سایت علمی و پژوهشی آسمان - 351

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازديد: 23649
بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

مثل نویسی پایه یازدهم صفحه-۸۳ آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

مثل ها از داستان های بسیار ساده و قدیمی برگرفته شده است که می توان با کمی فکر داستانی ذهنی برای ان ساخت( این داستان برگرفته از ذهن نویسنده است).

در روزگاران قدیم پنج دوست و یار دیرینه در کنار هم زندگی می کردند و در سختی ها و مشکلات و شادی ها در کنار یکدیگر بودند و تا حد امکان در زمان مشکلات دست یکدیگر را می گرفتند. در یکی از روزهای خدا یکی از این پنج نفر برای یکی از ثروتمندان شهر مشغول به کار بود. چون در گذشته مردم کوزه به کوزه آب بر سر سفره خود می بردند، مرد موظف شده بود که برای مرد ثروتنمند با کوزه بزرگ سفالی آب ببرد. مرد هر روز کارش همین بود با کوزه ی روی دوش به سمت چشمه می رفت و کوزه را پر از آب می کرد و به سمت خانه مرد ثروتمند می رفت. در راه چهار دوست دیگرش را دید. با آن ها کمی خوش و بش کرد و به همراه یکدیگر به سمت مقصد حرکت کردند. در راه با همدیگر از همه جا سخن گفتند و از خاطرات قدیمی و اتفاقات روزمره بگیر تا کار و درآمد و… . در میانه های راه دیگر لب هایشان از تشنگی و پرحرفی ترک برداشته بود و توان ادامه ی مسیر را نداشته اند، در حالی که کوزه ی آب بر دوش مرد بود و اجازه ی خوردن از آن را نداشتند. دوستان مرد هر کدام نظری دادند تا رفع تشنگی کنند. یکی گفت: برویم به خانه مردم تا آبی بنوشیم. دیگری گفت بازگردیم و از چشمه آب بخوریم و دیگری گفت: توان رفتن به چشمه را نداریم. در آخر نفر چهارم گفت: آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.   این است حکایت این پنج نفر که نه توان بیش داشتند و نه توان پس. اما هر چه کردند به امانت مرد دست درازی نکردند تا مرد توبیخ یا تنبیه نشود. آن پنج نفر تشنه لب ماندند اما کوزه ی پر از آب را سالم و سلامت به دست مرد ثروتمند رساندند.

 

سوال  : انشا درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

معنی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

۱- از داشتن چیزی یا نعمتی بی اطلاع بودن یا قدر آن را ندانستن و یا خود داشتن و از دیگران طلبیدن.

۲- در واقع زمانی استفاده می شود که شخص دارای پتانسیل ها، توانایی ها، و امکانات زیادی هست ولی علیرغم این واقعیت شخص این منابع و امکانات خود را نادیده می گیرد و خود را محتاج کمک دیگران می بیند.

۳- چیزی که داریم را نادیده می گیریم و دنبالش می گردیم.

۴- یعنی قدر چیزی را ندانیم و وقتی از دستش دادیم تازه متوجه آن می شویم.

۵- در عین حال که چیزی داریم محتاج دیگری هستیم.

 

 

انشای اول :

مقدمه انشاء:

گاهی در شرایطی قرار می گیریم که خود از ماهیت آن بی اطلاع هستیم و در پی آن دست به اعمالی بیهوده می زنیم که تنها منجر به سرگردانی بیشتر ما خواهد شد و هیچ سود یا منفعتی را برایمان به دنبال نخواهد داشت.

تنه انشاء:

در پیچ و تاب زندگی که هر گوشه از آن دنیایی از اتفاقات و خاطره هاست. ما دست به کارهایی می زنیم که به جای رهانیدن از مسله پیش رو ما را بیشتر دور خود می پیچاند. در حالی که جواب یا حل مسئله درست روبه روی ما قرار دارد و ما هیچ و پوچ خود را به آب و آتش می زنیم و حیران و سرگردان می گردیم. درست مثل این مسئله که بیان می دارد آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.

اینجا بررسی و ریزنگری اجزای پیرامون در حل مسئله به جای کلی نگری و گشتن به دنبال جواب های بسیار سخت، کفایت می کند. ابتدا در حین مواجه با مشکل یا مسئله ی پیش رو باید تمام جوانب و راه حل های نزدیک را ارزیابی کرد سپس دست به اعمال و راهکارهای سخت و دور زنید شاید جواب مسئله درست در مقابل شما باشد

و شما تنها از سر بی توجهی به آن دقت نمی کنید یا گاهی در جستجوی ویژگی های منحصر به فردی در خارج از وجود خود هستیم و این ویژگی یا صفت از نظر ما برای دیگران خارق العاده است اما با کمی کنکاش وجود خود در می یابیم که خود ما نیز دارای صفاتی، برجسته ی دیگر هستیم.

فقط کافی است به خود اعتماد کرده و متکی به خود باشیم آنگاه در می یابیم که نیاز به دیگران داریم باکه خود هر تشنه ایی را سیراب خواهیم کرد.

نتیجه گیری انشاء:

شناخت خود و خودباوری و دقت به تمام جوانب زندگی اصول های مهمی است که فرد در ابتدای خود تصمیمی باید آن را رعایت و اجرا کند که در آن صورت نه تنها برای خود بلکه برای دیگران هم زندگی را سهل و آسان خواهد کرد.

 

انشا دوم :

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم مقدمه بدنه نتیجه

مقدمه : معنی این ضرب المثل این است که ما همیشه به دنبال داشته هایمان در جای دیگری هستیم و به قول معروف مرغ همسایه غاز است.

بدنه : ما کشوری هستیم دارای فرهنگ قدیمی و کهن! زمانی که غرب وشرق هیچ بویی ازتمدن نبرده بود ما دارای فرهنگ غنی واصیل بودیم که بسیاری از کشورها ی امروزی تحت نفوذ فرهنگ وتمدن ایران واسلامی بودند. دانشمندان بزرگی داشتیم که هنوز جهانیان از افکار واندیشه هاونوشته های آنها استفاده میکنند دانشمندانی مانند ابن سینا و هزاران نفر دیگر… پس چرا با وجود چنین جواهراتی ماباید به دیگران روی آوریم و دنباله روی آنها باشیم؟ چرا ما باید به دنبال بی حجابی باشیم در حالی که حجاب جزئی از فرهنگ ماست !

نتیجه : به امید روزی که به آنچه داریم افتخار کنیم به دین و فرهنگ و مذهب وارزش هایی که از گذشتگان به یادگار مانده است و برای حفظ آنها هزاران تن جانفشانی کرده اند و احساس تشنگی خود را با افتخار به فرهنگ غنی خود سیراب کنیم و در پی سراب نباشیم که حاصلی جز یاس و ناامیدی برای ما ندارند. به امید آنکه همه ما از آب کوزه خود سیراب شویم.

انشا سوم :

آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم

مقدمه : آب در کوزه وما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان یگردیم به نام خداوند مهر و ماه خداوند مهربانی که به هر انسانی تواناییهای منحصر به فردی داده است که هر یک مطابق با استعدادهایش است .

بدنه انشا : بارها این مطلب را شنیده ایم که آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم معنی این ضرب المثل این است که مه همیشه به دنبال داشته ها و ریشه هایمان در جای دیگری هستیم و همیشه داشته های دیگران را بهتر از مال خودمان میدانیم به قول معروف مرغ همسایه غاز است . ما کشوری هستیم دارای فرهنگ قدیمی و کهن ، زمانی که غرب وشرق هیچ بویی ازتمدن نبرده بود ما دارای فرهنگ غنی واصیل بودیم کهبسیاری از کشورها ی امروزی تحت نفوذ فرهنگ وتمدن ایران واسلامی بودند. دانشمندان بزرگی داشتیم که هنوز جهانیان از افکار واندیشه هاونوشته های آ نها استفاده میکنند دانشمندانی مانند ابن سینا ،خواجه نصیر طوسی ابوریحان بیرونی ، خیام ، رازی و هزاران نفر دیگر… پس چرا با وجود چنین جواهراتی ماباید به دیگران روی آوریم و دنباله روی انها باشیم؟ چرا ما باید به دنبال بی حجابی باشیم در حالی که حجاب جزئی از فرهنگ ماست !چرا باید به دنبال اسراف و تبذیر باشیم؟ چرا باید در پی پارتی هایی باشیم که ریشه در فرهنگ و مذهب ماندارند؟

نتیجه گیری : به امید روزی که به آنچه داریم افتخار کنیم به دین و فرهنگ و مذهب وارزش هایی که از گذشتگان به یادگار مانده است و برای حفظ آنها هزاران تن جانفشانی کرده اند و احساس تشنگی خود را با افتخار به فرهنگ غنی خود سیراب کنیم و در پی سراب نباشیم که حاصلی جز یاس و ناامیدی برای ما ندارن. به امید آنکه همه ما از آب کوزه خود سیراب شویم.

پاسخ کاربران :

پریچهر : مقدمه : گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود. گاهی گمان نمیکنی که می شود ولی می شود. اگهی هزاربار دعا بی اجابت است. گاهی نگفته نطلبیده قرعه به نام تو می شود. انسان ها بسیار جالب هستند گاهی ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها کوی به کوی، محله به محله، گوشه گوشه ها وجودی خویش را می گردند بی آنکه بدانند از برای که؟ از برای چه؟
بدنه : سال ها در مدرسه درس خواندند. حساب و جعرافی و تاریخ و… انواع علوم مختلف را خواندند اما هیچکس به آنها عشق نیاموخت. هیچکس زندگی کردن نیاموخت. هیچکس راه و رسم عاشقی نیاموخت. هیچکس چگونگی زندگی در لحظه را نیاموخت. تمام دوران تحصیل را با فکر کردن به کنکور گذراندند و نفهمیدند چه روزهایی را با فکر کردن به آینده ای که هنوز نیامده از دست داده اند و وقتی فهمیدند باقی روزهای عمرشان را در حسرت روزهای از دست رفته گذراندند.
بعد از دوران مدرسه وارد روابط عاشقانه شدند. مدتی بعد یکی دل کند و دیگری در حسرت عشق از دست رفته ماند و گاه به هم رسیدند. اصلا فرض کنیم به هم رسیدند پاسخ مولانا را که خواهد داد که می گوید:
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم به کران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست در خواهم یافت
این عمر گذشته را کجا دریابم
یک عمر دویدید و دویدید و گاها به مقصد رسیدید. مقصد کجا بود ؟ مقصد جایی به غیر از لبخند و حال خوش درتمام مراحل زندگی است؟
مقصد فراتر از بهره بردن از تک تک ثانیه هاست؟
نتیجه گیری : سخنان قدیمی ها را باید در اتاقک کوچک ذهن ثبت کرد مثل همین سخنی که می گویند:
آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم.
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.
کاش بیاموزیم که در لحظه زندگی کنیم و قدر داشته ها را بدانیم و حسرت نداشته ها را نخوریم.

مهدی : در زمان های قدیم پنج دوست با یکدیگر زندگی می کردند و با یکدیگر ارتباط داشتند. یکی از این افراد پیش ثروتمندی در حال کارگری بود در آن زمان چون آب لوله کشی وجود نداشت مردم مجبور بودند هر بار برای پر کردن آب خانه با استفاده از کوزه سفالی به سمت چشمه بروند و آب پر کنند و به سمت خانه بازگرداند. چون مرد ثروتمند پول زیادی داشت به کارگر خود حقوق روزانه ای می داد تا آن کارگر بتواند برای خانواده مرد ثروتمند از چشمه آب بیاورد. مرد کارگر هر روز این کار را انجام می‌ داد و با کوزه آب جا به جا میکرد تا یکی از روزها وقتی که کوزه را پر  کرده بود و به سمت خانه مرد ثروتمند در حال حرکت بود چهار دوست دیگر خود را دید آنها مدت زیادی بودم دیگر را ندیده بودند و به خوش و بش و گفتن خاطره ها پرداختند درمیانه راه همه آنها از فرط خستگی بسیار تشنه شدند. هر کدام از آنها نظری دادند یکی گفت برویم از چشمه آب بخوریم دیگری گفت نه توان رفتن به چشمه را نداریم یکی دیگر گفت برویم از خانه مردم آب بخوریم نظرات مختلفی بین آنها رد و بدل شد و در آخر دوستی که برای مرد ثروتمند آب میبرد رو به آنها کرد و گفت آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم این حکایت ۵ دوست بود که نمی توانستند به چشمه بازگردند و نه می توانستند به پیش بروند و اجازه دست زدن به امانت مرد ثروتمند را نداشتند و هیچ کدام نتوانستند از آن کوزه آب بخورند آن پنج مرد تشنه لب ماندند اما کوزه پر از آب سالم و سلامت به دست مرد ثروتمند رساندند.

 

داستان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم – شماره ۱

مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.

سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کیسه‌ی مخملی قرار دادند . هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند. و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند. سال ها گذشت.

پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید: مادرت کجاست ؟ پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت: چرا؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت: نه.

پدر پرسید: برادرت کجاست؟ پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند، او هم با دوست های ناباب آشنا شد و با آنان رفت. پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت: نه … مرد گفت: خواهرت کجاست؟ پسر گفت: با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است.

به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من …! رفتار من با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را می‌بندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمیخوانم و از آنچه در اوست، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است. …ای کاش فکر می کردیم.

داستان ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم – شماره ۲

پیرمرد انگار به آخر خط رسیده بود. بعد از هفتاد سال زندگی پرهیجان، حالا انگار هیچ هیجانی برایش لذتبخش نبود. می گفت: بچه که بودم، وقتی سوار شدن بچه پولدارها به چرخ و فلک را می دیدم، دلم می خواست من هم می توانستم برای چند دقیقه سوارش شوم و لذت ببرم؛ اما من پولی نداشتم. پدرم کارگر بود و خرج خورد و خوراک ما را هم به زور در می آورد.

آنقدر حسرت چرخ و فلک را کشیدم تا اینکه با خود عهد کردم کار کنم و یک چرخ و فلک بخرم. دلم شادی می خواست. هیجان می خواست، اما دریغ از کسی که در آن سنین کودکی من را بفهمد. من بزرگ نشدم. هیچ وقت بزرگ نشدم؛ همیشه کودکی بودم که فقط ریش و سبیل در آورده بود و هیکلش رشد کرده بود. هیجانات و تنوع طلبی های کودکانه من هیچ وقت تمام نشد.

با هزار زحمت پولهایم را که از کارگری به دست می آوردم، جمع کردم و یک چرخ و فلک قراضه خریدم. وقتی می چرخاندمش، آنقدر سر و صدا می کرد که سرسام می گرفتم. نمی دانم بچه ها چطور این صدا را تحمل می کردند. اصلاً خودم چطور آن را تحمل می کردم؟! حالا که خوب فکر می کنم، می بینم شوق سوار شدن بر چرخ و فلک و هیجان ناشی از آن، انگیزه حرکت بود. صبحها تا بعدازظهر کارگری می کردم و بعدازظهر چرخ و فلک را راه می انداختم و با سوار کردن بچه ها و گرفتن یک شاهی بابت هر بار سوار شدن، پول بیشتری به دست می آوردم. پولهایم که بیشتر شد، چرخ و فلک را فروختم و یک چرخ و فلک بزرگتر و بهتر خریدم. بعد از مدتی آن را هم فروختم و با یک نفر در یک شهربازی قدیمی شریک شدم.

شهربازی ما اوایل چیزی نداشت. چند تا وسیله بازی ساده که همه اش را همان هفته اول امتحان کردم. در واقع خریدن وسایل بازی برای من حکم نوشیدن آب شور را داشت. هر چه می نوشیدم، تشنه تر می شدم. هرچه هیجان بیشتری را تجربه می کردم، ناآرامتر می شدم؛ مثل معتادی شده بودم که اگر مدتی هیجان به من نمی رسید، دچار افسردگی می شدم. همه چیز زندگی من در لذت بیشتر و هیجان و تنوع بیشتر خلاصه می شد. لذت می بردم تا انرژی بگیرم و بتوانم لذتهای بیشتر و جدیدتری را تجربه کنم. به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم.

چند سال بعد، سهم شریکم را خریدم و تمام شهربازی را مالک شدم. پولهای بیشتری جمع کردم و تا لوازم بازی مدرن تری برای شهربازی بخرم. در این فکر بودم که بزرگترین شهربازی کشور را داشته باشم.
بیست سال طول کشید تا من صاحب بزرگترین و مدرنترین شهربازی کشور شوم. همه اسباب بازی ها را قبل از دیگران خودم امتحان می کردم. هنوز کودک بودم. فقط به سن پنجاه سالگی رسیده بودم. دوست داشتم اولین کسی باشم که لذت استفاده از آنها را می چشد.

پس از مدتی دیگر اسباب بازی های شهربازی راضیم نمی کرد. رو آوردم به ورزش های هوایی. از پاراگلایدر گرفته تا چتربازی و سقوط آزاد و بانجی جامپینگ. همه را تجربه کردم، اما هیچکدام از اینها آرامم نمی کرد. مدتی به سفارش یکی از دوستانی که در حقیقت دشمنم بود، رو آوردم به مجالس شبانه و پارتی های مختلط. در همین مجالس بود که با مواد مخدر آشنا شدم. انواع مواد مخدری که هر کدام هیجان جدیدی برای من بودند. اما هیچ کدام از اینها آرامم نکرد.

الان هفتاد سال از عمرم می گذرد. در این هفتاد سال از انسان بودنم چیزی نفهمیدم. آرامش را در لذت جستجو می کردم، اما حالا پشیمانم. به آخر خط رسیده ام. هفتاد سال عمر بیهوده من، برای لذتجویی و تنوع طلبی تلف شد. آرامشی که در این همه هیجان و لذت می جستم، در جای دیگری بود که من از آن غافل بودم. در زندگی من، لذت، اصل اول بود. خدا در زندگی من جایگاهی نداشت. فراموشش کرده بودم. از یاد برده بودم که آرامش حقیقی در دست خداست و برای دست یافتن به آرامش باید به او وصل شد.

من از خدا بریده بودم. همچون تشنه ای در برهوت که به جای آب، خاک می خورد تا تشنگی اش برطرف شود. حالا هفتاد سال است که خدا همه جور میدان لذتی برای من فراهم کرده است. چقدر صبور است خدا! هفتاد سال لذت را بدون هیچ آرامشی تجربه کردم.

پیرمرد انگار به آخر خط رسیده بود. گمان می کرد خدا او را نمی بخشد. می گفت: بی معرفتی است که هفتاد سال از کسی که همه هستی ات را مدیون او هستی، بریده باشی. من به جای خدا باشم خودم را نمی بخشم.

پیرمرد ناامید بود. بعد از عمری اصل قرار دادن لذت به هر قیمتی، حالا گناه یأس بود که او را از رسیدن به آرامش واقعی باز می داشت…

به خودم نگاه می کنم. من هنوز جوانم . چقدر فرصت دارم که به آرامش برسم! چقدر فرصت هست که به خدا و عبودیت او برسم؛ چقدر فرصت هست که بزرگ شوم و آرامش حقیقی را تجربه کنم. مبادا از کسانی باشیم که سال ها زندگی کرده اند و باز هم به آرامشی که می خواستند نرسیدند. با خدا جلو رویم . آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم !!

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 بهمن 1398 ساعت: 18:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(1)

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازديد: 7425
بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

مثل نویسی پایه یازدهم صفحه-۸۳ آدم ترسو هزار بار می میرد

 

معنی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

۱- وقتی انسان مجبور است کاری را انجام دهد و از آن کار می ترسد، اگر دست به کار نشود مجبور است همیشه در ترس و نگرانی بسر می برد.

۲- آدم ترسو نه به جایی می رسد و نه در زندگی لذت می برد بلکه هزار بار می میرد.

 

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

روزی روزگاری در شهر شلوغ مردی منزوی و گوشه گیر زندگی می کرد. همسرش از دنیا رفته بود و هیچ فرزندی نداشت. از دار دنیا یک مغازه ی پارچه فروشی داشت که زندگی و دخل و خرجش از آن تامین می شد. از روی آینده نگری و نگرانی برای فردای خویش کیسه ایی زر برای خود کنار گذاشته بود، که همیشه ترس از دست دادن یا سرقت آن را داشت به طوری که هر بار در خانه صدایی می شنید یا کسی در خانه را می کوفت مرد هزار بار می مرد و زنده می شد، به طوری که همه ی دوستان و آشنایان مرد از ترس آن با خبر شدند و در فکر و خیال خود داستان های عجیبی در مورد مرد ساختند. در یکی از روزها که مرد از خانه بیرون می رفت بچه ها که در کوچه فوتبال بازی می کردند، مرد را دیدند و با تمسخر و خنده او را به یکدیگر نشان دادند و می گفتند این مرد بسیار ترسو است و از همه می ترسد. شاید از ما نیز می ترسد. مرد بسیار ناراحت و اندوهگین شده بود. او از نظر و فکر مردم حتی کودکان محل آگاه شده بود و با خود گفت:اینطوری ادامه دادن غیرممکن است. زیرا آدم ترسو هزار بار می میرد و دوباره زنده می شود. اینگونه هم زندگی به کامم تلخ شده و هم از کار و معاشرت با مردم نیز افتاده ام. رفت و کیسه ی زر خود را به دست معتمد شهر سپرد و به او گفت که من از دار دنیا نه همسری دارم و نه فرزندی، زمانی که من مردم، با این پول من را دفن کن و برای من خیراتی بده تا من از این دنیا آسوده بروم و هر لحظه ترس از دست دادن آن را نداشته باشم. اینگونه مرد هم خیال خودش را هم خیال بقیه را راحت کرد ، زیرا آدم ترسو نه به جایی می رسد و نه در زندگی لذت می برد بلکه هزار بار می میرد

 

داستان ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد – شماره ۱

در زمان جنگ تحمیلی که جوانان و پیران برای دفاع از کشور به جبهه ها می رفتند، جوانی بود که بسیار از جبهه و جنگیدن می ترسید از طرفی هم باید به خدمت سربازی می رفت. او همیشه کابوس مرگ را می دید و از ترس کشته شدن، روزی هزار بار می مرد و زنده می شد تا اینکه تصمیم گرفت نقشه ای بکشد و از زیر این وظیفه شانه خالی کند.

روزی در پوتین هایش سنگ ریزه و شن و ماسه ریخت و مسافت زیادی را طی کرد تا بلکه پایش کمی جراحت یابد و از خدمت معاف شود. چند روز بعد پاهایش ورم کرد و با آن حال توانست معافیتش را بگیرد و به جنگ نرود.

تا اینکه روزها گذشت و ورم پای او شدت یافت آن قدر شدید که نتوانست درد را تحمل کند و نزد پزشک رفت. پزشک از آسیب جدی پای او خبر داد و اینکه مجبور است پای او را قطع کند. هر بار قسمتی از پایش را قطع می کردند باز هم زخم هایش عود می کرد و مجبور بودند قسمت دیگری از پایش را قطع کنند تا اینکه به خاطر همان زخم از دنیا رفت!

پیام داستان: بله او اگر از همان ابتدا به جنگ می رفت و از کشورش دفاع می کرد، شاید اصلا به این طرز دردناک از دنیا نمی رفت و اگر هم قرار بود کشته شود، شهید می شد و مقام بالایی پیدا می کرد.

برگرفته از داستان واقعی


داستان ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد – شماره ۲

شب بود و اتاق تاریک بود. پسرک روی تختش خوابیده بود که ناگهان دیوی بزرگ و ترسناک با شاخ های بلند و عجیب دید. ترس همه وجودش را گرفت. دیگر آرام و قرار نداشت. با ترس و لرز به خود می گفت: اگر این دیو بزرگ مرا بخورد چه می شود؟ ممکن است دیو بزرگ مرا بدزدد و فردا صبح پدر و مادرم مرا در رخت خوابم نبینند. اگر به من حمله کند چه کار کنم؟ اگر… اگر…..

آنقدر ترسیده بود که سرش را زیر پتو کرد و تا صبح خواب به چشمانش نیامد. وقتی که صبح شد و آفتاب طلوع کرد و اتاق روشن شد، پسرک آرام آرام با ترس سرش را از زیر پتو بیرون آورد و در کمال ناباوری دید همان دیوی که دیشب از آن می ترسید، سایه رخت آویزش بوده است!!

اگر همان لحظه که از آن سایه ترسیده بود و آن را دیو می پنداشت، چراغ اتاقش را روشن می کرد و دنبال راه حل ترسش بود، شب را هم به راحتی می خوابید.

امام علی علیه السلام می فرمایند:

إذا هِبتَ أمراً فَقَع فیهِ فإنَّ شِدَّةَ تَوَقّیهِ أعظَمُ مِمّا تَخافُ مِنهُ.

هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز زیرا ترس از آن کار بزرگتر از خود آن کار است.

 

انشا با موضوع آدم ترسو هزار بار می میرد مقدمه نتیجه

مقدمه : جهان چقدر رویایی بود و انسان چقدر پیشرفت می کرد اگر یاد گرفته بودیم طبق فرمایش امیرالمومنین رفتار می کردیم که فرموده اند : هرگاه از کاری ترسیدی خود را در آن بینداز که خودکار از ترس آن کمتر باشد.

بدنه : روزی مردی طلافروش در شهری زندگی می کرد. مرد که هرشب طلاها را با خود به خانه اش می برد از ترس اینکه مبادا در راه دزدی به او دستبرد زند تصمیم گرفت طلاها را در گاوصندوق مغازه اش بگذارد.
اولین شبی که طلاها در مغازه اش بود نیمه شب با اضطراب از خواب برخاست و سراسیمه به سوی مغازه رفت. هنگامی که طلا ها را در گاوصندوق دید با خیال راحت به خانه برگشت. چند شب این اتفاق تکرار شد و مرد از ترس ربوده شدن طلاها خواب به چشمانش نمی آمد. هر ثانیه دلهره و اضطراب!
مرد دوباره تصمیم گرفت که طلاهارا با خود به خانه آورد اما حتی در این صورت بازهم اضطراب و ترس داشت که مبادا در راه شخصی طلاها را از بدزدد و این حجم ترس آنقدر در او افزایش یافت که تصمیم به تغییر شغل خود گرفت.

نتیجه : گاهی هیچ موضوعی برای ترسیدن وجود ندارد اما انسان بیهوده خود را می ترساند و این ترس حتی از اینکه آن اتفاق در واقعیت بیفتد بسیار بدتر و عذاب آور تر است.

انشا مثل نویسی آدم ترسو هزار بار میمیرد ضرب المثل نگارش یازدهم

مقدمه : در هر دوره ای از زندگی انسان چالش های زیادی وجود دارد و اتفاقاتی ک انسان از آنها بیم دارد و هر شخصی بنابر سن وجنسیت دغدغه هایی دارد

بدنه : من دانش آموز پایه یازدهم تجربی هستم و مانند همه دانش آموزان دیگر درس مهم ترین دغدغه زندگی من می باشد. یکی از دروس مهم رشته تجربی ریاضی می باشد. ریاضی درسی است که از اول ابتدایی تا پایه دوازدهم در هررشته ای همانند غولی بی شاخ و دم بر سر هر دانش آموزی سایه می اندازد و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم و همیشه کابوس امتحان ریاضی مهمان خواب های من است.

نتیجه گیری : دبیر ریاضی ما عادت خوب یا بدی ک دارد این است که همیشه زمان امتحان ریاضی را از دو یا سه هفته قبل مشخص میکند. من دقیقا از لحظه ای که زمان امتحان ریاضی اعلام میشود با استرس همنشین میشوم تا بعد از زمان اعلام نتایج و تا زمانی ک کم کم از استرس من کاسته میشود و آثار امتحان ریاضی از بین میرود زمان برگزاری امتحان بعدی اعلام میشود. با اینکه امتحان ریاضی برای ۹۹ درصد دانش آموزان مملو از استرس می باشد٬ اما اگر از اول ابتدایی به جای فرمول های مسخره نحوه مقابله با استرس و اصول رفتاری را می آموختیم شاید میتوانستیم با تمام تمرکز درس ریاضی یا… را مطالعه کنیم بدون ترس از نتیجه آن. کسانی مانند من ک از عقوبت امتحان ریاضی میترسند مسلما نمیتوانند از فرصت های خود به خوبی بهره ببرند و چه بسا عقوبت امتحان به ترسناکی آنچه ب نظر میرسد نباشد و امثال من درجامعه کسانی هستند که قدرت ریسک پذیری به شدت پایینی دارند وهرگز چیزهای جدید را کشف نمیکنند و همیشه در اضطراب و ترس و استرس هستند به قول قدیمی ها آدم ترسو هزار بار میمیرد.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : بهترین بازپروری آدم ترسو، هزار بار میمیرد صفحه ۸۳ نگارش یازدهم : در روزگاران قدیم مردی در شهری شلوغ زندگی می کرد همسر او فوت کرده بود و فرزندی نیز نداشت تنها راه درامد او مغازه ای بود که در آن پارچه می فروخت. به علت ترس و نگرانی درباره آینده زندگی خود کیسه ای پر از طلا در خانه نگه داشته بود و هر بار که صدای می شنید یا در خانه به صدا در می آمد مرد هزار بار از ترس می مرد و زنده میشد پس ازین ترس های بسیار زیاد دوستان او از ترس این مرد آگاه شدند در پیش خود داستان های عجیب غریب و مختلفی راجع به آن مرد ساختند. روزی از روزها پیر مردی از کنار بچه هایی که در حال بازی بودند می‌گذشت که ناگهان بچه ها او را به یکدیگر نشان دادند و گفتند این مرد بسیار ترسو است و حتی شاید از ما نیز می ترسد مرد که از فکر مردم و بچه ها آگاه شده بود بسیار اندوهگین و ناراحت شده بود و در پیش خود گفت که این طوری زندگی کردن دیگر غیر ممکن است. به خاطر اینکه آدم ترسو هزار بار میمیرد و زنده میشود آن مرد که دیگر نمی توانست تحمل کند کیسه زر خود را برداشت و به پیش معتمد شهر برده و به معتمد شهر گفت که اگر من مردم مرا با این پول دفن کند و به مردم خیرات بده زیرا با اینگونه زندگی کردن هم از کارم ماندم هم با معاشرت کردن با مردم نیز به مشکل خورده ام و همه زندگی به کام من تلخ شده است. در ادامه گفت من هیچ فرزند یا همسری ندارم و هر لحظه نگران از دست دادن این طلا ها هستم می خواهم این پول را نزد تو بگذارم تا دیگر فکر سرقت زر از ذهن من دور شود و بتوانم با آسودگی به زندگی خود ادامه بدهم. اینگونه بود که مرد هم خیال خودش و هم خیال بقیه را نیز راحت کرد زیرا آدم ترسو نه به جایی می‌ رسد و نه در زندگی لذت می‌ برد بلکه هزار بار میمیرد.

 

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 بهمن 1398 ساعت: 18:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,
نظرات(0)

مثل نویسی پایه یازدهم صفحه ۸۳ عجله کار شیطان است

بازديد: 543

مثل نویسی  پایه یازدهم صفحه ۸۳ عجله کار شیطان است


در کره ی خاکی زیر سقف بزرگ آسمان، خانواده ایی کوچک زندگی می کرد ، شغل مرد تجارت بود و خرید و فروش مزارع و املاک در شهر را برعهده داشت. زندگیشان می گذشت و شاد و خرم زندگی می کردند، آنها روزهای خوبی را در دفتر خاطراتشان به ثبت می رساندند. در یکی از روزها مرد خانواده وارد بازار شهر شد و یکی از دوستان قدیمی خود را دید و بسیار خوشحال شد. او به گفت و گو با دوستش پرداخت.دوستش به او پیشنهاد کاری سودمند را داد و مرد نیز که بعد از سالها دوستش را دیده بود بسیار شاد بود، از این ملاقات خیلی سریع پیشنهاد شراکت را پذیرفت و با دوستش قول و قرار گذاشت. آنها با هم نقشه ی پیروزی خود را کشیدند و در این میان قرار شد که مرد هر چه را دارد به میان بگذارد و به دنبال سود کلانی به دست بیاورد. مرد هر چه را که داشت فروخت و پولش را نقد کرد و به پیش دوستش برد تا با این کار حسن نیت خود را نشان دهد و وارد شراکت شود.گذشت و گذشت اما خبری از دوستش نشد. پرسان پرسان به دنبال دوستش به بازار رفت، اما هر چه بیشتر می گشت کمتر خبری از دوستش پیدا می کرد. بعد از گذشت مدتی که هم چنان به دنبال دوستش بود خبری از او به گوشش رسید که از شهر رفته و همه پول ها را با خود برده است. مرد که بسیار از حماقت خود پشیمان بود بر سر خود کوبید و های های گریه کرد، زیرا که تمام دار و ندارش را فروخته بود. او آن زمان بود که فهمید عجله کار شیطان است و هیچ وقت نباید در چنین مواردی عجله و بی دقتی کرد.

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 بهمن 1398 ساعت: 18:23 منتشر شده است
نظرات(0)

مثل نویسی پایه یازدهم صفحه/۸۳ آب ریخته جمع شدنی نیست

بازديد: 19110
مثل نویسی  پایه یازدهم صفحه/۸۳ آب ریخته جمع شدنی نیست

مثل نویسی  پایه یازدهم صفحه/۸۳ آب ریخته جمع شدنی نیست

معنی ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست

۱- هنگامی که رازی فاش شود،آبرویی برود و.. دیگر نمیتوان آن را دوباره به حالت اولیه باز گرداند و همانند آبی است که اگر بر زمین جاری شود نمی توان آن را جمع کرد.

۲- کار اشتباه کردن مثل پرتاب سنگی است که دیگر بر نمی گردد!

۳- آب اگر ریخته شود نمی توان آن را جمع کرد؛ انسان هم اگر گناه فاحشی کند پاک کردن و جبران کردن آن مشکل است.

۴- آبرویی که ریخته شود درست کردنش دشوار است.

 

 

ضرب المثل در مورد آب ریخته جمع شدنی نیست

در یکی از روستاهای قدیمی در گوشه ایی ازدنیا خانواده ایی فقیر نشین در زیر آسمان آبی زندگی می کردند. آنها از دار دنیا یک کوزه سفالی داشتند و یک گلیم ساده و چند چیز پیش پاافتاده که با آنها زندگی روزمریشان  را می گذراندند. مرد خانواده روزها به شهر می رفت تا لقمه نانی فراهم آورد و سر سفره ی خانواده ببرد. در یکی از روزهای گرم تابستانی که گویی خورشید از آسمان به زمین آمده بود کودک خانواده از گرسنگی و تشنگی زیاد بی تابی و گریه می کرد، در حالی که در خانه نه غذایی بود و نه بیشتر از یک کاسه آب در کوزه. مادر که دیگر طاقت اشک و ناله ی فرزند را نداشت همان چند جرعه آب را در کاسه ریخت تا به فرزندش بدهد اما فرزندش از سر بی تابی دستش به کاسه ی آب خورد و هر چه که در کاسه بود به زمین ریخت. مادر بسیار شوکه شد و با دستان خود تلاش کرد که آب ریخته شده را جمع کند، اما زهی خیال باطل. آب ریخته که دیگر جمع شدنی نیست.

این داستان حکایت خیلی از انسان ها است کاری یا حرفی یا تصمیمی را می گیرند و انجام می دهند و بعد از آن پشیمان می شوند و آن زمان است که می گویند آب ریخته جمع شدنی نیست و چه بهتر است که قبل از تصمیم گیری و عملی کردن آن تفکر و آینده نگری داشته باشید تا بعد از انجام پشیمانی و افسوس به دنبال نداشته باشد زیرا که کاری که انجام شده قابل بازگشت نیست.

 

داستان ضرب المثل آب ریخته، جمع شدنی نیست – شماره ۱

زنی شایعه ای را درباره همسایه اش مدام تکرار می کرد. در عرض چند روز، همه محل داستان را فهمیدند. شخصی که داستان درباره او بود، عمیقاً آزرده و دلخور شد. بعد زنی که شایعه را پخش کرده بود متوجه شد که کاملاً اشتباه می کرده.

او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه می تواند بکند؟ پیر خردمند گفت: به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه می آیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز. زن اگرچه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد.

روز بعد مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهائی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور! زن در همان مسیر به راه افتاد، اما با ناامیدی دریافت که باد همه پرها را با خود برده است. پس از ساعت ها جستجو، با تنها سه پر در دست بازگشت.

خردمند گفت: می بینی ؟ انداختن آن ها آسان است اما بازگرداندنشان غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است. پراکندنش کاری ندارد، اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی توانی آن را کاملاً جبران کنی. آبروی مردم هم همینطور اگر آن را ریختی به فکر جمع کردنش هم باش!!

داستان ضرب المثل آب ریخته، جمع شدنی نیست – شماره ۲

روزی مردی فشّاشی که همه عمرش را به فاش کردن راز دیگران پرداخته بود،سرانجام مردم تصمیم گرفتند وی را از اشتباهش آگاه کنند،پس بزرگ شهر پیش وی رفت و باوی صحبت کرد،سپس کوزه ای را انداخت و شکست،آب کوزه در زمین پخش شد.

بزرگ شهر گفت اگر آبش را جمع کنی پاداش داری،مرد اندکی اندیشید و گفت چگونه میتوان با این کاری که تو با بی عقلی انجام دادی دوباره این آب را جمع کرد؟؟؟ بزرگ شهر گفت:کاری که تو با بی عقلی راز های مردم را پخش میکنی چون این آب هست که نمی توان آن را جمع کرد. مرد از اشتباهش آگاه گشته و حکایتش ضرب المثل ما شد.

 

 

انشا درباره ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست

با سلام خدمت شما دانش آموزان عزیزدر این مطلب قرار است که انشا درباره آب ریخته شده جمع شدنی نیست برای پایه یازدهم که با عنوان مثل های زیر را بخوانید و یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید مطرح شده است و در صفحه ۸۳ کتاب نگارش پایه و کلاس یازدهم قرار دارد در این مطلب جواب و پاسخ این انشا  را قرار می‌دهیم. دوستان عزیز اگر انشا های دیگری را نیز جستجو می کنید در گوگل پس از نوشتن اسم انشا در آخر متنتان اسم سایت ما یعنی سایت نکس لود را بنویسید تا در اولین نتیجه جستجو قرار بگیرد تا بتوانید از انشای ما استفاده کنید. 

 

انشا آب ریخته شده جمع شدنی نیست نگارش یازدهم

مقدمه : “هنوز هم پس از گذشت مدتها، طعم درد جان گدازَش را در زیر زبانم احساس میکنم. طعم دردِ قلبی را که او با نهایت قساوت درمیان پنجه هایش فشُرد و تَرَکی عمیق بر روی آن جای نهاد. تَرَکی که پس از مدتها هنوز هم چهره اش را بس قبیح به رخ می کشاند.”

بدنه : “حال، پس گذران روزها که جای پنجه هایش هنوز هم به ضیافت قلبم نشسته اند و همواره درد را پیشکشی آن میکنند، آمده است. آمده است که به نقل خودش قصورش را جبران کند، که دست التیام بخش بر روی جای پنجه هایش بکشد. آمده است که از قساوتش، سخاوت به عمل آورم. اما مگر راهی برای بازگشت می ماند وقتی تمام پل های عبور را ویران کرده ای؟
جراحتی که خانه دلت را مجروح کند، درمان پذیر نیست؛ چونان سرطان می ماند که بند بند وجودت را تسخیر کرده است. دیگر با کوچکترین تلنگری از پای بَست ویران میشود و صاحب خانه باید از پس تمام کوچه های تَنَش، در پی ویرانه های قلبش بگردد، تا با چسباندن تکه های آن به یکدیگر، منزلگهِ احساسِ تازه ای را برپا کند.
طلب بخشش وی مانند آن است که قلب تکه تکه شده ام را بار دیگر به او تقدیم کنم، تا اینبار هرتکه اش را هزار تکه کند. قلبی که ویرانه است را با پیمان آبادی، ویرانه تر سازد و او را میهمان تالمی صدچندان کند.”

نتیجه : “کاش اینقدر بی مبالاتی به خرج ندهیم و به حرفهایمان ارج دهیم آنوقت است که خواهیم دید زخمی بر دلی نمیماند. دیگر ژرفای آن جراحات، مالکانشان را تا واپسین دقایق زندگانی متحمل عذاب و درد نمیکنند. کاش قلبی را که به شفافیت و زلالی چشمه است، گل آلود نکنیم. ای کاش بدانیم که هر اشتباهی پایانی دوچندان ندارد و گاه یک خطا پایان همه چیز است. پس چرا با زبانی که میتواند عشق دهد، جور اهدا کنیم؟ میتواند زندگی دهد، مرگ آرزو کنیم؟ میتواند جان دهد، جان بگیریم؟ امید است که روزی برسد که موج عشق درون قلبهایمان، دریای تنمان را احیا کند.” 👤ف.میم

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست نگارش یازدهم

مقدمه : ما انسانها در زندگی شیوه ها وروشهای گوناگونی داریم که ازآن روشها برای رسیدن به موفقیت استفاده میکنیم ودر این راه ممکن است اشتباهاتی نیز داشته باشیم که بعضی ازاین اشتباهات کوچک وقابل جبران است وبعضی بزرگ و غیر قابل جبران .به طوری که به هیچ نوعی نمیتوان آن را اصلاح کرد وبه اصطلاح میگویند آبی را که ریخت دیگر نمی توان جمع کرد.و این در مورد کسانی بکار میرود که که اشتباهات زیادی درزندگی دارند و تامیخواهند به خود بیایند کار از کار گذشته است.

بدنه : داستان زیر بی ارتباط به این ضرب المثل نیست:مردی که یک شیشه بزرگ روغن را میخواست بفروشد او با خود می گفت این شیشه روغن را می برم و می فروشم و با پول ان یک گوسفند می خرم کم کم گوسفند که بزرگ تر شد دو تا میشود وبعد چهار تا و آنقدر زیاد میشود که آنها را میفرشم ویک خانه ومغازه می خرم و بعد ازدواج میکنم وصاحب چند دختر و پسر می شوم و وقتی پسرم شیطنت کرد و مرا اذیت کرد با همین چوب دستی او را کتک می زنم و چوب دستی را بالا برد وبر شیشه روغن کوبید طوری که شیشه شکست و روغنها همه بر روی زمین ریخت و مرد ماند ویک دنیا رویا و روغن ریخته شده که هیچ کاری هم نمیتوان برای جمع کردن آن انجام داد.

آری آبی هم که بر زمین بریزد همین گونه است و جمع شدنی نیست ومنظور اشتباهاتی است که در طول زندگی انجام می دهیم مانند شرکت در کنکور سراسری که با یک اشتباه میتوان حاصل زحمات چند ساله را برباد داد… ممکن است اشتباهات ما در مورد انتخاب دوست باشد که اگر دوست انسان نا باب باشد انسان را به دره هلاکت و بد بختی می اندازد . ممکن است در مورد انتخاب همسر اشتباه کنیم که حاصلش یک عمر پشیمانی است.

نتیجه گیری : بیایید خوب فکر کنیم و درست تصمیم بگیریم و با افراد عالم و با تجربه ای در کارهایمان مشورت کنیم که دارای صلاحیت علمی و اخلاقی هستند تا بعد انگشت ندامت وحسرت به دندان نگیریم و بگوییم کار از کار گذشته است و آب ریخته شده را نمی توان جمع کرد.

بازنویسی ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست

مقدمه : به نام یگانه هستی بخش خداوندی که هزاران صفت خوب دارد یکی از صفات خداوند بزرگ ستار بودن اوست.خداوند ستار العیوب است یعنی پوشاننده عیب ها. بعضی از انسان ها دارای این صفت نیک و دوست داشتنی هستند و بعضی ها نیستند و عمدا یا سهوا با آبروی دیگران بازی میکنند و اسرار زندگی دیگران را افشا میکنند و از کاه کوه میسازند و در همه جا فریاد میزنند و فکر میکنند با یک کلمه ببخشید میتوانند آبروی آن شخص را برگردانند در حالی که خودشان به خوبی میدانند آب ریخته را نمی توان جمع کرد.

بند بدنه : منظور این ضرب المثل آیا فقط آب است؟ آبی که داخل یک لیوان یا یک پارچ یا یک تانک یا… است؟ خیر در خیلی از جاها نمیتوان آبروی ریخته را جمع کرد و آبی که ریخت ریخت و زیاد مهم نیست ولی اگر آبرویی رفت آن موقع چه؟

نتیجه گیری : چه خوب است ما برای انسان ها ارزش قائل شویم حرمت انسان ها را نگه داریم آنها را مانند خانواده خود بدانیم و برای آنها ارزش قائل شویم و هرگز در زندگی دیگران دخالت نکنیم اسرار زندگی دیگران را فاش نکنیم همیشه و درهمه حال هوشیار باشیم زندگی چند روزه این دنیا واقعا ارزشی ندارد که بخواهیم با آبروی کسی بازی کنیم و خود را بازیچه دست دیگران قرار دهیم و به اصطلاح مانند یک عروسک در دست دیگران نباشیم و هرگز کاری نکنیم که نتیجه اش پشیمانی و ندامت باشد و عاقبت با یاس و ناامیدی بگوییم آبی که ریخته شد دیگر جمه نمیشود. چه زیباست اگر قبل از اینکه آبی ریخته شود جلوی ریخته شدن آن را بگیریم.

آب ریخته شده جمع شدنی نیست مقدمه و نتیجه

مقدمه : گاهی آب ریخته شده در نظرمردم نشانه مبارکی است چون آب مظهر پاکی و صفا است ولی آیا همیشه اینگونه است.

بدنه : به نظر من گاهی آب ریخته همان آبروی انسانی است که توسط انسان بی اخلاق دیگر ریخته میشود و هیچگاه آبروی از دست رفته قابل جبران نیست به حدی که در دین ما احترام به آبروی مومن از احترام به خانه خدا و کعبه بالاتر است بعضی انسان ها با رفتارهای زشت و بی ادبانه همیشه در پی کنجکاوی و قضاوت ناشایست از زندگی دیگران هستند که قطعا این رفتارها باعث خشم خدا می شود.

نتیجه : پس ما نباید به راحتی درباره زندگی دیگران صحبت کنیم یا قضاوت هایی در مورد رفتار دیگران داشته باشیم که هیچگاه آب ریخته شده دوباره جمع نمیشود همچنان که دل شکسته شده هم دوباره بند نمی‌شود.

جواب بچه ها در نظرات پایین صفحه

مهدی : بهترین مثل نویسی آب ریخته جمع شدنی نیست صفحه ۸۳ نگارش یازدهم : در روزگاران قدیم خانواده فقیری زندگی می کردند این خانواده از دار دنیا فقط یک گلیم ساده و کوزه سفالی و چند چیز دست و پا افتاده دیگری داشتند که با آنها زندگی روزمره شان را می گذراندند. مرد خانواده نیز روزها به بیرون می رفت تا لقمه نان حلالی برای خانواده خود کسب کند. در یکی از روزهای گرم تابستانی که خورشید گوی به زمین آمده بود دختر خانواده بسیار بی تابی می کردند از آنجایی که در خانه هیچ غذایی نبود مادر نمی توانست کاری بکند. در خانه فقط یک روزه بود که در آن مقدار کمی آب بود مادر خانواده میخواست این مقدار آب اندکی که در خانه وجود دارد به فرزندش بدهد تا برای مدت کوتاهی سیر شود و بی تابی نکند فرزندش از شدت بی تابی دستش به کوزه سفالی خورد و آب بر روی زمین ریخت و کوزه شکست. مادر این خانواده که نمی دانست چه کار انجام دهد از سر ناچاری می خواست آب ریخته شده بر روی زمین را جمع کند ولی زهی خیال باطل آب ریخته شده جمع شدنی نیست. این داستان یت بسیاری از انسان هایی است که در زندگی خود تصمیم می‌گیرند و آن تصمیم را انجام می‌دهند و بعد از آن پشیمان میشوند و آن زمان است که این ضرب المثل به کار می رود که آب ریخته شده جمع شدنی نیست و چه بهتر است که قبل از تصمیم گیری و انجام دادن کارها مقداری تفکر کنیم  تا بعدا افسوس و پشیمانی نداشته باشد زیرا کاری که انجام داده ایم دیگر قابل برگشت نیست.

فاطمه : کاربرد ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست : غالبا هنگامی که رازی فاش سود، ابرویی برود و. . دیگر نمیتوان ان را دوباره به حالت اولیه باز گرداند و چون ابی است که اگر بر زمین جاری شود نمی توان ان را جمع کرد. روزی مردی فشّاشی که همه عمرش را به فاش کردن راز دیگران پرداخته بود، سرانجام مردم تصمیم گرفتند وی را از اشتباهش اگاه کنند، پس بزرگ شهر پیش وی رفت و باوی صحبت کرد، سپس کوزه ای را انداخت و شکست، اب کوزه در زمین پخش شد، بزرگ شهر گفت اگر ابش را جمع کنی پاداش داری، مرد اندکی اندیشید و گفت چگونه میتوان کاری که تو با بی عقلی انجام دادی دوباره ایم اب را جمع کرد بزرگ شهر گفت:کاری که تو با بی عقلی راز های مردم را پخش میکنی چون این اب هست که نمی توان ان را جمع کرد. مرد از اشتباهش اگاه گشته و حکایتش ضرب المثل ما شد.

الهام بامری : راز مردم مانند آب است که در ته زمین فرو می رود راز در ذهن خواهد رفت چون دگر فراموش نخواهد شد.

کامران : بهترین مثل نویسی آب ریخته ،جمع شدنی نیست صفحه۸۳ نگارش یازدهم : روزی مردی فشّاشی که همه عمرش را به فاش کردن راز دیگران پرداخته بود،سرانجام مردم تصمیم گرفتند وی را از اشتباهش آگاه کنند،پس بزرگ شهر پیش وی رفت و باوی صحبت کرد،سپس کوزه ای را انداخت و شکست،آب کوزه در زمین پخش شد. بزرگ شهر گفت اگر آبش را جمع کنی پاداش داری،مرد اندکی اندیشید و گفت چگونه میتوان با این کاری که تو با بی عقلی انجام دادی دوباره این آب را جمع کرد؟؟؟ بزرگ شهر گفت:کاری که تو با بی عقلی راز های مردم را پخش میکنی چون این آب هست که نمی توان آن را جمع کرد. مرد از اشتباهش آگاه گشته و حکایتش ضرب المثل ما شد.

حسین : داستان کوتاه آب ریخته جمع شدنی نیست : زنی شایعه ای را درباره همسایه اش مدام تکرار می کرد. در عرض چند روز، همه محل داستان را فهمیدند. شخصی که داستان درباره او بود، عمیقاً آزرده و دلخور شد. بعد زنی که شایعه را پخش کرده بود متوجه شد که کاملاً اشتباه می کرده. او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه می تواند بکند؟ پیر خردمند گفت: به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش. سر راه که به خانه می آیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز. زن اگرچه تعجب کرد، آنچه را به او گفته بودند انجام داد. روز بعد مرد خردمند گفت: اکنون برو و همه پرهائی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور! زن در همان مسیر به راه افتاد، اما با ناامیدی دریافت که باد همه پرها را با خود برده است. پس از ساعت ها جستجو، با تنها سه پر در دست بازگشت. خردمند گفت: می بینی ؟ انداختن آن ها آسان است اما بازگرداندنشان غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است. پراکندنش کاری ندارد، اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی توانی آن را کاملاً جبران کنی. آبروی مردم هم همینطور اگر آن را ریختی به فکر جمع کردنش هم باش!!

علی : معنی و مفهوم ضرب المثل اب ریخته جمع شدنی نیست : ۱- هنگامی که رازی فاش شود،آبرویی برود و.. دیگر نمیتوان آن را دوباره به حالت اولیه باز گرداند و همانند آبی است که اگر بر زمین جاری شود نمی توان آن را جمع کرد. ۲- کار اشتباه کردن مثل پرتاب سنگی است که دیگر بر نمی گردد! ۳- آب اگر ریخته شود نمی توان آن را جمع کرد؛ انسان هم اگر گناه فاحشی کند پاک کردن و جبران کردن آن مشکل است. ۴- آبرویی که ریخته شود درست کردنش دشوار است.

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 بهمن 1398 ساعت: 18:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

مثل نویسی پایه ی یازدهم صفحه/۸۳ چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

بازديد: 2273
مثل نویسی پایه ی یازدهم صفحه/۸۳   چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

سوال  :

مثل نویسی پایه ی یازدهم صفحه/۸۳   چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

 

بازنویسی ضرب المثل در مورد چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

 

کاربرد ضرب المثل :

درمورد افراد و کسانی به کار میرود که هنگام انجام کاری ، بدون فکر به آینده در مورد آن

تصمیم میگیرند و آن را انجام میدهند.

معنی ضرب المثل :

عاقل کاری را که بداند انجام دادنش اشتباه است انجام نمیدهد.

درمورد کسانی به کار میرود که برای انجام دادن کاری ، جوانب آن را در نظر نگرفته و دچار پشیمانی میشوند.

انسان عاقل به دنبال کاری نمیرود که حسرت به دنبال داشته باشد.

 

داشتان :

در گذشته های دور در میان مردمی که هر کدام به تنهایی یک داستانی در زندگی دارند و می توان از سرگذشت زندگیشان یک کتاب نوشت پیرمردی سالخورده و دنیا دیده به همراه همسرش زندگی می کردند که از دار دنیا یک گاو داشتند  که زندگیشان را با آن می گذراندند. با شیر آن شام می خوردند، با پنیر آن صبحانه و با کره ی آن ناهار. زن خانه با گرفتن شیر و کارهای خانه روزش را سپری می کرد و مرد خانه با به چرا بردن گاو در دشت و تمییز کردن تهویله روزش را می گذراند. گذشت و گذشت تا رسید به روزی که مشتری دندان گردی برای گاو پیدا شد و به ازای مبلغ خوبی خواستار خرید گاو شد. پیرمرد نیز با یک تصمیم عجولانه گاو را فروخت تا به امید اینکه با به دست آوردن پول فروش گاو زندگیشان را بچرخاند.گاو را فروخت در حالی که پیرزن راضی به این کار نبوند. بعد از مدتی پول آنها به اتمام رسید در حالی که پیرمرد و پیرزن هیچ کاری در توان نداشتند که انجام دهد.

پیرمرد که از فروختن گاو بسیار پشیمان شده بود زیرا که به راحتی مایحتاج زندگیشان را بدون دغدغه و استرس فراهم می کرد و پیرزن که دیگر از این وضعیت خسته و شاکی شده بود با تشر به پیرمرد که تنها کارش افسوس خوردن بود گفت:چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ پشیمانی سودی ندارد. برخیز و به دنبال کاری برو و ما را از این وضعیت نجات ده، با یک جا نشستن و زانوی غم بغل گرفتن هیچ کاری پیش نمی رود.

 

مثل نویسی چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

مقدمه : به نام خدایی که انسان را کامل آفرید و به او عقل و اراده و اختیار داد و او را بر سایر موجودات برتری داد. انسان این موجود دو پا کارهای عجیب و غریب کارهای زیادی انجام می دهد به خاطر عجله و فکر نکردن به سرانجام کار ،که باعث ندامت و پشیمانی او می شود ، مانند آن پسری که حاضر شد به خاطررسیدن به دختر مورد علاقه اش مادرش را بکشد و جگر او را در آورد تا برای دختر مورد علاقه اش ببرد و هنگامی که پایش به سنگ گیر کرد و می خواست به زمین بخورد جسد مادرش گفت آ خ پسرم مواظب باش ، در این هنگام پسر از کاری که کرده بود پشیمان شد ولی چه فایده که پشیمانی فایده ای نداشت .

بدنه : بیشتر افراد بعد از انجام کار چنان پشیمان و نادم میشوند که گاهی اوقات دست به خود کشی می زنند. مانند قاتلی که بعد از ارتکاب قتل پشیمان میشود ولی افسوس
که بی فایده است و باید به جای جانی که گرفته است جان خود را بدهد .
بیشتر اتفاقات زندگی انسان اینگونه است مثلا راننده ای که به خاطر لج و لج بازی با راننده کناری با سرعت بالا سبقت بی مورد می گیرد و در این حالت تصادف میکند و جان خود و افراد همراهش را به خطر می اندازد و باعث مرگ ، معلو لیت و مصدومیت سایرین میشود و باعث خسارات جبران ناپذیری میشود که پشیمانی و ندامت یک عمر را در پی دارد.
جوانان ونوجوانانی که بخاطر اینکه انرژی خود را تخلیه کنند در چهارشنبه آ خر سال به انواع واقسام مواد محترقه دست می زنند که غیر استاندارد هستند و با یک اشتباه منفجر میشوند و باعث انفجار و مرگ ونابودی خود و آرزو هایشان میشوند و ندامت و پشیمانی یک عمر حاصل آن میشود
ما انسانها هر روز در معرض انواع و اقسام تصمیمات قرار میگیریم که تصمیم درست و نادرستی که می گیریم در سرنوشت ما تاثیر دارد و تصمیماتی مانند انتخاب دوست ، انتخاب نوع سرگرمی ، انتخاب شغل ، انتخاب مسیر سفر و صدها انتخاب دیگر که با آن مواجه خواهیم شد .

نتیجه گیری : بیایید در این روزهای پایان سال قدری در مورد کارها و تصمیماتمان بیشتر فکر کنیم و بیاندیشیم که صلاح کار ما کجاست و بهترینها را انتخاب کنیم که هیچگاه باعث پشیمانی و ندامت ما نشود و بگوییم چرا عاقل کند کاری که بار آرد پشیمانی

گسترش ضرب المثل چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

در طول سالیان دراز و در زمان های قدیم در بین افرادی که هر کدام به تکی یک قصه در زندگی دارند می توان درباره سرگذشت زندگی یک پیرمرد سالخورده و دنیا دیده به همراه زنش اشاره کرد که با هم زندگی می کردند و از دار دنیا فقط یک گاو داشتند آنها زندگی خودشان را با آن گاو می گذراندند. از شیر آن شام می خوردند و با پنیر آن صبحانه می‌خوردند و باکره آن هم ناهار می‌خوردند.  همسر پیرمرد کارهای زندگی را با دوشیدن شیر گاو و تمیز کردن خانه به سر می‌برد و مرد نیز گاو شیرده را به چرا می برد و از او مراقبت می کرد و تویله را تمیز می کرد.روزگاران بسیار زیادی گذشت تا روزی که یک فرد بسیار متنوع و پولدار برای خرید گاو قیمت بسیار زیادی را بر روی گاز گذاشت و پیرمرد با تصمیمی بسیار عجولانه و بدون فکر گاو را فروخت در حالی که پیرزن خانه راضی به فروش این گاو نبود و به پیرمرد می گفت که این گاو زندگی ما را می چرخاند و نباید آن گاو را بفروشیم. مرد در فکر این بود که با پولی که با فروشگاه به دست می‌آید می‌تواند زندگی خودشان را بچرخانند ولی روزی رسید که تمام پولی که از فروش گاز به دست آورده بودند تمام شد در حالی که پیرمرد و پیرزن هیچ کاری برای انجام دادن نداشتند. پیرمرد بسیار از این که گاو را فروخته بود پشیمان بوده و در خانه می نشست و افسوس میخورد در حالی که می‌توانست با گاو تمام مایحتاج زندگی خود را فراهم کند ولی با تصمیمی اشتباه آن گاو را فروخته بود و همسر پیرمرد که از این وضعیت پیرمرد خسته شده بود چاک چ باز آرد پشیمانی بلند کار بیرون بیاور با یک جا نشستن و غصه خوردن و زانو و بغل کردن چیزی درست نمی شود و هیچ کاری پیش نمی رود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 بهمن 1398 ساعت: 18:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 3063

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس