سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
درخصوصيت محل آن حضرت درروز محشر ............................................... 14
درخصوصيت محل آن حضرت دربهشت ....................................................... 15
جمع بندي ........................................................................................................ 15
منابع ................................................................................................................ 17
مقدمه
بنام خدا اگر بپذيريم كه در سراسر گيتي (جهان هستي با تمام وجوه و ابعادش كه مخلوق يك واجب الوجود است و براي اين خلقت هدفي مشخص شده است و آن رسيدن به كمال است و درنهايت زندگي ابدي دربرابر خداوند متعال، پس از تفكر و تحقيق و تفحص زيادبا تعقل در مي يابيم كه آن خداي باريتعالي براي رساندن اين انسان به كمالات معنويه همراه با انجام عبادات ظاهريه كه وسيله ايست براي درك عبوديت باطنيه وسيله اي را دراختيار گذاشته كه بهتر و راحت تر و سريعتر و سالمتر با استفاده بهينه اين انسان از آن وسايل بنحو مطلوب ره صدساله با طرفه العيني بپيمايد و آن وسيله (وسايل) حبل الله است (ريسمان الهي) و آنها 14 معصومند چهارده گلي كه هركدام بوي مخصوص خدائي مي دهند و هركدام آنها نام مباركشان خواص و بركاتي دارند و درميان آنها اگر چه (همشان نور واحد هستند) يكي از همه بيشتر نورافشاني مي كند و تلئلو خاصي دارد و قلب انسان را كاملاً متوجه خودش مي كند و مثل آهن ربا اگر انساني اعمالش كم يا زياد و خواص آهن ربائي داشته باشد و سنخيت اعمالش شبيه دستورات آنها باشد مسلماً آنرا جذب مي كند و آن يكي نام زيبايش انسان را منقلب مي كند و آن يك كلمه است كه عزيز دردونه سيزده معصوم ديگر و بالاخص خالق آن سيزده معصوم مي باشد و آن معصومي است كه با سيزده معصوم ديگر از نظر انجام وظيفه ظاهري جلوه اي ديگر دارد و آن نام مبارك حسين عليه السلام است كه با شنيدن و ديدن آن نام مبارك درقلوب مشتاقانش شور و شعف خاصي ايجاد مي كند پس با توجه به هدف خلقت و توانائيهائي كه خداوند در وجود انسان به وديعه گذاشته انتظار مي رود كه با استفاده از آن وسيله (حسين) به تمام خواسته هاي خود و نهايتاً به لقاء الله كه كمال مطلق است برسيم و آنچه بسيار مهم است كه بايد هميشه و درهرلحظه فراموش نكنيم اين است كه عشق به حسين و دوستي با حسين و استفاده از حسين و جان دادن در راه حسين بدون پذيرفتن ولايت عملي و بقيه اهل بيت و محبت آن خانواده كه مطابق فطرت است مسير نمي شود پس همه با هم بدون واهمه و باهم با معرفت با عشق به امر نداي علي علي علي علي حسين حسين حسين حسين را سر مي دهيم جان ميدهيم.
پيشگفتار:
حال، اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست ؟
عقل و فطرت براين مسأله حكم مي كنند كه حمد و ثنا مخصوص ذات اقدس حق است و درود بي منتهي برگزيده گان آن درگاه خصوصاً رسول مكرم اسلام و اولاد آدم ابوالبشر يعني حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله و سلم.
دوران نوجواني و جواني را آنطور كه معلوم است و همه مي گويند و گذشتگان هم گفته اند (مثل آيه ا.. جعفربن حسين شوشتري رحمه ا..عليه) به غفلت گذرانده وميگذرانند، اين بنده ضعيف بخود گفتم تو بيا و از اين گرانبهاترين سرمايه استفاده كن و دانه اي بكار كه پس از رشد كردن ريشه اش در زمين محكم و ساقه و شاخه و برگش بطرف آسمان مدت طولاني عرض اندام كند و آن دانه كاشتن نام حسين درقلوب بندگان خداست اگرچه همه بندگان برحسب فطرت موحدند و خدا را ميپرستند واگر اهل بيت هم درمقابل آنها جلوه اي از خود نشان دهند تا آخر عمر سرمست و فدائي و عاشق و محب محمدو ال محمدند پس بهتر است از ديگران سبقت بگيرم و از اين دوران عاشقي خود را ثابت كنم نه اينكه صبر كنم تا زمان پيري برسد و با خود زمزمه كنم كه اي مسافر بي زاد و راحله –بازخواهي ماند از قافله ببين چه كشته اي؟ هنگام درو نزديك است.
حال اين عشق من است، حسين من عزيز من حسين من حسين من حسين فاطمه (س)
خصوصيت محل آن حضرت بعداز ولادتش
اول مجلس، بعد از تولد دستهاي رسول خدا بوده، چنانكه مروي است كه حضرت در حجره ايستاده بودند منتظر ولادت آن جناب، پس چون متولد شد به هيئت سجده، ندا
كرد پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله)اسماء را كه پسر مرا بياور، عرض كرد كه هنوز او را پاكيزه نكرده ايم، فرمودند: تو او را پاكيزه مي كني! خداوند او را پاك و پاكيزه كرده، پس آورد او را درحالتي كه پيچيده شده بود درپارچه اي كه از پشم بود، پس گرفت او را به دست خود، و نظر فرمود باو و گريست، و فرمود : «دشوار است برمن اي ابا عبدالله» و بعد از آن گاهي بردوش و گردن جبرئيل بود، و گاهي بردوش پيغمبر، يا برسينه و پشت آن سرور، و گاهي بردست او هنگامي كه بلند مي فرمود او را كه دهانش را ببوسد و گاهي بلند مي فرموداو را كه نشان اصحاب دهد و سفارش او را نمايد و گاهي درحال سجود برپشت آن حضرت سوار مي شد، و گاهي بردست اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود كه آن حضرت او را نگاه مي داشت تا پيغمبر )صلياللهعليهواله( جميع اعضاي او را ميبوسيد، و آخر محلش در دنيا درسينه پيغمبر خدا بود درحال احتضار، و آن سرور او را مي بوسيد و مي فرمود : «يزيد را با من چكاراست؟! خدا او را مبارك نكند»
احترامات خاصه متعلق به طعام آن حضرت
دراحترام خاصي كه به جهت طعام او بود كه از بهشت چندمورد به جهت آنجناب تحفه آوردند.
منجمله رطب و به وسيب بود بلكه هر طعامي كه به جهت پيغمبر وعلي و فاطمه و حسن)عليه السلام ازبهشت آوردند سبب عمده اش استدعاي آنجناب بود يا به جهت اوبود.
احترامات خاصه متعلق به لباس آن حضرت
احترام خاصي كه متعلق است به لباس آنجناب، بدانكه خداوند منان حسين (عليه السلام) را مخصوص نمود به اينكه چندين مرتبه از بهشت به جهت ايشان لباس هديه فرستاد، و اختلاف رنگ آن لباسها كه يكي سرخ و ديگري سبز بود معروف، و سرآن واضح است.
و حسين (عليه السلام) مخصوص گرديد علاوه برآن به لباس مخصوصي، چنانكه ام سلمه روايت نموده كه ديدم پيغمبر )صلياللهعليهواله( مي پوشانيد به قامت حسين (عليه السلام) لباسي را كه مانند آنرا نديده بودم و شباهت به لباس دنيا نداشت، عرض كردم : اين چيست؟ فرمود: اين هديه اي است كه خداوند ازبراي حسين فرستاده است كه پود آن از پرهاي نازك جبرئيل است و بعد از شهادت و عاري كردن بدنش را از لباس، خداوند به اوپوشانيد خلعتهاي بهشت به دست ملائكه چنانكه تفصيلش بيايد (انشاء الله)
خصوصيات استثنايي حسين (عليه السلام)
الف. خصوصياتي كه مقام زائرين حضرت امام حسين (عليه السلام) را بالا مي برد
خصوصيت 1: دركتاب بحار الانوار و كتاب كامل الزيارات آمده كه زائرين امام حسين روز قيامت هركدام مي توانند ده نفر يا صد نفر را شفاعت كنند ووسيله نجات آنها شوند و آنها را وارد بهشت كنند.
خصوصيت 2: زائرين حضرت امام حسين (عليه السلام) درعرش با خداوند صحبت مي كنند (همان كتابها)
خصوصيت 3: زائرين حضرت امام حسين (عليه السلام) با جناب پيغمبر هم سفره خواهند شد دربهشت
خصوصيت 4: زائرين حضرت امام حسين (عليه السلام) سقايت كوثر مي نمايند.
خصوصياتي كه مجالس عزاداري حسين عليه السلام دارد.
1.مجلس عزاداري آن حضرت مصلاي خداوند است (محل صلوات اوست براهلش)
2.مجلس عزاداري آن حضرت درآن ملائكه حاضر مي شوند.
3.مجلس عزاداري آن حضرت مانند سرزمين عرفات است.
4.مجلس عزاداري آن حضرت محل طواف خانه خداست .
5.مجلس عزاداري آن حضرت خاموش كننده آتشهاست.
6.مجلس عزاداري آن حضرت منبع آب حيات است.
7.مجلس عزاداري آن حضرت قبه حسين است.
8.مجلس عزاداري آن حضرت مشعرالحرام است.
9.مجلس عزاداري آن حضرت انگار خود امام حسين با عزاداران صبحت مي كند.
دربيان مجالس براي ذكر مصيبت برآن حضرت
مقصد چهارم : دربيان مجالسي كه منعقد شده است از براي ذكر مصيبتش و گريه بر او، و آن پنج نوع است:
يكي : آنچه منعقد شد پيش از خلقت آدم.
دوم: آنچه منقعد شد بعد از خلقت آدم و پيش از ولادت حسين(عليه السلام)
سوم: آنچه منعقد شد بعد از ولادت و قبل از شهادت.
چهارم: آنچه منعقد شد بعد از شهادت در دنيا.
پنجم: آنچه منعقد مي شود بعد از انقضاي دنيا در روز قيامت.
درخصوصيات آن حضرت نسبت به كلام الله مجيد ومقاصد پنجگانه آن
مقصد اول : وجودش مانند وجود كلام الله
مقصد اول: آن جناب خود كلام الله ناطق، و وجودش مانند وجود كلام الله است، و مبين كلام است، و از هم جدا نمي شوند، و هر دو وديعه پيغمبرند )صلياللهعليهواله( در ميان امت، ولي مخصوص است جناب حسين (عليه السلام) و درمقام وديعه نهادن به اينكه او را با خود به منبر برد، و فرمود: اي مردم اين است حسين بي علي (عليه السلام) پس اورا بشناسيد و برهمه كس تفضيل دهيد پس عرض كرد خدايا او را به تو مي سپارم و به نيكان امت خود.
پسآن جناب وديعه پيغمبر خداست درنزد تمام امت حتي كساني كه درآن زمان نبوده اند بلكه درنزد ما نيز امانت است، پس نيك ملاحظه نمائيد خود را درحفظ اين امانت اي امت پيغمبر )صلياللهعليهواله(
مقصد دوم : مشاركت آن حضرت با قرآن درجميع صفات
مقصد دوم : در مشاركت و موافقت آن جناب با قرآن درجميع صفات، و خصايص، و فضايل، پس بشنو اولاً هريك از آن اوصاف را، و بعد ملتفت موافقت آن شو با آن جناب، پس مي گويم : قرآن سبب هدايت مردمان، و معجزه خاتم پيغمبران )صلياللهعليهواله(و موجب امتياز حق از باطل است و حسين (عليه السلام) سبب هدايت به سوي ايمان و آيتي از آيات رحمان و موجب امتياز حق از باطل است. و قرآن در ليله القدر نازل گرديد، و شب ولادت حسين (عليه السلام) مانند شب قدر ملائكه نازل شدند به امر الهي، وروح الامين سلام تهنيت از جانب خدا آورد، و قرآن شفاعت كننده است ازبراي كساني كه تلاوت آن را نمايند و مداومت مي كنند و حسين (عليه السلام) شفيع است كساني را كه به زيارت او روند يا براو گريه كنند.
قرآن معجزه است به فصاحت و اسلوب معانيش، و حسين (عليه السلام) معجزه است به سرش و بدنش و خونش و خاكش، چنانكه او هر يك كرامتي ظاهر گرديد كه درمقامش مذكور است.
قرآن هميشه تازه است هرچه مكرر كنند حسين (عليه السلام) ذكر مصيبتش هميشه تازه است و ملال نمي آورد.
قرآن تلاوتش عبادت، و شنيدنش عبادت، و نظر به سوي آن عبادت است، و حسين (عليه السلام) مرثيه گفتن از براي او عبادت است و نشستن درمجلس عزايش وحزن براو و گريه براو، وگريانيدن، و تشبه بگريه كننده گانش همه عبادت است.
و زيارتش از نزديك و دور، و زيارت زوراش، و آرزوي شهادت درركابش همه عبادت است.
قرآن احكام چندي دارد چون و جوب احترام، و ترك هجران و عدم مس بدون طهارت و اينكه او درمعرض بيع و شراء درنياورند. و حسين (عليه السلام) را نيز احكامي است موافق آن، ولكن به آن عمل ننمودند بلكه هتك حرمتش كردند و او را به خاك و خون آلودند، و دين خود را به قتل او فروختند و درعوض دراهم معدوده گرفتند و به خيال حكومت ملك ري كه نصيب ايشان نگرديد اين امر بزرگ را مرتكب گرديدند.
كيفيت وارد شدن حضرت زهرا (سلام الله عليها) به محشر
و بيانش آن است كه : درآن روز حضرت فاطمه به كيفيت مخصوصي وارد مشحر مي شود، كه دربرش حله كرامت است، كه از آب حيات به عمل آمده، و به روي هزار حله بهشتي است، كه برآنها به خط سبز نوشته و بالاي سرش قبه اي است از نور الهي، كه ظاهرش از باطنش پيدا، و باطنش از ظاهرش هويدا است و برسرش تاجي است از نور كه هفتاد ركن دارد، هر ركني مرصع است به در، و ياقوت، ونور ميدهد مانند ستاره درخشان و برناقه اي سوار است از ناقه هاي بهشت، كه پاهاي آن از زمرد سبز است، و دمش از مشك اذفر، و چشمانش از ياقوت احمر و مهارش از مرواريد تر، كه طول آن به يك فرسخ است و آن مهارش به دست جبرئيل است، و فرياد مي كند: بپوشيد چشمهاي خود را كه اينك دختر خاتم انبياء عبور مي نمايد، و برآن ناقه هودجي است از طلا كه آن مكرمه در آن است، و به استقبالش مي آيند از جانب بهشت دوازده هزار حورالعين، كه از براي احدي استقبال ننموده اند و نخواهند نمود و همه بر مركوبهاي بهشتي سوارند كه بالهاشان از ياقوت وزمام از مرواريد تر و زين آنها از در و زين پوش از سندس، و ركاب از زبر جد باشد، و در دست هر حوريه مجمره اي است از نور، برفرق آنها تاجهاي جواهر است، پس به استقبال او آيد مريم دختر عمران با هفتاد هزار حوريه و خديجه با هفتاد هزار ملك كه در دستشان علمهاي تكبير است و حوا و آسيب با هفتاد هزار حوريه، پس منبري از نور برايش نصب نمايند، كه هفت پله دارد و مابين پله تا پله ديگر صفوفي از ملائكه است و با آن مكرمه است رختهاي خون آلود و پيراهن غرقه به خون حسين (عليه السلام) پس عرض كند: خدايا، مي خواهم ببينم حسن وحسين را پس مصور شود از براي او حسين )عليهاسلام(، به حالتي كه سردر بدن ندارد و خون از رگهاي او جاري است پس چون آنحالت را ببيند نعره اي زند و خود را از ناقه به زير اندازد و پيغمبر )صلياللهعليهواله(و ملائكه همه نعره زنند.
كيفيت وارد شدن امام حسين (عليه السلام)به محشر
ودرخبر است كه حسين (عليه السلام) خود بيايد، درحالتي كه سرش را دركف گرفته، و
چون فاطمه (عليه السلام) او را ببيند، نعره زند كه تمام اهل محشر به گريه درآيند، پس پيراهن حسين (عليه السلام) را برسر دست گيرد و عرض كند، خدايا، اين پيراهن فرزند من است، يعني ببين كه او چگونه ضرب شمشير، ونيزه و تير، سوراخ سوراخ است يا اينكه خدايا، اين پيراهن را هم بر بدنش نگذارند و او را عاري و برروي زمين انداختند پس خداوند عادل منتقم انتقام كشد از كشندگان آن جناب و اولاد ايشان و اولاد اولاد ايشان، كه راضي به فعل پدران خود بودند، به اقسام عذاب، پس چندين مرتبه ايشانرا بكشند، بعد زبانيه سياهي از جهنم بيرون آيد و ايشان را برچيند، مانند مرغي كه دانه را برمي چيند، و ببرد ايشان را به سوي جهنم.
و بعد از اين مقامات خصوصيتي از براي آن مكرمه است درمقام شفاعت، كه محل حاجت ما است، كه ندا ميرسد : اي فاطمه هر حاجت كه داري بطلب، عرض مي كند كه: شيعيان خود را مي خواهم ، خطاب مي رسد كه بخشيدم همه را عرض مي كند : شيعيان اولادم را مي خواهم، خطاب مي رسد: كه بخشيدم ايشان را، عرض مي كند: شيعه شيعيان خود را مي خواهم روانه شو، پس هركه به تو پناه برده با تو خواهد بود پس روانه شود به سوي بهشت، و همه ايشان به همراه او بروند.
پس اي گروهي كه زيارت كرده ايد فرزند آن مكرمه را و ياري نموده ايد او را در گريه، اگر پيغمبر )صلياللهعليهواله(از اول دست تو را نگيرد و در وقت نداي اول بر نخواستي، پس در اين شفاعت عظمي، يا شيعه، ترا شامل است و اگر نه، شيعة شيعه خواهي بود و اگر آن هم نيستي پس پناه باو خواهي برد، و كدام پناه بهتر از زيارت فرزند او و گريه برآن جناب است، پس گمان ندارم كه از اين مقام محروم شوي، و به همراه آن مكرمه روانه نشوي و اگر از اين حرمان هم ترساني به جهت كثرت معاصي، و مأيوس باشي از نجات دراين حالت، و احتمال بدهي كه لابد تو را به جهنم خواهند برد، پس باز مأيوس مباش اي زائر، كه لابد آن حضرت خواهد آمد و تو را از آتش نجات خواهد داد، چنانكه درخبري فرموده است كه : هركس مرا زيارت كند البته او را زيارت خواهم كرد بعد از موت و اگر او را در آتش بيابم از آن بيرونش ميآورم، و اين آخر در درجات خلاص است از براي ادني زوار، كه گناه ايشان بسيار عظيم است.
خصوصيت محل آن حضرت بعد از شهادت
اما خاصه حال شهادت، پس آنست كه: هر پيغمبر يا امامي كه شهيد مي نمودند به كشتن يا به زهر دادن درخانه خود بوده، يا درشهر يا درمحراب، يا درطشت و ازبراي احدي از ايشان اتفاق نيفتاد كه درصحراي قفر برروي خاك شهيد شوند، چه قدر بزرگ است مصيبت تو، اي آقا.
و اما بعد از شهادت، پس جسد شريفش را به آسمان پنجم بردند و باز برزمين كربلا برگردانيدند، و درآنجا سه روز افتاده بود، و سرمباركش گاهي بروي دستها و گاهي برنيزه ها و گاهي بردرخت آويزان و گاهي بردهليز خانه يزيد ملعون و گاهي بر دروازه شام و گاهي درطبق نزد ابن زياد و گاهش در طشت نزد يزيد و او را شهر به شهر گردانيدند، ازكربلا تا شام، و بعضي گفته اند كه : از شام تا مصر و از مصر تا مدينه يا از شام به كربلا يا از شام به آسمان.
مترجم گويد : مصنف (اعلي الله مقامه) فراموش نموده اجانه خانه شمر، و تنور خانه خولي، و ديرراهبان و صندوق پاسبانان را لاحول و لا قوه الا بالله.
درخصوصيت محلش در عالم برزخ
درخصوصيت محلش در عالم برزخ، درحديث است كه آن حضرت دريمين عرش است و نظر مي نمايد بمحل شهادتش و به سوي زوارش و ايشان را مي شناسند به اسم خودشان و پدرشان و به درجات و مقاماتشان، بهتر از شما عالم است و مي بيند گريه كنندگان خود را و طلب مغفرت مي نمايد از براي ايشان، و از پدران خود سئوال مي كند، كه ايشان نيز طلب مغفرت نمايند، و مي گويد: اي گريه كننده اگر بداني كه خداوند از براي تو چه مهيا نموده، البته خوشحالي تو بيشتر از جزع خواهد بود.
درخصوصيت محل آن حضرت درروز محشر
درخصوصيت محل آنجناب درروز محشر و موقف اكبر، درروايات بسيار است كه آنجناب را مجلس خاصي است درزير سايه عرش كه با زوار و گريه كننده گان خود انس گرفته، با هم سخن مي گويند و از شدايد ايمن هستند و ازواج ايشان از بهشت پيغام مي دهند ايشان را كه مشتاق هستيم به شما، رضا نمي شود كه بهشت را برصحبت آن مجلس شريف ترجيح دهند، و موقف مخصوصي در روز محشر دارد، كه محشر برپا خواهد شد آن وقتي كه برپا مي ايستد سر دربدن ندارد، خون از رگهاي او جاري است و فاطمه چون آن هيئت را مشاهده مي نمايد شهقه مي زند كه اهل موقف مضطرب مي شوند و شرح اين مطالب در محل خود بيايد (ان شاءالله تعالي)
درخصوصيت محل آن حضرت در بهشت
درخصوصيت محل آن سرور است دربهشت، و آن جائي است مخصوص، كه حضرت پيغمبر او را به آن خبر داد، و فرمود: «از براي تو دربهشت درجاتي است كه رسيدن به آنها منوط به شهادت است» و آن حضرت زينت تمام بهشت است پس گويا كه او درهمه جاي بهشت است وهمه از براي اوست.
جمع بندي
يا علم و توجه به اين مسأله كه اگر جن وانس و ملائكه الله همه با هم بنشينند و از علم و عقل خدادادي خود استفاده كنند ومجموعاً نخواهند بدانند كه حضرت امام حسين (عليه السلام) كيست و نه تنها نخواهند توانست كه بفهمند بلكه حيران و سرگردان ميمانند چرا كه ؟ زيرا همانطوريكه خداوند متعال از تمام ابعاد نامتناهي است ائمه اطهار)سلام الله عليهم اجمعين) هم يك فرق با آن خداي احد و واحد دارند و آن اينستكه ائمه مخلوقند و خدا خالق والا درتمام ابعاد آنها هم غيرمتناهي هستند واز طرفي حسين(ع) ثارالله (خونيهاي حسين خداست)همانطوريكه پدر والامقامش حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) ثار الله است و اگر بخواهيم درچند جمله به مفهوم كلمه حسين(ع) نزديك شويم مي توانيم بگوئيم آنچه را كه با حواس پنچگانه لمس مي كنيم و آنچه را كه با سرعت فكر به تصور ما مي آيد و آنچه منظور عقلا مي باشد اعم از زمين و آسمان و كرات و كهكشانها خشكيها ودرياها ماه و خورشيد و ستاره و هستي ونيستي عالم همه براي حسين(ع) است و دريك كلمه حسين(ع) براي خداست و خدا براي حسين(ع)ختم كلام – پس همه باهم رهرو راه حسين(ع) باشيم زنده بمانيم بنام حسين بميريم بياد و نام حسين(ع) محشور شويم براي زندگي ابدي با حسين،حسين حسين حسين (ع)
كربلا موج بلا شد ريخت برجان حسين
جان ما قربان هفتاد و دوقربان حسين
رفت تا انوار ايمان رخت بندد اززمين
باز روشن شد جهان از نور ايمان حسين
منابع
1.الخصايص الحسينيه، آيه االله حاج شيخ جعفر شوشتري
2.اصول كافي ، ابوجعفر محمدبن يعقوب كليني
3.بحارالانوار، علامه مجلسي
امیدوارم این مطلب به خوبی رضایت شما را جلب کرده باشد :
برای حمایتاز سایت ما و قرار دادن بیشتر تحقیقان و جواب های فعالیت های و سوال های کتاب های شما بصورت رایگان در سایت بر روی لینک زیر ( بعد از خواندن یا قبل از خواندن تحقیق)هر چند بار که خواستید کلیک کنید تا ما نیز با علاقه بیشتری تحقیقات رایگان دانش آموزی برای شما بگذاریم . باتشکر
دوام تمدن بشري و قوام حيات ملل در اعصار طولاني تاريخ متكي به رشادتها و جانبازيهاي مردمي است كه از موجوديت فردي خود صرفنظر كردهاند. تا ثبات و بقاي كل جامعه و افراد آن جامعه برقرار بماند. در حقيقت دوام و بقاي همه جوامع بشري و تعالي و پيشرفت افراد جوامع بشري و پيشرفت افراد جوامع بشري به تعداد مردم فداكار و از خود گذشته منوط است، ك از منافع فردي خود چشم پوشي مي كنند. به مصالح و منافع اجتماع خود كمك و مساعدت قابل توجهي انجام دادهاند. چنين كساني عنوان «قهرمان» قوم و جماعت خود مي شوند.[1]
در دورههاي مختلف ستايش جماعات انساني كثيري را به خويش جلب كردهاند. اساساً پيدايش نادر معلول شرايطي است كه ايجاب مي كند تا چنان مردي با آن گونه كفايت عظيم بدرخشد. و با گردآوري تودههاي مردم مستعد، شمشيرزن و مجاهد، در راه رهايي ايران، نشان دهد كه نمايندة روح حقيقي و توان رزمجويي و افتخار آفريني هموطنان خويش است.[2]
همه مورخان و كلية استادان علم تاريخ به اين نكته واقفند، كه مادر دهر تا كنون كمتر مرد بزرگي مانند نادر بوجود آورده باشد، نبوغ فرماندهي، استعداد كشورگشائي، و هوش خداداري نادر، نمي توان شك كرد.[3]
نادر طفل بود كه پدرش از دنيا رفت، نادر به دليل كمي سن نتوانست حاكم قلعه كلات شود به همين دليل عمويش به اين مقام رسيد.[4]
وقتي نادر به سن جواني رسيد عمويش اين مقام را به او تعويض نكرد، به بهانه جوان بودن نادر، و نادر از طايفه خود فاصله گرفت، و وارد مشهد شد و حاكم خراسان او را به نيابت ايشيك آقاسي باشي معين كرد. و با رشادت و شجاعتي كه داشت در ظرف چند سال به منصب مين باشي گري رسيد و تا سن سي سالگي بر اين مقام بود و هميشه آثار شجاعت و عزم متين از او ديده ميشد.
با حملات تركمنها به خراساننادر به فرماندهي قشون منصوب شد و رشادتهاي زيادي از خود نشان داد و تركمنتن را شكست داد.[5]
اگر چه نادر در ايام سلطنت خويش درب طلائي بريا حضرت امام رضا (ع) بنا نكرد و او مي خواست مشهد را پايتخت دائمي خود سازد.[6]
اما در قسمت سياست و كشورداري نادر چندان استعدادي نداشت و هر چه بنا كرد بي اساس و بي پايه بود. چنانكه امپراتوري وسيع وي در نتيجه همين ضعف تشكيلات پس از مرگش در هم پاشيد.[7]
بايد به خاطر داشت كه منصبي كه نادر به آنها مي داد پاداش شجاعت آنها يا به مناسبت اطلاع آنها بر طرق پول گرفتن از مردم با زور بود، و ربطي به عقل يا شايستگي آنها نداشت. و از اينجا طبعاً مي توان دريافت كه چرا اشخاص پست در خدمت او به مقامات عالي رسيدند.[8]
همه كساني كه تاريخ نادر را نوشتهاند متفق القولند كه در پنج سال آخر سلطنت نادر، ظلم بي اندازه بر ايرانيان رفته است، تا آنجا كه در پنج سال آهر سلطنت نادر، ظلم بي اندازهاي بر ايرانيان رفته است، تا آنجا كه مي توان گفت هيچ دولت متجاوز و غارتگر بيگانهاي نيز، در يك سرزمين به استعمار كشيده شده مرتكب آن نوع فجايع بي اندازه نگرديده است. برخي بر اين عقيدهاند كه ثروت سرشار هند، زمام هوسهاي نادرشاه را سست كرد. او كه از خاندان فقيري بود به مجرد ديدن آن همه دفينه و جواهرات آزمندتر و حريصتر گرديد، و انديشهاي جز بر افزودن سيم و زر و انباشتن آنها در كلات نداشت. نادر در ابتداي امر گشاده دستي وسعة صدر نيز داشت و بكرات ديده ميشد كه پول را تنها ابزاري براي تحقق اهداف خود در نظر مي آورد. حق اين است كه بگوييم شدت بيماري او كه پس از كوري دلاورش رضا قلي ميرزا محسوس شد. ابتدا به نوعي خودآزاري و آنگاه مردم آزاري منتهي شد. جمعآوري ثروت و زجردادن مردم بيگناه و گناهكار مجاري نمايش هيجانهاي روحي وي گشت. بيماري اختلال فكري نادر خود عامل اصلي كشته شدن نادر بدست يارانش گرديد.[9]
علي قلي خان برادر زاده نادر شاه او را بقتل رساندند. علي قلي خان تمام فرزندان نادرشاه را بقتل رسانيد. و شاهرخ ميرزا را كه فرزند رضا قلي ميزرزا بود را در مشهد زنداني نمود.[10]
علي قلي خان در بيست و هفتم جمادي الثاني سال 1160 هجري، قمري در مشهد مقدس تاج گذاري كرد، و خود را عليشاه ناميد. سكه و خطبه بنام خود خواند.
علي شاه بدليل اينكه به حكومتش مشروعيت بخشد، فرماني صادر كرد و از ظلم و ستم نادر ابراز انزجار كرد و خود را عادلشاه ناميد. تا قلوب مردم ايران را به خود جلب نمايد[11]. علي شاه در آغاز سلطنت به باده گساري پرداخت، و گنجينهها و ثروت نادر و اشياي نفيس كه پانزده كرور نقد مسكوك كه هر كروري بالغ بر پانصد هزار تومان بود را از كلات به مشهد آورد و به اين و آن بخشيد.[12]
معرفي منابع:
در جنگي كه بين علي شاه و ابراهيم خان در سلطانيه در گرفت، علي شاه از ابراهيم خان شكست خورد. عده زيادي از لشكريان علي شاه به ابراهيم خان پيوستند. علي شاه به تهران گريخت، و بدستور ابراهيم خان كور گرديد[13].
ابراهيم خان به سبب قتل شاهزادگان نادرشاه، توسط برادرش عليشاه، از او بسيار هراسناك بود. به همين دليل با عليشاه وارد جنگ شد.[14]
ابراهيم خان برادر كوچكتر عليشاه بود. ابراهيم خان در هفدهم ذي الحجه سال 1161 هجري، قمري در تبريز به تخت سلطنت جلوس كرد.[15]
مردم مشهد و سران ايلات نيز به جستجوي شاهرخ پرداختند. شاهرخ ميرزا را مردم مشهد و سران ايلات نيز به جستجوي شاهرخ پرداختند. شاهرخ ميرزا را مردم مشهد از ارك بيرون آوردند، و در آستاكه مشهد رضوي با وي پيمان سلطنت بستند شاهرخ ميرزا در بيستم شوال سال 1161 هجري، قمري در مشهد به تخت سلطنت نشست.[16]
معرفي منابع:
ابراهيم با سپاهيانش از آذربايجان عازم خراسان شد. بار و بنه خود را به همراه عليشاه كور به قم فرستاد. لشگريان ابراهيم شاه در سرخه سمنان به او اعلام بي وفائي نموده، از ابراهيم شاه جدا شدند، عدهاي از لشگريانش به شاهرخ ميرزا پيوستند، عدهاي ديگر از لشگريان ابراهيم شاه نيز به وطن خود رفتند.[17]
ابراهيم شاه با طائفه افغان كه وفادار به او بودند، روانه قم شد، ابراهيم شاه نيز مانند نادر جانب ازبكان و افغانان سني را بيشتر از ايرانيان رعايت ميكرد. افراد قزلباش پادگان قم نيز بر سر افغانان و ازبكان ريختند، و آنان را از شهر بيرون كردند و دروازه شهر قم را بستند. افغانان به سركردگي آزادخان از ابراهيم شاه جدا شدند. ابراهيم شاه به قلعه قلاپور كه بين ساوه و قزوين ميباشد گريخت. مردم قلعه او را بند كردند و نزد شاهرخ ميرزا فرستادند. بدستور شاهرخ ميرزا، ابراهيم شاه را كور كردند، و سپس طي راه او را بقتل رساندند. نعش ابراهيم شاه را به مشهد بردند. علي شاه كور را نير در روز ورود به مشهد مقدس به قصاص شاهزادگان نادري كشتند[18].
سيد محمد كه از خاندان صفوي بود، بعد از مرگ ابراهيم خان، افغانان را از شهر قم بيرون كرد، افغانان متعرض جان و مال و ناموس مردم قم شده بودند. سيد محمد در روز پنجم صفر، سال 1163 هجري، قمري بر تخت سلطنت جلوس كرد. سكه بنام سيد محمد ضرب گرديد. سيد محمد كه معروف به شاه سليمان بود 40 روز روز حكومت كرد. سپس توسط شاهرخ كور گرديد و زبانش را بريدند، شاه سليمان در حالت زنداني چندان ماند تا در سال 1177 هجري، قمري در گذشت.
شاهرخ ميرزا نيز در اواخر سال 1210 هجري، قمري توسط آغامحمدخان قاجار شكنجه شد، و بر اثر اين شكنجه در گذشت[19].
معرفي منابع:
الف- منابع اصلي:
1- استرآبادي، ميرزا مهدي خان، جهانگشاي نادري به اهتمام سيد عبدالله انوار، تهران انتشارات انجمن آثار ملي، 1341
2- استرآبادي، ميرزا مهدي خان، دره نادره، به تصحيح دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، انتشارات انجمن آثار ملي، 1341
3- اوتر، ژان، عصر نادرشاه افشار، ترجمه، دكتر علي اقبالي، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، 1363
12- گلستانه، ابوالحسن محمد امين، مجمل التواريخ، شامل وقايع ورويدا دهاي سي و پنج ساله بعد از نادرشاه، به سعي و اهتمام مدرس رضوي استاد دانشگاه، تهران، انتشارات كتابخانه ابن سينا، 1344
13- مدوي، محمد كاظم، عالم آراي نادري، به تصحيح دكتر محمد امين رياحي، تهران، انتشارات علمي، 1374
14- مرعشي صفوي، ميرزا محمد خليل، مجمع التواريخ، به تصحيح و اهتمام استاد عباس اقبال آشتياني، تهران، انتشارات كتابخانه ظهوري، كتابخانة سنائي، 1362
15- وزيري، احمد علي خان، تاريخ كرمان، به تصحيح دكتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي، تهران، انتشارات علمي، 1340
17-مينورسكي، ولاديمير، تاريخچه نادرشاه، ترجمه، رشيد ياسمي، تهران، كتابهاي سيمرغ وابسته به انتشارات امير كبير، 1363
18-مير احمدي، دكتر مريم، تاريخ سياسي و اجتماعي عصر صفوي، تهران، انتشارات امير كبير، 1371
19-مير احمدي، دكتر مريم، دين و دولت در عصر صفوي، تهران، انتشارات امير كبير، 1369
20-نصيري، محمد رضا، مكاتبات تاريخي ايران دوره افشاريه، دانشگاه گيلان، جهاد دانشگاهي، 1364
21-نوائي، دكتر عبدالحسين، نادرشاه و بازماندگانش، تهران، چاپ تك، 1368
مقدمه:
يكي از شخصيتهاي شگرف تاريخ خاور زمين يا حتي جهان در سدههاي اخير نادر قلي (طهماسبي – نادرشاه) پسر اما مقلي بيك، پوستين دوز خراساني است، كه از ميان مردمان فرودست خطة خراسان قد برافراشت. نادر بي گمان در طول تاريخ پر فراز و نشيب ايران زمين يكي از مرداني است كه وجودش براي حفظ استقلال كشور و نيز اعادة حيثيت و شرف و آبروي ملت ايران مورد نياز بوده، و به منزله موهبت و نجات دهنده اي بوده است. در زماني سخت تاريك كه ايران در شرف اضمحلال قطعي بوده و خشهاي مهمي از اين سرزمين از پيكر آن جدا شده و به فساد گراييده بود. حكومت غاصب، چپاولگر و بيرحم، مردمان آسيب ديد هو پراكنده و درمانده و هر پارهاي از كشور در چنگال مهاجمي (عثماني، روس و …) افتاده بود.
دولت صفوي دو قرن و نيم، ناگهان مثل درخت كهنسال پوسيدهاي به تندبادي در هم شكست و فروريخت و ملتي كه غرق در رفاه و تجمل آسايش و در عين حال در فساد و جهل و بي خيالي و بي خبري بود در گرداب ذلت و فقر و ناامني فرو رفت. اما ناگهان در ميان دود و آتش، و اشك و خون از ميان اين ملت حوادث ديده تجربه اندوخته، دولتي ديگر سر بر مي آورد.[20]
مرد دلاور از گوشه دور افتادهاي قد بر مي افرازد و دشمنان خارجي كه غرب و شمال مملكت ايران را بين خود تقسيم كرده بودند را سركوب مي كند، اما در داخل كشور، چند دستگي و ستم و حق كشي بيداد ميكند. همه به جان هم افتادهاند و به خون هم تشنه بودند كمتر كسي به مرگ طبيعي مي ميرد و اگر كسي كه داراي اسم و رسمي و اعتباري در جامعه دارد بميرد هزار گونه حرف در مورد مرگش بر لبها جاري مي سازند. با تسليم اصفهان در روز يازدهم محرم سال 1135 هجري، قمري عمر سلسلهاي كه بيش از دو قرن زمام امور جامعه ايراني را در اختيار داشت به سر آمد، و محمود غلزه، فرزند ميرويس، براريكه قدرتي نشست كه تا چند ماه پيش تصور آن را نيز بزحمت مي توانست در خاطر بپرورد[21].
افغانان زور گويي و بي عدالتي زيادي را نسبت به مردم بي يارو اصفهان انجام دادند. و هر كجايي از سرزمين ايران كه پاي افغانان رسيد مردم روي خوش به آنان نشان ندادند بلكه با آنان مبارزه مي كردند و افغانان را از آن ديار دور ساختند.
شاه سلطان حسين و خانواده او قرباني توطئههاي پياپي و بي رحمانه غاصبان قدرت شدند. در اين اوضاع و احوال مملكت ايران همسايگان غربي و شمالي ايران ار حركت باز نيستادند و شروع به تهاجم عليه ايران نمودند، عثمانيها كه همسايگان غربي ايران بودند شروع به تصرف مناطق غربي كشور كردند. روسها هم ايالتهاي شمالي كشور را به تصرف خود در آوردند.[22]
نادر در سال 100 هجري، قمري در دهكدهاي و به احتمال قريب به يقين در چادري در چند منزلي جنوب شرقي مشهد در نزديكي كلات ديده به جهان گشود. نادر به طايفة افشار كه قومي تاتار و تابع ايران ميباشد پيوستگي داشت. اين طايفه روزگار خود را به كشاورزي مي گذراندند. و به ايرانيها اسب و گوسفند و گاو مي روختند. پدر نادر اما مقلي نام داشت با پوستين دوزي امرار و معاش ميكرد. نادر با طهماسب دوم متحد ميشود و شكست سختي به افغانان غلزايي وارد مي سازد و اشرف افغان و دارو دسته او را از ايران بيرون ميكند و عده زيادي از افغانان غلزايي را به قتل مي رساند و كشور را از شر آنان نجات مي بخشد[23]
نادر در (8 مارس 1736 ميلادي) 24 شوال 1148 جري، قمري خود را به عنوان نادرشاه و اولين پادشاه سلسله افشاريه تاجگذاري كرد.[24]
نادر نه فقط از نظر نظامي مردي سياس و مدبر و كاردان و استراتژيستي بي مانند است. بلكه از نظر درك و فهم اوضاع و احوال روزگار و شناخت امور اجتماع و سياسي و اقتصادي عصر نيز كم نظير است. هنوز به تاج و تخت پادشاهي نرسيده بود كه پيمانهايي كه طهماسب دوم با همسايگان تجاوزگر بسته بود را غير قانوني اعلام كرد و متذكر شد كه اعتباري ندارد.[25]
براستي در راه تأمين استقلال ايران با دستهاي تواناي خود «پايههاي حكومتهاي سلطنتي شرق را به لرزه درآورد» اين مرد«حيرت انگيز» كه «مرهون عزم راسخ» خود بود در زمينههاي رفاع از سرزمين خود روحي فعال در كالبد نيمه جان جامعه آن روز ايران دميد.[26]
در امور مذهبي نادر هيچگونه تعصب نداشت و شايد در ايام جواني به مذهب شيعه اعتقاد داشت.[27]
در سياست خارجي نادرشاه افشار با درايت و عاقلانه رفتار ميكرد و در عقد قراردادها با دول خارجي روس و عثماني كاملاً منافع ايران را در نظر مي گرفت[28].
نادرشاه در شب يكشنبه يازدهم جمادي جماديالآخر سال هزار و صد شصت هجري، قمري در قتح آباد خبوشان (قوچان) به تحريك علي قلي خان و توسط محمد قلي خان افشار را رومي و عدهاي از پاسبانان سراپردة دولت نادرشاهي، با همدستي صالح خان قرطوي ابيوردي، نيمه شب داخل سراپردة پادشاه (نادر) شدند، و او را بقتل رسانيدند.[29]
عادلشاه هنگامي كه به قدرت رسيد. 24 ساله بود. صورتي زيبا و اندامي ورزيده داشت. زور بازوي او بحدي بود كه سيني بزرگ مسي را مانند و رق كاغذ از هم مي دريد. عادلشاه در اعلاميهاي كه صادر كرد، صريحاً مسئوليت قتل نادر را بر عهده گرفت. او مي خواست به شيعيان تكيه كند، لذا در اعلاميهاش، فريبكارانه نوشت: چون نادرشاه مذهب شيعه را واگذاشت و اهلش را ذليل داشت، و جور و ظلمش از حد گذشت، چنانكه خوانخواري گشت كه، نشاطش خونريزي بود و از سر بندگان خدا و دوستان علي مرتضي، كله منارها ساخت، پس حكم داديم كه محمد قلي خان افشار، آن غدار را گرفته، از تخت كشيد و اين عمل را خدمت به عموم مردم و موجب رفاه ملك و ملت دانستيم.[30]
شيوههايي كه عادلشاه براي تثبيت خود به كار مي گرفت طوري نبود كه در نهايت به سودش تمام شود. زمينه هم در آشفته بازار سياسي و اجتماعي اين دوران براي او مساعد نبود. لذا كمتر از يكسال نتوانست به سلطنت ادامه دهد. اما مرگ نادر براي ايران موهبت نبود. ميراث خواران نادر در درندگي و شبعيت و بي رحمي، دست كمي از خود نادر نداشتند. آنها به جان هم افتادند. انگيزه اين جنگ خانوادگي البته عمدتا ربودن عنوان پادشاهي و جاذبه سلطنت بود، اما بيم جان و صيانت نفس هم روي ديگر اين سكه بود، آنها از همديگر مي ترسيدند و شديداً نسبت به هم بدبين بودند، و حق هم داشتند. بدعتي بود كه نادر، خود در سلامه خويش به ارث گذاشته بود.[31]
ضمن تشكر و سپاسگذاري از استاد راهنما جناب آقاي دكتر جعفرپور و استاد مشاور جناب آقاي دكتر امامي كه در اين پايان نامه مرا ياري فرمودند و تجربيات خودشان را در اختيار بنده قرار دادند.
فصل اول:
كليات
1-1-مسئله تحقيق
1-2-ضرورت و اهداف تحقيق:
1-3-فرضيهها:
1-4-روش تحقيق:
1-1-مسئله تحقيق:
براساس و مدارك و با دسترسي به منابع دست اول بصورت توصيفي و تحليلي اين تحقيق انجام گرفته است.
اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در زمان جانشينان ايران در زمان جانشينان نادر شاه افشار توسط هيچ پژوهشگر و محققي مورد بررسي و تحليل قرار نگرفته است. و نگارنده تصميم گرفت، در اين زمينه به تحقيق و پژوهش بپردازد.
اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در اواخر دوره صفويه مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است.
در ميان هرج و مرج و اشك و خون و چپاول و غارت، نادر قلي خان ظهور مي كند، در مرحله نخست خدمات ارزندهاي به كشور و ملت ايران انجام ميدهد.
دولت نادرشاه خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود.
نادرشاه در اواخر سلطنت خود تعادل سياسي اش را از دست داد. نادرشاه در اثر شكست از مردم داغستان تعادل روحي و رواني خود را از دست داد، و بد اخلاق گرديد، اين كج خلقي نادرشاه باعث شد انتقام سختي از مردم ايران بگيرد.
اي كاش نادرشاه به وضع زندگي مردم ايران رسيدگي مي كرد، و فقط به فكر جهانگشاي نبود.
طلاها و جواهرات هندوستان در كلات انباشته شد، و صرف آباداني ايران نگرديد.
محصلان مالياتي نادرشاه مالياتهاي سنگينو زيادي از مردم مطالبه مي كردند، و در صورت تمكين نمودن تودهها و دهقانان از ماليات، به وضع فجيعي به هلاكت مي رسيدند.
انحصار تجارت و بازرگاني در اختيار نادرشاه و شاهزاده رضا قلي ميرزا قرار داشت.
نادرشاه فرزند شمشير، و استراتژيست نظامي بود.
حكئمت نادرشاه كوتاه بود، يعني از سال 1148 هجري، قمري تا سال 1160 هجري، قمري پس پي مي بريم كه نادرشاه سياستمدار كاملي نبود.
نادرشاه در بيشتر سالهاي زمامداري خود در حال جنگ بود، و كمتر به امور مملكتداري مي پرداخت.
هر بنا و بنيادي كه با خشونت بوجودآيد زود ويران و سرنگون ميگردد. بعد از نادرشاه برادرزادهاش علي شاه نيز همه ثروت نادر را بباد داد و تمام كوشش و زحمات نادر از بين رفت.
مردم ايران بعد از ظلم و ستم نادرشاه انتظار زيادي از علي شاه داشتند، اما علي شاه و ابراهيم شاه نتوانستند عدالت و آرامش را براي ملت ايران به ارمغان آوردند.
علي شاه و ابراهيم شاه نيز با جنگ و خونريزي به درد و آلام مردم ايران افزودند، و با بذل و بخشش ثروت نادرشاه به فرومايهگان و افراد سفله موجب انقراض سلسله افشاريه گرديدند.
شاهرخ ميرزا نيز نتوانست بر تمام نواحي ايران حكومت مقتدر و فراگير تشكيل دهد، حكومت شاهرخ ميرزا بر ناحيه خراسان محدود بود. سرانجام سرداري كار آزموده بنام كريمخان زند به جنگها و خونريزيها در ايران پايان داد.
1-2-ضرورت اهداف تحقيق:
هدف از تحقيق نمودن سلسله افشاريه، استفاده از منابع معتبر و مأخذ جهت شفاف نمودن بعضي از مسائل اواخر دوران سلسله افشاريه، و روشن شدن بعضي از ابهامات در مورد اين سلسله ميباشد.
همچنين اين تحقيق بعنوان مأخد در اختيار دانش پژوهان قرار خواهد گرفت.
1-3-فرضيهها:
1-سابقه ايل افشار و تبار نادر مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.
2-اوضاع سياسي ايران در زمان نادرشاه، بحرانها و شورشهاي دوران نادرشاه بطور خلاصه مورد بررسي و تحليل قرار گرفته است.
3-علل سقوط سلسله افشاريه بطور كامل مورد بررسي، و تجزيه و تحليل قرار گرفته است.
4-اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در زمان جانشينان نادرشاه مورد بررسي قرار گرفته است.
1-4-روش تحقيق:
روش تحقيق بدون پيش داوري و بدون تعصب و بدون جانبداري، مسائل و موضوعات و مطالب مورد بررسي قرار گرفته است.
از مطالب و موضوعات غير علمي و غير مستند پرهيز شده است.
فصل دوم:
اوضاع ايران قبل از روي كار آمدن نادر
2-1- اوضاع ايران قبل از روي كار آمدن نادر:
نادر يكي از بزرگترين نوابغ جهان است. نخست اينكه در يك دورة استبداد و اشرافي خويشتن را از طبقه پايين جامعه آنروز به مسند شهرياري رسانيد، و دوم اينكه ايران را از دشمناني مانند روش و عثماني و افغان رهائي بخشيد. در حالي كه به پست ترين در جه انحطاط رسيده بود، نجات داد.
نادر ايران را در زمرة نيرومند ترين كشورهاي آسيا در آورد.[32]
در سال 1111 هجري: قمري آثار طوفان نمايان گرديد، در آن سال قبايل بلوچ در چند نقطه از شهر كرمان دست به چپاول و غارت گشودند، و دو سال بعد در ولايت قندهار نيز آتش ناامني و اغتشاش بر افروخته شد.[33] گرگين خان ملقب به شاهنوازخان والي گرجستان، بيگلوبيگي قندهار شد. بر اثر بي عدالتي و ظلم و ستمي كه گرگين خان و افرادش بر عليه افاغنه در قندهار انجام دادند، ميرويس غلجائي سركردة آن گروه افاغنه از جان بستوه آمده بود. و در دربار شاه سلطان حسين عليه گرگين خان و ظلم و ستم و بي عدالتي او شكايت كرد. ولي در دستگاه سلطنت شاه سلطان حسين كسي به شكايت او رسيدگي نكرد.[34]
ميرويس از شاه سلطان حسين و دولتمردان او نااميد شد و براي زيارت به مكه رفت. ميرويس بعد از بازگشت از مكه وارد قندهار شد و گرگين خان را بقتل رسانيد. بعد از اينكه اين واقعه كيخسرو خان برادرزادة گرگين خان، با سپاهي مركب از گرجيها، عربها و فارسها براي سركوبي راهي قندهار شد.[35]
كيخسرو خان نيز نتوانست بر ميرويس پيروز شود، و در نتيجه بدست افغانان غلجائي كشته شد. كيخسرو خان شاهزاده گرجي بود كه در حكومت شاه سلطان حسين اعتباري بريا خود كسب كرده بود. بعلت پروري ارتش شاه سلطان حسين، و عدم مسئوليت پذيري آنان، موجب گرديد كه ارتش قزلباش از افغانان شكست را متحمل شود.[36]
ميرويس در سال 1128 هجريؤ قمري (1715 ميلادي) جان سپرد. عبدالعزيز برادر ميرويس، جانشين او شد. عبدالعزيز فردي صلح طلب بود، و در مقابل حكومت مركزي زود تسليم ميشد. بزودي وجهه خود را از دست داد. او توسط محمود پسر ارشد ميرويس در سال 1130 هجري، قمري بقتل رسيد، محمود جانشين عبدالعزيز شد.[38]
در اواخر سال 1133 هجري، قمري وارد در بار ايران شد. درباريان بتصور اينكه نماينده عثماني خواهان واگذاري چند ايالت ايران به عثماني مي باشد، سخت مضطرب و پريشان شدند. حضور كنسول روسيه يعني آورامف، دري افندي را وادار به پيش گرفتن روش احتياط آميزي نمود. دري افندي، پس از سه ماه مطالعه دقيق در مورد اوضاع ايران به قسطنطنيه بازگشتو به دولت عثماني گزارش داد، كه ايران كشوري متمدن و مترقي است، ولي رو به زوال مي رود، زيرا حكومت لايق و زمامداران دلسوز و از خود گذشته ندارد. در نتيجه ايالتهاي غربي كشور توسط عثماني تصرف شد.[39]
اوضاع ايرانبيش از پيش وخيم تر گرديد، طوايف بلوچ نيز شورش نمودند و پيوسته به ايالتهاي كرمان و لار حمله مي كردند. در سال 1134 هجري، قمري 400 سوار بلوچ به بندر عباس حمله كردند و اين بندر را به ويرانهاي تبديل كردند. بعلت هرج و مرج در ايران و همچنين عدم قانون منسجم و عدم حكومت مقتدر، باعث طغيان و شوره طوايق بلوچ ميشد.[40]
در سال 1133 هجري ، قمري ملك محمود سيستاني حاكم خراسان واقع در شمال شرقي ايران علم طغيان و شورش ب افراشت، و بعنوان اينكه بازمانده دو دمان صفاري است مدعي تاج و تخت ايران شد.[41]
در تابستان سال 1134 هجري، قمري (1721 ميلادي) آهالي شيروان به سركردگي داود خان بر ضد دولت علناً شورش كردند، و بعداً طوايف داغستان نيز به آنها پيوستند، و نيروئي مركب از 15000 نفر تشكيل دادند، و به شمالي حمله كردند،و حدو 4000 نفر از شيعيان را قتل و عام نمودند.[42]
حمله محمود افغان به كرمان و اصفهان
محدود افغان نه ماه شهر كرمان را به محاصره خود در آورد. اما موفق نشد شهر كرمان را تسخير نمايد. در اين مدت نه ماه محاصره كرمان، مردم كرمان بيست نور را با همراه نامه به اصفهان فرستاندن و از امناي دولت شاه سلطان حين استمداد جستند ولي سبب اختلاف ميان امناي دولت شاه سلطان حسين و سوءتدبير آنان لشگري مأمور به كرمان جهت ياري و كمك به مردم كرمان در برابر افغانان اعزام نشد. تا آخر فرماني از سوي شاه سلطان حسين و چاپاري به شيراز نزد لطفعلي خان كه بيگلربيگي فارس و برادرزادة فتحعليخان وزير اعظم بود، فرستادند،كه با قشون خود مأمور قلع و قمع افغانان در كرمان گردد. او از راه ني ريز و سير جان به جانب كرمان روان شد.[43]
در حوالي يا عين كه شش فرسنگي گواشير (كرمان) ميباشد.
برخوردي بين سپاه لطفعلي خان و محمود روي داد، كه در اين جنگ بسياري از فرماندهان سپاه لطفعلي خان افغانان كشته شدند.[44]
لطفعلي خان به شيراز رفت، و بقيه سپاه او در ميدان جنگ فرار نمودند. محمود افعان نيز خبر شورش فارسي زبانان قندهار را شنيد با سپاهش بسوي قندهار عقبهار عقب نشيني كرد، و اوضاع آنجا را سرو سامان داد. محمود با هشت هزار سپاه در سال 1133 هجري، قمري از راه سيستان به كرمان حركت كند.
مردم كرمان كه در اثر قطحي، از امداد سپاه دولتي مأيوس شده بودند، علماء و رؤساي آنان به استقبال محمود رفتند، و قرآن مجيد را شفيع قرار دادند. محمود به آنان اطمينان داد كه كاري به آنها ندارد و وارد شهر كرمان گرديد.
اين خبر به دارالسطنه رسيد، فتحعليان داغستاني معزول و چشمان خود را از دست داده يود. محمد قليخان شاملو قورچي باشي وزير اعظم انتخاب شده بود.
بعد از مشورت و اجازه از شاه سلطان حسين، رضا قلي خان يكي از بستگان محمد قلي خان با شش هزار سوار روامة فارس گرديد، تا از آنجا با لشگر فارس به كرمان بشتابند و بر قراوي افغان و محمود غلبه نمايند. اما وي در بين راه به مي گساري و شرابخواري پرداخت، و به عيش و عشرت گذراند، كرمان و محمود افغان را به فراموشي سپرد .[45] محمود افغان بعد از اشغال كرمان به طرف يزد حركت كرد.[46] مردم يزد برج و بارو و دروازههاي شهر را بر قواي افغانان بستند/ محمود افغان با همراه سپاهيانش بعد از نااميد شدن از شهر يزد به طرف اصفهان تاختند. در اين هنگان ارتش شاه سلطان حسين چنان تنبل و بيكاره بار آمده بود كه هيچگونه اميدي به آن ارتش نمي رفت. چند تن از روحانيون را به معركه فرستادند تا ساعت خوبي براي جنگ تعيين نمايند. همچنين از اسطرلاب و فالگيري و رمل نيز استفاده كردند، ولي مفيد واقع نشد.[47]محمود افغان بسوي پايتخت حركت كرد، و در 18 كيلومتري اصفهان در روستاي گلون آباد با قواي ايران روبرو شده.
نزديك شدن ناگهاني محمود افغان به اصفهان روحة ارتش شاه سلطان حسين را چنان متزلزل نمود، كه نيروهاي ارتش ايران در پيشروي دودل شدند.
سرانجام نيروهاي ارتش شاه سلطان حسين خواهي نخواهي براي جنگ با افغانان براه افتادند.[48]
فرماندهي سپاه ايران را محمد قليخان وزي اعتمادالدوله به عهده داشت.
شمار سپاهيان ايران از سوار و پياده و توپخانه – 000/50 نفر با 20 عدد توپ سنگين و سبك بود.[49]
افغانان به ستون يكم ارتش ايران كه فرماندهي آن با رستم خان بود يورش آوردند. عليمردان خان فيلي كه فرماندهي سمت چپ ارتش ايران را بر عهده داشت. پس از حمله شديد افغانان تحت فرماندهي عليمردان خان، او از ميدان جنگ بيرون شد و سپاهيان عليمردان خان نيز به هر سو پراكنده شدند.[50]
عبدالله خان والي خوزستان و يكي از فرماندهان ارتش شاه سلطان حسين بود، عبدالله خان مي توانست به كمك رستم خان بشتايد، او از پيشروي و كمك به رستم خان خودداري كرد، رستم خان بي كمك ماند در اين هنگام افغانان يورش شديدي به نيروهاي رستم خان وارد ساختند. رستم خان با 500 نفر از بهترين سوارانش كشته شد.[51]
سپاهيان ديگر چون سردار خود را كشته ديدند، از ميدان جنگ گريختند، سپاهيان ايران با بجا گذاشتن توپخانه فرار را ترجيح دادند.[52]
افغانان سپاهيان فراري ايران را تعقيب نمودند و عدهاي را بقتل رساندند. توپخانه ايران بدست افغانان افتاد. اردوي ارتش شاه سلطان حسين از هم پاشيد. نيروهاي كشته شده محمد قليخان در اين نبرد 15000 نفر بود. بقيه ارتش ايران كه پراكنده شده بودند بسوي پايتخت گريختند. محمود افغان روز بعد همه غنائمتوپخانه را برداشت و بسوي اصفهان پيشروي كرد.[53]
افغانان به پيشروي خود ادامه دادند و فرح آباد كه در سه كيلومتري اصفهان قرار داشت را اشغال كردند. محمود افغان دستور داد تا قواي افغان اصفهان را به محاصره خود در آورند.[54].
افغانان تمام روستاهاي اطراف اصفهان را غارت كردند. و بعد از برداشتن آذوقه براي خود، تمام آذوقهها و قوت روستائيان را سوزاندند، و روستائيان را بطرف شهر اصفهان روانه نمودند. بعد از شش ماه محاره شهر كه عده زيادي از مردم اصفهان كشته شدند. بقيه مردم اصفهان كه زنده كانده بودند، گوشت حيوانات مانند: است، گربه و سگ را مي خوردند.[55]
طهماسب بجاي آنكه در قزوين به جمعآوري نيرو بپردازد، بلهو و لعب پرداخت. طهماسب تمام وقت خود را صرف عياشي نمود، بطوري كه هيچ اقدامي براي نجات شاه سلطان حسين و پايتخت نكرد. در تاريخ سال 1135 هجري ، قمري مطابق با سال (1722) ميلادي مردم اصفهان بعد از تحمل مشقتهاي زياد، و خوردن گوشت اسب و ديگر حيوانات، براي تسليم بطرف اردوگاه افغانها در فرحآباد روي آوردند. شاه سلطان حسين بدست خويش تاج سلطنت را از سر برداشت و بر سر محمود گذاشت. سه روز پس از اين واقعه محمود ظفرمندانه داخل اصفهان شد و رسماً بر مسند سلطنت تكيه زد. طهماسب ميرزا پسر شاه سلطان حسين در تاريخ چهاردهم صفر سال 1135 هجري، قمري در قزوين خود را پادشاه ايران اعلام نمود.[56]
افغانان در قزوين به طهماسب حمله نمودند، عوام و مردم بازار قزوين با هم متحد شده، با شمشير چهار هزار تن از افغانان را به هلاكت رساندند. و شهر قزوين را از وجود افغانان پاك نمودند.[57]
بقيه افغانها، اوضاع قزوين را به محمود گزارش كردند، محمود متوحش شد، و دست به اقدامات شديد زد و چند تن از شاهزادگان صفوي را اعدام كرد. حدود سيصد تن از اشراف و نگهبانان شاه سلطان حسين را قتل و عام كرد. محمود به اين دليل شاهزادگان صفوياعلام استقلال نمايند، و حكومت محمود افغان را با كمك اشراف و نگهبانان ارتش قزلباش منقرض نمايند.[58]
پس از قتل شاهزادگان صفوي بر شدت اختلال روحي محمود افزوده شد. از لحاظ جسماني نيز قوايش به سرعت تحليل رفت. محمود پسر عمويش اشرف كه فرزند عبدالعزيز بود را به زندان انداخت. وضع تحمل ناپذير محمود، افغانها را به توطئه بر ضد وي بر انگيخت و بهميت جهت اشرف را از زندان آاد ساختند و از اشرف درخواست كردند كه بجاي پسر عمويش محمود سلطنت را قبول كند. اشرف نيز اين تقاضاي افغانان را پذيرفت.[59]
تسلط اشغالگران عثماني و افغان بر ايران، و جنگهاي پي در پي افغانان و عثمانيها با يكديگر، بهرهكشي وحشيانه افغانان و عثمانيها از مردم ايران، و درگيري فئودالهاي محلي ايراني با همديگر، تأثيربسيار بدي در وضع زندگي و مالي مردم ايران داشت. به غير از قبايل سني مذهب در گزين كه در اطراف همدان ساكن بودند، تاجران زرتشتي، افغانان هيچ گونه پايگاهي در ميان مردم ايران نداشتند.[60]
محمود افغان و پسر عمويش اشرف نتوانستند، حمايت اشراف قبايل چادرنشين و تجار ايراني و مأموران دولت را بخود جلب نمايند
افغانان فقط به قواي خود متكي بودند. حكومت افغانان بر ايران با استبداد خشن و اعمال زور همراه بود. اين حكومت با فشار و ترور عمومي حفاظت ميشد. اشرف همچنين سلطه عثمانيها بر كردستان، خوزستان، آذربايجان و قسمتي از ايران مركزي را به رسميت شناخت. شكستهاي افغانان از روسها و عثمانيها در زمان حكومت اشرف افغان، نتيجه شكاف و اختلاف بين نيروي نظامي افغانان بود.
از اين اختلاف قواي افغانان صدمه قابل ملاحظهاي ديد. افغانان اشرف را متهم به قتل محمود مي كردند. اشرف مي خواست، حسين خان قندهار كه برادر محمود بود را بسوي خود جلب كند، ولي موفق نگرديد. عامل ديگر جنبشهاي رهايي بخش كشاورزان و تودههاي مردم ايران بر عليه اشغالگران افغان باعث تضعيف، و بالاخره متلاشي شدن قشون افغانان گرديد. همين عوامل باعث شد كه افغانان نتوانند در برابر روشها و عثمانيها پايداري نمايند.
از بررسي وقايع دهة سوم قرن هيجدهم چنين استنباط ميشود كه رهايي و آزادي ايران از زير يوغ اشغالگران بيگانه بر اثر مبارات آزادي بخش تودههاي ايراني، كشاورزان روستائي و زحمتكشان شهري حاصل شد. اين مبارزات مردم ايران به آن معنا نيست كه مردم ايران هوادار شاهان صفوي بودند. زيرا ظلم و جور اقتصادي، اجتماعي و ملي دولت صفويه نارضايتي عميق تودههاي مردم ايران را بر انگيخته بود.
محمد علي حذين مي گويد: مردم ايران در نقاط مختلف هرگز به افغانان تسليم نشدند. به طور كلي افاغنه پيروزيهايي بدست آوردند، ولي هرگز آرامش نداشتند، و پيوسته در وحشت و ترس هجوم رعايا بودند.[61]
حكومت شاه سلطان حسين صفوي در اثر اختلافات دروني طبقه فئودال بي نهايت ضعيف شده بود. شاه سلطان حسين صفوي آلت دست اشراف بود. مبارزة فئودالها با همديگر، فتنهها و رشوه خواريهاي مأموران اداري، مالي باعث تضعيف دولت شاه سلطان حسين صفوي شده بود.[62]
شاه سلطان حسين سلطنت خود را زماني آغاز كرد كه اوضاع در ايران علي الظاهر آرام بود. عوامل طغيان در پي كسب قدرت بودند.[63]
وضع داخلي مملكت در سالاهي آينده رو به خرابي مي رفت. شاه سلطان حسين به امور مملكتداري علاقهاي نداشت. او تحت نفوذ شخصيتهاي مقتدر قرار داشت. دربار بر اثر تحريكات و مشاجرات خواجه سرايان دچار هرج و مرج بود
سپاهيان جز در پارهاي از نواحي سر حدي به فراموشي سپرده شده بودند. پس از اندك زماني سپاهيان به وضعي تنزل يافتند و تنبل شده بودند، كه هيج اميدي در اثر حمله دشمنان، به سپاهيان شاه سلطان حسين نبود
دولت شاه سلطان حسين صفوي بر نواحي دور دست ايران نفوذ نداشت، يا نفوذش بسيار ناچيز بود.
حكام و مأمورين، خدمتي به مردم انجام نمي دادند. براي تحصيل مقام خود، حكام و مأموران دولتي ملزم به پرداخت رشوه بودند.[64]
جادهها و راههاي كاروان رو امنيت نداشتند، همين موضوع باعث تضعيف تدريجي قدرت سلطنت گرديد. ايران در زمان سلطنت شاه سلطان حسين در آشفتگي و خرابي بسر ميبرد. در ايران نشاني از عدالت وجود نداشت. هر كس به دلخواه خويش زندگي ميكرد. بزرگان مملكت با همديگر اختلاف داشتند. شاه سلطان حسين نيز به فكر شهوات و صدور فرامين خويش بود. وضع اسف بار امور جامعه ايران و مسدود بودن راه چاره جويي به تظاهراتي كه حاكي از عدم رضايت عمومي توسط مردم بود، صورت گرفت.
تا برادر با كفايت شاه سلطان حسين يعني عباس ميرزا به سلطنت انتخاب شود، ولي اين اقدام مردم نيز به نتيجهاي نرسيد.[65]
طبقه فئودال ايران مبارزه را عليه اشغالگران افغان، عثماني ، و روس سازمان دهي نكرد. خلق زحمتكش ايران مستقلاً با قواي دشمنان ايران، افغانان، عثمانيها، به مبارزه پرداختند. مبارزة مردم غالباً در لباس «ادعاهاي دروغين» ظاهر ميشد.
مثلاً در ميان بختياري ها شخصي بنام سيد حسين ادعا كرد كه برادرشاه سلطان حسين است. اين شخص اصل و نسبش معلوم نبود. عده اي ولگرد و عوام الناس را دور خود جمع كرد. او در حوالي اصفهان عمليات خود عليه افغانان را آغاز كرد. سيد حسين در جنگ با افغانان كشته شد، و قواي سيد حسين توسط افغانان قلع و قمع گرديدند. مدعي دروغين ديگري بنام سيد احمد در شيراز با افغانان جنگ كرد، و متحمل ناكاميهاي زيادي شد. سيد احمد موفق شد. شهرهاي تبريز، كرمان و داراب را تصرف كند. سيد احمد در سال 1140 هجري، قمري خود را پادشاه ايران اعلام كرد. سكه بنام سيد احمد زدند، و خطبه بنام او خواندند. همدستان سيد احمد، لوطيها و ولگردان، و مردم عوام الناس بودند. سيد احمد در قطعه حسن آباد به محاصرة سي هزار تن از قواي افغان اشرف افغان در آمد. افغانان سيد احمد را به اسارت درآوردند، و در اصفهان اعدامش كردند.[66]
مدعي دروغين ديگري بنام صفي ميرزا از طايفه كراني بود. صفي ميرزا خود را پسر شاه سلطان حسين مي ناميد، صفي ميرزا در سال 1137 هجري، قمري از خليل آياد بختياري ادعاي شاهزادگي نمود. صفي ميرزا مي گفت كه نامه من اولاً ابوالمعصوم ميرزا بوده، بعد اسم صفي ميرزا را خود گذشتهام.[67]
محمد حسين خان حاكم بختياري از راه ساده لوحي با افراد بختياري خود مقدم او را گرامي و محترم داشت، و از صفي ميرزا اطاعت نمود.[68]
صفي ميرزا بر عليه افغانان و عثمانيها مبارزه كرد، او مردم را به مبارزه و جنگ عليه افغانان دعوت كرد. بيست هزار نفر دور صفي ميرزا جمع شدند. صفي ميرزا شوشتر، كهكيلويه، خرم آباد و شهرهاي ديگر را به تصرف درآورد، و خود را شاه ايران اعلام نمود.[69]
نادر به همراه شاه طهماسب در مشهد مقدس به سر مي برد. نادر اعلام كرد كه ادعاي صفي ميرزا خلاف واقع است و شاهزادگي منحصر به طهماسب ميرزا ميباشد. بدستور نادر در ماه محرم الحرام سال 1140، قمري صفي ميرزا را خوانين بختياري بقتل رساندند.[70]
شخصي بنام محمد علي رفسجاني مشهور به صفي ميرزاي ثاني، در سال 1142 هجري، قمري با لباس درويشي وارد شوشتر شد.
عدهاي از اوباش و الواط دور او جمع شدند و ادعاي صفي ميرزاي ثاني را تصديق كردند. حاكم شوشتر با شنيدن اين خبر وحشت زده شد، تصميم گرفت كه صفي ميرزاي ثاني را تنبيه نمايد، او فرار نموده به حويزه رفت. صفي ميرزاي ثاني در حويزه نماند، از راه بصره به بغداد رفت. دولتمردان عثماني بدليل اينكه شاهزاده ايران، پناه به دولت عثماني برده است. بدون تحقيق شاهزادگي او را تصديق نمودند. عثمانيها، صفي ميرزاي ثاني را به دربار عثماني احضار كردند. و در شهر اسكودار در حوالي اسلامبول به صفي ميرزاي ثاني اسكان دادند، و براي وي مواجب تعيين كردند، بعد محمد علي رفسنجاني يا صفي ميرزاي ثاني را عثماني به يمن فرستادند.[71]
شخصي بنام شامل كرام كه يك تاجر بود، خود را برادر شاه سلطان حسين صفوي اعلام كرد. نزديك هزار نفر به او پيوستند. شامل كرام موفق شد سواحل خليج عمان را بتصرف درآورد. سپس شامل كدام به سيستان و بلوچستان رهسپار شد. در سيستان بين شامل كدام و فردي بنام عبدالله خان كشمكش نظامي رخ داد. هنگامي كه شامل كدام آگاهي يافت، كه اشرف قشون نسبتاً بزرگي براي سركوبي او به سيستان و بلوچستان اعزام كرده است، شامل كدام به هندوستان گريخت.[72]
2-2- سابقة اين افشار و تبار نادر:
رشيدالدين فضل الله مورخ معروف افشارها را «قبايل ترك كه در دشتها پراكنده اند» ميداند و مي گويد (اوشار) مؤسس قبيله در جناح چپ ارتش آغوز كه از سران معروف ترك به شمار مي رود جنگيد. ابوالقاضي بر آنست كه كلمه اوشار كه افشار از آن مشتق شده است يعني «كسيكه كاري را بسرعت انجام ميدهد». در قرن سيزدهم افشارها بر اثر پيشرفت مغولها بطرف باختر روي آورده و نخست در آذربايجان اقامت گزيده و سپس در نقاط مختلف ايران پراكنده شدهاند. يكي از فرماندهان نيروي شاه طهماسب اول نيز خليل بيگ افشار بود كه تقريباً رياست 000/10 خانوار قبيله خود را داشت و مدتي فرماندار ايالت كهكيلويه بود.[73]
ميرزا مهدي خان عقيده دارد، نادر از اين قرقلوي اويماقي افشار، و افشارها از تركمنانان بودند. مسكن قديم اين افشار تركستان كوچ كرده، در آذربايجان مسكن اختيار كردند شاه اسماعيل صفوي ايل افشار را به خراسان كوچ داد. ايل افشار در ايبورد كه در شمال مشهد مقدس قرار دارد، مسكن اختيار كردند. [74]
تا با غنائم خزانه را پر نمايد. نادرشاه در سال 1149 هجري، قمري، از جنگ بين قبايل افغان غلزاي و ابدالي استفاده كرد، هرات و قندهار را متصرف شد. سپس هندوستان را كه درگيرو دار زوال اقتصادي و سياسي بود مورد حمله قرار داد.[75]
نادرشاه خانشين بخارا كه در آن زمان ابوالفيض خان بر آن حكومت مي كرد، را متصرف شد. خوارزم و خيوه كه بر اثر جنگهاي داخلي ويران شده بودند، توسط نادر شاه در سال 1152 هجري، قمري تسخير شد، و جز و دولت نادرشاه شدند.
نادرشاه بعد از تسخير هندوستان و آسياس ميانه، تصميم به تسخير داغستان گرفت. در اثر مبارزات و مقاومتي كه مردم داغستان از خود در برابر قشون نادرشاه نشان دادند، نادرشاه از داغستان شكست خورد، و شروع به عقب نشيني از داغستان نمود.
عليمردان خان نامه نادرشاه را تسليم محمدشاه كرد، محمدشاه نيز، جواب نامه نادرشاه را نداد و تصميم گرفت، تا پايان محاصره قندهار جواب نامه نادرشاه را بدهد.
عليمردان خان اصرار كرد كه به ايران بازگردد، ولي دربار هند مانع حركت او به ايران شدند.
نادرشاه نيز بعد از يكسال به عليمردان خان دستور داد كه به ايران بازگردد، و جواب مثبت يا منفي محمدشاه را به نادرشاه اعلام نمايد.[76]
بعد از مراجعت عليمراد خان نادرشاه محمد عليخان قوللر آغاسي فرزند اصلان خان را كه از امراي ايران بود، را به سفارت هندوستان مأمور كرد.[77]
افاغنه قندهار كه به سمت كابل فرار كرده بودند، عده اي از سپاهيان جنگجوي نادر براي تنبيه افغانان مأمور گشتند. هزار نفر از افغانان غلجائي را سپاه نادر در اطراف مرز هندوستان، بين كوهها به هلاكت رساندند. سپاه نادر از افغانان مال و اسير گرفتند و بقيه افغانان به غزنين و كابل فرار نمودند.[78]
در خلال اين اوضاع و احوال معلوم گرديد كه از دولت محمدشاه گوركاني كسي نمي تواند مانع تاخت و تاز افغانان شود. جنگجويان نادر اوضاع مملكت هندوستان را به نادر گزارش كردند. سپس نادر محمدخان تركمان را به عنوان سفير از راه سند روانة هندوستان كرد. محمدخان تركمان از جانب نادر مأموريت داشت چهل روز بيشتر در هندوستان توقف نكند، و زود جواب از پادشاه هندوستان را دريافت نموده و به نادرشاه گزارش نمايد. محمدخان تركمان وارد هندوستان شد و محمدشاه گوركاني از مرخص كردن محمدخان تركمان ممانعت كرد. چون يكسال از رفتن محمدخان تركمان به هندوستان گذشت. در اوايل محرم سال 1151 هجري، قمري نادرشاه بعد از فتح قندهار، دستور داد كه محمدخان تركمان بايد از هندوستان برگشته و پاسخي كه از دولت گوركانيه صادر شده باشد، مبني بر اينكه از فرار افغانان به هندوستان ممانعت نمايند، بعرض نادرشاه برساند.
سه نفر از سپاهيان نادر مأموريت يافتند به هندوستان بروند و دستور نادرشاه را جهت مراجعه محمدخان تركمان به وي ابلاغ دارند[79].
سپس سپاهيان نادر در شش فرسخي غزنين مستقر شدند، و شاهزاده نصرالله ميرزا مأموريت يافت كه افاغنه غوربند و باميان را تنبيه نمايد. باقرخان حاكم غزنين از آمدن سپاهيان نادرشاه مغلوب و وحشت زده شد و فرار نمود.
سادات و علماء و رؤسا و اعيان غزنين خدمت نادر شاه آمده با هوايي خواهان عفو و عنايت نادرشاه بودند، كه نادر شاه آنان را مورد عنايت خود قرار داد.
عده اي از افاغنه كوهستانهاي غزنين كه سركشي نموده بودند، توسط سپاه نادرشاه تنبيه شدند. عده اي ديگر از سركشان افغان در كوه سياه سنگ با توپ و تفنگ عليه سپاه نادر وارد جنگ شدند. نادر نيز نصرالله ميرزا را مأمور كرد كه قلعه هاي افغانان سركش را تصرف نمايد و آنان را سركوب نمايد و نصرالله ميرزا نيز افغانان را سركوب كرد و آنان را به اطاعت نادرشاه درآورد.[80]
ماجراي تسخير قندهار و ديگر شهرهاي افغانستان نادر را بر آن داشت، كه به تسخير هندوستان بينديشد. وزير كمرالدين خان (قمرالدين خان) در امپراتوري هندوستان، غرق در شرابخواري و عياشي با زنان و لذت شكار به سر مي برد و روزگار را در نهايت بي كفايتي مي گذرانيد و مملكت را به هرج و مرج كشانيده بود. اين سبك كار و زندگي، محمدشاه امپراتور هندوستان را ناچار كرد تا نظام الملك، يكي از وزيران خود را، تنها كسي كه مي توانست به دربار سروساماني بدهد، احضار نمايد. اين وزير با دل آزردگي و خاطري رنجيده از دربار كناره گيري كرده بود. هنگاميكه فرمان امپراتور را دريافت، فرمانروائي خود را به فرزندش، قاضي الدين خان، سپرد، و درخواست شاه را پذيرفت و به پايتخت برگشت و به حضور امپراتوطر بار يافت، و به لقب «وكيل مطلق»، مقامي بالاتر از وزير، مفتخر شد. وي پيش بيني نكرده بود كه مقام تازه چه دردسرها و چه گرفتاريهايي خواهد داشت.[81]
خان دوران سرفرمانده ارتش، در نزد محمدشاه گوركاني پادشاه هندوستان، از همه عزيزتر بود، و هيچ موضوعي را از امپراتور دريغ نمي كرد. در تمام كارها خان دوران با امپراتور مشورت مي كرد، و محمدشاه گوركاني نيز گفته هاي خان دوران را قبول ميكرد. اميران و سران ديگر مملكت و دربار هم در خوش گذراني و عياشي به سر مي بردند و روزگار خود را با زنان و يا با دلقك ها و مسخره چي هاي خوش طبع مي گذرانيدند.[82]
نادرشاه وقتي كه دريافت، محمدشاه گوركاني در مورد تنبيه افغانان ناتوان است و هيچ اقدامي از سوي محمدشاه گوركاني عليه افغانان ياغي صورت نگرفته است، و پاسخي از سوي پادشاه هند دريافت نكرده است، نادرشاه دستور دادنامه اي بدين مضمون براي پادشاه هندوستان نوشتند، كه توسط پادشاه هندوستان هيچ تنبيه اي در مورد افغانان ياغي و سركش صورت نگرفته است و سفير ايران را يكسال در دربار نگه داشته ايد. و جواب نامه را نيز نفرستاديد. همانا اين اعمال منافي دوستي و يگانگي مي باشد.
نادر در نامه اش به پادشاه هندوستان يادآور شد كه هدف تنبيه افغانان در قندهار موردنظرش بود، و مقاصد ديگري را دنبال نمي كرده است، و باز همان دوستيها با دولت هندوستان موردنظرش مي باشد.[83]
هدف نادرشاه از تصرف هندوستان تنبيه افغانان نبود كه از مرز ايران به هندوستان فرار كرده بودند، بلكه سياست نادرشاه اين بود كه به جواهرات و به طلا و نقره و ساير اموال هندوستان دست اندازي نمايد. چرا اينكه عده اي از سپاهيان در اثر جنگلها كشته شده بودند و وضع مالي نادرشاه وخيم بود. قحطي، كمبود غلات و آذوقه در ايران وجود داشت.[84]
مسخر كردن شهر پيشاور توسط سپاهيان نادرشاه، محمدشاه گوركاني و دربار او را سخت هراسناك كرد. بدين جهت اختلافات و فتنه هاي دربار محمدشاه موقتاً كم شد. همه اين عقيده را داشتند كه بايد هر چه زودتر به مقابله با دشمن برخاست و به سوي سپاهيان نادرشاه شتافت، فرمان هاي بسيج داده شد و بي درنگ هم انجام گرفت، توپخانه را به راه انداختند، جنب و جوش در دستجات ارتش پديدار گشت، نظام الملك، خان دوران، و ساير اميران و فرماندهان ارتش، با يك ارتش دويست هزار نفري در روستاي كرنال كه در 200 كيلومتري دهلي قرار داشت چادر زدند.[85]
بامداد روز پانزدهم ذي الحجه سال 1151 هجري، قمري نادر قواي خود را به سه لشگرها تقسيم كرد. نصرالله ميرزا را مأمور كرد به فرماندهي يكي از لشگرها به طرف كرنال جلو راند و خود به فرماندهي يك لشگر ديگر به طرف جنوب پيش رفت تا از مواضع دشمن خبردار شود و به ميدان نبرد سركشي نمايد.[86]
اگر اهل دهكده اي هجرت مي كردند، جريمه آن دهكده را از شهري مي گرفتند، كه آن دهكده تابع آن شهر بود. همه جا در اختلال و همه پريشان حال بودند. در بين راه اصفهان به فارس نادرشاه ستم هاي شگرفي نمود. نادر شنيده بود كه شاه عباس اول در شكار زبردست بود، در دورة پادشاهي شاه عباس از كلة حيوانات كه خود شكار كرده بود، در چندين شهر مناره هايي از سر حيوانات بر پا ساخته بود. پس نادر شاه نيز بر آن شد كه به نوبت خود بناهايي به آن نظم بسازد، ولي نه از كلة حيوانات. بلكه از كلة مردمان، و بلندي آن را خود معين كرده بود، كه سي پا باشد.
نادرشاه چهل و پنج روز در اصفهان ماند، و در آن مدت ظلم و ستم زيادي به مردم اصفهان روا داشت، اين ظلم و ستم ها و تعدي ها يا به فرمان نادرشاه بود و اگر هم به دستور نادرشاه نبود، سپاهيان نادرشاه اين ظلم و ستم ها را عليه مردم اصفهان انجام مي دادند، و نادرشاه هم مرتكبان جنايات را بازخواست و مجازات نمي كرد.[87]
بدگماني ها نسبت به ستمكاري هاي نادرشاه رو به افزوني گذاشته بود. هر روزي، روز زوال و پايان چند خانواده بود. با زن پادري مي گويد: باري نشد كه من از قصر بيرون آيم و نعش بيست و پنج يا سي مرد نبينم كه برخي به امر نادرشاه خفه شده بودند، و برخي ديگر به دست سربازان نادر كشته شده بودند.[88]
نادر شاه بعد از جناياتي كه در اصفهان انجام داد، راهي شيراز شد و از شيراز هم راهي كرمان شد و عده زيادي از مردم كرمان را گردن زد، و از سرهاي آنان كله منار درست كرد. بعد از كرمان نادرشاه راه مشهد را پيش گرفت. در طبس نادرشاه با خانوادة خود ديدار كرد، و تمام پسران خود را كه سيزده تن بودند، احضار كرد.
پادشاه به دقت به صورت هاي آنان نگريست، و به سه تن از فرزندان ارشد خود بخشيدن تاج پادشاهي را خواست، ولي آنان نپذيرفتند. و سبب جواني و تجربة اندك را بهانه كردند، و گفتند براي فرا گرفتن اسرار جهانداري طول زمان و زندگي بايد انجام داد، تا در ساية تعليم پدر، هنر پادشاهي را آموخت. چون آنان خوف داشتند كه به سرنوشت رضا قلي ميرزا برادرشان گرفتار آيند يا كور يا كشته شوند. به همين دليل از پذيرفتن سلطنت خودداري كردند. نادرشاه در مشهد نيز جناياتي كه در اصفهان و كرمان انجام داده بود تكرار كرد.[89]
عده زيادي از مردم بيگناه را به قتل رسانيد. سرداران و سربازان نادرشاه هم از او بيمناك شدند. توطئه اي سري و پنهاني عليه شاه در حال شكل گرفتن بود، كه نادرشاه هم به اين توطئه ظنين و بدگمان شده بود.
نادرشاه به صالح خان كه مباشر و ناظر او بود شك نداشت، نادرشاه از محمد قلي خان كه خويش او بود، و سرداري نگهبانان او را داشت، ظنين و بدگمان شده بود، چون او مردي رشيد و جنگجو بود، و قدر و ارزش نظامي داشت، و سركردگان نادرشاه عموماً براي محمدقلي خان احترامي به سزا قائل بودند. نادرشاه مي خواست از آن فتنه جلوگيري نمايد. نادرشاه در اردوي خود چهار هزار تن سپاهي از افغانان داشت كه اين افواج سپاهي افغان به نادرشاه وفادار بودند. افغانان با قزلباش ها دشمن بودند. نادرشاه تمام سرداران افغان را به حضور طلبيد و به آنان گفت: «من از نگهبانان خود خرسند نيستم و چون علاقه و درستي و صداقت و دليري شما بر من هويدا است. شما را مأمور مي كنم كه فردا هنگام بامداد همه صاحب منصبان ايران (قزلباش) را بازداشت نمائيد و به زنجير بكشيد، و اگر احياناً كسي از ايشان گستاخي نمايد و در مقام مقاومت برآيد از كشتن او دريغ نكنيد[90].
مقصود محافظت شخص من است و من مراقبت جان خود را به شما مي سپارم.» سرداران افغان از چنين اظهار لطف و مهرباني نادرشاه و اعتماد شخص نادرشاه شاد شدند، و زود سربازان خود را مجهز و آماده ساختند.[91]
سياست مذهبي نادرشاه اين بود كه تمام فرقه هاي اهل تسنن و شيعه را با همديگر متحد كند. چون در سپاه نادر عده اي افغان، تركمان و ازبك كه سني مذهب بودند، خدمت ميكردند. نادر بعد از تاج گذاري در دشت مغان گفته بود: از زمان رحلت حضرت پيامبر (ص) چهار خليفه بعد از يكديگر متصدي امر خلافت شده اند، كه مردم هند و عثماني و تركستان همگي به خلافت ايشان قايلند. در ايران هم سابقاً مذهب تسنن رايج و متداول بوده، مرحوم شاه اسماعيل صفوي، در مبادي حال براي صلاح دولت خود مذهب تسنن را متروك، و مذهب تشيع را شايع و مسلوك ساخته بود.
بعلاوه آن سب و رفض خلفاي راشدين، كه فعل بيهوده و ماية مفاسد است، در ميان جمعي از عوام و اوباش ساري و جاري كرده بود، سرزمين ايران را به خون و فتنه و فساد آميخت، و مادام كه اين فعل مذموم انتشار داشته باشد. اين اختلاف از ميان مسلمانان رفع نخواهد شد.[92]
هرگاه آهالي ايران به سلطنت ما راغب، و آسايش خود را طالب باشند، بايد اين ملت مخالف مذهب تسنن نباشند، چون مذهب تسنن مذهب نياكان نادرشاه بوده است.
ليكن چون حضرت امام جعفر بن محمد باقر (ع) از ذرية رسول اكرم (ص) و تمام ملتها او را ستايش مي كنند، و مردم ايران به مذهب جعفري هستند، حضرت امام جعفر صادق (ع) را رئيس مذهب خود مي دانند.
در فروعات مقلد طريقه و اجتهاد حضرت صادق (ع) مي باشند.[93]
نادرشاه حتي تعاليم يهود و مسيحي را بررسي نموده و به فهم حقايق مشترك اديان اهتمام ورزيد. نادر دستور داد از هرگونه تفرقه و اختلاف وحدت بين مسلمين پرهيز شود. نادر وحدت بين مذاهب اسلامي، خاصه شيعه و سني را درك كرد، و آن را از هدفهاي مهم سياست خود قرار داد.
نادرشاه براي حفظ كشور از دستبرد همسايگان، و براي برانداختن اختلافات سياسي بين ايران و كشورهاي همسايه كه شايد علت آن را اختلافات مذهي مي دانست اتحاد مذاهب را لازم مي شمرد.
نادر اساساً در مذهب عقايد ثابت و پابرجائي نداشته است. نادر بر آن بوده است كه مذهب جديدي بهتر از مذاهب عصر خويش درست كند.[94]
نادر مي خواست از اسلام و مسيحيت، ديني تازه بنيان گذاري كند. نادر در سال 1153 هجري، قمري (1740 ميلادي) دستور داد انجيل را به فارسي ترجمه كنند.[95]
قيام كرمان: روز دهم محرم سال 1160 هجري، قمري نادر از اصفهان بطرف يزد و كرمان رهسپار گرديد. نادر در هر مكاني كه توقف مي كرد با خشونت و غضب روزافزون به قلع و قمع شورشيان پرداخت. در كرمان نادر دست به اقدامات شديدي زد و عده زيادي از مردم بيگناه را به هلاكت رسانيد. زيرا شورش سال 1159 هجري، قمري مردم كرمان از ذهن نادر محو نشده بود. نادر نسبت به خارجيان مقيم ايران نيز سختگير بود. و از آنان ماليات بسياري مطالبه مي كرد.
مراسم عيد نوروز در حومه كرمان برگزار گرديد، ولي اين عيد براي ايرانيان مبدل به عزا شد.[96]
يكي از اعضاي سفارت روس مي گويد: در روز چهاردهم مارس، سي نفر از جمله چهار خان، سه سلطان، و يك چاوش باشي كشته شدند. دوازده نفر هم در طي يك روز چشمان خود را از دست دادند. اين اعمال نادر شاه همه روزه تكرار مي شد. نادرشاه به هيچ كس و هيچ مقامي، حتي به نظاميان خود رحم نمي كرد. چشمان آنان را از حدثه در مي آورد و سپس خفه شان مي كرد. در كرمان از كله هاي انسانها منار درست كرده بود. درآوردن چشم و كشتن انسانها همه روزه انجام مي گرفت.[97]
همچنين در كرمان نادر هفتصد نفر از مردم كرمان را به قتل رسانيد.
و از كله هاي مردم منارها درست كرد. نادر آقا فتحعلي كه كلانتر شهر كرمان بود را به قتل رسانيد. گناه آقاي فتحعلي اين بود كه در سال 1160 هجري، قمري شب سه شنبه نهم ربيع الاول شب قتل عمر با تحويل سال نو و جشن نوروز مصادف شده بود، آقا فتحعلي دست و پاي خود را حنا گذاشته بود. نادر خيال كرد به دليل قتل عمر كه در نهم ربيعالاول بود، آقا فتحعلي دست و پاي خود را حنا گذاشته است. به همين دليل فحش زيادي به سلاطين صفويه داد، كه چرا روز نهم ربيع الاول عيد نوروز را قرار دادند، و آقا فتحعلي را با طناب خفه كردند. منشي بنگاه تجارتي هلند، به چوب فلك بسته شد و چندان چوب خورد تا مرد. بهانه نادر اين بود كه چرا يكي از اشراف ايران مبالغ گزاف پول خود را به آن منشي سپرده است.[98]
جماعت زرتشتي كه در كرمان بودند، مجبور شدند به دستور نادرشاه دويست تومان ماليات بدهند، محصلان مالياتي نادر به ضرب شكنجه اين ماليات را از زرتشتيان اخذ كردند.
در كرمان به اطلاع نادر رساندند كه سه هزار خانوار زرتشتي به علت غضب و خشم نادرشاه از كرمان به ولايت نيمروز يا سيستان فرار كرده اند.[99]
قيام اصفهان:
نادر در زمستان سال 1159 هجري، قمري وارد اصفهان شد، نادر مدت چند هفته در شهر اصفهان توقف كرد. در شهر اصفهان بود كه علائم اختلال فكري در نادر ظهور كرد.[100]
هانوي مي نويسد:
«بر اثر كثرت كار و جنگهاي دائمي و انديشه هاي زياد و همچنين كسالتي كه به نادر عارض شد، يكنوع خشم و غضب دائمي و يك بيقيدي عجيب نسبت به بدبختي و درد و رنج اتباعش در نادر پديد آمد. براي فرو نشاندن آتش خشم خويش دست به ظلم و ستمهاي وحشت انگيزي زد. نادر هنگام توقف در اصفهان ظلم و شكنجه را از حد گذرانيد. هر كسي كه از خانه خود بيرون مي آمد با مناظر وحشتناكي از كشته ها كه در خيابانهاي اصفهان پراكنده بودند، روبرو مي شد كه به دستور نادر و افسران نادر كشته شده بودند.[101]
قيام فارس:
در سال 1157 هجري، قمري قيامي در فارس صورت گرفت، كه همه ايالت فارس بويژه شيراز، حويزه، شوشتر و حتي لار و سواحل خليج فارس را نيز دربرگرفت.[102] انگيزه اصلي قيام مردم فارس را، تحليل گران، ماليات بندي جديد نادر دانسته اند و نوشته اند كه[103]:
اين ماليات ها براي مردم سنگين بود. علت مستقيم قيام، شكنجه و كتك زدن مردم بود كه ماليات بگيران شاه براي دريافت ماليات بدان متوسل مي شدند. قيام كنندگان در همه جا محصلان مالياتي نادرشاه را به قتل مي رساندند.[104]
چادرنشينان قبيلة فيلي با يكديگر متحد شدند و حدود 20 نفر از ماليات بگيران نادرشاه را به قتل رساندند. ساير قبايل فارس نيز به قيام كنندگان پيوستند. تعداد قيام كنندگان به سرعت افزايش يافت. حدود 10 هزار نفر قيام كننده از تقي خان حاكم فارس تقاضا كردند كه قيام مردم را رهبري نمايد.[105]
تقي خان كه از اعيان بزرگ مملكت بود، و خانواده او يكي از قديمي ترين خانواده هاي ايران به شمار مي رفت. رتبه و مقام شايسته اي داشت و نادرشاه حكومت تمام نواحي منتهي به خليج فارس و شيراز را به وي تفويض كرده بود.[106]
تقي خان مسئول جمع آوري ماليات نيز بود. فرمان نادرشاه مبني بر جمع آوري ماليات، كشور را ويران ساخته بود و مردم ايران را دچار بدبختي عظيمي كرده بود. مردمي كه قدرت پرداخت ماليات را نداشتند، فرزندان خود را به تجار اروپايي و هندي فروختند. اخاذي، آزار و آدم كشي ماموران خزانه، مردم را خشمگين كرده بود. پيوستن اعضاي قبايل چادرنشين به قيام كنندگان حاكي از آن است كه ماليات بندي نادرشاه در سال 1156 هجري، قمري كوچ نشينان را مانند بوم نشينان به زحمت و سختي انداخته بود.[107] قيام كنندگان، خانه محمدتقي خان حاكم فارس را در ميان گرفتند و از او خواستند كه رهبري شورش را در دست گيرد. اما در شرايط و اوضاع و احوالي كه پيش آمده بود، تقي خان چاره اي جز همكاري با مردم شورشي نداشت.[108]
مجموع مالياتي كه نادر از ايالت فارس مي خواست، بيشتر از نصف مالياتي بود كه معمولاً از 3 الي 4 ايالت بزرگ و از جمله فارس مي گرفتند. هركس كه وجوه مالياتي را پرداخت نمي كرد، چشمش را از حدثه بيرون مي آوردند. تقي خان مي دانست كه گردآوري ماليات در شرايط جديد ميسر نيست، و از سويي مي دانست كه اختلاف مبلغ را از او خواهند گرفت، لذا خود سر به شورش برداشت و رهبري قيام را به دست گرفت.[109]
تقي خان پس از تصرف مسقط، كلبعليخان حاكم مسقط را كه با تقي خان همدستي نكرده بود، به قتل رسانيد. تقي خان خواست رستم خان فرمانده ناوگان ايران را نيز با خود همراه سازد و كشتي هاي جنگي نادر را تحت تسلط خويش درآورد، لكن رستم خان از خيانت به نادر خودداري كرد و با ناوگان خود از دسترس تقي خان دور شد.[110]
شورشيان در شيراز با نهايت رشادت از خود دفاع نمودند. از لحاظ عده، شورشيان در مقابل قواي مهاجم كمتر بودند. شورشيان توانستند به مدت چهار ماه و نيم پايداري نمايند.[111]
چند نفر چاپار خبر شورش تقي خان حاكم فارس را به اطلاع نادرشاه رساندند. كه تقي خان از فرمان نادر شاه سرپيچي نموده، و راه عصيان و مخالفت را انتخاب كرده است. نادر اين سخن را كذب و دروغ دانست، چرا كه به تقي خان كمال اعتماد را داشت. چرا كه تقي خان را از مستوفي گري به فرمانروايي كل ايالت فارس صاحب اختيار نموده بود.[112]
با توقف اردوي نادرشاه در حوالي دربند، كلبعلي خان كوسه احمدلوي افشار از طرف نادرشاه به عنوان سردار ايالت فارس انتخاب گرديد.[113]
تقي خان چون مدتي در سمت خود باقي مانده بود، بيشتر كارها و امور ايالت فارس را مختل كرده بود. نادرشاه محمدحسين قرقلوي امير آخورباشي كه از روسيه برگشته بود، را به عنوان سردار ايالت فارس تعيين نمود. و كلبعلي خان و تقي خان را به دربار احضار نمود. تقي خان با سپاهيان فارس كلبعلي خان را به قتل رسانيد، و از نيت تقي خان با خبر گشت. محمدحسين خان حقيقت ماجرا را به نادرشاه گزارش كرد.[114] قواي نادر در روز بيستم جمادي الاول سال 1157 هجري، قمري حمله ي بسيار شديدي عليه شورشيان ترتيب دادند. شورشيان را ناگزير به تسليم نمودند، شهر را به طور كلي تاراج كردند. بسياري از اهالي فارس را سپاهيان نادر از دم تيغ گذرانيدند. و از كله هاي مردم دو برج ساختند.[115]
سپاه نادر باغهاي پيرامون شهر را با خاك يكسان كرد. پس از اين خرابيها طاعون شهر شيراز را فرا گرفت و 14000 تن از اهالي را به هلاكت رسانيد.[116]
تقي خان مدتي در قطعه اي پنهان شد و سپس دستگير شد، به دستور نادر شاه تقي خان از يك چشم كور گرديد، و از مردانگي خنثي شد، و فرزندان او را در اصفهان به قتل رساندند و سپس او را به پيشگاه نادر شاه بردند.[117]
هنگامي كه نادر از دربند عازم جنگ با عثمانيها بود محمد عليخان قرقلو افشار را بعوان اكم در بند تعيين نمود و عدهاي سپاهي را به متابعت و پيروي از محمد عليخان مأمور نمود. نادر حيدر بيك افشار را بعنوان جاكم ايالت شيروان منصوب كرد، و عنوان خاني به حيدر بيك افشار بخشيد. شخصي بنام سام كه نسبش معلوم نبود در آذربايجان ادعاي شاهزادگي كرد و خود را پسر شاه سلطان سين ناميد. ابراهيم خان بيني او را قطع كرد او را بي دماغ كرد او را بي دماغ كرده، مرخص نمود. سام ميرزا به جانب داغستان رفت، و در ميان ازگيها بسر مي برد.[118]
شخصي بنام محمد ولدسرخاي كه در كوه و جنگل آواره بود، سام ميرزا را تحريك نموده، خواستار شورش و طغيان بر عليه نادرشاه برآمدند. آنان همچنين مردم دربند و طبرسران را تحريك نموده كه بر عليه نادر شورش نمايند.[119]
محمد ولد سرخاي و سام ميرزا با نامههايي به اهالي شيروان مردم آنجا را نيز تحريك به شورش نمودند. تا اينكه اين شورشها را محمد عليخان بعرض نادرشاه رسانيد.
شورشيان حيدرخان را بين شماخي و شابدان گرفته، محبوس نمودند. و بعد از چند روز او را بقتل رساندند، و اموال حيدر خان را غارت كردند. محمد ولدسرخاي با سام ميرزا به شيروان آمدند. اهالي طبرستان و شابدان به اطاعت سام ميرزا و ولدسرخاي در آمدند. مردم در بند نيز چون خير شورش مردم طبرستان و شابدان را شنيدند دست به شورش و طغيان زدند مردم دربند قطعه قير كه عدهاي از جماعت افشاريه در آن خدمت مي كردند را بقتل رساندند قطعه قير را بتصرف درآوردند، و به سام و محمد ولد سرخاي ملحق شدند. محمد عليخان عدهاي از رؤسا و اشرار دربند را كور كرد و روانة مغان ساخت و خود به استحكام قلعه پرداخت. و حقيقت اوضاع را به عرض نادرشاه رسانيد.[120]
اگر چه عاشور خان افشار پاپالو سردار آذربايجان آذربايجان، كه در ايروان بود، با شنيدن اين اخبار با افرادي كه در اختيار داشت براي قلع و قمع شورشيان به همراهي بيگلربيگي گنجه كه مشغول ساختن پل بود، با كريم خان افشار، و فتحعلي خان افشار چرخمي باشي و جمعي از خوانين و پانزده هزار نفر از جنگجويان به جهت سركوبي شورشيان شيروان عازم آنجا شدند. شاهزاده تصرالله ميرزا در تبريز بود و سپاهيان را جهت سركوبي شورشيان شيروان فرماندهي ميكرد. سپاهيان عاشورخان و فتحعلي خان در شيروان با شورشيان و ازگيان جنگ نمودند، و عدهاي از شورشيان را به قتل رساندند. محمد ولدسرخاي زخمي شد و با عدهاي از نفرات خود فرار نمود. سام ميرزا نيز با عدهاي معدود به گرجستان گريخت. سپس قلعه آقسورا را افراد عاشورخان بتصرف درآوردند و جمع كثيري از ازگيان را كه به محافظت قلعه مي پرداختند. زنده دستگير كردند.[121]
3-1- اوضاع سياسي ايران در زمان علي شاه:
بعد از آنكه عليقلي خان شاهزادگان نادر شاه را بقتل رسانيد، در بيست و هفتم جمادي الثاني سال 1160 هجري، قمري در مشهد تاج گذاري كرد. عليقلي خان خود را عليشاه ناميد. سكه و خطبه بنام خود خواند. در آن تاريخ پانزده كرور نقد مسكوك، كه هر كروري پانصد هزار تومان بود، در خزاين كلت موجود بود. سواي جواهر خانه و باقي تحايف و نفايس، كه بيشتر از حساب و قياس محاسبان بود، و در انديشه نمي گنجيد، چندين قطار شتر حامل دفتر و سر رشته آن بود، علي شاه تمامي نفوذ و اسباب نادري را از كلات حمل و نقل و به مشهد مقدس آورد. علي شاه از مضمون «همانا خداوند مسرفين يا اسراف كنندگان برادران شياطين هستند»، را نا شنيده انگاشته بود، دست به تبذير و اسراف گشود، و به هر فرومايه و شريف بخشش نمود.[122]
نقره خام را به بهاي شلغم پخته و گوهر شاهوار را بجاي سنگ و سفال بخرج داده بود.[123]
علي شاه حسنعلي بيك الممالك را با سهراب خان گرجي غلام خود را، نظام بخشي امر سلطنت ساخت، و خودش هم به عيش و عشرت پرداخت.[124]
علي شاه هنگام جلوس بر تخت سلطنت فرماني صادر كرد، و در آن از ستم و جور نادر اظهار انزجار نمود و اسم خود را نيز از علي شاه به عادل شاه تغيير داد تا همة مردم بدانند كه ديگر دوران ستمكاري نادري پايان گرفته و دورة عدل عليقلي خاني آغاز شده است.[125]
فهرست منابع و مآخذ
1-استرآبادي، ميرزا مهدي خان، جهانگشاي نادري، به اهتمام سيد عبدالله انواه، تهران، انتشارات انجمن آثار ملي، 1341
2-استرآبادي، ميرزا مهدي خان، دره نادره، به تصحيح دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، انتشارات انجمن آثار ملي، 1341
3-اوتر، ژان، عصر نادرشاه افشار، ترجمه، دكتر علي اقبالي، تهران، سازمان انتشارات جاويدان، 1363
25- گلستانه، ابوالحسن محمد امين، مجمل التواريخ شامل وقايع و رويدادهاي سي و پنج سالة بعد از نادرشاه، به سعي و اهتمام مدرس رضوي استاد دانشگاه، تهران، انتشارات كتابخانة ابن سينا، 1344
عبوديت كمال كمالات است و همه كمالات انساني در اين جهت است كه آدمي به عبوديت حق و اصل شود و در مدارج و مراتب آن بالا رود . هيچ كمالي مانند عبوديت آدمي را به مقامي كه شايسته آن است نمي رساند و آنچه به آدمي ، هويت انساني مي دهد ، گام زدن در مسير عبوديت الهي و ربوبي شدن در پرتو فروغ بندگي است . عبادت حقيقت انسان را ظاهر مي سازد و روح را پاك و كسب سعادت مي كند و اطاعت خداوند در جاودانگي انسان بسيار موثر است . عبوديت بستر كسب همه ي كمالات است . عبادت واقعي عبادتي است كه صرفا به نيت تقرب به خدا و توجه به حضور او صورت مي گيرد .
مقدمه ي تئوري در مورد عبوديت
مفهوم و جايگاه عبوديت
عبوديت كمال كمالات است و همه ي كمالات انساني در اين جهت است كه آدمي به عبوديت حق و اصل شود و در مدارج و مراتب آن بالا رود .
“ عبوديت ”تسليم حق بودن و گردن نهادن به خواست الهي است ، يعني “ عبد ”جز رضاي حق نخواهد و در برابر او در ذلِتو اطاعت مطلق باشد كه اصل عبوديت ، خضوع و تذلِل است . از همين رو عرب به شتر رام و مطيع “بَعِيرٌ مُعَبـًّدٌ ”و به راهي كه اثر كوبيده شدن و كثرت رفت و آمد هموار باشد “ طَرِيقٌ مُعَبَّدٌ ” گويد . “عبادت ”اطاعت توأم با خضوع و كرنش و فروتني است و “ تَعَبُّد ” به معناي تنسِك است . “ عَبَدَهُ ”يعني او را پرستيد و “ عَبَدَِبِهِ ” يعني ملازم او شد و از وي فاصله نگرفت و “ عَبْد ” مملوك است ، برده است ، آزاد نيست . بنابراين عبد در برابر مولا ، وجودي براي خويش قائل نيست ، ملازم مولاست و از وي فاصله نمي گيرد ، آزادي و استقلال را از خود سلب مي كند و در برابر مولاي خويش هيچ گونه خلاف و تعدِي نمي كند ، مطيع اوست و به اراده و خواست او عمل مي كند .
چنين كمالي آدمي را با حقيقت خويش آشنا و همراه مي كند ، و هر چه انسان در منازل و مراتب عبوديت حق بالاتر رود ، به حقيقت انساني خود نزديكتر مي شود و اسما و صفات حق را بيشتر در خود جلوه مي دهد .
هيچ كمالي مانند عبوديت آدمي را به مقامي كه شايسته ي آن است نمي رساند ، زيرا انسان به ميزاني كه عبدٍخداي متعال بشود ، استعدادهايش در جهت كمال مطلق شكوفا مي شود ، و اين مقام والاترين مقامات انساني است .
عبوديت : اصلي ترين دعوت انبيا
تا زماني كه بت پروري و بت پرستي وجود دارد ، تا زماني كه آدمي اسير كرنش در برابر غير خدا و پرستش امور موهوم است ، بستر عبوديت الله و كمال حاصل از آن براي انسان فراهم نمي شود . از اين روست كه پيام آوران الهي بيش از هر چيز بر نفي بت پروري و بت پرستي تأكيد كرده اند و تلاش نموده اند مردمان را از بندگي غير خدا و پيروي شيطان آزاد نمايند و به بندگي حقيقي برسانند كه در چنين بستري
استعدادهاي كمالي آدمي در جهت حق شكوفا مي شود ، چنانكه در مصباح الشريعه از امام صادق ( ع ) وارد شده است :
بندگي خدا گوهر گرانبهايي است كه باطن آن آزادي و ربوبيت است .
انسان به ميزاني كه عبد مي شود و به مقام بندگي دست مي يابد ، ربّ مي گردد ، و دعوت انبيا ، دعوت به ربوبيت است از طريق عبوديت . انسان تا ازطريق عبوديت به ربوبيت نرسد واجد كمالي حقيقي نمي شود ، زيرا در غير اين صورت خودش نيست ، موجودي مجازي است .
“ ربوبيت ” به معناي مالك شدن ، صاحب بودن ، دارا بودن ، مدِبر بودن ، سرپرست و متصدي بودن است ، و انسان در سايه ي عبوديت الله مالك خود و قواي خويش و واجد كمالات انساني مي شود ، صاحب جمال و جلال مي شود ، و زيبايي و خوبي و نيكويي در او جلوه مي نمايد . دعوت پيام آوران الهي به عبوديت ، راهي است به سوي ربوبيت و اتصاف آدمي به كمالاتي كه لايق آن است .
دعوت پيامبران و مصلحان الهي ، دعوت به خود نيست ، دعوت به عبوديت حق است و فراخواني به ربوبيت . عبوديت هموار شدن راه است براي ربوبيت ، و بي گمان نمي توان به سوي رباني شدن و الهي شدن و متِصف به صفات جمال و جلال حق شدن گام برداشت ، جز در سايه ي عبوديت حق و شكستن بتهاي عيني و ذهني . تا زماني كه بتپروري و بت پرستي هست ، خداپرستي در محاق است .
حضرت ابراهيم ، بت شكن بزرگ تاريخ ، خطاب به قوم خويش ، بلكه به همه ي اقوام ، در طول تاريخ هشداري بزرگ داده است :
تا بت پروري ها و بت پرستي ها هست ، راه هموار نيست ، و اگر انسان از راه عبوديت به سوي ربوبيت گام بر ندارد ، گرد خويش مي گردد و اسير بت پروري و بت پرستي مي شود و از خس و خاشاكي هم بي ارزش تر مي گردد .
آنچه به آدمي ، هويت انساني مي دهد ، گام زدن در مسير عبوديت الهي و ربوبي شدن در پرتو فروغ بندگي است ، زيرا هويت اصلي و رنگ حقيقي آدمي ، رنگ بندگي و جلوه ي ربوبي آن است . و عبادت ، حقيقت انسان را ظاهر مي سازد و رنگ فطرت را در آدمي جلوه مي دهد و بستر ربوبيت را فراهم مي نمايد ، و اگر در اين جهت تلاش نشود ، ظلمت آدمي افزون مي شود و از ظلمت نيز ظلم بر مي خيزد : ظلم فردي ، اجتماعي ، خانوادگي ، سياسي و اقتصادي . در حالي كه اگر عبادت ، واجد روح عبوديت باشد ، ظلمت زدا و جلوه دهنده ي رنگ حقيقت انسان است .
عبوديت بستر كسب همه ي كمالات
عبوديت حقيقي ، يعني عبوديتي كه انسان را در ظاهر و باطن در مقام بندگي حق راه مي برد ، بستر كسب همه ي كمالات انساني است و پيامبر اكرم ( ص ) نيز به سبب عبوديت خويش به مقام رسالت نايل شد .
از تقدِم مقام عبوديت بر رسالت روشن مي گردد كه قدم عبوديت بستر همه ي كمالات و مقدِمه همة مقامات سالكين است ، و رسالت شعبه ي عبوديت است .
راه انسانيت ، عبوديت الله است و آدمي به ميزاني كه به كمال بندگي متصف مي شود ، از پيروي غير حق دور مي گردد و اطاعت حق در اعضا و جوارح و قلب و وجودش جاري مي گردد .
عبادت رنگ حقيقي آدمي را ظاهر مي سازد و زمينه ي دستيابي انسان به كمال لايقش را فراهم مي نمايد . البته عبادت منحصر به صورتي خاص نيست ، بلكه هر عملي كه درآدمي زمينه عبوديت فراهم سازد و موجب تقرب و نزديكي به درگاه حق شود و بندگي خدا را به بار بنشاند ، نوعي عبادت است : تعليم و تعلِم ، كسب و كار ، شادي و نشاط ، ورزش و تفريح و … هر چيز به شرط آنكه در اين مسير باشد و ناخالصي هاي آدمي را بزدايد و راه بندگي را هموار سازد .انساني كه ظاهر و باطنش ، و گفتار و كردارش يكي باشد ، مي تواند امانت را حمل نمايد و حق امانت را به جا آورد . انسان به فطريتش متعِهد پيماني است و اين پيمان امانتي است بر دوش آدمي و هر كه اين عهد و پيمان را پاس دارد و حق آن را ادا نمايد ، عبادت را خالص به جاي آورده است ، و آن عهد و پيمان اين است كه آدمي جز خداي سبحان را نپرستد و بندگيِ جز او نكند و در برابر غير حق سر خم ننمايد .
راه سعادت آدمي در عبوديت الله است و هر كه ظاهر و باطن ، و گفتار و كردار خود را يكي نمايد ، اين توفيق را مي يابد كه عبادت را خالص به جاي آرد و راه عبوديت
حق را بر خود هموار سازد .
بالاترين مرتبه ي عبادت ، عبادت كساني است كه خداي سبحان را از سر شكرگزاري عبادت نمايند . اظهار نعمت وجود اين است كه آدمي جز خدا را بندگي ننمايد كه اين مقتضاي كمال انساني است . اقتضاي وجود انسان اين است كه به حقيقت وجودي خود ، يعني بندگي پشت نكند و فقط خداي سبحان را بپرستد و در اين پرستش جز او را ملاحظه نكند كه ملاك حقيقت عبادت اين است .
عبادتي بستر عبوديت و جلوه يافتن ربوبيت را در آدمي مهيا مي كند كه بناي آن بر اخلاص باشد و از سر فهم و بصيرت صورت پذيرد . در واقع فهم عميق و بصيرت و معرفت ، آدمي را به عبادت و بندگي مي خواند و هر چه انسان در مراتب معرفت بالاتر رود ، لياقتش براي عبوديت بيشتر مي شود .
معرفت حقيقي كه نتيجه ي تفكِر حقيقي يعني سلوك معنوي و گذشتن از كثرات و شهود حق در تمام موجودات است ، خود والاترين مرتبه ي عبادت است كه امير مؤمنان علي ( ع ) فرموده است :
تفكر حقيقي كه با گذشتن از ظواهر و كثرات و رسوخ به باطن امور و پي بردن به فقر ذاتي و عدم ماهوي موجودات در قبال حق ميسِر مي شود ، عبادتي است كه آدمي را به بالاترين مراتبي كه شايسته ي آن است سير مي دهد .
اين تفكر حقيقي و سلوك معنوي ، ديدن عالم و آدم را با توجه به اصل و مبدأ حقيقي آنها ميسر مي سازد .
اگر آدمي به دريافتي درست از زندگي و بندگي دست يابد ، بناي زندگي را بر بندگي و فرمانبرداري حق مي گذارد و چنان عمل مي كند كه همه چيزش صورتي از بندگي و فرمانبرداري حق داشته باشد ، كار و تلاش ، خورد و خوراك ، شادي و تفريح ، سياست و مديريت ، و همه چيز ، و اين گونه است كه عمر تضييع نمي شود و تباه نمي گردد . امير مؤمنان علي ( ع ) به چنين وضعي در زندگي و گذران عمر دعوت كرده و فرموده است :
عمر خود را از ضايع كردن آن در غير عبادت و طاعت نگاه دار .
هر چه در جهت حق باشد ، جلوه اي از حق مي يابد و مي ماند و آنچه در جهت حق نباشد ، تباه مي گردد .
هر چه صورتي از خود خواهي و خود مداري داشته باشد ، آدمي را و عمل آدمي را تباه مي سازد و هر چه صورتي از عبادت و اطاعت حق داشته باشد انسان را به عبوديت حق و اصل مي كند و جلوه گر ربوبيت در آدمي مي شود .
البته گام نهادن در راه هدايت و سير در مسير عبوديت جز با خواست خود انسان و ميل و اختيار آدمي و شوق و نشاط او در اين مسير فراهم نمي شود . اين راه راهي نيست كه از سر اجبار يا اضطرار براي انسان مهيا شود و از اين روست كه در
دينداري و بندگي هيچ گونه تحميلي راه ندارد و انسان بايد اينراه را خود انتخاب نمايد و با قدم خويش طي كند و اگر جز اين باشد بعثت و دعوت ، و تبليغ و ارشاد ، و نويد و تهديد ، و پاداش و كيفر باطل خواهد بود . اعتقاد به قسمت و اينكه سرنوشت آدمي از پيش برايش معين شده و بر پيشاني اش نوشته شده و تقدير كسي چنين است و تقدير ديگري چنان ، خلاف اين منطق و از بيخ و بن باطل است ، چنانكه امير مومنان علي ( ع ) فرموده است .
خداوند را هدايت و عبوديت را گشوده و تكاليف آن را آسان قرار داده و انسان را آزاد آفريده تا خود ، خويش را بپردازد و آن گونه كه مي خواهد خود را بسازد . از اين رو راه عبوديت ، راهي است اختياري و از سر آزادي و مبتني بر فهم و خردورزي ، كه اگر جز اين باشد آن را بهايي نيست ، و بر آن اثري مترتبت نيست ، و عملي است چون عمل خر آسيا كه چشمش را مي بندند و او را با رشته اي به استوانه ي گرداننده سنگ آسيا مي بندند و او گرد خود مي گردد و گمان مي كند كه حركت كرده و پيش رفته است ، در حالي فقط گرد خويش گشته است .
عبادت بي فهم و كور موجب ترقي و رشد آدمي و كسب كمالات انساني نمي شود . صرف عمل موجب كمال يابي نيست ، بلكه عمل بايد از پايگاهي درست برخيزد تابه عبوديت منجر شود ، زيرا هر گونه عبادتي عبوديت نمي آورد .
عبادت از سر جهالت و ناداني ، جمود و خشك مغزي ، قشريگرايي و بي بصيرتي ، و خود بيني و خود خواهي ، آدمي را متصف به كمال بندگي نمي نمايد . آنچه مهم است
اين است كه عبادت منجر به عبوديت شود و بندگي آورد و اِنيت و اَنانيت را بزدايد و گردنكشي و گرد نفرازي را ريشه كن سازد ، و اگر جز اين باشد ، بر آدمي همان مي رود كه بر ابليس رفت .
آن كه به سبب عبادتش ، خود را برتر از ديگران مي بيند و گردنفرازي مي نمايد ، آن كه به توهِم ديانتش همه را منحرف مي داند ، جز خود ، آن كه به خاطر امكاني كه يافته است احساس خدايي مي كند و مردمان را مملوك خويش مي گيرد و گردنكشي مي كند و هر صورتي از اين امور ، صورتي است از نفي عبوديت و بندگي ، و جلوه اي است از گردنفرازي و گردنكشي شيطاني ، وقانون خدا درباره ي همه يكسان است.
آن عبادتي آدمي را به عبوديت حق مي رساند كه از هر گونه نسبت و ارتباط پست و آلوده و نفساني به دور باشد ، و در واقع عر عملي كه موجب بندگي خدا مي شود و در نتيجه گوهر حقيقت انسان را آشكار مي سازد و آدمي را به كمالات لايقش مي رساند ، عبادت حق است . از اين رو در بيانات امام علي ( ع ) چنين وارد شده است :
زهد ترك رابطه پست و نفساني و آلوده با هر امري از امور عالم است و چنين امري بهترين بستر كسب كمالات انساني و وصول به بندگي است ، و چه خوب عبادتي است ، عبادت كندن از تعلِقات پست و پيوندهاي تنزل دهنده ي انسانيت انسان :
انسان با جدا شدن از دنياي نكوهيده ، يعني ترك رويكرد پست به هرامري از امور عالم، مي تواند عبادت خود راخالص كند و مقدِمات بندگيواقعي را فراهم نمايد كه در منظر
امير مومنان علي ( ع ) خالص كردن عمل براي خدا خود بهترين عبادات است .
اين گونه است كه انسان مي تواند از حاكميت لطيف ترين و سخت ترين بتها ، يعني بتهوا و هوس ، و اِنيت و اَنانيت ، و دنيا پرستي آزاد شود و از اسارت شهوات رهايي يابد و به تفكر حقيقي دست يابد و عبوديت را در خود جلوه گر سازد ، به بيان امام علي ( ع ) :
“ تَرْكُ الشَّهَوَاتِ أَفْضَلُ عِبَادَةٍ . ”
واگذاشتن خواهشهاي نفساني برترين عبادت است .
“ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ الْفِكْرٌ . ”برترين عبادت تفكِر است .
انسان در اين مقام به خشيت الهي مي رسد ، و خشيت آن بيمي است كه با تعظيم و بزرگداشت چيزي همراه است و اين حالت بيشتر از راه علم و آگاهي و انديشه نسبت به چيزي كه از آن خشيت هست حاصل مي شود ، و اين گونه است كه انسان با درك عظمت حق و شناخت قادر مطلق ، بر اساس خشيت زندگي مي كند و در مدار عبوديت سير مي نمايد و لايق بهترين كمالات مي شود .
در چنين مرتبه اي آدمي در مدار بندگي زيست مي كند و در همه ي امور زندگي از بندگي حق دور نمي شود . نه به روابط و مناسبات به دور از بندگي خدا تن مي دهد ، و نه خود نسبت به ديگران خدايي مي كند ، و نه گردنفرازي و گردنكشي مي نمايد ، بلكه پيوسته عظمت حق را ملاحظه مي كند و فقر ذاتي خويش را مي بيند و بندگي خدا را درهمه ي وجوه زندگي اش جلوه مي دهد . منبع (1)
روح عبادت
عباداتي كه انسان ها مأمور انجام آن مي گردند داراي دو بعد بدني و روحي است . بعد بدني آن عبارت از الفاظ و كلمات و حركاتي است كه توسط شخص به انجام مي رسد و اما بعد روحي آن مربوط به خشوع و توجه است با توجه به اين مقدمه عبادت واقعي عبادتي است كه انجام دهنده آن با همه وجود و با حضور قلب آن را به جاي آورد . مرحوم نراقي – قدس سره – در كتاب جامع السعادات مي فرمايد : چگونه مي توان باور كرد كه عبادت بدون برخورداري از خشوع و حضور قلب با غفلت انجام پذيرد با اينكه اسلام نماز را عمود دين و فاصل بين كفر و اسلام قرار داده است . روي اين اصل مي توان استنباط كرد كه عمده چيزي كه در نماز مورد توجه است خشوع و خشيت است كه جز در پرتو حضور قلب تحقق آن امكان پذير نمي باشد .
لذا برخي از آيات قرآن و روايات انسان هاي مؤمن را از غفلت و بي توجهي بر حذر داشته و در مواردي نيز به تحصيل خشوع ترغيب به عمل آورده است . منبع (2)
در مقام و مرتبه ي وصول به قرب خداي متعال ، انسان همه ي اشياء را قائم به ذات اقدس الهي مي بيند و علم حضوري به حقايق هستي پيدا مي كند و به اندازه ظرفيت وجودي خود از انوار جلال و جمال الهي بهره مند مي شود و ميل فطري او به شناختن حقايق هستي ارضا مي گردد هم چنين است در اين مرتبه كه به سرچشمه و مظهر قدرت بي نهايت راه مي يابد و در اثر اتصال و ارتباط با آن ، توان انجام هر كاري را كه در تير رس خواست و اراده اش قرار گيرد پيدا مي كند وميل فطري قدرت طلبي او ارضا و اشباع مي گردد . حقيقت اين امر به بهترين وجه در بهشت نمود مييابد و طبق روايات و آياتي كه در احوال بهشتيان آمده است ، هر چه آنان تمنا و اراده كنند انجام مي پذيرد و كاري نيست كه آنان درخواست كنند و تحقق نيابد . هم چنين در اين مرتبه است كه مي تواند بالاترين درجه ي محبت را به والاترين محبوب ها پيدا كند و به نهايت قرب و نزديكي و وصول و ارتباط حقيقي به او نايل گردد .
قرآن شريف انسان را با لفطره خداشناس معرفي مي كند و مدعي است كه همه ي انسان ها در نشئه اي از وجود ، پروردگار خويش را با لعيان مشاهده كردهو به ربوبيت او اعتراف كردند .
طبيعي است كه اگر انسان به معاينه و علم حضوري و شهودي خداوند را بيابد چنان كه هر موجود ديگري به فطرت خود و از ناحيه ي ذات خود پروردگار خود را مي يابد و از او محجوب نيست ، ديگر حجت بر او تمام است و ديگر او در قيامت نمي تواند معرفت خويش به خداوند را انكار كند .
نقش اطاعت و بندگي در ارتباط با خدا
از جمله احاديثي كه مي توان از آن جهت اثبات ارتباط و تقِرب كامل به خداوند استفاده كرد ، حديثي است كه مرحوم ابن فهد حلي ، يكي از علماي بزرگ شيعه ، آن را در كتاب عدة الداعي از طريق رسول خدا نقل كرده است كه خداوند فرمود :
اي فرزند آدم ، من بي نيازي هستم كه نيازمند نمي شوم ، مرا در آنچه بدان امر كرده ام اطاعت كن تا تو را بي نياز كنم كه نيازمند نشوي ، اي فرزند آدم ، من زنده اي هستم كه نمي ميرم ، مرا در آنچه امر كرده ام اطاعت كن تا تو را زندگي ييبخشم كه نميري ، اي فرزند آدم ، من به هر چه بخواهم ، مي گويم “ باش ” پس مي شود ، مرا در آنچه امر كرده ام اطاعت كن تا تو را چنين سازم كه به هر چه بخواهي ، بگويي “ باش ” پس بشود . اين حديث كه از محتوا و مضامين بسيار عالي برخوردار است كه در فهم و تصور اذهان عادي نمي گنجد ، از جوانب گوناگون قابل بررسي است و ما فعلاً از اين زاويه كه اين حديث مي تواند شاهد و مؤيد مطلبي باشد كه با برهان عقلي ثابت شده است و آناين كه انسان مي تواند ارتباط آگاهانه با خداوند داشته باشد و تا آنجا به خداوند تقرب جديد كه به همه ي گرايش هاي فطري خويش ، از جمله قدرت نامحدود علم نامحدود ، كمال و سعادت نامحدود ، دست يابد و به واقع به همه ي خواسته هاي نامحدود خود برسد ، بر اساس اين روايت ، اگر بنده اي از خداوند اطاعت كند ، به او چنان رفعت و عظمتي مي بخشد كه براي ما قابل فهم و تصور نيست و او را از مظاهري از صفات خود برخوردار مي سازد . خداوند جلوه هايي از قدرت لايزال خود را در اختيار او مي نهد تا او مظهري از قدرت الهي گردد . همان طور كه خود غني و بي نياز است ، او را برخوردار از صفت غنا مي سازد تا بجز خداوند به ديگران نيازمند نگردد . ( چنان كه ملاحظه مي شود مومن از غنايي كه عين ذات الهي است برخوردار نمي گردد ، بلكه خداوند مرتبه اي از غنا كه همان غناي از ما سوي الله است و رسيدن به آن براي مخلوق ميسور مي باشد ، در اختيار انسان قرار مي دهد . )
نقش اطاعت خداوند در جاودانگي انسان
هم چنين در آن حديث شريف خداوند مي فرمايد اگر بنده ام مرا اطاعت كند ، به او حيات جاودان مي بخشم . شكي نيست كه انسان بيش از هر چيز از مرگ مي ترسد ، چون خيال مي كند كه با مرگ زندگي اش به پايان مي رسد . براي او زندگي از هرچيزي عزيز تر است و تلاش و فعاليتهاي او در راستاي تداوم همين زندگي انجام مي پذيرد و از اين جهت ، بالاترين آرزوي او رسيدن به حيات ابدي است . البته ما معتقديم كه با مرگ زندگي انسان خاتمه نمي پذيرد و روح پس از مفارقت از بدن به حيات خود ادامه مي دهد ، اما چنان نيست كه همه ي ارواح از يك نوع حيات برخوردار گردند و چنان نيست كه ارواح عموم مردم پس از مرگ حتِي به مانند پيش از مرگشان فعال و تأثير گذار باشند و كماكان به فعاليتهايي كه در دنيا داشتند ادامه دهند . بلكه كساني كه دردنيا مراحل تعالي و تكامل معنوي و نفساني را پيموده اند و در زمره اولياء و دوستان خدا قرار گرفته اند و به فرموده قرآن حيات ابدي و اخروي آنان بالنده تر و شكوفاتر است و پس از مرگ ، سطح تأثير گذاري و فعاليتهاي روح آنها گسترش مي يابد چون آنها با مرگ از حصار بدن ، محدوديت ها ، تنگناها و موانع رها مي گردند و به مانند پرنده اي مي گردند كه سنگي را كه به پاهايش بسته بودند ، باز مي كنند و او پر مي گشايد و پرواز مي كند . منبع ( 3 )
عبادت روح را پاك و كسب سعادت مي كند
خداوند همانند فرمانروايان عبادت كردن بندگانش را تكليف نكرده كه از آنها بهرمند گردد ، زيرا او از همه چيز و همه كس بي نياز است ، و نيز به خاطر ادب كردن آنان چنين مسئوليتهايي را به عهده ي آنها نگذاشته است ، زيرا خودش فرموده است :
“ خدا براي شما آساني مي خواهد ، نه سختي و دشواري ” بلكه اين تكاليف ، به خاطر اين است كه : پليدها و امراض روحي را از بندگان خود دور كند ، تا از اين راهبتوانند زندگي هميشگي و سلامت جاوداني به دست آورند .
آدمي هنگامي كه از مادر متولد مي شود ، نسبت به مردمي كه در جهان ديگرند مرده است ، چون چشمي كه آنها را ببيند و گوشي كه گفتارشان را بشنود و زباني كه با آنها سخن بگويد و عقلي كه آنها را درك كند ، ندارد . پس آن زندگي و چشم و گوش و ابزار آخرتي ، غير اين است كه آدمي در دنيا دارد . و چگونه ممكن است آن زندگي و ابزار ، همانند اين باشد كه همه ي مردم در اين جهان دارند و حال آنكه خداوند آنها را از كافران سلب كرده و آنان را مرده ، كر ، گنگ و كور خوانده است .
آدمي در بدو امر داراي استعدادي است كه مي تواند همه ي اين كمالات و سرمايه ها را تحصيل نمايد ، و اگر كوتاهي كند چنين فرصتي از دستش خواهد رفت ، همان گونه كه زغال در ابتداي امر قابل آتش گرفتن است ، ولي اگر بسوزد و خاكستر شود ، ديگر امكان آتش گرفتن نخواهد داشت .
كساني كه در كفر و فسقشان باقي هستند ، يا مرده اند ، يا مريض اند ، يا كور و كرند كه ديگر قابليت زنده شدن و شفا يافتن را ندارند و لذا قرآن مجيد درباره ي اين افراد مي گويد : “ تو نه مي تواني مردگان را حرف حالي كني و به كران گفتارت را بشنوايي ، هنگامي كه به فرار پشت كردند ، تو كوران را از ضلالتشان هدايت نتواني كرد ” “ كران و گنگان كورانند ، و چيزي نمي فهمند ” . كساني كه در دلهايشان مرضي هست مي بيني كه به تو همانند كسي كه از هول مرگ غش كرده است ، مي نگرند ”.
قطعا مشركان ناپاك هستند اما درمقابل ، مؤمنان را اين چنين توصيف مي كند : “ تا هر كه را زنده دل است بيم دهد ” . “ آنان صاحبان قوت و بصيرت اند ” .
بنابراين هر كسي كه پيش از فاسد شدن اين استعداد ، توانست حيات جاويدان و درستي و پاكي واقعي نمايد ، براي هميشه زنده و داراي بصيرت و شنوايي و طهارت و پاكي معنوي خواهد بود ، و همان طور كه قرآن كريم مي گويد : “ توشه برگيريد بهترين توشه پرهيزكاري است ” از توشه ي آخرتي بهرمند است ، و از رهبريهاي پيامبر گرامي اسلام ، كه قرآن مجيد درباره اش مي گويد : “ تو به راه راست هدايت مي كني ، راه خدايي كه هر چه در آسمانها و زمين است از اوست و كارها به سوي خداوند باز مي گردد ”استفاده نموده است ، و فرمان خداوند كه مي فرمايد : “ به سوي مغفرت پروردگارتان بشتابيد ” اطاعت نموده ، و از روش كساني كه خدا آنان را اين چنين توصيف مي كند : “ آنان در نيكيها شتاب مي كنند ” پيروي نمايند . چنين شخصي شايسته رستگاري است و به اين سعادت بزرگ كه قرآن كريم مي گويد : “ شايد رستگار شويد ” نايل شده باشد . منبع ( 4 )
عشق در پرستش
در فرق عابد و زاهد و عارف ، يكي از ويژگيهاي عرفا ، پرستش خداوند است ، به خاطر عشق به او ، نه به خاطر طمع به بهشت ، يا ترس از دوزخ ، رابعه ي عدويه ميگفت : “ الهي ، ما را از دنيا ، هر چه قسمت كرده اي ، به دشمنان خود ، ده و هر آنچه از آخرت قسمت كرده اي ، به دوستان خود ، ده ، كه : مرا ، تو ، بسي
خداوندا ، اگر ترا ، از بيم دوزخ ، مي پرستيم ، در دوزخم ، بسوز ، و اگر ، به اميد بهشت ، مي پرستيم ، بر من ، حرام گردان . و اگر براي تو ، ترا مي پرستيم ، جمال باقي ، دريغ مدار . منبع ( 5 )
عبادت و مديتيشن
انسان ولو ايمان هم داشته باشد خدا را فراموش مي كند ، مگر در موارد احتياج يا در حالت اضطرار . هدف از عبادت ، جلوگيري از اين فراموشي و حفظ ارتباط با خداست.
عبادت “ دستگاه گيرنده ي ” عابد را به سمت خدا مي گرداند و به او امكان مي دهد كه از اين راه انرژي او را دريافت كند . انرژي الهي اكسيري است براي شفاي تمام دردها ، بخصوص دردهاي روح . اين انرژي ، روح ملكوتي را سرزنده نگاه مي دارد و آن را تصفيه مي كند ، بر درخشش آن مي افزايد ، و از همه مهم تر ، مانع از غفلت و بي خبري او مي شود .
شرايط عبادت
اصل در عبادت ، حضور قلب است . عبادت واقعي عبادتي است كه صرفاً به نيت تقرب به خدا و توجه به حضور او صورت گيرد . طبق اين اصل ، مهم “ توجه ” است ، الفاظ در مرتبه ي بعد قرار مي گيرد . وقتي عبادت مي كنيم ، مثل اين است كه عبادتمان روي نوار مغناطيسي ضبط مي شود . آنچه دروناً مي گوييم ، اگر با توجه همراه باشد و معني آن در ذهن خودمان طنين بيفكند ، تماما ثبت مي شود . متقابلاً لحظات بي توجهي هم به صورت جاهاي خالي ، روي نوار باقي مي ماند ، چنان كه گويي در آن زمان هاعبادتي انجام نشده است . كلا اگر عبادت با بي توجهي انجام گيرد ، پيامي فرستاده نمي شود ، در اين صورت تنها اجري كه نصيب عابد مي شود ، اجر زحمت جسماني اشاست كه براي انجام عبادت بر خود تحميل كرده است .
عبادت به هر شكلي كه باشد ، اگر با حضور قلب انجام شود به مبدأ مي رسد ، چنانچه با شور و هيجان هم همراه باشد اثر بيشتري دارد . اين شور و هيجان را مي تواند موسيقي ، آواي خوش ، محيطي خاص و غيره پديد آورد .
هرچه شور و هيجان بيشتر باشد ، قلب بيشتر به هيجان مي آيد و اثر عبادت بيشتر مي شود . انسان در تنگنايي ، اگر با همان سوز و هيجان قلبي كشتي شكستگان ، خدا را بخواند پاسخ مي گيرد .
خواسته هايي كه در وقت دعا از خدا مي خواهيم بستگي به فرهنگ ، تربيت و مرتبه ي روحي دارد . كسي كه روحاً در مرحله ي شريعت است ، مي تواند خواسته هاي مادي و معنوي ، هر دو را ، داشته باشد . در اين مرحله خواسته ي مادي داشتن اشكال ندارد و حتي مي تواند مفيد هم باشد ، بدين معنا كه از اين طريق با خدا بهتر آشنا مي شود و رابطه ي نزديك تري با او بر قرار مي كند .
در مرحله ي عرفان ، طبيعت عابد تغيير مي كند و به تبع آن ، خواسته هاي او نيز عوض مي شود ، به طوري كه ديگر خواسته ي مادي برايش نمي ماند . در اين حال ، عابد آرزو دارد كه خدا را بيشتر دوست بدارد و به اونزديك شود . دريك كلام ، رضايت او را مي طلبد . در اين مرحله ، از خدا مي خواهد كه او را از شر طغيان هاي نفس اماره اش حفظ كند و به او توفيق دهد تا در راهش پايدار بماند .
همچنين از وظايف انسان است كه در هر مرتبه اي از معنويت كه هست ، براي “ روح والدين ( حتي در زمان حياتشان ) و مؤمنين و مؤمنات ، بلكه جميع مخلوقات طلب مغفرت و رحمت و خير بركت ” بنمايد .
عبادت قبل از هر چيز وسيله اي است براي ارتباط با خدا و كسب انرژي از او .
مراتب عبادت
عبادت چهار مرتبه دارد كه هر يك از مراتب آن مطابقت دارد با يكي از چهار مرحله ي تكامل دين ( شريعت ، طريقت ، معرفت ، حقيقت ) . تغييراتي كه در حين عبادت درضمير عابد پديد مي آيد نمودار مرتبه ي معنوي اوست و به او نشان مي دهد كه در چه مرحله اي قرار دارد .
مرتبه ي اول مربوط به عبادات شرعي است و سه مرتبه ي بعدي با كيفيات معنوي ( عرفاني ) مطابقت دارد .
مديتيشن طبيعي
مديتيشن طبيعي يا فطري عبارتاز اين است كه بكوشيم تا درجريان زندگي روزمره ، خود را تنها نبينيم و او را حاضر و ناظر بر خود احساس كنيم . براي اين كار ، احتياج به گرفتن هيچ گونه وضع خاص جسماني يا داشتن حالات و انجام حركات بدني يا تكنيك هاي ويژه اي نيست . در ابتدا كافي است كه با تلاش ذهني ، شخص كوشش كند او را همواره در كنار خود حاضر وناظر بداند ، و باور كند كه هميشه همراه اوست تا ياري اش دهد و سعي كند در تصميماتي كه مي گيرد نيتش رضايت او باشد .
براي اينكه چنين كوشش ذهني كارآيي بيشتري داشته باشد و سريع تر به نتيجه برسد ، لازم است كه شخص براي خود برنامه ي عبادي منظمي قرار دهد و به طور مرتب اجرا كند و سعي كند در طول عبادت كلمات را با حضور ذهن ادا كند.
بعد ازمدتي ، اين حالت طبيعي مديتيشن تبديل به جزئي از فطرت او مي شود و به طور عادي ، طبق رضاي خدا رفتار مي كند و از آن به بعد ، تمامي اعمال ، افكار و گفته هايش حكم عبادت پيدا مي كند .
با چنين ذهنيتي مي توان گفت آن كسي كه نيازمندي را ياري مي دهد ، والدين مسئولي كه در تفهيم ايمان و كيفيات اخلاقي به فرزند خود كوشش مي كنند ، طبيبي كه بيمارش را از روي وجدان درمان مي كند ، دانشجويي كه به قصد خدمت به اجتماع و باهدف اينكه عضو مفيدي براي جامعه شود درس مي خواند ، قاضي درستكاري كه تسليم فشارها و وسوسه ها نمي شود ، همگي ، مادامي كه طبق نداي وجدان و يا به خاطر جلب رضاي خدا عمل مي كنند ، در حال عبادتند ، ولو آنكه ظاهراً به انجام كارهاي روزانه ي خويش مشغول باشند . هر يك از آنها ، در مقام خود ، در حال مديتيشن طبيعي هستند ، زيرا نداي وجدان از سوي خداوند است و پيروي از وجدان ، پيوند دادن خود با خداست ، چه انسان به اين اصل معتقد باشد چه نباشد .
خاصيت مديتيشن طبيعي اين است كه انسان به تدريج فضايل الهي را در خود پرورش مي دهد و درنتيجه دروناً بيش ار پيش با خود در صلح و صفا خواهد بود ، و خود به خود از آرامش دروني بيشتري برخوردار مي شود ، ناكامي هاي زندگي ، كمتر او را متأثر مي سازد . و در يك كلام ، احساس توكل ، اطمينان ، اميدواري و خوشبختي بيشتري مي كند . هر بار كه توجه شخص به سوي خدا متمركز شود ، به معناي اين است كه خود را درمعرض دريافت نور او قرار داده است . انرژي چنين نوري براي نشو و نماي روح ملكوتي ضروري است . منبع ( 6 )
عشق و عبادت
سخن دراين است كه آدمي شيفته و شيداي جمال و كمال است ، و چون نخستين چيزي را كه به آن متوجه مي شود و آنرا در مي يابد ذات خودش است و ذاتش هم به واسطه ي پاكي گوهري و تجرد ذاتي تا حدي بر جمال و كمال آراسته است . پس به طبع خويش ، خود خواه است و داراي “ حب ذات ” ، و شيفته ي آن گوهر پاك .
پس از اين مرحله كه به خود مخصوص است ، محبت توسعه مي يابد و شيفتگي دامنه پيدا مي كند و بر اشياء مناسب و اشخاص مشابه پرتو مي افكند و محبوبهايي ، به حسب ظاهر ، متعدد و متكثر به نظر مي آيد و دلبستگيها و علاقه هايي متنوعنمودار مي گردد . سپس آن را كه توفيق رفيق و سعادت مساعد ، و بخت يار و مددكار باشد ، خروش بيدار و انديشه اش دست به كار مي شود و درمي يابد كه آنچه از حسن و كمال و زيبايي و جمال در او و در مانندگان فراوانش بر وجهي مقيد و محدود ، حدي معين و محصور ، موجود و مشهود است ، نمونه اي است از مطلق كمال و آئينه اي است نماياننده ي تجليات كمال مطلق و پرتوي از اشعه اي حد و حصر آفتاب حقيقت و حق ، پس در اين هنگام وجه خدا منظر نظرش مي گردد و يگانگي “محبوب ” به جلوه درمي آيد ، رنگهاي گوناگون نابود مي شود ، كنگره ها فرو مي ريزد ، بر همه چيز و همه كس نور حق را تابان و جلوه هاي كمال مطلق را نمايان مي بيند ، كثرت را در وحدت و وحدت را دركثرت در مي يابد ، ديده ي دل و جانش از دريافت نور حق و تابش آن خيره و يكتابيني و يگانه پرستي بر سراسر وجود و سراسر روحش چيره مي گردد . اكنون دنبال آن سخنان : كسي كه به اين مرحله فائز شود ، ذوق شهد بندگي و عبوديت در ذائقه ي جانش پديد مي آيد وبيم و اميد دوزخ و بهشت از ميان مي رود ، اهل بودن و شايستگي داشتن محبوب يكتا براي پرستش و عبادت بر سويداي خاطر و ژرفاي جانش مي تابد و آن را روشن مي سازد و از صميم دل پرستش و نيايش را راغب و مايل و بدان سرگرم وشاغل مي گردد ، با لذت و بهجتي غير قابل وصف بر آستان قرب سر مي گذارد و هر چه نزديكتر مي شود و تابش نورحق بروي افزونتر و شديدتر مي گردد عظمت محبوب و شايستگي وي را بيشتر در مي يابد و نقص ذاتي و فقر و نياز واقعي ، بلكه نابودي و ناچيزي خود و ديگر آفريدگان را بيشتر از پيشتر درك مي كند و در برابر علو و عظمت بي نهايت حق كوچكتر و كوچكتر مي گردد و به ركوع ، سجود ، فروتني ، خضوع ، افتادگي و خشوع بيشتر دل مي بندد و صميمانه ، خالصانه و عالمان “ سُبْحانَ رَبَّيَ الَعظيم وَ رَبَّيَ الاَعْلي ” بر زبان مي راند ، راز و نياز با محبوب حقيقي و بي نياز را خير و فضيلت و صلاح ، و دعا و نماز را موجب رستگاري و فلاح و رسيدن به سعادت و كمال وفوز به فزوني قرب و نيل به وصال مي راند ،بلكه فارغ از اين خيال ، لذت و بهجت جمال راهماره استقبال مي كند و بدين وسيله خويش را در نيكوترين و خوشترين وضع و حال قرار مي دهد . و عارفانه مي گويد :
از در خويش خدايا به بهشتم مفرستكه سر كوي تو از كون و مكان ما رابس
منبع ( 7 )
نتيجه گيري :
عبوديت كمال كمالات است ، چنين كمالي آدمي را با حقيقت خويش آشنا و همراه مي كند . عبوديت حقيقي ، يعني عبوديتي كه انسان را در ظاهر و باطن در مقام بندگي حق راه مي برد .
عبوديت بستر كسب همه ي كمالات است . آنچه به آدمي ، هويت انساني مي دهد ، گام زدن در مسير عبوديت الهي و ربوبي شدن در پرتو فروغ بندگي است و راه سعادت آدمي در عبوديت الله است . بالاترين مرتبه ي عبادت ، عبادت كساني است كه خداي سبحان را از سر شكرگزاري عبادت نمايند . عبادت بي فهم و كور موجب ترقي و رشد آدمي و كسب كمالات انساني نمي شود و آن عبادتي آدمي را به عبوديت حق مي رساند كه از هر گونه نسبت و ارتباط پست و آلوده و نفساني به دور باشد .
عبادت واقعي عبادتي است كه انجام دهنده آن با همه وجود و با حضور قلب آن را به جاي آورد .
عبادت روح را پاك و كسب سعادت مي كند و اطاعت خداوند در جاودانگي انسان بسيار مؤثر مي باشد .
منابع:
منبع ( 1 ) : نام كتاب : طاير فرخ پي ( كمالات انساني در نهج البلاغه )
مولف : مصطفي دلشاد تهراني – صفحات 197-181
منبع ( 2 ) : كتاب مباني اخلاق اسلامي – مولف : مجيد رشيد پور – صفحات 186- 185
منبع ( 3) : كتاب به سوي خود سازي – مولف استاد محمد تقي مصباح يزدي – صفحات 187-186 و 184-183 و 103-102
منبع ( 4 ) : كتاب فلسفه ي آفرينش انسان و سعادت واقعي او – مولف : راغب اصفهاني – ترجمه و نگارش : استاد زين العابدين قرباني – صفحات 173-171
منبع ( 5 ) : كتاب عرفان نظري – تحقيقي در سير تكاملي و اصول و مسائل تصوف – مولف : دكتر سيد يحيي ثيربي – صفحه ي 51
منبع ( 6 ) : كتاب راه كمال – مولف : دكتر بهرام الهي – صفحات 186-183 و 189-187
منبع ( 7 ) : كتاب زنده ي عشق – مولف : استاد محمود شهابي – صفحات 16-14 و 88-87.
با توجه به افزایش آمار بزهکاری بچههای طلاق و به منظور پیشگیری از گرایش روزافزون آنها به سمت بزهکاری و انحراف از هنجارهای جامعه،در این مقاله به بررسی سیاستهای اجتماعی موجود در مورد بچههای طلاق و نقش اجرا نشدن درست برخی از آنها در بزهکاری نوجوانان پرداخته شده است بطوریکه جهت شناخت سیاستهای اجتماعی در مورد بچههای طلاق،متون نظری و قانون مورد مطالعه قرار گرفته است.
با توجه به پیامدهای طلاق و آثار منفی که طلاق بر سلامت روانی-عاطفی افراد خانواده خصوصا کودکان دارد بهطوری که تحقیقات زیادی وجود دارد که رابطه بین طلاق و سایر رفتارهای بزهکارانه را مورد تأیید قرار دادهاند
زنان و طلاق
پیامدهایجدایی:
عواقب وپیامدهای احتمالی طلاق یا تاثیر آن در پدیده های روانی و اجتماعی فرزندان طلاق رامی توان چنین بر شمرد :
الف ) بزهکاری کودکان و نوجوانان ناسازگاری ها و رفتارهای ضد اجتماعی آنان .
ب ) فحشا به ویژه در نتیجه فقر و نا آگاهی .
ج ) اعتیادزنان ، مردان و کودکان و استفاده از کودکان در توزیع مواد مخدر و دیگر فعالیتهایغیر مجاز .
د ) پرخاشگری و ناسازگاری کودکان ، فرار از منزل و ولگردی آنان .
ه ) افتتحصیلی ، خودکشی زن یا شوهر یا حتی کودکان .
ز ) کاهشمیل به ازدواج در دیگر افراد خانواده به ویژه بچه های طلاق .
ر ) احمال و مساحمه والدین در تعلیم و تربیت فرزندان ایجاد آسیبهای روانی و اجتماعیبرای آنان .
ی ) فرزندانپسر در همانند سازی مردانه دچار اشکالات زیادی خواهند شد و در بسیاری از مواردتمایلات همجنس گرایانه از خود بروز می دهند و اتکای به نفس آنان نیز به شدت کم میشود .
ن ) فرزندانطلاق با گذشت پنج سال به هیچ وجه نمی توانند ثبات هیجانی و عاطفی خود را از دستدهند .
و ) بچه هایطلاق آینده ی خوبی را برای خود تصور نمی کنند و اطمینان خود را به ارکان زندگی ازدست می دهند و از آنجا که بی توجهی خود و در مقیاس بالاتر اجتماع به نوعی بیاعتنائی و بی توجهی کشیده می شوند .
فرزندانطلاق:
طلاق و فروپاشيخانواده ضمن بر هم زدن تعادل رواني - عاطفي افراد خانواده موجب بروز آسيبهاياجتماعي ميشود. طلاق به هر دليلي درست يا نادرست پيامدهايي براي فرد و جامعهدارد.تحقيقات نشان ميدهد، كه اثرات طلاق بستگي به سن كودك هنگام طلاق دارد. همچنيناثر طلاق بر كودك به جنسيت، شخصيت، ميزان ناسازگاري و درگيري والدين و حمايتخانواده و دوستان كودك بستگي دارد.
جدايي پدر و مادريك اثر آني و زودگذر نيست؛ بلكه در تمامي مراحل زندگي فرزندان اثرات منفي وزيانباري را بر جاي خواهد گذاشت. پراكنده شدن اعضاي خانواده و محروميت فرزندان ازسرپرستي مشترك والدين، پس از فروپاشي و از هم گسيختگي خانواده آنان را از داشتنمواهب و مزاياي زندگي خانوادگي محروم ميكند و هويت فردي و خانوادگي فرزندان طلاقرا مختل ميكند.
آسيبشناساناجتماعي براين باورند كه پس از جدايي والدين، مسائل روحي و رواني بسياري برايفرزندان ايجاد ميشود. از جمله: بدبيني به جنس والد ديگر و بيخبر ماندن از روحياتو ساختار وجودي او كه آسيبهاي آن بعدها در ازدواج چنين فرزنداني آشكار ميشود. مشكلات رواني و جسماني، تربيتي، احساس گناه و سردرگمي، اختلال در هويت و احتمالگرايش به بزهكاري را ميتوان از جمله آثار مخرب وزيانبار معنوي و مادي طلاق رويفرزندان برشمرد.
فرزندانيكه براثر طلاق والدين، حاميان اصلي خود را از دست ميدهند، بيش از ديگران در خطرندو به راحتي فريب ظاهر آراسته و سخنان فريبنده افراد را ميخورند. طبق تحقيقات انجامشده، 70درصد افرادي كه دچار آسيبهاي اجتماعي ميشوند فرزندان طلاق هستند. ازاينرو توجه به مقوله پيشگيري از طلاق اهميت خاصي دارد.
در همه فرهنگها، بویژه در دین اسلام جز در موارد بسیار ضروری و اجتنابناپذیر توصیه شده و در کلام رسول اکرمص از آن به عنوان منفورترین حلال یاد شده است. طلاق همچون قطع عضوی از بدن، برای آنان که گرفتارش میشوند تجربهای تلخ و تکاندهنده است.
هر قدر درباره آمار طلاق و پیامدهای آن بیشتر پژوهش کنیم، با واقعیتهای ناخوشایند بیشتری روبهرو میشویم که زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار میدهد. طلاق مانند زمینلرزهای است که بنیان خانواده را درهم میکوبد و شیرازه آن را از هم میگسلد و افزون بر انفجار ناگهانی اولیه، پسلرزههایی نیز خواهد داشت که از سر گذراندن آنها گاه بسیار دشوارتر است.
طلاق برای والدین پایان آمال و آرزوهاست و برای کودکان شاید پایان دنیا و رویاهای شیرین آنان باشد.
طلاق همه اعضای خانواده را دچار اضطراب میکند، ولی برای فرزندان ناگوارتر است.
براستی که طلاق هنوز یکی از بحرانهای وحشتناک زندگی به شمار میآید که جوانب و عوارض آن از دید هیچ کس پنهان نیست. والدین باید بدانند تشنج و از هم پاشیدگی ناشی از طلاق منحصر به یک یا چندهفته و ماه نیست.
مهمترین کشمکشی که فرزندان پس از طلاق والدین به آن دچار میشوند، ترس از دست دادن پدر یا مادر با هم است. بزرگترین ترس کودکان از این است وقتی که به محبت پدر و مادر نیاز دارند، والدین آنها را ترک کنند و تنها بگذارند.
طلاق در کودکان خانواده شدیدا اثر میگذارد تا جایی که راه گریزی را برای زندگی نمیشناسند. مهمترین آثار شوم طلاق در کودکان از این قرار است:
▪قربانی روحی و عاطفی:
کودکان اولین قربانی طلاقند، قربانی روحی، عاطفی و حتی گاهی جسمی. کودک پس از طلاق در خانواده گیج و حسرتزده است و کمتر میتواند تعادل خود را حفظ کند، بویژه کودکی که با پدر و مادر بسیار مانوس است و دائما در دامان آنان و نازپروردهشان بوده است.
▪ وحشت از زندگی:
کودکی که والدینش از هم جدا شدهاند، خانه را محل وحشت میداند و بیشتر در جستجوی پناهگاهی دیگر است؛ پناهگاهی که برای او تسلیبخش و محل امن و راحتی باشد.
بسیاری از بیاعتناییهای کودک به دنیا و دیگران هنگام جدایی والدین پیش میآید و این از آن جهت است که روح محدود و کوچک طفل، نمیتواند آن را تحمل کند.
▪ یتیمی کودکان:
کودکان پس از طلاق و جدایی والدین، حقیقتا یتیم میشوند. مخصوصا اگر خردسال باشند دردشان عظیمتر است؛ چون طفل در هر سطحی از آسایش و امکانات باشد، باز نیاز به مادر دارد. این درد برای کودکان سنگین است که نمیتوانند خود را به مادر یا پدر برساند و برای دیدار آنان باید منتظر اوقات رسمی باشند.
گاهی طفل نیمهشب برمیخیزد و مادر را طلب میکند. پیداست در آن صورت چه حالی به او دست خواهد داد. این که در اثر اختلاف پدر و مادر، مادرش در خانه نیست و مثلا فردا باید او را ببیند دردی عمیق است. ▪دربهدری و نابسامانی:
حاصل طلاق، دربهدر کردن و نابسامانی فرزندان و به خود واگذاشتن آنان یا سپردن فرزندان به دست نامادری یا ناپدری است که ممکن است آنها را زجر بدهند. پس از طلاق، کودک مجسمهای متحرک و عروسکی است که گاهی نزد مادر، زمانی پیش پدر، هنگامی نزد عمه، خاله، دایی و گاهی هم در پرورشگاه است و پیداست این دست به دست شدنها، عادت یافتن لحظهای به خویها و تربیتها و فرهنگهای متفاوت چه تاثیری نامطلوب در روان کودک و در فرم تربیتی او میگذارد.
▪ احساس گناه:
گاهی کودک در جدایی والدین احساس گناه میکند. گمان دارد چون شیطان بوده و پدر و مادر را اذیت کرده، والدین آنان جدا شدهاند. این مساله بیشتر از زبان معصومانه آنان شنیده میشود که: «مامان! بیا دیگه تو را اذیت نمیکنم». یا میگویند: «بابا! بیا قول میدهم دیگر شیطنت نکنم» اینان خود را مسوول احساس میکنند و گمان دارند اشتباهی را مرتکب شدهاند.
▪گیجی و بهتزدگی:
پس از طلاق، کودک مات و مبهوت میشود و حتی انگیزه تحصیل را از دست میدهد و با افت تحصیلی مواجه میشود. گاهی بیمار میشوند و در جستجوی پناهی برای مهرورزی، دلجویی و نوازش هستند، اینان به حقیقت بیمار نیستند، بلکه نقطه اتکای خود را از دست دادهاند، بدینسان با دارو نمیتوان درمانشان کرد، بلکه با نوازش میتوان درد آنان را علاج کرد.
▪ تاثیر منفی در رشد:
بررسیها نشان دادهاند کودکانی که از مادر جدا شدهاند، رشدشان کمتر از آنانی است که از مادر خود جدا نیستند؛ اگرچه مادر یک مربی پرورش یافته نباشد و در شرایط بهداشتی روانی مناسب تربیت نیافته باشند، فقدان مادر جلوی شکوفا شدن کودک را در تمام زمینهها میگیرد و در شخصیت عاطفی او اثر منفی میگذارد. ▪بدبینی به پدر و مادر: کودکان پس از جدایی والدین، معمولا به یکی از والدین، پدر یا مادر بدبین میشوند و به او با نظر کراهت مینگرند. معمولا یا طرفدار پدر میشوند یا طرفدار مادر که در هر دو صورت برای فرزند و حتی والدین نامطلوب است. ضروری است والدین لااقل در برابر کودک، عکسالعمل مناسب داشته باشند و در حضور آنان از هم بدگویی یا شکوه نکنند.
▪ کمبودهای عاطفی:
کودکی که از پدر یا مادر جدا شده، از مهر و نوازش دو طرف سیراب نیست و اغلب با تشنگی عاطفی مواجه است و بعید نیست در جستجوی محبت، به دام افراد شیادی بیفتد و عفت و پاکدامنی خود را از دست بدهد، امری که در جوامع مختلف به نمونههای بسیاری از آن برخورد میکنیم.
▪ نابهنجاری کودکان:
بالاخره کودکانی که والدین آنان از هم جدا شدهاند، کودکانی عادی و بهنجار نیستند. بررسیهای روانشناسان آلمان نشان داده است اینان اغلب محروم از عاطفه و در بزرگسالی افرادی برای شرارت و جنایت خواهند بود.
▪ آثار عاطفی طلاق بر کودک:
آثار مستقیم طلاق بر کودک کدامند و محققان در این مورد چه یافتهاند؟ پولاک (pollak) در این باره مینویسد که یکی از آثار عاطفی طلاق بر کودکان این است که انسجام و هماهنگی خانوادگی را از آنان میگیرد. آنان درخصوص والدین و خواهران و برادران خود، احساس بیمنزلتی و بیمقداری میکنند، همچنین نسبت به دوستانی که با پدر و مادر خود زندگی میکنند، احساس حسادت دارند و اینها همه بارهایی است که بر شانههای ناتوان چنین کودکانی افکنده میشود. انزواطلبی و شرکت نکردن در امور اجتماعی مدرسه و فعالیتهای فوق برنامه نیز از جمله آثار بر کودک در مدرسه است.
▪زمینه بزهکاری و عصیان:
تحقیقات جامعهشناسان و بررسیکنندگان مسائل خانواده نشان داده است که وقوع طلاق میان زوجین میتواند از علل ارتکاب جرم از ناحیه اطفال باشد، سبب گمراهی کودک شود و او را به ورطه فنا سوق دهد.
به هر حال، نبود پدر و مادری بالای سرکودکان سبب متلاشی شدن فکر و اندیشه سرگردانی آنهاست.
این امر ممکن است آنها را به پرتگاه دزدی، بیعفتی و بدبختیهای دیگر سوق دهد و شاید یکی از علل سختگیری اسلام در جلوگیری از طلاق و از هم پاشیدگی کانون خانواده، توجه به همین امر و برای جلوگیری از وقوع جرم و جنایت باشد. تحقیقات نشان میدهد سطح جنایت در چنین افرادی بالا و ظرفیت جناییشان زیاد است. کودکانی این چنین لااقل قابلیت ارتکاب جرم بیشتری را دارند.
▪ بیبند و باریها:
خانه برای کودک آرامش است، محیط امن است، پدر و مادر عامل کنترلکننده و سازنده کودکند. وجود پدر و مادر زیر یک سقف و در کنار کودک حتی اگر کنترل مستقیمی هم صورت بگیرد، برای او یک نعمت است.
زیرا باعث میشود طفل خود را از خیلی چیزها بر حذر دارد و کنترل کند.
اما هنگامی که کودک دست پدر و مادر را از دامن خود کوتاه میبیند، میکوشد خود را آزاد و بیبند و قید بداند و این امر خود منشا بسیاری از آلودگیها و نابسامانیهاست. شیوه زندگیای که چنین کودکانی در مواردی در پیش میگیرند، بهگونهای است که حتی پارهای از صفات مربوط به جنس خود را از دست میدهند، مثلا پسرانی این چنین کمتر موفق میشوند صفت مردانگی را در خود بپرورانند.
جدایی والدین از یکدیگر کودک را به اختلال عاطفی دچار میکند، حالت افسردگی، انزواجویی، تخیل رویا در بیداری برای او پدید میآورد. در مواردی قدرت اراده و اندیشه را از او میگیرد و در کل او را چنان پریشان میکند که اثرات شوم آن مادامالعمر با کودکان است. تجربه طلاق برای تمام اعضای خانواده اضطراب زاست و رفتار کودکان پس از طلاق نشاندهنده این اضطراب است و پس از طلاق میزان اختلالات عاطفی و رفتاری در کودکان بالا میرود.
همچنین عواقب و پیامدهای طلاق یا تاثیر طلاق در پدیدههای روانی و اجتماعی کودکان را میتوان به طور اختصار چنین برشمرد.
▪ بزهکاری کودکان و نوجوانان، ناسازگاریها و رفتارهای ضد اجتماعی.
▪ فحشا بویژه در نتیجه فقر و ناآگاهی.
▪ اعتیاد زنان، مردان، کودکان و استفاده از کودکان در توزیع مواد مخدر و دیگر فعالیتهای غیرمجاز.
▪ پرخاشگری و ناسازگاری کودکان و نوجوانان، فرار از منزل و ولگردی آنان.
▪ کاهش میل به ازدواج در دیگر افراد خانواده بویژه بچههای طلاق.
▪ اهمال و مسامحه والدین در تحکیم و تربیت فرزندان و آسیب دیدن روانی و اجتماعی.
▪ بچههای طلاق با گذشت چندین سال نمیتوانند ثبات هیجانی و عاطفی خود را به دست آورند. از آنجا که هسته مرکزی شخصیت افراد به نظر بسیاری از پژوهشگران روانشناسی در دوران کودکی شکل میگیرد، اینگونه کودکان در بسیاری از موارد دچار اختلالات شخصیتی خواهند شد.
▪ فرزندان طلاق در آینده اکثرا افسرده، گوشهگیر و منزوی هستند و اتکای به نفس آنان نیز بشدت کم میشود. ▪ فرزندان طلاق آیندهای قوی را برای خود تصور نمیکنند و اطمینان خود را به ارکان زندگی از دست میدهند و در آینده نسبت به افراد پیرامون خود و مقیاس بالاتر اجتماع، به نوعی بیاعتنایی و بیتوجهی کشیده میشوند.
تأثیرات طلاق در فرزندان را می توان به ترتیب زیر طبقه بندی کرد:
1- ایجاد زمینه های وسواس در دختران و پسران: ( وسواس تکرار بدون اراده و افراطی اعمال و کارهای روزمره است )
2- بروز افسردگی در کودکان و نوجوانان: در این نوع بیماری اجتماعی، فرد فاقد احساس لذت یا درک کمتری از زندگی روزمره است، بی اشتهایی بر او چیره شده و خستگی به طور مداوم در ارگانیسم بدن وی مشاهده می شود.
3- به وجود آوردن زمینه های اضطراب: در نوجوانان حالتی شبیه به احساس ترس، نگرانی و تشویش به وجود می آید. در این بیماری علائم بیم از آینده در رفتار نوجوانان مشهود است. نوجوان با توجه به سستی مبانی خانواده از تفکر در مورد برنامه ریزی مدون برای حرکت های دسته جمعی و گروهی وحشت دارد.
4- ایجاد روحیه پرخاشگری و عصیان در نوجوانان: نتیجه محرومیت های مداوم از مهر و محبت پدری است. در این نوع بیماری چون نوجوان امکان مذاکره حضوری و مستقیم و متقابل با پدر و مادر خود را نمی یابد و از طرفی سؤال های خود را بی جواب می بیند، روحیه عصیان و پرخاشگری در او به وجود می آید. رفتارهای پرخاشگرانه در اعمال و گفتار نوجوانانی که خانواده های آنان از همدیگر جدا شده اند کاملاً مشهود است.
5- بی قراری: این بیماری با شدت و ضعف در نوجوانان خانواده هایی که شاهد جدایی پدر و مادر خود بوده اند مشاهده می شود. حالتی که فرد در مقابل هرگونه عاملی تحریک پذیر است یعنی حتی در مقابل محرک های ضعیف عکس العمل شدید نشان می دهد.
6- حسادت سوءظن و سماجت، در نوجوانان خانواده هایی که والدین آنها از هم جدا شده اند این حساسیت ها دیده شده است. این گروه از نوجوانان در مقابل همراهان و همسالان خود حساسیت بیشتر و زیاده از حد نشان می دهند.
طلاق در بسیاری از موارد و مواقع ضروری است و زوجین ناگزیر به قبول این امر هستند. ولی در اغلب موارد جدایی ها در نتیجه توقعات بیجای احساسی، اقتصادی و عاطفی زوجین از همدیگر، سوءظن و بدبینی بی مورد، نداشتن صبر و گذشت در زندگی، حسادت بیش از حد زن و شوهر، پرخاشگری و تندخویی زن یا مرد و غرور و خودخواهی بی مورد صورت می گیرد.
آنچه از پژوهش ها در امر طلاق برمی آید این است که دختران خانواده های تک سرپرست یعنی آنها که فقط با پدر یا مادر به سر می برند در معرض عوارض نامطلوبی چون انحرافات ازدواج زودرس، فرار از خانه و ترک تحصیل قراردارند. این امر در مورد گروه های اجتماعی و طبقاتی نیز صدق می کند.
البته وقتی پای نامادری و ناپدری به میان می آید تحول و پیچیدگی خاصی در زندگی کودکان و نوجوانان به وجود می آید.
آشنایی کودک و نوجوان با بستگان جدید، خواهرها، برادرها، دایی ها و عموهای نانتی گرچه گستره ای از دنیای تازه و متفاوت به وجود می آورد ولی اغلب فرزندان در جوار ناپدری و نامادری احساس خوشبختی و شادمانی نمی کنند. گرچه ممکن است زن یا شوهر با همسر جدید خود کاملاً خوشبخت باشد. در ایران بیشتر بچه های فراری و نوجوانان ساکن در کانون اصلاح و تربیت را قربانیان طلاق تشکیل می دهند .
بچه هایی که فقط با پدر یا مادر خود زندگی می کنند، اغلب دستخوش اختلالات عاطفی و روانی می شوند.
اکثر قربانیان طلاق که همان کودکان و نوجوانان هستند به مادران خود بیشتر نزدیک هستند تا پدر، زیرا پدر جدا شده از مادر با بچه های خود بیشتر مثل یک خویشاوند رفتار می کند تا فرزند حال آنکه مادر هرگز از کودکش فاصله نمی گیرد و مهر و محبت و احساس مادری را زیر پا نمی گذارد. به قول یک جامعه شناس «هر طلاق مرگ تمدن کوچک خانواده است» اجبار و الزام به طلاق را در موارد و شرایط خاصی از زندگی مشترک باید پذیرا بود. براساس قوانین اجتماع احترام به آزادی های فردی ضرورتی اجتناب ناپذیر است ولی قبل از هر جدایی به میوه های نارس درخت زندگی بیندیشیم، نگذاریم ناهنجاری های جامعه آنها را مسموم کند.
تعجیل در داشتن فرزند در سال های خطر زندگی مشترک (سال های اول و دوم اصولاً سال های خطر برای زوج های جوان به شمار می رود) که ظاهراً برای تحکیم مبانی خانواده انجام می پذیرد کاری است که باید با تعمق صورت بگیرد زیرا در صورتی که به علل مختلف یاد شده بین زوجین جدایی روی دهد نخستین قربانیان، فرزندانی خواهند بود که از نفاق و تفرقه زوجین به جای مانده اند.
با توجه به اینکهاثرات منفی طلاق بر فرزندان با توجه به سن متفاوت عمل خواهد کرد و نیاز به یک مقاله مستقلی دارد ویا باید به متخصص با تجربه و دارای معلومات مراجعه شود ،(یعنی باید به این نکته توجه کنید که فرزند شما چند سال دارد و متناسب با آن با کودک رفتار کنید.) در اینجا نکات کلی در مورد رفتار با کودک یا فرزند طلاق را به صورت تیتر وار بر میشماریم:
1- هیچ وقت در حضور فرزندتان با همسر خود بحث و مجادله نکنید.
2- هیچ وقت همسر خود را پیش فرزندتان تحقیر و سرزنش نکنید و حرمت او را لگد مال نکنیدزیرا نیمی از هویت ما متعلق به پدر و نیمی متعلق به مادر است و با تحقیر و کوچک جلوه دادن همسرمان در نگاه فرزند، در واقع به فرزندمان آسیب می رسانیم.
3- واقعیت را با فرزندتان در میان بگذارید و آن اینکه من و پدر یا مادر تو با هم سازگاری نداریم، ما عقاید و سلیقههای متفاوتی داریم و قادر نیستیم که در کنار هم راحت زندگی کنیم و ادامهاین زندگی، بیشتر به شما آسیب میرساند.
4- برای فرزند خود وقت بگذارید، با او حرف بزنید و او را با واقعیات زندگی جدیدش آشنا کنید. در این مواقع بچهها معمولاً در خود فرو میروند و ناراحتیها و احساسات خود را بیان نمیکنند و یا به خاطر اینکه دایره لغات زیادی ندارند، نمیتوانند احساسات و افکار خود را آنگونه که هست بازگو نمایند. به این خاطر بداخلاق و بد عنق و لجباز میشوند و در واقع به این وسیله میخواهند ناراحتی خود را از وضع موجود اعلام نمایند.
5- به فرزند خود کمک کنید که از دیدن والد دیگرش لذت ببرد و او را بر علیه همسر سابق خود کوک نکنید و از فرزند خود به عنوان وسیلهای برای انتقام گرفتن از همسر سابق خود استفاده نکنید.
6- اگر یکی از والدین مسئولیت نگهداری از کودک را بر عهده گرفته است، والد دیگر به خود حق ندهد که دیگر مسئولیتی ندارد. باید در تربیت فرزند به والدی که این مسئولیت را پذیرفته است کمک کنید و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنید. رشد سالم فرزند شما به حضور هر دو نفرتان نیاز دارد.
۷-با معلم و مشاور مدرسه فرزندتان در ارتباط دائمی باشید و از وضع درسی فرزندتان اگاه شوید.زیرا افت تحصیلی در این مواقع زیاد است.
۸-حتما با یک روانشناس کاردان و دارای تخصص در مورد فرزندتان مشورت دائمی داشته باشید. و از تجربیات و راهنمائیهای او بهره گیرید.
۹-گاهی بچه ها از اب گل الود ماهی میگیرند . یعنی از اختلاف شما برای منافع شخصی خود بهره میگیرند ...مثلا با تحریک احساسات شما از شما تقاضای پول یا چیز دیگری را میکنند و چون شما با همسر سابقتان ارتباطی ندارید قادر به پی گیری نیستید و ....
۱۰-از فرزند خود به عنوان وسیله ای برای انتقام گرفتن از همسر سابق خود استفاده نکنید . به عنوان مثال اجازه ندهید که همسر سابق شما فرزندش را ببیند و موارد ی مشابه.
۱۱-وضع روحی و افکار و رفتار فرزندتان را در موقعیتهای دیگر که شما حضور ندارید را جستجو کنید زیرا بسیاری از این مسائل توسط کودک در حضور شما اشکار نمی شود .
پیشنهادات:
به منظور پیشگیری از گرایش روزافزون بچههای طلاق به سمت بزهکاری لازم است قوانین و سیاستهای اجتماعی موجود با دقت بیشتری اعمال شود،به ویژه در مورد مسألهی حضانت یا سرپرستی فرزندان بعد از طلاق والدین،چرا که اطلاعات آماری بدست آمده از طریق مصاحبه با بچههای طلاق و تأیید فرضیههای تحقیق،نقش عدم اجرای درست برخی از قوانین و سیاستهای موجود در بزهکاری بچههای طلاق را روشن ساخته است.
این مهم با توجه به فراوانی پروندههای طلاق و همچنین عدم تخصص کافی قضات در مورد مسائل اجتماعی و روان شناختی امکانپذیر نخواهد بود،مگر اینکه در کنار هر دادگاهی،«واحد مددکاران ویژه طلاق»به وجود آید تا در کنار قضات و به منظور کمک به آنها در تشخیص درست صلاحیت و یا عدم صلاحیت سرپرست،فعالیت داشتهباشند و همچنین در مراحل بعدی به منظور حمایت از منافع و حقوق و فرزندان،پیگیریهای لازم را در جهت داشتن ملاقات با والد غیر سرپرست،برخورداری از حداثل امکانات رفاهی و معیشتی و عدم آزار و سوءاستفاده از طرف سرپرست و یا دیگران، انجام دهند.
منابع:------------------ [1] - مرتن، رابرت، مشكلات اجتماعي و نظريه هاي جامعه شناختي، ترجمه نوين تولايي، انتشارات اميركبير، سال 1376، صص26- 25- 33. 2 - Mills. C . w. Sociological Imagination. Newyork. 1976. P.9. [3] - روزنامه ايران، 27/7/79. [4] - دكتر مساواتي، مجيد، آسيب شناسي اجتماعي ايران، جامعه شناسي انحرافات، انتشارات نوبل (تبريز)، 1374، ص281. [5] - دكتر ساروخاني، باقر، طلاق ـ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ص هفت. [6] - بروس كوئن، درآمدي بر جامعه شناسي، محسن ثلاثي، انتشارات فرهنگ معاصر، 1370، ص 133. [7] - دكتر ساروخاني،باقر،طلاق ـ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، صفحه چهارده. [8] - دكتر ساروخاني،باقر، جامعه شناسي ارتباطات، انتشارات اطلاعات، 1372،ص 67. 9-Udry. R. Social control ofmarriage. Newyork . 1971. P.456. [10] - دكتر عراقي، عزت الله، آيا مي دانيد طلاق و مسائل آن كدامند؟ چاپخانه پليكان، 1369، ص 22. [11] - دكتر ساروخاني، باقر، طلاق - پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، ص128.
امروزه دانش آموزان به دلیل نقش مهمی که در ادارهآینده کشور به عهده دارند و مدیران اصلی در اداره آینده کشور و رهبر سایر اقشارجامعه خواهند بود بنابر این سلامت جسم و روان ان ها با سلامت جامعه ی آینده و آینده ی کشور ارتباط مستقیم دارد. دوره ی ابتدایی دوره ای پر تنشو بسیار مهمی در زندگی است چرا که نه تنها جسم بلکه توان روانی در طی این دوره ی حساس زندگی دچار تحول اساسی میشود و سازگاری با چنین تغیرات اساسی بر جسم روان فشار میاورد. علاوه بر این دوره ی ابتدایی سن بحران رشدی است و در این دوره افزایش انواع استرس ها وآسیب پذیری به فشار روانی ، اجتماعی ،ورزشی با کاهش مهارت های مقابله ای همراه میشود به طوری که استرس زیاد و بیشاز حد شدیدا بر کیفیت زندگی دانش آموزان تاثیر میگذارد و موجب افت شدید و کاهش کیفیت زندگی دانش آموزان میشود.
یکی از پایه هایی که دانش آموزان در آن مقطع اضطراب و استرس زیادی دارند پایه اول ابتدایی می باشد . دلیل عمده این اضطراب دوری از خانواده و وارد محیط جدیدی شدن می باشد .در این مقاله که از روش توصیفی و با استفاده از مقالات و تحقیقات اینترنتی انجام شده است به بررسی اضطراب و استرس در دانش اموزان پایه اول و ارائه راه حل هایی برای ان می پردازیم .
نکات کلیدی :
اضطراب – دانش آموزان اول ابتدایی – علل و عوامل -راه حل ها
مقدمه
برخی از كودكان هنگام ورود به سال اول دبستان دچار مشكلاتی هم چون ناراحتی، بی قراری ، ترس از مدرسه و حتی بیزاری و تنفر از مدرسه می شوند.ترس غیر منطقی كودك از مدرسه به معنی امتناع از مدرسه رفتن و یكی از نشانه های اضطراب جدایی از والدین، خانه، خانواده و بخصوص مادر و یا شرایطی است كه به آن وابسته شده است. ( علیزاده ، 1382 )
اضطراب یک احساس ناخوشایند از ترس با منشای ناشناخته است. باید بدانیم که همه انسانها در زندگی خود برای یک بار هم شده اضطراب را تجربه میکنند اما این حالتها تا زمانی که فرد را از زندگی عادی خود باز ندارد و شدید نباشد مشکلساز نیست.
اما دربعضی کودکان اضطراب موجب نخوابیدن و حالتهای پرخاشگری میشود که در این موقع باید به روانپزشک مراجعه کرد تا درمانهای اولیه را برای پیشگیری از مزمن شدن بیماری تجویز کند. البته این نگرانیها هنگام جدایی کودک از والدین بیشتر نیز میشود.
باید بدانید که بزرگترین ترس کودک جدا شدن از مادر است که این موضوع از دوران نوزادی نیز وجود دارد به طوری که کودک از چهره ناشناس دوری میکند. ترسهای دوران کودکی به نوعی واکنش به محیط اطراف و کمبود امنیت در آن است. (احمدی 1371 )
اگر این ترسها ادامه پیدا کند با علایمی چون اختلال در خواب، پرخاشگری، ناخن جویدن، شبادراری، لکنت زبان، سرگیجه، درد معده، حالت تهوع و ... همراه میشود. باید توجه داشت که در صورت درمان نشدن این علایم کودک در بزرگسالی دچار می شود.
به طور کلی هراس از مدرسه یکی از نشانههای اضطراب جدایی است که کودک برای مدرسه رفتن بیمیلی زیادی از خود نشان میدهد. هرچه وابستگی کودک به مادر بیشتر باشد این اضطراب نیز تشدید میشود. حدود 3 و نیم درصد از کودکان اول ابتدایی هراس از مدرسه دارند که بررسیها نشان میدهد که تعداد دختران نسبت به پسران بیشتر است.
دختران از عواطف و وابستگیهای بیشتری نسبت به خانواده برخوردارند و بر این اساس احساس اضطراب جدایی از خانواده به در دختر بیشتر است. گاهی این اضطرابها به قدری شدید است که کودک همواره در حال تعقیب مادر است. خوب است بدانید که فقط 50 درصد هراس از مدرسه، ترس نسبت به عملکرد تحصیلی یا برخی جنبه های محیط مدرسه مربوط میشود و در موارد مربوط به بی میلی کودک به جدا شدن از مادر و خانه است.
کودکان خانوادههای کمجمعیت، تک فرزندها و کسانی که اعتماد به نفس پایین دارند بیشتر از دیگران هراس از مدرسه دارند.
به طور کلی دانش آموزان زیر در پایه اول بیشتر اضطراب دارند :
* خانواده هاي تک فرزند
* وجود تبعيض در محيط زندگي
* سطح پايين فرهنگي ، اقتصادي و خجالتي
* اعتماد به نفس پايين
*اضطراب در دختران بیشتر از پسران (جمال فر ، 1373 )
عوامل اضطراب دانش آموزان اول ابتدایی
بی میلی اطفال در مورد مدرسه رفتن ، غالباً عادی است ولی اضطراب شدید و دائمی طفل از این موضوع ، علامت رفتار غیر عادی مهمی بوده ، نشانه آن است که یا جنبه ای از محیط دبستان و رفتار معلمان ایجاد کنندة این کیفیت است ، یا اینکه محیط خانه چسبندگی شدید برای کودک دارد . تحقیقات نشان می دهند که ترس از مدرسه رفتن در دخترها شدت بیشتری دارد .
علت اصلی مدرسه هراسی ، اضطراب ناشی از جدایی والدین است . مادران این گونه اطفال نیز وابستگی های غیر عادی ظاهر می سازند و این ترس را تشدید می کنند. ( مهری نژاد ، 1390 )
این مادران می کوشند فرزندان خودشان را از حوادث ناراحت کننده محافظت کنند و احتمالا محیط مدرسه را به صورت کانونی که شاید برای طفل آنها حادثه آفرین باشد تلقی می کنند .
اغلب مشاهده می شود که پافشاری و اصرار پدر و مادر باعث پدید آمدن علائم عدم تعادل روانی واختلالات جسمانی می شود . اختلالات جسمانی به صورت دل درد ، استفراغ ، سردرد ، سرگیجه و ضعف ظاهر می شود . دانستن این نکته نیز حائز اهمیت است که غالباً علائم مذکور در روزهای تعطیل از بین می رود . هم چنین اگر پدر ومادر یا پزشک توصیه کنند که کودک چند روزی در منزل بماند ، بلافاصله علائم بیماری از بین می رود ، ولی در روز قبل از رفتن به مدرسه یا همان روز علائم جسمانی مجددا ظاهر می شوند .
کودکان مبتلا به ترس غالباً علاوه بر واکنش ترس ، علائم دیگری نیز از خود ظاهر می سازند .
شایـع ترین این علائم عبارت اند از : اختلال در خواب ، اختـلال گوارشی ، عصبانیت ، جویدن ناخـن ، شب ادراری و لـکنت زبان ، ترس در کـودکـان ، غالباً با علائم روان تنی مانند : استفراغ ، دل درد ، سردرد ، سر گیجه ، خشکی دهان ، تپش قلب و اسهال همراه است .
مدرسه هراسی در بچه های مدرسه رو ، در هر سنی که باشند دیده می شود ، اما در 11 و 12 سالگی به اوج خود می رسد . اغـلب آن چـه مدرسـه هراسی به نظر می آید ، در واقع ترس از ترک منزل است .
گاهی وقوع حوادثی مانند : مرگ فردی از اعضای خانواده ، جدایی ، طلاق ، تولد نوزاد تازه ، کشمکش پدر و مادر یا فقط وابستگی بیش از حد به مادر منبع ترس است و در چنین مواردی ، مدرسه ترساننده است . این موضوع گاهی با فرستادن اجبـاری کـودک به مدرسه و اصرار او برای تلفـن کردن مکـرر به مادرش روشن می گردد)
یکی دیگر از علل استرس در دبستانیها این است که :
کودکان دبستانی نمی توانند بر اعمال خود کنترل داشته باشند . آنها در حال افزایش مهارتهای اجتماعی می باشند . آنها یاد می گیرند که چطور دوست پیدا کنند . رفتارهای تهاجمی خود را کنترل کنند و اضطراب وهیجانات خود را کنترل کنند . اگر معلمین و اولیا با این مسائل به عنـوان اصول تکامـل طبیعی برخورد نکنند ، این مسائل به منابع استرس زا تبدیل می شوند .
بچه ها در سنین شروع دبستان آماده یادگیری هستند . به همین دلیل سن شروع مدرسه در این سن می باشد . آنها باید مشتاق و آماده یادگیری می باشند .
علائم استرس در دبستانیها شامل :
1ـ ترس و کابوسهای شبانه :
شکایاتی مانند دل درد و سردرد نشان می دهد که اطفال تحت استرس هستند و والدین این دردها را بیش از یک بیماری جسمی می دانند . این مشکل چیزی نیست که کودک آنرا از خود ساخته باشد . کـودکـان به وسیله سردرد و دل درد می خواهند از چیزی فرار کنند اما این یک مشکل واقعی است و می تواند راهی باشد برای اینکه آنها خود را با استرس ها تطابق بدهند.
2ـ منفی بافی و دروغگویی :
راه مقابله با این مسئله این است که والدین بدون اینکه دروغ کودک را تائید کنند آنرا بزرگ نکنند و به او بگویند اگر اینطور بود خیلی خوب بود . به این طریق والدین نه دروغ را قبول کرده اند و از طرفی احساسات او را نیز سرکوب نکرده اند و به این وسیله اولیاء کودک می توانند با هم صحبت کنند .
3ـ محرومیت و خجالتی بودن افراطی :
همه ما تقریباً با اخلاق بچه ها آشنایی داریم ، همـه بچـه ها با یک سرعت بالغ نمی شوند . بعضی از بچه ها در پذیرش بعضی از چیزها کند هستند .
اگـر فرزند ما زود عصبـانی شـده و پرخاشگـری می کند و زودتر از بقیه آشفتـه می شوند ، به آنها کمک کنیم تا راهی برای تخلیه هیجانات خود پیدا کند . اگر کودک ما بعد از مدرسه نیاز به تحرک دارد ، به او پیشنهاد ورزش کنیم . اگر فرزند ما نیاز به آرامش دارد به او توصیه کنیم به موسیقی گوش دهد .
سعی کنیم از کودکانمان سؤال کلی نپرسیم بلکه با آنها بیشتر صحبت کنیم و سؤالات جزئی تر بپرسیم .
راهکارها و چگونگی کاهش استرس در دانش آموزان :
در بسیاری از موارد اولین استرسها را افراد در دوران مدرسه احساس می کنند و اثرات منفی فراوانی بر سلامت جسم و روان فرد تحمل می کنند . کاهش اثرات آن مستلزم به کار گیری راهکارهای اساسی است تا از صدمات روحی و روانی به دانش آموزان جلوگیری شود .
هدف اصلی این طرح تامین شادابی و نشاط مدرسه از طریق توسعه ورزش صبحگاهی ، همخوانی سرودهای شادی بخش و مورد توجه قرار دادن و متوقف کردن عوامل یا برنامه هایی است که در مدرسه برای دانش آموزان استرس ایجاد می کند .
خواب کافی ، تغذیه مناسب و مؤثر ، استراحت ، ورزش ، در نظر گرفتن زمانی برای اوقات فراغت ، آرام سازی عضلانی ، نغز دیدگاه و مثبت اندیشی ، داشتن برنامه منظم ، افزایش معاشرت ، داشتن هدف ، کاهش توقعات از زندگی و داشتن اعتقاد مذهبی و قوی عواملی هستند که دانش آموزان باید برای مقابله با استرس بیاموزند .
معلمان باید از برخوردهای نامناسب و سرزنشهای منفی پرهیز کنند . ممکن است رفتار و گفتار معلم یک دانش آموز را تحقیر کند تا دیگران نیز متوجه کار خود باشند و این امر باعث کاهش اعتماد به نفس و وجود استرس و اضطراب در دانش آموزان می شود .
دور کردن فضای امتحان از استرس ، نظم سالن جلسه ، ترتیب دادن سؤالات و چیدن آنها از آسان به سخت ( در برگه های امتحانی ) از سوی مربیان مدارس می تواند در کسب نتیجه بهتر و کاهش استرس مؤثر باشد .
برای پیشگیری از استرس مدرسه باید به نکات زیر توجه کرد :
1ـ زمانی را با کودکان خود سپری کنید ، سعی کنید محیط خانه برای بچه ها با ثبات باشد .
2ـ در مورد قوانین خانه با هم مذاکره کنید .
3ـ فقط با بچه ها صحبت نکنید بلکه باید با آنها ارتباط برقرار کنید .
برگزاری آزمونهای تشخیصی در طول سال تحصیلی می تواند اضطراب روزهای قبل و بعد از امتحان دانش آموزان را از بین ببرد . داشتن آرامش در زمان آزمون 24 ساعت قبل از آن ، به بالا رفتن موفقیت تحصیلی در دانش آموزان کمک می کند و بهترین راه جلوگیری از نگرانی ، مطالعه مستمر در طول سال تحصیلی است . والدین به هیچ وجه نباید در زمان امتحانات ، دانش آموز را تحت فشار قرار دهند و او را وادار به خواندن زیاد درس کنند .
امتحانات در واقع ملاک و معیار تشخیص رشد علمی برای هر دانش آموز است . و در یک یا دو شب هیچگاه نمی توان مطالب یکساله را فرا گرفت .
دانش آموزانی که در طول سال تحصیلی مطالعه داشته اند با آرامش قبل از امتحان به راحتی می توانند از سد آن عبور کنند .
والدین به هیچ وجه نباید با وارد کردن فشار روحی به دانش آموزان در موقع امتحانات استرس و اضطراب برای آنان ایجاد کنند .
در بین فراگیری علمی دانش آموزان تفریح نیز لازم است . و این در حالی است که برخی والدین دانش آموز را در خانه حبس کرده تا مبادا نمره امتحانی آنان کم شود .
یک پزشک متخصص تغذیه نیز می گوید : تغذیه درست در موقع امتحانات باعث بالا رفتن ضریب هوشی و کاهش استرس در دانش آموزان می شود .
خواب شبانه بهترین خواب برای دانش آموزان در موقع امتحانات است ، دانش آموزانی که ضریب یادگیری خود را کاهش می دهند در موقع امتحانات از خواب شبانه خود برای درس خواندن استفاده می کنند .
فرزند خود را تشویق کنیم تا با معلمانش رابطه برقرار کند .
به فرزند خود کمک کنیم تا بر اساس قواعد و اصول آموزشی صحیح برای امتحان آماده شود .
بهترین درمان استرس در این بیماران ، ورزش ، خواندن کتابهای طنز و مصور و تماشای فیلم های کمدی است.
به طور خلاصه راه های زیر برای کاهش اضطراب دانش آموزان اول ابتدایی بکار برده شود :
* كم كردن وابستگی كودك:
سعی كنید با استفاده از روش های مناسب ( مثل گذاشتن كودك در خانه اقوام به مدت یكی دو ساعت در روز به صورت پراكنده یا بردن او به پارك و همراه كردن او با كودكان همسن و سال خودش) به تدریج وابستگی كودك را به خود كم كنید.
* ایجاد آمادگی ذهنی در كودک :
سعی كنید قبل از شروع سال تحصیلی ذهن كودكتان را نسبت به مدرسه، معلم آماده كنید.به طوری كه با تعریف و تمجید واقعی و منطبق برواقعیت از مدرسه و معلمان شور و اشتیاق مدرسه رفتن را دركودك ایجاد نمایید.
به او اطمینان دهید معلمش مهربان است و او را حمایت خواهد كرد.
خاطرات و تجارب مثبت ، شاد و جالب خود را با معلم های دوره ابتدایی با كودك خود در میان بگذارید.
ازمعلم ها با القاب خوب وبا لبخند یاد كنید.
*ایجاد انگیزه:
سعی كنید با علاقه و اشتیاق زیاد درباره آنچه كه او در مدرسه خواهد آموخت مثل خواندن، نوشتن، حساب كردن، شمردن، نقاشی، ورزش كردن حرف بزنید.
با كتاب خواندن برای كودك و هدیه دادن كتاب داستان به كودك علاقه او را به یادگیری خواندن و با سواد شدن افزایش دهید.
در روش های تربیتی خود به گونه ای عمل كنید و به شیوه ای سخن بگویید و با كسانی رفت و آمد كنید و الگوهایی ارائه دهید كه ناخود آگاه برای كودك انگیزه یادگیری و رفتن به مدرسه ایجاد شود.
از كم اهمیت جلوه دادن ارزش تحصیل و كسب دانش حتی در قالب طنز و شوخی جداً خودداری كنید. اگر بی دلیل نگران ترس كودك خود از مدرسه باشید در واقع این ترس را به كودك خود القا كرده و به او می فهمانید كه مدرسه جای ترسناكی است. از ترساندن كودك و ایجاد رعب و وحشت وترس از معلم (مثل اگر بچه خوبی نباشی به معلم می گویم تو را در كلاس زندانی كند ) جداً خودداری كنید.
پیشنهادات و توضیه ها
اگر چه ممکن است بسیار ساده و پیش پا افتاده بنظر برسد ولی زمان کافی را با کودکان خود نمی گذرانیم . همچنانکه سن نوجوانان بالاتر می رود والدین بجای اینکه کارگردان باشند بیشتر نقش مربی را پیدا می کنند . اصل و مبانی ارتباط با سایر افراد و حضور در مکانهای مختلف باید وجود داشته باشد . والدین باید تا حدی از کنترل فرزند خود دست بکشند ! البته زیر نظر داشتن فرزند در این زمان از همیشه مهمتر است .
وظیفه مسئولان مدرسه چیست؟
مسئولان مدرسه نقش مهمی در کاهش اضطراب کودکان دارند. معلم مهمترین رکن در کاهش نگرانی کودک است به طوری که میتواند محیط را به گونهای برای کودک فراهم کند که آرامش را برای او ایجاد کند.
باید توجه داشته باشیم که دادن هدیه به کودک از سوی معلم میتواند نوعی احساس امنیت و دوست داشتن را در او تداعی کند به طوری که این موضوع موجب تمایل کودک برای حضور در کلاس میشود.ازسوی دیگر بررسیها نشان میدهند در مدرسههایی که از رنگهای شاد استفاده میشود کودکان کمتر دچار اضطراب میشوند.
چند توصیه برای والدین :
آن چه در ابتدا انتظار می رود والدین بدان عمل کنند ، اهمیت دادن به ترسها و نگرانیهای فرزندان است . هیچ گاه نباید ترس و نگرانیهای فرزند را به مسخره گرفت . به صحبت های فرزند خود با دقت گوش دهید و با او همدلی کنید .
به فرزند خود نشان دهید از این که او این قدر نگران است ، شما نیز ناراحت هستید و سعی دارید عامل ترس و نگرانی را از بین ببرید .
اجازه دهید کودکتان در مورد عامل استرس به راحتی با شما صحبت کند و از احساسات خود بی پرده با شما سخن بگوید . از فرزند خود نخواهید که راجع به عامل ترس خود سخن نگوید یا راجع به آن فکر نکند .
اگر فرزند شما مدرسه هراسی دارد ، ابتدا لازم است مشخص کنید علت این ترس ، مدرسه است یا خانه .صاحب نظران معتقدند که بهترین درمان مدرسه هراسی ، برگرداندن کودک به مدرسه است . به خاطر داشته باشید که مادری قاطع و معلمی مصمم و فهمیده می تواند به تدریج بچه را برای آمدن به کلاس درس ترغیب کنند .
سعی کنید از ایجاد وابستگی افراطی و چسبندگی در فرزند خود بپرهیزید . به فرزند خود مسئولیتی را محول کنید که ضمن منطبق بودن با توانمندی وی ، نیازمند کوشش های فردی او باشد .
به فرزند خود بیاموزید افکار مثبت مانند « من ترس خود را کنترل می کنم ، به جای افکار منفی از شدت ترس خواهم مرد » را جایگزین کند .
در صورتی که احساس می کنید ترسهای کودک شما بیش تر از حد متداول می باشد ، سعی کنید با یک روانپزشک و روانشناس تماس بگیرید .
نتیجه گیری
همه ی انسان ها اضطراب و استرس را در زندگی خود تجربه میکنند و طبیعی است که هر شخص هنگام مواجه شدن باموقعیت های تهدید کننده و تنش زا مضطرب میشود اما احساس اضطراب شدید و مزمن در غیاب علت واضح امری غیر عادی تلقی میشود.اضطراب شامل احساس عدم اطمینان، درماندگی و برانگیختگی فیزیولوژیکی است، به طور کلّی اضطراب یک احساس منتشر بسیار نا خوشایند و اغلب مبهم دل وا پسی است که با یکیا چند حس جسمی مانند احساس خالی شدن سر دل، تنگی قفسه ی سینه، طپش قلب ،تعریق سردرد و غیره همراه است.بسیاری از والدین از احساس کودکانشان اگاه نیستند تا روزی که انان به مشکل بر میخورند مثل روز رفتن به مدرسه و ...... . منشا این اضطراب در کودکان ناشناخته است اغلب ترکیبی از یک ترس ناشناخته و فقدان کنترل همراه با یک طبیعت ناشی از شرم و خجالت زمینه بسیاری از اضطراب های دانش اموزان را تشکیل میدهد .-علایم و نشانه های اصلی اضطراب در دانش اموزان که باید مورد توجه قرار گیرد عصبی بودن، آرام و قرار نداشتن، تنش، احساس خستگی، سرگیجه، تکرّر ادرار، طپش قلب، تنگی نفس، تعریق، نگرانی و دلهره، بی خوابی، اشکال در تمرکز، گوش به زنگ بودن، درد معده یا سوزش سر دل که بسیار در کودکان ابتدایی شایع میباشد.
دوران ابتدایی کودکان در حال عبور از طفولیت به نوجوانی می باشند و دوران سختی را سپری میکنند.دانش اموزان در دوران ابتدایی ممکن است احساس نا توانی در برابر وضعیت های مختلف داشته باشند.
-رفتار نا درست معلم و یا کادر مدرسه میتواند از مهم ترین عوامل استرس زا در وجود دانش اموزان باشد و یا باعث تشدید استرس و اضطراب شود.
-بازی های رایانه ای به دور از نظارت والدین تاثیر بسیار مخرّب عمیق و عمده ای در روح و روان دانش آموزان به جا می گذارد. به طوری که باعت حواس پرتی، عدم تمرکز فکری، اختلالات فکری بسیار زیاد، ناخن جویدن در سر کلاس درس، تکّرر ادرار، افت شدید تحصیلی،در گیر شدن با اوهام و خیالات و ...... میشود. بازی های رایانه ای در دانش اموزان ابتدایی حتما باید تحت نظارت و برنامه ریزی انجام شود.زمان و مدّت بازی این دانش آموزان تنظیم شده باشد نوع و مدل بازی ها حساب شده و دقیق و با هدف مشخص و معینی انتخاب شده باشد.
-عدم ایجاد ترس و واهمه از ارزش یابی ها در دانش آموزان باعث احساس امنیّت و اطمینان هرچه بیشتر در دانش آموزان میشود.
-تغذیه نقش بسزایی در کاهش اضطراب و افزایش قدرت یاد گیری آنان دارد. تغذیه ی نا مناسب علاوه بر افزایش استرس و اضطراب منجر به کاهش تمرکز و قدرت یاد گیری دانش آموزان میشود.تغذیه ی مناسب با غذا های پر انرژی به دور از غذا های فوری و پر چرب، استفاده از مغز بادام و گردو، کشمش و موز، در ساعات تفریح مصرف دو یا سه لیوان شیر در روز داشتن خواب راحت و آرام، تنظیم برنامه ی مطالعه برای دانش آموزان در منزل در طول ایام سال تحصیلی منجر به کاهش دلهره و اضطراب در دانش آموزان میشود.خوردن نان و پنیر گردو و تخم مرغ و یا یک ظرف عدسی و خوردن عسل و نوشیدنی های حاوی عسل از موارد تاثیر گذار در آرامش دانش آموزان می باشد که این موارد را خوب است که کادر مدرسه خصوصا معلم تاکیدزیاد به دانش آموزان داشته باشند.
-حتما به والدین توصیه شود که تنش های عاطفی و مشاجره از محیط خانواده دور شود و یک محیط آرام و بی سرصدا برای فرزندشان بوجود آورند.رفت و آمد ها و مهمانی هارا در هنگام ارزشیابی ها کم کنند و انتظار بیش از حد از توانایی های فرزند خود نداشته باشند و فرزندشان را با فرزندان دیگر خانواده ها مقایسه نکنند.
-استفاده از رنگ های شاد در تزیین کلاس و حتی انتخاب رنگ شاد برای فرم معلم و دانش آموز میتواند به ایجاد نشاط در دانش آموزان بینجامد و انرژی مثبت آنها را دو چندان کند.
-دانش آموزان به انجام دادن ورزش تشویق شوند و ورزش فقط مختص به ساعات ورزشی نباشد.توجه به این اصل که عقل سالم در بدن سالم است درواقع بیان گر این نکته ی مهم است که فعالیت های ورزشی نقش اصلاح گری بالایی در رفع مشکلات روحی و روانی دارند و به سرعت نشاط و امید واری در دانش اموزان افزایش پیدا میکند.میتوانیم آموزش دروس را گاهی با بازی انجام دهیم و یا ساعات تفریح را به دانش آموزان برای انجام حرکات ورزشی تشویق نماییم.
-به دانش اموز تاکید کنیم که مکان و یا موقعیت اضطراب آور خود را تصور کند و در کلام و رفتارش دنبال پاسخ های مناسب بگردد به تنهایی و در خلوت از خودش بپرسد چه کاری انجام میدادم بهتر بود؟و چه میگفتم بهتر بود؟(با همراهی معلم) و پس از یافتن پاسخ مناسب آن راه را تمرین کند.بر آن پاسخ کلامی یا رفتاری مسلط شودتا بتواند در موقعیت های استرس زای مشابه از آن استفاده کند.
-در صحبت کردن با دانش آموزان کلماتی که بار اضطرابی دارند مثل: هیچ وقت، همیشه، هرگز، زود، سریع، باید، حتما و ...... را کم تر مورد استفاده قرار دهیم و به جای آن همیشه از کلمات متعادل و آرام بخشی مانند: بعضی اوقات، با حوصله، آرام، بهتر است و ...... استفاده کنیم و حتی خود دانش اموز را به استفاده ی بیشتراز این کلمات سوق دهیم.
-دانش آموزان را تشویق کنیم تا در هنگام صحبت کردند و یا ارزش یابی از عجله کردن و اجبار در ارائه پاسخ سریع و واکنش شتاب زده بپرهیزند و به آنها بگوییم که برای پاسخ دادن هیچ وقت دیر نیست.
منابع :
1- احمدي ، سيد احمد، مقدمه اي بر مشاوره و روان درماني ، انتشارات دانشگاه اصفهان ، 1371
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن