سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
اسفناج گیاه بومی ایران است و از اوایل قرن اول میلادی كم كم به نقاط دیگر دنیا راه یافت. بهطوری كه در تاریخ مسطور است اسفناج در قرن هفتم در چین و در قرن دوازدهم در اسپانیا كشت میشده است. كشت اسفناج در سال ۱۸۰۶ در آمریكا شروع شد. اسفناج گیاهی است یكساله درای ساقهای راست به ارتفاع نیم متر كه برگهای آن پهن و نرم و مثلثی شكل به رنگ سبز میباشد.
اسفناج نسبت به سرمای زمستان مقاوم است.دو نوع اسفناج وجود دارد كه بهنام پائیزه و بهاره نامیده میشود. اسفناج بهاره در فصل بهار كاشته میشود و به اسفناج انگلیسی معروف است. نوع پائیزه آن كه به خاك بسیار غنی احتیاج دارد در پائیز كاشته میشود. گلهای اسفناج به رنگ سبز كمرنگ میباشد.
اسفناج چون دارای مواد غذائی فراوانی است كشت آن امروز در تمام نقاط دنیا معمول است.
تركیبات شیمیائی
اسفناج از نظر داشتن ویتامین B۳بسیار غنی است و بنابراین داروی مهمی برای برطرف كردن بیماری پلاگر است. (پلاگر یك نوع بیماری است كه بهعلت كمبود ویتامین B۳در بدن تولید میشود و نشانههای ضعف بدن، تشنج، اختلال در دستگاه هاضمه و بهوجود آمدن لكههای قرمز روی بدن است(.
ضمناً در اسفناج مقدار زیادی آهن، ید، لسیتین، كلروفیل، كاروتن، اسید اگزالیك و اسید ارسنیك وجود دارد.
خواص داروئی
۱. برگ اسفناج از نظر طب قدیم ایران كمی سرد و تر است و برخی عقیده دارند كه متعادل است یعنی نه سرد است و نه گرم.
۲. برگ اسفناج منبع غنی ویتامین A ، B۳ ، C و آهن و پتاسیم میباشد.
۳. بدن را قلیائی میكند.
۴. خنك كننده است و برای پائین آوردن تب مفید است.
۵. ورم روده كوچك را رفع می كند.
۶. برای ورم ریه مفید است.
۷. ملین است و یبوست را برطرف میكند.
۸. برای لاغر شدن و وزن كم كردن مفید است.
۹. اسفناج بهدلیل داشتن مادهای بهنام اسپیناسین هضم غذا را تسریع میكند. این ماده باعث تحریك معده و ازدیاد ترشحات آن میشود.
۱۰. خوردن اسفناج در رفع تشنگی موثر است.
۱۱. برای از بین بردن ورم و درد گلو مفید است.
۱۲. برای رفع سرفههای خشك برگ اسفناج را با جو پوستكنده و روغن بادام بپزید و بخورید.
۱۳. آش اسفناج با گشنیز برای سردردهائی كه ناشی از سوء هاضمه و اختلال دستگاه گوارشی است مفید میباشد.
۱۴. اگر آش اسفناج را با آبلیمو و سماق و یا آبغوره بخورید سردردهای ناشی از اختلال كیسه صفرا را برطرف میكند.
۱۵. خوردن اسفناج از سرطان جلوگیری میكند مخصوصاً در افرادی كه به مصرف الكل و سیگار دست دارند.
۱۶. تحقیقات دانشمندان نشان داده است كه اسفناج در پیشگیری سرطان روده بزرگ، معده، پروستات، حنجره و رحم مؤثر است.
۱۷. اسفناج كلسترول خون را پائین میآورد.
۱۸. بهترین دارو برای كسانی است كه مبتلا به كمخونی هستند.
۱۹. اسفناج مانند جارو روده بزرگ را تمیز میكند.
۲۰. ترشحات لوزالمعده را افزایش میدهد.
۲۱. اسفناح سبزی مفید برای تقویت اعصاب است.
۲۲. اسفناج پخته برای رفع بیماری آسم و گرفتگی صدا بسیار مؤثر است.
۲۳. رماتیسم و نقرس را درمان میكند .
۲۴. برای زیاد كردن شیر در مادران شیرده موثر است.
۲۵. سابقاً نوعی شربت از اسفناج تهیه شد كه در معالجه خونریزیها و كم خونی از آن استفاده میكردند.
۲۶. تخم اسفناج ملین و خنككننده است.
۲۷. تخم اسفناج برای برطرف كردن ورم كبد و یرقان مفید است.
۲۸. اسفناج تعداد گلبولهای قرمز خون را افزایش میدهد.
۲۹. اسفناج چون دارای كلروفیل است عضلات روده را تحریك كرده و تخلیه مدفوع را آسان میكند.
۳۰. اگر كسی مبتلا به حبسالبول یعنی بند آمدن ادرار است میتواند با مخلوط نصف فنجان آب اسفناج این ناراحتی را درمان كند. با همان مقدار روغن بادام یا روغن زیتون مخلوط كرده و به او بدهید.
۳۱. اسفناج را در سالاد خود بریزید و میل كنی.
مضرات
اسفناج بهعلت داشتن اگزالات برای بیماران مبتلا به ورم مفاصل و سنگهای كلیه و مثانه مناسب نیست ضمناً آنهائیكه سرد مزاج هستند باید اسفناج را با ادویه گرم نظیر زنجبیل و هل میل نمایند.
زنبور عسل باهوش ترين حيوان پس از انسان به شمار مي رود. و زندگي شگفت انگيزي دارد. كتاب هاي زيادي درباره زنبور عسل چاپ شده مانند ژرژ دولاين ، بونيه ، هامه ، فرانسوي هايي هستند كه مي توان به آنها مراجعه كرد. ارسطو، كاتون، وارون، پلين، كولومل، پالاريوس، اينها همگي مي توانند بهترين رسانه ها براي مراجعه باشد.
همچنين دانشمندان ديگري موسوم به ( فيليس كوس دوناسوس ) شب وروزدر جوار زنبورهاي عسل زندگي مي نمود كه جز آنها چيزي نبينيد و به همين جهت از طرف هم وطنان خود موسوم به وحش گرديد. ولي تمام اين دانشمندان و بزرگان كه راجع به زنبور عسل چيزها نوشته اند در واقع افسانه زنبور عسل را براي ما باقي گذاشته و نتوانستند در خصوص حقيقت زندگي اين جانور چيزي به ما بياموزند.
مطالعه واقعي را در طرز زندگي زنبور عسل ، فقط از قرن هفدهم ميلادي شروع شد. در آغاز اين قرن ، يك دانشمند فلامندي(فلامندي يا فلاندر به سرزمينهايي گفته مي شود كه در گذشته ي دور ميان دو رودخانه ي اسكو و درياي شمال قرار داشت ولي امروزه شامل سه قسمت زير است فلاندر، فرانسه، فلاندر شرقي مي باشد) موسوم كلونيوس بر اثر مطالعات خود ، اظهار داشت كه يگانه حشره اي كه در كندوي زنبور عسل تخم مي گذارند. همانا ملكه است و گفت كه ملكه داراي آلات تناسلي نرينگي و مادگي (هر دو ) مي باشد ولي نتوانست اين گفته هارا به ثبوت برساند. ولي اين تحقيقات و پژوهش ها به پايان نرسيد.
زنبور عسل
زنبور عسل با هوش ترين حيوان پس از انسان است و زندگي شگفت انگيز دارد. و هر گاه حس كنند كسي به حريم قانوني آن نزديك مي شود سريع به يكديگر ملحق شد. و با هم متحد مي شوند و به تجاوزگر حمله ور مي شوند و نيشي كه درد آنها خيلي دردناك است به بدن آن تجاوز گرفرومي كنند تا بداند كه عسل بدون زهر نيست و هر نوشي داراي نيش مي باشد.
واقعا" هم همین طور است و اگر آدمی ناشی، بدون رعایت آداب و رسوم زنبورها، کندو را باز کند باعث خشم آنها خواهد شد و زنبورها ناگهان به او حمله ور می شوند. ولی اگر قدری دود درکند وپراکنده کند و دست خود را آهسته وارد کند زنبورها با او کاری ندارند که عسل آنها را به یغما ببرند.
بعضی ها گفته اند که زنبور صاحب خود را می شناسد، در صورتی که چنین نیست و این جانور بر طبق آزمایشی که کرده اند، نمی تواند صاحب خود را بشناسد.
اما شاید فکر می کند که این تجاوزگر به کندو یکی از عوامل طبیعت است که مبارزه با آن بیهوده و محال است.
به همین جهت بعد از اینکه بوی دود را استشمام کردند و دیدند که عسل آنها به یغما می رود به جای اینکه به انسان حمله ور شوند، بنابر روحیه ی دور اندیشی فوق العاده ای که دارند خود به طرف عسل می روند و مقدار زیادی از عسل را در کیسه ی خویش قرار می دهند. که اگر مجبور به مهاجرت شدند. بتوانند شهردیگری به وجود آورند یا اگر شهر آنها خراب شد بتوانند در همان محل شهر دیگری بسازند.
وقتی که در مقابل یکی از افراد عادی، یک کندوی مخصوص آزمایشی (کندوی مخصوص آزمایشی کندویی است که اطرافش شیشه است و مقابل شیشه پرده ای آویخته اند که تاریک می باشد و به علت وجود شیشه ها این کندو را از هر طرف می توان مشاهده کرد ) را بگشایند او ابتدا مأیوس می شود.
زیرا شنیده است که کندو محتوی اسرار بزرگی است: زنبورها فعالیت عجیبی در آن دارند . قوانین مردمی به آنها حکومت می کند. شنیده است که این جانور دارای نبوغ است و تمام کارهای او از روی حسابهای علمی می باشد و بدون مال اندیشی دست به هیچ کار نمی زند. از حیث عاطفه واحساسات نیز در بین جانوران منحصر به فرد می باشد. ولی وقتی که کندوی مخصوص آزمایش باز می شود جز یک عده خانه های یک شکل به رنگ زرد کثیف نزدیک به خرمایی که خیلی شبیه به دانه های بو داده و قهوه است چیزی نمی بیند.
زنبور عسل اصولا" اجتماعی است و حتی بیش از مورچه، علاقه به اجتماع دارد.محال است که یک زنبور عسل بتواند به تنهایی زندگی کند و احتمالا" برای ادامه حیات، ناچار است که با دوستان خود زندگی کند.
گاهی کندوی عسل به قدری مملو از جمعیت است که زنبور وقتی می خواهد از کندو خارج شود باید با ضرب شاخکها، از وسط جاندار راهی برای خود باز نماید. ولی همین که از کندو خارج گردید و در فضا به پرواز درآمد مثل این است که از محیط و عنصر خود خارج گردیده است.
اگر یک زنبور عسل را در بهترین شرایط سلامتی وآذوقه ی فراوان، به تنهایی در یک اتاق یا جعبه نگهداری کنید بعد از چند روز آن حیوان می میرد. البته مرگ او ناشی از گرسنگی و یا سرما و گرما نیست، ولی از تنهایی و نداشتن مونس و همدم جان می سپارد. همان طوری که هوا برای ادامه ی زندگی ما لازم است و ما بدون هوا در بهترین حال هم نمی توانیم زندگی کنیم، زندگی اجتماعی برای زنبور عسل لازم می باشد و مثل این است که از کندو امواجی ساطع می شود که بدون آن زنبور عسل نمی تواند زنده بماند.
در شهر زنبور عسل یا کندو فرد به تنهایی ارزش و حیات ندارد بلکه ارزش و حیات او وابسته به اجتماع است گویی شهر عسل، یک موجود جاندار بزرگ می باشد، که هر یک از ذرات وجود او یکی از زنبورها هستند .
عسل یک واژه ی عربی است که در فارسی آنرا نيگنمی گویند و عبارت است از شهد گل ها که زنبور عسل توسط خرطوم کوچک خود آنرا مکیده و از دهان که کیسه ای بسیار کوچک است که موسوم به کیسه ی خرطوم است وارد می کند وقتی که شهد جمع شده به چهل میلی گرم رسید گل ها را رها می کند.
خواص عسل
همان طور که می دانید عسل از قدیمی ترین و نخستین شیرین کننده هایی است که انسان استفاده کرده است. و شامل قندهایی چون ( گلوکز، فروکتوز، مواد معدنی همچونB1-B2-B6، کلسیم کلراید و گوگرد، آهن، فسفات،ات،B3-B5-C است.)
زنبور
حشرات جانورانی هستند که دارای سر ، سینه و شکم بوده و دارای یک جفت شاخک هستند دارای قطعات دهانی بوده و دارای سه زوج پاهای بندبند هستند و دو زوج بالدار هستند دارای قلب باریک میباشند. تنفس آنها با لولههای نای منشعب و شاخه شاخه است. دفع به کمک لولههای مالپیگی صورت میگیرد. مغز در این جانوران از عقدههای مجتمع تشکیل شده و لقاح داخلی و جنس نر و ماده جداست. تخم گذارند و رشد تخم تدریجی با دگردیسی است. حشرات را به دو زیر رده بیبالان یا بیدگردیسان و زیر رده بالداران یا حشرات بالدار تقسیم میکنند. حشرات بالدار به چندین راسته تقسیم میکنند که راسته زنبورها جزء بالداران نازک میباشد.
راسته نازک بالان
ضمایم دهانی خردکننده و لیسنده دارند. اغلب دارای چهار بالبند ولی بعضی بال ندارند. بالها کوچک و غشایی و دارای چند رگبال است. هنگام پرواز بالها با یکدیگر در هر طرف میپیوندد حیوانات ماده دارای اندام تخم گذارند و این اندام برای اره کردن ، خراشیدن یا نیش زدن میباشد. لاروها شبیه گرم درخشنده و گاهی فاقد پا هستند. شفیرهها معمولا در داخل پیله میباشند دگردیسی آنها کامل است. عدهای از این جانوران زندگی اجتماعی و بعضیها زندگی انفرادی دارند. بعضی لاروهای آنها به حالت انگلی زندگی میکنند.
دم درازان یا زنبورهای جنگلی
بدن آنها استوانهای شکل است زنبورهای درشتی میباشند، شکم آنها خاردار است و مادهها دارای اندام تخم ریز بلندی میباشند و لاروها در جنگلها و در روی درختان زندگی میکنند.
دله زنبوران
بلندی آنها از 4 تا 38 میلیمتر میرسد اندام تخم ریز در این جانوران بلند است در تالسا تا 150 میلیمتر میرسد لاروها انگل پروانهها و سایر حشرات هستند و انگل داخلی یا خارجی میباشند بدن حیوان بالغ باریک و کشیده و رگبالهای آنها زیاد است شاخکهای آنها رشتهای و دارای مفصلهای زیاد است.
پشه زنبوران
شبیه دله زنبوران ولی کوچکتر از آنها میباشند عادات و طرز زندگی آنها نیز شبیه نمونههای قبلی و بزرگی آنها کمتر از 3 میلیمتر است. این جانوران معمولا در خارج از بدن میزبان به صورت شفیره درمیآیند تخمریز آنها بلند یا کوتاه است مثال آپانتلس گنگرگاتوس.
خلکی سیان
زنبورهای کوچک و متوسطی میباشند شاخکهای آنها زانودار و خمیده است رنگ آنها سیاه یا فلزیست. تعداد لاروها در دانهها یا ساقهها وجود دارند.
مازو زنبوران
حشراتی کوچک و ریزند شکم آنها از طرفین فشرده است تخمها در بافتهای گیاهان مخصوصا در روی درخت بلوط گذاشته میشود و در اطراف لاروهای در حال رشد گالهای متورمی تولید میشود. حیوان نر آن کمیاب و تولید مثل بکرزایی در آنها زیاد است.
سیه زنبوران
حشراتی بزرگ سیاه رنگ و مو دارند لاروهای آنها انگل حشرات دیگرند مانند تیفیا.
طلا زنبوران
پوست آنها رنگین است و دارای رنگهای مخصوص با جلای فلزی میباشد و سطح زیرین شکم آنها مسطح است. لاروهای آنها در حجرههای لانه زنبورهای عسل و زنبورهای وحشی وجود دارند.
زنبوران
این زنبورها نیش میزنند و نیش آنها دردناک است. مادههای جوان زمستان را در محل امنی میگذارنند و در فصل مساعد اقدام به تشکیل اجتماعی میکنند که یک فصل طول میکشد. لانه آنها از مادهای شبیه کاغذ است که دارای شانههای افقی است و هر شانه شامل تعدادی حجره است که لاروها را دربر میگیرد. کارگرها زیادند و نرها در اواخر تابستان از تخمکهای لقاح نشده تولید میشوند. بالغها از نوش گلها یا شیره میوهها تغذیه میکنند.
گل مالان
شکم در این زنبورها کشیده و طویل است و انتهای آن ستبر میباشد. لانههای خود را از گل بر روی زمین میسازند و در آن شکاری نیش خورده جهت تغذیه لاروها قرار میدهند.
عسل زنبور نمایان
این زنبورها در لانههای جداگانه ولی نزدیک به یکدیگر زندگی میکنند لاروها در حجرههای روبازند و هر روز حیوان بالغ به آنها غذا میدهد.
تک عسل زنبوران
هر زنبور ماده یک لانه تهیه میکند و در آن تخم میگذارد و به لاروها نوش گلها و دانههای گرده میخوراند. لانهها نزدیک یکدیگر قرار دارند. مدخل بعضی از لانهها را یک زنبور نگهبان محافظت میکند.
کلان لبان
در این زنبورها دارای سر پهن ، زبان دراز و آروارههای زبرین آنها تیز است در ساقه گیاهان و یا در چوب یا در زمین لانه میسازند و لانههای آنها محتوی نوش گلها و دانههای گرده است.
درودگران
زنبورهای بزرگ و سیاه رنگ میباشند موهای روی بدن آنها کم است و آروارههای زبرین آنها قوی است و برای کندن حفره در چوبها جهت لانه سازی بکار میرود.
کلان عسلیان
دارای اندازههای متوسط تا بزرگند. روی بدن آنها موهای متراکم وجود دارد و زبان آنها طویل است و برای گرده افشانی شبدر و بسیاری از گیاهان خانواده غلات بکار میرود. ملکههای جوان که زمستان را گذرانیدهاند اجتماعی را تولید میکنند که یک فصل طول میکشد و در این اجتماع ملکه تعدادی کارگر نرها وجود دارند. این افراد در لانههای موش یا سایر جوندگان لانه میسازند و در لانه آنها حجرههای مومی برای دربرگرفتن لاروها و حجرههای عسل جهت انبار کردن غذا وجود دارد.
عسل زنبوران
روی چشم این زنبورها کرک وجود دارد. کارگرها دارای سبد یا زنبیل گرده در پشت پاها میباشند. این زنبورها بومی دنیای قدیماند و نمونه آنها آپیس ملیفرا یا زنبور عسل معمولی میباشد که یکی از حشرات مفید میباشد. زنبور عسل یکی از حشرات مفید میباشد که در تهیه عسل از آن استفاده میشود.
زنبور جانوریست متعلق به دسته حشرات . در یک تقسیمبندی میتوان آنها را به دو دسته عسل و معمولی تقسیم کرد . زنبورهای عسل خود به چند دسته تقسیم میشوند :
1. ملکه
2. زنبورهای کارگر
3. زنبورهای نر
ملکه
ملکه مادر کندو بوده و جنسيت آن ماده میباشد. طول بدن ملکه هیجده میلی متر میباشد. بالهای آن کوچک بوده و خرطوم آن توانایی جمع آوری شهد گلها را نداشته و درعوض دارای شکمی بزرگتر از مادههای کارگر بوده و دو تا شش سال میتواند زنده بماند. ولی در زنبورداری تجاری بیش از دو سال از یک ملکه استفاده نمیشود. ملکه عسل و گرده نمیخورد و بجای آن ژله رویال مصرف میکند.
نیش ملکه همانند شمشیر تازی بوده و بدون خار میباشد .
زنبور ملکه
ملکه مادر در سر خود نشانی قرمز دارد که به معنای تاج آن است و آن را در تصوير می توان مشاهده کردتصویردر تصوير می بينيد که جثه ملکه از ديگر زنبورها بيشتر است.
زنبور نر
زنبورهای نر در کندو تنها وظیفه بارور نمودن ملکه را دارند و دارای نیش نمیباشند. دارای سر و بالهای بزرگ میباشند. توانایی جمعآوری شهد و گرده را نداشته و ۲۴روز زنده میمانند.
زنبور نر در حجرههای بزرگتری نسبتبه زنبورهای كارگر پرورش مییابند. تخمهای بارورنشده ملکه به زنبور نر تبدیل میشوند.
زنبور کارگر
جنسیت زنبورهای کارگر ماده بوده. طول بدن آنها ۹میلیمتر میباد. در یک کندوی قوی با تعداد ۱۰قاب ۷۰هزار زنبور کارگر وجود دارد. زنبورهای کارگر با اینکه ماده هستند توانایی بارور شدن ندارند. ولی در صورت نبودن ملکه در کندو میتوانند تخم ریزی کنند. که در زنبورداری ماده تخمگذار گفته میشود. نیش زنبورهای ماده خاردار بوده و طول آن در حدود ۱میلی متر میباشد. به خاطر وجود همین خارها پس از نیش زدن و ورود زهر به بدن موجوداتی که ساختار گوشتی دارد نیش در پوست گیر کرده و موجب جدا شدن کیسه زهر از زنبور میشود. و پس از چند دقیقه زنبوری که نیش زده خواهد مرد .
وظایف زنبورکارگر
جمع آوری شهد - گرده - آب - بره موم - پاسبانی از کندو - تولید عسل - رسیدگی به ملکه - پرورش نوزادان - رسیدگی به کندو و پاکیزهگی آن از بیشترین وظایف زنبورهای کارگر میباشد . منبع :پرورش زنبورعسل دکتر نعمت الله شهرستانی
چنددرس از زندگی زنبور عسل
کوچکترین شکوفه گل توسط زنبور عسل گردهافشانی میشود ولی زنبور طوری روی آن قرار میگیرد که آسیبی به آن نرسد. بنابراین ما هم میتوانیم در برخورد و تعامل با همنوعان خود طوری عمل کنیم که هیچ وقت مشکلی به وجود نیاوریم.
۱(انتخاب الگو:
زنبور عسل حشرات مفید و ارزشمند و پاکیزهای هستند. در تمام طول عمرشان الگویشان گل است. فقط دنبال گل هستند تا از شکوفه تلخ گل، گرده و شهد تهیه کنند. گرده گل را برای غذای نوزادان و شهد گل را برای شفای مردم درست میکنند. اگر ما برای به دست آوردن غذای روح و جسم خود الگوی خوب داشته باشیم بسیاری از مشکلات ما حل میشود.
۲(درست استفاده کردن:
کوچکترین شکوفه گل توسط زنبور عسل گردهافشانی میشود ولی زنبور طوری روی آن قرار میگیرد که آسیبی به آن نرسد. بنابراین ما هم میتوانیم در برخورد و تعامل با همنوعان خود طوری عمل کنیم که هیچ وقت مشکلی به وجود نیاوریم.
۳(محصول زنبو عسل، “عسل” است:
بنابراین ما هم میتوانیم با زبان و اعمال خود نتایج شیرینتر از عسل داشته باشیم ولی در صورتی که قضاوت عجولانه و غیرمنطقی داشته باشیم نتایج آثار اعمال و زبان ما تلختر از همه چیز خواهد بود.
۴(ملایمت و انعطاف پذیری:
زنبور عسل، تولید موم میکند زنبور با ترشح غدههای موم ساز خانههایی از موم میسازد و داخل آن عسل میریزد. موم با اینکه خیلی شکننده و ملایم است ولی در گرما و سرمای زیاد هم میتواند ظرف خوبی برای نگهداری عسل باشد.
۵(سرافرازی و صبوری:
همیشه زنبور عسل چون از دسترنج خودش استفاده میکند سرافراز و صبور است. برای تهیه یک قاشق عسل که ۲۵ گرم میباشد، چهار هزار زنبور بیست هزار گل را ملاقات میکنند، ۷ بار فاصله بین کره ماه و زمین را میپیمایند. برای تهیه ۱کیلو عسل ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون گل را باید گردهافشانی کنند.
۶(سختکوشی و تلاشی خستگیناپذیر:
یک عدد زنبور در طول ۱۵ روز عمرش در فصل بهار و تابستان ۷۰ هزار سورتی پرواز میکند. سرانجام بر اثر بال زدن زیاد (چون ۴۰۰ دفعه در هر ثانیه بال میزند، ۳۵ کیلومتر را در یک ساعت میپیماید و ۲۰ کیلومتر را بدون وقفه میرود) با بالهای مجروح و بدن زخمی و خون آلود جانش را به جان آفرین تسلیم میکند.
۷(ایثار و تسلیم بدون توقع:
فاصله بین قابها در کندوی لانکسروت هشت میلیمتر است. یک زنبور باید با تن خسته و کیسه پر از عسل بخصوص در اواخر روزهای گرم تابستان از درب پرواز وارد کندو شده و در یک جای تنگ و تاریک عسل (شهد گل) را از میان قابها از پایین کندو به طبقات دوم و سوم برساند. جالب است بدانیم در بهار و تابستان در هر کندو بین ۹۰ تا ۱۲۰هزار زنبور وجود دارد، ازدحام جمعیت خود مهمترین عامل فشار و گرما و ضیق جا است.
۸(سازماندهی و تقسیم وظایف:
معمولا یک زنبور کارگر بعد از تولد ۱۲ روز اول نگهبانی و پرستاری از ملکه و نوزادان و نظافت را به عهده دارد. بعد از ۱۲ روز علاوه بر وظایف یاد شده کار معماری و مهندسی و بنایی را باید انجام دهد. یعنی سه نوع خانه باید بسازد؛حجرههای کوچک برای کارگران، حجرهای متوسط برای زنبوران نر، حجره بزرگ شبیه بادامزمینی برای پرورش ملکه که در اصطلاح به آن سلول ملکه یا شاخون میگویند. بعد از ۲۱ روز زنبور کارگر بالغ شده تا ۱۵ روز پرواز میکند. برای تهیه شهد، گرده، زهر، بره موم، آب به فعالیت میپردازد.
مهمترین فعالیتهای اثربخش را در کندو زنبوران کارگر (ماده بکرزا) انجام میدهند. زنبور نر خاصیتش فقط برای باروری ملکه جوان است. تاکنون حشرهشناسان وظیفه دیگری برای زنبور نر اعلام نکردهاند .
ملکه زنبور عسل که حکم “شاه کندو” را دارد ۲۰۰ روز در سال تخمگذاری میکند روزی ۱۵۰۰ تخم. وظیفه ملکه حفظ و بقای نسل است. ضمنا ملکه گازی از خود متصاعد میکند که به آن فرمون یا نظمدهنده اجتماعی نیز میگویند. این گاز موجب میشود که تمام زنبورها به وظایف خود به خوبی عمل کنند.
۹(ایثار ملکه در کندوی عسل:
حدود ۱۱ تا ۱۴ روز طول میکشد تا یک تخم به ملکه تبدیل شود. ملکه ۳ تا ۱۰روز بعد از تولد آواز مخصوص جهت آغاز زندگی جدید را میخواند. معمولا بعد از ظهر یک روز آفتابی در فصل بهار ملکه جدید از کندو خارج شده چون بسیار خوشبو و معطر است بیش از ۱۰۰۰ زنبور نر برای رسیدن به وصالش به تعقیب ملکه میپردازند. ملکه برای اینکه بهترین نژاد را نسل آینده به وجود آورد در آسمان لایتناهی صعود میکند و اوج میگیرد. نرهایی که وی را تعقیب میکنند یکی پس از دیگری از پا در میآیند.
چون به دلیل خستگی پرواز به فضای بالا نفسشان میبرد. ملکه آنقدر اوج میگیرد که هیچ پرنده دیگری نمیتواند در آن فضا پرواز کند تا مزاحمش شود. معمولا در ارتفاع بالا حرکت باد هم ضعیف، آسمان صاف و روشن و دور از چشم همه موجودات زمینی آخرین زنبور نری که جسارت و قدرت جسمی مناسبی داشته باشد و به ملاقات وی میآید باهم زندگی جدید را شروع وقدرت باروری ملکه را تنظیم میکند. بعد همین زنبور بعد از ازدواج یک دقیقهای خودش مثل شهاب سنگ به زمین میافتد و ملکه مزدوج شده و با وقار و متانت به کندوی خودش بر میگردد تا آخرعمرش هیچوقت کندو را ترک نمیکند مگر در شرایط بچهدهی. عمر ملکه ۲ تا۴ سال است. یکبار در عمرش ازدواج میکند و اسپرمهایی را که با ازدواج اولیه گرفته برای تمام عمرش ذخیره و بارور میکند .
۱۰(مفید بودن زنبور عسل برای خود و دیگران:
هر موجودی جهت زنده ماندن مجبور است موجودی دیگر را از بین ببرد یا خودش موقع صید و صیادی از بین برود جز زنبور عسل که برای سیر شدن خودش و سیر کردن انسانها هزاران موجود دیگر را هم سیر میکند بدون اینکه مزاحم و باعث از بین رفتن موجودی شود. یعنی زنبور عسل با عمل گردهافشانی موجب ازدیاد تولید محصولات باغی، صیفی، زراعی شده همچنین غذای شیرین انگبین یا عسل را تولید میکند اما ما انسانها برای سیر شدن خود و پذیرایی از مهمانها و همنوعان خود حتما باید جانداری را بیجان کنیم مثل کشتن و سر بریدن پرندگان، ماهی، گوسفند، گاو، شتر، غاز، بوقلمون، اردک، مرغ و ...
۱۱(آگاهی، بصیرت و دوراندیشی:
تمام موجودات بخصوص انسانها در مواقع قحطی (مشکلات، جنگ، زلزله، سیل) قوه جنسی آنها جهت بقای نسل ادامه مییابد جز زنبور عسل (شما شاهد هستید در کشورهای جهان سوم بخصوص کشورهای فقیر آفریقایی ازدیاد نسل و زاد و ولد بسیار زیاد و نامناسب است.(
ولی زنبور عسل در مواقع کمبود گرده و گل و شهد به ملکه خود اطلاع میدهد و ملکه از تخمریزی باز میایستد تا نوزادانش دچار گرسنگی و قحطی نشوند. تا زمانی که وضعیت گل و شهد عادی نشده، ملکه تخمریزی نامحدود نمیکند. به محض عادی شدن گل و شهد دوباره ملکه شروع به تخمریزی و فعالیت میکند.
۱۲(جامع و فراگیر بودن موجوداتی که از زنبور عسل بهره میبرند:
▪ انسانها، از انگبین یا عسل، از گرده گل، از موم، ژله
▪ طیور و پرندگان: گردهافشانی گل موجب ازدیاد آفتابگردان، پنبه، سویا، کلزا شده، پستانداران، پرندگان اهلی و وحشی زیادی از آن بهره میبرند.
۱۳(قانع و نجیب بودن زنبور عسل:
زنبور عسل دارای ۲ معده است. معده اول یا چینهدان برای جمعآوری و حمل شهد است که زنبور پس از حمل آن به کندو از معده اول یا کیسه عسلی داخل حجرهها خالی میکند . بین کیسه عسلی یا معده اول و معده دوم دریچهای است که روزی یک سر سوزن عسل یا شهد را از دریچه وارد معده اصلی خود کرده، آن را جهت سوخت و ساز خودش مصرف میکند. هیچوقت از ذخیره عسل خودش مصرف بیرویه یا اسراف نمیکند. به حق خود قانع است. از قناعت و مناعت طبع عالی برخوردار است.
۱۴(تیزبینی و هوش زنبور عسل:
دنیای زنبور نه فقط از حیث زیبایی جالب توجه است بلکه از لحاظ روایح عدیده نیز مطلوب میباشد. زیرا در انتهای شاخکهای زنبور عسل ۵ هزار حفره شامه قرار گرفته که بدان وسیله روایح دنیا را استشمام میکند و نیروی این حفره شامه به قدری زیاد است که زنبور عسل بوی یک گل سیب (فقط یک گل را) از مسافت ۱ کیلومتر استشمام میکند. زنبور کارگر ۳ چشم مرکب و ۱۳ هزار چشم ساده در سرش تعبیه شده که در آن واحد پس از پرواز میتواند تمام اشیا و علائم محیط خود را ببیند و شناسایی و نشانهگذاری کند تا موقع برگشت به کندویش اشتباه نکند.
هدف تربيت آزمايشگاهي متخصصاني است كه بتوانند در مراكز توليد و كارخانهها اجزاء و مكانيزم ماشينآلات مختلف را طراحي كنند. دروس اين دوره شامل دروس نظري، آزمايشگاهي، كارگاه و پروژه و كارآموزي است.
فارغالتحصيلان ميتوانند در كارخانجات مختلف نظير خودروسازي ، صنايع نفت، ذوب فلزات و صنايع غذايي و غيره مشغول شوند و براي اين دوره امكان ادامه تحصيل تا سطح كارشناسي ارشد و دكتري در داخل يا خارج از كشور وجود دارد. موفقيت داوطلبان به آگاهي آنها در دروس جبر و مثلثات، هندسه ، فيزيك و مكانيك همچنين آشنايي و تسلط آنان به زبان خارجي بستگي فراوان دارد. از جمله دروس اين دوره ميتوان دروس مقاومت مصالح، طراحي و ديناميك را نام برد. در اين رشته زمينه اشتغال و بازاركار خوب وجود دارد و مطالب ارائه شده در طول تحصيل براي دانشجويان محسوس و قابل لمس است.
ب - گرايش مكانيك در حرارت و سيالات
اين رشته در به كاربردن علوم و تكنولوژي مربوط جهت طرح و محاسبه اجزاء سيستمهايي كه اساس كار آنها مبتني بر تبديل انرژي ، انتقال حرارت و جرم است به متخصصان كارآيي لازم را ميدهد و آنها را جهت فعاليت در صنايع مختلف مكانيك در رشته حرارت و سيالات (نظير مولدهاي حرارتي، انتقال سيال نيروگاههاي آبي، موتورهاي احتراقي و ... ) آماده ميسازد.
فارغالتحصيلان اين دوره قادر به طراحي و محاسبه اجزا و سيستمها در بخشهاي عمدهاي از صنايع نظير صنايع خودروسازي ، نيروگاههاي حرارتي و آبي، صنايع غذايي، نفت، ذوب فلزات و غيره هستند. فارغالتحصيلان اين دوره ميتوانند تا مقطع كارشناسي ارشد و دكتري در داخل يا خارج از كشور ادامه تحصيل دهند. داوطلبان اين رشته بايد در دروس رياضي و فيزيك تسلط داشته و با يك زبان خارجي آشنا باشند.
دروس اين رشته شامل مطالبي در زمينههاي حرارت و سيالات ، ميباشد.
نظر دانشجويان: با توجه به اينكه اصولا تحصيلات دانشگاهي به خصوص در زمينههاي مهندسي نياز صد در صد به علاقهمندي داوطلب دارد، بنابراين عدم داشتن علاقه و همچنين عدم تقويت دروس اساسي و پايهاي در بخش مكانيك مانند رياضي، فيزيك - مكانيك ، شيمي ، رسم فني (تجسم بالا داشتن) و هوش نسبتا خوب و عدم روحيه تجزيه و تحليل در مسائل باعث دلسردي و از دستدادن انگيزه تحصيل و ركورد شديد در تحصيلات خواهد شد.
ج - گرايش ساخت و توليد
هدف تربيت كارشناساني است كه با به كاربردن تكنولوژي مربوط به ابزارسازي، ريختهگري ، جوشكاري، فرم دادن فلزات ، طرح كارگاه يا كارخانههاي توليدي آماده كار در زمينه ساخت و توليد ماشينآلات صنايع (كشاورزي ، نظامي، ماشينسازي، ابزارسازي ، خودروسازي و ... ) باشند.
فارغالتحصيلان اين دوره قادر خواهند بود در صنايعي مانند ماشينسازي، ابزارسازي، خودروسازي ، صنايع كشاورزي، صنايع هوايي و تسليحاتي به ساخت و توليدي ماشينآلات، طراحي كارگاه و يا كارخانه توليدي بپردازند و نظارت و بهرهبرداري و اجراي صحيح طرحها را عهدهدار شوند. داوطلبان اين رشته بايد در دروس رياضي، فيزيك و مكانيك از آگاهي كافي برخوردار باشند.
دروس اين دروه شامل مطالبي در مورد نحوه توليد، طراحي قالبهاي پرس، طراحي قيد و بندها، كار و برنامهريزي با ماشينهاي اتوماتيك، اصول كلي و نحوه كار با ماشينهاي دستي و تعمير و نصب تمام سرويسهاي صنعتي مي باشد و درصد نسبتا بالايي از آنها به صورت عملي ارائه ميگردد. داوطلب بايد سالم باشد تا بتواند كارهاي كارگاهي را به خوبي انجام دهد و استعداد كارهاي فني را داشته باشد. با توجه به خودكفايي صنايع كشور اين رشته داراي بازار كار خوبي است.
در حقيقت رشته مكانيك بخشي از علم فيزيك است كه با استفاده از مفاهيم پايه علم فيزيك و به تبع آن رياضي به بررسي حركت اجسام و نيروهاي وارد بر آنها ميپردازد و ميكوشد تا با توجه به نتايج بررسيهاي خود ، طرحي نو در زمينه فنشناسي و صنعت ارائه دهد و در راه پيشرفت انسان گامي به جلو بردارد. به عبارت ديگر رشته مكانيك، رشته پياده كننده علم فيزيك است چون براي مثال بررسي حركت خودرو و عوامل موثر بر روي آن برعهده فيزيك است. اما اين كه چگونه حركت آن تنظيم گردد بر عهده مكانيك ميباشد.
دكتر آريا الستي استاد مهندسي مكانيك دانشگاه صنعتي شريف در معرفي اين علم ميگويد: «علم مكانيك به تحليل حركت و عوامل ايجاد كننده حركت مانند نيروها و گشتاورها و شكل حركت ميپردازد. اما مهندسي مكانيك تا حدودي با علم مكانيك تفاوت دارد چرا كه يك مهندس مكانيك علاوه بر علم مكانيك بايد بسياري از علوم ديگر را ياد گرفته و بعضي از هنرها را نيز كسب كند. شايد بتوان گفت كه رشته مهندسي مكانيك ، رشته تحليل و طراحي سيستمهاي ديناميكي و استاتيكي است.»
دكتر محمد دورعلي يكي ديگر از اساتيد مهندسي مكانيك دانشگاه صنعتي شريف نيز در معرفي اين رشته ميگويد: «رشته مهندسي مكانيك را شايد بتوان از نقطهنظر تنوع موضوعات تحت پوشش، جامعترين رشته مهندسي به شمار آورد. چون رشته مهندسي مكانيك در برگيرنده تمامي علوم و فنوني است كه با توليد ، تبديل و استفاده از انرژي، ايجاد و تبديل حركت و انجام كار، توليد و ساخت قطعات و ماشينآلات و به كارگيري مواد مختلف در ساخت آنها و همچنين طراحي و كنترل سيستمهاي مكانيكي، حرارتي و سيالاتي مرتبط ميباشد. به عبارت ديگر محاسبات فني، مدلسازي و شبيهسازي ، طراحي و تهيه نقشهها ، تدوين روش ساخت ، توليد و آزمايش تمامي ماشينآلات و تاسيسات موجود در دنيا ، با تكيه بر تواناييهاي مهندسان مكانيك انجام ميگيرد.»
گرايشهاي مقطع ليسانس:
رشته مهندسي مكانيك داراي سه گرايش «طراحي جامدات ، حرارت و سيالات، ساخت و توليد» در مقطع ليسانس ميباشد كه البته دانشگاه صنعتي شريف داراي گرايشهاي ديگري نيز هست.
مهندسي مكانيك ( در سطح كارشناسي) در شروع آموزش مهندسي در ايران ، مهندسي مكانيك با برق يكي بود و «الكترومكانيك» ناميده ميشد. اما اين دو رشته حدود 45 سال پيش از هم جدا شدند و به مرور رشتههاي ديگري مانند مهندسي شيمي و مواد نيز از مهندسي مكانيك جدا شد و مهندسي مكانيك به عنوان رشته مهندسي مكانيك عمومي ارائه گرديد. ولي با پيشرفت صنعت و نياز صنايع به تخصصهاي مختلف در اين زمينه، از مهندسي مكانيك عمومي دو گرايش «طراحي جامدات» و «حرارت و سيالات» و بعد از آن «ساخت و توليد» بيرون آمد و بالاخره بايد به مهندسي دريا اشاره كرد كه هنوز در دانشگاه صنعتي شريف به عنوان يكي از گرايشهاي مهندسي مكانيك ارايه ميشود. ما در اينجا به معرفي اجمالي هر يك از گرايشهاي فوق ميپردازيم. گرايش حرارت و سيالات همانطور كه از نام اين گرايش پيداست مهندسي مكانيك گرايش حرارت و سيالات به مبحث حرارت و مسايل مربوط به سيالات مي پردازد. به عبارت ديگر در اين رشته عوامل موثر بر خواص مختلف حركت سيال بخصوص سيال داغ مطالعه شده و اثر عبور سيال بر محيط محل عبور مانند نيروهايي كه در اثر عبور خود در محل ايجاد ميكند و يا طولهاي ناشي از اثر افزايش و يا كاهش دما در اعضاي مختلف يك دستگاه، بررسي ميشود. همچنين از دروس اصلي اين رشته ميتوان به مكانيك سيالات اشاره كرد كه نيروهاي وارد بر جسم متحرك در سيال را بررسي ميكند.
دكتر الستي در معرفي اين گرايش ميگويد: «گرايش حرارت و سيالات به فيزيك حرارت و مكانيك سيالات ميپردازد و وظيفهاش تحليل و طراحي سيستمها از ديدگاه حرارتي و سيالاتي است . براي مثال در طراحي يك موتور احتراق داخلي، مسائل مربوط به تبديل حرارت به انرژي ، انتقال حرارت، حفظ موتور در حرارت مناسب و سرد نگهداشتن موتور توسط يك مهندس مكانيك حرارت و سيالات بررسي ميشود. همچنين مسايل مربوط به تاسيسات ساختمان و رآكتورها، انتقال آب ، نفت و گاز ، طراحي نيروگاههاي مختلف ، طراحي توربو ماشينها (ماشينهاي دوار) مثل توربينهاي بخار، توربينهاي گاز و فنكويلها به گرايش سيالات مربوط ميشود.»
شهرداد صادق مهندس مكانيك گرايش حرارت و سيالات نيز در معرفي اين رشته ميگويد: «دانشجويان اين گرايش در زمينه تهويه مطبوع ، دستگاههاي آب و فاضلاب و گرم كننده ساختمانها و به طور كلي مباحث «تاسيساتي» مطالعه ميكنند. در ضمن در اين رشته مباحث مربوط به طراحي نيروگاهها ، موتورهاي احتراق داخلي و طراحي انواع موتورهاي درونسوز اتومبيلها مطالعه مي گردد.»
گرايش طراحي جامدات گرايش طراحي جامدات به بررسي انواع نيروها، حركتها و تاثير آنها بر اجزاء مختلف ماشين ميپردازد. در واقع مهندس طراحي جامدات با توجه به نيازهاي جامعه ، دستگاهها و ماشينهاي مختلف را طراحي ميكند. محمد رضوي مهندس مكانيك گرايش طراحي جامدات در معرفي اين گرايش ميگويد: «هر ماشين از دو قسمت متحرك و ثابت تشكيل شده است. حال بررسي اين مطلب كه حركت مورد نياز ماشين از چه راهي تامين شده و چگونه از منبع توليد به جايگاه مورد استفاده انتقال پيدا كند و بالاخره چگونه از اين حركت استفاده گردد تا بيشترين بازدهي را داشته باشد، در حيطه وظايف مهندسي طراحي جامدات است. همچنين ابداع و پيشبيني دستگاه تنظيم ماشينآلات نيز از مسايل مطرح در اين گرايش ميباشد. در واقع مهندس طراح جامدات بايد تمامي نيروها و گشتاورهايي را كه به هر عضو ماشين وارد ميشود بررسي كرده و بهترين حالت قطعه مورد نظر را براي تمامي آن نيروها و گشتاورها و همچنين در براي داشتن بهترين كارايي به دست آورده و كارايي مناسب آن قطعه را در زمان طولاني تضمين كند.»
دكتر الستي در معرفي اين گرايش ميگويد: « طراحي سيستم ، طراحي ماشينهاي تراش، فرز، چاپ و قسمتهاي تعليق ، سيستمهاي انتقال قدرت و ديناميك يك خودرو، توسط مهندسان اين گرايش طراحي ميشود. همچنين يك هواپيما قسمتهاي مربوط به فرود، پرواز، كنترل پرواز به نحوي مربوط به طراحي جامدات ميگردد.» دكتر قرشي استاد دانشگاه صنعتي شريف نيز در معرفي اين گرايش ميگويد: «گرايش طراحي جامدات به طراحي ماشينآلات و اجزاي آنها، ارتعاشات ماشينآلات، ديناميك آنها و كنترل سيستمها ميپردازد.» گفتني است كه دو گرايش طراحي جامدات و حرارت و سيالات بسيار نزديك به هم هستند و تنها در 20 واحد درسي با يكديگر تفاوت دارند. بنابراين فارغالتحصيلان آنها نيز تواناييهاي مشترك زيادي دارند. گرايش ساخت و توليد يك قطعه بايد به چه روشي ساخته شود تا داراي توليدي سريع و ارزان و همچنين كيفيت مناسب و وقت و كارايي مطلوب باشد؟ پاسخ به اين سوال مهم بر عهده مهندسان گرايش ساخت و توليد است. چرا كه به گفته دكتر الستي يك مهندس ساخت و توليد به مسائل مربوط به ساخت بهينه و توليد با كيفيت بالا ميپردازد. در واقع اين گرايش بيشتر به مشكلات و معضلات ساخت و توليد ميپردازد و در نتيجه نسبت به دو گرايش حرارت و سيالات و طراحي جامدات علميتر است و دو گرايش فوق جنبه عمليتر دارند.
دكتر قرشي نيز با تاكيد بر كابردي بودن اين گرايش ميگويد: «گرايش ساخت و توليد به زمينههاي كاربردي مهندسي مكانيك ميپردازد و مهندس اين گرايش در زمينه شكل دادن فلزات ، طراحي قالبها و ساخت قطعههاي گوناگون فعاليت ميكند.» گرايش مهندسي دريا يكي از گرايشهاي مهندسي مكانيك كه تنها در دانشگاه صنعتي شريف ارائه ميگردد، مهندسي دريا (كشتيسازي) است چرا كه در دانشگاههاي ديگر از جمله دانشگاه صنعتي اميركبير، دانشگاه خليج فارس و دانشگاه سيستان و بلوچستان، مهندسي دريا به عنوان يك رشته مستقل با سه گرايش مهندسي كشتيسازي ، مهندسي كشتي و دريانوردي ارائه ميشود. اما چرا دانشگاه صنعتي شريف، مهندسي دريا را به عنوان يكي از گرايشهاي مهندسي مكانيك ارائه ميدهد؟ دكتر الستي در پاسخ به اين سوال ميگويد: «مهندس دريا گرايش كشتيسازي مسائلي از قبيل طراحي بدنه، استحكام بدنه، سيستمهاي پيشرانه (موتور گيربكس) ، پايداري كشتي در مقابل امواج كناري جانبي كشتي و طراحي مربوط به ناوبري (مسيريابي كشتي) را مطالعه ميكند كه همه اين مسائل در گرايشهاي ديگر مكانيك نيز مطرح ميشود و فقط مهندسي كشتيسازي اين مسائل را به صورت تخصصي در ارتباط با كشتي و سازههاي دريايي مثل اسكلهها و سكوهاي نفتي متحرك مطالعه ميكند. به عبارت ديگر يك مهندس دريا ، مهندس مكانيكي است كه در كاربردهاي دريايي مشغول به كار ميباشد.» گفتني است كه در دانشگاه صنعتي شريف، رشته مهندسي هوا و فضا نيز در دانشكده مكانيك ارائه ميگردد و اساتيد اين دانشكده ، مهندسي هوا و فضا را يكي از گرايشهاي مكانيك به شمار ميآورند.
آينده شغلي ، بازاركار، درآمد:
در حال حاضر دانشجوي توانمند مهندسي مكانيك پس از فارغالتحصيلي مشكل كاريابي ندارد چرا كه به گفته دكتر دورعلي توسعه سختافزاري و رشد مسايل مهندسي ، گرايش به سمت توليد داخل و ايجاد تكنولوژي توليد تجهيزات و وسايل در داخل كشور و روي آوردن به خدمات مهندسي در داخل كشور به علت محدوديتهاي ارزي و كاهش درآمدهاي نفتي، باعث رشد چشمگير بازاركار مهندسان مكانيك در ايران شده است. دكتر دورعلي در ادامه ميگويد: «يك مهندس مكانيك در حال حاضر در زمينههاي مختلفي فعاليت ميكند كه از جمله آنها ميتوان به موارد زير اشاره كرد: طراحي و ساخت تمامي ماشينآلات و قطعات آنها، اعم از ماشينآلات توليدي تمامي صنايع، لوازم خانگي و تجهيزات پزشكي. - طراحي و ساخت تجهيزات مكانيكي نيروگاههاي فسيلي، اتمي ، خورشيدي ، بادي و آبي. - طراحي و ساخت تجهيزات و سيستمهاي انتقال و تصفيه آب، سيستمهاي مكانيكي و كنترلي پالايشگاهها و كارخانجات شيميايي. - طراحي و ساخت تاسيسات حرارتي و برودتي ساختمانها و اماكن، بالابرها و آسانسورها و سيستمهاي حمل و نقل. - ساخت ماشينآلات تغليظ و بازيافت مواد مثل كارخانجات قند، كاغذسازي ، سيمان ، نساجي ، نمك و كنسانتره . - طراحي و ساخت وسايل و تجهيزات حمل و نقل زميني، دريايي و هوايي. - ساخت تجهيزات دفاعي مانند تانك، راكت، اژدر و پلهاي متحرك - ساخت روباتها ، بازوهاي مكانيكي و سيستمهاي توليد. در ضمن يك مهندس مكانيك ميتواند به عنوان كارشناس و مشاور فني در بانكها ، شركتهاي سرمايهگذاري و بيمه و شركتهاي بازرسي و نظارت امور بينالمللي فعاليت بكند».
دكتر الستي نيز در اين زمينه ميگويد: «در همه جاي دنيا يك فارغالتحصيل مهندسي مكانيك مثل يك موم خام است كه دانش كافي دارد و در هر زمينهاي كه كار كند ميتواند در آن زمينه متخصص بشود. براي مثال ميتواند در تحليل و طراحي خودرو، در طراحي و ساخت ماشينهاي ابزار و حتي در تدوين و توليد برنامههاي كامپيوتري فعاليت بكند. يعني رشته مكانيك زمينه كار و زمينه انتخاب بسيار گستردهاي را در مقابل فارغالتحصيلان اين رشته قرار ميدهد.» دكتر قرشي نيز در مورد فرصتهاي شغلي، گرايش مهندسي دريا ميگويد: «بدون شك چون مهندسي دريا نسبت به گرايشهاي ديگر رشته مكانيك تخصصيتر است، فرصتهاي شغلي آن نيز محدودتر ميباشد اما با اين وجود فارغالتحصيلان اين گرايش ميتوانند در كارخانههاي كشتيسازي كشور مثل كارخانه كشتيسازي «صدرا» در بوشهر ، كارخانه «نكا» در شمال و «اروندان» در خليج فارس مشغول به كار گردند و يا در سازمان بنادر و كشتيراني وظيفه ساخت سكوهاي شناور را بر عهده بگيرند.»
تواناييهاي مورد نياز و قابل توصيه :
مكانيك بهشت رياضيات است. اين جمله زيبا از «لئونارد اولر» رياضيدان بزرگ سوئيسي، بيانگر ارتباط تنگاتنگ رياضيات با مكانيك است. در واقع مهندسي مكانيك بخصوص در گرايش حرارت و سيالات از مباحث و مسايل رياضي بسيار استفاده ميكند. از سوي ديگر همانطور كه پيش از اين گفتيم مكانيك بخشي از علم فيزيك است و حتي دانشآموزان دوره متوسطه نيز با علم مكانيك در كتاب فيزيك خود آشنا ميشوند و اين علم بخصوص در گرايش طراحي جامدات اهميت بسياري دارد. به همين دليل دانشجوي مهندسي مكانيك بايد در دو درس رياضي و فيزيك قوي بوده و همچنين از هوش، استعداد و قدرت تجسم خوبي برخوردار باشد. دكتر الستي در مورد تواناييهاي لازم براي دانشجوي اين رشته ميگويد: «فعاليت در رشته مهندسي مكانيك بسيار متنوع است و در نتيجه هم دانشجوي علاقهمند به كارهاي تئوريك ميتواند جذب اين رشته شده و در بخشهاي نظري و تئوري فعاليت كند و هم دانشجوي خلاق و علاقهمند به طراحي و ساخت وسايل و دستگاههاي مختلف ميتواند اين رشته را انتخاب نمايد. اما بدون شك يك مهندس مكانيك موفق كسي است كه به ياري دو بال علم و عمل پيشرفت كند. به همين خاطر من در دانشگاه ، دانشجويان را تشويق ميكنم كه پروژههاي تحقيقاتيشان تلفيقي از كار تئوريك و عملي باشد.»
دانشجوي اين رشته بايد از نظر جسمي آمادگي كار در محيطهاي پرجمعيت و كارخانجات دور از شهر را داشته باشد. وضعيت ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر: امكان ادامه تحصيل در مقاطع كارشناسي ارشد و دكتراي تخصصي ميسر ميباشد. در دوره كارشناسي ارشد 32 واحد و در دوره دكترا 48 واحد درسي ارايه ميگردد. رشتههاي مشابه و نزديك به اين رشته : رشته مهندسي مكانيك به عنوان جامعترين رشته مهندسي داراي دروس مشترك با اغلب رشتههاي مهندسي ديگر نظير مهندسي دريا ، مهندسي شيمي، مهندسي هوا فضا و ... ميباشد.
مصاحبه با دانشجوي مشغول به تحصيل : مهندسي مكانيك جامعترين رشته مهندسي است كه در آن با اصول اساسي طراحي تمامي سيستمهاي محيط پيرامون آشنا ميشويم . دروس اين رشته غالبا كاربردي بوده و در ارتباطي تنگاتنگ با دروس رياضيات و فيزيك است. دانشجوي اين رشته بايد فردي خلاق و داراي قدرت تجسم كافي باشد تا بتواند در طراحي مكانيزمها موفق باشد.
وضعيت نياز كشور به اين رشته در حال حاضر :
دانش مكانيك دانش زندگي است . در هر مجتمع و كارگاه صنعتي نياز به فارغالتحصيلان اين رشته امري ضروري و مشهود است و با توجه به حركتهاي صنعتي اين چندساله اخير كشور مهندسين مكانيك بيش از پيش در گرداندن چرخ صنعت دخيل شدهاند و راه همواره براي رشد و ترقي آنها گشاده است. نكات تكميلي : رشته مهندسي مكانيك داراي واحدهايي ملموس و كاربردي است ولي داشتن شناخت كافي نسبت به اين رشته قبل از انتخاب آن ضروري است. اغلب واحدهاي اين رشته داراي رياضيات ديفرانسيلي پيچيده و تجسم فيزيكي هستند كه منجر به سختشدن اين واحدها ميشوند. ضمنا واحدهاي كارگاهي و فعاليت در واحدهاي توليدي نيز از ويژگيهاي اين رشته ميباشد كه داوطلبان آن را با محيطهاي صنعتي آشنا كرده و پيوند ميزند.
شناخت انسان سالم و به دست دادن ملاکى منطقى و علمى در این باره دغدغه دیرپاى انسان بوده است. از این رو طبیعى است که تاریخ اندیشه بشرى از تئوریها, آرزوها, توهمات و اسطوره هایى در این زمینه پر باشد. چنانکه ادیان الهى و مکتبهاى فکرى, فیلسوفان, عارفان و پیشوای ان دینى و اجتماعى, هر کدام به گونه اى, این مسأله را در نظر داشته و درباره آنها سخن گفته اند.
شناخت انسان سالم و به دست دادن ملاکى منطقى و علمى در این باره دغدغه دیرپاى انسان بوده است. از این رو طبیعى است که تاریخ اندیشه بشرى از تئوریها, آرزوها, توهمات و اسطوره هایى در این زمینه پر باشد. چنانکه ادیان الهى و مکتبهاى فکرى, فیلسوفان, عارفان و پیشوای ان دینى و اجتماعى, هر کدام به گونه اى, این مسأله را در نظر داشته و درباره آنها سخن گفته اند.
روان شناسان, با تمام گونه گونى مکتبها و جامعه شناسان, با تفاوت دیدگاه هاشان دراین باره به پژوهش و نگارش پرداخته اند. به همین دلیل حتى اشاره اى کوتاه به همه دیدگاه ها نیازمند نگاشتن کتاب یا کتابهایى حجیم است, از این رو در این مقاله نمى توان انتظار تفصیل یا پردازش به همه نظریه ها را داشت و ناگزیر باید به گزینش و انتخاب رو آورد.
تعریف سلامتى و شخصیت سالم
سازمان جهانى بهداشت w . h . o که هدف خود را (حصول عالى ترین سطح ممکن بهداشت براى همه مردم) تعیین کرده است, در باره بهداشت و سلامتى, در اساسنامه خود این گونه آورده است:
)حالت رفاه کامل جسمانى, روانى و اجتماعى است, نه صرفاً فقدان بیمارى یا علیلى(.
این تعریف با آن که نشان مى دهد منظور از سلامتى فقط بیمار نبودن نیست, و در عین حال که سمت وسوى تلاش براى سلامتى را مشخص مى کند, خود هیچ چیزى درباره این که چگونه مى تواند چنان رفاهى را, در تمام زمینه ها به دست آورد ارائه نمى کند و آن را به عهده پژوهشگران گ ذاشته است, که البته پژوهشگران و محققان نیز در هر دو میدان, یعنى بهداشت جسم و بهداشت روان گامهاى جدى برداشته اند و ما در این نوشته به بخشى ازآن تلاشها و دستاوردها در خصوص انسان و شخصیت سالم که پایه بهداشت روان است اشاره خواهیم داشت.
تفاوت انسان سالم با انسان آرمانى
این نکته شایان توجه است که بین انسان سالم و انسان آرمانى یا انسان کامل (به اصطلاح عارفان) تفاوت است, هنگامى که درباره انسان کامل (کامل در اصطلاح عرفان) سخن مى گوییم, سخن از انسانى است که به عالى ترین درجه انسانیت رسیده است, تمام نیروهاى معنوى بالق وه او به (فعلیت) رسیده اند, اما آن گاه که از انسان سالم سخن مى گوییم, صحبت از کسى است که در مسیر درست زندگى قرار گرفته است, فرق نمى کند در کجاى کار باشد, در آغاز یا میانه راه و یا به قله رسیده باشد. بنابراین مى توان گفت (انسان سالم) تعریفى عام تر دارد, ز یرا هر انسان کاملى, انسان سالم نیز هست, اما شاید بسیارى از افراد سالم در راه کمال باشند و با کمال مطلوب فاصله داشته باشند. به هر حال, صاحب نظران در تعریف سلامت جسمى معتقدند که سلامت جسمى این است که شخصى در مسیر رشد طبیعى قرار گرفته باشد, نیازهاى ضرورى آن تأمین شود, قسمتى از آن به دلیل اختلال از انجام کار خویش باز نماند و سبب اختلال در تمام سازمان بدن نشود, و از همه مهم تر این که احساس درد و رنج و نقص در اعضاى بدن وجود نداشته باشد.
اگر سلامتى روانى را هم با همین دیدگاه تعریف کنیم باید بگوییم:
سلامتى روانى این است که شخص در مسیر رشد طبیعى روانى قرار گرفته و موانع رشد روانى از سر راه او برداشته شده باشد, تمام نیازهاى ضرورى روانى او تأمین شده باشد و از همه مهم تر این که احساس ناخوشایند نقص, درد و افسردگى روانى او را (زیر فشار) قرار ندهد.
بنابراین سلامت; یعنى قرار داشتن در مسیر رشد و بهره ورى صحیح, به فعلیت رسیدن استعدادها, بدون نقص و درد و رنج فرساینده, و انسان سالم, کسى است که از نظر جسمى و روانى در مسیر رشد و بهره ورى از استعدادها و توانهاى خویش قرار گرفته باشد و موانع رشد روانى و جسمى . نقص, درد, ناراحتى شدید و افسردگى او را رنج ندهد.
این سلامتى چگونه به دست مى آید؟ این پرسش که تاکنون هزاران طبیب, روان پزشک و روان شناس در باره آن اندیشیده اند و البته پزشکان در زمینه بیماریهاى جسم و روشهاى درمان به نقطه نظرهاى همگون و هماهنگ دست یافته اند, در حالى که روان کاوان و روان شناسان در زمینه ش ناخت علل بیماریهاى روان و راههاى درمان آن, اختلاف بیش ترى دارند و این نشأت یافته از پیچیدگى ماهیت روان آدمى است, ولى با این حال تلاشهاى صورت گرفته بى فرجام نبوده است.
مکتب هاى روان شناسى انسان گرا
روان شناسى داراى مکتب ها, گرایشها و شاخه هاى بسیارى است, ولى پیش از اشاره به تفاوت هاى مکتب هاى روان شناسى لازم است تأکید کنیم که هر کدام از این گرایشها و مکتبها براى خود فلسفه و جهان بینى خاصى درباره انسان دارند. به قول کارل راجرز (هر جریان در رو ان شناسى, فلسفه ضمنى خاص خود را درباره انسان دارد(.
از لحاظ فلسفى, روان شناسى به دو گروه عمده تقسیم مى شود:
آلپورت در تقسیم بندى فلسفى و ریشه هاى دورتر مکاتب روان مى نویسد:
اجداد ساخت گرایى و رفتارگرایى, هابز, لاک, هارتلى, جیمز, استوارت میل, بین, ماخ و اثبات گرایى منطقى, و در علوم طبیعى هلمهولتز بوده اند و اجداد کنش گرایى, روان شناسى هاى گشتالت و هورمیک: لایب نیتز, کانت, برنتاند, هوسرل و ویندلباند مى باشند.
مکتب روان کاوى داراى عناصرى از هر دو سنت است, و قدرت نسبى آنها نیز بر طبق نظامهاى روان کاوى متغیر است.
مفهوم یا تصور ذهنى از انسان رابطه نزدیکى با زیربناى فلسفى مکتب دارد. این مفهوم به طرز خاصى از طریق موضوع مکتب, رابطه بدن و ذهن را آشکار مى سازد. تا حد زیادى نارضایتى از تصور انسان که بطور تلویحى در روان شناسى معاصر مطرح است موجب شده که در دو دهه اخیر جهت گیرى هاى جدیدى همچون جهت گیرى انسان گرا و پدیدار شناختى ـ اصالت وجودى, به طور ناگهانى پدید آید.
با این که هیچ کدام از مکتبهاى روان شناختى بدون پایه فلسفى نیست, ولى برخى تلاش کرده اند روان شناسى را نیز مانند فیزیک و دیگر علوم طبیعى دانشى کاملاً تجربى قلمداد کنند و از همان روشها در تحقیقهاى روان شناسى بهره ببرند.
روان شناسى که در آغاز به جاى مطالعه سلامت روان به بررسى بیمارى روانى پرداخت, تا مدتها مطالعه استعداد بالقوه آدمى را براى کمال نادیده گرفت, اما در سالهاى اخیر, شمار روزافزونى از روان شناسان به قابلیت کمال و دگرگونى در شخصیت آدمى روى آورده اند.
)روان شناسان کمال) که بیش تر آنها خود را روان شناسان انسان گرا مى دانند, با دیدى نو به ماهیت انسان مى نگرند. انسانى که آنها مى بینند با آنچه که رفتارگرایى و روان کاوى , یعنى شکل هاى سنتى روان شناسى ترسیم مى کنند, متفاوت است.
روان شناسان کمال با دیده انتقادى به این سنتها مى نگرند, چرا که معتقدند نگرش رفتارگرایى و روان کاوى به ماهیت انسان محدود است, و اعتلایى را که آدمى مى تواند بدان دست یابد, نادیده مى انگارد.
این منتقدان مدعى اند که رفتارگرایى, آدمى را چون ماشین مى بیند, یعنى (نظام پیچیده اى که با شیوه هاى قانونمند رفتار مى کند.) انسان به منزله ارگانیسمى منظم, ترتیب یافته و برنامه ریزى شده, با خود انگیختگى و سرزندگى و خلاقیت و چون دماپاى (ترموستات) تصویر شده است. روان کاوى نیز تنها جنبه بیمار یا درمانده و ناتوان طبیعت آد مى را عرضه داشته است, زیرا کانون توجهش رفتار روان نژند و روان پریش است.فروید و پیروان تعالیم وى نیز اختلالات عاطفى و نه شخصیت سالم, یعنى بدترین و نه بهترین وجه طبیعت انسان را مورد بررسى قرار دادند.نه روان کاوى و نه رفتارگرایى از استعداد بالقوه آدمى براى کمال, و آرزوى او براى بهتر شدن از آنچه هست, بحثى نکرده اند. در واقع, این نگرشها تصویر بدبینانه اى از طبیعت انسان به دست مى دهند. رفتارگرایان, آدمى را پاسخگوى کنش پذیر محرکهاى بیرونى, و روان کاوان, او را دستخوش نیروهاى زیست شناختى و کشمکشهاى دوره کودکى مى پندارند.
اما آدمى از نظر روان شناسان کمال, بسى بیش ازاینهاست.
حامیان جنبش استعداد بشرى سطح مطلوب کمال و رشد شخصیت را فراسوى بهنجارى مى دانند و چنین استدلال مى کنند که تلاش براى حصول سطح پیشرفته کمال, براى تحقق بخشیدن یا از قوه به فعل رساندن تمامى استعدادهاى بالقوه آدمى ضرورى است. به سخن دیگر رهایى از بیمارى عاطفى, یا نداشتن رفتار روان پریشانه براى این که شخصیتى را سالم بدانیم, کافى نیست. نداشتن بیمارى عاطفى تنها نخستین گام ضرورى به سوى رشد و کمال است, و انسان پس از این گام, راهى دراز در پیش دارد.
ییکى از مهم ترین و برجسته ترین سخنگویان روان شناسى انسان گرایى و یا به تعبیر خود او (نیروى سوم) میان دو نیروى دیگر, یعنى مکتب رفتارگرایى و مکتب تحلیل روانى, آبراهام هارولد مزلو(abraham harold maslow) است. و دیگرى دکتر ویکتور فرانکل, البته طرفدران این مکتب بسیارند, وما به دلیل اختصار فقط به نظریات این دو تن در این باره اشاره مى کنیم.
روان شناسان انسان گرا
چنانکه گفته شد, یکى از چهره هاى سرشناس روان شناسى انسان گرا, دکتر ویکتور فرانکل مى باشد. او متولد ســال 1905 در وین و داراى دکتراى m. d )پزشکى) و ph. d )روان پزشکى) و بنیان گذار مکتب (یا روش) معنى درمانى(logotherapy) و از طرفداران نیروى سوم یا مک تب انسان گرایى مى باشد.
تأکید عمده فرانکل بر اراده معطوف به معنى (willto meaning) مى باشد.
او با آن دسته از موضعهاى روان شناسى و روان پزشکى که وضعیت انسان را حاصل غرایز زیستى یا کشمکش هاى دوره کودکى یا هر نیروى دیگرى مى دانند به شدت مخالف است.
تصویر (فرانکل) از طبیعت انسان خوشبینانه است. به نظر او ما انسانها آدمکهاى ماشینى کوک شده اى نیستیم تا تنها پاسخهایى را که به ما آموخته اند بازگوییم [مثل نظریه رفتارگرایان] یا محصول تغییرناپذیر روشى که آداب تخلیه را به ما آموخته اند, یا سایر تجربه هاى دور ان کودکى نیستیم [که روان کاوى فرویدى مدعى آن است]. گذشته بازدارنده و محدود کننده ما نیست, از گذشته رها هستیم. بازیچه صرف عوامل اجتماعى و فرهنگى یا پیرو کور باورها و آداب و رسوم هم نیستیم, سرانجام, شرایط محیطى هر اندازه دشوار باشد و هر اندازه هم جسم ما را بیازارد, باز به طور کامل مسلط بر ما نیست. و ما فاعل مختار هستیم.
او معیار نهایى رشد و پرورش شخصیت سالم را در اراده معطوف به معناى زندگى و نیاز مداوم انسان به جست وجو مى داند, اما نه جست وجو براى خویشتن, بلکه براى معنایى که به هستى ما منظورى ببخشد, که نتیجه آن (فرارفتن از خود) است. هر چه بیش تر بتوانیم از خود فرارویم ـ خود را در راه چیزى یا کسى ایثار کنیم ـ انسان تر مى شویم, تنها از این راه مى توان به راستى خود شد.
جست وجوى معنى, مسؤولیت شخص را به دنبال دارد, تا با احساس مسؤولیت و آزادانه با شرایط هستى خویش رویا رو شویم. و در آن منظورى بیابیم, زندگى پیوسته ما را به مبارزه مى طلبد, پاسخ ما نباید سخن و اندیشه, بلکه باید عمل باشد.
او زندگى بدون معنى را, روان نژندى اندیشه زاد (noogenic neuroses) مى خواند; ویژگى این حالت نبودن معنى, هدف و منظور در زندگى و احساس تهى بودن است. اینها به جاى آن که در زندگى احساسى سرشار و پرتپش داشته باشند, در خلأ وجودى به سر مى برند, وضعیتى که به اعتقاد فرانکل در عصرنوین متداول است, او در فرهنگهاى بسیارى درجامعه هاى سرمایه دارى و کمونیستى, شواهد خلأ وجودى مى بیند که به ویژه در ایالات متحده آمریکا به سرعت گسترش مى یابد. و راه حل این مشکل, یافتن معنى زندگى است و گرنه به بیمارى روانى محکوم خواهیم بود. او مى نویسد:
)ظاهراً عده زیادى از ما (چرا) ى زندگى خود را از دست داده ایم. و به همین سبب تجربه (چگونه) ى وجودمان, هر چند سرشار از رفاه و وفور باشد, دشوارتر شده است.(
بنابراین بیمارى روانى نتیجه محتوم نداشتن معنى در زندگى و نیافتن معناى زندگى است.
از نظر فرانکل سه راه معنى بخشیدن به زندگى متناظر با سه نظام بنیادى ارزشهاست:
سه نظام بنیادى ارزشها از نظر (فرانکل) 1( ارزشهاى خلاق 2( ارزشهاى تجربى 3) ارزشهاى گرایشى هستند.
ارزشهاى خلاق و تجربى با تجربه هاى غنى شده سرشار و مثبت انسانى ـ غناى انسانى از راه آفرینش یا تجربه ـ سر و کار دارد. اما در اوضاع و احوال منفى مثل مرگ و بیمارى که نه زیبایى در آن به تجربه مى آید و نه مجال آفرینندگى هست, چگونه مى توان معنایى یافت؟ در این ج ا پاى ارزشهاى گرایشى به میان مى آید, در موقعیتهایى که دگرگون ساختن آنها یا دورى گزیدن از آنها در توان ما نیست, یعنى در شرایط تغییرناپذیر سرنوشت, تنها راه معقول پاسخگویى, پذیرفتن است. شیوه اى که سرنوشت خود را مى پذیریم, شهامتى که در تحمل رنج خود و وقارى ک ه در برابر مصیبت نشان مى دهیم, آزمون و سنجش نهایى توفیق ما به عنوان یک انسان است.
معنى در زندگى شاید در لحظات خاصى وجود داشته باشد, نه در همه ساعات زندگى. همان گونه که کوه را با بلندى قله آن مى سنجند, معنى دار بودن زندگى را هم باید با اوجهاى آن, و نه حضیضهایش سنجید. به نظر فرانکل حتى لحظه اوج ارزش تجربى مى تواند سراسر زندگى انسان را س رشار از معنى سازد.
انگیزش شخصیت سالم
در نظام فکرى فرانکل تنها یک انگیزش بنیادى وجود دارد; (اراده معطوف به معنى) و آن چنان نیرومند است که مى تواند همه انگیزشهاى انسانى دیگر را تحت الشعاع قرار دهد. اراده معطوف به معنى براى سلامت روان حیاتى است. در شرایط حاد در زندگى بى معنى, دلیلى براى ادامه زیستن نیست.معناى زندگى براى هر کس یکتا و ویژه تفکر اوست, در افراد مختلف و از لحظه اى تا لحظه دیگر تفاوت پیدا مى کند. هر وضعیتى تنها یک پاسخ دارد.
معنى جویى و تنش
جست وجوى معنى مى تواند وظیفه اى آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونى را افزایش دهد, نه کاهش. این تنش شرط سلامت روانى است. اشخاص سالم همواره در تلاش رسیدن به هدفهایى هستند که به زندگى شان معنى مى بخشد. و پیوسته با هیجان یافتن مقاصدى تازه رویارو هستند. زندگى خالى از تنش و رو به ثبات, محکوم به روان نژندى اندیشه زاد است.
فرارفتن از خود
او انسان را داراى دو توانمندى منحصر به انسان مى داند, (یعنى خود ـ تعالى و از خود رهیدن. (این دومى بیان کننده توان و ظرفیت فرد است براى رها یا آزاد ساختن خویش ازخود (نفس(.
کسانى که در زندگى معنى مى یابند به حالت (فرارفتن ازخود) مى رسند که براى شخصیت سالم واپسین حالت هستى و رسیدن به بالاترین درجه مرحله زندگى به حساب مى آید.
او درباره طبیعت انسان (از خود فرارونده) مى نویسد:
)انگیزش اصلى ما در زندگى, جست وجوى معنى نه براى خودمان, بلکه براى معناست; و این مستلزم (فراموش کردن) خویشتن است, انسان کامل بودن یعنى با کسى یا چیزى فراسوى خود پیوستن. او (فرارَوى) را به توانایى چشم به دیدن همه چیز جز خودش تشبیه مى کند, مگر این که چشم آب مروارید آورده و بیمار شده باشد, که در این صورت فقط خودش را مى بیند(.
اثر معکوس لذت جویى و تلاش براى تحقق خود
درباره لذت جویى و تحقق خود, او معتقد است هر چه بیش تر خوشبختى را هدف خویش قرار دهیم, کمتر دلیلى براى خوشبخت بودن احساس مى کنیم… لذت و خوشبختى پیش مى آیند و بر شادمانى زندگى مى افزایند, اما هدف زندگى نیستند. نمى توان از پى خوشبختى رفت و آن را گرفت, زیرا خوشبختى ثمره طبیعى و خود انگیخته معنى جویى و دستیابى به هدفى بیرون ازخود است. هر چه مستقیم تر در راه تحقق خود بکوشیم, احتمال دستیابى به آن کمتر است. تحقق خود, با از خود فرا رفتن ناسازگار است.
به نظر فرانکل, نظریات او با این نظریه مزلو که بهترین راه دستیابى به تحقق خود را, تعهد و غرقه شدن در کار یا چیزى فراسوى خود مى داند سازگار است, مزلو هم معتقد است که آدمى در (تجربه هاى اوج) ازخود فرا مى رود.
ویژگیهاى شخصیت سالم
فرانکل فهرست ویژگیهاى شخصیت سالم را به دست نمى دهد, ولى چنان که (شولتس) در (روان شناسى کمال, الگوهاى شخصیت سالم) نظریه او را خلاصه کرده است, مى توان فهرست آن ویژگیها را چنین برشمرد:
-1 در انتخاب عمل آزادند.
-2شخصاً مسؤول هدایت و زندگى و گرایشى هستند که براى سرنوشت خودشان برمى گزینند.
-3 معلول نیروهاى خارج از خود نیستند.
-4در زندگى, معنایى مناسب خود یافته اند.
-5بر زندگى شان تسلط آگاهانه دارند.
-6مى توانند ارزشهاى آفریننده و تجربى یا گرایشى را نمایان سازند.
-7از توجه به خود فراتر رفته اند.
-8به آینده مى نگرند و به هدفها و وظایف آتى توجه مى کنند.
-9تعهد و غرقه شدن در کار (جنبه مهم کار, محتواى آن نیست, بلکه شیوه انجام آن است, و این به زندگى معنى مى بخشد. از راه کار, معنى مى جوییم و نه در آن(.
-10ویژگى دیگر انسانهاى از خود فرا رونده توانایى ایثار عشق و نیز دریافت آن است. عشق هدف نهایى انسان است, مورد محبت قرار گرفتن و عاشق شدن .
به اعتقاد (فرانکل) سه عنصر, جوهر وجود انسان را تشکیل مى دهد: معنویت, آزادى, و مسؤولیت. حصول و کاربرد معنویت, آزادى و مسؤولیت با خود ماست, بدون اینها, یافتن معنى و منظور زندگى میسر نیست. و نتیجه نیافتن معنى زندگى چنانکه از پیش آوردیم, بیمارى روانى است.
ییکى از نقطه نظرهاى مهم فرانکل, که مى تواند سلامت و بیمارى روانى از نظر او را به خوبى توضیح دهد, نظریه او درباره (ناخودآگاه) است:
)محتواى ناخودآگاه تا آنجا گسترده شده است که خود به دو نوع غریزه مندى ناخودآگاه (غریزه ناخودآگاه (instinctual uncnious) و روحانیت یا معنویت ناخودآگاه (ناخودآگاه روحى یا معنوى = spiritual unconscious) افتراق پیدا کرده است.(
او در نقد روان کاوى فرویدى مى گوید:
)مى توان گفت که روان کاوى وجود انسان را نهاد زده (ld - ified) کرده است. فروید با تنزل (خویش) به یک فرآورده صرف مغز (پدیدارهمایندepipnenomenon) , به خویش خیانت کرد و آن را به نهاد تحویل داد. او همزمان با نادیده گرفتن بعد روحى در ناخودآگاه و غریزى دیدن آن , ناخودآگاه را بد نام کرد. (
او دلیل این اشتباه را ندیدن نقطه محورى وجود انسان مى داند, که بدون آن تمامیت انسان ممکن نیست. او معتقد است:
در اعماق ضمیر ناخودآگاه روحى (یا شعور باطن) احساس قوى و ریشه دار مذهبى وجود دارد.مذهب در معناى گسترده (و صحیح) خود, تکاپوى بشر براى یافتن معناى نهایى و غایى است.انسان علاوه بر ناخودآگاه روانى, ناخودآگاه روحى هم دارد, احساس مذهبى و اعتقاد به خدا در این ناخودآگاه روحى جاى دارند, و سرکوب احساس مذهبى نیز مثل نیروهاى جنسى سرکوب شده یا فرونشانده شده, بیمارى روحى و روانى مى آورد. او براى اثبات این مدعا مشاهدات بالین ى فراوانى را بررسى و چند مورد آن را نقل کرده است. راه درمان را هم در این مى داند که خدا را از ناخودآگاه بیمار به خود آگاه بیاوریم و به قول خود او انتقال ازخداى نهفته(deus absconditus) به خداى مشهودdues) revelatus)
او در جاى دیگرى مى نویسدشواهد بالینى حاکى از آن است که ضعیف و سست شدن و تحلیل رفتن احساس مذهبى در انسان موجب اختلال در ادراکات مذهبى او مى گردد. یا به بیانى کمتر بالینى, به محض این که فرشته درون سرکوب مى گردد, تبدیل به دیو مى شود. او بى معنایى را خلأ وجودى نام داده و پس از بیان علل خلأ وجودى, پیامدهاى آن را با تعبیر (مثلث روان رنجورانه گسترده) یادکرده که عبارتند از افسردگى, اعتیاد و تجاوز.
بررسى دیدگاه فرانکل
آنچه در چارچوب کلى نظریه فرانکل قراردارد به مقدار زیادى تجربى و پذیرفتنى است و آنچه او با تلفیق اندیشه و تجربه بالینى و مطالعه مذهب به دست آورده مى توان جزء پیش رفته ترین دیدگاه هاى رایج روان شناختى و روان درمانى به حساب آورد, اما با این حال, برخى از دیدگاه هاى او یا پذیرفتنى نیستند و یا با پیش فرض هاى فلسفى دیگر, به جز فلسفه وجود گرایانه (اگزیستانستالیسم) نیز قابل اثبات هستند و در اثبات آنها بدان شالوده فلسفى نیازى نیست, اگر چه او نیز انتقاداتى به وجودگرایى غیرمذهبى بویژه نظر سارتر دارد, ولى ما در اینجا صرف نظر از مبانى او در کلیاتى که نقل کردیم, مفردات نظریه او را مى توانیم از دیدگاه اسلامى نیز قابل تأیید بدانیم, البته در برخى مسائل, اختلافهاى جزئى یا برداشت هاى متفاوتى وجود دارد.اما عمده ترین تفاوت دیدگاه او, با دیدگاه قرآن در این است که قرآن اگر سلامتى فرد و جامعه را به عنوان هدفى دنبال مى کند, اما این هدف در راستاى هدف بزرگ ترى قرار دارد که شخص در راه آن, حتى تمام هستى خود را ـ اگر لازم باشد ـ فدا مى کند, و آن بینایى و سلامتى در آخرت است, یعنى رستگارى جاویدان.
دیگر تفاوت اساسى نظر اسلام و قرآن با نظریه فرانکل در این است که فرانکل اگر چه (معنى جویى) را مهم ترین انگیزه انسان سالم مى داند و مذهب را نهایى ترین انگیزه انسان مى شمارد, اما در معنى جویى معتقد است که یافتن معناى زندگى براى هر کس ویژه است, حتى درکسى یا چیزى مى توان معنى زندگى را یافت.
این نظریه مى تواند مفید باشد اما براى کسى که بخواهد براى آرامش خاطر خود, هر گونه اى که باشد تکیه گاهى پیدا کند, اگر چه آن معنى براى دیگران و در واقع بى ارزش یا کم ارزش باشد. مى توان کودک را با پستانک هم آرام کرد, اما هدف آفرینش از به گریه در آوردن کودک, به دست آوردن پستانک, و یا مکیدن بیهوده مستمر نیست! کودک باید از پستان به قدر سیر شدن بنوشد و آرام بگیرد, نه این که چیزى در دهانش باشد که بمکد, اگر چه هیچ نفعى جز فریب کودک نداشته باشد.
سبب این تفاوت دیدگاه فرانکل با دیدگاه قرآنى در این است که فرانکل مى خواهد به عنوان یک روان کاو, بیماران روانى را درمان کند و جلو بیمارى هاى روانى را بگیرد به هر گونه و با هر نوع معنى یابى پذیرفتنى براى فرد, اگر چه سرانجام, نادرست, اما قرآن مى خواهد ش,خص معناى هستى و زندگى خود را بیابد, همان را که در واقع هست, نه فریب ها را…
صرف نظر از این تفاوت, که عمده هم هست, مفردات ویژگیهاى انسان سالم از دیدگاه فرانکل را مى توان در تعالیم قرآن نیز یافت, یادآور مى شوم که او در کتاب (خدا در ناخودآگاه) بسیار به دیدگاه اصیل دینى نزدیک تر مى شود. اما همان طور که پیش از این اشاره کردیم, درباره رابطه مذهب با سلامتى روان, درباره اسلام حکم کلى او جارى نیست.
نظریه دیگرى درباره انسان سالم (خود شکوفا(
یکى دیگر از نظریه پردازان مشهور روان شناسى, (مزلو) است که روان شناسى رفتارگرا را بخوبى تحصیل کرده بود و آن را پاسخگوى تمام مسایل جهان مى دانست, اما با تولد نخستین فرزندش, اعتقاد او به رفتارگرایى عوض شد.
او این تجربه را چنین توصیف مى کند:
)کسى که فرزند داشته باشد, نمى تواند رفتارگرا باشد(
)مزلو) به تفکر و مطالعه و تجربه پرداخت و کتابهاى جذابى منتشر کرد که روان شناس و غیر روان شناس به یک نسبت مفتون نگرش خوش بینانه و انسان گراى او به نهاد آدمى شدند. بسیارى احساس مى کنند که او نه تنها به شخصیت انسان بعد تازه اى بخشیده, بلکه نگرش کاملاً نوینى به روان شناسى را پدید آورده است; نگرشى که شاید روزى همان اندازه انقلابى شمرده شود که رفتارگرایى واتسن و روان کاوى فروید شمرده مى شد.
نگرش مزلو ـ انسان گرایى یا روان شناسى نیروى سومى ـ نگرشى است که برخى چون پادزهرى خوش قدم در برابر خوى میکانیستى رفتارگرایى و خوى تیرگى و نومیدى آور روان کاوى بدان مى نگرند. (کارل راجرز) نیز از پیش گامان این نهضت است .
)هدف اصلى مزلو دانستن این بود که انسان براى رشد کامل انسانى و شکوفایى تا چه اندازه توانایى دارد. به اعتقاد او براى بررسى سلامت روان, فقط باید انسان به غایت سالم را مورد مطالعه قرار داد. او به فروید و سایر نظریه دانان شخصیت که مى کوشیدند ماهیت شخصیت انسان را تنها با مطالعه روان نژندها و افرادى که به شدت دچار روانى بودند بشناسند, با نظر انتقادى مى نگریست.(
او تصریح مى کند که مطالعه انسانهاى روان نژند, راه مناسبى براى شناخت شخصیت و انگیزش سالم نیست:
)انتخاب انگیزشهاى افراد مبتلا به روان نژندى به عوض انگیزشهاى افراد سالم به عنوان الگو, حتى به طور اصولى هم که باشد, بایستى مطرود دانسته شود, سلامت صرفاً فقدان بیمارى یا حتى نقطه مقابل آن نیست. هرگونه نظریه انگیزش که ارزش توجه داشته باشد مى بایست علاوه بر واکنشهاى دفاعى روانهاى آسیب دیده, والاترین استعدادها و افراد قوى و سالم را نیز مورد بررسى قرار دهد. مهم ترین علایق و دلبستگى هاى بزرگ ترین و بهترین افراد در تاریخ بشر, مى بایست همگى مطرح و تشریح شوند. چنین شناختى را هرگز تنها از طریق افراد بیمار به دست نخواهیم آورد. باید توجه خود را به سوى افراد سالم نیز معطوف داریم(.
او مى گفت براى این که بدانیم انسان با چه سرعتى مى تواند بدود, دونده اى را که قوزک پایش شکسته یا دونده متوسطى را در نظر نمى گیریم, بلکه برنده مدال طلاى المپیک, یعنى بهترین نمونه موجود را مطالعه مى کنیم, تنها از این راه است که مى توانیم دریابیم انسان با چه سرعتى مى تواند بدود. (اگر بخواهیم اطلاعاتى درباره امکانات رشد معنوى, رشد ارزشى, یا رشد اخلاقى در انسانها به دست آوریم, عقیده من این است که مى توانیم با مطالعه اخلاقى ترین و پارساترین افراد نوع بشر, بیش ترین اطلاعات را در این زمینه کسب کنیم.(
مفهوم سلامت روانى از دیدگاه (مزلو(
)مزلو) در فصلى گسترده درباره بهنجارى, سلامت و ارزشها بحث مى کند و پس از بررسى معنى هاى بهنجارى در فرهنگهاى خاص یا پزشکى و یا گفتارهاى روزمره, به مفاهیم تازه بهنجارى اشاره مى کند که با معناى بهنجار در گذشته تفاوت دارد:
)پیش بینى یا حدس من درباره آینده تصور بهنجارى, به ویژه این است که بزودى یک نوع نظریه در مورد سلامت روانى تعمیم یافته و گسترده نوعى به وجود خواهد آمد که در مورد همه انسانها, صرف نظر از فرهنگ آنها و عصرى که درآن زندگى مى کنند, مصداق خواهد داشت. نظریه مزبور در هر دو زمینه تجربى و نظرى درحال شکل گرفتن است(…
سپس او ماهیت این مفهوم جدید مربوط به انسان سالم را این گونه معرفى مى کند:
)مهم ترین ویژگى این انسان این است که وى داراى سرشت خاص خویش است, کالبدى با ساختارى روانى دارد که مى توان آن را همانند ساختار جسمى اش مورد بحث و بررسى قرار داد, و این که او داراى نیازها, استعدادها و گرایشهایى است که تا حدودى مبناى ژنتیک دارند, برخى از آنه ا مشخصه هاى تمامى نوع بشر هستند و همه خطوط فرهنگى را شامل مى شوند, و برخى منحصر به فرد مى باشند. این نیازهاى اساسى ظاهراً خوب یا خنثى هستند, نه شرارت آمیز.
دوم این که دراینجا این تصور مطرح است که سلامت کامل و رشد بهنجار و مطلوب عبارت است از شکوفا شدن این سرشت, تحقق یافتن این استعدادهاى بالقوه و رشد به سمت کمال در طول خطوطى که این سرشت ذاتى پنهان و به سختى قابل درک, رهنمون مى شود; کمالى که از درون رشد مى یاب د و از بیرون شکل داده نمى شود.
سوم این که, اکنون به روشنى معلوم شده است که بخش عمده آسیب روانى در نتیجه انکار, یا عقیم گذاردن, یا تحریف سرشت ذاتى انسان پدید مى آید. با توجه به این مفهوم (بهنجارى جدید) چه چیز خوب است؟ هر چیزى که به این رشد مطلوب در جهت شکوفایى سرشت درونى انسان منتهى شو د. چه چیز بد یا بهنجار است؟ هر چیزى که سرشت ذاتى انسان را عقیم گذارد یا مانع شود و یا انکار کند. چه چیزى از نظر روانى غیرعادى است؟ هر چیزى که روند خود شکوفایى را مختل کند یا عقیم گذارد و یا تحریف کند(.
نیازهاى شبه غریزى (instinctoid - needs)
مزلو در بررسى ها و مشاهدات خود, بویژه مطالعه افراد خود شکوفا به این نتیجه رسید که همه انسانها با نیازهاى شبه غریزى به دنیا مى آیند. این نیازهاى مشترک, انگیزه رشد و کمال و تحقق خود قرار مى گیرد و انسان را به تبدیل شدن به آنچه در توان اوست, فرا مى خ وانند: بدین ترتیب استعداد بالقوه براى کمال و سعادت روان از بدو تولد وجود دارد. اما این که استعداد بالقوه آدمى تحقق مى یابد یا نه, به نیروهاى فردى و اجتماعى بستگى دارد که تحقق خود را مى پرورد یا باز مى دارد.
او نیازها را به دو دسته 1. نیازهاى اصلى و شبه غریزى 2. فوق انگیزش, تقسیم مى کند, و ارضاى نیازهاى شبه غریزى را پیش شرطى ضرورى براى رسیدن به فوق انگیزش مى داند, و بدون ارضاى نیازهاى اساسى رسیدن به فوق انگیزش را ناممکن مى داند, اما نه به این معنى که ارضاى ن یازهاى اساسى براى رسیدن به آن مرحله کافى باشد, ضرورى است, اما کافى نیست. ما نخست این نیازهاى اساسى و سپس فوق انگیزشها را از نظر مزلو مى آوریم.
انگیزش شخصیت سالم به سوى خودشکوفایى
به نظر مزلو, در همه انسانها تلاش یا گرایشى فطرى براى تحقق خود هست, انگیزه آدمى, نیازهاى مشترک و فطرى است که در سلسله مراتبى از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیازها قرار مى گیرد. (سلسله مراتب نیازها) (hierarchy of heeds) از نظر مزلو, چنین است:
1.نیازهاى جسمانى یا فیزیولوژیک
2.نیازهاى ایمنى
3.نیازهاى محبت و احساس تعلق
4.نیاز به احترام
به نظر او, پیش از آن که نیاز (تحقق خود) پدیدار شود, دست کم باید این چهار نیاز به ترتیبى که آمده است, برآورده شده باشند و او تأکید دارد که انسان نمى تواند به تحقق خود برسد, مگر آن که هر یک از نیازهاى سطوح پایین تر به میزان کافى ارضا شده باشد).
(تحقق خود را مى توان کمال عالى و کاربرد همه تواناییها و متحقق ساختن تمامى ویژگیها و قابلیتهاى خود دانست. ما باید به آنچه استعداد بالقوه اش را داریم, تبدیل شویم. هر چند نیازهاى طبقات پایین تر برآورده شده باشند ـ یعنى از لحاظ جسمانى و عاطفى احساس ایمنى کنی م, از احساس تعلق و محبت بهره مند باشیم و خود را افراد ارزشمندى احساس کنیم ـ ولى اگر در تلاش خود براى ارضاى نیاز تحقق خود شکست بخوریم, احساس ناکامى و بى قرارى و ناخشنودى مى کنیم. در این صورت با خودمان در صلح و آشتى نخواهیم بود. و از لحاظ روانى سالم به حسا ب نخواهیم آمد.)
مزلو در نوشته هاى بعدى خود سلسله مراتب نیازهاى دیگرى را نیز پیشنهاد کرده است که آنها عبارتند از: نیازهاى (دانستن) و (فهمیدن) که نیاز به دانستن نیرومندتر از فهمیدن است و باید پیش از بروز نیاز فهمیدن ارضا شود.
فوق انگیزش
مزلو معتقد است که: (افراد خودشکوفا (افراد بالیده و انسانهاى کامل تر) که بنا به تعریف, قبلاً به گونه اى مناسب از حیث نیازهاى اساسى شان ارضا شده اند, اکنون از راه هاى والاتر دیگرى برانگیخته مى شوند که بایستى آنها را فوق انگیزش نامید.
ارزشهاى فوق انگیزش, درونى و جزء فطرت انسان هستند. , این ارزشهاى درونى شبه غریزى هستند, یعنى براى اجتناب از بیمارى و دستیابى به کمال انسانى یادشده لازم اند.
(بیماریهاى) ناشى از کمبود ارزشهاى درونى (فوق نیازها) را مى توانیم فوق آسیب بنامیم. بنابراین (والاترین) ارزشها; حیات معنوى و والاترین آرزوهاى بشر موضوعات مناسبى براى مطالعه و تحقیق علمى به شمار مى روند. آنها در عالم طبیعت وجود دارند.
رفتارهاى منتهى به خود شکوفایى
ازنظر (مزلو) رفتارهایى که به خود شکوفایى مى انجامند عبارتند از:
1.تجربه کردن کامل, بى خویشتنانه, روشن همراه با تمرکز کامل و جذب تمام, لحظه اى از تجربه کردن خود شکوفایى است.
2.انتخاب لحظه به لحظه, صداقت, امانت و دیگر ارزشهاى منتهى شونده به خود شکوفایى.
3.گوش دادن به نداى درون خود به جاى نداى پدر, مادر, حزب و تشکیلات, و مجال ظهور دادن به (خود).
4.صداقت در هنگام تردید, و مسؤولیت پذیرش نگاه به درون خود.
5.شجاعت اظهارنظر صادقانه, متفاوت, نامحبوب و ناموافق. شجاع بودن به جاى ترس.
6.خودشکوفایى نه تنها حالت نهایى است, بلکه خود فرایندى از شکوفا کردن توانایى هاى بالقوه خویشتن در هر زمان و به هر میزان نیز هست; به کار بردن هوش خود.
7.تجارب اوج لحظه اى هستند و خریدنى یا جست وجوکردنى نیستند, اما مى توان شرایط را طورى فراهم کرد که احتمال وقوع تجارب اوج زیاد شود. عکس آن نیز ممکن است. (کشف توانایى ها و ناتوانى در کارهایى شخصى نیز بخشى از کشف واقعیت اند).
8.شناسایى دفاعها(ى روانى) و شهامت و جرأت ترک دفاعها (زیرا سرکوبى راه خوبى براى حل مسایل نیست).
(مزلو) فوق نیازها و آسیبهاى محرومیت ازآنها را در جدول صفحه بعد خلاصه کرده است:
4ـ وحدت, آشفتگى, ذره گرایى, ازهم پاشیدگى, (جهان در حال از هم گسیختنجامعیت فقدان ارتباط. است.) سر به هوا بودن.
الف) استعلا از دومقولگى هاى سیاه و سفید تفکر سیاه ـ سفید, تفکر این یا آنى. دیدن هر چیزدو مقولگی فقدان درجه بندى, به عنوان مبارزه یا جنگ یا تعارض, همکوشى کم,قطبى شدگى اجبارى, نگرش ساده لوحانه به زندگ انتخابهاى اجبارى.
5 ـ زنده بودن, مردگى, ماشینى کردن مردگى, آدم مصنوعى بودن, احساس این که خودفرآیند زندگى. کاملاً متعین است, فقدان هیجان, کسالت(؟)فقدان شور در زندگى, خلأ تجربى.
6ـ یگانگی همانندى, همشکلی فقدان احساس خود یا فردیت, احساس این که خودتبادل پذیری تبادل پذیر, ناشناس و واقعاً ناخواسته است.
7ـ کمال نقص, نامرتبى, دلسردى(؟), نومیدى, هیچ چیز وجود ندارد تامهارت ضعیف, پستى. براى آن کار کند.
13ـ بازیگوشی بدخلقی گرفتگى, افسردگى, بدخلقى پارانویایى, فقدانشور در زندگى, ناشادى, ناتوانى در لذت بردن
14ـ خودبسندگی حدوثى بودن, تصادف, متکى به (؟) ادراک کننده (؟), واگذارى مسؤولیتاصالت تصادف. به او.
15ـ معنى داری فقدان معنی فقدان معنى, یأس, پوچى زندگى.ویژگیهاى افراد خودشکوفا
مزلو پس از بیان روش بررسى هاى خود, حاصل آن را چنین بیان مى کند:
1.درک بهتر واقعیت و برقرارى رابطه آسان تر با آن.
2.پذیرش (خود, دیگران, طبیعت).
3.خود انگیختگى; سادگى; طبیعى بودن.
4.مسأله مدارى (به جاى خودمدارى و توجه به مسایل بیرون از خویش).
5.کیفیت کناره گیرى; نیاز به خلوت و تنهایى.
6.خودمختارى; استقلال فرهنگ و محیط; اراده; عوامل فعال (کنش مستقل).
7.استمرار تقدیر و تحسین (تجربه هاى زندگى و لذتهاى آن همیشه براى آنها تازه و غیرمکرر است).
8.تجربه عارفانه, تجربه اوج.
9.حسن همدردى (و نوع دوستى)
10.روابط بین فردى (گستردگى و استحکام) روابط متقابل با دیگران.
11.ساختار منشى مردم گرا.
12.تشخیص بین وسیله و هدف, و بین نیک و بد
13.شوخ طبعى فلسفى و غیرخصمانه. (طنز براى اصلاح کل انسانها, نه تحقیر و خصومت با افراد خاص).
14.خلاقیت.
15.مقاومت در برابر فرهنگ پذیرى; برترى نسبت به فرهنگ خاص.
16.قابلیت دوست داشتن و دوست داشته شدن.
در پـایـان باید یادآور شد که با همه این ویژگیهـا, مزلو قـائل نیست که انسـان سـالم هرگز خطا نمى کند, بلکه به نظر او به هر حال نقصانهایى در انسان خودنمایى مى کند.
با نگاهى گذرا به دیدگاه مزلو مى توان گفت:
نظریه (روان شناسى بودن) در کنار همه مزایا و رهاوردهاى مثبتش, کاستیهایى نیز دارد. از جمله این که تا مرز ماوراء الطبیعه پیش مى رود, ولى جرأت نمى کند به حقانیت دین و ماوراء الطبیعه اقرار نماید, و این شاید به دلیل آن است که فهم (مزلو) از دین در دایره آئین کل یسایى و مفاهیم دینى کلیسا محدود بوده است.
نقد دیگرى که بر اندیشه (مزلو) وارد مى باشد این است که او با بى اعتقادى به ماوراء الطبیعه ناگزیر شده است تا نوعى اخلاق علمى را ممکن و مفید بداند و معتقد شود که لحظات اوج شعائر دینى پایدارى کمترى نسبت به حالات اوج غیرمذهبى دارند.
شناخت انسان سالم و به دست دادن ملاکى منطقى و علمى در این باره دغدغه دیرپاى انسان بوده است. از این رو طبیعى است که تاریخ اندیشه بشرى از تئوریها, آرزوها, توهمات و اسطوره هایى در این زمینه پر باشد. چنانکه ادیان الهى و مکتبهاى فکرى, فیلسوفان, عارفان و پیشوای ان دینى و اجتماعى, هر کدام به گونه اى, این مسأله را در نظر داشته و درباره آنها سخن گفته اند.
شناخت انسان سالم و به دست دادن ملاکى منطقى و علمى در این باره دغدغه دیرپاى انسان بوده است. از این رو طبیعى است که تاریخ اندیشه بشرى از تئوریها, آرزوها, توهمات و اسطوره هایى در این زمینه پر باشد. چنانکه ادیان الهى و مکتبهاى فکرى, فیلسوفان, عارفان و پیشوای ان دینى و اجتماعى, هر کدام به گونه اى, این مسأله را در نظر داشته و درباره آنها سخن گفته اند.
روان شناسان, با تمام گونه گونى مکتبها و جامعه شناسان, با تفاوت دیدگاه هاشان دراین باره به پژوهش و نگارش پرداخته اند. به همین دلیل حتى اشاره اى کوتاه به همه دیدگاه ها نیازمند نگاشتن کتاب یا کتابهایى حجیم است, از این رو در این مقاله نمى توان انتظار تفصیل یا پردازش به همه نظریه ها را داشت و ناگزیر باید به گزینش و انتخاب رو آورد.
تعریف سلامتى و شخصیت سالم
سازمان جهانى بهداشت w . h . o که هدف خود را (حصول عالى ترین سطح ممکن بهداشت براى همه مردم) تعیین کرده است, در باره بهداشت و سلامتى, در اساسنامه خود این گونه آورده است:
)حالت رفاه کامل جسمانى, روانى و اجتماعى است, نه صرفاً فقدان بیمارى یا علیلى(.
این تعریف با آن که نشان مى دهد منظور از سلامتى فقط بیمار نبودن نیست, و در عین حال که سمت وسوى تلاش براى سلامتى را مشخص مى کند, خود هیچ چیزى درباره این که چگونه مى تواند چنان رفاهى را, در تمام زمینه ها به دست آورد ارائه نمى کند و آن را به عهده پژوهشگران گ ذاشته است, که البته پژوهشگران و محققان نیز در هر دو میدان, یعنى بهداشت جسم و بهداشت روان گامهاى جدى برداشته اند و ما در این نوشته به بخشى ازآن تلاشها و دستاوردها در خصوص انسان و شخصیت سالم که پایه بهداشت روان است اشاره خواهیم داشت.
تفاوت انسان سالم با انسان آرمانى
این نکته شایان توجه است که بین انسان سالم و انسان آرمانى یا انسان کامل (به اصطلاح عارفان) تفاوت است, هنگامى که درباره انسان کامل (کامل در اصطلاح عرفان) سخن مى گوییم, سخن از انسانى است که به عالى ترین درجه انسانیت رسیده است, تمام نیروهاى معنوى بالق وه او به (فعلیت) رسیده اند, اما آن گاه که از انسان سالم سخن مى گوییم, صحبت از کسى است که در مسیر درست زندگى قرار گرفته است, فرق نمى کند در کجاى کار باشد, در آغاز یا میانه راه و یا به قله رسیده باشد. بنابراین مى توان گفت (انسان سالم) تعریفى عام تر دارد, ز یرا هر انسان کاملى, انسان سالم نیز هست, اما شاید بسیارى از افراد سالم در راه کمال باشند و با کمال مطلوب فاصله داشته باشند. به هر حال, صاحب نظران در تعریف سلامت جسمى معتقدند که سلامت جسمى این است که شخصى در مسیر رشد طبیعى قرار گرفته باشد, نیازهاى ضرورى آن تأمین شود, قسمتى از آن به دلیل اختلال از انجام کار خویش باز نماند و سبب اختلال در تمام سازمان بدن نشود, و از همه مهم تر این که احساس درد و رنج و نقص در اعضاى بدن وجود نداشته باشد.
اگر سلامتى روانى را هم با همین دیدگاه تعریف کنیم باید بگوییم:
سلامتى روانى این است که شخص در مسیر رشد طبیعى روانى قرار گرفته و موانع رشد روانى از سر راه او برداشته شده باشد, تمام نیازهاى ضرورى روانى او تأمین شده باشد و از همه مهم تر این که احساس ناخوشایند نقص, درد و افسردگى روانى او را (زیر فشار) قرار ندهد.
بنابراین سلامت; یعنى قرار داشتن در مسیر رشد و بهره ورى صحیح, به فعلیت رسیدن استعدادها, بدون نقص و درد و رنج فرساینده, و انسان سالم, کسى است که از نظر جسمى و روانى در مسیر رشد و بهره ورى از استعدادها و توانهاى خویش قرار گرفته باشد و موانع رشد روانى و جسمى . نقص, درد, ناراحتى شدید و افسردگى او را رنج ندهد.
این سلامتى چگونه به دست مى آید؟ این پرسش که تاکنون هزاران طبیب, روان پزشک و روان شناس در باره آن اندیشیده اند و البته پزشکان در زمینه بیماریهاى جسم و روشهاى درمان به نقطه نظرهاى همگون و هماهنگ دست یافته اند, در حالى که روان کاوان و روان شناسان در زمینه ش ناخت علل بیماریهاى روان و راههاى درمان آن, اختلاف بیش ترى دارند و این نشأت یافته از پیچیدگى ماهیت روان آدمى است, ولى با این حال تلاشهاى صورت گرفته بى فرجام نبوده است.
مکتب هاى روان شناسى انسان گرا
روان شناسى داراى مکتب ها, گرایشها و شاخه هاى بسیارى است, ولى پیش از اشاره به تفاوت هاى مکتب هاى روان شناسى لازم است تأکید کنیم که هر کدام از این گرایشها و مکتبها براى خود فلسفه و جهان بینى خاصى درباره انسان دارند. به قول کارل راجرز (هر جریان در رو ان شناسى, فلسفه ضمنى خاص خود را درباره انسان دارد(.
از لحاظ فلسفى, روان شناسى به دو گروه عمده تقسیم مى شود:
آلپورت در تقسیم بندى فلسفى و ریشه هاى دورتر مکاتب روان مى نویسد:
اجداد ساخت گرایى و رفتارگرایى, هابز, لاک, هارتلى, جیمز, استوارت میل, بین, ماخ و اثبات گرایى منطقى, و در علوم طبیعى هلمهولتز بوده اند و اجداد کنش گرایى, روان شناسى هاى گشتالت و هورمیک: لایب نیتز, کانت, برنتاند, هوسرل و ویندلباند مى باشند.
مکتب روان کاوى داراى عناصرى از هر دو سنت است, و قدرت نسبى آنها نیز بر طبق نظامهاى روان کاوى متغیر است.
مفهوم یا تصور ذهنى از انسان رابطه نزدیکى با زیربناى فلسفى مکتب دارد. این مفهوم به طرز خاصى از طریق موضوع مکتب, رابطه بدن و ذهن را آشکار مى سازد. تا حد زیادى نارضایتى از تصور انسان که بطور تلویحى در روان شناسى معاصر مطرح است موجب شده که در دو دهه اخیر جهت گیرى هاى جدیدى همچون جهت گیرى انسان گرا و پدیدار شناختى ـ اصالت وجودى, به طور ناگهانى پدید آید.
با این که هیچ کدام از مکتبهاى روان شناختى بدون پایه فلسفى نیست, ولى برخى تلاش کرده اند روان شناسى را نیز مانند فیزیک و دیگر علوم طبیعى دانشى کاملاً تجربى قلمداد کنند و از همان روشها در تحقیقهاى روان شناسى بهره ببرند.
روان شناسى که در آغاز به جاى مطالعه سلامت روان به بررسى بیمارى روانى پرداخت, تا مدتها مطالعه استعداد بالقوه آدمى را براى کمال نادیده گرفت, اما در سالهاى اخیر, شمار روزافزونى از روان شناسان به قابلیت کمال و دگرگونى در شخصیت آدمى روى آورده اند.
)روان شناسان کمال) که بیش تر آنها خود را روان شناسان انسان گرا مى دانند, با دیدى نو به ماهیت انسان مى نگرند. انسانى که آنها مى بینند با آنچه که رفتارگرایى و روان کاوى , یعنى شکل هاى سنتى روان شناسى ترسیم مى کنند, متفاوت است.
روان شناسان کمال با دیده انتقادى به این سنتها مى نگرند, چرا که معتقدند نگرش رفتارگرایى و روان کاوى به ماهیت انسان محدود است, و اعتلایى را که آدمى مى تواند بدان دست یابد, نادیده مى انگارد.
این منتقدان مدعى اند که رفتارگرایى, آدمى را چون ماشین مى بیند, یعنى (نظام پیچیده اى که با شیوه هاى قانونمند رفتار مى کند.) انسان به منزله ارگانیسمى منظم, ترتیب یافته و برنامه ریزى شده, با خود انگیختگى و سرزندگى و خلاقیت و چون دماپاى (ترموستات) تصویر شده است. روان کاوى نیز تنها جنبه بیمار یا درمانده و ناتوان طبیعت آد مى را عرضه داشته است, زیرا کانون توجهش رفتار روان نژند و روان پریش است.فروید و پیروان تعالیم وى نیز اختلالات عاطفى و نه شخصیت سالم, یعنى بدترین و نه بهترین وجه طبیعت انسان را مورد بررسى قرار دادند.نه روان کاوى و نه رفتارگرایى از استعداد بالقوه آدمى براى کمال, و آرزوى او براى بهتر شدن از آنچه هست, بحثى نکرده اند. در واقع, این نگرشها تصویر بدبینانه اى از طبیعت انسان به دست مى دهند. رفتارگرایان, آدمى را پاسخگوى کنش پذیر محرکهاى بیرونى, و روان کاوان, او را دستخوش نیروهاى زیست شناختى و کشمکشهاى دوره کودکى مى پندارند.
اما آدمى از نظر روان شناسان کمال, بسى بیش ازاینهاست.
حامیان جنبش استعداد بشرى سطح مطلوب کمال و رشد شخصیت را فراسوى بهنجارى مى دانند و چنین استدلال مى کنند که تلاش براى حصول سطح پیشرفته کمال, براى تحقق بخشیدن یا از قوه به فعل رساندن تمامى استعدادهاى بالقوه آدمى ضرورى است. به سخن دیگر رهایى از بیمارى عاطفى, یا نداشتن رفتار روان پریشانه براى این که شخصیتى را سالم بدانیم, کافى نیست. نداشتن بیمارى عاطفى تنها نخستین گام ضرورى به سوى رشد و کمال است, و انسان پس از این گام, راهى دراز در پیش دارد.
ییکى از مهم ترین و برجسته ترین سخنگویان روان شناسى انسان گرایى و یا به تعبیر خود او (نیروى سوم) میان دو نیروى دیگر, یعنى مکتب رفتارگرایى و مکتب تحلیل روانى, آبراهام هارولد مزلو(abraham harold maslow) است. و دیگرى دکتر ویکتور فرانکل, البته طرفدران این مکتب بسیارند, وما به دلیل اختصار فقط به نظریات این دو تن در این باره اشاره مى کنیم.
روان شناسان انسان گرا
چنانکه گفته شد, یکى از چهره هاى سرشناس روان شناسى انسان گرا, دکتر ویکتور فرانکل مى باشد. او متولد ســال 1905 در وین و داراى دکتراى m. d )پزشکى) و ph. d )روان پزشکى) و بنیان گذار مکتب (یا روش) معنى درمانى(logotherapy) و از طرفداران نیروى سوم یا مک تب انسان گرایى مى باشد.
تأکید عمده فرانکل بر اراده معطوف به معنى (willto meaning) مى باشد.
او با آن دسته از موضعهاى روان شناسى و روان پزشکى که وضعیت انسان را حاصل غرایز زیستى یا کشمکش هاى دوره کودکى یا هر نیروى دیگرى مى دانند به شدت مخالف است.
تصویر (فرانکل) از طبیعت انسان خوشبینانه است. به نظر او ما انسانها آدمکهاى ماشینى کوک شده اى نیستیم تا تنها پاسخهایى را که به ما آموخته اند بازگوییم [مثل نظریه رفتارگرایان] یا محصول تغییرناپذیر روشى که آداب تخلیه را به ما آموخته اند, یا سایر تجربه هاى دور ان کودکى نیستیم [که روان کاوى فرویدى مدعى آن است]. گذشته بازدارنده و محدود کننده ما نیست, از گذشته رها هستیم. بازیچه صرف عوامل اجتماعى و فرهنگى یا پیرو کور باورها و آداب و رسوم هم نیستیم, سرانجام, شرایط محیطى هر اندازه دشوار باشد و هر اندازه هم جسم ما را بیازارد, باز به طور کامل مسلط بر ما نیست. و ما فاعل مختار هستیم.
او معیار نهایى رشد و پرورش شخصیت سالم را در اراده معطوف به معناى زندگى و نیاز مداوم انسان به جست وجو مى داند, اما نه جست وجو براى خویشتن, بلکه براى معنایى که به هستى ما منظورى ببخشد, که نتیجه آن (فرارفتن از خود) است. هر چه بیش تر بتوانیم از خود فرارویم ـ خود را در راه چیزى یا کسى ایثار کنیم ـ انسان تر مى شویم, تنها از این راه مى توان به راستى خود شد.
جست وجوى معنى, مسؤولیت شخص را به دنبال دارد, تا با احساس مسؤولیت و آزادانه با شرایط هستى خویش رویا رو شویم. و در آن منظورى بیابیم, زندگى پیوسته ما را به مبارزه مى طلبد, پاسخ ما نباید سخن و اندیشه, بلکه باید عمل باشد.
او زندگى بدون معنى را, روان نژندى اندیشه زاد (noogenic neuroses) مى خواند; ویژگى این حالت نبودن معنى, هدف و منظور در زندگى و احساس تهى بودن است. اینها به جاى آن که در زندگى احساسى سرشار و پرتپش داشته باشند, در خلأ وجودى به سر مى برند, وضعیتى که به اعتقاد فرانکل در عصرنوین متداول است, او در فرهنگهاى بسیارى درجامعه هاى سرمایه دارى و کمونیستى, شواهد خلأ وجودى مى بیند که به ویژه در ایالات متحده آمریکا به سرعت گسترش مى یابد. و راه حل این مشکل, یافتن معنى زندگى است و گرنه به بیمارى روانى محکوم خواهیم بود. او مى نویسد:
)ظاهراً عده زیادى از ما (چرا) ى زندگى خود را از دست داده ایم. و به همین سبب تجربه (چگونه) ى وجودمان, هر چند سرشار از رفاه و وفور باشد, دشوارتر شده است.(
بنابراین بیمارى روانى نتیجه محتوم نداشتن معنى در زندگى و نیافتن معناى زندگى است.
از نظر فرانکل سه راه معنى بخشیدن به زندگى متناظر با سه نظام بنیادى ارزشهاست:
سه نظام بنیادى ارزشها از نظر (فرانکل) 1( ارزشهاى خلاق 2( ارزشهاى تجربى 3) ارزشهاى گرایشى هستند.
ارزشهاى خلاق و تجربى با تجربه هاى غنى شده سرشار و مثبت انسانى ـ غناى انسانى از راه آفرینش یا تجربه ـ سر و کار دارد. اما در اوضاع و احوال منفى مثل مرگ و بیمارى که نه زیبایى در آن به تجربه مى آید و نه مجال آفرینندگى هست, چگونه مى توان معنایى یافت؟ در این ج ا پاى ارزشهاى گرایشى به میان مى آید, در موقعیتهایى که دگرگون ساختن آنها یا دورى گزیدن از آنها در توان ما نیست, یعنى در شرایط تغییرناپذیر سرنوشت, تنها راه معقول پاسخگویى, پذیرفتن است. شیوه اى که سرنوشت خود را مى پذیریم, شهامتى که در تحمل رنج خود و وقارى ک ه در برابر مصیبت نشان مى دهیم, آزمون و سنجش نهایى توفیق ما به عنوان یک انسان است.
معنى در زندگى شاید در لحظات خاصى وجود داشته باشد, نه در همه ساعات زندگى. همان گونه که کوه را با بلندى قله آن مى سنجند, معنى دار بودن زندگى را هم باید با اوجهاى آن, و نه حضیضهایش سنجید. به نظر فرانکل حتى لحظه اوج ارزش تجربى مى تواند سراسر زندگى انسان را س رشار از معنى سازد.
انگیزش شخصیت سالم
در نظام فکرى فرانکل تنها یک انگیزش بنیادى وجود دارد; (اراده معطوف به معنى) و آن چنان نیرومند است که مى تواند همه انگیزشهاى انسانى دیگر را تحت الشعاع قرار دهد. اراده معطوف به معنى براى سلامت روان حیاتى است. در شرایط حاد در زندگى بى معنى, دلیلى براى ادامه زیستن نیست.معناى زندگى براى هر کس یکتا و ویژه تفکر اوست, در افراد مختلف و از لحظه اى تا لحظه دیگر تفاوت پیدا مى کند. هر وضعیتى تنها یک پاسخ دارد.
معنى جویى و تنش
جست وجوى معنى مى تواند وظیفه اى آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونى را افزایش دهد, نه کاهش. این تنش شرط سلامت روانى است. اشخاص سالم همواره در تلاش رسیدن به هدفهایى هستند که به زندگى شان معنى مى بخشد. و پیوسته با هیجان یافتن مقاصدى تازه رویارو هستند. زندگى خالى از تنش و رو به ثبات, محکوم به روان نژندى اندیشه زاد است.
فرارفتن از خود
او انسان را داراى دو توانمندى منحصر به انسان مى داند, (یعنى خود ـ تعالى و از خود رهیدن. (این دومى بیان کننده توان و ظرفیت فرد است براى رها یا آزاد ساختن خویش ازخود (نفس(.
کسانى که در زندگى معنى مى یابند به حالت (فرارفتن ازخود) مى رسند که براى شخصیت سالم واپسین حالت هستى و رسیدن به بالاترین درجه مرحله زندگى به حساب مى آید.
او درباره طبیعت انسان (از خود فرارونده) مى نویسد:
)انگیزش اصلى ما در زندگى, جست وجوى معنى نه براى خودمان, بلکه براى معناست; و این مستلزم (فراموش کردن) خویشتن است, انسان کامل بودن یعنى با کسى یا چیزى فراسوى خود پیوستن. او (فرارَوى) را به توانایى چشم به دیدن همه چیز جز خودش تشبیه مى کند, مگر این که چشم آب مروارید آورده و بیمار شده باشد, که در این صورت فقط خودش را مى بیند(.
اثر معکوس لذت جویى و تلاش براى تحقق خود
درباره لذت جویى و تحقق خود, او معتقد است هر چه بیش تر خوشبختى را هدف خویش قرار دهیم, کمتر دلیلى براى خوشبخت بودن احساس مى کنیم… لذت و خوشبختى پیش مى آیند و بر شادمانى زندگى مى افزایند, اما هدف زندگى نیستند. نمى توان از پى خوشبختى رفت و آن را گرفت, زیرا خوشبختى ثمره طبیعى و خود انگیخته معنى جویى و دستیابى به هدفى بیرون ازخود است. هر چه مستقیم تر در راه تحقق خود بکوشیم, احتمال دستیابى به آن کمتر است. تحقق خود, با از خود فرا رفتن ناسازگار است.
به نظر فرانکل, نظریات او با این نظریه مزلو که بهترین راه دستیابى به تحقق خود را, تعهد و غرقه شدن در کار یا چیزى فراسوى خود مى داند سازگار است, مزلو هم معتقد است که آدمى در (تجربه هاى اوج) ازخود فرا مى رود.
ویژگیهاى شخصیت سالم
فرانکل فهرست ویژگیهاى شخصیت سالم را به دست نمى دهد, ولى چنان که (شولتس) در (روان شناسى کمال, الگوهاى شخصیت سالم) نظریه او را خلاصه کرده است, مى توان فهرست آن ویژگیها را چنین برشمرد:
-1 در انتخاب عمل آزادند.
-2شخصاً مسؤول هدایت و زندگى و گرایشى هستند که براى سرنوشت خودشان برمى گزینند.
-3 معلول نیروهاى خارج از خود نیستند.
-4در زندگى, معنایى مناسب خود یافته اند.
-5بر زندگى شان تسلط آگاهانه دارند.
-6مى توانند ارزشهاى آفریننده و تجربى یا گرایشى را نمایان سازند.
-7از توجه به خود فراتر رفته اند.
-8به آینده مى نگرند و به هدفها و وظایف آتى توجه مى کنند.
-9تعهد و غرقه شدن در کار (جنبه مهم کار, محتواى آن نیست, بلکه شیوه انجام آن است, و این به زندگى معنى مى بخشد. از راه کار, معنى مى جوییم و نه در آن(.
-10ویژگى دیگر انسانهاى از خود فرا رونده توانایى ایثار عشق و نیز دریافت آن است. عشق هدف نهایى انسان است, مورد محبت قرار گرفتن و عاشق شدن .
به اعتقاد (فرانکل) سه عنصر, جوهر وجود انسان را تشکیل مى دهد: معنویت, آزادى, و مسؤولیت. حصول و کاربرد معنویت, آزادى و مسؤولیت با خود ماست, بدون اینها, یافتن معنى و منظور زندگى میسر نیست. و نتیجه نیافتن معنى زندگى چنانکه از پیش آوردیم, بیمارى روانى است.
ییکى از نقطه نظرهاى مهم فرانکل, که مى تواند سلامت و بیمارى روانى از نظر او را به خوبى توضیح دهد, نظریه او درباره (ناخودآگاه) است:
)محتواى ناخودآگاه تا آنجا گسترده شده است که خود به دو نوع غریزه مندى ناخودآگاه (غریزه ناخودآگاه (instinctual uncnious) و روحانیت یا معنویت ناخودآگاه (ناخودآگاه روحى یا معنوى = spiritual unconscious) افتراق پیدا کرده است.(
او در نقد روان کاوى فرویدى مى گوید:
)مى توان گفت که روان کاوى وجود انسان را نهاد زده (ld - ified) کرده است. فروید با تنزل (خویش) به یک فرآورده صرف مغز (پدیدارهمایندepipnenomenon) , به خویش خیانت کرد و آن را به نهاد تحویل داد. او همزمان با نادیده گرفتن بعد روحى در ناخودآگاه و غریزى دیدن آن , ناخودآگاه را بد نام کرد. (
او دلیل این اشتباه را ندیدن نقطه محورى وجود انسان مى داند, که بدون آن تمامیت انسان ممکن نیست. او معتقد است:
در اعماق ضمیر ناخودآگاه روحى (یا شعور باطن) احساس قوى و ریشه دار مذهبى وجود دارد.مذهب در معناى گسترده (و صحیح) خود, تکاپوى بشر براى یافتن معناى نهایى و غایى است.انسان علاوه بر ناخودآگاه روانى, ناخودآگاه روحى هم دارد, احساس مذهبى و اعتقاد به خدا در این ناخودآگاه روحى جاى دارند, و سرکوب احساس مذهبى نیز مثل نیروهاى جنسى سرکوب شده یا فرونشانده شده, بیمارى روحى و روانى مى آورد. او براى اثبات این مدعا مشاهدات بالین ى فراوانى را بررسى و چند مورد آن را نقل کرده است. راه درمان را هم در این مى داند که خدا را از ناخودآگاه بیمار به خود آگاه بیاوریم و به قول خود او انتقال ازخداى نهفته(deus absconditus) به خداى مشهودdues) revelatus)
او در جاى دیگرى مى نویسدشواهد بالینى حاکى از آن است که ضعیف و سست شدن و تحلیل رفتن احساس مذهبى در انسان موجب اختلال در ادراکات مذهبى او مى گردد. یا به بیانى کمتر بالینى, به محض این که فرشته درون سرکوب مى گردد, تبدیل به دیو مى شود. او بى معنایى را خلأ وجودى نام داده و پس از بیان علل خلأ وجودى, پیامدهاى آن را با تعبیر (مثلث روان رنجورانه گسترده) یادکرده که عبارتند از افسردگى, اعتیاد و تجاوز.
بررسى دیدگاه فرانکل
آنچه در چارچوب کلى نظریه فرانکل قراردارد به مقدار زیادى تجربى و پذیرفتنى است و آنچه او با تلفیق اندیشه و تجربه بالینى و مطالعه مذهب به دست آورده مى توان جزء پیش رفته ترین دیدگاه هاى رایج روان شناختى و روان درمانى به حساب آورد, اما با این حال, برخى از دیدگاه هاى او یا پذیرفتنى نیستند و یا با پیش فرض هاى فلسفى دیگر, به جز فلسفه وجود گرایانه (اگزیستانستالیسم) نیز قابل اثبات هستند و در اثبات آنها بدان شالوده فلسفى نیازى نیست, اگر چه او نیز انتقاداتى به وجودگرایى غیرمذهبى بویژه نظر سارتر دارد, ولى ما در اینجا صرف نظر از مبانى او در کلیاتى که نقل کردیم, مفردات نظریه او را مى توانیم از دیدگاه اسلامى نیز قابل تأیید بدانیم, البته در برخى مسائل, اختلافهاى جزئى یا برداشت هاى متفاوتى وجود دارد.اما عمده ترین تفاوت دیدگاه او, با دیدگاه قرآن در این است که قرآن اگر سلامتى فرد و جامعه را به عنوان هدفى دنبال مى کند, اما این هدف در راستاى هدف بزرگ ترى قرار دارد که شخص در راه آن, حتى تمام هستى خود را ـ اگر لازم باشد ـ فدا مى کند, و آن بینایى و سلامتى در آخرت است, یعنى رستگارى جاویدان.
دیگر تفاوت اساسى نظر اسلام و قرآن با نظریه فرانکل در این است که فرانکل اگر چه (معنى جویى) را مهم ترین انگیزه انسان سالم مى داند و مذهب را نهایى ترین انگیزه انسان مى شمارد, اما در معنى جویى معتقد است که یافتن معناى زندگى براى هر کس ویژه است, حتى درکسى یا چیزى مى توان معنى زندگى را یافت.
این نظریه مى تواند مفید باشد اما براى کسى که بخواهد براى آرامش خاطر خود, هر گونه اى که باشد تکیه گاهى پیدا کند, اگر چه آن معنى براى دیگران و در واقع بى ارزش یا کم ارزش باشد. مى توان کودک را با پستانک هم آرام کرد, اما هدف آفرینش از به گریه در آوردن کودک, به دست آوردن پستانک, و یا مکیدن بیهوده مستمر نیست! کودک باید از پستان به قدر سیر شدن بنوشد و آرام بگیرد, نه این که چیزى در دهانش باشد که بمکد, اگر چه هیچ نفعى جز فریب کودک نداشته باشد.
سبب این تفاوت دیدگاه فرانکل با دیدگاه قرآنى در این است که فرانکل مى خواهد به عنوان یک روان کاو, بیماران روانى را درمان کند و جلو بیمارى هاى روانى را بگیرد به هر گونه و با هر نوع معنى یابى پذیرفتنى براى فرد, اگر چه سرانجام, نادرست, اما قرآن مى خواهد ش,خص معناى هستى و زندگى خود را بیابد, همان را که در واقع هست, نه فریب ها را…
صرف نظر از این تفاوت, که عمده هم هست, مفردات ویژگیهاى انسان سالم از دیدگاه فرانکل را مى توان در تعالیم قرآن نیز یافت, یادآور مى شوم که او در کتاب (خدا در ناخودآگاه) بسیار به دیدگاه اصیل دینى نزدیک تر مى شود. اما همان طور که پیش از این اشاره کردیم, درباره رابطه مذهب با سلامتى روان, درباره اسلام حکم کلى او جارى نیست.
نظریه دیگرى درباره انسان سالم (خود شکوفا(
یکى دیگر از نظریه پردازان مشهور روان شناسى, (مزلو) است که روان شناسى رفتارگرا را بخوبى تحصیل کرده بود و آن را پاسخگوى تمام مسایل جهان مى دانست, اما با تولد نخستین فرزندش, اعتقاد او به رفتارگرایى عوض شد.
او این تجربه را چنین توصیف مى کند:
)کسى که فرزند داشته باشد, نمى تواند رفتارگرا باشد(
)مزلو) به تفکر و مطالعه و تجربه پرداخت و کتابهاى جذابى منتشر کرد که روان شناس و غیر روان شناس به یک نسبت مفتون نگرش خوش بینانه و انسان گراى او به نهاد آدمى شدند. بسیارى احساس مى کنند که او نه تنها به شخصیت انسان بعد تازه اى بخشیده, بلکه نگرش کاملاً نوینى به روان شناسى را پدید آورده است; نگرشى که شاید روزى همان اندازه انقلابى شمرده شود که رفتارگرایى واتسن و روان کاوى فروید شمرده مى شد.
نگرش مزلو ـ انسان گرایى یا روان شناسى نیروى سومى ـ نگرشى است که برخى چون پادزهرى خوش قدم در برابر خوى میکانیستى رفتارگرایى و خوى تیرگى و نومیدى آور روان کاوى بدان مى نگرند. (کارل راجرز) نیز از پیش گامان این نهضت است .
)هدف اصلى مزلو دانستن این بود که انسان براى رشد کامل انسانى و شکوفایى تا چه اندازه توانایى دارد. به اعتقاد او براى بررسى سلامت روان, فقط باید انسان به غایت سالم را مورد مطالعه قرار داد. او به فروید و سایر نظریه دانان شخصیت که مى کوشیدند ماهیت شخصیت انسان را تنها با مطالعه روان نژندها و افرادى که به شدت دچار روانى بودند بشناسند, با نظر انتقادى مى نگریست.(
او تصریح مى کند که مطالعه انسانهاى روان نژند, راه مناسبى براى شناخت شخصیت و انگیزش سالم نیست:
)انتخاب انگیزشهاى افراد مبتلا به روان نژندى به عوض انگیزشهاى افراد سالم به عنوان الگو, حتى به طور اصولى هم که باشد, بایستى مطرود دانسته شود, سلامت صرفاً فقدان بیمارى یا حتى نقطه مقابل آن نیست. هرگونه نظریه انگیزش که ارزش توجه داشته باشد مى بایست علاوه بر واکنشهاى دفاعى روانهاى آسیب دیده, والاترین استعدادها و افراد قوى و سالم را نیز مورد بررسى قرار دهد. مهم ترین علایق و دلبستگى هاى بزرگ ترین و بهترین افراد در تاریخ بشر, مى بایست همگى مطرح و تشریح شوند. چنین شناختى را هرگز تنها از طریق افراد بیمار به دست نخواهیم آورد. باید توجه خود را به سوى افراد سالم نیز معطوف داریم(.
او مى گفت براى این که بدانیم انسان با چه سرعتى مى تواند بدود, دونده اى را که قوزک پایش شکسته یا دونده متوسطى را در نظر نمى گیریم, بلکه برنده مدال طلاى المپیک, یعنى بهترین نمونه موجود را مطالعه مى کنیم, تنها از این راه است که مى توانیم دریابیم انسان با چه سرعتى مى تواند بدود. (اگر بخواهیم اطلاعاتى درباره امکانات رشد معنوى, رشد ارزشى, یا رشد اخلاقى در انسانها به دست آوریم, عقیده من این است که مى توانیم با مطالعه اخلاقى ترین و پارساترین افراد نوع بشر, بیش ترین اطلاعات را در این زمینه کسب کنیم.(
مفهوم سلامت روانى از دیدگاه (مزلو(
)مزلو) در فصلى گسترده درباره بهنجارى, سلامت و ارزشها بحث مى کند و پس از بررسى معنى هاى بهنجارى در فرهنگهاى خاص یا پزشکى و یا گفتارهاى روزمره, به مفاهیم تازه بهنجارى اشاره مى کند که با معناى بهنجار در گذشته تفاوت دارد:
)پیش بینى یا حدس من درباره آینده تصور بهنجارى, به ویژه این است که بزودى یک نوع نظریه در مورد سلامت روانى تعمیم یافته و گسترده نوعى به وجود خواهد آمد که در مورد همه انسانها, صرف نظر از فرهنگ آنها و عصرى که درآن زندگى مى کنند, مصداق خواهد داشت. نظریه مزبور در هر دو زمینه تجربى و نظرى درحال شکل گرفتن است(…
سپس او ماهیت این مفهوم جدید مربوط به انسان سالم را این گونه معرفى مى کند:
)مهم ترین ویژگى این انسان این است که وى داراى سرشت خاص خویش است, کالبدى با ساختارى روانى دارد که مى توان آن را همانند ساختار جسمى اش مورد بحث و بررسى قرار داد, و این که او داراى نیازها, استعدادها و گرایشهایى است که تا حدودى مبناى ژنتیک دارند, برخى از آنه ا مشخصه هاى تمامى نوع بشر هستند و همه خطوط فرهنگى را شامل مى شوند, و برخى منحصر به فرد مى باشند. این نیازهاى اساسى ظاهراً خوب یا خنثى هستند, نه شرارت آمیز.
دوم این که دراینجا این تصور مطرح است که سلامت کامل و رشد بهنجار و مطلوب عبارت است از شکوفا شدن این سرشت, تحقق یافتن این استعدادهاى بالقوه و رشد به سمت کمال در طول خطوطى که این سرشت ذاتى پنهان و به سختى قابل درک, رهنمون مى شود; کمالى که از درون رشد مى یاب د و از بیرون شکل داده نمى شود.
سوم این که, اکنون به روشنى معلوم شده است که بخش عمده آسیب روانى در نتیجه انکار, یا عقیم گذاردن, یا تحریف سرشت ذاتى انسان پدید مى آید. با توجه به این مفهوم (بهنجارى جدید) چه چیز خوب است؟ هر چیزى که به این رشد مطلوب در جهت شکوفایى سرشت درونى انسان منتهى شو د. چه چیز بد یا بهنجار است؟ هر چیزى که سرشت ذاتى انسان را عقیم گذارد یا مانع شود و یا انکار کند. چه چیزى از نظر روانى غیرعادى است؟ هر چیزى که روند خود شکوفایى را مختل کند یا عقیم گذارد و یا تحریف کند(.
نیازهاى شبه غریزى (instinctoid - needs)
مزلو در بررسى ها و مشاهدات خود, بویژه مطالعه افراد خود شکوفا به این نتیجه رسید که همه انسانها با نیازهاى شبه غریزى به دنیا مى آیند. این نیازهاى مشترک, انگیزه رشد و کمال و تحقق خود قرار مى گیرد و انسان را به تبدیل شدن به آنچه در توان اوست, فرا مى خ وانند: بدین ترتیب استعداد بالقوه براى کمال و سعادت روان از بدو تولد وجود دارد. اما این که استعداد بالقوه آدمى تحقق مى یابد یا نه, به نیروهاى فردى و اجتماعى بستگى دارد که تحقق خود را مى پرورد یا باز مى دارد.
او نیازها را به دو دسته 1. نیازهاى اصلى و شبه غریزى 2. فوق انگیزش, تقسیم مى کند, و ارضاى نیازهاى شبه غریزى را پیش شرطى ضرورى براى رسیدن به فوق انگیزش مى داند, و بدون ارضاى نیازهاى اساسى رسیدن به فوق انگیزش را ناممکن مى داند, اما نه به این معنى که ارضاى ن یازهاى اساسى براى رسیدن به آن مرحله کافى باشد, ضرورى است, اما کافى نیست. ما نخست این نیازهاى اساسى و سپس فوق انگیزشها را از نظر مزلو مى آوریم.
انگیزش شخصیت سالم به سوى خودشکوفایى
به نظر مزلو, در همه انسانها تلاش یا گرایشى فطرى براى تحقق خود هست, انگیزه آدمى, نیازهاى مشترک و فطرى است که در سلسله مراتبى از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیازها قرار مى گیرد. (سلسله مراتب نیازها) (hierarchy of heeds) از نظر مزلو, چنین است:
1.نیازهاى جسمانى یا فیزیولوژیک
2.نیازهاى ایمنى
3.نیازهاى محبت و احساس تعلق
4.نیاز به احترام
به نظر او, پیش از آن که نیاز (تحقق خود) پدیدار شود, دست کم باید این چهار نیاز به ترتیبى که آمده است, برآورده شده باشند و او تأکید دارد که انسان نمى تواند به تحقق خود برسد, مگر آن که هر یک از نیازهاى سطوح پایین تر به میزان کافى ارضا شده باشد).
(تحقق خود را مى توان کمال عالى و کاربرد همه تواناییها و متحقق ساختن تمامى ویژگیها و قابلیتهاى خود دانست. ما باید به آنچه استعداد بالقوه اش را داریم, تبدیل شویم. هر چند نیازهاى طبقات پایین تر برآورده شده باشند ـ یعنى از لحاظ جسمانى و عاطفى احساس ایمنى کنی م, از احساس تعلق و محبت بهره مند باشیم و خود را افراد ارزشمندى احساس کنیم ـ ولى اگر در تلاش خود براى ارضاى نیاز تحقق خود شکست بخوریم, احساس ناکامى و بى قرارى و ناخشنودى مى کنیم. در این صورت با خودمان در صلح و آشتى نخواهیم بود. و از لحاظ روانى سالم به حسا ب نخواهیم آمد.)
مزلو در نوشته هاى بعدى خود سلسله مراتب نیازهاى دیگرى را نیز پیشنهاد کرده است که آنها عبارتند از: نیازهاى (دانستن) و (فهمیدن) که نیاز به دانستن نیرومندتر از فهمیدن است و باید پیش از بروز نیاز فهمیدن ارضا شود.
فوق انگیزش
مزلو معتقد است که: (افراد خودشکوفا (افراد بالیده و انسانهاى کامل تر) که بنا به تعریف, قبلاً به گونه اى مناسب از حیث نیازهاى اساسى شان ارضا شده اند, اکنون از راه هاى والاتر دیگرى برانگیخته مى شوند که بایستى آنها را فوق انگیزش نامید.
ارزشهاى فوق انگیزش, درونى و جزء فطرت انسان هستند. , این ارزشهاى درونى شبه غریزى هستند, یعنى براى اجتناب از بیمارى و دستیابى به کمال انسانى یادشده لازم اند.
(بیماریهاى) ناشى از کمبود ارزشهاى درونى (فوق نیازها) را مى توانیم فوق آسیب بنامیم. بنابراین (والاترین) ارزشها; حیات معنوى و والاترین آرزوهاى بشر موضوعات مناسبى براى مطالعه و تحقیق علمى به شمار مى روند. آنها در عالم طبیعت وجود دارند.
رفتارهاى منتهى به خود شکوفایى
ازنظر (مزلو) رفتارهایى که به خود شکوفایى مى انجامند عبارتند از:
1.تجربه کردن کامل, بى خویشتنانه, روشن همراه با تمرکز کامل و جذب تمام, لحظه اى از تجربه کردن خود شکوفایى است.
2.انتخاب لحظه به لحظه, صداقت, امانت و دیگر ارزشهاى منتهى شونده به خود شکوفایى.
3.گوش دادن به نداى درون خود به جاى نداى پدر, مادر, حزب و تشکیلات, و مجال ظهور دادن به (خود).
4.صداقت در هنگام تردید, و مسؤولیت پذیرش نگاه به درون خود.
5.شجاعت اظهارنظر صادقانه, متفاوت, نامحبوب و ناموافق. شجاع بودن به جاى ترس.
6.خودشکوفایى نه تنها حالت نهایى است, بلکه خود فرایندى از شکوفا کردن توانایى هاى بالقوه خویشتن در هر زمان و به هر میزان نیز هست; به کار بردن هوش خود.
7.تجارب اوج لحظه اى هستند و خریدنى یا جست وجوکردنى نیستند, اما مى توان شرایط را طورى فراهم کرد که احتمال وقوع تجارب اوج زیاد شود. عکس آن نیز ممکن است. (کشف توانایى ها و ناتوانى در کارهایى شخصى نیز بخشى از کشف واقعیت اند).
8.شناسایى دفاعها(ى روانى) و شهامت و جرأت ترک دفاعها (زیرا سرکوبى راه خوبى براى حل مسایل نیست).
(مزلو) فوق نیازها و آسیبهاى محرومیت ازآنها را در جدول صفحه بعد خلاصه کرده است:
4ـ وحدت, آشفتگى, ذره گرایى, ازهم پاشیدگى, (جهان در حال از هم گسیختنجامعیت فقدان ارتباط. است.) سر به هوا بودن.
الف) استعلا از دومقولگى هاى سیاه و سفید تفکر سیاه ـ سفید, تفکر این یا آنى. دیدن هر چیزدو مقولگی فقدان درجه بندى, به عنوان مبارزه یا جنگ یا تعارض, همکوشى کم,قطبى شدگى اجبارى, نگرش ساده لوحانه به زندگ انتخابهاى اجبارى.
5 ـ زنده بودن, مردگى, ماشینى کردن مردگى, آدم مصنوعى بودن, احساس این که خودفرآیند زندگى. کاملاً متعین است, فقدان هیجان, کسالت(؟)فقدان شور در زندگى, خلأ تجربى.
6ـ یگانگی همانندى, همشکلی فقدان احساس خود یا فردیت, احساس این که خودتبادل پذیری تبادل پذیر, ناشناس و واقعاً ناخواسته است.
7ـ کمال نقص, نامرتبى, دلسردى(؟), نومیدى, هیچ چیز وجود ندارد تامهارت ضعیف, پستى. براى آن کار کند.
13ـ بازیگوشی بدخلقی گرفتگى, افسردگى, بدخلقى پارانویایى, فقدانشور در زندگى, ناشادى, ناتوانى در لذت بردن
14ـ خودبسندگی حدوثى بودن, تصادف, متکى به (؟) ادراک کننده (؟), واگذارى مسؤولیتاصالت تصادف. به او.
15ـ معنى داری فقدان معنی فقدان معنى, یأس, پوچى زندگى.ویژگیهاى افراد خودشکوفا
مزلو پس از بیان روش بررسى هاى خود, حاصل آن را چنین بیان مى کند:
1.درک بهتر واقعیت و برقرارى رابطه آسان تر با آن.
2.پذیرش (خود, دیگران, طبیعت).
3.خود انگیختگى; سادگى; طبیعى بودن.
4.مسأله مدارى (به جاى خودمدارى و توجه به مسایل بیرون از خویش).
5.کیفیت کناره گیرى; نیاز به خلوت و تنهایى.
6.خودمختارى; استقلال فرهنگ و محیط; اراده; عوامل فعال (کنش مستقل).
7.استمرار تقدیر و تحسین (تجربه هاى زندگى و لذتهاى آن همیشه براى آنها تازه و غیرمکرر است).
8.تجربه عارفانه, تجربه اوج.
9.حسن همدردى (و نوع دوستى)
10.روابط بین فردى (گستردگى و استحکام) روابط متقابل با دیگران.
11.ساختار منشى مردم گرا.
12.تشخیص بین وسیله و هدف, و بین نیک و بد
13.شوخ طبعى فلسفى و غیرخصمانه. (طنز براى اصلاح کل انسانها, نه تحقیر و خصومت با افراد خاص).
14.خلاقیت.
15.مقاومت در برابر فرهنگ پذیرى; برترى نسبت به فرهنگ خاص.
16.قابلیت دوست داشتن و دوست داشته شدن.
در پـایـان باید یادآور شد که با همه این ویژگیهـا, مزلو قـائل نیست که انسـان سـالم هرگز خطا نمى کند, بلکه به نظر او به هر حال نقصانهایى در انسان خودنمایى مى کند.
با نگاهى گذرا به دیدگاه مزلو مى توان گفت:
نظریه (روان شناسى بودن) در کنار همه مزایا و رهاوردهاى مثبتش, کاستیهایى نیز دارد. از جمله این که تا مرز ماوراء الطبیعه پیش مى رود, ولى جرأت نمى کند به حقانیت دین و ماوراء الطبیعه اقرار نماید, و این شاید به دلیل آن است که فهم (مزلو) از دین در دایره آئین کل یسایى و مفاهیم دینى کلیسا محدود بوده است.
نقد دیگرى که بر اندیشه (مزلو) وارد مى باشد این است که او با بى اعتقادى به ماوراء الطبیعه ناگزیر شده است تا نوعى اخلاق علمى را ممکن و مفید بداند و معتقد شود که لحظات اوج شعائر دینى پایدارى کمترى نسبت به حالات اوج غیرمذهبى دارند.
موقعیت = خاورمیانه ،ایران از شمال به جمهوری ترکستان ، دریای خزر ، جمهوری آذربایجان و ارمنستان ، از مغرب به ترکیه و عراق ، از جنوب به خلیج فارس و دریای عمان ، از مشرق به افغانستان و پاکستان راه دارد.
مساحت =١٩٥ ِ٦٤٨ ِ١ کیلومتر مربع
آب و هوا = تقریبا خشک یا نیمه خشک در مجاورت دریای خزر گرم و مرطوب.
منابع طبیعی = زغال سنگ ، نفت ، گاز طبیعی، سنگ آهن ،مس ،روی ،سرب ،منگنز ،سولفور ،طلا و نقره ،اورانیوم.
مردم
جمعیت =٨٢٦ ِ ٤٩٨ ِ٧٠
ساختار سنی = ٠ تا ١٤ سال ٨/٢٥%
١٥ تا ٦٤ سال ٧٤/٦٩%
بیش از ٦٥ سال ١/٥%
رشد جمعیت = ٦١/١%
تعداد تولد = (در هر ١٠٠٠ نفر) = ٥٧/١٦
تعداد مرگ = (در هر ١٠٠٠ نفر) = ٦٥/٥
تعداد مهاجرت = (در هر ١٠٠٠ نفر) = ٢٩/٤
تعداد کودک = (در هر ١٠٠٠ نفر) = ٧١/١
مرگ با ایدز = ١٠٠٠ نفر(٢٠٠٦)
ملیت = ایرانی
ترکیب نژادی = نژادهای فارس ٥١% ترک آذری ٢٤%
گیلگی و مازندرانی ٨% کردی ٧% عرب ٣% لرو بلوچ ٢% ترکمن ٢% و غیره ١% در ایران رواج دارند.
دین = مسلمان شیعه ٨٩% مسلمان سنی ٩% غیره ٢%شامل (زردتشتی ، مسیحی ، یهودی ، کلیمی)
زبان = فارسی ،آذری، کردی ،لری، گیلکی، بلوچی و عربی
درصد با سوادان = ٩٣/٨٨
دستگاه قضایی = دادگاه عالی قضایی
احزاب و گروه های سیاسی = ٥٠
سازمانها و نهاد های بین المللی = ٥٢ نهاد و سازمان بین المللی در این کشور نمایندگی دارند.
اقتصاد
تولید ناخالص داخلی = ٤٢٣ ِ٢٥١ میلیارد ریال
رشد تولید ناخالصی داخلی = ٧/٦%
جمعیت زیر خط فقر = ١١%
میزان تورم = ١٧%
نیروی کار = ٢/٢٦ میلیون
بودجه = ٠٠٠ ِ٠٠٠ ِ ٥٥٩ ِ ٨٥٦ ِ ٢١٦ ِ٢ ریال
تولید برق = ٤/١٧٠ میلیارد (کیلووات ساعت)
دولت
نام کشور = جمهوری اسلامی ایران
پایتخت = تهران
نوع حکومت = جمهوری اسلامی به رهبری ولایت فقیه
تقسیمات کشوری = ٣٠ استان
تعطیل ملی = ١٢ فروردین
سن رای = ١٨ سال تمام
قوه ی مجریه = رئیس جمهوری ،رئیس جمهوری هر ٤ سال یک بار با آرای مردمی انتخاب می شود. هیئت وزیران را هم رئیس جمهوری انتخاب می کنند.
قوه ی مقنه = تک مجلسی (مجلس شورای اسلامی از نمایندگان مردم تشکیل یافته وهر ٤ سال یک بار با آرای مردم انتخاب می شوند.)
شریکان تجاری = ژاپن ، چین ، ترکیه ، ایتالیا، کره جنوبی ، تایوان ، هلند ، امارات ، فرانسه ، روسیه ، آلمان ، سوریه ، آفریقای جنوبی ، هند و بریتانیا
واحد پول = ریال
شناسه ی بین المللی = IRR
تعداد خط تلفن = ٢٣ میلیون
تعداد خط تلفن همراه = ٢٤ میلیون
شناسه اینترنت = ir
تعداد ایستگاه های اینترنت = ١١٢ ِ ٦ (٢٠٠٧)
تعداد کاربران اینترنت = ١١ میلیون (٢٠٠٤)
حمل و نقل
تعداد فرودگاه = ٣٣١
راه آهن = ٢٦٧ ِ٨ کیلومتر
راه زمینی = ٣٨٨ ِ١٧٩ کیلومتر
راه آبی داخلی = ٨٥٠ کیلومتر
خط لوله گاز = ٠٩٩ ِ١٧ کیلومتر
خط لوله گازغلیظ شده = ٣٩٧ کیلومتر
خط لوله گازو نفت مایع = ٥٧٠ کیلومتر
خط لوله نفت = ٥٢١ ِ٨ کیلومتر
خط لوله فراورده های پالایشی = ٨٠٨ ِ٧ کیلومتر
قاره آسیا
آسیا کهنترین و پهناورترین قاره جهان است که مساحت آن ۴۳،۴ میلیون کیلومتر مربع بوده و جمعیت این قاره حداقل ۳،۳ ملیارد نفر است. بزرگترین و پرشمارترین کشورهای جهان در این قاره اند. آسیا به همراه اروپا خشکی بزرگ اوراسیا را میسازند. این قاره از شمال به اقیانوس منجمد شمالی، از جنوب به اقیانوس هند، از شرق به اقیانوس آرام و از غرب به دریای مدیترانه و بخش میانی روسیه مرزبندی شده است.
آسیا را از اروپا کوههای اورال و دریاچههای خزر، سیاه و ازوف جدا مینمایند، مرز بین آسیا و افریقا همانا کانال سویز بوده، آمریکای شمالی را از آسیا تنگه برینگ جدا میسازد. آسیا در بین دو دریای بزرگ یخ بسته شمال و هند موقعیت دارد. بلندترین قلۀ جهان اورست به ارتفاع ۸٬۸۴۸ متر و گودترین دریاچهای دنیا آمور به عمق ۱٬۶۲۰ متر نیز در قاره آسیا قرار دارند.
۴/۳قاره آسیا را کوههای بلند و تپهها تشکیل میدهند، بلندترین رشتهکوههای این قاره عبارت اند از هیمالیا، قراقروم، پامیر، تیانشان، هندوکش، قفقاز بزرگ، و التای. همچنین سلسله کوههنسبتاً کمتر در این قاره واقع بوده که مهمترین آنها را رشتهکوههای تبت، ایران، ارمنستان، و آسیای صغیر تشکیل میدهند. قاره آسیا در کنار اروپا می باشد. بیشتر جمعیت آسیا را چین وهند تشکیل می دهد.فلات های اسیا از غرب به شرق عبارتاند از اناتولی ایران تبت و مغولستان ناهمواریهای اسیا 1 فلاتها:شامل فلاتهای بلند با ارتفاع زیاد و فلاتهای کم ارتفاع قدیمی 2 سرزمینهای پهناور و پست جلگه ای در شمال و جنوب اسیا 3 سرزمین های دارای کوه های اتش فشانی'''.
مساحت: ۴۳،۴ میلیون کیلومتر مربع (همراه جزایر(.
تعداد کشورهای آسیا: ۴۸ کشور مستقل و همچنان مستعمره پرتغال و انگلیس نیز وجود دارند.
ارتفاع متوسط از سطح دریا: ۹۶۰ متر.
بلندترین نقطه: اورست ۸٬۸۴۸ متر.
گودترین نقطه جهان: دریاچه مرده (بحرالمیت) به عمق 200 متر پایینتر از سطح دریا.
متراکمترین نقطه زمین از نظر جمعیت جزیره جاوه در کشور اندونزی است.الگو:کتاب جغرافی سال دوم راهنمایی
جمعیت قاره آسیا حدود یک سوم جهان را در بر می گیرد.
در هر یک از قاره ها چشم اندازها و مردمان گوناگونی وجود دارند، اما وسعت آسیا بیش ترین تنوع را در آن ایجاد کرده است. آسیا یک سوم سطح خشکی زمین را در بر گرفته و نیمی از مردم جهان را در خود جای داده است. سلسله کوه های اورال در روسیه مرز میان آسیا و اروپا محسوب می شود. خاورمیانه نیز معمولاً بخشی از آسیا به شمار می رود. دشت های مسطح و یخ زده پوشیده از خزه و گل و سنگ بخش اعظم سیبری شمالی را پوشانده است. بخش های جنوبی پوشیده از جنگل های کاج وسرو است. علف زارهای استپ ها خاک سیاه و حاصل خیزی دارند. بخش اعظم سر زمینی که از دریای سرخ تا مغولستان گسترده شده، بیابانی است. بزرگترین این بیابان ها صحرای گبی است. بخش اعظم این صحرا سنگی است. اما در حاشیه مناطق بیابانی گرد بادها تپه های شنی به وجود آورده اند. رشته کوه هیمالیا، بلندترین رشته کوه است. بسیاری از قله های آن بیش از 8 کیلومتر ارتفاع دارند. بعضی از رودخانه های شمال هیمالیا هرگز به دریا نمی رسند.این رودخانه ها در بیابان جاری می شوند و پس از پیمودن صدها کیلومتر به تدریج تبخیر می شوند. نزدیک استوا جنگل های مرطوب و سواحل باتلاقی وجود دارد. در سواحل غربی اقیانوس آرام غالباً زلزه روی می دهد. بسیاری از این زلزه ها در اعماق دریا اتفاق می افتد و امواج خطر ناکی ایجاد می کنند. آسیا چنان بزرگ است که برخی از نقاط این قاره بیش از 2500 کیلومتر با دریا فاصله دارند. در زمستان توده انبوهی از هوای سرد و سنگین همه جا را در بر می گیرد و باد سرد و خشکی از مرکز قاره می وزد. در تابستان جهت باد عکس می شود. خشکی به سرعت گرم می شود، هوای گرم آسیای مرکزی به طرف بالا می رود و بادهای مرطوب از جانب دریا می وزند. این بادها موجب نزول باران های موسمی می شوند که کوتاه و سیل آسایند. البته کوه ها مانع نفوذ بادهای مرطوب به داخل قاره می شوند و نواحی غرب چین و مغولستان خشک باقی می ماند. بخش اعظم سرزمین آسیا و مردم آن در کشورهای بزرگ هند، چین و روسیه زندگی می کنند. ژاپن، سنگاپور وکره جنوبی کشورهای ثروتمندی هستند. ژاپن سومین قدرت صنعتی دنیاست. از زمان جنگ دوم جهانی تقریباً همه کشورهای جنوب شرقی آسیا دچار خسارات ناشی از جنگ شده اند. در کشورهای برمه، کامبوج، کره و ویتنام جنگ های داخلی شدیدی رخ داده است. بیش تر کشورها شاهد درگیری بین شورشیان و دولت مرکزی بوده اند که تلفات جانی زیادی در بر داشته است. نزاع های قومی مختلفی نیز میان مردم با زبان ها و سنت های مختلف روی داده است. بخش عمده جمعیت آسیا در هند، بنگلادش و نیمه شرق چین زندگی می کنند. دیگر مناطق بزرگ جمعیت در آسیا عبارت اند از ژاپن، اندونزی و سریلانکا. البته مناطق وسیع کم جمعیت نظیر مغولستان، نیمه غربی چین و سیبری در روسیه نیز وجود دارد.پرجمعیت ترین بخش ها در سواحل و امتداد دشت های سیلابی رودخانه هایی نظیر هوآنگ هی ( زرد رود ) و یانگ تسه در چین، و گنگ در هند و بنگلادش قرار دارند. بسیاری از بدترین بلاهای طبیعی جهان هنگام طغیان این رودها اتفاق افتاده است. با توجه به این که بیش از نیمی از جمعیت جهان در قاره آسیا جای گرفته است، جای تعجب نیست که تنوع زیادی در نحوه زندگانی افراد این قاره به چشم می خورد. آسیایی بودن فقط به معنای سکونت در بزرگ ترین قاره جهان است. نحوه زندگی یک معدنچی درسیبری به زندگی کشاورز ویتنامی شباهت زیادی ندارد. بیشتر آسیایی ها خارج از شهرها زندگی می کنند و روزگار خود را با کشاورزی می گذرانند.محصول عمده در بخش اعظم هند، چین و آسیای جنوب شرقی برنج است. اما در بخش های وسیعی از روسیه و قزاقستان گندم می کارند و دشت های آسیای مرکزی محل چرای گله های گوسفند، بز و گاومیش دم دراز است. آسیا از لحاظ کانی ها و منابع انرژی غنی است، اما فقط چند کشور آسیایی از جمله روسیه و ژاپن صنایع گسترده ای دارند. دیگر کشورهای آسیایی نظیر کره جنوبی و فیلیپین به سرعت در حال توسعه صنایع خود هستند. کیفیت زندگی مردم آسیا بسیآر متفاوت است. در کشورهای جنوب آسیا مردم کم تر به پزشک دسترسی دارند و رژیم غذایی مناسبی ندارند. مثلاً میانگین عمر در لائوس در حدود 40 سال است در حالی که بیش تر مردم ژاپن بیش از 70 سال عمر می کنند. مرگ و میر نوزادان در کامبوج بیش از هر جای دیگر دنیاست. زندگی شهری هر روز تعداد بیشتری از آسیای ها را جلب می کند. سئول، بانکوک، جاکارتا و بسیاری شهرهای دیگر آسیا به سرعت رشد می کنند. بیش از دوازده شهر در آسیآ بالای 5 میلیون نفر جمعیت دارند. وسعت: 44,387,000 کیلومتر مربع بلندترین قله: اورست8863 متر پست ترین نقطه: ساحل بحرالمیت 366متر پایین تر از سطح دریا بزرگ ترین دریاچه: دریای خزر به وسعت 371,000 کیلومتر مربع بزرگ ترین رودخانه ها: یانگ تسه، اب ایرتش، ینی سئی انگرا، هوآنگ هی ( زرد رود )، مکونگ، آمور، لنل. بزرگ ترین کشور ( از لحاظ وسعت ): روسیه 17,075,000 کیلومتر مربع بزرگ ترین کشور ( از لحاظ جمعیت ): چین،1،160,000،000 نفر جمعیت: تقریباً سه میلیارد نفر تا سال 1990
ادبیات آسیا
معرفی ادبیات آسیا با وسعت فراوان این قاره، زبانها و ملتها و کشورهای گوناگون و متعدد بسی دشوار و شامل ادبیات خاورمیانه، هندوستان (شرق دور) جنوب و مشرق آسیا و جنوب شرقیآسیا و سایر نقاط دور و نزدیک این قاره میگردد آثار ادبی و گفتار مردم در هر یک از مناطق این قاره وسیع از ناحیه (غربی ترین) تا جنوبیترین ناحیة آسیا و مناطق دیگر آسیائی یا شرقی حتی آثار ادبی باستانی خاورمیانه و مصر است که در افریقا و ادبیات عرب از مراکش تا هندوستان حتی اسپانیا را شامل است. از طرف دیگر روسیه آسیائی، آسیائی نیست.
مشرقزمین همیشه مقداری اعتبار و قوت در اروپا داشته و آن از روزگار نوزایی بوده است برخی از جمله ادیبان و طرز فکر فلسفی که بطور مهم و اصلی از بودائی در بخشهای بزرگ آسیا شایع و رایج گشته است میتوان ذکر کرد در ادبیات آن دوره بویژه داستانها و افسانهها که از طرف نویسندگان مذهبی بما رسیده مجموعههای قصهها از روزگاران نخستین در هند، چین و در دورههای دیرتر و اخیرتر کشورهای اسلام اولین دورههای ورود و دخول به اروپا از ادبیات یونانی آنها به مقادیر و تعداد فراوانی بر اجتماعات در سدههای میانه مؤثر افتاد. در مجموعههائی مانند دکامرون جیوانی بوکاچیو، این قصهها کاملاً و بطور واضح ریشههای افسانههای شرقی دارد اما بایستی توجه شود که وضع اجتماعی و ادبی هرگز آنقدر بزرگ نبوده و اینکه در اروپا بزرگتر از کشورهای اصلیشان است خود مسئله در خور بحثی است.
تقسیمات فرهنگ
ادبیات مشرقزمین میتواند بطور جداگانه بصورت پنج نوع و بخش فرهنگی تقسیم گردد و چهارتای آنها که نمایندة تمدنهای بزرگ یا گروههائی از تمدنهاست:
خاورمیانه باستانی که زادگاه و پیدایشگاه بزرگترین و نخستین تمدنهای مصریان دره نیل بود، عبرانیان فلسطین و سومریها، بابلیها و آشوریهای میانرودان و هتیتهای آناتولی. همه این تمدنها (هیتتیتهای اخیر) آثار ادبی مهم و جالبی از خود بجا گذاشتهاند.
پس از سدهها، تمدن اسلامی طلوع کرد و بر فراز ویرانههای باستانی جهان خاورمیانه بنائی نو و تمدن شکوفان و شگرف نهاد و سبب بوجودآمدن دو پدیدة ادبی مهم عربی و ایرانی (فارسی) گشت. ریشهها و اصول و مایههای ادبیات و فرهنگ فارسی (ایرانی) خیلی بیشتر و جلوتر از ظهور محمد (۶۳۲-۵۷۰) میلادی وجود داشت (ایرانیان قرنها پیش از ظهور اسلام تمدن و فرهنگی عظیم داشتند.) اما قدیمترین میراث بیشتر مثال و نمونههای هنری وصنعتی در کارهای دوره اسلامی که شکوه و جلال ایرانیان گذشته بود جلوهگر شد. ادبیات اسلامی بسرزمینهای دور و نزدیک خاورمیانه راه یافت و نفوذ خود را به سراسر شمال افریقا تا جبلالطارق گسترش داد و به اسپانیا یعنی جنوب غربی اروپا نفوذ کرد از طرفی نفوذ ادبی اسلامی تا دورترین نقطة جنوب شرقی آسیا یعنی اندونزی راه پیدا کرد. زبان عربی از اصل سامی و زبان فارسی از ریشه هند و اروپائی و ادبیات عربی و فارسی کاملاً مشخص هستند چه با اینکه هر یک دارای میراث فرهنگی و ادبی جداگانه هستند اما در دورههای اسلامی دارای یک میراث فرهنگی و ادبی مشترک شدند.
جنوب آسیا شامل پاکستان، هندوستان، سیلان، افغانستان، ایالات هیمالیا هرچند یک ادبیات قابل توجه توسعه و تکامل یافته در هند اسلامی و بعد از آن بوجود آمد؛ در پاکستان و هندوستان بزبان اردو مرکب از فارسی و هندی آثار ادبی بزرگ بوجود آمد بسیاری از آثار بزرگ ادبی این نواحی اصل و ریشه سانسکریت دارد (یک زبان هندواروپائی) و نسلهای جدیدش و بازتاب مجسمی از فرهنگ هند است. اتحاد دینی و مذهبی و پافشاری ملی ادبیات این منطقه وسیع را بیشتر و متشابهتر از آن اروپا کرده است.
ادبیات شرق آسیا بهوسیله چین از روزگاران باستان حکمفرما بود قدرت زیاد فرهنگ چینی از شبه جزیره کره بسوی پائین حرکت میکند و در قدیمترین دوران و اعصار تمدن و ادبیات نفوذ میکند و بطور متناوب احیاء میشود گرچه زبانهای تکلمی بیشباهت هستند اما از نوع آسیائی اقیانوسی ژاپنی معلوم است که بطور قوی هر دو در تغییر و اصلاح بوده و بمقدار وسیعی افزایش و توسعه یافت.
از هندوستان بسوی غرب از چین بشمال و کرانههای دریاها نفوذ و تأثیر ادبیات بودائی، اسلامی، جنوب شرقی آسیا را در برگرفته است، چه در آن یک منطقة قابل توجه فرهنگهای بزرگ و مترقی وجود دارد.
ادبیات آسیای شرقی تنها برخی از آنها متأثر از بوداگرایی متصل به هند و جنوب قاره آسیاست که بنظر نمیرسد متأثر از ادبیات آسیای غربی باشد ادبیات جهان اسلام و جنوب آسیا نزدیکتر به مغربزمین است تا ادبیات چینی و ژاپنی.
ادبیات عربی و سانسکریت جنبههای اصلی و مهم ادبی که ادبیات آسیائی در خود دارد قابل مقایسه با آنچه در غرب است نیست.
کوههای آسیا
کوههای چین
کوه های بلند و عظیم چین که به طور های متفاوت گسترش می یابد، استخوانبندی زمین چین را تشکیل داده و به سیتسم های کوهی متفاوت تقسیم می شود. کوه های معروف و بزرگ چین عبارت است از: "هیمالایا"، "کون لون"، "تیان شان"، " تانگولا"، "چین لینگ"، "دا شینگ آن لینگ"، "تای هانگ"، "چی لیان" ، کوه"هنگ دوان"و غیره.
کوههای "هیمالایا": قوسی شکل است و در مرز با هند، نپال و دیگر کشورها قرار دارد. طول آن 2400 متر بوده و 6000 ارتقاع داشته و مرتفعترین کوه جهان است. قله "اورست" قله اصلی این کوه با 8848.13 متر ارتفاع مرتفع ترین قله جهان است.
کوه"کون لون": از فلات "پامیر" در غرب آغاز می شود و به شمال غرب استان "سی چوان" در شرق امتداد می یابد. طول آن 2500 متر و ارتفاع آن 5000-7000 متر از سطح زمین و قله "کنگور" بلندترین قله آن 7719 متر ارتفاع دارد.
رشته کوه "تیان شان": در قسمت مرکزی منطقه خودمختار"سینگ کیانگ" واقع در شمال غرب چین قرار دارد. ارتقاع آن 3000-5000 متر است و قله "تومور"بلندترین قله آن 7455.3 متر ارتفاع دارد.
کوه"تانگولا": در مرکز فلات "چینگ زانگ" قرار گرفته و 6000 متر ارتفاع دارد. قله "گلادایدونگ" بلندترین قله آن 6621 متر ارتفاع داشته و منشا رود "یانگ تسه" طولانی ترین رود چین است.
کوه "چین لینگ": از شرق استان "گان سو" در غرب چین آغاز شده و به غرب استان"هه نن" واقع در شرق چین امتداد می یابد و به طور میانگین 2000 تا 3000 متر ارتفاع دارد. قله "تای بای" قله اصلی آن 3767 متر ارتفاع دارد و خط نشانه قسمت های جنوبی و شمالی چین است.
کوه"دای شین آن لینگ": از نزدیکی دهکده"مو هه استان "خه لونگ جیانگ" واقع در شمال شرق چین به حوضه بالای رود "لاها" در جنوب امتداد می یابد. طول این کوه 1000 کیلومتر و ارتفاع آن 1500 متر است. قله"هوانگ گانگ" قله اصلی آن 2029 متر ارتفاع دارد.
کوه "تای هانگ": در حاشیه شرقی فلات "هوانگ تو" قرار دارد و از شمال به جنوب گسترش می یابد. طول آن بیش از 400 کیلومتر و ارتفاع آن 1500 تا 2000 متر است. قله"شیائو وو تای شان" قله اصلی آن 2882 متر ارتفاع دارد.
کوه "چی لیان": در حاشیه شمال شرقی فلات "چینگ ذانگ" قرار دارد و بیش از 4000 متر ارتفاع دارد.ارتفاع قله اصلی آن 5547 متر است.
کوه "هنگ دوان": در جنوب شرق فلات "چینگ ذانگ" و در مرکز اتصال منطقه تبت، استان های "سی چوان" و "یون نان" قرار دارد. این کوه به طور میانگین 2000 تا 6000 متر ارتفاع دارد. قله "کونکا" بلندترین قله آن 7556 متر ارتفاع دارد.
کوه "تایوان": در شرق جزیره "تایوان" قرار دارد و از شمال به جنوب امتداد می یابد. این کوه به طور میانگین 3000 تا 3500 متر ارتفاع دارد. ارتفاع قله "یو شان"قله اصلی آن 3952 متر است.
کوه های معروف دیگر چین عبارت است از: "هوانگ شان"، "تای شان"، "هوا شان"، "سونگ شان"، "هنگ شان"، "عه مه"، "لو شان"، "وو دانگ"، "یان دانگ شان" و غیره.
آب و هواي آسيا
چنانچه مي دانيم آب وهوا وضعيت غالب جو در نقطه معيني از زمين را شامل مي شود. يعني حالت ها و شرايطي كه در آن منطقه حكم فرماست. از طرفي عناصر اصلي آب و هوا كه تمام شرايط را در دست دارند و در بررسي آب و هواي يك منطقه مورد بررسي قرار مي گيرند عبارتند از :
١. درجه حرارت
٢.رطوبت و ريزش هاي جوي ( باران، برف(
٣. فشار هوا و بادها
عناصر فوق به نام عناصر آب و هوايي معروف هستند و در ارتباط با هم عمل مي كنند، اما در بين اين عناصر، درجه حرارت اساسي ترين عنصر آب و هوايي به شمار مي رود.به طوري كه بارش و فشار، هر يك تحت تاثير درجه حرارت مي باشند.
بر اساس دما آسيا را مي توان به سه بخش متفاوت تقسيم كرد.
١. سرزمين هاي مجاور قطب شمال و سيبري با روزهايي سرد و يخبندان در تمام سال.
٢. سرزمين هاي جنوبي كه در مجاورت درياها واقع شده اند، از درياي سرخ در غرب تا جزيره ي تايوان در شرق.
٣. بخش هاي داخلي آسيا كه داراي سرماي سخت و خشن در زمستان ها و گرماي زياد در تابستان ها هستند.
بر اساس بارش نيز آسيا را مي توان در اين سه بخش بررسي نمود.
١.سرزمين هاي مجاور قطب شمال و سيبري با توجه به نحوه ي تابش خورشيد و گرماي ناچيز، رطوبت و بارش را نداشته و خشك است.
٢. سرزمين هاي جنوبي كه در مجاورت درياها واقع شده اند، چنانچه عوامل ديگر دخالت نداشته باشند، از رطوبت و بارش كافي برخوردارند.
٣.بخش هاي داخلي آسيا كه از درياها و منابع رطوبتي دور هستند و بنابر اين از رطوبت و بارش نيز بي بهره و خشك هستند.
بر اين اساس آسيا را به دو قسمت آسياي مرطوب و آسياي خشك تقسيم مي كنند.
چنان كه در تقسيمات بالا ديده مي شود، موارد يك و سه از بارندگي بي بهره اند و تنها سرزمين هايي كه در مورد دوم نام برده شده اند از بارندگي كافي برخوردار هستند.
بنابراين:
١. آسياي مرطوب
شرق، جنوب و جنوب شرق آسيا كه از بادهاي مرطوب موسمي بهره مند هستند، مرطوب ترين بخش آسيا را تشكيل مي دهند.
٢.آسياي خشك
تمام آسياي مركزي، غرب و جنوب غرب آسيا كه از دريا دور يا مانع كوهستاني دارند و از ورود بادهاي باران آور جلوگيري مي كنند، از نواحي خشك آسيا محسوب مي شوند. همچنين سرزمين هاي مجاور قطب شمال و سيبري.
آب و هواي آسيا
به دليل وسعت زيادي كه اين قاره دارا مي باشد، اقليم هاي گوناگوني نيز در آن وجود دارد. تنوع اقليمي در آسيا از سرماي سخت و خشن قطب شمال، محيط بياباني گرم و خشك مركز و جنوب غرب، تا شرايط گرم و مرطوب حاره اي جنوب را شامل مي شود.
آسيا حدود 5000 مايل از دايره ي قطبي در شمال تا خط استوا در جنوب كشيده مي شود. از شرق تا غرب نيز تقريباً در نيمي از گرداگرد كره ي زمين امتداد مي يابد. اين سرزمين پهناور انواع بسيار گوناگوني از اقليم هاي گوناگون را دربرمي گيرد. آسيا، سردترين، گرم ترين، مرطوب ترين و خشك ترين مكان ها را در روي زمين از آن خود كرده است.
سرزمين هاي وسيع داخلي آسيا از اقيانوس ها به دور هستند. وجود كوهستان ها و طرز قرار گرفتن آن ها كه مانع عبور توده هاي هوايي مي گردند كه از سمت اقيانوس ها مي وزند، تفاوت اقليم بين سواحل و نواحي داخلي را در اين قاره تشديد مي كند. به همين دليل اقليم آسياي مركزي يكي از اقليم هاي سخت و افراطي به شمار مي رود، چرا كه زمستان هاي آن با توجه به بادهاي سردي كه از مناطق قطبي مي وزد، سرد و طولاني است، از طرفي تابستان هاي آن نيز در همه جا جز ارتفاعات بسيارگرم و كوتاه مي باشد. به جز كوهستان ها، در اين منطقه از آسيا بسيار ناچيز است. در نتيجه بيشتر اين منطقه بياباني محسوب مي شود.
آسياي شمالي، از نظر اقليمي با آسياي مركزي شباهت بسيار زيادي دارد. تنها ميزان بارندگي است كه از مقدار بيشتري برخوردار مي باشد. زمستان هاي شمال آسيا فوق العاده سرد است، به طوري كه سردترين مكان سكونتي جهان در اين منطقه، ورخويانسك در سيبري واقع است. برخي اوقات درجه حرارت تا 90 درجه ي فارنهايت زير صفر كاهش مي يابد.
آسياي جنوبي، اقليم كاملاً متفاوتي را داراست. به جز نواحي كوهستاني بقيه ي اين منطقه در سراسر سال گرم است، چنان كه در نواحي پست درجه حرارت تا 125 درجه ي فارنهايت مي رسد. در اين منطقه تابستان و زمستان مطابق آن چه كه ما مي شناسيم وجود ندارد. در عوض داراي يك فصل باراني و يك فصل خشك مي باشد.
فصل باراني معمولاً از ژوئن تا اكتبر ادامه دارد. طي اين مدت بارش زيادي هر روز اتفاق مي افتد. بارندگي هاي زيادي در اين بخش از آسيا نسبت به ساير مناطق جهان صورت مي پذيرد. برخي نقاط هند بيش از 450 اينچ بارش را در فصل باراني دريافت مي كنند. فصل هاي باراني و خشك توسط بادهايي ايجاد مي شوند كه به موسمي ها شهرت دارند و از آسياي مركزي به سمت حاشيه ي جنوبي و شرقي اين قاره مي وزند. موسمي هاي زمستاني بادهاي خشكي هستند كه از روي خشكي هاي آسيا مي وزند. اين بادها به دليل اين كه از مناطق سرد ( خشكي ها در زمستان سرد مي باشند.) سرچشمه مي گيرند، سرد و خشك مي باشند. موسمي هاي تابستاني به درون قاره و از اقيانوس ها مي وزند، به همين دليل نيز رطوبت را تا جايي كه پيش مي روند به درون قاره حمل مي نمايند.
فصل باراني براي ميليون ها نفري كه در جنوب و شرق آسيا زندگي مي كنند اهميت بسياري دارد. فعاليت هاي كشاورزي در اين نواحي بستگي بسيار فراواني به ريزش باران هاي موسمي دارد. بدون بارندگي رشد گياهان متوقف خواهد شدو فعاليت كشاورزي صورت نخواهد گرفت. در اين صورت خشكسالي موجب قحطي و گرسنگي هزاران نفر خواهد گرديد. گاهي اوقات باران هاي موسمي به موقع نمي بارد يا با تاخير روبروست، در اين صورت محصولات در زماني كه بايد به عمل آيند كاشته نمي شوند. ريزش باران هاي موسمي گاهي موجب به راه افتادن سيل در اين نواحي مي شود.
آسياي جنوب غربي نسب به ديگر مناطق بسيار خشك است. تابستان هاي اين قسمت از آسيا طولاني و بسيار گرم است. زمستان ها نسبتاً معتدل تر است. مگر در نواحي داخلي و دور كه هوا سردتر خواهد بود. نقاط خاصي از جنوب غرب آسيا زمستان فصل بارندگي است. زمستان فصل رشد گياهان نيز مي باشد، به خاطر اين كه محصولات در تابستان هاي گرم و خشك اين سرزمين ها قادر به رشد و نمو نمي باشند.
آب و هواي آذربايجان
آب وهواي آذربايجان از جنب حاره اي و خشك در مركز و شرق آذربايجان تا جنب حاره اي و مرطوب در جنوب شرقي آْن، همچنين در سواحل درياي خزر كه از آب و هوايي معتدل برخوردار بوده و در نواحي بلند كوهستاني سرد است، متفاوت مي باشد. شهر باكو در كنار درياي خزر از هواي معتدلي بهره مند است، به طوري كه متوسط دما در ژانويه 4 درجه سانتي گراد و در ماه ژولاي 25 درجه سانتي گراد ثبت شده است. به دليل اين كه بيشتر سرزمين آذربايجان بارندگي كمي را دريافت مي كند، زمين هاي كشاورزي نيازمند آبياري است. متوسط بارندگي سالانه در اين سرزمين 152 تا 254 ميليمتر مي باشد. بيشترين بارش سالانه را بلنديهاي قفقاز و لنگورن در جنوب شرقي دارند كه متجاوز از 1000 ميليمتر است.
قاره آفریقا
آفریقا یا اِفریقا چه از دیدگاه مساحت چه از دیدگاه جمعیت دومین قاره بزرگ جهان پس از آسیاست. با ۳۰،۲۴۴،۰۵۰ کیلومتر مربع ۲۰٫۳٪ از مجموع رویهٔ زمین را در بر میگیرد. آفریقا با بیش از ۸۰۰ میلیون جمعیت پیرامون یک هفتم از جمعیت جهان را در خود جای داده است.
دربارهٔ ریشهشناسی واژه آفریقا نظرهای گوناگونی آمده است. برخی آن را از واژه فنیقی آفِر به معنی گرد و غبار دانسته اند[نیاز به ذکر منبع]، برخی از نام تیرهٔ آفریدی ساکن شمال آفریقا در پیرامون کارتاژ و برخی از واژه یونانی آفریکه(aphrike) به معنی بی سرما و همیشه گرم.
نام به فارسی
ابوالحسن نجفی در غلط ننویسیم مینویسد: «[افریقا] از قدیم به کسر اول تلفظ میشده است و نه با «الف» ممدود و به صورت آفریقا. امروزه هم صحیحتر آن است که به صورت افریقا خوانده و نوشته شود.»
در مقابل، علیاشرف صادقی و زهرا زندیمقدم در فرهنگ املایی خط فارسی املای آفریقا را به افریقا «مرجح» میدانند.
به آن بخش از قاره آفریقا که در شمال صحرای بزرگ آفریقا قرار گرفته آفریقای شمالی میگویند. در کل ۸۰ درصد از مردم آفریقای شمالی از نژاد سفید هستند.
کشورها و قلمروهای واقع در آفریقای شمالی عبارتاند از: الجزائر، تونس، مصر، لیبی، مراکش، سودان، و صحرای غربی. کشورهای زیر نیز گاه بخشی از آفریقای شمالی بشمار میآیند: اتیوپی، اریتره، و موریتانی.
شاخآفریقا
شاخآفریقا بهسرزمینی در تنگه بابالمندب در کرانه قاره آفریقا گفته میشود.
شاخ آفریقا از سوی جنوب به اقیانوس هند و از سوی شمال به دریای سرخ محدود میشود. منطقه شاخ آفریقا دربرگیرنده کشورهای اریتره، جیبوتی، سومالی و اتیوپی است. برخی جغرافیدانان سودان و کنیا را نیز جزء آن میدانند. این سرزمین بخاطر وجود تنگه باب المندب برای آسیا و آفریقا ارزش راهبردی دارد، زیرا این تنگه دریای سرخ را به اقیانوس هند میپیوندد.
به آن بخش از قاره آفریقا که در شمال صحرای بزرگ آفریقا قرار گرفته آفریقای شمالی میگویند. در کل ۸۰ درصد از مردم آفریقای شمالی از نژاد سفید هستند.
کشورها و قلمروهای واقع در آفریقای شمالی عبارتاند از: الجزائر، تونس، مصر، لیبی، مراکش، سودان، و صحرای غربی. کشورهای زیر نیز گاه بخشی از آفریقای شمالی بشمار میآیند: اتیوپی، اریتره، و موریتانی.
صحرای بزرگ آفریقا
صحرای بزرگ آفریقا بزرگترین صحرای گرم جهان در شمال آفریقا با مساحتی حدود ۹ میلیون کیلومتر مربع و قدمتی معادل دو و نیم میلیون سال واقع شده است.
این صحرا از غرب به اقیانوس اطلس، از شمال به کوههای اطلس و دریای مدیترانه، دریای سرخ و مصر در شرق و از جنوب به سودان و درهٔ رود نیل محدود میشود. صحرای بزرگ آفریقا قاره را به دو قسمت شمال و منطقه آفریقای سیاه تقسیم میکند. انسان در لبههای صحرا به مدت ۵۰٬۰۰۰ سال زیسته است. در طول آخرین دوره یخبندان این منطقه بسیار مرطوبتر بود، چیزی همانند وضعیت امروزی شرق آفریقا. آثار حکاکی انسان شامل جانوران آبی مثل کروکدیل در این محل یافت شده است. سنگوارههای دایناسور هم آثار دیگری است که کاوشگران در این بخش یافتهاند. اما امروزه به جز نواحی کوچکی در اطراف درهٔ رود نیل و بخشهای مجزای کوچک دیگر، این ناحیه عاری از پوشش گیاهی سبز است. حدود دو و نیم ملیون نفر در این ناحیه زندگی میکنند که اکثرا مردمان کشورهای موریتانی، مراکش و الجزایر هستند.
بانتو
بانتو نام یک نژاد و خانواده زبانی در آفریقا است که بیش از ۴۰۰ گروه قومی را از کامرون تا آفریقای جنوبی در بر میگیرد. (در تمامی زبانهای بانتو، واژهَ بانتو به معنی انسان است.) رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی سیاهان آن کشور را بطور رسمی «بانتوها» مینامید.
رودخانه بانی یکی از شاخههای رودخانه نیجر در خاور کشور مالی است. بانی در نزدیکی موپتی به نیجر میریزد. رودخانه بانی هر سال پس از بارانهای فصلی از بستر خود بیرون زده و شهر گردشگری جنه را تبدیل به یک جزیره میکند.
رودخانه نیجر با درازای حدود ۴۰۰۰ کیلومتر، رودخانه اصلی آفریقای باختری است.
مسیر این رود به شکل هلالی از گینه آغاز شده و پس از گذر از مالی، نیجر (در مرز با بنین) و نیجریه از طریق یک دلتای بزرگ به خلیج گینه میریزد. دلتای این رود با نام رودخانههای نفت معروف است. رود نیجر پس از نیل و رودخانه کنگو، سومین رود بزرگ آفریقا است. شاخه اصلی رود نیجر، بنوئه نام دارد.
ماداگاسکار
ماداگاسکار کشوری جزیرهای است واقع در اقیانوس هند، روبروی کرانه شرقی جنوب آفریقا. پایتخت آن شهر آنتاناناریوو است.
ماداگاسکار چهارمین جزیره بزرگ جهان است. تاریخ نخستین نشستگاه انسانی در ماداگاسکار احتمالاً به سده چهارم پیش از میلاد میرسد. این جزیره از 1896 تا 1960 زیر چیرگی فرانسویان بود. هستهٔ باشندگان (جمعیت) ماداگاسکار که مالاگاشی نامیده میشوند همکرد و ترکیبی از تیرههای بانتو زبان آفریقا، تازیان و مالایاییها دانسته میشوند که این دو دسته اخیر در پی سفرهای بازرگانی دریایی به این جزیره رسیده و در آن نشیمن گزیدند. مالایایی نام همگانی تیرههای منطقهٔ هند شرقی (مالزی، فیلیپین و اندونزی) هستند که از آنجا در سراسر آسیای جنوب شرقی و آبخستهای اقیانوس آرام پراکنده شدند.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن