دانش آموزی - 167

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره فیثاغورث

بازديد: 1109

تحقیق درباره فیثاغورث

فیثاغورث اهل جزیزهٔ ساموس

فیثاغورث در یونانی Πυθαγορας) ) (حدود ۵۶۹ (پیش از میلاد) - حدود ۴۹۶(پیش از میلاداز فیلسوفان و ریاضیدانان یونان باستان بود. شهرت وی بیشتر بخاطر ارائه قضیهٔ فیثاغورس است. وی را یونانیان یکی از هفت فرزانه بشمار می‌آوردند.

 

زندگی

فیثاغورث در جزیره ساموس، نزدیک کرانه‌های ایونی، زاده شد. او در عهد قبل از)ارشمیدس، زنون و اودوکس (۵۶۹ تا ۵۰۰ (پیش از میلادمی‌زیست.

او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با مصر، بابل ومغان ایرانی آشنا شود و دانش آنها را بیاموزد. به طوری که معروف است فیثاغورث، دانش مغان را آموخت. او روی هم رفته، ۲۲ سال در سرزمین‌های خارج از یونان بود و چون از سوی پولوکراتوس، شاه یونان، به آمازیس، فرعون مصر سفارش شده بود، توانست به سادگی به رازهای کاهنان مصری دست یابد. او مدتها در این کشور به سر برد و در خدمت کاهنان و روحانیون مصری به شاگردی پرداخت و آگاهی‌ها و باورهای بسیار کسب کرد واز آنجا روانه بابل شد و دوران شاگردی را از نو آغاز کرد.

وقتی او در حدود سال ۵۳۰، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب اخوتی(که امروزه برچسب مکتب فیثاغورث بر آن خورده است) را بنیان گذاشت که طرز فکر اشرافی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریه‌های فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.

فیثاغورث نیز به مانند سقراط جانب احتیاط را نگاه داشت و چیزی ننوشت . تعالیم وی از طریق شاگردانش به دست ما رسیده است . اکنون روشن شده است که که شاگردان فیثاغورث ، باعث و بانی بخش اعظمی از لباس چهل تکه تفکر ، آداب و رسوم ، ریاضیات ، فلسفه و اندیشه‌های عجیب و غریبی هستند که در مکتب فیثاغورث موجود است.

شیوه تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود. و چون این مشرب فلسفی با مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورث به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمینهای وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.

در افسانه‌ها چنین آمده است که متعصبان مذهبی و سیاسی، توده‌های مردم را علیه او شوراندند و به ازای نور هدایتی که وی راهنمای ایشان کرده بود مکتب و معبد او را آتش زدند و وی در میان شعله‌های آتش جان سپرد.

این جمله معروف را دوستدارانش در رثای او گفته‌اند: «Sic transit gloria mundi» یعنی «افتخارات جهان چنین می‌گذرند«

وی نظرات ریاضی خویش را با ترهات فلسفی و باورهای دینی درهم آمیخته بود. او در عین حال هم عارف و هم ریاضیدان بود و بقولی یکدهم شهرت او نتیجه نبوغ وی و مابقی ماحصل ارشاد و رسالت اوست.

 

 

فیثاغورث و مسئلهٔ استدلال در ریاضیات

برای آنکه نقش فیثاغورث را در تبیین اصول ریاضیات درک کنیم، لازم است کمی درباره جایگاه ریاضیات در عصر وی و پیشرفتهایی که تا زمان وی صورت گرفته بود، بدانیم که این هم به نوبه خود، در خور توجه است. جالب است بدانید با اینکه مبنای ریاضیات بر «استدلال» استوار است، قبل از فیثاغورث هیچ کس نظر روشنی درباره این موضوع نداشت که استدلال باید مبنی بر مفروضات باشدبه عبارتی استدلال، مسئلهٔ تعریف شده‌ای نبود.

در واقع می‌توان گفت بنا به قول مشهور، فیثاغورث در بین اروپاییان اولین کسی بود که روی این نکته ا صرار ورزید که در هندسه باید ابتدا «اصول موضوع» و «اصول متعارفی» را معین کرد و آنگاه به اتکاء آنها که «مفروضات» هم نامیده می‌شوند، روش استنتاج متوالی را پیش گرفت به پیش رفت. از نظر تاریخی «اصول متعارفی» عبارت بود از «حقیقتی لازم و خود بخود واضح «اینکه فیثاغورث استدلال را وارد ریاضیات کرد، از مهم‌ترین حوادث علمی است و قبل از فیثاغورث، هندسه عبارت بود از مجموعه قواعدی که ماحصل تجارب و ادراکات متفرق بوده‌اند؛ تجارب و قواعدی که هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند حتی کسی در آن زمان حدس نمی‌زد مجموعهٔ این قواعد را بتوان از عدهٔ بسیار کمی اصول نتیجه گرفت. در صورتی که امروزه حتی تصور این موضوع که ریاضیات بدون استدلال چه وضع و حالی داشته است برای ما ممکن نیست. اما در آن عصر این موضوع گام بلندی به سوی نظام قدرتمند هندسه محسوب می‌شد.

مجمع فیثاغوری

بنیان فلسفی مجمع فیثاغوری بر آموزش رازهای عدد قرار داشت. به اعتقاد فیثاغورثیان، عدد، بنیان هستی را تشکیل می‌‌دهد، علت هماهنگی و نظم در طبیعت است، رابطه‌های ذاتی جهان ما، حکومت و دوام جاودانی آن را تضمین می‌کند. عدد، قانون طبیعت است، بر خدایان و بر مرگ حکومت می‌‌کند و شرط هرگونه شناخت و دانشی است. چیزها، تقلید و نمونه‌ای از عدد هستند.

چنین برداشت ستایش‌آمیزی از عدد، با خیال‌بافی‌های اسرارآمیزی درآمیخته بود، که همراه با مقدمه‌های ریاضی، از کشورهای خاورنزدیک اقتباس شده بود.

فیثاغوریان، ضمن بررسی نواهای موزون و خوش‌آهنگی که در موسیقی به دست می‌آید، متوجه شدند که آهنگ موزون روی صدای سه سیم، زمانی به دست می‌آید که طول این سیم‌ها، متناسب با عددهای ۳ و ۴ و ۶ باشد. فیثاغوریان این بستگی عدد را در پدیده‌های دیگر نیز پیدا کردند. از جمله، نسبت تعداد وجه‌ها، راسها و یال‌های مکعب هم برابر است با نسبت عددی ۶:۸:۱۲.

همچنین فیثاغوریان متوجه شدند که اگر بخواهیم صفحه‌ای را با یک نوع چندضلعی منتظم بپوشانیم، فقط سه حالت وجود دارد؛ دور و بر یک نقطه از صفحه را می‌توان با ۶ مثلث متساوی‌الاضلاع، با ۴ مربع، و یا با ۳ شش‌ضلعی منتظم پر کرد، به طوری که دور و بر نقطه را به طور کامل بپوشاند. همانطور که مشاهده می‌شود، تعداد این چندضلعی‌ها با همان نسبت ۳:۴:۶ مطابقت دارد و اگر نسبت تعداد اضلاع این چندضلعی‌ها را در نظر بگیریم، به همان نسبت ۳:۴:۶ می‌رسیم.

بر اساس همین مشاهده‌ها بود که مکتب فیثاغوری اعتقاد داشت همهٔ پدیده‌های گیتی از بستگی‌های عددی مشخصی پیروی می‌کنند و یک هماهنگی وجود دارد. از جمله فیثاغوریان گمان می‌کردند فاصلهٔ بین اجرام آسمانی را تا زمین در فضای کیهانی می‌توان با نسبت‌های معینی پیدا کرد. به همین دلیل بود که در مکتب فیثاغوری به بررسی دقیق نسبتها پرداختند. آنها به جز نسبت حسابی و هندسی، دربارهٔ نوعی بستگی هم که به همساز یا توافقی معروف است، بررسی‌هایی انجام دادند.

سه عدد را به نسبت همساز گویند وقتی که وارون آنها به نسبت حسابی باشدبه زبان دیگر سه عدد تشکیل تصاعد همساز یا توافقی می‌دهند، وقتی وارون آنها تصاعد حسابی باشد. سه عدد ۳، ۴ و ۶ به نسبت توافقی هستند، زیرا کسرهای ۱/۳،۱/۴ و ۱/۶ به تصاعد حسابی هستند زیرا:

1 / 4 − 1 / 3 = 1 / 6 − 1 / 4

به مناسبت اهمیت بی‌اندازه‌ای که مکتب فسثاغوری برای عدد قایل بود و فیثاغوریان توجه زیادی به بررسی و کشف ویژگی‌های عددها می‌کردند، در واقع، مقدمه‌های نظریه عددها را بنیان گذاشتند. با وجود این،مکتب فیثاغوری هم، مانند همه یونانی‌های آن زمان، عمل محاسبه را دور از اعتبار خود، که به فلسفه مشغول بودند، می‌دانستند. آنها مردمی را که به کارهای معیشتی و عملی می‌پرداختند و بیشتر از برده‌ها بودند، پست می‌شمردند و لوژستیک می‌خواندند. فیثاغورس می‌گفت که او حساب را والاتر از نیازهای بازرگانی می‌داند.به همین مناسبت در مکتب فیثاغوری، حتی شمار عملی هم مورد توجه قرار نگرفت. آنها تنها در باره ویژگی‌های عددها کار می‌کردند. در ضمن، ویژگی عدد را هم به یاری ساختمان‌های هندسی پیدا می‌کردند. با وجود این،رواج نوعی دستگاه مناسب برای عدد نویسی را در یونان، به فیثاغوریان و یا هواداران نزدیک آنها نسبت می‌دهند.در این نوع عدد نویسی که از فینیقی‌ها گرفته بودند، از حرف‌های الفبای فینیقی، برای نوشتن عددها استفاده شد: ۹ حرف اول الفبا برای عددهای از 1 تا ۹، ۹ حرف بعدی برای نشان دادن دهگان (۲۰،۱۰،...،۹۰) و ۹ حرف بعدی برای صدها (۲۰۰،۱۰۰،...،۹۰۰)برای حرف از عدد تشخیص داده شود، بالای عدد خط کوتاهی می‌گذاشتند. برای نشان دادن عددهای بزرگ‌تر از نشانه‌های اضافی استفاده می‌کردند. وقتی نشانه‌ای شبیه ویرگول را جلو عددی می‌گذاشتند، به معنای هزار برابر آن بود، برای ده هزار برابر عدد، یک نقطه جلو عدد می‌گذاشتند.

 

ریشه‌های شرقی دانش فیثاغورثیان

كالین رنان، پژوهشگر و نویسنده‌ی چند كتاب درباره‌ی تاریخ علم و از نویسندگان دانش‌نامه‌ی بریتانیكا، در كتاب تاریخ علم كمبریج، به گوشه‌هایی از ریشه‌های شرقی دانش یونانیان اشاره كرده است:

فیثاغورث نزدیك سال 560 پیش از میلاد در جزیره‌ی ساموس(در 50 كیلومتری میلتوس) به دنیا آمد. او به یك جنبش نوزایی مذهبی پیوست كه پیروان آن باور داشتند روح می‌تواند از تن بیرون رود و به بدن انسان دیگری وارد شود و این باور به احتمال زیاد ریشه‌ی شرقی دارد. فیثاغورث در جوانی از مصر و بابل دیدن كرد و شاید همین دیدار بود كه به او انگیزه داد ریاضیات بخواند و بگوید همه چیز عدد است.

فیثاغورث می‌توانست قانون 3-4-5 را كه درباره‌ی طول ضلع‌های مثلث قائم الزاویه است، از مصریان آموخته باشد، اما پژوهش‌های اخیر نشان می‌دهد كه در بابل به چیزی برخورد كه ما آن را نسبت فیثاغورثی می‌نامیم. بابلی‌ها پی برده بودند كه عدهای نسبت می‌توانند 3-4-5 یا 6-8-10 یا تركیبی از این دست باشند كه اگر بزرگ‌ترین عددش مربع شود برابر مجموع مربع‌های دو عدد دیگر خواهد بود. این گام بلندی به جلو بود كه فیثاغورثیان به‌خوبی از آن بهره گرفتند.

 

جنبه‌ی دیگری كه فیثاغورثیان فریفته‌اش بودند، میانه‌ها بود. نخست آن‌ها در فكر میانه‌ی عددی بودند(یعنی عدد میانی در تصاعد عددی سه جمله‌ای. برای مثال، در تصاعد 4،5،6، میانه عدد 5 و در تصاعد 4، 8، 12، میانه 8 است). بعید نیست كه این را فیثاغورث در سفرش به بابل آموخته باشد.

اخترشناسی فیثاغورثی آشكارا بدهی فراوانی به بابلی‌ها داشت.

 

قضیه فیثاغورس

قضیه فیثاغورس در هندسه اقلیدسی رابطه‌ای بین اندازه سه ضلع هر مثلث راست‌گوشه است. این قضیه میگوید: در هر مثلث راست‌گوشه مساحت مربعی که یک ضلعش وتر این مثلث باشد برابر با مجموع مساحت‌های مربع‌های ضلع‌های دیگر این مثلث است.

a2 + b2 = c2

 

 

 

 

هندسه اقلیدسی

هندسهٔ اقلیدسی به مجموعهٔ گزاره‌هایِ هندسی‌ای اطلاق می‌شود که به بررسی موجودات ریاضیاتی مثل نقطه و خط می‌پردازد و بر پایه‌هائی که اقلیدسریاضی‌دان یونانی در کتاب خود به‌نام اصول عرضه کرده، بنا شده است. این قضایایِ هندسی عمدتاً توسطِ یونانیانِ باستان کشف و توسطِ اقلیدسِ اسکندرانی گردآوری شده‌اند و بخش بزرگی از آن همان است که در دبیرستان‌ها تدریس می‌شود. کتابِ «اصولِ» اقلیدس یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین کتاب‌ها چه بلحاظِ محتوا و چه از نظرِ روشِ اصلِ موضوعه‌ای‌اش بوده است. تا قرن نوزدهم میلادی هر وقت از هندسه سخن می‌رفت منظور هندسه اقلیدسی بود. بررسی مفاهیم هندسه اقلیدسی در دو بعد را «هندسه مسطحه» و در سه بعد «هندسه فضائی» می‌نامند. این مفاهیم را به ابعاد بالاتر از سه نیز می‌توان تعمیم داد و همچنان آن را هندسه اقلیدسی نامید.

 

اصول موضوعه

تمامِ هندسهٔ اقلیدسی (تمامِ قضیه‌هایی که در دبیرستان می‌خوانیم، قضیهٔ فیثاغورس و غیره) می‌توانند از پنج اصلِ موضوعهٔ زیر استخراج شوند:

از هر دو نقطه یک خطِ راست می‌گذرد.

هر پاره‌خط را می‌توان تا بینهایت رویِ خطِ راست امتداد داد.

با یک نقطه به عنوانِ مرکز و یک پاره‌خط به عنوانِ شعاع می‌توان یک دایره رسم نمود.

همهٔ زوایایِ قائمه با هم برابر اند.

اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کم‌تر از دو قائمه است به هم می‌رسند (اگر ادامه داده شوند)

برایِ بیانِ این اصولِ موضوعه به مفاهیمی مانندِ نقطه و خط نیاز داریم. همان‌طور که باید چند گزاره را بدونِ اثبات بپذیریم تا بقیهٔ گزاره‌ها استخراج شوند لازم است چند مفهوم را نیز بدونِ تعریف بپذیریم. به این مفاهیم «تعریف‌نشده‌ها» می‌گویند. همان‌طور که دیده می‌شود اصولِ هندسهٔ اقلیدسی به جز اصلِ پنجم بسیار ساده و بدیهی به نظر می‌آیند. به همین‌دلیل از زمانِ اقلیدس ریاضیدانانِ بیشماری در شرق و غرب (من‌جمله خیام ریاضیدانِ ایرانی) تلاش کرده‌اند اصلِ آزاردهندهٔ پنجم را به اثبات برسانند. این کار همواره شکست خورده است. سپس برخی ریاضیدانان تلاش نمودند خلافِ اصلِ پنجم را فرض کنند تا ببینند آیا هندسه‌ای متناقض پدید می‌آید یا نه. از آن‌جا که هیچ تناقضی در هندسه‌هایِ دارایِ اصلِ پنجمِ متفاوت دیده نشد به آن‌ها نامِ هندسه نااقلیدسی را دادند. در نتیجه این مسأله مطرح گردید که تجربه کدام هندسه را تأیید می‌کند. نظریهٔ نسبیت عام به این پرسش پاسخ می‌دهد.

 

هندسه‌ نااقلیدسی

تصویری از سیه حالت اصلی در بحث هندسه‌های نااقلیدسی.

هندسه‌های نااقلیدسی از مطالعهٔ عمیق‌تر موضوع توازی در هندسهٔ اقلیدسی پیدا شده‌اند. دو نیم‌خط موازی عمود بر پاره خط PQ را در نمودار شماره 1 در نظر بگیرد. در هندسهٔ اقلیدسی فاصلهٔ (عمودی) بین دو نیم‌خط هنگامی که به سمت راست حرکت می‌کنیم فاصلهٔ p تا Q باقی می‌مانند؛ ولی در اوایل سدهٔ نوزدهم دوهندسه‌ی دیگر پیشنهاد شد. یکی هندسهٔ هذلولوی )از کلمهٔ یونانی هیپربالئین به معنی "افزایش یافتن") که در آن فاصلهٔ میان نیم‌خط‌ها افزایش می‌یابد و دیگری هندسهٔ بیضوی (elliptic geometry) (از کلمهٔ یونانی ایپلن "کوتاه شدن") که در آن فاصله رفته رفته کم می‌شود و سرانجام نیم‌خط‌ها هم‌دیگر را می‌برند. این هندسهٔ نااقلیدسی بعدها توسط ک.ف. گاوس و گ. ف. ب. ریمان در قالب هندسهٔ کلی‌تری بسط داده شدند. (همین هندسهٔ کلی‌تر است که در نگرهٔ نسبیت عام اینشتاین مورد استفاده قرار گرفته است.)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 12 فروردین 1394 ساعت: 0:53 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره رفتار امامان(ع) با حاكمان معاصر خويش

بازديد: 145

تحقیق درباره رفتار امامان(ع) با حاكمان معاصر خويش

 

مسأله خلافت و حكومت، پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) به گونه‏اى تحقق و استمرار يافت كه ائمه معصومين(ع) در طول زندگى خويش، هر يك به نوعى با مسئله حكومت جامعه اسلامى درگير بودند. اين مسأله، خواه ناخواه موجب شد كه آنان ارتباط خاصى با حكومت‏هاى هم عصر خويش داشته باشند؛ زيرا موقعيت ممتاز اجتماعى آنان به گونه‏اى بود كه نه تنها حكومت‏ها نمى‏توانستند آن را ناديده بگيرند، بلكه همواره در اين باره، حساسيت داشتند، حساسيتى كه درگيرى‏هاى خونين و زندان و شهادت معصومين(ع) را در پى داشت.

ريشه‏يابى رابطه خاص امامان معصوم(ع) با حكومت‏هاى معاصر خويش، كه به شهادت تاريخ، هيچ گاه دوستانه نبوده است، زمينه بسيار خوبى براى شناخت نگرش آنان به امر حكومت جامعه اسلامى ايجاد مى‏كند. چه سرّى در كار بوده است كه حكومت‏هاى مختلف هم عصر معصومين(ع) يا از سوى آنان تهديد به نابودى شده‏اند و يا حكومت‏ها با احساس خطر از سوىآنان همواره ايشان را تحت نظر داشته و با كوچكترين شبهه‏اى آنان را به زندان مى‏انداخته و يا به شهادت مى‏رسانده‏اند، امرى كه به هر حال، براى حكومت‏ها خطر آفرين بود و زمينه نابودى حكومتشان را فراهم مى‏ساخت و روشن‏ترين نمونه آن، شهادت امام حسين(ع) به دست يزيد است كه قيامهاى نشأت گرفته از آن، نه تنها حكومت خود او بلكه سلسله اموى را نابود كرددو احتمال براى تقابل و تضاد معصومين(ع) با حكومت‏هاى هم عصر خويش مطرح است: ممكن است اعتراض آنان تنها به چگونگى رفتار ظالمانه حكومت‏ها بوده است؛ يعنى چون آنان با عمل ظالمانه اين حكومت‏ها مخالف بودند، به مقابله با آن‏ها مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه اگر همان حاكمان، رفتارى عادلانه در پيش مى‏گرفتند، حتى ممكن بود مورد تأييد معصومين(ع) نيز قرار گيرند. احتمال ديگر اين است كه ايشان به اصل مشروعيت اين حكومت‏ها اعتراض داشتند و چگونگى شكل‏گيرى آن‏ها را ظالمانه مى‏دانستند كه حتى رفتار عادلانه اين حكومت‏ها نيز نمى‏توانست به آنها مشروعيت بخشد. هر چند اين امر، منافاتى با اين ندارد كه رفتار ظالمانه اين حكومت‏ها نيز مطرود باشد و معصومين(ع) با آن مقابله كنند؛ ولى اين تنها بعدى از مخالف آنان را بيان مى‏كند، نه اصل و ريشه آن را. بنابراين، احتمال اول، مقابله با رفتار ظالمانه را ريشه و اساس مخالفت معصومين(ع) با حكومت‏هاى هم عصر خويش مى‏داند و احتمال دوم، آن را يكى از فروع مى‏داند و ريشه مخالفت را در نامشروع بودن اين حكومت‏ها جست جو مى‏كند. البته بايد بررسى كرد كه اگر معصومين(ع)حكومت‏هاى معاصر خويش را نامشروع مى‏دانستند، چه دليلى براى اين امر مطرح مى‏كردند و از چه جهت، آن‏ها را نامشروع مى‏دانستنددر اين جا گفتنى است كه طبق بعضى نظريات، قيام‏ها و شهادت معصومين(ع) به هيچ وجه، رنگ مخالفت با حكومت‏ها و يا اصلاً دخالت در امور اجتماعى ندارد؛ مانند نظريه‏اى كه شهادت معصومين(ع) را ناشى از حسادت شخصى حاكمان مى‏داند كه آنان نمى‏توانستند رتبه و مقام معنوى و اجتماعى ائمه(ع) را تحمل كنندما از پرداختن به اين نظريات صرف‏نظر مى‏كنيم؛ زيرا با مرور اجمالى در زندگى و سخنان امام حسين(ع) و سيره معصومين(ع) روشن مى‏شود كه خود آن حضرت، هدف از قيامش را اصلاح امت جدش و امر به معروف و نهى از منكر معرفى مى‏كند و اگر حكومت‏هاى مختلف، منزلت و موقعيت معصومين(ع) را خطرى براى حكومت خويش نمى‏دانستند، هرگز چنين انگيزه‏اى بر اثر حسادت شخصى برايشان حاصل نمى‏شد كه با درگيرى با آنان حكومت خويش را با خطرات گوناگون مواجه كنند. از سوى ديگر، در ضمن بخش‏هاى آينده، روشن مى‏شود كه همه معصومين(ع) به گونه‏اى در امور اجتماعى و سياسى دخالت مى‏كردند و امام حسين(ع) نيز قيام كرد و كشته شد، نه اينكه بدون هيچ اقدامى قربانى حسادت حاكمان‏شود.

 

الف. امام على(ع) و خلفا

 

از نخستين اقدامات حضرت على پس از برعهده گرفتن خلافت، پاك سازى و بركنار كردناميران و حاكمانى بود كه از سوى خلفاى پيشين گمارده شده بودند. يكى از مشهورترين ايناميران، معاويه بود كه بر منطقه شام تسلط داشت و حتى در ذهن خويش خلافت جامعه اسلامى را مى‏پروراند. بسيارى از ياران حضرت على(ع) اين اقدام آن حضرت درباره معاويه رانمى‏پسنديدند و پيشنهاد مى‏كردند كه فعلاً معاويه را در مقام خويش ابقا كند تا در زمان مناسب، اين كار به سادگى انجام شود؛ اما امام در برابر اين پيشنهاد، مقاومت نشان داد و آن را نپذيرفت و بلافاصله با نصب حاكم جديدى براى شام، معاويه را عزل كردآيا مى‏توانيم اين اقدام امام را بر بى سياستى آن حضرت حمل كرده و بگوئيم كه مسأله‏اى را كه بسيارى از ياران آن حضرت درك مى‏كردند و خطر برخورد با معاويه را براى حكومت آن حضرت، يادآور مى‏شدند، براى آن حضرت قابل پيش بينى نبود؟ اين مطلبى است كه به هيچ وجه پذيرفتنى نيست و تحليل‏هاى موشكافانه آن حضرت در امور مختلف اجتماعى و سياسى، اين احتمال را رد مى‏كند. حتى خود آن حضرت، در برابر اين عقيده كه عده‏اى به آن دامن مى‏زدند كه معاويه سياستمدار است، ولى امام على(ع) سياستمدار نيست، موضع‏گيرى كرده و فرمود: «و اللّه ما معاوية بادهى منّى و لكن يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس...» به خدا معاويه از من زيرك‏تر نيست؛ ولى او فريب مى‏دهد و گناه مى‏كند و اگر زشتى فريب نبود، همانا من از زيرك‏ترين مردم بودمپس با اين كه آن حضرت به خطر عزل معاويه براى حكومت خويش واقف بود، بايدمسأله‏اى اساسى و نه جزئى و قابل اغماض وجود داشته باشد كه به چنين كارى دست زده وخطرهاى ناشى از آن را نيز پذيرا شده است. اين اقدام امام را بايد در قياس با رفتار ديگر ايشان در شورايى سنجيد كه براى انتخاب خليفه پس از عمر تشكيل شد. در آن شورا، آن حضرت از پذيرش خلافت، به شرط عمل به سيره دو خليفه پيش از خويش امتناع كرد و كتاب و سنت پيامبر اكرم (ص) را براى عمل خويش كافى دانست و بدين ترتيب، زمينه انتقال خلافت به عثمان، كه اين شرط را پذيرفت، فراهم گرديداقدام امام على(ع) در آن شورا براى كسانى كه امور را از جنبه ظاهرى مى‏سنجد، هرگز قابل درك نيست. ابن ابى الحديد با تعجب بسيار از اين اقدام آن حضرت، مى‏گويد: نمى‏دانم چه چيزى مانع آن حضرت شد كه در برابر درخواست عبدالرحمن پاسخ مثبت دهد، در حالى كه او به شدت پيش از آن، در طلب خلافت بود. او مى‏توانست در آن جا پاسخ مثبت دهد و بعد نيز او حاكم بود و كسى نمى‏توانست از او بازخواست كند كه چرا به سيره شيخين عمل نكردى و او به راحتى مى‏توانست آن گونه كه خود مى‏خواهد، حكومت كند. اما اگر به سيره حضرت على(ع) در برابر خلافت پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) نگاهى اجمالى بيندازيم، در مى‏يابيم كه اين دو اقدام امام نيز اصولى و هم سو با اقدامات قبلى و تفسير كننده روايات متناقضى است كه اهل سنت درباره موضع‏گيرى آن حضرت، پس از سقيفه نقل كرده‏اند. بعضى روايات حكايت از اين دارد كه امام على(ع) پس از سقيفه، با رضايت كامل، حكومت خلفا را پذيرفت و همكارى بسيار مؤثرى براى پيشبرد حكومت آنان داشت؛[1] اما روايات بسيار ديگرى حكايت از اين دارد كه آن حضرت، حدود هفت ماه ازبيعت با ابوبكر استنكاف كرد و در اين مدت، به همراهى حضرت زهرا وحسنين(ع)بهدرخانهانصارمى‏رفت و طلب يارى مى‏كرد و در موقعيت‏هاى گوناگون، حق خويش درباره خلافت رابيان مى‏كرد و سرانجام، با اكراه و اجبار بيعت كرد. اين عمل آن حضرت، آن قدر در ميان صحابه معروف بوده است كه عمر يكى از دلايل عدم نصب امام به جانشينى خويش را حرص بر خلافت بر شمرد و خود آن حضرت نيز در نهج البلاغه، اين تهمت را نقل و رد مى‏كند. استنكاف از بيعت با خلفا، در زمان عثمان نيز تكرار مى‏شود. پس از اينكه عبدالرحمن با عثمان بيعت مى‏كند و مردم نيز از او تبعيت مى‏كنند، امام حاضر به بيعت نشد و سرانجام، با اجبار وتهديد به كشته شدن بيعت كرد و حتى وقتى مقداد و عمار به امام پيشنهاد جنگ دادند، اين پيشنهاد مورد توجه قرار گرفت؛ ولى پاسخ آن حضرت، اين بود كه ياورى ندارم كه مرا همراهى كند، پاسخى كه به يارانش بعد از سقيفه داد كه اگر چهل نفر ياور مخلص داشتم، بر ضد ماجرا جويان قيام مى‏كردم. بدين ترتيب، سيره اصولى آن حضرت، در برابر حاكمان قبل از خويش، اين‏گونه بوده است كه كارى انجام ندهد كه به نوعى تأييد مشروعيت آنان باشد، بلكه اقدامات بسيارى انجام داد كه نفى مشروعيت آنان و حقانيت خويش براى حكومت را اثبات كند. رفتار امام در شورا وعزل معاويه را نيز بايد با توجه به همين سيره اصولى سنجيد. اگر آن حضرت در شورا اين شرط را مى‏پذيرفت كه به سيره شيخين عمل كند؛ اين مطلب، مهر تأييدى بر خلافت آنان بود حتى اگر مانند آنان عمل نمى‏كرد و هيچ كس نيز به ايشان اعتراض نمى‏كرد كه چرا مطابق سيره شيخين عمل نكردى. اين، مسأله‏اى است. حضرت على(ع) حتى به قيمت در اختيار گرفتن حكومت، نمى‏توانست، آن را بپذيرد؛ زيرا اين عمل، آن چنان ضربه اساسى به تفكر اصولى امام در حقانيت الهى حكومت خويش وارد مى‏ساخت كه ديگر در اختيار داشتن حكومت نيز سودى براى پى‏گيرى هدف نداشت؛ زيرا آن حضرت، بر خلاف كسانى كه به دنبال حكومت بودند، حكومت را براى اصلاح جامعه اسلامى، اجراى احكام اسلامى و تحكيم مبانى امامت الهى مى‏خواست، نه براى فرمانروايى بر مردم و بهره مندى از لذات دنيوى و تسلط بر مردماين سيره، در مورد عزل معاويه نيز جارى است. تأييد معاويه و نصب او به امارت شام، حتى براى مدتى كوتاه، مهر تأييدى بر عملكرد خلفاى گذشته و روش كسانى بود كه خلافت را براى حكومت بر مردم مى‏خواستند، نه براى اجراى فرامين الهى و اين امرى بود كه امام حتى به بهاى حفظ حكومت خويش حاضر به انجام آن نبود.پس در حقيقت، معاويه نماد راه و روش كسانى محسوب مى‏شد كه با انحراف از مسير و خط صحيح اسلام، راه را براى امثال او باز كرده بودند تا كار به جايى برسد كه ادعاى خلافت كند و حضرت على(ع) براى توجه به اين انحراف و آشكار ساختن آن، هيچ گاه حتى با كوچك‏ترين مظاهر آن، كه به تأييد اين مسير و روش بينجامد، موافقت نمى‏كرد. آن حضرت در يكى از نامه‏هاى خويش به معاويه، در پاسخ مطالبى كه او مطرح كرده بود، نخست با ترسيم شخصيت پست او در ميان مسلمانان، به او گوشزد مى‏كند .

 

كه حق دخالت در امور حكومت جامعه اسلامى، حتى در اين حد كه رتبه و فضيلت برخى صحابه بر ديگران را بيان كند، ندارد و آن‏گاه مطالب مطرح شده در نامه او را پاسخ مى‏گويد و با مطرح كردن دو آيه شريفه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه) و (انّ اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبى و الّذين آمنوا و اللّه ولى المؤمنينخويشتن را، هم از نظر قرابت به رسول خدا و هم از لحاظ اطاعت شدن، اولى از ديگران مى‏داند. آن گاه با توجه به نزديكى خويش به رسول خدا به بيان ماجراى سقيفه مى‏پردازد و استدلال مهاجران به قرابت و خويشاوندى با پيامبر اكرم(ص) را موجب آن مى‏داند كه خلافت، از آنِ‏امام باشد نه ديگران و با اشاره به مطلبى كه در نامه معاويه آمده، مبنى بر اين كه آن حضرت با زور و اجبار و در حالى كه او را بسته بودند و مى‏كشيدند، با ابوبكر بيعت كرده است، اين مطلب را هرگز عار و ننگ براى خويش نمى‏داند، بلكه مظلوميتى مى‏داند كه در حال يقين برايش رخ داده و مؤمن اگر در چنين حالى مظلوم واقع شود، دچار نقصى نگرديده استنكته مهم‏تر در اين نامه، با توجه به اين كه مخاطب امام، معاويه است، يادآورى اين مطلب است كه مقصود من از اين استدلال‏ها تو نيستى، بلكه مراد من غير از تو يعنى كسانى است كه تو را به امارت رسانده‏اند و من تنها گوشه‏اى از آن را براى تو بيان كردم: «و هذه حجتى الى غيرك قصدها و لكنّى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها» .[1اين سخن و شيوه رفتار امام با معاويه، در نامه‏ها و سخنان مختلف، نشان مى‏دهد كه مبارزه ايشان با معاويه از همان آغاز به عهده گرفتن خلافت، در حقيقت، مبارزه با انحراف اساسى به وجود آمده پس از رحلت رسول خدا(ص) در امر حكومت بود و معاويه مظهر اصلى اين انحراف، در زمان به خلافت رسيدن آن حضرت محسوب مى‏شددر سخنان ديگر آن حضرت نيز كه درباره خلافت و حق خويش ايراد شده، به اين مطلب، يعنى انحراف بزرگ در صدر اسلام، با انحراف خلافت از مسير خود، اشاره شده است. در خطبه سوم نهج البلاغه، امام اين انحراف را در زمان آغاز آن، يعنى پس از رحلت رسول خدا اين گونه توصيف مى‏كند: «و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذاء اواصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربّه فرأيت ان الصبر على‏هاتا احجى فصبرت وفى‏العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراثى نهبا...» [2در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست بريده (دست تنها) به پاخيزم يا بر محيط و شرايط ظلمانى و گمراه كننده، كه پيران را فرسوده و جوانان را پير مى‏كند و مؤمن در آن در رنج و زحمت است تا خدايش را ملاقات كند، صبر كنم. پس نتيجه گرفتم كه صبر به عقل و خرد نزديك‏تر است. پس صبر كردم در حالى كه در چشم خاشاك و در گلو استخوان داشتم و مى‏نگريستم كه ميراثم را به غارت مى‏برنددر خطبه‏اى ديگر، آن حضرت شرايط را پس از گذشت حدود چهارده سال، هنگام به خلافت رسيدن عثمان، اين گونه بيان مى‏كند: «فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بيتى فضننت بهم عن المنية فاغضيت على القذى و جرعت ريقى على الشجا و صبرت من كظم الغيظ على امر من العلقم و آلم للقلب من وخز الشفار» .[1پس در كار خويش نگريستم و چون ياور و مدافع وهمكارى جز اهل بيتم نيافتم، پس به مرگ آنان راضى نشدم و استخوان در گلو و خار در چشم، غم و غصه را فرو بردم و با فرو بردن خشم بر امرى صبر كردم كه از حنظل تلخ‏تر واز تيزى شمشير، براى قلب تيزتر بوداين دو سخن امام، به خوبى شرايط واوضاع و احوال پيش آمده در جامعه اسلامى را با عوض شدن مسير خلافت جانشنى پيامبر اكرم (ص) تصوير مى‏كند. چه امرى رخ داده است كه حضرت على(ع) تحمل آن را مانند تحمل استخوان در گلو و خار در چشم توصيف مى‏كند؟ آيا صرف نرسيدن حكومت به آن حضرت، ايشان را اين گونه حزين و غصه دار كرده است؟ او كه براى همه دنيا و حكومت آن، ارزشى قائل نيست و آن چه براى او مهم و با ارزش است، آخرت، ايمان، تقوى و حيات طيبه انسانى است. پس محيط و شرايط به وجود آمده، انحرافى در مسير اسلام است كه ضربه آن بر قلب امام، از شمشير تيزتر است و آثار آن، جوانان را پير و پيران را فرسوده مى‏سازد. اگر امام براى حق خويش تا اين اندازه تلاش مى‏كند، بدان علت است كه رسيدن به آن را ملازم با زلال شدن راه هدايت انسان‏ها به سوى خداوند و برطرف شدن كجروى‏ها مى‏داند، امرى كه اگر دست كم پس از خلافت عمر اتفاق افتاده بود، مى‏توانست كجى‏ها را از بين ببرد و جامعه اسلامى را به سوى سعادت واقعى سوق دهدبدين ترتيب، حضرت على(ع) از همان آغاز تشكيل سقيفه، با مسير خلافت، كه راهى

غير از راه درست خويش را مى‏پيمود، مخالف بود و در طول 25 سال بركنارى آن حضرت از

خلافت، به هر شكل ممكن مخالفت خود را با روش و سيره خلفاى حاكم در اين مدت اعلام

مى‏كرد و هرگز حاضر نبود كه در عمل يا سخن، آن را تأييد كند، حتى اگر اين سخن يا عمل،

خلافت و حق آن حضرت را به ايشان باز مى‏گرداند و يا موجب تثبيت خلافت آن حضرت

مى‏شد. يكى از عوامل مهم مخالفت با معاويه نيز اين بود كه هر نوع تأييدى در اين زمينه،

تأييد رفتار و سيره خلفاى پيش از او محسوب مى‏شد.

 

 

پرسش و پاسخ درباره اقدام نكردن امام على(ع) براى خلافت

 

با توجه به آن چه گذشت، ممكن است اين پرسش در ذهن خواننده شكل گيرد كه اگر

حضرت على(ع) انحراف مسير خلافت را انحرافى اساسى مى‏دانست و به اين علت، هرگز

حاضر به تأييد آن نبود، چرا در همان آغاز شكل‏گيرى فتنه، به صورت قاطع‏ترى عليه آن اقدام

نكرد؟ چرا در طى مدت طولانى قبل از به دست گرفتن خلافت، اين كار را انجام نداد؟ چرا

شمشير به دست نگرفت و در برابر كسانى كه به وجود آورنده اين انحراف بودند، نايستاد و تنها

نارضايتى خويش از مسير خلافت را با بيعت نكردن به صورت اختيارى و تأييد نكردن خلفاى

پيش از خود نشان داد؟

پاسخ به اين پرسش در روايات ائمه آمده است. امام باقر(ع) از بين رفتن اساس اسلام و

ارتداد همه مردم را علت اين امر بيان مى‏كند:

«انّ الناس لمّا صنعوا ما صنعوا اذا بايعوا ابابكر لم يمنع امير المؤمنين من ان يدعو الى نفسه

الانظراً للناس و تخوفا عليهم ان يرتدّوا عن الاسلام فيعبدوا الاوثان و لايشهدوا ان لا اله الاّ اللّه

و انّ محمداً رسول اللّه و كان الاحبّ اليه ان يقرّهم على ما صنعوا من ان يرتدّوا عن جميع

الاسلام وانّماهلك الذين ركبوا ما ركبوا فامّامن لم يصنع ذلك و دخل فيما دخل فيه الناس على

غير علم و لا عداوة لاميرالمؤمنين فانّ ذلك لايكفره و لايخرجه عن الاسلام و لذلك كتم على

امره و بايع مكرها حيث لم يجد اعوانا» .[1]

اين حديث به خوبى روشنگر وضعيت حضرت على(ع) پس از رحلت رسول خدا است و

اولا بيان كننده اين مطلب است كه عده‏اى از سر دشمنى و عداوت، در صدد غصب خلافت

برآمدند و در اين راه، حتى حاضر به نابودى اسلام بودند. ثانياً حاكى از اين است كه آن

حضرت به اندازه كافى ياور نداشت كه بتواند بر فضاى حاكم غلبه كند و بدون خون ريزى، بر

امور مسلط شود. ثالثاً روشن مى‏كند كه جنگ و خون ريزى و درگيرى در آن زمان، هر چند به

پيروزى امام نيز مى‏انجاميد، نابودى اصل اسلام را در پى داشت و همين امر علت اصلى

اعراض آن حضرت از حق خويش و بيعت با اكراه بود. اگر امام از حق خويش دست بر

مى‏داشت، هر چند انحرافى بزرگ در اسلام به وجود مى‏آمد، اما ظاهر و صورت اسلام باقى

مى‏ماند و همين ظاهر، موجب نجات بسيارى از مردم مى‏شد كه بدون دشمنى به جو غالب

گرويدند؛ ولى اگر صورت اسلام از بين مى‏رفت، ديگر چيزى باقى نمى‏ماند و همه مردم

منحرف مى‏شدند. از سوى ديگر، اگر چيزى از اسلام باقى نمى‏ماند، حضرت على(ع) حكومت

جامعه اسلامى را براى چه چيز مى‏خواست؟ ايشان حكومت را براى هدايت مردم به صراط

مستقيم و از بين بردن انحراف مى‏خواست و با نابودى اصل اسلام، ديگر رسيدن به چنين

هدفى محال بود.

در اين باره، پرسش ديگرى مطرح مى‏شود كه چرا آن حضرت، يارى ابوسفيان را رد كرد و

آن‏گاه كه او به امام پيشنهاد بيعت داد و گفت: «مدينه را از لشكريان پر مى‏كنم» آن را

نپذيرفت؟[1] و چرا پيشنهاد ابن عباس را نپذيرفت كه به آن حضرت گفت: «اگر من با شما

بيعت كنم، مردم نيز مى‏گويند: عموى پيامبر بيعت كرده است و آنان نيز به اين علت

بيعت‏مى‏كنند»؟[2]

پاسخ اين پرسش، با توجه به سيره حضرت على(ع) در حكومت و پاسخ ايشان در اين

باره، روشن مى‏شود. همان طور كه بارها تكرار شد، آن حضرت هيچگاه حكومت را براى

تسلط بر مردم و قدرت طلبى نمى‏خواست، بلكه آن را براى برپايى عدل و قسط در جامعه و

تكامل انسان‏ها و سعادت جامعه اسلامى مى‏خواست. اين نگرش به حكومت، هرگز با استمرار

و يارى از شخصى مانند ابوسفيان، كه به علت خصلت‏هاى قبيله‏اى مايل بود قبايل معروف

قريش خلافت را در دست گيرند، سازگار نبود. از سوى ديگر، اگر حضرت على(ع) با حمايت

شخصى مانند ابوسفيان، حكومت را در دست مى‏گرفت، تحت تسلط او و هم فكرانش قرار

مى‏گرفت و اين امرى است كه امام هيچ گاه به آن راضى نبود. از اين رو، در پاسخ به او فرمود:

«انك تريد امرا لسنا من اصحابه و قد عهد الىّ‏رسول اللّه صلى الله و عليه و آله عهداً

فاناعليه» .[1]

تو طالب چيزى هستى كه ما به آن تمايلى نداريم و پيامبر اكرم با من پيمانى بسته است كه من

بر پيمان خويش هستم.

متن اين پيمان، كه آن حضرت در اين جا از آن سخن مى‏گويد: در روايات ديگر آمده است.

ايشان مى‏فرمايد: پيامبر اكرم به من گفت:

«يا على لك ولاء امّتى فان ولّوك فى عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا

عليك فدعهم و ما فيه فاّن الله سيجعل لك مخرجا فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا معى مساعد

الا اهل بيتى فضننت بهم عن الهلاك و لو كان لى بعد رسول الله عمى حمزه و اخى جعفر لم

ابايع مكرها...» [2] .

از اين سخن و سيره آن حضرت، هم چنين روشن مى‏شود كه حكومت امام بايد با

پشتيبانى سران و بزرگان جامعه اسلامى، از مهاجران و انصار تحقق مى‏يافت و آن حضرت

نمى‏خواست صرفاً با پشتيبانى ابن عباس و اهل بيتش جنبه قبيله‏اى و عشيره‏اى پيدا كند؛

زيرا آن حضرت دلايل و شواهد كافى براى رسيدن به حكومت و پذيرش آن از سوى

مهاجران وانصار دراختيار داشت و مى‏دانست كه همگان از اين دلايل آگاهند و اگر بخواهند به

سوى حق حركت كنند، راهى جز پذيرش و تسليم خلافت به آن حضرت ندارند. به همين

علت، در پاسخ به ابن عباس، كه از حال و هواى جامعه، پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) و حتى

پيش از تشكيل سقيفه آگاه بود و از آن حضرت خواست تا بيعت او را بپذيرد، فرمود:

«من يطلب هذا الامر غيرنا» .[3]

چه كسى غير از ما در پى اين امر است؟

و نيز فرموده است:

اصلاً به ذهن من خطور نمى‏كرد كه خلافت را از اهل بيت واز من دور گردانند.[4]

از سوى ديگر، پى‏گيرى‏هاى امام درباره خلافت، براى او بسيار خطرناك و احتمال كشته

شدن ايشان نيز بسيار قوى بود. هر چند او از شهادت نمى‏هراسيد، بلكه مشتاق آن بود، ولى

كشته شدن ايشان در آن اوضاع و احوال، باعث هدر رفتن خونش مى‏شد، بدون اين كه ثمرى

داشته و وظيفه خويش را در آشكار كردن خط هدايت، پس از رسول خدا و جنگ با مارقين و

ناكثين و قاسطين انجام داده باشد؛ همان گونه كه سعدبن عباده به علت بيعت نكردن كشته

شد. از برخى روايات مشخص مى‏شود كه احتمال كشته شدن براى آن حضرت، نه تنها پيش

از بيعت اجبارى با ابوبكر وجود داشته،[1] بلكه تا هنگام به خلافت رسيدن آن حضرت نيز

وجود داشته است. ابن ابى الحديد با تعجب از استاد خويش پرسيد كه چگونه حضرت در اين

مدت طولانى پس از رحلت رسول خدا، با وجود شعله ور بودن خشم دشمنانش زنده ماند؟ و

استادش پاسخ مى‏دهد كه او خويشتن را از يادها برد و به عبادت و قرآن مشغول شد و اگر اين

گونه رفتار نمى‏كرد، حتماً كشته مى‏شد.[2]

سؤال ديگرى در اين ميان مطرح است كه تاريخ حكايت از همكارى حضرت على(ع) با

خلفا دارد و راهنمايى‏هاى آن حضرت به عمر و عثمان معروف است و طبق بعضى روايات،[3]

امام خويشتن را يارو ياور ابوبكر معرفى مى‏كند. اين امور چگونه با نامشروع بودن حكومت

آنها قابل جمع است؟

پاسخ اين پرسش، در همين خطبه، كه در شرح نهج البلاغه نقل شده، آمده است. آن

حضرت علت بيعت خويش با ابوبكر و اطاعت از او را خطرى مى‏داند كه اسلام را تهديد

مى‏كرده است:

«فامسكت يدى و رأيت انى احق بمقام محمد فى الناس ممّن تولى الامر من بعده فلبثت بذاك

ماشاء الله حتى رأيت راجعة من الناس رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين اللّه و ملّة

محمد فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما يكون المصاب به علىّ اعظم

من فوات ولاية اموركم... فمشيت عند ذلك الى ابى بكر فبايعته و نهضت فى تلك الاحداث

حتى زاغ الباطل و زهق» .[4]

دست خود را بازداشتم (بيعت نكردم) و معتقد بودم كه من به جايگاه پيامبر در ميان مردم، از

ديگران كه عهده دار امور شدند، سزاوارترم. پس مدت زمانى اين گونه درنگ كردم تا ديدم كه

گروهى از مردم، از اسلام بازگشتند (مرتد شدند) و به سوى نابودى دين خدا و سيره پيامبر

دعوت مى‏كردند. پس ترسيدم كه اگر اسلام واهل آن را يارى نكنم، نابود شود يا شكافى در آن

پديد آيد كه مصيبت آن برايم سنگين‏تر از دست دادن حكومت بر جامعه اسلامى باشد...پس

در اين هنگام با ابوبكر بيعت كردم و عليه اين حوادث قيام كردم تا باطل نيست و نابود شد.

همين علت، البته به طور محدودتر، در زمينه هم كارى‏هاى آن حضرت در امور جزئى با

خلفا نيز مطرح است. اگر امام در موارد بسيار، به بيان احكام شرعى مى‏پردازد و خلفا را در

اجراى احكام اسلامى تاحد توان آنان و تا آن جا كه به راهنمايى‏هاى او گوش فرا مى‏دادند،

يارى مى‏كند، هدفى جز پيش برد احكام اسلامى ندارد و اگر به عمر پيشنهاد مى‏كند كه خودش

در جنگ با مشركان حاضر نشود و عزت و شوكت اسلام را نگاه دارد،[1] هدفى جز سربلندى

جامعه اسلامى و دين خداوند ندارد، هر چند معتقد باشد كه جامعه اسلامى از يك انحراف

اساسى به‏علت انحراف مسير خلافت رنج مى‏برد؛ ولى اين براى آن حضرت، بدان معنا نيست

كه جلوى ديگر انحرافات را نگيرد و آن چه از دستش بر مى‏آيد، براى اعتلاى جامعه اسلامى

انجام ندهد.

نمونه بارز اين دلسوزى را درباره عثمان مشاهده مى‏كنيم. با اين كه انحرافات عثمان به

اندازه‏اى بود كه حتى عموم مردم در جامعه اسلامى متوجه اين امر شده بودند و براى عزل او

اقدام مى‏كردند، ولى در اين اوضاع و احوال، باز آن حضرت به گونه‏اى عمل مى‏كند كه صلاح

جامعه اسلامى در آن است. ايشان هيچ گاه از وضعيت به وجود آمده، قصد بهره بردارى و

انتقام ندارد و هر چند با معترضان به عثمان، هم عقيده است، ولى كشته شدن عثمان به

دست انقلابيون را فتنه مى‏داند كه راه كشت و كشتار را در امت باز مى‏كند و فتنه‏ها بر پا

مى‏سازد و حق و باطل را به هم مى‏آميزد.[2] بدين علت، تا حد توان مى‏كوشد تا انحرافات

عثمان را از بين ببرد و انقلابيون را راضى كند و فتنه را خاموش سازد؛ ولى هيچ يك از اين

اقدامات به معناى رضايت ايشان از خلافت عثمان نيست.

 

ب. رفتار امام حسن و امام حسين(ع) با معاويه

 

امام حسن(ع) زمانى خلافت جامعه اسلامى را به عهده گرفت كه حضرت على(ع) روش

خويش واهل بيت را در مبارزه همه جانبه با معاويه تاسرگونى و نابودى آن، روشن ساخته بود

و همه مى‏دانستند كه آن حضرت هرگز با معاويه سازش نخواهد كرد و او را به رسميت نخواهد

شناخت. در بخش قبل، در بحث صلح امام حسن (ع) روشن شد كه آن حضرت نيز همين

شيوه را در پيش گرفت و حتى پس از پايان يافتن صلح و تثبيت حكومت معاويه، باز هم

برحقانيت خويش و بطلان حكومت معاويه تأكيد داشت و براى مردم بيان مى‏كرد كه شرايط

جامعه موجب شده است كه خلافت را به معاويه واگذار كند و گرنه، در باطل بودن او

شكى‏ندارد.

از سوى ديگر، ارزيابى صلح آن حضرت و شرايط مطرح شده در صلح نامه نيز روشن

مى‏سازد كه امام از اين راه، شيوه جديد مبارزه عليه معاويه را آغاز كرد. اين صلح نامه ماهيت

معاويه را براى مردم بر ملا كرد و براى همه روشن ساخت كه معاويه، تنها به سلطه و

پادشاهى بر مردم مى‏انديشد و هرگز در راه تثبيت اهداف اسلام و قرآن، گامى برنخواهد

داشت. سه شرط مهم در صلح نامه، نه تنها به طور لفظى از سوى معاويه انكار شد، بلكه

به‏طور عملى نيز خلاف آن‏ها رواج يافت. اميران نصب شده از سوى او مأموريت يافتند توهين

و سبّ حضرت على(ع) را رواج دهند، شيعيان در همه جا تحت فشار قرار گرفتند و عده‏اى از

آنان به شهادت رسيدند و برنامه ريزى براى جانشينى يزيد آغاز و سرانجام عملى شد.

نقض عهد از سوى معاويه، شيعيان و محبان اهل بيت را به جوش و خروش واداشت.

آنان نزد امام حسن(ع) آمدند و از آن حضرت خواستند كه در برابر نقض عهد، به قيام و مبارزه

برخيزد، اما هنگامى كه پاسخ منفى امام را شنيدند، گمان كردند كه امام نمى‏خواهد قيام كند، در

حالى كه شرايط براى مبارزه با معاويه مهيّا است. پس به سراغ امام حسين(ع) رفتند و از

ايشان خواستند كه رهبرى آنان را در مبارزه بر عهده گيرد؛ اما آن حضرت نيز با شناخت واقعى

شرايطى كه برادرش با آن مواجه بود، به آنان پاسخ منفى داد و به تبيين اوضاع و احوال جامعه

پرداخت و مبارزه با معاويه را بيهوده دانست«ليكن كل امرى‏ء منكم حلسا من احلاس بيته مادام هذا الرجل حيّا فان يهلك و انتم احياء رجونا ان يخيّر اللّه لنا و يؤتينا رشدنا و لا يكلنا الى انفسا. انّ اللّه مع الذين اتقوا والذينهم‏محسنون» .[1هر كس در خانه خود مسكنگزيند تا زمانى كه اين مرد (معاويه) زنده است. پس هر گاه او بميرد و شما زنده باشيد، اميد است كه خداوند براى ما خير وخوبىپيش آورد و رشد ما را عنايت كند و ما را به خويشتن واگذار نكند. همانا خداوند با متقين و محسنين استپاسخ امام حسين(ع) به قيام بر عليه معاويه پس از شهادت برادرش، تأييد كننده اين مطلب است و نشان مى‏دهد كه پاسخ منفى امام، در زمان حيات برادرش، تنها براى رعايت حرمت برادر و امامت او نبوده است. آن حضرت در پاسخ نامه شيعيانش در كوفه، بر همان مطلب تأكيد كرد كه در زمان برادرش به آنان داده بود: «انّى لارجو ان يكون رأى اخى فى الموادعه و رأيى فى جهاد الظلمة رشداً و سددا فالصقوا بالارض و اخفوا الشخص و اكتموا الهدى و احترسوا من الاظنّاء مادام ابن هند حيا فان يحدث به حدث وانا حىّ ياتكم رأيى ان شاء اللّه» . اميد اين دارم كه نظر برادرم در ترك جهاد و نظر من در جهاد با ستمكاران هر دو رشد و صحيح باشد. پس دست نگهداريد و خود را مخفى سازيد و خواسته خويش را كتمان كنيد و از گمان دشمنان پرهيز كنيد در مدت زمانى كه معاويه زنده است. پس اگر برايش اتفاقى افتاد و منزنده بودم، نظرم را به شما خواهم رساند اگر خداوند بخواهدبدين ترتيب، امام حسن(ع) از آغاز خلافت، همان راه پدربزرگوارش را براى نابودى معاويه در پيش گرفت ومردم را در اين راه بسيج كرد؛ اما اصحاب ايشان كسانى نبودند كه عزم جدى براى جنگ داشته باشند، مگر گروه اندكى از شيعيان مخلص. به همين علت، وقتى امام متوجه خيانت و نامه نگارى آنان به معاويه شد، براى حفظ جان شيعيان مخلص خود، راه صلح را در پيش گرفت؛ اما همواره بر اين امر تأكيد مى‏كرد كه خلافت متعلق به اهل بيت و او است و معاويه بر باطل است و اگر شرايط مساعد بود، به مبارزه نظامى با او بر مى‏خاست«كتب جوابا لمعاويه: انمّا هذاالامرلى و الخلافة لى و لاهل بيتى و انها لمحرمة عليك و على اهل بيتك سمعته من رسول اللّه و اللّه لو وجدت صابرين عارفين بحقى غير منكرين ما سلّمت لك و لا اعطيتك ما تريد» .[1امام حسن(ع) در پاسخ معاويه نوشت: اين امرمال من است و خلافت متعلق به من واهل بيت است و از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: خلافت بر تو و خاندانت حرام است. به خدا اگر انسان‏هايى صابر و آشنا به حق خود، كه معرفت خويش را انكار نمى‏كردند، مى‏يافتم، آن را تسليم تو نمى‏كردم و به خواست تو عمل نمى‏نمودمآن حضرت، اين مبارزه را در متن صلح نامه نيز پى‏گيرى كرد و شرايط آن را به‏گونه‏اى‏تنظيم كرد كه معاويه را رسوا و ماهيت ضد اسلامى و انسانى او را براى همه آشكارسازد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 12 فروردین 1394 ساعت: 0:52 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره بيماري هاي قلبي- عروقي

بازديد: 621

تحقیق درباره بيماري هاي قلبي- عروقي

مهمترين علت پيدايش بيماري هاي قلبي- عروقي، تصلب شرايين مي باشد. تصلب شرايين سبب مي شود كه سرخرگ هاي گوناگوني كه به سمت هاي مختلف بدن خون مي‏رسانند، بهتدريج سخت و تنگ گردند و توانايي آنها براي انتقال اكسيژن و مواد غذايي به سلول هاي بدن كاهش يابد. عواملي هستند كه موجب سريعتر شدن تصلب شرايين مي گردند و در صورت وجود آنها احتمال پيدايش بيماري قلبي- عروقي افزايش پيدا مي كند. براي پيشگيري از پيدايش بيماري‏هاي قلبي- عروقي و مرگ و مير و ناتواني ناشي از آنها، بايد اين عوامل خطر را بشناسيد و به توصيه‏هاي پزشكي توجه نماييد.

 عوامل خطر براي بيماري هاي قلب و عروق عبارتنداز: سن بالا، جنس مذكر، سابقه خانوادگي بيماري قلبي زودرس، فشار خون بالا، افزايش چربي خون 0به ويژه كلسترول)، ديابت قندي، سيگار كشيدن، چاقي، كم تحركي (انجام ندادن فعاليت هاي بدني) و اختلال در انعقاد خون.

 با توجه به اينكه ديابت از عوامل خطر بيماري هاي قلبي-عروقي است و معمولاٌ با عوامل خطر ديگر همراهي دارد (و گاهي شايد ايجاد كنندة آنها باشد)، مبتلايان به ديابت بايد بيش از ديگران مراقب سلامت قلب و عروق خود باشند. پژوهشهاي فراوان پزشكي نيز نشان داده اند كه عوامل خطر قلبي- عروقي در مبتلايان به ديابت نوع 2 شايعتر هستند.

 بيماري هاي قلبي- عروقي را مي توان به سه گروه عمده تقسيم كرد:

• بيماري هاي كرونري قلب

• حوادث عروقي مغز

• بيماري رگهاي محيطي

بيماريهاي كرونري قلب

 قلب يك پمپ عضلاني به اندازة مشت گره كرده انسان است كه در هر دقيقه به طور متوسط 60 تا 100 بار مي تپد و خون را در بدن به گردش در مي آورد. گردش خون سبب مي‏شود كه اكسيژن و مواد غذايي به اندام هاي بدن برسد و مواد زائد ناشي از فعاليت سلول ها نيز دفع گردد. عضله قلب هم از اين قاعده مستثني نيست و بايد خونرساني مناسب داشته باشد تا اين كار حياتي خود را به درستي انجام دهد. خونرساني به عضله قلب توسط رگ هايي موسوم به «سرخرگ هاي كرونر» صورت مي گيرد. رسيدن خون به قلب و ميزان فعاليت عضله قلب تا حدي مشابه وضعيت عرضه و تقاضا است؛ هرچه قلب فعاليت بيشتري داشته باشد (مثلاٌ هنگام فعالت‏هاي سنگين بدني يا اضطراب و تنش)، به خون بيشتري احتياج خواهد داشت. سرخرگ‏هاي كرونر بايد بتوانند اين افزايش نياز را تأمين كنند و گرنه سلولهاي عضله قلب با مشكل روبرو خواهند شد.

 تصلب شرايين و همچنين پيدايش لخته درون رگ‏هاي كرونر سبب مي شود كه خونرساني به سلول هاي عضله قلب كاهش يابد. در نتيجة كمبود اكسيژن و مواد غذايي و انباشت مواد زائد در عضله قلب، دردي پديد مي آيد كه به «درد قلبي» يا «آنژين صدري» معروف است. اگر سرخرگ كرونر به طور كامل (به وسيله تنگي شديد يا لخته خون) بسته شود، سلول‏هاي قلبي مربوط به حوزه آن سرخرگ خواهند مرد كه به اين وضعيت «انفاركتوس قلبي» مي‏گويند. گاهي نيز در اثر اختلال شديد و گسترده در كاركرد عضله قلب، مرگ ناگهاني رخ مي دهد.

 

 

 

نشانه‏هاي مهم بيماري قلبي

1.درد قفسه سينه: اين درد كوبنده يا فشارنده در ناحيه پشت جناغ سينه احساس مي شود و ممكن است به گردن، دستها، پشت و يا شكم هم انتشار يابد. آنژين صدري اغلب هنگام كارهاي بدني يا فشارهاي روحي و رواني كه فعاليت قلب افزايش پيدا مي كند، بروز مي‏نمايد و معمولاٌ با استراحت يا مصرف نيتروگليسرين زيرزباني تسكين مي يابد. اگر درد با استراحت يا چندين دقيقه پس از مصرف قرص ير زباني بهبود نيافت و به ويژه اگر همراه با تنگي نفس، تهوع و تعرق شديد بود، ممكن است نشانه انفاركتوس قلبي باشد. به دليل اختلال در اعصاب محيطي، شدت نشانه هاي بيماري قلبي در افراد ديابتي ممكن است كمتر از ميزان مورد انتظار باشد (انفاركتوس بي سروصدا)؛ از اين رو شما كه به بيماري ديابت مبتلا هستيد بايد بيشتر متوجه چنين نشانه هايي باشيد و به موقع به پزشك مراجعه كنيد. البته به ياد داشته باشيد كه دردهاي قفسه سينه فقط نشانه بيماري قلبي نيستند و ممكن است مثلاٌ در اثر بيماري هاي گوارشي يا ريوي نيز پديد آيند.

2.تنگي نفس: احساس تنگي نفس مي تواند از نشانه هاي بيماري كرونري قلب باشد گرجه در بسياري از بيماري هاي تنفسي و... نيز اين حالت پديد مي آيد.

3.تپش قلب: در اين وضعيت، فرد به طور ناراحت كننده اي ضربان قلب خود را احساس مي‏كند. تپش قلب در حالت هاي اضطرابي و برخي بيماري هاي ديگر قلبي نيز ممكن است پديد آيد.

4. خير يا ادم: در مراحل پيشرفته تر بيماري قلبي (نارسايي قلب) كه كاركرد پمپ اشكال پيدا مي كند، مايع موجود در بافت هاي بدن (به ويژه بخشهاي پاييني بدن مثل قوزك پاها) به طور كامل تخليه نمي شود و در زير جلد انباشته مي گردد. البته خير يا ادم در نتيجه بيماري هاي واريسي پاها، بيماري كبد، اختلالات كليوي و... نيز ممكن است پديد آيد.

حوادث عروقي مغز (سكته مغزي)

 هنگامي كه رگهاي تغذيه كننده مغز به شدت آسيب ببينند، خون به سلول هاي مغزي نمي‏رسد و آنها دچار مرگ خواهند شد كه به اين حالت «انفاركتوس مغزي» مي‏گويند. سكته مغزي هم در اثر تنگي و بسته شدن رگ هاي مغز پديد مي آيد و هم به دنبال پاره شدن و خونريزي رگهاي مغز. مهم ترين عامل خطر براي حوادث عروقي مغز افزايش فشار خون (پرفشاري خون) است. خطر سكته مغزي در مبتلايان به ديابت كه فشار خون بالا هم دارند، دو برابر افرادي است كه تنها به پرفشاري خون دچار هستند. اين مسأله اهميت كنترل فشار خون در بيماري ديابت را آشكارتر مي سازد.

 نشانه هاي حوادث عروقي مغز بسته به اينكه كدام قسمت مغز اختلال خونرساني پيدا كند، بسيار گوناگون هستند. كرختي يا ضعف حركتي شديد (فلج) در يك نيمه بدن و نابينايي يا تاري ديد زودگذر يك چشم از جمله نشانه هاي حوادث عروقي مغز مي باشند.

 

بيماري رگهاي محيطي

 منظور از بيماري رگهاي محيطي بيماريهايي است كه عروق بيرون از قلب و مغز را گرفتار مي كنند. اين بيماريها معمولاٌ در نتيجه تنگ شدن رگهايي كه خون را به پاها و دستها مي‏رسانند، پديد مي آيند. كاهش خونرساني به پاها سبب دو نوع عارضه مي شود:

1.قنقار يا ياگانگرن: مرگ بافتي در اثر نرسيدن خون به اندامها كه در نهايت به قطع آن عضو مي انجامد.

2.لنگش متناوب: به علت تصلب شرايين خونرساني كنندة پاها، پس از مدتي راه رفتن درد شديدي معمولاٌ در عضلات پشت ساق پا به وجود مي‏آيد.

به طور كلي احتمال اينكه مبتلايان به ديابت نياز به قطع قسمتي از پاهايشان پيدا كنند، 15 تا 40 برابر جمعيت جامعه است. بنابراين پايبندي به توصيه هاي مربوط به پيشگيري از بيماري‏هاي قلبي- عروقي و نيز رعايت اصول مراقبت از پاها، براي افراد ديابتي بسيار اهميت دارد.

اصول پيشگيري از بيماري هاي قلب و عروق در افراد ديابتي

1.چربي (به ويژه كلسترول) خون خود را كاهش دهيد.

كلسترول كه نوعي چربي است، در پيدايش و گسترش تصلب شرايين نقش مهمي دارد زيرا مي تواند در ديوارة رگها رسوب كند و همراه با عوامل ديگر به تنگي و بسته شدن سرخرگ‏ها بينجامد.

 كلسترول دونوع مهم دارد: يكي كلسترول «بد» (LDL) كه موجب بسته شدن رگها و بيماري قلبي-عروقي مي شود و دوم كلسترول «خوب» (HDL) كه كلسترول اضافي بدن را از بافتها خارج مي كند و خطر بيماري قلبي را مي كاهد. نوعي از كلسترول كه بايد غلظت كمي در خون داشته باشد، همان نوع «بد» يا LDL است.

 شما مي توانيد با پرهيز از مصرف غذاهاي پرچربي و رعايت توصيه هاي پزشكتان، چربي خون خود را در سطح مناسب نگه داريد.

 

2.فشار خون خود را كنترل كنيد

فشار خون بالا افزون بر اينكه فشار بيشتري بر قلب وارد مي سازد و نياز آن به خون را افزايش مي دهد، روند تصلب شرايين را هم تسريع مي كند و سبب آسيب اندامهاي گوناگون بدن مي گردد.

3.وزن خود را به حد مناسب برسانيد

چاقي عامل خطر مهمي براي افزايش فشار خون است. همچنين چاقي يا اضافه وزن موجب افزايش مقاومت سلول هاي بدن نسبت به انسولين مي شود. شما بايد زير نظر يك پزشك يا متخصص تغذيه وزن بدنتان را به ميزان متناسب باقد، جنس و سن خود برسانيد.

 

4.سيگار نكشيد

استعمال دخانيات سبب افزايش ضربان قلب و در نتيجه كار قلب مي شود و فشار خون را هم بالا مي برد. همچنين سيگار بر اثر روي عوامل انعقادي و نيز غليظ كردن خون احتمال تشكيل لخته و بسته شدن سرخرگ ها را افزايش مي دهد. افزون براين، سيگار با اثر بر رگهاي كوچك، خونرساني به بخش هاي انتهايي اندام ها (به ويژه پاها) را مختل مي كند و اين عارضه در افراد ديابتي كه گرفتاري اعصاب محيطي نيز دارند، بسيار مهم است و خطر قطع عضو را باز هم افزايش مي دهد. اين آثار جداي از سرطان زايي سيگار است كه موجب ناتواني و مرگ خواهد شد. امروزه سيگار مهم ترين علت قابل پيشگيري سرطان بشمار مي آيد.

 

5.قند خون خود را كنترل كنيد

 كنترل دقيق قند خون، هم به طور مستقيم و هم به طور غيرمستقيم، نقش مهمي در پيشگيري از بيماريهاي عروقي مي تواند داشته باشد.

 

6.فعاليت ورزشي منظم داشته باشيد

 پژوهش‏هاي پزشكي نشان داده اند كه داشتن يك زندگي كم تحرك (از نظر بدني)، صرف نظر از عوامل خطر ديگر، احتمال ديابت، چاقي و بيماري كرونري قلب را افزايش مي دهد. پياده‏روي، دوچرخه سواري، تنيس روي ميز، باغباني و دويدن آرام فعاليتهاي بدني هستند كه اثر مفيدي بر تندرستي شما خواهند داشت. توصيه مي شود كه روزانه 30 دقيقه به فعاليت بدني بپردازيد، مي توانيد اين ميزان فعاليت را در سه دوره 10 دقيقه اي (بافاصله) نيز انجام دهيد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 12 فروردین 1394 ساعت: 0:51 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره سازمان بهداشت جهاني

بازديد: 781

تحقیق درباره سازمان بهداشت جهاني

سازمان بهداشت جهاني در سال 1945 با تصويب مجمع عمومي سازمان ملل متحد تشكيل يافته و در سال 1946 قانون اساسي خود را تصويب  و از 7 آوريل 1948 كه بعدها روز جهاني سلامت لقب گرفت ، به اجرا گذاشته شد. سازمان بهداشت جهاني مسئوليت هدايت و هماهنگي ارتقاي سلامت مردم جهان را درچارچوب سازمان ملل متحد بعهده دارد . كارشناسان اين سازمان استانداردهاي سلامت را تدوين نموده و كشورها را در برخورد با مشكلات خود ياري مي رسانند. 193 كشور عضو اين سازمان هستند. اين كشورها هر سال در ژنو دور هم جمع مي شوند تا سياستها و بودجه سازمان را تصويب كنند و هر پنجسال رئيس سازمان را انتخاب مي نمايند. بالاترين نهاد تصميم گير سازمان جهاني بهداشت مجمع عمومي سازمان1  است كه هر سال در ماه  May در ژنو و با شركت نمايندگان 193 كشور عضو برگزار مي گردد.  عملياتي كردن تصميمات و سياستهاي مجمع توسط هيات اجرايي 2   سازمان بهداشت جهاني انجام مي گردد. اين هيات از 34 متخصص حيطه سلامت تشكيل يافته كه بمدت 3 سال انتخاب مي گردند.

 بيش از 8000 كارشناس سلامت در سرتاسر جهان در 147 دفتر نمايندگي ، شش دفتر منطقه اي و مقر اصلي سازمان در ژنو مشغول فعاليت هستند. در سال 1948 در اولين نشست اعضا اولويتهاي جهاني سلامت مالاريا،سلامت مادر و كودك ، سل  ، بيماريهاي آميزشي، تغذيه و سلامت محيط انتخاب شدند كه اغلب آنها هنوز هم از اولويتهاي جهاني سلامت بشمار مي روند. يكي از كارهاي ماندگار سازمان بهداشت جهاني در مقابله با انتشار بيماريهاي واگير تدوين قوانين بين المللي سلامت 3  است كه كشورها را  موظف به شناسايي و كنترل بيماريهاي مورد نظر مي نمود و در سال 2005 در بازنگري اين قوانين بيماريهاي نوپديد مانند سارس و گونه هاي تازه  انفلوآنزا  نيز در آن جاي گرفتند. در قوانين جديد ، سازمان بهداشت جهاني مسئوليت مي يابد كه بطور مستقيم در كشف و كنترل بيماريهاي  عفوني اقدام نمايد. يكي ديگر از نوآوريهاي اخير سازمان بهداشت جهاني ايجاد مركز عمليات استراتژيك سلامت 4 است كه با آخرين تكنولوژيها در اپيدمي بيماريها و بلاياي طبيعي در هماهنگي اطلاعات و اقدامات بين كشورهاي مختلف فعاليت مي نمايد. با توجه به شيوع بيماريهاي مزمن و تغيير شيوه زندگي  در جوامع فقير و غني ، سازمان بهداشت جهاني استراتژي جهاني تغذيه،تحرك و سلامت  5 را وضع نمود تا به مقاله با بيماريهاي قلبي ، سكته مغزي ،سرطانها و ديابت بپردازد. در نشست هزاره  سوم سازمان ملل متحد سلامت محور  توسعه قرار گرفته و سه هدف از هشت هدف اصلي اهداف توسعه در هزاره سوم مستقيما به سلامت مربوط بود. و بقيه اهداف نيز بصورت غير  مستقيم با سلامت مرتبط بودند. در سال 2005 شبكه ماتريسي سلامت 6با هدف جمع آوري داده ها و اطلاعات سلامت از سرتاسر جهان در  سازمان بهداشت جهاني ايجاد شد. اعتبارات كلي سازمان بهداشت جهاني در سال 2007 – 2006 حدود 3/3 ميليارد دلار بود كه يك چهارم آن از حق عضويت كشورها تامين و بقيه از كمكهاي داوطلبانه كشورها و سازمانها تامين مي گردد. اين اعتبارات در چهار زمينه كلي زير هزينه ميشود:

1.مداخلات اساسي سلامت شامل كنترل اپيدمي ها و كاهش مورتاليته مادران و كودكان ،50%

2.سياستها و محصولات نظام سلامت شامل كيفيت داروها و تكنولوژيها ، 18 %

3.تعيين كننده هاي سلامت شامل تغذيه و دخانيات ، 11 %

4.حمايت موثر كشورهاي عضو شامل مديريت دانش و فناوريهاي اطلاعات ،21%

75درصد اين اعتبار در دفاتر نمايندگي و ادارات منطقه اي و 25 درصد در دفتر مركزي سازمان هزينه مي گردد. بيش از 30 درصد اعتبارات سازمان بهداشت جهاني در منطقه آفريقا هزينه مي شود.

ادارات منطقه اي سازمان بهداشت جهاني

اين سازمان شش اداره منطقه اي دارد كه هر كدام تعدادي از كشورهاي آن منطقه را پوشش مي دهند .

ادارات منطقه ای

محل اداره

آدرس وب سایت

منطقه آمريكا

واشنگتن

www.paho.org

منطقه مديترانه

قاهره

www.emro.who.int

منطقه اقيانوس آرام غربي

مانيل

www.wpro.who.int

منطقه آسياي جنوب شرقي

دهلي نو

www.searo.who.int

منطقه آفريقا

برازاويل

www.afro.who.int

منطقه اروپا

كپنهاك

www.euro.who.int

 

   قانون اساسي سازمان بهداشت جهاني :

1.سلامت رفاه کامل جسمي، رواني واجتماعي است وفقط فقدان بيماري يا ناتواني نيست

2.بر خورداري از سلامت حق هر انساني بدون توجه به نژاد ، مذهب ، باورهاي سياسي و طبقه اقتصادي واجتماعي  اوست.

3.سلامت محور صلح و امنيت است وبه هماهنگي کامل جامعه و دولت نياز دارد.

4.دستيابي به هر سطحي از سلامت ارزش محسوب ميشود.

5.توسعه نا متقارن وغير همسان ارتقاي سلامت و كنترل بيماريها در کشورهاي مختلف خطر جدي است .

6.تکامل مناسب كودكان اهميت اساسي دارد. توانايي زندگي هماهنگ ودر يک محيط پويا اساس توسعه محسوب ميشود.

7.گسترش منافع دانش پزشکي به تمام انسانها ضرورت تمام در دستيابي به سلامت دارد.

8.مشارکت فعال واظهار نظرهاي توام با آگاهي جامعه در ارتقاي سلامت مردم بسيار مهم است.

9.دولتها مسئول سلامت مردم هستند.

 

روزشمار فعاليتهاي عمده سازمان بهداشت جهاني :

 1945مجمع سازمان ملل در سانفرانسيسكو تصويب نمود که سازمان بهداشت جهاني تاسيس شود.

1946سازمان بهداشت جهاني قانون اساسي خود را در نيويورك تصويب نمود.

1947تاسيس نظام گزارشدهي اطلاعات  اپيدميولوژيکي

1948اجراي قانون اساسي سازمان بهداشت جهاني .

1948انتشار کتاب طبقه بندي بين المللي بيماريها

1948 انتخاب دکتر بروک (  Dr.Brock Chisholm) از كانادا بعنوان اولين رئيس سازمان بهداشت جهاني .

1950 انتخاب روز 7 آوريل به عنوان روز جهاني سلامت.

1950ايمنسازي گسترده بر عليه بيماري سل با واکسن ب ث ژ

1952پياده سازي برنامه کنترل جهاني بيماري Yaws در مشارکت با يونيسف

1953انتخاب دکتر مارکولينو (Dr.Marcolino Gomes Candau ) از برزيل بعنوان دومين رئيس سازمان بهداشت جهاني .

1955پياده سازي برنامه ريشه کني مالاريا

1958شروع ريش کني بيماري آبله

  1963صدور گواهي استفاده از واکسن خوراکي پوليو.

1965تدوين و انتشار اولين گزارش بيماري ديابت .

1966شروع تاسيس دفاتر منطقه اي سازمان بهداشت جهاني

1969تنظيم قوانين بين المللي بهداشتي (IHR)

1972واگذاري امتياز واکسن خوراکي پوليو توسط دكتر سابين به سازمان بهداشت جهاني .

1973انتخاب دکتر هالفدان ( r.Halfdan T.Mahler ) از دانمارك به عنوان سومين رئيس سازما ن بهداشت جهاني

1974اجراي برنامه توسعه ايمنسازي

1974اجراي برنامه کنترل اونکوسريازيس با همکاري بانک جهاني

1975کشف ويروس ابولا درکشور سودان و زئير .

1977انتشار اولين فهرست داروهاي ضروري .

1978کنفرانس جهاني مراقبتهاي اوليه بهداشتي در آلما آتا  و تعيين هدف "بهداشت براي همه "

1979تائيد ريشه کني جهاني آبله .

1986ايجاد برنامه جهاني بيماري ايدز .

1988انتخاب دکتر هيروشي ناکاجيما از ژاپن بعنوا ن چهارمين رئيس سازمان بهداشت جهاني .

1988تصويب قانون " بيماران مبتلا به ايدز مجرم نيستند" .

1988 تاسيس برنامه جهاني ريشه کني فلج اطفال با مشارکت يونيسف و مرکز بيماريهاي امريکا .

1991بکار گيري استراتژي حذف جذام .

1995تعيين کميته جهاني تائيد ريشه کني دراکونکوليازيس.

1995‌بکارگيري DOTs در کنترل بيماري سل .

1996ايجاد سازمان جهاني  مراقبت بيماري ايدز

1998انتخاب دکتر گروهارلم بعنوان پنجمين رئيس سازمان بهداشت جهاني .

2000اجراي برنامه مشارکتي توقف بيماري سل .

2000تاسيس شبکه جهاني پاسخ به اپيدمي ها.

2000تاسيس کمسيون اقتصاد کلان و سلامت .

2000 :تصويب قوانين هزاره سوم در مجمع سازمان ملل ( سه هدف مستقيما به سلامت مربوط است ) .

2001 :اجراي برنامه هاي كنترل سرخک در مشارکت با صليب سرخ امريکا ،يونيسف و مرکز بيماريهاي آمريکا .

2003 :انتخاب دکتر لي جونگ ووک بعنوان ششمين رئيس سازمان بهداشت جهاني.

2003 : اجراي برنامه 5 * 3 در بيماري ايدز

2003 : تصويب چارچوب کنترل تنباکو .

2003 : کشف و کنترل SARS .

2003 : ايجاد کمسيون حقوق معنوي ، نوآوري و سلامت عمومي

2004بکارگيري راهکار هاي تغذيه ،تحرک و سلامت .

2004 : توصيه ايمني جاده با شعار "بدون تصادف "

2004 : راه اندازي مرکز عمليات استراتژيک در فاجعه سونامي

2005 : بازنگري و اصلاح قوانين بين المللي سلامت .

2005 : ايجاد کمسيون شاخص هاي اجتماعي سلامت .

2005 : اجراي مشارکت در سلامت کودک و مادر

2006 : انتخاب دکتر مارگارت چان بعنوان هفتمين رئيس سازمان بهداشت جهاني .

2007 : اجراي قوانين جديد بين المللي سلامت .

2008 : پيشنهاد محافظت سلامت از تغييرات جوي .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 12 فروردین 1394 ساعت: 0:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره غزنویان

بازديد: 1739

تحقیق درباره غزنویان

مختصری درباره ی غزنویان

محمود بن سبکتکین قلمرو بالنسبه کوچک غزنه «غزنی، غزنین» به خراسان مقارن عهد انحطاط و انحلال سامانیان، ناگهان آن را به صورت امارتی وسیع و بزرگی درآورد که با جلب نظر و رضایت خلیفه عباسی، بدان استقلالی بخشید.

غزنه ولایتی کوهستانی بود که در زابلستان، در دامنه کوههای سلیمان یا نواحی شرقی افغانستان کنونی، قرار داشت. در زمان مرگ سبکتکین بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور، حکومت غزنه شامل ولایات، قصدار، بُسْتْ، زابل، رُخج، زمین داور، پیشاور، و نواحی طَخارستان و بدخشان بوده است.

در آن زمان هر یک از این نواحی پیش از هر چیز یک ثَعْنر «سر حد مرزی» در حاشیه دنیای هند به شمار می‏آمد. از عهد امارت سبکتکین، غزو جهاد دایم در نواحی غربی هند این منطقه را به صورت یک کانون اسلامی و رهبری کننده غزوات درآورده بود که چون میراثی سیاسی به محمد منتقل شد و به این ترتیب به عنوان مهمترین و عمده‏ترین مشغله فکری و عملی این سلطان ستیزه جو درآمد.

بعدها با الحاق خراسان به آن، دولت غزنه وارث تمام قلمرو سامانیان در خراسان شد، به طوری که در مرزهای غربی خویش با دولتهای آل بویه و آل زیار همسایه شد که هیچکدام به اندازه حکومت غزنوی مورد تأیید خلیفه بغداد نبودند. از سویی دیگر سیف الدوله محمود نیز با دریافت لقب؛ یمین الدوله، بنیان قدرت و استقلال این قلمرو بالنسبه وسیع را در همان آغاز انحطاط سامانیان استوار ساخت.

 

نظام اداری و نظام لشکری غزنویان

محمود درخشانترین سیمای سلسله غزنویان که از او به عنوان «سلطان غازی» و امیر «کثیر الغزوات» یاد کرده‏اند، بر این باور بود که همه ساله می‏بایست جهاد و غزو علیه «کفار» «که فرض کردن گروهی از مردمان دیگر نواحی و اطلاق کفار بدانها در آن زمان کار چندان دشواری نبود» تکرار شود.

این عملیات تهاجمی و نظامی با نظارت دقیقی که محمود در همسو نگه داشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال می‏کرد، توسط بهره جویی از حداکثر دقت و سرعت عمل ماشین جنگی مهیب و مخرب غزنویان، حاصل می‏شد که آن را به صورت کاملترین و پر قدرت‏ترین حکومت اسلامی که تا آن زمان در ایران به وجود آمده بود، در می‏آورد.

 

ارتشی از اقوام مختلف

اتکاء این ماشین جنگی غزنویان که از یک «ارتش چند ملیتی» متشکل از ترک، تاجیک، گیل، دیلم، غز، هندو و عناصر دیگر بود، بر قدرت فرماندهی فوق العاده، نظم پیچیده دیوانی و ارتباطش با نظم لشکری استوار بود.

بعد از مرگ محمود که توانست به مدت سی و یک سال این مجموعه را به طور موفقیت آمیزی هدایت کند، پسرش مسعود، پس از یک کشمکش خانگی وارث آن شد. شاید تزلزل شخصیت و اختلاف بد فرجامی که با روی کار آمدن او، دیوان و درگاه را به دو اردوی متخاصم و نامتجانس تقسیم کرد، دلیلی بود که قدرت متعرضی و تهاجمی ماشین جنگی را از آن گرفت و از کار انداخت که همین امر آغاز انحطاط و تزلزل غزنویان را موجب شد.

 

تقابل دستگاه اداری و دستگاه نظامی

اما، اسباب عقب نشینی این دولت را از فضای سیاسی ایران و همچنین دگرگونی احوال اجتماعی حاکم بر قلمرو غزنویان را می‏توان از بررسی تحول رو به انحطاط دستگاه اداری و نظامی آن دریافت.

در واقع در این ایام و از مدتها پیش بود که ایران در سده‏های نخستین اسلامی، به تدریج توانست هویت متزلزل شده و تا حدی از یاد رفته خود را باز یابد.

جامعه ایرانی که عناصر تشکیل دهنده‏اش، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، و آداب و رسومش، مرده ریک آداب و رسوم ایران باستان بود، به داستانها و سرگذشت پهلوانان و فرمانروایان ایران باستان دلبستگی خاصی داشت به طوری که مراسم، جشنها و حتی خرافات باز مانده آن ایام را تا حدی که با آیین جدید سازگاری داشته باشد، همچون میراث نیاکان، عزیز و بی بدیل می‏انگاشت.

از جمله شاهنامه فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون آورد و به عرصه شعور و شهود حسی کشاند، در طی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی را در بخارا، و شاهنامه ابو منصوری را در طوس به وجود آورد به طوری که مسعودی مروزی را به نظم کردن «مزدوجه» خویش رهنمون شد. در این اثنا بود که دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله‏ای برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین فارسی زبانان عصر یافت.

سرانجام مرحله نهایی این جست و جو، با اتمام حماسه عظیم فردوسی انجام پذیرفت. به طوری که حس مشترک در قالب یک هویت قوی تقریباً تمامی طبقات جامعه را از دهقانان «بازماندگان نجبای فئودال عهد ساسانیان» تا عیاران شهر - که مصداقشان در شاهنامه در تعدادی از پهلوانان، عیاران و دلیران تصویر شده بود - به نوعی مرموز به هم پیوند می‏داد.

ولی از سوی دیگر، روح سازش ناپذیری و عدم تسامح و خشونت افراطی در برخورد با صاحبان دیگر عقاید و مسلکها نیز اجازه همدلی، همدردی و هم سرنوشتی را با این حکومت جباران و نظامیان نمی داد و آن را به طوری که فاقد هر گونه پایگاه مردمی و پشتیبانی باشد می‏ساخت. نتیجه آن که به محض پیدا شدن خلل و فرج در ماشین نظامی و از کار افتادن آن، مردم ترکان سلجوقی را، علی رغم سنی بودن، بر ترکان غز ترجیح دادند و به این ترتیب طومار آنان را از ایران برچیدند.

 

حکومت دویست و چهل ساله غزنویان

از فتح غزنین به دست البتکین حاجب در 334 ق / 955 م که با آغاز پیدایش دولت غزنه همراه بود تا خاتمه سلطنت خسرو ملک غزنوی در لاهور «583 ق / 1187 م» که انقراض نهایی دولت غزنویان بود ، مدت فرمانروایی امرای غزنه در ایران و خارج از ایران، روی هم رفته، قریب دویست و چهل سال به طول انجامید که از این مدت تنها نیم قرنی بیش در ایران مجال قدرت نمایی به آنها داده نشد و مابقی آن در قلمرویی که قسمت عمده‏اش به گذشته ایران تعلق داشت، ادامه پیدا کرد.

 

مسعود غزنوی

با مرگ محمود غزنوی «صفر یا ربیع الاول 421 ق / فوریه یا مارس 1030 م» بنا بر وصیت محمود، پسرش محمد جانشین او شد، اما مسعود که همواره خود را جانشین بر حق پدر می‏دانست، با حمایت امیران و لشکریان محمد، توانست بدون جنگ او را اسیر و کور سازد و خود زمام امور را به دست گیرد.

 

با بیعت و انقیاد امیران و بزرگان غزنه و همچنین تأیید سلطنت او توسط خلیفه بغداد - القادر بالله - مسعود، پس از چندی اقامت در بلخ به غزنه آمد «جمادی الثانی 422 ق / ژوئن 1031 م» و بدون هیچ مقاومتی وارث تخت پدر شد.

سلطنت بالنسبه کوتاه مدت مسعود، از همان آغاز و تا انتها، درگیر توطئه‏های گوناگون درباریان و کشمکشهای دایم بین کسانی بود که از عهد محمود، در دیوان و درگاه نفوذ یافته بودند.

در حقیقت تازه به دوران رسیدگانی که در سایه پیوستن به مسعود، به دنبال فرصت و سودجویی از قدرت بودند. خود رأیی، بی تدبیری، آزمندی و شتابکاری سلطان هم، هرج و مرج ناشی از این توطئه‏های مخرب را به بدترین نتایج آن که غلبه ترکان سلجوقی بر خراسان و کشته شدن مسعود به دست لشکریانش بود، منتهی شد.

 

افزایش نارضایتیهای بزرگان از مسعود غزنوی

توطئه‏های درباری که «استبداد طبع» این سلطان کوته نظر و بی فکر را به بازی می‏گرفت، وی را درگیر جنگهای بی فایده‏ای می‏کرد که حاصلی جز غارت و کشتار نداشت. مال اندوزی مسعود نیز مزید بر علت بود، چنان که در میان کارهای نسنجیده‏اش، دستور باز ستاندن اموالی را داد که برادرش محمد به اعیان و ارکان ملک بخشیده بود. گرچه از این اقدام مالی برای مسعود حاصل نشد، اما در مقابل کدورتها و نارضایتیها را به شدت افزایش داد. 
از طرفی مسعود، وزارت خویش را به خواجه احمد حسن میمندی، وزیر سابق پدرش داد. وزیری که در عهد محمود، به حکم سلطان اموالش مصادره و خودش در حبس افتاده بود. با وجودی که خواجه میمندی، در سنین پیری عهده دار وزارت مسعود شد و در عین حال مردی عاقل و با تدبیر بود، اما این امر مانع از آن نشد که او به خاطر کینه‏های گذشته خود، از کسانی که در عهد سلطان محمود بر علیه او بدگویی کرده بودند انتقام نگیرد. 
آن چه در تاریخ بیهقی در باب این دوره از سلطنت مسعود آمده است، او را سلطانی مستبد، نشان می‏دهد.

 

اعدام حسنک وزیر

از جمله کارهایی که برای سلطان ، باعث بد نامی شد، اقدام عجولانه دربار غزنه در توقیف و اعدام خواجه حسن میکال نیشابوری معروف به حسنک وزیر بود. هر چند محرک این اقدام، بو سهل زوزنی بود، اما خواجه میمندی هم که در دل از این ماجرا خرسند بود، سعی و کوشش قابل ملاحظه‏ای در جلوگیری از آن و از رسواییهایی که به دنبال داشت، به جا نیاورد. 

مصادره اموال احمد نیالتکین

همچنین مصادره اموال احمد نیالتکین که خزانه دار محمود و به قولی فرزند او بود، با چنان آزار و تحقیر سختی صورت گرفت که پس از آن که رضای سلطان مسعود را جلب کرد و مأمور عازم به هند شد، در آن جا سر به شورش برداشت و ترکمانان را هم در خراسان بر ضد سلطان تحریک کرد، به طوری که فرو نشاندن عصیان احمد به آسانی میسر نشد. 
بدین گونه، در اندک زمانی، تمامی ارکان دولت غزنه، فدای سوء ظن سلطان و تصفیه حسابهای هوادارانش با درباریان سابق شد. در این اوضاع آشفته؛ امیر یوسف عموی سلطان، اریارق سپهسالار وی در هند، و سفتکین غازی سپهسالار ترک اتباه شدند.

از طرفی توطئه‏ای هم بر ضد التونتاش خوارزمشاه انجام گرفت که عقیم ماند و موجب شد تا این خدمتگزار وفادار و توانای دیرین دولت غزنوی، اعتماد خود را نسبت به سلطان مسعود از دست بدهد.

این افراط کاریهای مستبدانه، سوء ظنهای بی جا و توطئه‏های درباری، به تدریج محیط نا امنی را فراهم آورد که مسعود را از وجود رجال معتمد و امیران فداکار و کاردان محروم ساخت. بعد از وفات خواجه میمندی، مسعود «محرم 424 ق / دسامبر 1032 م» وزارت خویش را به خواجه احمد بن عبدالصمد، واگذار کرد «جمادی الثانی 424 ق / می 1033 م» که وزیری با کفایت و مدبّر بود.

بی تدبیری مسعود غزنوی در اداره ی امور قلمرویش

بی توجهی به مشکلات داخلی و لشکر کشی به هند

به هر حال، مسعود در همان سالهای نخست سلطنتش، علی رغم قحطی و بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند تقریباًَ در همه جا فراگیر شده بود، «423 ق / 1032 م» و با وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و تجاوز مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزو و جهاد را در هر سال واجب می‏دانست.

در دره کشمیر قلعه‏ای به نام «سرستی» را که پدرش محمود چند بار به تسخیر آن کوشید، اما توفیقی حاصل نکرد، فتح و با غنایم فراوان و بردگان بسیار به غزنین بازگشت «424 ق / 1033 م». اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز - طوایف سلجوقی - در این ایام برای وی در تمامی خراسان به وجود آورده بودند و با آن که علی تکین، در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند و 
خراسان نیز بر اثر مظالم حاکم فاسد آن، سوری بن معتز، عرصه جنگ داخلی و آشوب در طوس و غارت نیشابور شده بود؛ مسعود، به جای برخورد با بیداد حاکمان محلی خود، تدبیر ترکان غز و فرو نشاندن عصیان ماوراء النهر، لشکر به گرگان و طبرستان کشید و فتنه باکالیجار، واپسین امیر زیاری را که از پرداخت خراج خودداری ورزیده بود، فرو نشاند تا این که سرانجام صلح نامه‏ای با امیر زیاری منعقد ساخت «ربیع الاول 426 ق / ژانویه 1035 م».

 

تاج گذاری و حمله ی مجدد به هند

سال بعد هم مسعود با تشریفات تمام به مقر تازه‏ای که در غزنین برایش ساخته بودند «نزول اجلال» کرد. بر تخت زرین مرصعی نشست و تاج زرینی به وزن «هفتاد من از زر و جواهر» که از بالای تخت آویخته بودند بر سر نهاد و محتشمان و رعایا را بار داد
در همین سال به پسرش، مورود نیز فرمان امارت بلخ را داد و او را به آن دیار اعزام داشت. این تاجگذاری آخرین جلوه شوکت و جلال بی ثبات دولتی بود که مقارن افول خود بود
تملق و چاپلوسی چاکران حکومت و ستایش شاعران درباری، که سلطان را به خوش باوری مغرورانه‏ای دچار کرده بود، ظاهراً جلوه طلاهای ایام تاجگذاری بود که ، او را به هوس اموال هند و غارت معابد آن انداخت به طوری که به بهانه وفای به نذر، بی آن که به پیشروی ترکان سلجوق و گرفتاریهای خراسان اهمیتی بدهد، آهنگ فتح قلعه هانسی را کرد «ذی الحجه 428 ق / سپتامبر 1037 م» به طوری که قلعه هانسی که آن را «قلعه عذرا» نیز می‏خواندند، به قیمت تخریب و نابودی بسیاری از معابد و شهرهای هند فتح کرد
مسعود به هنگام بازگشت از این غارت و کشتار، «جمادی الثانی 429 ق / مارس 1038 م» امارت لاهور را به پسرش مجدود واگذاشت.

 

صلح اجباری با ترکمانان سلجوقی

به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر که اسباب دلنگرانیش شده بود، به فکر چاره افتاد، اما علی رغم کوششهای مقطعی که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود. 
با آن که در طلخاب، نزدیک بلخ، به ترکان ضرب شستی نشان داد «شوال 430 ق / جولای 1039 م»، اما آنها را در عقب نشینی دنبال نکرد به طوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند.

با توجه به این دشواریها مسعود به اشارت و وساطت وزیر با ترکمان پیمان صلحی اجباری امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان، نسا، باورد، فراوه و تمام بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد.

مسعود به دنبال این مصالحه که خود وهنی در قدرت دولت غزنه بود در ذی القعده 430 ق / آگوست 1039 م. به هرات رفت. به دنبال این واقعه، علی رغم کوششی که مسعود برای باز پس گیری مناطق واگذار شد، به ترکمانان به عمل آورد، اما نتیجه‏ای خلاف انتظار نصیبش شد.

 

انقراض غزنویان در ایران

گروهی از سپاهیانش به ترکمانان سلجوقی پیوستند و مسعود که در حصار دندانقان شکست خورده بود، خراسان را نیز از دست داد «هشتم رمضان 431 ق / 23 می 1040 م». از طرفی طغرل هم به نام امیر خراسان خود را وارث سلطنت مسعود یافت که این بار سعی مسعود نیز در استرداد خراسان بار دیگر به جایی نرسید.

سلطان غزنه، که خراسان، را در دندانقان مرو از دست داده بود، از راه دغستان و غور که نواحی شرقی باد غیس و مناطق کوهستانی بین هریرود و هندوکش را شامل می‏شد، به غزنه بازگشت «شوال 431 ق / ژوئن 1040 م». در آن جا سپهسالاران خویش - بکتعذی، سباشی و امیر علی دایه را به خیانت متهم کرده، اموالشان را مصادره نمود و خود آنها را به حبس و تبعید فرستاد.

بدین گونه پاداش خودسری و کژتابی خود را به خدمتگزاری آنها داد. ولایت عهدی خویش را نیز به پسرش مودود سپرد و برای برخی از ولایات حکام جدیدی تعیین کرد. سپس خود نیز که از تسلط ترکمانان سخت به هراس افتاده بود، به بهانه آن که می‏خواهد در هند، به جمع آوری لشکر و سپاه و جبران شکست دندانقان بپردازد، با اموال و خزاین غزنه راهی هند شد. 
اما در میان راه با شورش سپاه که به خزاین او طمع کرده بودند رو به رو شد. شورشیان امیر محمد، برادرش را که ده سال پیش مسعود او را از سلطنت برکنار و کور کرده بود، به سلطنت برداشتند «ربیع الاول 432 ق / نوامبر 1040 م».

مسعود که در دفع این شورش، آخرین کوشش خود را انجام می‏داد، سرانجام در محلی به نام رباط ماریکله، واقع در بین راه غزنه به لاهور، به وسیله شورشیان محصاره شد. با وجود جلادتی که در این نبرد و در مقابله با مخالفان به خرج داد عاقبت به دست سپاهیان و به قولی در پیکار کشته شد. «جمادی الثانی 432 ق / فوریه 1041 م».

با مرگ مسعود، اگر چه حکومت غزنویان در خارج از ایران و نیز در ولایت غزنه دوام یافت، اما در مسیر حوادث بعدی ایران تأثیری نداشت به یک معنی حکومت آنها در ایران منقرض شد.****

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 12 فروردین 1394 ساعت: 0:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس