صربها كرواتها و اسلوونها اندكي بيش از مجموع جمعيت دو گروه قومي حاكم بر عرصه سياست يعني آلمانيهاي اتريش و مجارهاي هنگري بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوري گروههاي قومي ديگري مانند ايتالياييها، يهوديها و رومانياييها هم وجود داشتند. از آنجا كه اتريش- هنگري فاقد وحدت قومي مذهبي و زباني بود امپراتور فرانسيس ژوزف كه از 1848 تا 1916 زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثري براي يكپارچه كردن سرزمين خود و تبديل آن به يك پيكره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهي هابسبورگ و طبقه اعيان سرسختانه بر سركوب حركتهاي ناسيوناليستي و احزاب انقلابي متعددي كه از دل اين حركتها بيرون ميآمد پافشاري ميكردند. حكومت اتريش- هنگري بخصوص با درخواستهاي ناسيوناليستي روزافزو اسلاوها در بالكان مخالفت خاصي داشت. همچنين كشمكشهاي ناسيوناليستي ميان آلمانيهاي حاكم و مجارها وجود داشت وابستگي اقتصادي به يكديگر در داخل امپراتوري بسيار ضعيف بود و روند صنعتي شدن در اتريش- هنگري فاصله زيادي با بسياري از همسايگان داشت. خواستههاي طبقه كوچك كارگان براي بهبود شرايط كار و ليبراليزه كردن حكومت گستاخانه توسط پادشاه محافظهكار و اشرافيت حاكم رد ميشد. از اين رو امپراتوري هيچ اصلاحاتي را مشابه آنچه در بريتانياي كبير و فرانسه پياده شد به عمل نياورد. امپراتور بيهوده كوشيد با اتخاذ يك سياست خارجي تهامي در قبال بالكان و ايتاليا توجه عمومي را از اختلافات بيشمار در درون امپراتوري منحرف كند. با توجه به قدرت محدود نظامي امپراتوري مجبور شد براي حفظ و ادامه اين مواضع تهاجمي عمدتاً به متحد آلماني خود اتكا كند به اين ترتيب اتريش يكي از عوامل اصلي تشديد و توسعه تشنج در اروپاي مركزي بود در حالي كه همچنان در عرصه سياست بينالمللي و اقتصاد در حال اضمحلال بود.
روسيه
از ديدگاه غرب روسيه تزاري كشور بسيار بزرگ اما عقب مانده بود. در حالي كه از لحاظ وسعت سه برابر ايالات متحده بود. عليرغم رشد صنعتي چشمگير در ربع قرن پيش از آن در سال 1914 فقط سه ميليون كارگر صنعتي در ميان جمعيت 170 ميليوني اين كشور وجود داشت و جمعيت آن را عمدتاً دهقانان تشكيل ميدادند. نظام آموزشي روسها نيز اخيراً گسترش يافته بود اما در آستانه جنگ جهاني اول كمتر از نيمي از جمعيت روسيه باسواد بود البته اين جمعيت همگون نبود. تعداد روسها به نصف جمعيت امپراتوري نميرسيد. اوكراينيها، بيلوروسيها لهستانيها، ليتوانياييها، لتونيها، استونياييها، فنلانديها، يهوديها، ارمنيها، گرجيها و قبايل متعدد مسلمانان ترك بخش عمده بقيه جمعيت را تشكيل ميداددند و چندين گروه قومي ديگر نيز در داخل مرزهاي پهناور اين كشور به سر ميبردند. اغلب مردم غير روسي آداب و سنن فرهنگي و مذهبي مخصوص خود را داشتند و صرفاً به علت قدرت برتر روسها در امپراتوري با يكديگر به سر ميبردند. در سال 1917 زماني كه زير فشار انقلاب و جنگ كنترل پايتخت بر بقيه كشور كاهش يافت نهضتهاي استقلال طلبي و خودمختاري به سرعت در ميان برخي از خلقهاي اقليت گسترش يافت.
نيكلاي دوم كه در سال 1894 به تخت نشست مانند ترازهاي پيش از خود بر اين باور بود كه تنها او از سوي خدا انتخاب شده است تا بر امپراتوري روسيه حكم براند. شورش سال 1905 وي را در مورد ضرورت مجاز دانستن تأسيس يك دوما كه قدرت قانونگذاري چنداني نداشت متقاعد كرد. معهذا بلافاصله بعد از پايان شورش نيكلاي اصلاحات را لغو كرد. زماني كه او دريافت تركيب دو دوماي نخستين موافق طبعش نبود قانون انتخابات را در سال 1907 طوري تغيير داد تا نمايندگان محافظهكارتري انتخاب شوند. در نتيجه اين اقدام دوماي بعدي آنقدر با حكومت همكاري ميكرد و هماهنگ بود كه اجازه يافت حداكثر دوره پنج ساله را طي كند. دوماي چهارم تقريباً در پايان دوره قانونگذاري خود بود كه اولين انقلاب 1917 به وقوع پيوست.
در قرن نوزدهم امپراتوري روسيه از طريق خشكي به سمت شرق تا سواحل اقيانوس آرام و به سمت جنوب شرقي تا آسياي مركزي يا تركستان گسترش يافته بود. اين توسعه از جهاني با گسترش ايالات متحده در جهت غرب قابل مقايسه بود. هم مهاجران آمريكايي و هم مهاجران روسي قبايل پراكنده را بر سر راه خود كنار ميزدند. اما روسها علاوه بر آن در كشورهاي تثبيت شدهاي نظير امپراتوري عثماني، پرشيا (ايران)، افغانستان و چين نيز پيشروي داشتند. حكومت روسيه براي يكپارچه كردن بخشهاي بزرگ قلمرو خود دست به احداث خط آهني زد كه از سيبري عبور ميكرد. احداث يك خطآهن يك خطه به طول تقريبي 5500 مايل از مسكو به ولادي وستك در حاشيه اقيانوس آرام در سال 1903 به پايان رسيد. از آنجا كه ولادي وستك در مواقعي از سال در محاصره يخ قرار ميگرفت روسيه در سال 1896 چين را مجبور كرد اجازه دهد يك انشعاب از خط آهن سيبري از منچوري چين عبور كند و به پورت آرتور در ساحل درياي زرد برود كه مشكل يخبندان نداشت. در منچوري و كره، امپرياليسم روسيه آشكارا با امپرياليسم ژاپن كه در پي توسعهطلبي در اين سرزمينها بود مقابله كرد.
خلاصه:
پيش از جنگ جهاني اول، اروپا غني و قدرتمند اما گرفتار مشكلات داخلي بود. حكومتهاي اروپايي در داخل كشورهاي خود درگير منازعه ميان نيروهاي محافظهكار، ليبرال و سوسياليست بودند. در بريتانياي كبير فرانسه و حتي آلمان اين اختلافات سياسي داخلي به اصلاحاتي منجر شد كه زندگي طبقه متوسط و طبقه كارگر را بهبود بخشيد. با وجود اين در اتريش- هنگري و روسيه اشراف محافظهكار همچنان نيروي سياسي مسلط بودند. در حالي كه مشخصه بريتانيا و فرانسه گرايش به سمت ليبراليزه شدن بود حكومتهاي خود كامهتر آلمان و روسيه موفق شدند استيلاي خود را حفظ كنند.
كشورهاي اروپايي عليرغم كشمكشهاي سياسي داخلي، همچنين يكديگر را نگران كرده و به ستوه آوردند. تاسيوناليسم رقابتهاي ديرينه را تشديد كرد. فضاي مسموم ناشي از اين رقابتها باعث شد كشورهاي اروپايي براي حفظ امنيت خويش به انبار كردن تسليحات و تشكيل پيمانهاي نظامي روي آورند. عليرغم مشكلاتي كه انعقاد اين پيمانها در برداشت آلمان و فرانسه پيمانهايي را طراي كردند كه به همان ميزان كه باعث حفظ صلح ميشد احتمال بروز جنگ را نيز افزايش ميداد. زرادخانههاي توسعه يافته و پيمانها هر دو به جاي به بار آوردن احساس آرامش و امنيت به تشنجات موجود در اين قاره دامن زدند.
سرانجام اروپاييها نسبت به آسياييها و افريقاييها كه در جريان تحركات امپرياليستي به انقياد آنان در ميآمدند احساس برتري پيدا كردند. بريتانياي كبير فرانسه صاحب بزرگترين امپراتوريها بودند.
آلمان و ايتاليا كه هر دو در اواخر قرن نوزدهم يكپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و ميكوشيدند هر سرزميني را كه در افريقا و آسيا غير وابسته باقي مانده بود به چنگ آورند. روسيه و اتريش- هنگري ديگر قدرتهاي امپرياليستي بزرگ در اروپا بودند. رقابتهاي امپرياليستي تشنج بينالمللي را افزايش داد و خصومت ميان كشورهاي اروپايي را تحريك و تشديد كرد.
فتح افريقا توسط اروپا
در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كشورهاي اروپايي در اوج فتوحات امپرياليستي در سراسر جهان بودند. بارزترين مثال اين روند در افريقا به وقوع پيوست. تا پيش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاييها تنها چند پايگاه ديدهباني پراكنده در سواحل افريقا به علاوه يك مستعمره اروپايي در الجزاير و رأس جنوبي قاره افريقا داشتند. سي سال بعد كشورهاي اروپايي تقريباً تمامي قاره افريقا را به مستعمرههاي مختلف تقسيم كرده بودند.
جوامع افريقايي
افريقا طيف وسيعي از خلقها و فرهنگهاي مختلف را در برداشت. شمال افريقا از درياي مديترانه تا صحرا سرزمين تمدن باستاني بود. از قرن هشتم ميلادي خلقهاي اين سرزمين مسلمانان بودهاند. اين سرزمين مغرب ناميده ميشد. پيش از قرن بيستم آن بخش از افريقا كه پايينتر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگي از قبايلي بود كه در چشمانداز متنوعي از جنگلهاي پرباران، جلگههاي بيدرخت، كوهستان و زمينهاي ساحلي زندگي ميكردند. سازمانهاي اقتصادي- اجتماعي همه اين قبايل متناسب با محيط زندگيشان بود بنابراين بعضي از آنان شكارچي بعضي كشاورز و برخي باديهنشين بودند. جمعي از آنان زندگي شباني داشتند و عدهاي نيز در مرحله جمعآوري غذا به سر ميبردند. نظامهاي سياسي آنان طيفي از اجتماعات قبيلهاي تا امپراتوريهاي بزرگ را در بر ميگرفت از قرن يازدهم به بعد اين بخش از قاره افريقا همچنين شاهد هجوم تازه وارداني از شمال اسلامي عربي و از غرب آسيا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههايي از اروپا بود. در نتيجه رويارويي ميان گروههاي فرهنگي مختلف بسياري از الگوهاي سنتي قبيلهاي يا دچار از هم گسيسختگي شد يا كاملاً از بين رفت.
الگوي اصلي تقسيم افريقا
كشورهاي اروپايي به افريقا به عنوان هدفي با جذابيتهاي گسترده اقتصادي، استراتژيك فرهنگي و ناسيوناليستي براي امپرياليسم مينگريستند. به علاوه بر اثر موفقيت شركت بازرگاني خصوصي لئوپولد دوم پادشاه بلژيك در بهرهبرداري از منابع كنگو اروپاييها وسوسه شدند و بعد از سال 1880 به طور جدي براي دستيابي به افريقا بر يكديگر پيشي گرفتند. د ركنفرانس بينالمللي برلين طي سالهاي 1884 تا 1885 كشورهاي اروپايي بر سر قواعد اساسي تقسيم افريقا توافق كردند: (( آنها كه زودتر آمده بودند بايد زودتر بهرهمند ميشدند.)) هر قدرتي كه به طور مؤثر يك سرزمين افريقايي را تصرف ميكرد و كشورهاي ديگر اروپا را در جريان آن قرار ميداد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته ميشد. بعد از سال 1884 اين رقابت و تلاش افزايش يافت در حالي كه قدرتهاي استعماري با سابقه تر- بريتانياي كبير، فرانسه، پرتغال و اسپانيا- مستملكات خود را در سواحل اصلي افريقا به داخل اين قاره توسعه ميدادند كشورهاي جديد ايتاليا و آلمان تلاش ميكردند در بعضي مناطق ساحلي افريقا كه از هجوم قدرتهاي استعماري بركنار مانده بود جاي پايي به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال 1912 اروپاييها كنترل سراسر افريقا را به دست گرفته بودند. از سال 1871 تا 1900 بريتانيا حدود 3/4 ميليون مايل مربع زمين و 66 ميليون نفر به امپراتوري افريقايي خود و فرانسه حدود 5/3 ميليون مايل مربع و 26 ميليون نفر به بخش افريقايي امپراتوري خود افزوده بود. با آنكه جزئيات تقسيم افريقا در پايتختهاي اروپايي با مسالمت حل و فصل ميشد تلاش و رقابت براي توسعه متصرفات در افريقا يك رشته خصومتهاي جدي به ويژه ميان بريتانياي كبير فرانسه، بريتانياي كبير و آلمان و نيز ميان فرانسه و ايتاليا به وجود آورد.
در حالي كه اروپاييها در پي تحكيم متصرفات خود بودند افريقاييها با ورود اروپاييها شاهد نابودي شيوههاي سنتي زندگي خود بودند و با تلخي در مقابل اين روند ايستادگي كردند گرچه به استثناي اتيوپي همه آنان شكست خوردند. حداقل 25 شورش عليه كنترل اروپا بر افريقا پيش از جنگ جهاني اول در اين قاره به وقوع پيوست. نمونههاي مقاومت اشانتي در داهومي و بنين هر رو در افريقاي جنوب غربي آلمان و خلقهاي شمال اسلامي افريقا بودند. دو گروه از مصممترين گروههايي كه قبل از شكست خوردن سالها عليه اروپاييها جنگيدند پيروان مهدي در سودان و زولوهاي افريقاي جنوبي بودند كه در بحثهاي بعدي به هر دو گروه خواهيم پرداخت.
نقشهبرداري و اكتشاف تقسيم افريقا را به دنبال داشت و مناطق معدودي را كه ميتوانست بدون سرمايهگذاري عظيم در زمان كوتاهي ثروت به بار آورد براي اروپاييها آشكار ساخت. بنابراين تعجبآور نيست زماني كه افريقا كاملاً تقسيم شده بود و ديگر دليلي براي نگراني از رقبا وجود نداشت اغلب حكومتهاي اروپايي بخشي از منافع خود را در مستلكات تازه به دست آمده از كف دادند.
افريقاي شمالي
كنترل بريتانيا بر مصر
كانال سوئز كه توسط يك مهندس فرانسوي طراحي و توسط يك كمپاني بينالمللي احداث شد در سال 1869 گشايش يافت و راه ميانبري ميان اروپا و آسيا ايجاد كرد. بريتانيا نسبت به كشورهاي ديگر در كانال سوئز منافع بيشتري داشت. در سال 1875 زماني كه حاكم مصر براي نجات از ورشكستگي سهام خود را در كمپاني كانال به دولت بريتانيا فروخت بريتانياي كبير منافع كنترل كانال را به دست آورد. بريتانيا پس از كنترل كانال درصدد استيلاي بر مصر برآمد. در سال 1882 مصر تبديل به يك كشور تحت الحمايه بريتانيا به صورت دو فاكتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوري عثماني باقي ماند. مشاوران بريتانيايي در همه ادارات مهم حكومتي گمارده شدند و در حقيقت حاكمان واقعي مصر بودند از آنجا كه بريتانياي كبير مصر را كنترل ميكرد در سودان نيز دخالت كرد. سودان براي مصر اهميت داشت زيرا منابع آب رودخانه نيل را در كنترل داشت. مصر مدعي مالكيت بر سودان بود حقيقتي كه سودانيها را ميآزرد، مردمي كه در سال 1883 تحت رهبرري مهدي، رهبر يك جنبش ناسيوناليستي مسلمانان دست به شورش زدند. بريتانياي كبير از 1896 تا 1898 فتح دوباره سودان را تحت فرماندهي ژنرال سرهربرت كيچنر سازمان داد. بريتانياي كبير پس از تصرف سودان به همراه مصر حكومت مشتركي در سودان تشكيل داد كه در عمل به معني سلطه بريتانيا بود. زماني كه كيچنر به فشودا در سودان رسيد با يك گروه اعزامي از فرانسه روبرو شد كه در پي كنترل سودان دهكده را به اشغال خود در آورده بودند.
توقف عملياتي كه در پي آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بينانه در سال 1899 عقبنشيني كرد و از تمامي ادعاهاي خود بر دره نيل در ازاي شناسايي ادعاهايش بر صحرا صرفنظر كرد. اين بحران شدت رقابتهاي استعماري را در افريقا بخوبي نشان ميدهد.
افريقاي شمال غربي فرانسه
فرانسه قدرت استعماري مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در اين منطقه به اوايل قرن نوزدهم بازميگشت. در سالهاي 1830 تا 1869 فرانسه، الجزاير را فتح كرده بود و بعدها از آن به عنوان پايگاهي براي پيشروي از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراكش سود جست.
فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاييها به الجزاير را ترغيب ميكرد. الجزايريها براي اينكه استعمارگران اروپايي جايي داشته باشند يكباره بهترين زمينهاي كشاورزي خود را از دست رفته ديدند. در سال 1911 از جمعيت 6/5 ميليوني در الجزاير 752 هزار نفر اروپايي بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند يك ملت مغلوب رفتار ميشد. در اين چارچوب تعجبآور نخواهد بود كه مسئله نژادي ميان اروپاييها و مسلمانان مطرح شد. در هيچ نقطه ديگري از جهان اسلامي مسلمانان به اندازه الجزاير با چنين تعداد زيادي از بيگانگان مواجه نشده بودند.
علاوه بر مزاياي اقتصادي مهاجران ممتاز اروپايي از حق داشتن نمايندگي سياسي در قوه مقننه فرانسه متروپولين برخوردار بودند بر اساس قانون اساسي فرانسه مهاجران اين كشور در الجزاير در سال 1900 سه نماينده و شش سناتور به مجالس سفلي و علياي پارلمان فرانسه فرستادند. در حالي كه مسلمانان هيچ نمايندهاي نداشتند. برخورد بسياري از مهاجران فرانسوي كه در يك موضع برتر تثبيت شده بود آشكار ا با الجزايريها اهانتآميز بود. يك مهاجر فرانسوي در اين زمينه مينويسد: ((عرب بايد سرنوشت يك مغلوب را بپذيرد يا بايد جذب تمدن ما شود يا از ميان برود. تمدن اروپا نميتواند با زندگي يك وحشي همدردي كند.))
به تدريج سوء رفتار نظام استعماري در فرانسه بحثهاي اصلي در مجلس نمايندگان را به خود اختصاص داد و در پي آن در اوايل قرن بيستم اصلاحاتي در اين زمينه صورت گرفت. با توجه به مضمون افكار فرانسويها در اينجا نيز مانند هندوچين ايدهآل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طريق شيوههاي مترقيانه بود. مسلمانان طبقه بالاي الجزاير تشويق شدند به مدارس فرانسوي بروند و به شيوه فرانسوي آموزش ببينند. پاداش اين كار سهمي در ساختار قدرت امپراتوري فرانسه بود اما سياست جذب به دو علت اساسي در الجزاير شكست خورد. اول آنكه اغلب الجزايرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبي خويش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبي اربابان خود دست بشويند. علت ديگر بيعلاقگي مهاجران به ازدست دادن امتيازات خود بود كه با غالب تدابيري كه براي كاهش يا كمرنگ كردن قدرت آنان طراحي شده بود مخالفت ميكردند.
تونس در قرن نوزدهم عليرغم تلاش ايتاليات براي دستيابي به تونس اين كشور تحتالحمايه فرانسه شد اگر چه شبحي از يك حكومت تونسي همچنان وجود داشت. مانند الجزاير فرانسه اروپاييها را براي مهاجرت به تونس تشويق كرد كه در سال 1910 جمعيتي بالغ بر 130 هزار نفر اروپايي داشت. هجوم اقليت ممتاز اروپايي مشكلات مضاعفي در تونس به بار آورد.
مراكش آخرين دستاورد فرانسه در شمال افريقا بود. در آغاز قرن بيستم مراكش يك پادشاهي مستقل و گرفتار مشكلات داخلي خود بود. حكومت مراكش توانست پيشروي امپرياليستي فرانسه را تا مدتي با بهرهبرداري از رقابت فرانسه و آلمان در امور بينالمللي و با درخواست كمك از حكومت آلمان به تعويق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به اين بازي خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاييها عقبنشيني كرد و مراكش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسميت شناخت. در 1912 سلطان مراكش مجبور شد پيماني را امضا كند كه بر اساس آن كشورش به تحت الحمايگي فرانسه درآمد.
ايتاليا در شمال افريقا
ليتي (عمدتاً ايالتهاي تحت سلطه عثماني تريپولي و سيرنايكا) آخرين منطقه شمالي افريقايي بود كه به كنترل اروپاييها درآمد. در آستانه چرخش قرن ليبي يكي از فقيرترين مناطق در امپراتوري عثماني بود. با وجود منابع محدود و ظاهراً فقير (هنوز نفت در اين كشور كشف نشده بود) ليبي هدف امپرياليسم ايتاليا واقع شد. همانگونه بندتو كروچه مورخ معروف ايتاليايي مينويسد: ايتاليا به افريقا رفت زيرا نميتوانست به ايده فرانسويها، انگليسيها و اسپانياييها تن در دهد كه خود را در مقابل ديدگان ايتاليا در امتداد ساحل افريقا تثبيت ميكردند در حالي كه پرچم ايتاليا در هيچ نقطه اين ساحل برافراشته نبود: در اكتبر 1912 امپراتوري عثماني كه با جنگهاي مختلف در چند جبهه محاصره شده بود ليبي را به ايتاليا واگذار كرد و پرچم ايتاليا در شمال افريقا برافراشته شد. در اين تاريخ ايتاليا، اريتره و بخشي از سومالي لند را نيز در شاخ افريقا تحت كنترل داشت.
غرب افريقا
اين سرزمين پهناور يكي از خشنترين صحاري و يكي از پرآبترين جنگلهاي افريقا را در برميگرفت. تا پيش از استعمار اروپايي خلقهاي اين منطقه در جوامعي ميزيستند كه طيفي از امپراتوريهاي بزرگ نظير امپراتوري خلقهاي مسلمان هوسا- فولاني در شمال نيجريه امروز تا پادشاهيهاي بخوبي سازمان يافته نظير پادشاهي اشانتي در غناي امروز و گروههاي كوچكي را در بر ميگرفت كه هنوز از طريق شكار يا جمعآوري غذا در جنگلهاي پرباران استوايي زندگي ميكردند. به غير از مناطق جنوب صحرا كه عمدتاً مسلمان شده بودند مذاهب سنتي در غرب افريقا رايج و غالب بود.
افريقاي غربي بريتانيا
در غرب افريقا بريتانياي كبير بر ساحل طلا ، نيجريه و سرالئون حكومت ميكرد. در جريان تأسيس دستگاه حكومتي در افريقا بريتانياييها هيچ ايده از پيش طراحي شدهاي از حكومت مستعمراني را پياده نكردند بلكه به طور روزمره براي مشكلات حكومتي راهحلهاي عملي پيدا ميكردند.
آنان فروش محصولات كشاورزي توسط زارعان افريقايي را تشويق ميكردند و به علاوه معادني را گشودند كه دسترسي به منابع را امكانپذير ميساخت. آنها با احداث خطآهني كه مناطق ساحلي را به عمق خاك افريقا مرتبط ميساخت اين اقدام را از لحاظ اقتصادي سودآور كردند. ساحل طلا بهترين نمونه مستعمرهاي موفق و مرفه بود. در اينجا خطوط آهن كه مناطق مركزي را به ساحل مرتبط ميكرد زمينه بهرهبرداري از چوب درختان مزارع كوكا و توسعه معادن طلا را در عمق خاك افريقا فراهم كرده بود. كمپانيهاي تجاري متعلق به بريتانياييها و سهامداران آنان در نتيجه اين فعاليتها ثروتمند شدند. اين روند اقتصادي معيشتي سابق را متلاشي ساخت.
سياست دستگاه حكومتي بريتانيا در غرب افريقا حكومت غيرمستقيم بود نظامي كه توسط لردلوگرد فرماندار كل نيجريه به تكوين يافته بود. حكومت غيرمستقيم كه در ابتدا به عنوان وسيلهاي عملي براي اداره آسان و ارزان يك ناحيه طرح شده بود خيلي زود در تمامي مستملكات افريقايي بريتانيا توسعه يافت. از آنجا كه مأموران اداره امور روزمره حكومت شدند. آنان توسط يك مقام بريتانيايي كه مراقب بود منافع كشورش در منطقه حفظ شود سرپرستي ميشدند.
شرايط آبوهوايي و جمعيت بومي زياد افريقاي غربي را براي مهاجرت بريتانياييها نامناسب و غيرجذاب كرده بود. فقدان يك گروه مهاجر بريتانيايي تشنه تصدي مشاغل بومي به معني شانس بيشتر براي افريقاييها بود. بسياري از افريقاييها مايل بودند به سبك غربي تحصيل كنند تا بتوانند به مشاغل تخصصي كه اقتصاد سريعاً در حال توسعه ايجاد كرده بود دست يابند. اين وضعيت در مورد ساحل طلا و نيجريه صادق بود. عكسالعمل مقامات بريتانيايي در قبال خواستهاي مردم افريقاي غربي براي ايجاد مدارس بيشتر و شانس اشتغال بيشتر مثبت و حتي تحسينبرانگيز بود. سرفردريك گوجزبرگ فرماندار ساحل طلا در خلال جنگ جهاني اول كميتهاي را براي تهيه يك طرح آموزشي جديد براي ساحل طلا به كار گماشت.
اين طرح، بنيادي را براي مدرنيزاسيون ساحل طلا پيشبيني كرده بود كه راه استقلال كشور غنا را هموار ساخت.
افريقاي غربي در فرانسه
جنوب صحرا مجموعه مستعمرات افريقايي كم جمعيت فرانسه بود كه منابعي نداشت و به دليل فقدان راههاي ارتباطي دسترسي به آن مشكل بود. بنابراين مستعمرات مذكور باعث تضعيف قدرت مالي فرانسه بودند زيرا تا قبل از احداث خطوط آهن براي نفوذ به داخل اين سرزمين محصولات معدودي را ميتوانستند به مناطق ساحلي بياورند و از آنجا به بازارهاي اروپايي بفرستند. سه رودخانه بزرگ منطقه يعني رود كنگو، سنگال و نيجر به دليل شيب كف آنها كه رفت و آمد را محدود ميكرد براي دريانوردي مناسب نبود.
سنگال قديميترين مستعمره فرانسه در غرب افريقا بود. در سنگال حكومت مسعمراتي جمعيت افريقايي را ترغيب ميكرد در مزارع خود بادام بكارند و محصول آن را براي فروش عرضه كنند. زارعان محصول بادام خود را ميفروختند و بخشي از آن را به عنوان ماليات سرانه ميپرداختند كه سالهاي طولاني منبع اصلي درآمد حكومت سنگال بود فرانسويها محصولات قابل فروش مشابهي را در مستعمرات جديد عرضه ميكردند (براي مثال پنبه در نيجر و روغن نخل و كوكا در گينه، ساحل عاج و داهومي). با وجود اين علت به تعويق افتادن احداث راهآهن و انتقال محصولات به بازار توسعه اقتصادي در نواحي مركزي اين منطقه به كندي صورت ميگرفت. مشكل حمايت اقتصادي از مستعمرات دولت فرانسه را در سال 1904 بر آن داشت تا سرزمينهاي غرب افريقا را در بدنه واحدي به صورت همپيمان به نام ((فدراسيون افريقاي غربي فرانسه)) زير نظر يك فرماندار كل كه از داكار پايتخت سنگال حكم ميراند متمركز كند.
منافع اقتصادي حاصله از فدراسيون افريقاي غربي فرانسه دولت فرانسه را بر آن داشت در قلمروهاي نفوذ خود در حوزه كنگو (گابن، كنگوي وسطي، اوبانگي- شاري و چاد) همين شيوه را اتخاذ كند. اين مستعمرات در سال 1910 در فدراسيون افريقاي غربي فرانسه زير نظر يك فرماندار كل كه از برازاويل حكم ميراند به هم پيوستند در هر يك از اين موارد منابع وسيعتر يك حكومت مستعمراتي فدرالي به توسعه اقتصادي سريعتر منجر شد.
كنگوي بلژيك
لئوپولد پادشاه بلژيك كنگو را به سادگي يك سرمايهگذاري تجاري خصوصي به حساب ميآورد و بر اساس اين تلقي آن را اداره ميكرد. سياستهاي لئوپولد در كنگو اتهاماتي را مبني بر اينكه استعمار مدرن منطقه استوايي توسط اروپاييها فقط ناشي از طمع اقتصادي است توجيه ميكرد. همانگونه كه جوزف كنراد دركتاب قطب ظلمت مينويسد: تمايل آنان ربودن گنج از دل زمين بود بدون هيچ انگيزه معنوي بيش از آنچه يك دزد را وا ميدارد تا به گاوصندوقي دستبرد بزند. اتهام استثمار بشرمانه بوميها آن چنان بلژيكها را دستپاچه كرد كه در سال 1908 دولت پادشاه را مجبور كرد سرزمين خود را واگذار كند و بدين ترتيب يك رژيم پدر سالار جايگزين رژيم صرفاً استثمارگر پيشين شد.
شرق افريقا
تمامي سرزمينهاي شرق افريقا به استثناي پادشاهي باستاني و محاط در خشكي اتيوپي كه استقلال خود را حفظ كرد به تصرف اروپاييان درآمد. ايتاليا حضور محدود خود را در شاخ افريقا در سومالي لند واريتره تثبيت كرد و باقيمانده اين بخش از افريقا ميان بريتانياي كبير و آلمان تقسيم شد.
افريقاي شرقي بريتانيا
اين منطقه قلمرو مهاجران اروپايي يا همان طور كه بعضي آن را ميناميدند كشور مرد سفيد پوست بود. از لحاظ جغرافيايي اين منطقه در ميان رشتهاي از كوهها و فلاتهاي مرتفع قرار دارد ك به سمت جنوب از كنيا تا دماغه اميدنيك امتداد مييابد جمعيت افريقايي اندكي در بخشهايي از اين خشكي در زمان استعمار اروپايي زندگي ميكردند. تجارت محدود به كالاهايي مانند عاج بود. براي اداره مستعمرات بريتانيا كه در جستجوي درآمد بود چشمانداز مهاجرت كشاورزان بريتانيايي اقدام خوبي براي توسعه اقتصادي به نظر ميآمد.
تا پيش از جنگ جهاني اول تعداد مهاجران بريتانيايي در شرق و مركز افريقا اندك بود: حدود سه هزار نفر در محلي كه اكنون كنيا ناميده ميشود و چند صد نفر در اوگاندا مهاجران انگليسي در مناطقي كه پيش از آن جمعيت كمي داشتند مستقر ميشدند و به مناطق پرجمعيت در اطراف درياچه ويكتوريا و نياسا نميرفتند.
با وجود اين در دراز مدت استعمارگران بريتانيايي به عنوان رقيب افريقاييها در تصاحب زمين و به عنوان سازمان دهنده و كارفرماي كارگران افريقايي به عامل مزاحمي تبديل شدند. بسياري از افريقاييها تبديل به كارگران خوشنشين در مزارع اروپاييها شدند اين تحول منجر به بروز مسائل سياسي و اجتماعي در نسل بعد شد.
انتقال تعداد زيادي از هنديهاي آسيايي براي احداث خط آهن و كار به عنوان منشي در ادارات حكومتي و كمپانيهاي بازرگاني پيچيدگي ديگري در منطقه ايجاد كرده هنديها در شهرها و روستاها اسكان يافتند و بسياري از آنان بازرگان شدند. در دهههاي نخستين اين اروپاييها بودند كه از هنديهاي بيشمار و وابسته به هم درميان خود رنج ميبردند. در عصري كه شرح آن گذشت در نتيجه رشد ناسيوناليسم افريقايي اتباع هندي بريتانيا قرباني اكثريت افريقايي شد كه معتقد بودند آنان متعلق به افريقا نيستند به اين ترتيب در سالهاي اول قرن بيستم جامعهاي كثرتگرا در افريقاي شرقي بريتانيا شكل گرفت. اين امر در سالهاي بعد عواقب نگرانكنندهاي به بار آورد.
افريقاي شرقي آلمان (تانگانيكا)
انگيزههاي آلمان براي ورود به افريقا پيچيده بود تلاش اين كشور براي يافتن مستعمرات تا اندازهاي در جهت برآوردن خواست آلمانيها بود مبني بر دستيابي به مكاني در خورشيد همچنين الحاق تانگانيكا مانع از تحقق آرزوي از دماغه تا قاهره (كنترل بريتانياي كبير بر يك نوار شمالي- جنوبي از مديترانه تا دماغه اميدنيك در افريقاي جنوبي) بريتانياييها شد. از طرف ديگر اين الحاق بخشي از توطئهاي بود براي احياي رقابتهاي امپرياليسيتي ميان بريتانياي كبير فرانسه كه در اين ميان آلمان ميتوانست نقش ميانجي را به عهده گيرد. ضمناً ميتوانست باعث تحرك استعماري فرانسه شود تا انرژي آن تحليل رود و رنج از دست دادن آلزاس- لورن تخفيف يابد.
جنوب افريقا
در اين بخش از قاره افريقا سابقه مستعمرات به آغاز استعمار اروپايي بازميگشت. آنگولا كه به علت تجارت برده توسعه يافت و موزامبيك كه پايگاهي براي تجارت پرتغال به شمار ميرفت مستعمرههاي پرتغال بودند. مستعمرات بريتانيا در افريقاي جنوبي در حقيقت دو مستعمره سابق هلند بودندكه در سالهاي اول قرن نوزدهم به دست بريتانيا افتاد. در سالهاي بعد بريتانياييها و رودزيا (زيمبابوه و زامبيا) را به عنوان يك منطقه مستعمره در اختيار گرفتند و آلمانيها كنترل افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا) را به دست گرفتند.
مستعمرات پرتغال و آلمان فقير كمجمعيت و توسعه نيافته بودند اما افريقاي جنوبي بريتانياي به دليل آب و هواي معتدل و خاك مناسب تعداد زيادي از استعمارگران سفيدپوست را جذب كرد و در اواخر قرن نوزدهم ذخاير عظيم طلا و الماس در آن كشف شد.
ساكنان اوليه جنوب افريقا بوشمنها و هاتنتاتها بودند كه از طريق شكار و جمعآوري غذا زندگي ميگذراندند و به آساني مطيع ميشدند. اما در اواخر قرن هيجدهم ك بانتونها به شكار و شباني اشتغال داشتند از شمال و جنوب افريقا مهاجرت را آغاز كردند. درگيري ميان قبايل بانتو و همچنين ميان آنها و اورپاييها به پيدايش جنگجويان زولو انجاميد. رهبران زولو مردم خود را به ملتي جنگجو تبديل كردند و قبايل ديگر را به انقياد خود درآوردند و در چندين نبرد عليه سفيد پوستان جنگيدند. با آنكه سرانجام سفيدپوستان زولوها را مغلوب كردند اما نتوانستند از ورود آنان جلوگيري كنند. افريقاي جنوبي تبديل به سرزمين اكثريت سياهپوست و اقليت سفيدپوست شد و زمينه مسائل نژادي قرن بيستم را فراهم كرد.
جمهوريهاي بوئر
در سال 1806 بريتانياي كبير مستعمره هلند واقع در دماغه اميدنيك را به دست آورده بود استعمارگران هلندي كه خود را بوئر (كشاورز) ميخواندند از حكومت بريتانياييها بخصوص از سياست نژادي نسبتاً ليبرال برينانيايي كبير كه بوئرها را از داشتن برده منع ميكرد خشمگين بودند. در دهههاي 1830 و 1840 بوئرها مهاجرت تودهاي خود موسوم به سفر بزرگ را به داخل خاك افريقا آغاز كردند و جمهوريهاي مستقل حكومت آزاد اورنج و ترانسوال را بنيان نهادند. روابط ميان جمهوريهاي بوئر و بريتانياي كبير بخصوص پس از كشف طلا در ترانسوال و اعمال تبعيض بوئرها عليه غير بوئرها كه به اين جمهوريها مهاجرت كرده بودند تيره شد.
رودزيا
در شمال جمهوريهاي بوئر منطقهاي از دشتهاي مرتفع با خاك مناسب قرار داشت كه طي قرنهاي پيش از آن محل سكونت افريقاييهايي بود كه مركز حكومتشان در زيمبابوه بزرگ قرار داشت. اين منطقه صحنه يكي از نمونههاي كلاسيك امپرياليسم اروپايي شد كه حول كارهاي برجسته سيسيل رودز امپراتوري ساز متمركز شد. رودز ماجراجوي بريتانيايي ثروت زيادي از معادن الماس در افريقاي جنوبي به دست آورده بود به درخواست وي بريتانيا رودزياي شماي و رودزياي جنوبي را ضميمه كرد و نمايندگي حكومت آنجا را به كمپاني افريقاي جنوبي رودز واگذار كرد. در خلال دهه 1890 ارتش اين كمپاني عامل عدم مخالفت پرتغال در استيلا يافتن بريتانيا بر منطقه و نيز عامل شكست قبايل ماتابل و ماشونا بود كه از دستاندازي بيگانگان به زمين و نيروي كار خود به سختي برآشفته بودند. جنگ تا 1897 ادامه داشت و بعد از آن ورود مهاجران اروپايي آغاز شد تا آنكه نهايتاً 5% جمعيت را تشكيل دادند.
جنگ بوئر
در سال 1899 جنگ ميان بريتانياي كبير و دو جمهوري بوئر آغاز شد. بوئرها توسط يك كروگر رئيسجمهور ترانسوال با توانمندي با توانمندي رهبري شدند به مدت سه سال كماندوهاي بوئر با استفاده از تاكتيكهاي جنگ و گريز در مقابل قدرت امپراتوري برينتانيا مقاومت كردند. نيروهاي بريتانيا نيز به همان شيوههاي خشن ضد چريكي متوسل شدند كه اسپانياييها و آمريكاييها در آن دوره در حال به كارگيري بودند يعني سوزاندن مزارع و جمعآوري زنان و كودكان در اردوگاههاي اسرا براي محروم كردن چريكها از منابع و محلهاي امن. بوئرها سرانجام در سال 1902 تسليم شدند.
از دل مقاومت سرسختانه آنان ناسيوناليسم مدرن بوئر با افريكانر شكل گرفت. براي فرونشاندن خشم بوئرها و جلب آنان بريتانياي كبير بوئرها را آزاد گذاشت در مورد دادن حق رأي به سياهپوستان تصميم بگيرند و بوئرها بر اساس سنت خود مبني بر برتري سفيدپوستان با حق رأي سياهپوستها مخالفت كردند. زماني كه دو حكومت سابق بوئر ب دو مستعمره سابق بريتانيا يعني ناتال و كيپ در سال 1909 همپيمان شدند تا اتحاديه افريقاي جنوبي يك حكومت خودمختار در امپراتوري بريتانيا تأسيس كنند حقوق سياسي از سياهپوستان دريغ شد.
امپراتوري پرتغال
دخالت پرتغال در آنگولا در قرن هفدهم آغاز شد اما تا قرن نوزدهم فعاليتهاي آن به حفظ چند گلوگاه كوچك براي حمايت از تجارت برده محدود بود. حتي يك تخمين محافظه كارانه نشان ميدهد بيش از 3 ميليون افريقايي را از اين سرزمين به مزارع آمريكا بردند. سابقه دخالت پرتغال در موزامبيك به دوران قبلي باز ميگردد. اهميت عمده اين سرزمين براي پرتغال لنگرگاه جزيره موزامبيك بود كه بندرگاه و ايستگاه سوختگيري براي كشتيهاي پرتغالي بر سر راهشان به هند و خاور دور به شمار ميرفت. در هر دو مسعمره (آنگولا و موزامبيك) كنترل مؤثر به ندرت فراتر از مناطق ساحلي ميرفت و بعد از آنكه اميدهاي اوليه دستيابي به ثروت بر باد رفت. پرتغال تا اواخر قرن نوزدهم دچار انفعال شد. كمي پيش از چرخش قرن پرتغال قلمرو استعماري خود را به سمت داخل قاره افريقا توسعه داد تا مستملكات ساحلي خود را حفاظت كند.
افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا)
ناميبيا در آن دوران عمدتاً منطقهاي صحرايي بود كه هرروها بوشمنها و هاتنتاتها در آن زندگي ميكردند. سياست خشن آلمان منجر به قيام بزرگ هرروها در طول سالهاي 1904 تا 1908 شد. اين قيام تنها پس از عمليات سيستماتيك نيروي 20 هزار نفره سربازان آلمان سركوب شد. در نتيجه اين سركوب جمعيت هرروها به تنها يك سوم رقم سابق كاهش يافت.
حكومتهاي مستقل
فقط دو حكومت ليبريا و اتيوپي در افريقا مستقل باقي ماندند. ليبريا كه در حاشيه خشكي و توسط بردههاي سابق- آزادشده- آمريكا آباد شده بود كه بر مردم فقير كشور حكومت ميكردند. از لحاظ اقتصادي شديداً به ايالات متحده وابسته بود. كمپانيهاي آمريكايي نظير فايرستون مزارع عظيم لاستيك در منطقه ايجاد كردند. كشور مستقل ديگري اتيوپي بود كه با مغلوب كردن ايتاليا كه در 1896 تلاش كرد اتيوپي را اشغال كند كار برجستهاي انجام داد.
تأثير حاكميت استعمار بر افريقا
آثار مثبت و منفي حاكميت استعمار بر افريقا بسيار متنوع بود و از جامعهاي به جامعه ديگر تغيير ميكرد. علت اين امر آن بود كه تقسيم افريقا بر مبناي منافع اروپاييها صورت گرفته بود. در بعضي موارد قبايل از هم جدا شده بودند حال آنكه در موراد ديگر چندين قبيله با خصومتهاي سنتي زير چتريك حكومت واحد گرد آمده بودند. از آنجا كه همواره شرايط تغيير ميكند بعضي گروهها از اين رويدادها منتفع شدند. آنان يا خوششانس يا آن قدر مالانديش بودند كه با اربابان جديد همكاري كنند و به اين ترتيب توجه و مساعدت اعتبار و نفوذ بعضي اوقات زمين اضافي به دست آورند. خلق باگاساندا در اوگاندا و ايبوها در نيجريه از جمله كساني بودند كه از اين روند سود بردند و از آموزش و تحصيلات بريتانيايي و همكاري با مقامات بريتانيا استقبال كردند و در ازاي آن سمتهايي در بوروكراسي مستعمراتي به عنوان پاداش به آنان واگذار شد.
درمقابل در مناطقي كه اروپاييها درصدد اسكان يا استخراج معادن بودند. به عنوان مثال در بخشهايي از كنيا و رودزيا صدها هزار افريقايي زمينهاي خود را از دست دادند بسياري به زمينهاي نامرغوبي كه به عنوان ذخاير طبيعي تعيين شده بود رانده شدند يا آنكه به مستأجر و كارگر زمينداران سفيد پوست جديد تبديل شدند. اما اغراقآميز خواهد بود كه تصور شود همه افريقاييها تا اين اندازه آسيب ديدند زيرا مناطق وسيعي از اين قاره از حاكميت سفيدپوستان در امان ماند.
تأثيرات غيرمستقيم حاكميت استعمار به مراتب گستردهتر بود. اروپاييهايي كه در افريقا سرمايهگذاري ميكردند به كارگراني نياز داشتند كه به عنوان باربر و كارگر در توسعه معادن و مزارع و در احداث جادهها و خطوط آهن كار كنند. صرفنظر از اينكه به كارگران دستمزد پرداخت ميشد يا نميشد كار آنان اجباري بود. در زمينه كار اجباري واكنش اروپاييها كمرنگ و رياكارانه بود. عليرغم اينكه اروپاييها از بردهداري تنفر داشتند اما كار اجباري افريقاييها را مجاز ميدانستند. با وجود اين زماني كه حقايق پيرامون شيوههاي لئوپولد در استثمار كارگران كنگو علني شد افكار عمومي مخالف در اروپا حكومت بلژيك را واداركرد تا مسئليت كنگو را در سال 1908 به عهده گيرد. علاوه بر تغييرات اقتصادي، اجتماعي و سياسي افريقاييها همچنين از نظريههاي متفاوت پيرامون چگونگي حكومت كردن بر يك امپراتوري آسيب ديدند. بريتانياييها به طور كلي حكومت غيرمستقيم زير نظر پادشاهان يا سران قبايل با مباشرت مشاوران بريتانيايي را در چارچوبي كه پيش از آن در هند تثبيت شده بود ترجيح ميدادند. در حالي كه فرانسويها حكومت مستقيم يا هدف غايي جذب و شبيهسازي فرهنگي بوميها را ترجيح ميدادند. بنابراين مدارس فرانسوي تأسيس شد و هر افريقايي با تحصيلات فرانسوي به عنوان يك فرانسوي سياهپوست قلمداد ميشد و شايسته اشتغال رسمي بود.
اين نظريهها غالباً در عمل تغييراتي ميكردند. تا جنگ جهاني اول مقامات مستعمرات همواره كنترل اندكي بر اوضاع مناطق داشتند و مجبور بودند به روابط فاميلي، گروها جوامع روستايي و قبيلهاي اهميت دهند. بنابراين مأموران مستعمراتي فرانسه تعبيرهاي خاص خود را از حاكميت غيرمستقيم نشان دادند. دردسرهاي ديپلماتيك اروپايي در مراكش و تونس فرانسويها را وادار ساخت حاكمان بومي را در قدرت ابقا كنند.
عليرغم بروز خشونت ناشي از حاكميت استعماري پارهاي از اشكال خشونت در افريقا پس از استعماركاهش يافت. مقامات مستعمراتي جنگهاي قبيلهاي سرقت دام و حملات بردگان را كه پيش از تسلط اروپاييها موجب خونريزي زيادي شده بود متوقف كردند. صلح برنامههاي بهداشت عمومي بهتر توسعه كاشت محصولات قابل فروش و بهبود كشاورزي به افزايش جمعيت منجر شد. در بعضي از مناطق روستانشينان براي كار به شهرهاي تازه تأسيس رفتند كه اين امر مسائلي را در زمينه تطبيق اجتماعي به بار آورد.
تسلط اروپاييها به طور مستمر با فعاليت مبلغان مذهبي كه تأثير زيادي داشت همراه بود. در بسياري از روستاهاي دور از دسترس معلم و مبلغ مذهبي به جاي مأمور دولت استعماري به احتمال زياد فرد سفيدپوستي بود كه افريقاييها با او مقابله ميكردند. معلمان مدارس مذهبي در ابتدا اروپايي بودند اما خيلي زود اولين گروه محصلان افريقايي خود معلم و مبلغ شدند. در آغاز قرن بيستم در بسياري از بخشهاي افريقا، تحصيلات غربي و دين مسيحيت به موزات يكديگر در حال توسعه بود. مبلغان و آموزگاران مسيحي نه تنها مذهب و آموزش جديد بلكه همچنين مراقبتهاي پزشكي و آشنايي عمومي با پايههاي علمي، فني و فكري تمدن غرب را با خود همراه آوردند. اما در شمال افريقا و مناطق مجاور جنوب صحرا اسلام همچنان عامل تجمع مردم باقي ماند. بنابراين در الجزاير اكثريت مردم در مقابل سياست جذب در مذهب و فرهنگ بيگانه و شبيهسازي فرهنگي مقاومت كردند همانگونه كه مردم مراكش، تونس و ليبي عمل كردند. در همان زمان مبلغان مسلمان سرگرم ترويج مذهب و فرهنگ خود در منطقه پايينتر از صحرا بودند. در اوايل قرن بيستم نوع جديدي از رهبري در افريقا ظهور كرد. رهبري جديد از آن سياهپوستان افريقايي صاحب تحصيلات غربي بود كه اقتدار سران سنتي را رد ميكردند و مشتاقانه از فرصتهاي جديدي كه استعمار ايجاد كرده بود استقبال ميكردند. بعضي از اين نخبگان تحصيلات بيشتري در كشورهاي حاكم كسب ميكردند و با معيارهاي جديدي براي ارزيابي كردن حكومت مستعمراني سرزمين خود آشنا ميشدند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه در مقايسه با ايدهآلهاي ادعايي دمكراسيهاي غربي، سياستهاي واقعي حكومتهاي مستعمراتي ناقص و نامطلوب است. به همين دليل افريقاييها در سرزمنيهاي خود جنبشهاي ضد استعماري ايجاد كردند. حتي پيش از جنگ جهاني اول اين رهبران جديد خواستار آن بودند كه كليساهاي مسيحي افريقا تحت رهبري سياهپوستان افريقايي قرار گيرد و حكومتهاي افريقايي مستقل بر مبناي مفاهيم دمكراتيك مدرن تأسيس شود.
خلاصه
در اواخر قرن بيستم كشورهاي اروپايي، قاره افريقا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. بريتانياي كبير فرانسه بيشترين بخش از سرزمين افريقا را در اختيار گرفتند اما آلمان، ايتاليا، بلژيك، پرتغال و اسپانيا نيز مستملكات پهناوري به دست آورند. كشورهاي اروپايي با تركيبي از انگيزههاي اقتصادي، استراتژيك، فرهنگي و ناسيوناليستي اقدام به اين فتوحات كردند. با آنكه كشورهاي اروپايي اغلب با استياق زيادي بر سر بخشهاي بخصوصي از افريقا رقابت ميكردند اما غالب اختلافات بدون جنگ حل و فصل ميشد. اغلب افريقاييها در مقابل امپرياليسم اروپايي مقاومت كردند: اما همه آنها به استثناي اتيوپي سرانجام به انقياد درآمدند. در اين رهگذر بسياري از گروههاي افريقايي از محلي به محل ديگر رانده يا نابود شدند.
اروپاييها از محصولات كشاورزي و معدني افريقا به شدت بهرهبرداري كردند و در اين روند غالباً از كار اجباري افريقاييها سود برده و صدمات انساني ديگري به بار آوردند. از طرف ديگر مقامات مستعمراتي بعضي اوقات برنامههايي براي رفاه اجتماعي، بهداشت و آموزش تدارك ديدند و خشونتهاي بين قبيلهاي را متوقف كردند. در حالي كه اروپاييها بر بعضي از مناطق افريقا به طور غيرمستقيم حكومت ميكردند و اجازه ميدادندالگوهاي فرهنگي سنتي و بومي به حيات خود ادامه دهند. در اغلب موارد حكومتهاي مستعمراتي رهبري سياسي سنتي را حذف و نظامهاي غربي حكومت ماليات و دادگستري را تحميل كردند. هم مبلغان مسيحي و هم مبلغان مسلمان تلاش كردند تا پيروان مذاهب سنتي افريقا را به آيين خود درآورند.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنیداين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:57 منتشر شده است
برچسب ها : تاریخچه قدرت هاي بزرگ اروپا,