پروژه و تحقیق رایگان - 943

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

هجرت به يثرب

بازديد: 165

هجرت به يثرب 

يثرب از ديرباز محل سكونت يهودى هاى مهاجر بود. آنان قدرت اقتصادى - تجارى يثرب را در دست داشتند.

موقعيت جغرافيائى يثرب ، آن را بر سر راه كاروانهاى تجارى قرار داده بود. قبائل يهودى بنى نظير، بنى قريضه ، بنى عكرمه ، بنى بهدل ، بنى ثعلبه و... در يثرب و اطراف آن منزل داشتند.

بنى قيقاع در يثرب به زرگرى مشغول داشتند. دو قبيله اوس و خزرج پس از ويران شدن سد مآرب ، از جنوب به يثرب مهاجرت كردند.

اين دو قبيله شاخه هائى بودند از قبيله بزرگ ((ازد)) و از اعراب قحطانى جنوب حجاز.

قبيله اوس و خزرج مدتها زير سلطه اقتصادى - فرهنگى يهوديان يثرب قرار داشتند. سرانجام با اتحاد حميرى ها بر قبائل يهودى يثرب فائق امدند. از آن پس بين اوس و خزرج اتحادى نسبى برقرار شد، اما خصومت هاى قومى همچنان پنهان ماند و هر از چند گاهى خود را نشان مى داد. همين اختلاف ذاتى و نهانى بود كه اوس را در شرق يثرب ساكن كرد و خزرج را در جنوب و غرب آن شهر سكنى داد. اندكى بعد تضادهاى ذاتى بين اين دو قبيله و خلق و خوى عربى - جاهلى آشكار شد و خون ريزى در گرفت . يهوديان از اين نزاع قبيله اى سود جستند. يهوديان يثرب دو گروه شدند: بنى قيقاع به پشتيبانى از خزرجيان و بنى نظير به يارى قبيله اوس پرداختند. كشتار و غارت و ويرانى حاصل اين نزاع بود. بزرگان اين دو قبيله از جنگ به تنگ آمدند و راه آشتى مى جستند. گويند عبدالله بن ابى از اشراف قبيله خزرج پادر ميانى كرد و آتش بس اعلام نمود.

 

افراد اين دو قبيله كه به مراتب آگاه تر از سران خود بودند، بدنبال فردى بودند كه بتواند به اين برادر كشى طولانى و تاريخى پايان دهد. اين دو قبيله از لحظه انشعاب از قبيله مادر يعنى ازد، با يكديگر در ستيز بودند. ستيزى كه هيچ علتى نداشت و تنها روساى ناسازگارشان اتش جنگ را روشن مى كردند. در ميان اعراب نبرد قبايلى به اراده روساى قبايل بستگى داشت و مردان قبيله بايد به اين جنگ هاى ناخواسته تن در مى داند. ماجراى اوس و خزرج دقيقا در چنين فصلى از تاريخ نبردهاى قبايلى اتفاق افتاد.

يك ملاقات تاريخى 

در اينجا بود كه در آن ملاقات تاريخى ، خزرجيان فرد مورد علاقه خويش را يافتند.

پيامبر اسلام در حال عبور از عقبه به جماعتى از خزرجيان بر خورد كرد: اى برادران ! شما اهل كجا هستيد؟

ما خزرجى هستيم ، از اهالى يثرب .

از موالى يهود؟

آرى ، آرى !

آيا دوست داريد با هم سخن بگوئيم ؟

آه ! بسيار علاقمنديم . بفرماييد.

و پيامبر اسلام نخستين آيات رحمت و محبت و انسانيت را بر آنان خواند و در قلب ها نفوذ كرد. چنين گفته شده است كه اين دسته از خزرجيان كه با فرهنگ مذهبى يهود و تورات آشنائى داشتند، پيامبر اسلام را موعود تورات يافتند.

آنان با خود گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهود ما را از ظهور او مى ترساند!! خزرجى ها در همان جلسه ، اسلام آوردند. آنان به پيامبر گفتند كه در ميان قبيله ما اختلاف و دشمنى بسيار هست . شايد از بركت دين تو، اختلاف از ميان ما رخت بر بندد و ما به صلح و صفا نائل آئيم . ما دين تو را در ميان قوم خود تبليغ مى كنيم ، اگر همه بر آن اتفاق كردند، از تو عزيزتر در ميان ما كسى نيست . اين حادثه در سال يازدهم بعثت واقع شد. تعداد اين خزرجى ها شش نفر بود. اين شش نفر در يثرب به تبليغ اسلام پرداختند.

در سال بعد، در موسم حج ، گروهى ديگر از خزرجى ها با پيامبر بيعت كردند بيعت سال قبل را در عقبه ، بيعت عقبه اولى خوانند و بيعت سال بعد را بيعت عقبه ثانيه گويند.

پيامبر مصعب بن عمير را به يثرب اعزام داشت تا مسلمانان قرآن بياموزد.

مورخان اسلامى مفاد بيعت خزرجى ها را با پيامبر چنين آورده اند كه : به خداوند شرك نورزيم ، دزدى نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بهتان و افترا نزنيم و گناه نكنيم . پيامبر در پاسخ مى گفت : اگر به اين قرارها وفادار مانده و عمل كنيد، پاداش بهشت خواهيد يافت .

خزرجى ها در تبليغ اسلام در يثرب كوشيدند و مقدم سفير پيامبر را گرامى داشتند. بدين سان يثرب پايگاه مناسبى براى اسلام و ياران پيامبر گرديد. گويا در طى سه سال قبل از هجرت كليه خزرجى ها و اوسى ها به اسلام تمايل نشان دادند و فقط خانواده هاى معدودى بر عقايد خويش پايدار ماندند.

در حج سال 13 بعثت ، هفتاد و سه نفر از روسا و دوزن به اتفاق مصعب بن عمير به مكه رفتند و با پيامبر بيعت كردند. در اين بيعت بود كه خزرجى ها متعهد به حمايت از پيامبر شدند. پيامبر دوازده نفر را به عنوان نقيب معين كرد كه زعامت قوم را بر عهده داشته باشند. مذكرات پيامبر با خزرجى ها مخفيانه و شبانه انجام گرفت . گويند عباس بن عبدالمطلب در جريان اين مذكرات قرار داشته و يا در آن شركت كرده است . سر انجام ، اين مذكرات سرى افشا شد و قريش نگران شدند و فشار بيشترى وارد آوردند. فشار بسيار شديد بود و اين بار ديگر نيازى به هجرت به حبشه نبود، يثرب پايگاه امنى براى مسلمانان بشمار مى رفت .

قبيله اوس و خزرج متعهد به حمايت از ياران پيامبر شده بودند، و لذا به دستور پيامبر هجرت دسته دسته مسلمانان به يثرب آغاز شد.

در مكه فقط پيامبر و على بن ابيطالب و ابوبكر بن قحافه ماندند.

در يثرب ، مهاجران مورد پذيرائى قرار گرفتند و افراد قبائل اوس و خزرج مسلمانان مهاجر را به خانه هاى خود مى بردند و بدين سان ((انصار)) و ((مهاجرين )) پديدار شدند.

توطئه قريش و ايثار على عليه السلام 

قريش به توطئه نشستند و آخرين چاره را در قتل محمد صلى الله عليه و آله ديدند. آنان مناسب ديدند كه : حال ابوطالب در قيد حيات نيست و محمد صلى الله عليه و آله حامى و ياورى ندارد تا به خون خواهى او اقدام كند، بهتر است هر كدام از خانواده هاى قريش ، فردى را ماءمور قتل محمد صلى الله عليه و آله كند، تا به صورت گروهى ، شبانه بر او بتازد و كارش را بسازند.

بديهى است قاتل شناخته نخواهد شد و قريش متهم نخواهد بود.

در شب موعود، على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد! و اين بزرگترين فداكارى على در حق محمد صلى الله عليه و آله بود. پيامبر به اتفاق ابوبكر كه عنوان راه بلد و راهنما داشت ، راهى يثرب شد. يك گزارش ‍ حاكى است كه از قبل مقدمات هجرت پيامبر آماده شده بود و ابوبكر دو شتر را توسط غلامش به خارج مكه فرستاده بود تا در نقطه اى معين در انتظار باشند. پيامبر و ابوبكر ابتدا به غار ثور پناه بردند تا از تعقيب دشمن مصون بمانند. دشمن اندكى بعد متوجه غيبت محمد صلى الله عليه و آله شد و تعقيب آغاز گرديد. تاريخ شاهد است كه دشمنان تا دروازه غار ثور پيش رفتند. اما اراده خداوند چيز ديگرى بود.

- چگونه است كه بر دروازه اين غار عنكبوت تارى تنيده است !!

- پس نه ! حتما كسى نيست . اصلا فكرش را هم نمى شود كرد، احمقانه است ، تار عنكبوت سالم است ! نه هيچ كسى در اين غار نيست . تاريخ هنوز لرزش و ترس شديد ابوبكر را در خود دارد. او شمشيرهاى آخته را ديد و سخت لرزيد. محمد صلى الله عليه و آله يقه اش را گرفت كه :

- ساكت ! نترس ، خداوند با ماست . ابوبكر اندكى آرام شد. مشركان به مكه باز مى گشتند، محمد صلى الله عليه و آله از دست رفته بود و تعقيب بى فايده مى نمود. (4)

خورشيد جهان تاب

يثرب در آستانه يك تحول 

((از هجرت تا رحلت )) 

شتران در آن سوى وادى ، در نقطه اى به انتظار بودند. پيامبر و همراهان راهى يثرب شدند. ((يثرب )) در آستانه يك تحول ؛ پايان تاريخى يك فصل ، و آغاز تاريخى يك عصر جاودانه . ((يثرب )) در التهاب ورود پيامبر لحظه شمارى مى كند: دوشنبه 12 ربيع الاول سال هجرت به قريه ((قبا)) رسيدند، استقبال از ((يثرب )) تا ((قبا))، سرشار از شادى و شعف . روز جمعه ، نقطه پايان تاريخ كهن يثرب بود. تاريخ نوين جهان با مدينه آغاز شد: مدينه النبى ، و اين آغاز مدنيت اسلام بود.

پيامبر نماز جمعه را در ميان بنى سالم خواند. اندكى بعد مسجد قبا ساخته شد. و اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام بپا گرديد.

اصرار مردم مدينه براى پذيرائى از پيامبر، كار را مشكل نمود هر خانواده اى چنين آرزو و پيشنهادى داشت .

قرار شد هر كجا كه شتر زانو زند، همان جا مسكن پيامبر باشد. و مردم قبول كردند و آرام شدند. شتر در محله بنى النجار، بر در خانه ابو ايوب فرود آمد.

پيامبر در خانه ابو ايوب مسكن گزيد. در مقابل خانه او قطعه زمينى بود با چند درخت خرما كه متعلق به دو يتيم بود. گويا پيامبر آن قطعه را خريد يا كه به وى بخشيدند. و آنجا را مسجد ساخت . مسجد مدينه . مسجد در اسلام نخستين شكل بسيار ساده و مردمى داشت ، ديوارها كوتاه و سقفى از درخت خرما. بيشتر به سايبانى شبيه بود. دراين مجتمع ، گوشه اى براى پيامبر و همسرانش سوده و عايشه تدارك ديدند. اصحاب صفه نيز در همين مكان جاى گرفتند. اينان جماعتى از بينوايان مدينه و مهاجرينى بودند كه در كنار مسجد النبى سكونت يافتند. تعدادشان را از يكصد تا چهار صد نفر نوشته اند. انصار به يارى مهاجرين ادامه مى دادند، آنان را به خانه خود برده و پذيرائى مى كردند. پيامبر براى وحدت كامل ميان مهاجرين و انصار عقد برادرى بر قرار كرد. پيامبر با على عقد اخوت بست . مسجد مركز اجتماع مسلمانان بود. پيامبر با مردم نماز مى خواند و به آموزش آنان مشغول بود. رفتار پيامبر با يهوديان مدينه بسيار مسالمت آميز بود.

پيامبر اندكى بعد قانون اساسى مدينه را نوشت و در آن دموكراسى شگفتى براى كليه آحاد مردم مدينه تدارك ديد. آزادى در عقايد فصلى از اين دستور بود. يهوديان در عقايد و مراسم شان آزاد بودند و در مسائل اجتماعى - تدافعى شهر مسئوليت داشتند.

در اين ميان دو تن از احبار يهود اسلام آوردند و در بسيارى از گفتگوهاى پيامبر اسلام با يهوديان به حقانيت اسلام گواهى دادند. يهوديان به تدريج در انديشه خيانت فرو رفتند. آنان نگران گرايش توده هاى يهودى به اسلام بودند. افشاگريهاى وحى درباره طينت و خباثت تاريخى اين قوم گمراه و پيامبر كش آغاز شد. و در معرفى تاريخى آنان آياتى چند نازل گرديد.

سال اول هجرى : 

((ماه هفتم ، حمزه را با سى نفر، بر سر كاروان قريش به رياست ابوجهل و سيصد تن حامى ، بر لب دريا فرستاد، ولى مجدى بن عمر و جهنى كه دوست هر دو دسته بود، ميانجى شد و جنگ رخ نداد. ماه هشتم ، عبيده بن حارث را با شصت سوار مهاجر بر كاروانى به سرپرستى ابوسفيان و دويست شمشيرزن قريش فرستاد. و اينجا سعد بن ابى و قاص تيرى بر آنها پرتاب كرد و اين نخستين تيرى بوده است كه به نام اسلام از كمانى جسته است . ماه نهم (ذيقعده )؛ سعد بن ابى وقاص با هشت يا بيست شصت مهاجر بر سر كاروانى رفتند (تا خرار در حجاز) كه قبلا بسلامت گذشته بود. در ماه دوازدهم ، نخستين غزوه در ((ابواء)) رخ داد. ((غزوه )) (يعنى ) جنگ با حضور پيغمبر، در برابر ((سريه )) (يعنى ) جنگهائى كه پيامبر شخصا در آن حضور نداشته است . پيغمبر در اين ماه (صفر) كار مدينه را به سعد بن عباده سپرده و خود در پى قريش و بنى ضمره بن بكر تاخت .

با قريش بر خورد نكرد، ولى با مخشى بن عمرو الضمرى رئيس قبيله بنى ضمر پيمان بست )). (5)

سال دوم هجرى : 

از حوادث اين سال كه : قبله مسلمانان از بيت المقدس تغيير يافت . پيامبر در حال نماز بود كه فرمان تغيير جهت قبله صادر شد (6). از آن پس مسلمانان رو به كعبه نماز گزاردند. اين امر مسلمانان را بسيار خشنود كرد.

در اين سال بود كه حكم زكاه فطر به مسلمانان ابلاغ شد. نخستين نماز عيد فطر در مصلى خوانده شد.

در اين سال عمليات جنگى بسيارى پيش آمد كه پيامبر در برخى شخصا شركت داشت . در غزوه بواط پيامبر با تعدادى از مهاجران و انصار در پى قريش (: كاروان قريش ) تاخت و بدون برخورد برگشت . شخصى به نام عامر بن كريز يا كريز بن جابر فهرى در اطراف مدينه به گوسفندان اهالى حمله برد. پيامبر در تعقيب او تا بدر پيش رفت و او را نيافت . بدر چاه آبى است بين مدينه و مكه . (7)

در اين سال جنگ بدر كبرى آغاز شد. چون مسلمانان خبر يافتند كه مشركان قريش در محل بدر اطراق كرده اند، به فرمان پيامبر بر آنان يورش بردند و غنائمى بدست آوردند. و اين جنگ سرنوشت بود. در اين جنگ مسلمانان قدرت ايمان خود را نشان دادند. در همين سال بود كه كاروان قريش مورد حمله مسلمانان قرار گرفت . اين كاروان را ابوسفيان سرپرستى مى كرد. ((او كاروان را به سلامت در برد)) (8) پيامبر با قبيله ((بنى مذحج )) و ((بنى ضمره )) پيمان يارى بست ((و اين نخستين پيمان وى با قبايل خارج بود)) (9).

((ماه چهارم ، سريه عبدالله بن جحش : پيامبر وى را با هشت مهاجر، مخفيانه براى بررسى اوضاع قريش و كسب اخبار و اطلاعات دقيق سياسى و نظامى فرستاد. وى ، طبق دستور، در نخله ميان مكه و طائف بر سر راه قريش كمين كرد. كاروانى بر آنان گذشت . با اين كه ماه حرام بود و دستور قتل نداشتند، همين كه براى اولين بار گروهى از قريش را در تيررس خود ديدند، خاطره شكنجه ها و تبعيدها آنان را چنان به خشم آورد كه ريئس كاروان ، عمرو بن خضرمى ، را با تير زدند و كالاها را با دو اسير به مدينه آوردند. و اين نخستين پيروزى جنگى مسلمانان بود )). (10)

سال سوم هجرت ، 

جنگ احد

در اين نبرد احد رخ داد كه مسلمانان ابتدا با نيروى نظامى اندكى كه داشتند، بر بزرگترين قدرت نظامى مشركان مكه پيروز شدند، ولى بر اثر يك اشتباه پيروزى قطعى به شكست انجاميد. در اين غزوه بود كه حمزه عموى پيامبر، شهيد شد و شخص پيامبر جراحت اندكى برداشت . على بن ابيطالب نيز هفتاد زخم برداشت . مصعب بن عمير نخستين سفير پيامبر به مدينه در اين غزوه به شهادت رسيد. حنظله نيز از جمله شهدا احد است كه به غسيل الملائكه معروف شد.

در اين غزوه ، مشركان مكه در حدود سه هزار مرد جنگى و دويست اسب و هزار شتر داشتند. فرماندهى مشركان با ابوسفيان بود.

عباس عموى پيامبر كه در جنگ بدر كبرى اسير شده بود و پيامبر او را آزاد كرده بود، به وسيله نامه اى پيامبر را از اين تداركات نظامى مشركان مكه آگاه كرده بود. مسلمانان با توانائى نظامى اندكى كه در مقابل قريش ‍ ناچيز بود، به استقبال مشركان رفتند. غروب روز جمعه ششم شوال سال هجرى ، به دامنه كوه احد رسيدند. پيامبر در روز شنبه ، پنجاه تيرانداز را به فرماندهى عبدالله بن جبير مامور كرد تا در جلوى سواران دشمن قرار گيرند و مانع هجومشان گردند. در ابتدا مسلمانان بر مشركان غلبه كردند. ذوق غنائم انان را غافل كرد. مشركان وقتى چنين ديدند، تجديد نيرو كرده و گروهى از نيروهاى شرك به فرماندهى خالد بن وليد از دو جناح حمله كردند. پيامبر در مقر فرماندهى با عده اى از مسلمانان ايستاده بود كه جمعى از مشركان به طرف پيامبر حمله آوردند و با پرتاب سنگ پيامبر را مجروح ساختند.

دشمن شايع كرد كه : محمد كشته شد. بر اثر اين شايعه مسلمانان خود را باختند و عقب نشينى كردند.

عثمان بن عفان نيز در ميان فراريان بود. پيامبر با يارانش به دره اى پناه بردند و بدين سان دشمن غلبه كرد و تعدادى از مسلمانان را شهيد نمود. تعداد شهداى مسلمان در غزوه احد را 74 نفر گفته اند كه چهار تن از مهاجران بودند و بقيه از انصار.

تلفات دشمن را 20 نفر نوشته اند. در اين نبرد همان طور كه گفته شد، حمزه عموى پيامبر كه 57 سال داشت ، شهيد گرديد و هند جگر خوار همسر ابوسفيان غلام وحشى خود را واداشت تا از پشت وى را با نيزه بزند و پس از فرو نشستن غبار جنگ ، سينه حمزه را شكافته و قلب وى را جويد. لذا به هند جگر خوار مشهور شد.

در اين جنگ اگر مسلمانان دستور پيامبر را اجرا كرده بودند و سنگرها را رها نمى كردند و به كسب غنائم نمى پرداختند، چنين شكستى نمى ديدند.

پيامبر در عين حال دستور تعقيب دشمن را صادر كرد. تدبير پيامبر ترساندن دشمن بود تا از حمله احتمالى به مدينه جلوگيرى كرده باشد.

پس از شكست مسلمانان در عرصه نبرد، ابوسفيان فرمانده مشركان فرياد زد: اعل هبل و پاسخ شنيد كه الله اعلى واجل . پيامبردر پى شكست تلخ كه عامل آن خود مسلمانان بودند، به دلدارى پرداخت .

مورخان در رابطه با حوادث قبل و بعد غزوه احد نوشته اند كه : عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر هر چند كه در غزوه بدر در سپاه مشركان قرار داشت و اسير شد و به دستور پيامبر آزاد گرديد، اما او خطاى خود را جبران كرد. عباس در مكه بود و چون ابوسفيان اموال فراوانى بدست آورده بود، به شكست خوردگان غزوه بدر گفت : بايد انتقام خون كشته هاى بدر را از محمد صلى الله عليه و آله گرفت . او وقتى به تدارك جنگى مشغول بود، عباس ماجرا را به پيامبر گزارش داد.

((يعقوبى ))اين گزارش را كتبى مى داند. وى مى گويد: عباس با نامه اى از مكه به مدينه پيامبررا در جريان امر قرار داد. گويا عباس اين نامه را به مردى از قبيله غفار داد و از او خواست كه هر چه زودتر ابن نامه را به محمد صلى الله عليه و آله رساند. پيامبراين نامه را محرمانه دريافت كرد و از مضمون آن با كسى سخن نگفت .

برخى مورخان گفته اند كه اين نامه در مسجد دريافت شد و ابى بن كعب نامه را براى پيامبرخواند در نامه آمده بود: قواى قريش با چند قبيله ديگر سوگند ياد كرده اند كه خون كشته شدگان بدر را از مسلمانان بگيرند.

مورخان در قساوت و عمق كينه مشركان مكه نوشته اند كه سپاه شرك وقتى به ابوا رسيد، مى خواست قبر آمنه مادر پيامبر را شكافته به جسد آن بانو اهانت كند از دورانديشان مانع اين كار شدند. آنان از اين نگران بودند كه اين اقدام يك رسم شود و مردگان از اين عمل مصون نمانند.

در رابطه با حوادث نبرد احد آمده است كه : قبل از حركت پيامبر به سوى دشمن ، آن حضرت يك شوراى جنگى تشكيل داد تا نظر مسلمانان را بپرسد. عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه نظر داد كه مسلمانان درب شهر بمانند و از شهر حفاظت نمايند. اين توطئه منافقانه به اين خاطر بود تا به كار اسلام و محمد پايان داده شود عبدالله بن ابى بر پيشنهادش اصرار بسيار داشت . او مجدانه سابقه مثبت اين گونه دفاع را بيان كرد و گفت كه در نبرد تن به تن زنان از بالاى بامها با سنگ بر دشمن حمله خواهند كرد. مسلمانان اين نقشه را خائنانه يافتند و آن را نفى كردند پيامبر نظر اكثريت را پذيرفت و عبدالله بن ابى بهانه اى يافت تا از شركت در غزوه احد خوددارى كند.

دلاور مردان قواى اسلام 

مورخان در مورد قواى مسلمانان نوشته اند كه پير و جوان در اين غزوه شركت داشتند:

عمرو بن جموح پير مردى قد خميده بود كه نيروى جسمانى خود را از دست داده بود و يك پايش آسيب ديده بود. خويشاوندانش مانع رفتن او شدند. نزد پيامبر آمد و تمايل خود را به حضور در غزوه احد نشان داد. پيامبر به او گفت تو از جنگ معاف هستى : (( اما انت فقد عذرك الله و لا جهاد عليك . )) اما اصرار وى بسيار بود و به عرصه نبرد شتافت و سرانجام به شهادت رسيد. از جوانان مسلمان بايد از دو تازه داماد ياد كرد كه در غزوه احد شركت كردند. يكى از اين دو حنظله فرزند ابو عامر بود. ابو عامر خود از دشمنان سر سخت پيامبر بود. ابو عامر در غزوه احد در سپاه مشركان قرار داشت و حنظله فرزندش كه جزء مهاجران بود، در سپاه محمد صلى الله عليه و آله گويند حنظله با دختر عبدالله بن ابى ازدواج كرده بود و اين ازدواج مقارن غزوه احد صورت گرفته بود. گويا هنوز مراسم زفاف صورت نگرفته بود و حنظله به حضور پيامبر رسيد و تمايل زيادى براى حضور در نبرد از خود نشان داد. پيامبر به او توصيه كرد شب را در مدينه بماند و صبح خود را به نيروهاى مسلمانان برساند. سحر گاه حنظله از بستر بيرون جست و فرصت استحمام نيافت و راهى نبرد گرديد. شاهدان بر اين شتاب شاهد بودند و ديدند كه حنظله چگونه به سوى نبرد شتافت . او در دقايق اوليه نبرد، ابوسفيان را نشانه گرفت و بسوى او حمله كرد.

اين حمله كارگر نيفتاد و فردى از مشركين به نام شداد بن اسود بر حنظله تاخت يكى ديگر از مشركان تيرى انداخت و او را به شهادت رساند. گويند حنظله به هنگام شهادت 18 سال داشت . پيامبر اسلام او را غسيل الملائكه ناميد. پيامبر ماجراى حنظله را براى مسلمانان شرح داد.

مورخان در رابطه با حوادث غزوه احد از قهرمانيهاى ابودجانه ياد كرده اند: گويند قبل از آغاز نبرد احد، پيامبر شمشيرى بدست گرفت و گفت : كيست كه حق اين شمشير را ادا كند؟ گروهى برخاستند، ولى حضرت از دادن شمشير به آنان خوددارى كرد.

در اين هنگام ابودجانه از جاى جست و عرض كرد: اى رسول خدا! حق اين شمشير چيست و چگونه مى توان حق آن را ادا كرد؟ پيامبر گفت : بايد آنقدر با آن دفاع كنى كه خم شود. ابودجانه گفت : من اين كار را مى كنم . سپس دستمالى بر سربست و شمشير را از پيامبر گرفت . زبير از اين كه پيامبر شمشير را به او نداده ، دلگير شد و تصميم گرفت حركات ابودجانه را زير نظر داشته باشد تا شجاعت او را ببيند. و چنين كرد: ابودجانه تعدادى از مشركان را كشت و قهرمانيهاى بسيار كرد. او در هجوم مشركان بسوى پيامبر از حضرتش دفاع مى كرد. گويند در بحرانى ترين لحظات نبرد كه مشركان على و پيامبر را در محاصره داشتند، ابودجانه خود را رساند و مشركان را پس راند. نام ابودجانه در رديف نام على بن ابيطالب و حمزه در دفاع از وجود پيامبر اسلام آمده است .

حمزه عموى پيامبر يكى از نام آوران غزوه احد و از ياران اوليه محمد در سالهاى سخت تنهائى مكه است . گفته شد كه او در سال ششم بعثت آگاهانه و از روى ايمان ، اسلام آورد. روزى به خانه آمد و يكى از اهل خانه را گريان ديد. علت گريه را پرسيد. به وى گفته شد:

امروز ابوجهل پارچه اى به گردن محمد انداخته و آنقدر آن را فشار داد كه رنگ محمد دگرگون گشت و خفگى به او دست داد...

حمزه آن چنان منقلب شد كه تصميم گرفت خويش را فداى محمد سازد از همين رو ابوجهل را در مسجد الحرام به سختى كتك زد.

زور بازوى حمزه در مواردى بسيار و حساس در خدمت نهضت اسلام بود. او در خط مقدم نبرد با مشركان قرار داشت . يك بار ديگر در انجمن سران قريش ابوجهل را كتك زد. ضربه آنچنان شديد بود كه سر ابوجهل شكست . در پيكار سرنوشت ساز بدر، يكى از پهلوانان شرك را از پاى در آورد و نام آوران جاهليت را بر زمين زد.

هند جگرخوار و غلام وحشى 

هند جگر خوار، زن نابكار و خبيث ابوسفيان كينه حمزه را سخت به دل گرفت و در آتش انتقام مى سوخت . هند جگر خوار اين پتياره بزرگ تاريخ جاهلى با سكسى تند، غلام وحشى را به قتل حمزه تحريك نمود. گويا به او وعده وصال داده بود!! و غلام وحشى در روز احد از همان آغاز بدنبال حمزه بود تا در فرصتى مناسب از پشت به او حمله كند. هند به غلام وحشى گفته بود در ازاى وصال ، بايد يكى از اين سه نفر را بكشى : محمد، على ، حمزه . غلام وحشى به محمد و على دسترسى نيافت و حمزه را كه در متن معركه بى پروا شمشير مى پراند، تعقيب كرد و ناگهان با نيزه از پشت ، قلب او را هدف قرار داد. گويند اين جنايت در قبال آزادى او بوده است . غلام وحشى پس از اين جنايت ، در مكه بود پس از فتح مكه به طائف فرار كرد او شنيد كه هر كس اسلام آورد، در امان است . نزد پيامبر امد و اسلام آورد. پيامبر او را شناخت و پرسيد چگونه حمزه را كشتى ؟ غلام وحشى جريان را تعريف كرد: حمزه مشغول جنگ بود و من از موقعيت استفاده كردم و به روش حبشى ها نيزه خود را بطرف او پرتاب كردم . نيزه بر تهيگاه او نشست . حمزه مقاومت را از دست داده روى زمين افتاده و مرگ او را گرفت . من با احتياط بطرف او رفتم و نيزه خود را برداشتم و... پيامبر فرمود: واى بر تو! دور شو از من تا رويت را نبينم .

وحشى مى گويد تا پيامبر زنده بود، من خود را از او پنهان مى كردم . مورخان نوشته اند كه غلام وحشى مسليمه كذاب را كشت . او گفت : من در ابتدا بهترين فرد مسلمان را كشتم و در پايان بدترين فرد دروغگو را.

ابن هشام سرنوشت غلام وحشى را به گونه ديگرى بيان كرده است . او مى گويد كه غلام وحشى در پايان عمر چون كلاغى سياه ، دائم الخمر و ملعون مسلمانان بود گفته اند بر او حد شرب خمر جارى كرده اند.

ديگر از حوادث غزوه احد، مثله كردن شهيدان اسلام است . پس از جنگ ، زنان مشركان به صحنه آمدند. هند جگر خوار حمزه را يافت و با او چنان كرد: قلبش را از سينه در آورد و جويد. اين عمل آنقدر زشت بود كه ابوسفيان از آن بيزارى مى جست .

مسلمانان وقتى اجساد مثله شده شهيدان را ديدند، تصميم گرفتند انتقامى چند برابر بگيرند. در اينجا بود كه وحى به ترتيب و تعليم مسلمانان پرداخت و آيه 126 سوره نحل نازل شد كه : (( و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ، و لئن صبرتم لهو خير للصابرين . )) در اين هنگام صفيه خواهر حمزه خواست جسد برادرش را ببيند پيامبر به زبير بن عوام توصيه كرد، از آمدنش جلوگيرى كند. صفيه گفت : شنيده ام برادرم را مثله كرده اند، اما به خدا سوگند بى صبرى نخواهم كرد. او به ديدن جسد برادرش آمد، بر برادرش نماز خواند و برايش دعا كرد.

دفاع جوانمردانه اميرالمؤ منين عليه السلام 

از حوادث ديگر غزوه احد محاصره پيامبر اسلام بود: پس از شايعه قتل محمد توسط مشركان و فرار مسلمانان و تجديد نيرو و حمله دشمن ، پيامبر همچنان استوار در عرصه فرماندهى ايستاده بود.

دشمن به پيامبر بسيار نزديك شد. در اينجا دو عامل باعث نجات پيامبر گرديد: يكى شهامت و شجاعت خود آن حضرت و ديگر دفاع مردانه على بن ابيطالب كه در آن زمان 26 سال داشت و به دشمن مى تاخت و پيامبر را دور و سرانجام دشمنان را فرارى داد.

مورخان تعداد اين گروه از مشركان مهاجرم به پيامبر را حدود پنجاه تن نوشته اند على بن ابيطالب در حالى كه پياده بود، دشمن را دفع مى كرد.

صحنه آنچنان خارق العاده بوده است كه جبرئيل نازل شد و اين شعار معروف را خواند كه :

(( لافتى الا على ، لا سيف الا ذوالفقار )) اين واقعه را مورخان و راويان اوليه عصر اسلامى نوشته اند. اما در تحريفات و دستكاريهاى بعدى ، اين موضوع مسلم از تاريخ اسلام حذف شد. ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه به اين واقعيت تصريح كرده است . او مدعى است كه نسخه هائى از سيره ابن هشام را ديده است كه او به گزارش واقعه پرداخته بوده است .

در اين دفاع از پيامبر، على بن ابيطالب آنقدر جنگيد كه شمشيرش ‍ شكست و پيامبر ذوالفقار را به دست او داد.

بر اساس اعتقاد شيعه اماميه ، ذوالفقار شمشيرى بود كه جبرئيل بدست پيامبر اسلام داد.

نقش زنان مسلمان در عرصه نبرد 

مورخان نوشته اند كه زنان مسلمان نقش مهمى در عرصه نبرد داشته اند. ام عامر زن مسلمانى كه طبابت مى دانست ، در نبرد احد حضور داشت . او حتى در مواقع اضطرارى مخصوصا هنگامى كه پيامبر اسلام در محاصره دشمن قرار داشت ، شمشير بدست گرفت و از آن حضرت دفاع كرد. او خودش مى گويد كه : در نبرد احد به پانسمان مجروحان و كمك هاى پشت جبهه از قبيل آب رساندن به مجاهدان و... پرداختم ؛ وقتى جان پيامبر را در خطر ديدم ، مشك را بر زمين نهادم و شمشير بدست گرفتم . گاهى هم تيراندازى مى كردم . پيامبر فردى را ديد كه فرار مى كند، به او گفت : حال كه فرار مى كنى ، سپرت را زمين انداز. او سپر خود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و از آن استفاده كردم . ناگاه متوجه شدم كه فردى از دشمن با شمشير به پيامبر حمله ور شد. من ومعصب بن عمير جلوى او را گرفتيم و او را گرفتيم و او را عقب رانديم . او بر شانه ام ضربه اى زد و من نيز چند ضربت بر او زدم . چون او زره بر تن داشت . ضربات من بر او كارگر نشد. ولى ضربت او تا يك سال بر شانه من باقى بود. چون پيامبر متوجه شانه من شد، به يكى از فرزندان من گفت : زخم مادرت را پانسمان كن . وى زخم مرا بست و من دوباره مشغول دفاع شدم ...

يكى ديگر از زنانى كه در غزوه احد شركت داشت ، همسر عمرو بن جموح بود. او در جنگ احد شهيد شد در حالى كه فقط يك پاى داشت . هند يكى از زنان مسلمان است كه در نبرد احد شركت كرد. او دختر عمرو بن حزام و عمه جابر بن عبدالله انصارى است . او پس از اين كه عزيزانش (همسر و پسر و برادر همسرش ) شهيد شدند، پايدارى بسيار كرد و به هنگام حمل جنازه عزيزانش به مدينه ، از نيمه راه دوباره به سوى احد بازگشت . زيرا شتر حامل جنازه ها به مدينه نمى رفت . وقتى جريان را به پيامبر عرض كرد، پيامبر فرمود: دعاى شوهرت چه بود؟ گفت : او طلب شهادت كرد و گفت كه : خدايا مرا به خانه بازمگردان ، پيامبر فرمود: دعاى او اجابت شده و خداوند نمى خواهد كه جنازه او بر خانه برگردد.

لذا جنازه ها را در احد دفن كرد. هند از پيامبر خواست تا از خداوند بخواهد كه او را نيز به آنان ملحق كند.

پيامبر و مسلمانان يك شب در احد ماندند و روز بعد حركت كردند. پيامبر براى ترساندن دشمن مسلمانان را به تعقيب دشمن فرستاد.

منافقان و يهوديان مكه از اين شكست خوشحال شدند.

تعقيب دشمن فوايد بسيارى داشت و از حمله حتمى دشمن به مدينه جلوگيرى كرد.

در پايان سال سوم ، حكم ارث نازل شد.

در همين سال بود كه امام حسن عليه السلام متولد گرديد.(11)

سال چهارم هجرى ؛

از حوادث اين سال است : به پيامبر خبر رسيد كه طايفه بنى اسد مى خواهند به مدينه حمله كنند.

پيامبر ابوسلمه مخزومى را با يكصد و پنجاه نفر از مسلمانان بسوى آنان فرستاد. ابوسلمه شبها حركت مى كرد و روزها كمين مى نمود تا به محل قطن رسيد. بنى اسد فرار كرده بودند. ابوسلمه با غنيمت و اسير بازگشت .

ابوسلمه كه در نبرد احد زخمى شده بود، در راه درگذشت . پيامبر با همسر او ام سلمه (: هند) دختر سهيل ازدواج كرد.

در پنجم محرم ، پيامبر، عبدالله بن انيس را ماءمور كرد تا با سفيان بن خالد كه در حال تدارك نيرو عليه مسلمانان بود، بجنگد. عبدالله چون به محل موعود رسيد، با او روبرو شد، وى را كشت و سرش را به مدينه آورد.

در ماه صفر اين سال ، پيامبر شش نفر از ياران خود را جهت آموزش ‍ احكام دين به اطراف اعزام داشت . در نقطه اى به نام رجيع نزديك مكه ، افراد قبيله لحانيها بر سر آنها ريخته ، چهار نفر را كشتند و دو نفر را اسير گرفته ، در مكه به قريش فروختند. قريش آن دو معلم قرآن را به انتقام كشته هاى بدر شهيد نمودند. اين حادثه در تاريخ اسلام به نام سريه رجيع آمده است .

در ماه صفر سال چهارم هجرى حادثه بئر معونه پيش آمد: بنا به درخواست رئيس قبيله بنى عامر، پيامبر چهل نفر و يا هفتاد نفر از اصحاب را جهت ارشاد آنان فرستاد. گروه اعزامى در بئر معونه منزل كردند.

عامر بن طفيل با عده اى از بنى سليم بر آنان هجوم بردند و همه آن گروه را شهيد كردند.

پيامبر از اين حادثه سخت اندوهگين شد.

گويند آن حضرت يك ماه در قنوت قبيله لحيانيها را لعن و نفرين مى كرد. عمروبن اميه دو نفر از بنى عامر را كشت . در اين ميان بنى عامر كسى را نزد پيامبر فرستادند و خونبهاى دو نفر عامرى را كه عمرو بن اميه كشته بود، (طبق پيمانى كه با پيامبر داشتند) مطالبه نمودند.

پيامبر اين خونبها را از يهوديان بنى نضير مطالبه كرد: آن حضرت به اتفاق چند نفر از اصحاب به كنار قلعه بنى نضير رفت و با آنان مذاكره نمود. آنان پيشنهاد پيامبر را قبول كردند. (زيرا يهود بنى نضير با بنى عامر هم پيمان بودند). بنى نضير قصد جان پيامبر را داشتند. آنان مى خواستند از بالاى بام سنگى بر سر پيامبر اندازند. پيامبر ناگهان جلسه را ترك كرد و راهى مسجد مدينه شد و به بنى نضير پيام داد كه بايد اين منطقه را ترك كنند.

بنى نضير ابتدا تسليم شدند، ولى بعد به تحريك عبدالله بن ابى سردسته منافقين مدينه سرسختى كردند. پيامبر و اصحاب سلاح برداشته ، به سوى منزل بنى نضير حركت كردند. پانزده روز آنجا را محاصره كردند. يهوديان تسليم شدند. قرار شد اموال خود را بگذارند و از منطقه مدينه بروند. فقط براى هر سه نفر يك شتر و مشك آب اجازه بردن يافتند. اين قوم به شام تبعيد شدند. املاك آنان ميان مهاجرين تقسيم شد. اين واقعه را غزوه بنى نضير مى نامند.

دو ماه بعد، پيامبر به سوى بنى محارب و بنى ثعلبه از طوايف غطفان رهسپار گرديد. در محل ذات الرقاع دو سپاه با هم روبرو شدند، ولى برخوردى پيش نيامد و پيامبر به مدينه بازگشت . در اين سفر بود كه پيامبر نماز خوف خواند.

در اين سال ، پيامبر به ((زيد بن ثابت )) دستور داد تا خط يهود را بياموزد. چون نامه هاى پيامبر را تا اين زمان به علت بى سوادى عرب يهوديان مى نوشتند. پيامبر نگران بود كه نكند يهود نامه هاى حضرت را تحريف كنند.

زيد خط عربى را از يكى از اسيران بدر فرا گرفته بود. در ماه شعبان اين سال امام حسين عليه السلام متولد گرديد.

مورخان اسلامى پيرامون شرح حال آن دو معلم قرآن كه در راه اسير شدند و به مشركان مكه فروخته و شهيد شدند، نوشته اند كه : يكى از آن دو نفر زيد نام داشت . او را صفوان بن اميه كه پدرش در غزوه بدر كشته شده بود، خريدارى كرد تا انتقام پدرش را بگيرد. صفوان تصميم گرفت تا زيد را در ملاء عام به دار آويزد.

روزى كه زيد را براى دار زدن آورده بود، ابوسفيان خطاب به زيد گفت : تو را به خدائى كه به او ايمان دارى سوگند مى دهم آيا مى خواهى كه محمد (صلى الله عليه و آله ) به جاى تو كشته شود و تو آزاد شوى ؟

زيد كه در پاى چوبه دار ايستاده بود، گفت : من هرگز راضى نمى شوم محمد (صلى الله عليه و آله ) آسيبى ببيند. ابوسفيان و مشركان مكه از اين پايدارى در شگفت شدند. زيد را به دار آويختند و شهيد شد.

يكى ديگر از اين دو معلم قرآن ، خبيب بن عدى بود. وى از مشركان خواست اجازه دهند قبل از مرگ ، نماز بخواند. به او اجازه دادند و سپس وى را شهيد كردند.

((خبيب ، پس از آنكه مدتى در خانه ماويه كنيز حجير بن ابى اهاب زندانى بود، براى اعدام حاضر شد. ابتدا خواست تا اجازه دهند دو ركعت نماز بگذارد. نماز را بسرعت پايان داد و گفت : ترسيدم كه نگوئيد از ترس مرگ خود را به نماز مشغول كرده ام و گرنه دوست مى داشتم بيشتر بخوانم . سپس او را بر چوبى ميخكوب كردند و در برابر چشم هزاران تماشاچى مكه ، در زير ضربات سنگ و چوب و تيغ ، پس از شكنجه بسيار در حالى رجزهاى مردانه مى خواند، جان سپرد)).(12)

از حوادث اين سال ، غزوه بدر دوم است :

پس از نبرد احد ابوسفيان تهديد كرده بود كه سال ديگر در بيابان بدر با مسلمانان مصاف خواهد داد.

پيامبر اسلام يكهزار و پانصد نفر از مسلمانان را روانه محل موعود نمود. پيامبر خود را اين حركت ، حضور داشت . در محل ((بدر)) هشت شب ماندند. ابوسفيان به سوى بدر حركت كرد، اما از ميان راه بهانه اى تراشيد و برگشت . عقب نشينى ابوسفيان براى مشركان گران تمام شد. صفوان بن اميه به ابوسفيان گفت : پيروزى احد را با اين عقب نشينى از دست داديم .

((... ابوسفيان با سپاه مكه به مجنه (در ناحيه ظهران ) يا عسفان مى رسد. در اينجا پشيمان مى شود و خطاب به سپاه مى گويد: ((اى قريش ! جز در يك سال پر بركت كه در آن درخت بچرانيد و در آن شير بنوشيد، مصلحت شما نيست . و امسال سال شما خشك است . من بر مى گردم و شما نيز بر گرديد)) سپاه بر گشتند و مردم مكه آن را جيش ‍ السويق (سپاه آرد گندم يا جو) ناميدند و مى گفتند: شما رفتيد آردها را بخوريد (آرد آذوقه سپاه بوده است كه از مكه بردند و جوالهاى خالى را بر گرداندند و همين ))) (13)

در اين سال مادر امام على بن ابيطالب عليه السلام ((فاطمه بنت اسد)) در گذشت .

سال پنجم هجرى ؛

حوادث سال پنجم 

در ربيع الاول اين سال پيامبر اسلام به غزوه دومه الجندل رهسپار گرديد. در اين جنگ مسلمانان غنائمى بدست آوردند. در بين راه مسلمانان روزها را استراحت مى كردند و شبها راه مى پيمودند.

مسلمانان تا مرز شام پيش رفتند و قوت اسلام را به قبائل و مرز نشينان شام كه تحت استيلاى روم بودند، نشان دادند.

در اين سال پيامبر با زينب دختر جحش كه قبلا همسر زيد بن حارثه بود و او را طلاق گفته بود، ازدواج كرد. در اين سال آيات حجاب نازل گرديد و احكام بانوان مخصوصا همسران پيامبر مقرر شد.

در اين سال سوره منافقان نازل گرديد. شاءن نزول اين سوره چنين بود كه : بين عمر بن خطاب و يكى از بستگان قبيله خزرج نزاعى در گرفت . يكى فرياد زد: اى گروه مهاجران ! و ديگرى گفت : اى گروه انصار! در اين ميان عبدالله بن ابى از فرصت استفاده كرد و به تحريك انصار پرداخت و نسبت به اسلام و مسلمانان درشتى كرد.

((زيد بن ارقم )) كه سخنان او را شنيده بود، به پيامبر گزارش داد. عمر بن خطاب پيشنهاد كرد كه عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه را گردن بزنند. ((عبدالله بن ابى )) سخنان ((زيد بن ارقم )) را تكذيب كرد. انصار به شفاعت او آمدند. پيامبر سعى كرد مسئله را تمام شده تلقى كند. به مسلمانان دستور داد حركت كنند. اينجا بود كه سوره منافقان در رابطه با ((عبدالله بن ابى )) نازل شد. پيامبر از زيد بن ارقم دلجوئى كرد. بر اساس سيره ابن هشام ، اين واقعه بين جهجاه غلام عمر بن خطاب و سنان جهنى در سال ششم هجرى پس از غزوه بنى مصطلق روى داده است .

جنگ خندق 

غزوه ((خندق )) يا ((احزاب )) در اين سال اتفاق افتاد: توطئه و تحريكات يهود همچنان ادامه داشت . در شوال اين سال نبرد ((احزاب )) كه به ((خندق )) نيز شهرت دارد، واقع شد. گروهى از يهوديان تبعيدى بنى نضير كه در خيبر زندگى مى كردند، نزد قريش و قبيله غطفان رفتند و آنها را به جنگ با پيامبر و مسلمانان تشويق و تحريك نمودند. آنان با هم يكى شده و از متحدان خود نيروى عظيمى تدارك ديدند. خبر اين تدارك نظامى به پيامبر رسيد. احزاب متحد ده هزار نفر گرد آورده بودند و كليه امكانات خود را در حمله به مدينه و پايان دادن به نهضت اسلام به كار گرفته بودند پيامبر به مشورت با اصحاب خود پرداخت سلمان فارسى پيشنهاد كرد تا براى دفاع از شهر مدينه ، خندقى پيرامون شهر حفر شود. اين پيشنهاد به تصويب پيامبر و ديگر اصحاب رسيد. پيامبر شخصا در حفر خندق فعال بود و حفر خندق بين مسلمانان نقسيم شد.

كار با سرعت پيش مى رفت . زنان و كودكان را در خانه ها جاى دادند و نيروى نظامى مسلمانان در مناطق مختلف مدينه مستقر شدند همه چيز آماده بود. دشمن با يال و كوپالى عظيم از راه رسيد. صف آرايى دو طرف ، در دوسوى خندق آغاز شد. روزها گذشت و دشمن كارى نتوانست بكند ((عمروبن عبدود)) و ((عكرمه بن ابى جهل )) از نقطه اى عبور كردند. امام على بن ابى طالب راه را بر آنان گرفت . در اين نبرد تن به تن عمربن عبدود قهرمان سپاه شرك و كفر به دست على كشته شد. اين حادثه روحيه احزاب متحد را در هم شكست و تزلزل در نفرات دشمن آغازشد. دشمن سعى كرد مقر فرماندهى مسلمانان را مورد هجوم قرار دهد، اما اقدامات تدافعى مسلمانان آنان را به عقب راند. نبرد تدافعى مسلمانان كه پيامبر آن را فرماندهى مى كرد، تمام روز ادامه يافت . گويند آن روز نمازهاى ظهر و عصر را قضا نمودند و اين نخستين نماز قضا در اسلام بود.

در اين نبرد تدافعى پنج مسلمان شهيد شدند. و سه تن از دشمن كشته شد. ((سعد بن معاذ)) رئيس قبيله ((اوس )) زخمى شد و چندى بعد بر اثر اين زخم در كذشت . شرايط جوى كار را بر دشمن سخت كرد. ابوسفيان فرمانده احزاب ، مقاومت و ادامه جنگ را بى نتيجه يافت و شبانه به سوى مكه بازگشت پس از او دشمن عقب نشست و بدين سان جنگ به سود مسلمانان پايان يافت . نتيجه اين جنگ بسيار مهم و تعيين كننده بود: از يك سو قدرت مسلمانان را به نمايش كذاشت و از ديگر سو بزرگترين تدارك و تجهيز نظامى دشمن را به شكست كشاند. اين جنگ به راستى جنگ سرنوشت است .

در اين جنگ يهود بنى قريظه به نفع دشمن به پيامبر خيانت كردند و بديهى بود كه آنان از موازين مورد توافق تخطى نموده و بايد تنبيه مى شدند. پيامبر هنوز سلاح بر زمين ننهاده بود كه مسلمانان را دستور داد تا يهود بنى قريظه را محاصره كنند. قلاع بنى قريظه در حومه مدينه محاصره شد اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. ((ابولبابه )) از قبيله ((اوس )) و هم پيمان بنى قريظه و يكى از نقباى دوازده گانه بيعت عقبه دوم ، واسطه مذاكره بود. به يهوديان تفهيم كرد كه بايد تسليم شوند وگرنه كشته خواهند شد او اين پيمان را با ايما و اشاره به روساى يهود بنى قريظه رساند. قبيله اوس انتظار داشتند تا پيامبر همان رفتارى را كه با يهوديان متحد خزرج مبنى بر تبعيدشان از مدينه كرد با متحدان يهودى اوس هم انجام دهد. پس از تسليم يهود بنى قريظه ، كار حكميت به سعد بن معاذ كه بسترى بود، واگذار شد. سعد بن معاذ را بر مركبى سوار كردند و به صحنه آوردند. يهوديان بنى قريظه به راءى و نظر هم پيمان خود احترام مى گذاشتند و گفتند هر چه سعد بگويد، همان شود. سعد حكم كرد كه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد. طبق حكم سعد عمل شد؛ مردان گردن زده شدند و از زنان يهود فقط يك تن را كه مرد مسلمانى را كشته وبود،كشتند. در تقسيم اموال و غنائم هر سوار كار مسلمان را سه سهم دادند و پياده نظام را يك سهم بخشيدند.

زنان و كودكان يهود بنى قريظه را در نجد فروختند و به جاى آنها اسب و سلاح خريدند. در اين ماجرا فقط يك مسلمان شهيد شد. و آنهم بدست همان زن يهودى كه از بالاى قلعه سنگ بر سرش زده بود.

در اين سال بين مسلمانان مسابقه اسب دوانى انجام شد. سعد بن معاذ در گذشت . سه نفر از رجال بزرگ مكه به مدينه آمدند و اسلام آوردند: عمروبن عاص ، عثمان بن طلحه و خالد بن وليد. (14)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

عظمت قرآن

بازديد: 109

عظمت قرآن

انسان و سايرمخلوقات در برابر عظمت قرآن- شيوه هاي هدايت قرآن

(لـو انزلنـا هذاالقـرآن علـى جبل لـرايته خـاشعا متصـدعا مـن خشيه الله و تلك الامثـال نضـربها للنـاس لعلهم يتفكرون.) «اگر ايـن قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن(كوه) را از بيـم خدا فروتـن(و) از هـم پاشيده مى ديدى. و ايـن مثل ها را براى مردم مـى زنيـم باشـد كه آنان بينديشنـد.» «تصـدع» همان «تفرق» است و ايـن كه كسى را كه سردرد دارد «صداع» مى گويند براى آن است كه انسان احساس مـى كند ايـن اعصاب دارد از هـم جدا مى شـود, احساس تصدع مى كند يعنى تفرق اعصاب سر مى كند. هـم چنيـن وقتـى كه مطلب سنگيـن باشد و انسان در آن مطلب غور كند سرش درد مى گيرد لذا خداوند فرمود: كوه سردردى گرفت و ايـن سردرد و صداع او مايه تصدع او مى شد و ايـن تصدع او جوارح او را خاشع مى كرد و قهرا ريز ريز مى شد, كوه كه ريز ريز مى شـود كره زميـن هـم متلاشى خـواهد شد, چـون كره زميـن به كـوه زنده است. خـداوند سبحان در آيات فراوانـى كـوه ها را به منزله لنگر كره زميـن مـى داند. كره زميـن كه در حال حركت است لنگرى مى خـواهد كه آن را حفظ كند. در آيات فراوانـى از «جبال» به عنـوان «رواسـى» ياد شـده است, رواسـى يعنـى همـان لنگـرهـا «بسـم الله مجـراهـا و مـرسيها» «مرسـى» در برابر «جرى» همان لنگر انداختـن و لنگرگاه است. هيچ جا نيامده كه ما جبال را رواسى قرار داديـم بلكه فرمـود ما براى شما رواسـى قرار داديـم, اما در سـوره نازعات مشخص كرد كه «رواسـى» چيست؟ در آيه 32 سـوره نازعات فرمـود كه: «والجبال ارسيها» جبـال را رواسـى زميـن قــــــرار داد. در خطبه معروف نهج البلاغه كه حضـرت اميـر ـ سلام الله عليه ـ فـرمـود:«و وتـــد بـالصخـور ميـدان ارضه» هـم نـاظر به هميـن است. ميـدان يعنـى اضطراب, «ماد ـ يميد» يعنـى «اضطرب ـ يضطـرب» ميـدان يعنـى اضطراب, اضطراب اين كره زميـن به وسيله كـوه ها بـرطرف شـد, لذا اين كـوه ها به منزله وتـد (ميخ) آرام كننـده اضطراب زميـن است. خوب قهرا اگر كوه متلاشى بشود يعنى لنگر از بين برود ايـن سفينه هـم غرق خواهد شد, اگر كوه نتـواند قرآن را تحمل كند كره زميـن هـم يقينـا قـرآن را تحمل نخـواهـد كرد. انسان و تحمل امانت الهى

در پـايان سـوره مبـاركه احزاب مسئله عرض «امانت» مطـرح شـده است: «انا عرضنا الامانه على السماوات والارض والجبال فابيـن ان يحملنها و اشفقـن منها و حملها الانسـان انه كـان ظلـوما جهولا» ايـن امانتـى كه عرضه شد مصاديق فراوانـى بر او ذكر كرده اند كه در همه ايـن مصـاديق حقيقت قـرآن سهم دارد. گفتنـد منظور از ايـن امـانت ولايت يا معرفت يا ديـن و يا قـرآن است, هر كدام از ايـن مصاديق ذكر بشـود بالاخره حقيقت قرآن سهمى دارد, جـداى از آنها نيست همـان طـورى كه آنها جـداى از ايـــن نيستند اگر ولايت باشـد كه «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اكبر» و اگر دين باشـد كه به ايـن ثقل اكبـر وابسته است و ماننـد آن. اين كه فـرمـود: ما ايـن امانت را بـر سماوات, ارض و جبال عرضه كرديـم, ذكر جبال بعد از ارض ذكر اعظم اجزا است نه ذكر خاص بعد از عام, ذكر اعظم اجزا است بعد از ذكر كل. وقتـى جبال نتـوانـد يك بارى را تحمل كند يقينا ساير اجزاى زميـن هـم نمى توانند حمل كنند. يك وقت است ذكـر خـاص بعداز عام است مثل «مـن كـان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبـريل و ميكال» كه ايـن ذكـر خاص بعد از عام است, گاهـى ذكر خاص بعد از عام نيست ذكر اعظم اجزاى كل است حالا يا بعد از ذكـر كل يا بـدون ذكـر كل, مثل ايـن كه زكـريا ـ سلام الله عليه ـ عرض كـرد: «رب انى و هـن العظم منـى واشتعل الراس شيبا» به خدا عرض كرد مـن استخوان بدنم نرم و سست شد, استخوان چون محكم تريـن عضو بدن است اگر نرم و سست شود چيزى از بدن باقى نمى ماند گوشت و ساير اعضا و عضلات هـم ضعيف خواهد شد و اصولا چيز مهم را كه عظيـم مى گويند براى اين كه استخوان دار است از هميـن عظم گرفته شده مطلبى كه استخـوان دار باشد يعنى مايه دار باشد, شخصى كه مايه دار باشد, مقامى كه مايه دار باشد از آن به عظيـم ياد مى كنند مى گويند استخوان دار و مايه دار است. خـوب گاهى ذكر خـاص بعد از عام است گاهـى ذكـر اعظم اجزا بعد از ذكـر كل است, گاهـى ذكر خـود اعظم الاجزاست تا ساير اجزا فهميده شـوند. مسئله ذكـر جبال بعدالارض از بـاب ذكـر اعظم اجزا بعد از ذكـر كل است. ايـن ابا و سـرپيچـى كه بـراى سمـاوات و ارض و جبـال هست ابـاى استكبارى نيست تا مذمـوم باشـد آن اباى استكبارى را قـرآن ذكـر كـرد و مذمـوم شمـرد كه اباى شيطنت است: «ابى واستكبر و كان مـن الكافرين» سرپيچى استكبارى آن است كه انسان بتـواند فرمان خـدا را تحمل كند و عمـدا ابا كنـد و تعدى نمايد. اباى اشفاقى آن است كه ابا كند و نپذيرد چون نمى تـواند, چـون به شفقت مى افتد, اين جا شفقت به معناى مشقت است: «فابيـن ان يحملنها و اشفقـن». اين ابا مذموم نيست و خداى سبحان هم از سماوات و ارض و جبال با مذمت ياد نكـرده است, هـر جا از ايـن ها سخـن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نيكى ياد مى كند: «فقال لها و للارض ائتيا طـوعا او كـرها قالتا اتينا طائعيـن» اما اين جا مـى فرمايد مقدور سماوات و ارض و جبال نبـود كه ايـن را تحمل كننـد لذا ايـن كلمه اشفاق را بعد از كلمه ابا ذكر كرد و فرمود: «فابين ان يحملنها و اشفقـن منها» خوب بالاخره حقيقت قـرآن يكـى از مصـاديق بـارز آن امانت است. پس در پايان سوره احزاب فرمود: مقدور آسمان و زميـن و كوه ها نبـود كه امانت خدا را تحمل كنند, چـون تكليف ما لا يطـاق است. حـالا اگـر بخـواهنـد تحمل كننـد چه مى شوند؟ ريز ريز مى شـوند اگر ما مسئله را پافشارى مـى كرديـم از ارض به «انزال» تبـديل مـى كرديـم «انا عرضنا الامانه» را به «لو انزلنا هذاالقرآن» مبدل مى كرديم و مى گفتيم بايد ايـن بار را بكشيد اينها ريز ريز مـى شـدنـد. «لـو انزلنا» ما قبلا عرضه كرديم, اينها خواهش كردند مقدور ما نيست, اما الان اگر بخواهيـم بالاتر از عرضه يعنى بر ايـن ها انزال كنيم ريز ريز مى شوند: «لو انزلنا هذاالقرآن علـى جبل لرايته خاشعا متصدعا مـن خشيه الله» اين ظاهر آيه است. تجلى حق سر عدم تحمل كوه ها

چـرا قـرآن طـورى است كه كـوه نمـى تـواند آن را تحمل كنـد؟ آيا معنايـش آن است كه يعنى ايـن الفاظ قرآن بما لها مـن المفاهيـم ايـن علـوم حصـوليه, درك معنـاى ظاهـرى, هميـن درك معانـى اى كه مفسـران نـوشته انـد ايـن قـابل حمل كـوه ها نيست ؟ يعنى همين طورى كه ما از قرآن بهره مى بريـم به هميـن اندازه كه قواعدى و سلسله علومى هست, ايـن قـواعد را اگر كسى آشنا باشد و از علـوم قرآن مـدد مى گيرد, از تفسير قـرآن سهم مـى بـرد, هميـن اندازه براى كوه مقدور نيست؟ كـوه ها را ريز ريز مى كند يا چيز ديگرى است؟ از ايـن حقيقت قرآن كه اگر آن بر كوه نازل بشـود كـوه تـوان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجـود مبارك حضـرت اميـر ـ سلام الله عليه ـ به عنـوان تجلـى خواست حق ياد مى كند, صغرا را در نهج البلاغه مى خـوانيـم كبرى را در قرآن كريـم, اصل قـرآن را در نهج البلاغه به عنـوان تجلـى حق ياد مى كند: خداى سبحان وجـود مبارك رسـول اكرم ـ صلـى الله عيه وآله و سلـم ـ را بـالحق فـرستاده است: «ليخرج عباده من عباده الاوثان الـى عبادته و مـن طاعه الشيطان الى طاعته بقرآن قد بينه و احكمه ليعلـم العباد بهم اذ جعلوه و ليقـروا به بعد اذ جحـدوه و ليثبتـوه بعد اذ انكـروه» آن گـاه فرمـود: «فتجلى لهم سبحانه فى كتابه مـن غير ان يكـونـوا راوه بمـا اراهـم مـن قـدرته و خـوفهم مـن سطـوته و كيف محق مـن محق بالمثلات واحتصد مـن احتصـد بالنقمات...»(خطبه 147) «خـداوند, محمـد(ص) را به حق به پيامبـرى مبعوث داشت تـا بنـدگانـش را از پرستش بت ها برهانـد و به پـرستـش او وادارد و از فرمان بـردارى شيطان منع كنـد و به فـرمان او آورد.با قـرآنى كه معانـى آن را روشـن ساخت و بنيانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را كه نمى شناختند بشناسند و پـس از آن كه انكارش مى كردند به او اقرار آورند و پس از آن كه باورش نداشتند وجـودش را معترف شوند. پـس, خـداوند سبحان در كتاب خود بـى آن كه او را ببينند, خـود را به بندگانـش آشكار ساخت به آن چه از قدرت خـود به آنان نشان داد و از قهر خويـش آنان را ترسانيد كه چگـونه قـومى را به عقاب خـود نابـود كـرده و چه سان كشت هستـى جماعتـى را به داس انتقام درو كرده است». در بيانات امام صادق ـ سلام الله عليه ـ هـم ايـن حديث شريف است كه فرمـود: «ان الله سبحانه و تعالى تجلى لعباده فى كلامه او فى كتابه من غير ان يكون راوه». پـس قرآن مى شـود تجلـى حق, ايـن صغراى مسئله, كبراى مسئله همان است كه در سـوره اعراف آيه 143 آمـده است كه: «و لما جاء مـوسـى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لـن تـرينـى و لكـن انظر الـى الجبل فان استقر مكانه فسـوف ترينى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر مـوسى صعقا فلما افاق قـال سبحـانك تبت اليك و انـا اول المـومنين». پس اگر خدا براى كوه تجلى كند كوه توان حمل ايـن جلى را ندارد.

 

همه ايـن بحث ها در مسئله آخـرى از سـوره مباركه حشـر ان شاءالله روشـن خـواهد شـد كه اينها هيچ ارتباطـى به مقام ذات اقدس الله ندارد چـون بارها به عرض رسيد كه انبيا در ايـن جا راه ندارنـد تا چه رسد به ديگران, صفات ذاتـى هـم كه عيـن ذات حق است آن جا هـم احـدى راه ندارد. تمام ايـن تجليات و ظهورات و امثال آن در محـور فعل است و تعينات فعلى, آن جا كه كار خداست همه بحث ها در ايـن محـور است آن جا كه ذات خـداست اوليـن مـوحـد و مـولاى همه مـوحـدان كه حضـرت امير ـ سلام الله عليه ـ است به همه اعلان خطر كرد كه آن جا منطقه ممنـوعه است «لايـدركه بعدالهمـم و لا يناله غوص الفتـن» احـدى آن جا راه ندارد انبيا آن جا راه ندارند تا چه رسـد به شـاگـردان آن ها. تمام ايـن بحث ها در محـور تعينات و ظهورات فعلـى ذات اقـدس الهى است ايـن فعل اگر چنان چه بر كـوه بتابد كـوه متلاشـى مى شـود. پـس قرآن تجلى حق است و اگر حق براى كوه تجلى كند كوه تـوان آن را ندارد حالا شما نمونه هايـش را در روايات پيدا مى كنيد: در كتاب «تـوحيد» صدوق بابـى است به نام «بـاب الـرويه», در آن جـا زراره ظاهـرا از امام صـادق ـ سلام الله عليه ـ سـوال مـى كند كه: «ما تلك الغشيه التـى كانت تصيب رسـول الله صلـى الله عليه و آله» آن غشيه, آن مـدهـــــوش نه بيهوشـى, آن حالى كه به حضرت دست مى داد در هنگام وحـى چه بـود؟ حضرت مى فرمـود:«ذاك اذا تجلى الله سبحانه له مـن غير ان يكـون بينه و بيـن الله احد» مى فرمـود آن وقتى كه خدا بلا واسطه براى رسولـش ـ صلى الله عليه و آله وسلـم ـ تجلى مى كرد بدون ايـن كه بين خداى سبحان و بيـن رسول خدا فرشته اى فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پيغمبر دست مى داد كه نمى تـوانست تحمل كند, مدهوش مـى شد, خـوب يك درجه بالايـش طـورى است كه اگر پيامبر (ص) ببيند مدهوش مى شود نه بى هوش. درجات ديگـرى دارد كه مع الـواسطه است تـا بـرسـد به آن مـراحل نازله. در ذيل آيه 41 سـوره نساء: «و جئنا مـن كل امه بشهيـد و جئنا بك على هـولاء شهيدا». آن جا ظاهرا ايـن حديث هست كه ابـن مسعود مى گويد مـن روزى وارد مسجدشدم رسـول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلـم ـ تنها بـود به مـن فـرمـود قرآن بخـوان, قرآن را بازكردم و خـوانـدم تا به ايـن آيه رسيدم كه ما در قيامت از هر كسى يك شهيدى و شاهدى حاضر مى كنيـم و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلـم را شهيد شهدا قرار مـى دهيـم, هـم شهيـد بـر انبيا و اولياينـد هـم شهيد بر امت ها. اين جا به ايـن آيه كه رسيدم اشك در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است, مـن تعجب مى كنم كسى قرآن بخواند و پير نشود قرآن آدم را پير مى كند». آيا همين علوم حصوليه و مفاهيـم و هميـن الفاظ بما لها مـن المعانـى المـوضـوعه است كه انسان را پير مـى كنـد؟ باايـن ها كه ما مرتب سـر و كار داريـم و حال آن كه اثـرى در ما نـدارد, يا ايـن كه چيز ديگـرى در قـرآن هست. آيه شـريفه «لـو انزلنا هذاالقرآن... » سخنـى بالاتر از مسئله تحــــدى است. در قرآن شناسـى از نظر خـود قرآن كريم چند مسئله است: يكى ايـن كه قرآن همه نيازهاى بشر را الى يوم القيامه به عنـوان خطـوط كلى ترسيـم كرده است: «تبيان كل شىء». مسئله ديگر اين است كه احدى نمى تـواند مثل ايـن قرآن را بياورد, اين اعجاز قرآن است. اعجاز هـم چنديـن فصل دارد: در بخـش فصاحت و بلاغت, تبيين مسائل حقـوقى, تبييـن معارف, بازگويى اخبار غيب, تبييـن مسائل سياسى و امثال آن, قرآن معجزه است. كه خود معجزه يك كتابى است داراى فصولى يك بخش در ايـن است كه اگر همه جـن و انـس جمع بشـوند هـم فكرى كنند مثل ايـن نمـى تـوانند بياورند امايك بخـش در اين است كه ما ايـن قرآن را اگر بر كـوه نازل مى كرديم كوه تحمل نمى كرد ولى انسان تحمل مى كند, ايـن كدام انسان است؟ و كدام قسمت قرآن است كه اگر بر كوه نازل مى شد ايـن كـوه ريز ريز مى شد؟ معلـوم مى شـود كه براى قرآن يك مرتبه اى هست كه آن مرتبه اگر بر كوه نازل بشـود كـوه را ريز ريز مـى كند اما انسانها تحمل آن را دارنـد ايـن كـدام انسان است كه تحمل آن را دارد؟ در نهج البلاغه چنـد جا سخـن از آن است كه خـداى سبحان بر عقـول و انديشه هاى مردم تجلى كرده است, يكى در خطبه 185 است كه فـرمـود: «و تشهد له المرائى لا بمحاضـره لـم تحط به الاوهام بل تجلـى لها بها» خداوند براى ايـن اوهام و عقـول به وسيله خـود عقـول تجلى كرده است ; يعنى اگر ايـن درجه نفـس, خـود را ببيند خدا را مى بيند نه اين كه از خـود پـى به خـدا مـى برد ايـن همان برهان «اثر الاقـدام يدل علـى المسير» است ايـن كه معرفت نفـس نيست. انسان خود را بشناسد بگويد مـن چون حادث هستم پس محدث مى خواهم, يا مـن چون متحركـم محرك مى خواهم, چون ممكنم واجب مى خواهم, چون فقيـرم غنـى مـى خـواهـم, ايـن ها كه راه هاى مـدرسه است و راه هاى «اشهدهـم علـى انفسهم» نيست, ايـن ها خـودشان را مـى شناسنـد و مى گويند ما كه ممكنيم واجب مى خواهيـم. اما ايـن بيان حضرت امير (ع) آن است كه ذات اقـدس اله در آينه اوهام وعقـول تـابيـد. در بحث هاى «اشهدهـم على انفسهم» گذشت كه اگر كسى بتواند سر آينه را خـم بكند آينه را نشان خـود آينه بدهد آن گاه از آينه سـوال بكند كه چه مى بينى نمى گـويد خـودم را مـى بينـم كه از آينه صاحب صورت سوال بكند كه را مى بينى مى گويد تورا مى بينـم, چون در آينه جز صاحب صـورت چيز ديگـرى كه نيست. و منظور از آينه آن نيست كه در بازار آينه فـروشان است, بلكه منظور از مرآت همان است كه در كتاب هاى عقلى مى گويند مرآت, آن شيشه و جيوه و قاب را نمى گـويند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسيله او صورت ديده مى شـود كه ايـن مرآت نيست و وسيله صورت صاحب صورت ديده مى شـود چـون آن صورت ما به الرويت است به وسيله او صاحب صورت ديده مـى شـود آن صـورت را مى گـويند مرآت, نه آن شيشه جيوه, آن صـورت هـم كه هيچ چيز نيست اگـر از ايـن صـورت سـوال بكننـد چيست و كيست؟ مـى گـويد صاحب صـورت, هميـن يك حرف دارد. آيه «و اشهدهـم علـى انفسهم» نيز هميـن را بيان كـرد در آن آيه آمـده است كه خـداى سبحان از انسان ها سـوال مى كند كه را مـى بينيـد, نمـى گـوينـد ما عبديـم, تو ربى بلكه فقط مى گويند تو, نه ايـن كه به عبوديت خود و ربـوبيت حق اعتراف كنند تا بشـود دو چيز. «و اذ اخذ ربك مـن بنى آدم مـن ظهورهم ذريتهم و اشهدهـم على انفسهم الست بربكـم» نه «الستـم عبيدى» و «الستـوا بربكـم» نفرمود كه: «مگر نه آن است كه شما بنده ايد و مـن خدايـم» سوال دو چيز نيست و جواب هم دو چيز نيست, هم سوال يك چيز است و هـم جواب: «الست بربكـم قالوا بلى».اگر آن صورت هر آينه مى تـوانست حرف بزند صاحب صورت از او سـوال مى كرد كه را نشان مى دهى؟ چه خبر است؟ مـى گفت: تـو, نمى گفت مـن و تـو. در مسئله تجلى هـم اين چنيـن است نفرمـود كه خداوند به وسيله آيات ديگر براى ايـن عقـول و اوهام تجلـى كرده است كه «تجلـى لها بها» يعنـى بـراى هميـن اوهام و نيـروهـاى ادراكى به وسيله خود نيروى ادراكى تجلى كرده است, هميـن ; يعنى خـود عقل مجلاى حق و مـرآت حق است. در خطبه 186 كه خطبه تـوحيـد است و مرحوم سيدرضى مى فرمايد: وتجمع هذه الخطبه مـن اصول العلم ما لا تجمعه خطبه در آن جا مـى فرمايد:«و تشيرالالات الـى نظائرها منعتها منذ القـدمه و حمتها قـد الازليه و جنبتها لــولا التكمله بها تجلـى صـانعها للعقـول و بها امتنع عن نظر العيـون لا يجـرى عليه السكـون و الحـركه» خـدا كه بـراى عقل تجلـى كرده است از ديده ها مستـور است خوب, پـس تجلى خدا براى خـود عقول هست منتها مثل آن است يك صاحب صـورتى مثل ايـن كه «ليـس كمثله شىء» اما از باب تشبيه معقـول به محسـوس, مثل ايـن كه آفتابـى در برابـر آينه تابيـد, اما ايـن آينه را غبار گرفته است هيچ چيز را نشان نمى دهد ايـن غبار گرفتـن هـم تعبير خـود قرآن كريـم است فرمود: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» سر ايـن كه نمى فهمند بـراى آن است كه ايـن غذاهـاى مشتبه, ايـن حـرفهاى مشتبه, ايـن رفتارهاى مشتبه «رين» است, غبار و چرك است, ايـن چـرك و ريـن صفحه دل را مى پـوشاند, آينه دل كه ريـن گرفته است چيزى را نشان نمى دهد: «كلا بل ران على قلـوبهم ما كانـوا يكسبـون» ريـن هـم همين غبار چرك است. پـس تجلى از ايـن طرف هست لذا نه كوه متلاشى مـى شـود نه انسان ها براى آن كه چيزى بـر انسان نتابيـد چهار تا الفاظ است و چهار تـا مفهوم است و يادگـرفته نه مفهوم آن وجـود سنگين دارد نه ايـن الفاظ, وجود ذهنى كه اثر ندارد علـم است كه اثر دارد نه وجود ذهنى, تا علـم بشود طول مى كشد, واز وجود ذهنى كارى هـم ساخته نيست. مفهوم مى شـود كه قرآن حقيقتـى دارد كه به اين آسانى تحمل پذير نيست.

تحمل ولايت اهل بيت

ولايت اهل بيت ثقل اصغر است يعنـى عترت پيامبـر ـ عليهم السلام ـ نيز هميـن گـونه است ; يعنـى عترت با حقيقت قرآن يكـى است. اگر چنان چه حقيقت ولايت هم در قلب كسـى باشد او هـم تحمل پذير نيست. وقتـى به حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ گزارش رسيد كه «سهل بـن حنيف» رحلت كرد فرمود: «لو احبنى جبل لتهافت» كوه اگر بخـواهد محبت مرا در دل بگيرد ريز ريز مـى شـود.

ايـن معنا را كه معادل و هم سنگ و هـم ترازوى هميـن آيه سـوره حشـر است كه: «لـو انزلنا هذاالقرآن علـى جبل لـرايته خـاشعا متصـدعا مـن خشيه الله». قرآن و اهل بيت عدلانند و هر كدام از ديگرى جـدا نخـواهد شد. آن بيان «لو احبنى جبل لثهافت» هميـن بيان است, منتها مرحوم سيد رضى ـ رضـوان الله عليه ـ اين چنيـن معنا مى كند كه اگر كسى محب مـن باشد آن قدر مسائل و مشكلات بر او وارد مـى شـود كه از پا در مىآيد. خـوب آن معنا هـم فى نفسه حق است اما نه آن معناى لطيفى كه از اين جمله متوقع است. واقع هم هميـن طور است يعنى اگر كسى بخـواهـد آن حقيقت را تحمل كنـد از پاى در مـىآيـد چرا يك خبـر سنگين باعث سكته بعضـى مى شـود؟ چـون آن خبر سنگيـن است. حالا ما روزى در پيـش داريـم «يوما يجعل الولدان شيبا» و آن حقيقت را قـرآن هم بيان كـرده است. و الان هـم هست. از بيان امام هشتـم ـ سلام الله عليه ـ به خـوبى برمىآيد فرمـود: «از ما نيست كسى كه بگـويـد بهشت و جهنـم الان خلق نشــده است». اين ها را قرآن براى انسان بازگـو كرده است, چطـور ايـن خبـرهاى سنگيـن هيچ اثرى در انسان ايجاد نمى كند. همان بيان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلـم ـ كه فرمـود: «مـن تعجب مى كنـم كسى قرآن بخواند و پير نشود». خبر سنگيـن بعضى را از پا در مىآورد و براى بـرخـى هيچ تاثيرى نـدارد, سرش هـم ايـن است كه «وجـود ذهنى» اثر نمى گذارد بلكه علـم و علاقه اثر گذار است. منزلى آتش گرفته دو نفر ايـن خبر را مـى شنـوند: يكـى مامـور آتـش نشانى و ديگرى صاحب خانه, واكنـش اين دو نفر در برابر ايـن خبر, يك سان نيست, مامور آتـش نشانى با خونسردى به وظايف خـود عمل مى كند تا هر چه زودتر آتـش را مهار كند و از ضرر و زيان بيـش تر جلـوگيرى نمايـد. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگـران است كه گاهـى به سكته و مرگ كشيده مى شـود. چرا؟ علت آن علـم و آگاهى نيست, چـون هر دو مـى دانند, بلكه علاقه و دل بستگـى است. مامـور آتـش نشانى دلبسته نيست لذا كار خـودش را انجام مى دهد. آن چه در انسان اثر مـى گذارد دلبستگـى و علاقه شـديـد است, اگـر آن علاقه بـود انسان مى نالد و اگر نبـود باكـش نيست, ايـن كه فرمود:«لـو احبنى جبل لتهافت» اگر كـوه بخـواهد محبت مرا تحمل بكند ريز ريز مـى شـود همين است. انسان محبـوبـى به ايـن زيبايـى داشته باشـد و او را نبينـد او واقع ما را آدم كرده است يعنـى ايـن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ما را آدم كرده اند, اين كه ما قبر ايـن بزرگواران و در حرم اينها را مى بوسيم و مى بوئيـم براى ايـن كه اگر آنان نبودند ما بايـد همه الگـوهاى خـود را از كافـران مـى گـرفتيـم, اكنـون مـى بينيد كه همه تمدن هاى جـديد از يك طرف و همه امكانات روز از طرف ديگر وقتـى به مسائل اخلاقـى مى رسند واقعا «كالانعام بل هـم اضل» هستنـد. ايـران كه متاسفانه در مقايسه با غربـى ها از نظر صنعت پيشرفتـى نداشته, يعنى نگذاشته اند كه داشته باشد, با ايـن كه استعداد دارد. نياكان ما هـم كه قبل از اسلام در اين سرزميـن آتـش پرست بودند, پـس نه سابقه مذهبـى درخشانى داشتيـم نه اكنـون پيشرفت صنعتى و علمـى چشـم گيرى داريـم, بنابر اين اگر على و اولاد علـى در ايـن سرزميـن نبـودند ما چه مـى شديم؟ ما هرچه داريـم از بركت قرآن و اهل بيت عليهم السلام است, آنان به ما حيات دادنـد. بـراى انسان مسافرتـى به كشـورهاى غربـى و كفرآلـود, لازم است تا وضع صنعت و پيشـرفت هاى علمـى آنـان را ببينـد بعد وضع اخلاقـى آن هـا را هـم ببيند. انسان گاهى بعضى بولتـن هايى را كه به قرآن كريـم اهانت شـده مى خـواند كاملا احساس مـى كند كه ايـن اهانت كننـدگان از هر سنگى سخت تراند: «و ان منها كالحجاره او اشد قسوه» يا «كالانعام بل هـم اضل» هيچ چيزى براى آن ها مطرح نيست الا درندگـى. ايـن كه مـى بينيد به لطف الهى مردم ايران از نظر اخلاق در مسير سعادت انـد فقط و فقط به بركت على و اولاد علـى است. خـوب انسان ايـن مسائل را ببينـد بعد خـواهد فهميد اهل بيت نسبت به ما حق حيات دارنـد چـون ما و پـدران و اجـداد ما را زنـده كـردنـد. مـا كه به آن ها دست رسـى نداشته باشيم اينها را نبينيم نه در خواب ببينيـم نه در بيدارى ببينيـم ايـن است كه انسان در فراق اينها مى سـوزد: «لـو احبنى جبل لتهافت» پـس قرآن اگر بر كوه نازل بشود آن را متلاشى مى كند چنانچه محبت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هـم در قلب كسـى باشـد او را متلاشـى مـى كند. ايـن محبت, اختصاص به حضرت امير ندارد, بلكه منظور از «لـو احبنى» «ولـى خـدا» است ; يعنـى معصـوميـن ـ عليهم السلام ـ اميـدواريـم نصيب همه بشــود.(1) انسان و تحمل امانت الهى «لـو انزلنـا هذاالقـرآن علـى جبل لـرايته خـاشعا متصـدعا مـن خشيه الله و تلك الامثال نضـربها للناس لعلهم يتفكـرون.» «اگـر ايـن قرآن را بر كوهى فرو مـى فرستاديـم, يقينا آن(كـوه) را از بيم خدا فروتـن(و) از هم پاشيده مى ديدى. و ايـن مثل ها را براى مردم مـى زنيـم باشـد كه آنان بينديشند.»ايـن كريمه كه در باره قـرآن شناسـى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قـرآن است. سـر ايـن عظمت هـم آن است كه هر كلامى به اندازه متكلمش عظيم و بزرگ است, لذا دليل حكمـى كه در اين آيه آمده است هـم اجمالا در ايـن آيه يـاد شـده است هـم به تفصيل در سه آيه بعد.

مفهوم متلاشى شدن كوه ها :

مضمـون آيه اين است كه اگر ايـن قرآن بـر كوه نازل شـود كـوه را متلاشى مـى بينيد. كلمه «متلاشى» از شىءاى مشتق نشده يعنى لاشـىء مـى شـود وگرنه باب تفاعلـى نيست كه يك ثلاثـى مجرد داشته باشـد. «تلاشى,يتلاشى» اين چنين نيست اين اصلش «لايشىء» است. از ايـن كلمه «لاشى ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشـى مـى شـود يعنى لاشيىء مى شود. «لرايته خاشعا متصدعا» يعنى متلاشى مـى شـود چرا متلاشـى مـى شـود؟ نفرمود:«من خشيتنا» فـرمـود: «مـن خشيه الله» ايـن التفات از غيبت به خطاب براى تامين دليل ايـن حكـم است پـس اصل حكـم ايـن است كه «لو انزلنا هذاالقرآن على جبال لرايته خاشعا متصـدعا» چـرا «مـن خشيتنـا» نفـرمـود, بلكه فـرمـود: «مـن خشيه الله», چون «الله» متكلـم است هيچ موجودى نمى تواند تجلى الهى و كلام الهى را تحمل كند و هميـن معنا را در سه آيه بعد كه در ميـان اسمـاى حسنـاى حق است بـازگـو مـى كند: «هوالله الذى لا اله الا هو» «هـوالله الذى لا اله الا هـوالملك القدوس» «هوالله الخالق البارىء» كه ايـن سه آيه پشت سر هـم در بيان تـوصيف و شـرح اسماى حسناى آن متكلم است و اگـر متكلـم عظيم بود قهرا كلام او هـم عظيم است و كلام او آن چنان عظيـم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد. در اين جا سخـن از «خشيت» است نه خوف, بيـن خشيت و خـوف, تفاوت وجـود دارد; خشيت آن ترسى است كه با تاثـر قلبـى همـراه باشـد ولـى خـوف اين چنيـن نيست, لذا مـوحـدان عالـم فقط از خدا مـى ترسند از غيرخـدا خشيتـى ندارند, مـوحـدان هـم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب رسانـى خائف اند: از مار, عقرب گزندگان و درندگان و يا بى احتياطى ماشيـن ها مـى ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خـوف آن ترتيب اثر عملـى است, ولـى خشيت آن چيزى است كه انسان آن را مبدا اثر بـدانـد و از او بهراسـد. در ايـن جا هـم سخـن از خشيت الهى است, خشيت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كـوه ها هـم شعور دارند. براى اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دليل مى تـوان اقامه كرد: دليل اول همان شعور عمومى است كه خدا براى هر موجـودى ثابت مى كند كه «له اسلـم مـن فى السمـوات», «لله يسجـد ما فـى السمـوات», «يسبح لله ما فـى السمـوات», «فقال لها و للارض ائتياطـوعا و كرها» كه ايـن چند دسته از آيات قرآن كريم به خوبى دلالت مى كند بر سرايت شعور عمومى. درباره كـوه ها همان آياتـى كه در سـوره مباركه«ص» و مانند آن آمده است كه خدا به كـوه ها دستـور مـى دهند كه با داود هـم نـوا بـاشنـد نشـانه آن است كه آنها هـم دركـى و تسبيحـى دارنــــد. آيه شانزده به بعد سوره «ص» ايـن است كه: «انا سخرنا الجبال معه يسبحـن بـالعشـى و الاشـراق» و هـم چنيـن در بحث هـاى ديگـر مـى فرمايد: «يا جبال اوبـى معه» ايـن كه فرمـود ما كـوه ها را مسخر داود كرده ايـم كه صبح و شام همراه او تسبيح مى كنند مثل يك نماز جماعتـى كه مامـوميـن به امامشان اقتدا مى كنند سلسله جبال به داود ـ سلام الله عليه ـ اقتـدا مـى كردنـد. و هـم چنيـن «يا جبال اوبى معه» ايـن اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجـوع و كثرت رجوع است, اگر كسـى چنديـن بار به خـداى سبحان رجـوع كنـد مى شود «اواب»; يعنى كسى كه پر رجـوع باشد. «آب» يعنى «رجع,مآب» يعنى مرجع آن كسى كه اهل رجـوع مكرر است به او مى گـويند اواب: «يا جبال اوبـى معه» پـس نشانه اين است كه كـوه ها ايـن شعور را دارند. انسـان بـا عظمت تـر است يـا مـوجـودات ديگــر ؟ قـرآن يك تعبيـرى در باره عظمت انسان ها نسبت به مـوجـودات ديگـر نظير آسمان ها و زميـن و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگـرى كه مقابل ايـن تعبير است, گاهـى به عده اى خطاب مـى كند كه شما بزرگ تريـد يا آسمان؟ خـوب آسمان از شما بزرگ تـر است: «اانتـم اشـد خلقا ام السماء بناها» ايـن دو دسته آيات در قرآن كريـم مقابل هـم هستند.

به عبارت ديگر, يك سلسله آياتـى است كه مـى گـويد از انسان كارى برمى آيد كه از آسمان ها ساخته نيست چه رسد به زميـن و سلسله جبال: عظمت قرآن «انا عرضنـا الامـانه علـى السمـوات والارض والجبـال فـابيـن ان يحملنها و اشفقـن منها و حملها الانسان انه كان ظلـوما جهولا» و آياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مى كند برايـن كه از انسان كـارى سـاخته است كه از آسمـان هـا و زميـن و سلسله جبـال ساخته نيست و هـم انسـان بزرگ تـر از آسمان ها و زميـن است. دسته ديگر آياتـى است كه مـى فرمايد آسمان ها و زميـن و كـوه ها از شما بزرگ تـرنـد. ايـن دو دسته آيات جمع شـان چگـونه است. در نصايح لقمان به فرزنـدش آمـده است كه: «انك لن تحرق الارض و لـن تبلغ الجبال طـولا» هر چه گردن فرازى بكنـى بالاخـره قـدرت نـدارى كه زميـن را بشكافى و به رفعت كـوه ها برسى. در سـوره مباركه مومـن (غافر) اين چنين آمده است كه: «لخلق السمـوات والارض اكبـر مـن خلق الناس و لكـن اكثـرالنـاس لايعلمون» آفرينش آسمان ها و زميـن از آفرينـش مردم بزرگ تر است, ولـى اكثر مردم نمـى دانند. خـوب اگر آسمان ها و زميـن بزرگ تر از مـردم اند و انسان ها كـوچك تـر از آسمان ها و زميـن انـد, چـرا از آسمان ها حمل بار امانت بر نيامده است؟ هم چنيـن در سوره مباركه نازعات آيه 27 مى فرمايد: «اانتـم اشد خلقا ام السماء بنيهارفع سمكها فسويها و اغطش ليلهاو اخرج ضحيها» پس ايـن دسته از آيات مى فرمايد: آسمان ها و زميـن از انسان ها بزرگ ترند. دسته ديگر از آيات مى فرمايد: از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زميـن ساخته نيست. راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و ديـن و عقل حساب بشـود; يعنى هميـن بدن مادى باشد; هـم چنان كه كافر و منافق خـود را هميـن بدن مادى مى پندارد, و مى گـويد: «ان هى الا حيـاتنـا الـدنيـانمـوت و نحيـى» و مـى گـويـد: «و ما يهلكنا الا الدهر» با هميـن بينـش محـدود مادى در برابر وحـى مـى ايستد. پـس ايـن انسان منهاى عقل است, انسان منهاى عقل مى شـود جرم مادى, قهرا زميـن و كـوه و آسمان از او بزرگ تر است, لذا لقمان در نصيحت خـويـش مى فرمايد: «انك لن تخرق الارض و لـن تبلغ الجبال طولا» ايـن طور كه متبخترانه و مختالانه حركت مى كنى نمى تـوانى زميـن را بشكافى و به گردن فرازى كـوه ها نمى رسى, خدا هـم مى فرمايد: «لخلق السمـوات والارض اكبر مـن خلق الناس» خدا مى فرمايد: «اانتم اشد خلقا ام السماء بنيها»و ايـن انسان است كه بار امانت حمل نمى كند, اين همان است كه «مثل الذيـن حملـوا القـرآن ثـم لـم يحملوها» «مثل الذيـن حملـوا الانجيل ثـم لـم يحملـوها» همـان است كه «مثل الذيـن حملـوا التـوراه ثـم لـم يحملـوها» اگـر كسـى زير بار وحـى نـرود «مثل او كمثل الحمار يحمل اسفـارا» حمـار و خلقت او هـرگز از سلسله جبـال و زميــن بـالاتـر نيست, ايـن كه وحـى بـر او نـازل شــد و «فنبذوه وراء ظهورهـم» ايـن انسان منهاى عقل, هرگز از آسمان ها بالاتـر نيست. اما آن انسانـى كه وحـى را مى پذيرد و مى فهمد و عمل مـى كند ايـن يقينا از آسمان ها بالاتر است, چـون ايـن آسمان ها جرم است و روزى بساط آن ها برچيده مى شـود: «والارض قبضته يوم القيامه والسمـوات مطـويات بيمينه» و بدن انسان مى پـوسد و دوباره خدا زنده مى كند اما روح كه هرگز نمى ميرد, روح كه هرگز از بيـن نمى رود, آسمان ها بساطشان بـرچيـده مـى شـود و سلسله جبـال بسـاطشان جمع مـى شـود. عظمت قرآن در طرح موضوعات

ايـن كه در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمى تواند تحمل كند, واقعش هميـن است, انسان وقتى نزديك بعضـى از آيات مى رود از ترس برمـى گردد كه ايـن آيه يعنى چه؟ هر چه هـم تلاش و كوشـش بكند به خـودش اجازه ورود نمى دهد, يك نمونه آن را در ايـن جا مىآوريم: در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: اى پيامبر, از تـو سـوال مـى كنند كه وضع كـوه ها چه خـواهد شـد: «يسئلـونك عن الجبـال فقل ينسفها ربـى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا و لا امتا» ايـن آيه را مـى تـوان فهميـد. يعنـى سـوال مى كنند در هنگام قيامت كـوه ها وضعش چگونه خـواهد شد؟ شما درجـواب بگـو: «خداوند اين كوه ها را درهـم مى كـوبد و همه ايـن دره هاى ناصاف با ريزش كـوه ها صاف مـى شـود و هيچ اعوجاج و امت و كجـى در صحنه قيامت نيست.» در دنيا يك انسان ممكـن است در اثر خلاف كارى خـود را به گـونه اى پنهان كند و از شهرى به شهرى ديگر يا از مجمعى به مجمعى ديگر بـرود, اما در صحنه قيامت هيچ جايـى بـراى استتار نيست نه تپه اى نه كـوهـى نه دامنه اى نه تلـى و نه ديوارى است: «لاتـرى فيها عوجـا و لا امتـا». قاع و صفصف ايـن آيه را انسان مـى تـواند بفهمـد. يا ايـن آيه كه: «يـوم تكـون الجبال كالعهن المنفـوش» اين كـوه ها كه سنگيـن است ما سنگينـى ايـن ها را كـم مـى كنيـم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافـى شده سبك مى شوند. يا ايـن آيه كه: روزى فرا مى رسد كه جبال «كانت الجبال كثيبا مهيلا» ايـن كـوه ها كه خيلى سفت و سخت است مثل يك تلى از شـن مـى شـود كه شما يك گـوشه اش را اگر با انگشت بـرداريـد بقيه مى ريزد, اين را مـى گـويند «كثيب مهيل» ايـن قبيل آيات را هـم مى توان فهميد اما مى رسيـم به ايـن قسمت: «و سيرت الجبال فكانت سرابا» كوه ها مى روند و مى روند و سراب مى شوند. اگر كسى نخـواهد تـوجيه كنـد, كـوه هـا سـراب مـى شـود يعنـى چه؟ سراب يعنى هيچ, انسان از دور خيال مـى كرد كـوه است وقتـى نزديك رفت مى بيند كوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه كند تا ايـن آيه را بفهمـد. بعد ازاين كه چندين وجه تـوجيه كرد بهترين وجه ايـن است كه اعتراف كند كه مـن نمى فهمـم. گاهى انسان در برابر بعضـى از آيات قرار مى گيرد و از ترس برمـى گردد كه ايـن يعنى چه, چقدر ما توجيه كنيـم سراب يعنى هيچ. نه ايـن كه خرد يا ريز و يا سبك مى شـود بلكه «و سيرت الجبال فكانت سرابا» حالا ما «كانت» را به «صارت» تـوجيه كـرديـم و حال ايـن كه «كانت» معناى كانت است نه معناى «صارت» حالا گيرم تـوجيه كـرديـم كه آن جا سـراب مـى شـود, سـراب يعنـى هيچ, كـوه چطـور هيچ مـى شـود؟ ايـــن فقط «درمورد» كوه است در مورد زمين و آسمان ها نيز اين چنيـن است. ايـن از آن آيـاتـى است كه انسـان واقعا حـريـم مـى گيـرد. ظاهر و باطن قرآن

قرآن يك ظاهرى دارد و يك باطنـى, در بيانات حضرت اميرـ سلام الله عليه ـ آمده است كه: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و جلوه گر و باطنـش عميق است. در خطبه هيجدهـم نهج البلاغه آمده است كه: «و لـوكان مـن عنـد غيرالله لـوجـدوا فيه اختلافا كثيرا و ان القرآن ظاهره انيق و بـاطنه عميق لاتفنـى عجـائبه و لاتنقضــى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به» خـوب به ايـن كتابـى كه ظاهرش زيباست و باطنـش خيلـى عميق است و ما را هم دستـور داده اند كه هم در ظاهر و هـم در باطـن قرآن تـدبر كنيـم و هرچه هـم انسان استخراج كنـد تمام نمى شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران, قهرا ايـن عميقى كه وصف باطـن قرآن است و ما را هـم به تعمق در ايـن قرآن وادار كـرده انـد غير از آن تعمقـى است كه از دعائم و ريشه هاى كفـر به شمار آمـده است. در نهج البلاغه در كلمـات قصـار كلمه 31 آن جـا كه: «و سئل عليه السلام عن الايمان» حضـرت فـرمـود: ايمان چهار ركـن و پـايه دارد, آن گـاه دربـاره كفـر هـم فـرمود: «والكفـر علـى اربع دعائم علـى التعمق والتنـــــــازع و الزيغ والشقاق» معلـوم مى شـود آن تعمق در جهل و افراط و خـودپسندى و امثال ذالك است كه تعمق مذمـوم است و ايـن تعمق در باطـن قـرآن است كه «بـاطنه عميق» و تعمق ممـدوح. روش هاى هدايت در قرآن

قرآن كه ظاهرش زيبا و باطنـش عميق است, چگونه و با چه روش هايى مردم را هدايت مـى كنـد؟ قرآن مـدعى است كه نه تنها براى هـدايت مـردم آمـده است كه «شهر رمضـان الذى انزل فيه القـرآن هـــدى للنـاس» بلكه بهتـريـن روش هـدايت را قـرآن به عهده دارد, هيچ كتابى نيست كه همانند قرآن مردم را هدايت كند در آيه نهم سـوره اسراء آمده است كه: «ان هذاالقرآن يهدى للتـى هـى اقـوم» پـس هيچ كتـابـى همـاننـد قـرآن هـادى مـردم نيست. ايـن روش هدايتـى را خـود قرآن با روش هاى گوناگـونى معرفى كرده است: 1ـ راه استـدلال: قـرآن بـارها به ما فـرمـوده تعقل و تفكـر كنيد, ايـن كار, تشويق به استدلال است, حتى خود قرآن هـم از راه استـدلال با ما سخـن گفته است ; مثلا مـى فرمايد: «لـو كان فيهما آلهه الاالله لفسـدتـا» «ام خلقـوا مـن غيـر شـىء ام هــــــم الخالقون». احتجاجات انبيا ـ عليهم السلام ـ را بازگـو كـرد كه فلان پيامبـر براى اثبات تـوحيـد حق با فلان طاغى اين چنيـن برهان اقامه كرد. نقل بـراهيـن عقلـى از انبياء سلف ـ عليهم السلام ـ در قرآن كـم نيست. ايـن ها خطوط كلى سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد يكى اين كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه ايـن ها ده ها آيه دارد يكى اين كه براى ما و با ما با استدلال سخـن گفت فرمود اگـر خـدايـى نيست بگـو ببينـم شمـا را كه آفـريـد؟ يا بايد بگوييد موجـود خود به خـود خلق مى شـود, يا بايد بگوييد خودمان, خـودمان را آفريديـم «اءم خلقـوا مـن غير شىء اءم هـم الخالقـون» شما هر تلاش و كوششى بكنيد ايـن دو آيه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بـود, اگر بگويى «خلقوا مـن غير شىء» يعنى فعل فاعل نمى خـواهد مى شـود تصادف, اگر بگويى كه نه, فعل, فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خـود ماييـم كه مى شود دور, اگر عين شما باشد, اگر مثل شما باشد كه مى شود تسلسل, ايـن همان بـرهان عميق فلسفـى «دور و تسلسل» است, منتها همـان طـورى كه اين «ما كنا معذبيـن حتى نبعث رسولا» را وقتى به دست يك اصولى ماهر داديد بحث عميق برائت را از اين استنباط مى كند, ايـن جمله مباركه «ام خلقوا مـن غير شيىء ام هـم الخالقـون» را وقتى به حكيم داديد بحثهاى عميق عقلى را از آن استنباط مى كند ايـن نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى تـوحيد كه قرآن با ما به عنـوان احتجاج سخـن گفت فراوان است.

قرآن, در بخـش ديگرى از روش استـدلال نحـوه استـدلال انبيـاى سلف ـ عليهم السلام ـ را بـا طاغوتيان عصرش نقل مـى كند كه فلان پيامبر با فلان طاغى اين چنيـن استدلال كرده است. همه اين ها براهيـن عقلى است و يكـى از روش هاى هـدايت است بـراى كسـانـى كه قـدرت تفكـر دارند. 2ـ تقليدايمانى: روش ديگر تقليد ايمانى است. خيلـى از افراد به محضر معصـوم ـ سلام الله عليه ـ مـىآمـدند; مثلا از رسـول الله ـ صلـى الله عليه وآله وسلـم ـ بعد از اثبـات رســـالت و معجزه و مانند آن سـوالى در باره حق تعالـى, قيامت, فرشته ها مـى كردنـد, پيامبر هرچه مى فرمود آنان يقيـن پيدا مى كردند. راه دوم مثل راه اول يقينا كافى است يعنى راه دينى مثل برهان عقلـى يقينا كافـى است و همه حكما هـم فرمـوده انـد كه قـول معصـوم ـ عليه السلام ـ مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد; يعنى همان طور كه يك مبرهـن مـى تـوانـد بگـويـد مثلا «عالـم متغير است», «هر متغيرى حادث است» يك متدين هـم مى تـواند بگويد: «ايـن قول معصـوم است» و «هر چه معصوم فرمـود حق است», قـول معصـوم مـى تـواند حـد وسط برهان قرار بگيرد, اما اگر كسى يا مستقيما از خـود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخـن اوست و براى بيان حكـم واقعى هـم فرمود يعنى اصل صدور قطعى, جهت صدور قطعى, دلالت هـم قطعى, قول معصـوم مى تـواند حد وسط قرار گيرد. اما كسى در عصر معصـوم نيست و خبر متـواترى كه سند را قطعى كند ندارد و دلالت هـم نص باشد ندارد يا بى معارض در دست ندارد, ايـن شخص اگر بخواهد به استناد خبرى, مطلبى را ثابت كند اگر اهل رقـم و حساب باشد مـى بيند صدها اصل عقلايـى را بايد روى هـم بچيند و تلـى از اصـول درست كند تا بتـواند يك مطلبـى را بفهمد. اگر روايتى پنج جمله داشت وايـن روايت از امام ششم ـ سلام الله عليه ـ تا ما به ده يا بيست واسطه رسيـد, ما در باره تك تك ايـن وسايط و جمله ها بـايـد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسيــــان, اصل عدم زياده, اصل عدم نقيصه, اصل عدم قرينه, را روى هـم بچينيم تا يك مظنه اى به دستمان بيايـد, آن وقت در برابـر انبارى از اصـول يك ظن سطحى نصيب ما مى شـود. اگر مسئله ما مربـوط به موضـوعات عملى بود كه هميـن حجت است و بايد عمل كرد, اما اگر مربـوط به مسائل اعتقادى بـود ايـن ظنـون سـودى ندارد و آن چه هـم در حديث شريف ثقلين است ايـن است كه عتـرت همتاى قرآن است نه روايت, نفرمـود روايت هـم تاى قـرآن است بلكه فـرمـود عتـرت همتـاى قـرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريـم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نـور». چـون روايت, جعلى دارد و قرآن مصـون از جعل است, روايت همتاى قرآن نيست, پـس فقط عتـرت همتاى قـرآن است. پـس تا ايـن جـا دو راه از روش هاى هـدايت را گفتيـم: راه بـرهان و راه تعبد ايمانى. 3ـ تهذيب نفـس: اگر كسـى نمـى خواهـد درس بخـوانـد يا فـرصت درس خـوانـدن نـدارد آيـا راهـى به شنـاخت حقايق دارد؟ قرآن مـى فرمايد راه هدايت براى چنيـن افرادى از طريق راه تهذيب نفـس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفـس را خـود شارع مشخص كـرده است. اين كه فـرمـود: «واعبـد ربك حتـى ياتيك اليقيـن» معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقيـن حاصل مى شـود با عبادت هـم يقين به دست مىآيد. يك وقت كسـى عبادت مـى كند براى ايـن كه مكلف به عبادت است و در جهنـم نسوزد ايـن يك همت است, گاهى هـم عبادت مى كند به شـوق بهشت, لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كـدام عبادت ثـواب بيشترى از نظر بهشت ياد شـده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنـم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطـرف كند و معبـود خـود را ببينـد و حق بـر او روشـن بشـود, مثل «حـارثه بـن مـالك». آيه «واعبـد ربك حتـى ياتيك اليقيـن» هم راه تهذيب نفـس است كه در آن, هـم راه مشخص شده و هـم نتيجه. ايـن «حتى», در آيه شريفه, حتاى «منفعت» است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكـن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى, چـون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقـوط مى كنى مثل ايـن كه به ما گفتند اگر خـواستى دستت به كليد برق برسد ايـن پله هاى نردبان را طـى كـن تا بالا بروى و كليد برق را بزنـى, اگر كسـى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتـن همان و سقـوط همان, اگر به ما گفتنـد پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنـى وقتـى دستت به سقف رسيـد حـالا نـردبـان را انكـار كـن و گـرنه سقـوط مـى كنـى. پـس ايـن «حتـى» حتاى حد نيست, حتاى منفعت است ; يعنى يكى از فـوايد مترتبه بر عبادت پيدايـش يقين است, «فاذا اتاك اليقيـن فاقـم العباده و حسنها و اتمها و اكملها» اگر يقيـن پيدا كردى بهتـر و زيباتـر عبادت بكـن. ايـن عبادت است كه راه «حارثه بـن مالك» است, نبايد كسى بگـويد اين راه مخصوص معصـوميـن ـ عليهم السلام ـ است, چـون «حارثه» يك آدم عادى بـود و در محضر حضـرت اين راه را ياد گرفت. ايـن كه فـرموده انـد: «قلب المـومـن عرش الرحمـن» به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد, ايـن قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنيـن ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آبروى دنيا و افـراد دل باخته به دنيا را مى بـرد, هيچ كسـى در امت اسلامـى به انـدازه حضرت امير دنيا را بـى آبـرو نكرد. او آن قـدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيـم دنيا خـواه را رسـوا كرد كه آبـرويـى بـراى دنيـا نگذاشت. شمـا يك دور به طـور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفـرماييـد و در تشبيهات حضـرت در بـاره دنيا دقت كنيد, گاهى دنيا را به صـورت استخوان خـوك در دست فرد جذام گرفته معرفـى مـى كند, گاهى به صـورت «عفطه عنز» و در جايى به صـورت عطسه انف, گـاهـى به صـورت «ورقه در دهـان جـراده». آن بزرگـوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامـى احـدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را ايـن طـور بـى آبـرو كرد دنيازده را نيز هـم چنين. حال ايـن تعبير حضرت(ع) را در بـاره عده اى ببينيـد, ايشـان در كلمات قصـار شماره 367 ايـن چنيـن مـى فرمايـد: «يا ايهاالناس متاع الـدنيا حطام مـوبـىء» پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شـده و مى ريزند و خشك مـى شـوند و با يك تكان همه از بين مى روند, ايـن را «حطام» مى گـويند, فرمـود ايـن حطـامـى است وبا دار (مـوبـى) يعنـى بيمـارى وبـا مـىآورد «فتجنبـوا مـرعاه» ايـن جا جايـى است وبا خيز, اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هـم حطام است, دست بزنى مى ريزد و ايـن ساقه هـم وبا مـىآورد نچريد. «فتجنبـوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكـى مـن ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين مـن غنى عنها بالراحه من راقه زبـرجها اعقبت ناظريه كمها و مـن استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص على سويداء قلبه» «سـويدا» حبه شـىء و هسته مركزى را مـى گـويند, سـويداى دل يعنـى آن حبه, آن هسته مركزى دل, آن دل دل. خلاصه, فـرمـود در دل دل ايـن اوباش دارنـد رقص مـى كننـد: «لهن رقص على سويداء قلبه هـم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه» خوب اگر چنان چه اين چنين شد, آن دل توان ايـن راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه ايـن ها را به دور انداخت مى گويد «حارثه بـن مالك» كه بود كه من نيستم. اين تعبير, تعبيـر خـوب و پسنديـده اى است ايـن كه به ما مـى گـوينـد مسابقه بـدهيد يعنـى اين كه چرا او رفت و من نروم ايـن «مـن» مذمـوم نيست, «فاستبقـوا» هميـن است ; يعنـى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا» جلـو بزنيد, اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چـون درايـن معارف و معانـى تزاحمى نيست همه مى گـويند بيا تـو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند مـن مى خواهم بگيرم ايـن تزاحم است اما در معارف هر يك مـى گـويـد اين دنيارا تو بگير, اين حطام را تـو بگيـر, ايـن چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو مـن رفتم ايـن سبقت در نجات از رذيلت و فراهـم كردن فضيلت تزاحمـى ندارد, لذا فرمـود: تا تـوانستـى سابقـوا و استبقـوا تـا تـوانستـى سارعوا نه تنها سابقـوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشـويد, سرعت بگيريد, وقتى سـرعت گـرفتيد امام متقيـن مـى شـويـد, لذا بگـوييـد: «واجعلنا للمتقين اماما». برخى چون حل ايـن گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقيـن امـامـا» يعنـى «واجعل لنـا مـن المتقيـن اماما» مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقـواست امام ما باشد ما چرا امام المتقيـن نباشيم, چرا كارى نكنيـم كه همه مردم باتقـوا به ما اقتدا كنند. ايـن راه براى همه باز است اين راه, راه تواضع است, اگر كسى متـواضع تر و خاكسارتر شد ايـن گـونه حرف مى زند, اگر «هوالله هـو» شد اين چنيـن حرف مى زند و مى گويد: «واجعلنا للمتقيـن اماما» خدايا توفيقمان بده كه مـن طورى باشـم كه همه مردم باتقوا به مـن اقتدا بكنند يعنى علـم و عمل و سيره علمى مـن براى مردم باتقـوا الگو باشد.

حالا بياييـم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگـوييـم, نه, قرائت آن اين چنيـن نيست, بلكه اين گونه است كه: «واجعل لنا مـن المتقين اماما». جمع ميان سه راه هدايتى جمع هر سه راه عقل, تهذيب نفـس و تعبد ايمانى ممكـن و شدنى است ; يعنى هم انسان با برهانى كه خـود قرآن اقامه كرده است هـم با ظواهر دينى و هـم با تهذيب نفـس مـى تـواند حركت كند. يقينـى كه خـداى سبحان به ابراهيـم ـ سلام الله عليه ـ داد با درس خـواندن به دست نيـامـد, چـون وضع حضـرت ابـراهيـم مشخص بود: دوران كـودكى را در غار گذراند كم كـم آمد بيرون و فرمـود: «و كذالك نـرى ابـراهيـم ملكـوت السمـوات والارض و ليكـون مــــــن الموقنين.» ما ملكوت را نشانـش داديـم تا او اهل يقيـن بشـود. خـوب ايـن راه را هـم كه به ما نشان دادنـد فرمـود: چرا شما در ملكوت سفر نمى كنيد؟ «او لـم ينظروا فى ملكـوت السموات والارض» ما را نه تنها تشـويق كردند, تـوبيخ كردند كه چرا نگاه نمى كنيد چرا نمـى رويد. پـس يك راهـى است رفتنـى, به ما گفته انـد كه اگر قدرى جلـوتر رفتى هـم اكنون كه ايـن جا نشستى جهنـم و اهلـش را مى بينى: «كلا لو تعلمون علم اليقيـن لترون الجحيم» حالا ببينيد بر سر اين آيه چه ها آوردند گفتنـد بين ايـن دو جمله چيزى محذوف است كلا لـو تعلمـون علـم اليقيـن مثلا عمل صالح مـى كنيد بعد اگر مرديد لترون الجحيـم خـوب بعد اگر مرديد همه لترون الجحيمند چه كافر چه غيركافر, ديگر نيازى نـدارد كه بفرمايـد اگر اهل يقيـن باشيد جهنـم را مى بينيد. چرا ما بگوييـم آن در آيه شريفه فـوق, وسطهـا محذوف است, لذا بـرخـى چيزى به عنـوان پسـونـد بــــراى «لـوتعلمون علـم اليقيـن» در تقدير گرفتند كه با آن هـم آهنگ نيست و يك چيزى به عنـوان پيـش وند براى «لترون الجحيـم» ذكر كـرده انـد كه با اين هـم سان نيست. چـرا ما اين چنيـن با قـرآن برخورد كنيم, فرمود: «كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقيـن ثـم لتسئلـن يومئذ عن النعيم» فرمود شما اگر اهل علـم اليقيـن باشيد جهنـم را مى بينيد نشانش ايـن است كه عده اى هـم ديدند, در نتيجه اين راه رفتنـى است. پـس ايـن كه فرمـود: «ان هذاالقرآن يهدى للتـى هـى اقـوم», سه راه را به ما نشـان داد جمع اش هـم ميسر است هيچ كـس در هيچ شرايطى نمى تـواند بهانه بياورد, بعضـى كه اهل تهذيب نفـس نيستنـد براى آنها سخت است, چـون هر شب بايد غذا بخورند و هميشه بايـد بخـوابنـد, بالاخره يك نماز صبحـى هـم مى خوانند ديگر حالا هرچه شد, شد اهل ايـن كه شب كـم غذا بخـورد, يك مقدارى سبك باشد سحرى داشته باشـد اهل اين نيست. ايـن گـونه افـراد بالاخـره اهل فهم كه هستنـد, اگـر اهل فهم و تفكـر عقلـى باشند با استـدلال. بعضـى هستند كه نه اهل استـدلال انـد و نه اهل تهذيب, بلكه اهل ظواهر دينى انـد, قرآن ايـن راه ظواهر دينـى را به آنان معرفـى كرده است ; يعنى هـم با ظواهر دينى در آن جا كه ظواهر دينى به نصاب اعتبار رسيده است و هـم با براهيـن عقلـى و استدلال ها آن جا هـم در صـورتـى طبق براهيـن به حد نصاب استـدلال رسيده باشد و هـم از راه تهذيب نفس در صورتى كه تهذيب به شرايط به نصاب لازم رسيده باشد وعده خـداى سبحان هـم كه هست: «الذيـن جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» هم ما را تشـويق كرد و هـم فرمود كه اگر يك قدرى ايـن راه را طى كردى مـن نشانت مى دهـم و هدايتت مى كنم.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

هنر‌های رزمی

بازديد: 163

هنر‌های رزمی

 

هنرهای رزمی یا ورزشهای رزمی شامل یک سری حرکات است که با هدف تقویت روح و جسم سعی در پرورش هر چه بیشتر استعدادهای انسان دارد.

از یک دیدگاه می‌توان هنرهای رزمی را به دو قسمت نرم و سخت تقسیم بندی نمود.

 

هنرهای سخت

به یک سری حرکات و نشست‌های خاص که در هر ورزش وجود دارد که باعث آمادگی بدن و تقویت نیروی درون که در ورزش‎‌های گوناگون به نیروی درون کی و چی و هی می‌گویند.

این نیرو از نقطه‎ای به نام تان تین سر چشمه می‌گیرد و در تمام بدن پخش می‌شود.

ورزشهای سخت عبارت‌اند از: ورزش‎‌هایی که با جسم بیشتر سر و کار دارند مانند: آیکیدو، کاراته، نین جوتسو، تکواندو، ووشو و...

 

هنرهای نرم

ورزش‎‌های نرم که با نیروی ذهن (ذن) بیشتر کار می‌کنند مانند: یوگا، تای چی

 

مفاهیم ذن در هنرهای رزمی

هنرهای رزمی کمابیش با مفاهیم ذن نسبت دارند، چه ورزش ‎های نرم و چه ورزش ‎های سخت. تا کنون صدها کتاب در مورد ذن نوشته شده است ولی تعداد کمتری از آنها به اهمیت ذن در هنرهای رزمی پرداخته‌اند. این در حالی است که هنرهای رزمی در ظریف ‎ ترین شکل خود بیش از رقابت جسمی بین دو حریف، یعنی وسیله‎ای برای تحمیل قدرت اراده فرد بر حریف یا وارد آوردن ضربه فیزیکی بر او می‌باشد.

در واقع ذن برای استاد واقعی کاراته، کونگ فو، آیکیدو، تای چی، و دیگر هنرهای رزمی راهی برای دستیابی به آرامش روحی و روانی و استراحت فکری و عمیق‎ ترین نوع اعتماد به نفس می‌تواند باشد. عمیق ترین و اساسی ترین هدف هنرهای رزمی این است که به مثابه ابزاری برای تعالی روحی و رشد عقلانی شخص به کار رود.

نقش ذن در هنرهای رزمی تعریف ساده آن را غیر ممکن می‌سازد زیرا ذن فاقد هرگونه نظریه جامد است، از این رو ذن دانشیست درونی و از درون شخص سرچشمه می‌گیرد و برای آن هیچ توضیح خاصی براحتی نمی‌توان در نظر گرفت. ذن در هنرهای رزمی بر قدرت فکر و ارتقا سطح هوش فرد تاکید ندارد بلکه تاکید آن بر عمل شهودی است و هدف نهایی ذن آزادسازی فرد از خشم پندارهای باطل و هیجان‎های عاطفی است.

 

تکواندو

تکواندو (زبان کره‌ای: خط هانگول: 태권도 خط هانجا :跆拳道) یک ورزش رزمی کره‌ای و یکی از ورزشهای المپیکی است. تکواندو ورزش ملی کره جنوبی و دارای بیشترین تعداد ورزشکار در میان ورزش‌های رزمی در سراسر دنیا است.

فنون تکواندو از ورزش‌های سنتی تاریخ کره استخراج و پس از جنگ جهانی دوم با کوشش استادان هنرهای رزمی کره جنوبی در قالب یک ورزش رزمی مدرن به دنیای هنرهای رزمی عرضه شده‌است.

اگرچه این ورزش تأثیراتی از کاراته پذیرفته و شباهت‌هایی نیز با برخی سبک‌های جنوبی کونگ فو در آن به چشم می‌خورد، اما استیل خاص این رشته دفاعی که متکی بر ضربات پا با حداکثر قدرت است و بر حفظ فاصله فیزیکی با دشمن و طراحی فنون برای دور کردن مهاجم تاکید دارد، آن را از تمام سبک‌های رزمی موجود متمایز می‌کند.

 

نام

کلمه تکواندو از سه بخش تشکیل می‌شود:

태 «تِ» = مبارزه یا شکستن با پا

권 «کوان»= مبارزه یا شکستن با مشت

도 «دُ» = راه و روش

 

 

 

تاریخچه

قدمت این رشته به گواهی دیوارنگاره‌ها و نقاشی‌های به جا مانده در مقبره‌های «کاگجوچونگ» و «مویونگ چانگ» در کره شمالی (منچوری غربی) به ۲۰ قرن پیش می‌رسد.- دریکی از این تصاویر مردی در حال اجرای یک فن دفاع با دست ترسیم شده که کاملاً مشابه ضربه اول گول ماگی (دفاع بالا) در تکواندو است. همین موجب شده تا تکواندو تاریخی کهن تر از سایر ورزشهای مرسوم در شرق آسیا مانند کاراته و کونگ فو داشته باشد.

شواهد قابل اعتمادی وجود دارد که شکل امروزین تکواندو از رشته‌های رزمی «سوباک» و «تکوان» که در دوران حکومت سلسله گوجوریو (حکومت) (۳۷ ق.م تا ۶۶۸ م) در شمال کره تمرین می‌شده، اقتباس شده‌است. در این دوران اهمیت زیادی به توانائیهای جنگی داده می‌شد و مسابقات منظمی برگزار می‌شد، شامل؛ رقص با شمشیر، تیراندازی، نبرد تن به تن، مبارزه‌ای که در آن دو نفر با شکستن یخ روی دریاچه وارد آب سرد شده و به مبارزه می‌پرداختند.

در دوران پادشاهی شیلا (۵۷ م تا ۹۳۵ م) که بر بخش‌های جنوبی شبه جزیره کره حکم می‌راند نیز توجه خاصی معطوف هنرهای رزمی بود. در این حکومت سازمانی نظامی، آموزشی، اجتماعی به نام «هوارانگ دو» وجود داشت، آموزش انواع هنرهای رزمی به ویژه سوباک نیز از جمله فعالیت‌های این سازمان بود.

اگرچه در این دوران هوارانگ دو فنون گلاویزی و ضربات دست فراوانی را وارد سوباک کرد، اما پس از آن میل چندانی به تمرین این نوع فنون در کره وجود نداشت و این رشته به شکل اولیه آن که بر مبنای ضربه زدن و جلوگیری از نزدیک شدن دشمن استوار بود، ادامه یافت. تکنیک‌های گلاویزی سوباک که «یوسول» نامیده می‌شد، بعدها با ورود به ژاپن پایه گذار ورزش «جودو» شد.

تمرین هنرهای رزمی در زمان امپراتوری قدرتمند «کوریو» (۹۳۵ تا ۱۳۹۲) نیز رواج زیادی داشت، در جشن‌های سالانه گوناگونی که در این سلسله بر گزار می‌شد، علاوه بر ورزشهای رزمی به مسابقات کشتی و چوگان نیز بهای زیادی داده می‌شد.

روی کار آمدن سلسله یی (۱۳۹۲ تا۱۹۱۰) که مبتنی بر تفکرات ایدئالیستی، رواج بودیسم و زدودن افکار کنفوسیوس از این کشور بود، کاهش نقش نظامیان در حکومت را نیز در پی داشت. این وضعیت اگرچه از رونق هنرهای رزمی کاست، اما تکامل این فنون تا هنگام اشغال کره توسط ژاپن در ۱۹۱۰ ادامه داشت.

در دوران حکومت استعماری ژاپن هنرهای رزمی بومی کره نیز مانند دیگر مظاهر فرهنگی این کشور با ممنوعیت مواجه شد، ژاپنی‌ها مدارس کاراته را در این کشور تأسیس و آموزش آن را جایگزین تکواندو کردند.

آموزش هنرهای رزمی کره‌ای در این دوران به طور مخفیانه در مناطق کوهستانی صعب العبور توسط گروه‌های کوچک ادامه داشت.

 

تکواندو نوین

پس از پایان جنگ و آزادی کره ورزشهای رزمی سنتی این کشور تا حد زیادی با رشته‌های ژاپنی همانند کاراته، کندو و جودو آمیخته شده بود، در عین حال بسیاری از رزمی کاران کره هم با آموختن هنرهای رزمی چینی آن‌ها را وارد کره کرده بودند. در آن زمان بیشتر اصطلاح‌های «تانگ سو دو» و «کونگ سو دو» برای نام گذاری ورزشی که بعدها به تکواندو معروف شد، به کار می‌رفت.

تلاش برای بازسازی تکواندو و بازگرداندن آن به حالت اصلی خود در نهایت منجر به تبدیل این رشته به ورزش ملی کره و محبوبترین سبک رزمی در سراسر دنیا شد:

۱۹۵۹ - «انجمن تا سو دو» تأسیس شد. هدف این نهاد ایجاد یگانگی در هنرهای رزمی کره‌ای بود.

۱۹۶۲ – تکواندو به عنوان یک بازی رسمی به چهل و سومین دوره بازی‌های ملی کره جنوبی وارد شد.

۱۹۶۵ - «انجمن تا سو دو» به«انجمن تکواندو» تغییر نام داد.

۱۹۷۲ - کوکی وان تأسیس شد. این باشگاه تا امروز بالاترین مرجع فنی تکواندو بوده‌است.

۱۹۷۳ – تأسیس فدراسیون جهانی تکواندو WTF)

۱۹۷۳ – برگزاری نخستین دوره بازیهای جهانی این رشته در کره با شرکت ۲۰۰ ورزشکار از ۱۹ کشور. آمریکا، تایوان و مکزیک در جدول رده بندی پس از کره قرار گرفتند.

۱۹۷۶ – شورای بین‌المللی ورزشهای نظامی «سیزم» تکواندو را به عنوان یکی از بازی‌های خود پذیرفت.

۱۹۸۳ – کمیته بین‌المللی المپیک «فدراسیون جهانی تکواندو» را به عنوان یکی از اعضای خود اعلام کرد.

۱۹۸۶ – برگزاری تکواندو به عنوان یک ورزش نمایشی در بازیهای آسیائی سئول.

۱۹۸۸ – برگزاری تکواندو به عنوان یک ورزش نمایشی در المپیک سئول.

۱۹۹۴ – تکواندو به عنوان یک رشته رسمی در بازی‌های آسیائی هیروشیما برگزار شد.

۲۰۰۰ - در المپیک سیدنی تکواندو دومین هنر رزمی آسیایی (پس از جودو) شد که به عنوان یک رشته رسمی در المپیک برگزار می‌شود.

 

کیوروگی

لفظ کره ای کیوروگی به مبارزات جذاب و دیدنی تکواندو اطلاق می‌شود. مبارزات تکواندو نسبت به سایر رشته‌های رزمی از سطح حفاظتی ویژه‌ای برخوردار است و کارشناسان این رشته با بهره گیری از لوازم محافظ، امنیت و سلامتی را برای ورزشکاران به همراه آورده‌اند. بهره گیری از ساق بند، کاپ، لثه، هوگو و کلاه توسط تکواندو کاران در مبارزات باعث شده تا آسیب‌های ورزشی این رشته در حد صفر باشد و کمترین مصدومیتی متوجه ورزشکاران فعال در تکواندو باشد. حفظ سلامتی در کنار کسب موفقیت در میادین قهرمانی جزء تاکیدات این رشته در بخش کیوروگی که پر متقابل ترین بخش تکواندو است، تلقی می‌شود. در واقع مبارزات تکواندو به نحوی طراحی شده‌است که ضریب آسیب دیدگی به حداقل ممکن تقلیل یابد و این امر استقبال کودکان و نوجوانان را در جهت انجام مبارزات تکواندو و رشد در بخش المپیکی تکواندو است افزایش داده‌است.

مبارزات تکواندو در ۳ راند ۲ دقیقه‌ای برگزار می‌شود و ورزشکاران در این زمان روی تشک مسابقه تکواندو که شیاپ چانگ خوانده می‌شود به قضاوت یک داور وسط و ۴ داور کنار برای کسب امتیاز و پیروزی به مبارزه می‌پردازند. مسابقات تکواندو در مسابقات تکواندو در سطح جهان از حساسیت بالایی برخوردار است و به همین دلیل همواره با حواشی خاصی همراه بوده‌است.

 

پومسه

پومسه یا فرم بخش دیگری از تکواندو می‌باشد که در آن تکواندو کاران به اجرای تکنیک‌های این رشته می‌پردازند. در پومسه تکنیک‌ها بر اساس روندی که ترکیب شده‌است به ترتیب مورد اجرا در می‌آید که و ورزشکاران در یک مسیر مشخص تلاش می‌نمایند یک رشته تکنیک‌های استاندارد را به بهترین نحو ممکن به اجرا در می‌آورند. این تکنیک‌ها به طریقی به اجرا در می‌آید که به صورت طبیعی نیز کاربرد آن حفظ شود و اثر گذاری آن در برابر یک فرد قابل مشاهده باشد.

پومسه خود به دو روش استاندارد و ابداعی تقسیم می‌شود که در جای خود نیاز به بررسی دارد در پومسه استاندارد، ورزشکاران یک سری تکنیک‌های مشخص را به صورت متوالی و با نظم مشخص به اجرا در می‌آورند اما در پومسه ابداعی تکواندو کاران مجاز هستند که روال تکنیکی جدیدی را شکل دهند و از این حیث آزادی عمل و تنوع فرم‌های اجرایی در پومسه ابداعی بر طرفداران آن می‌افزاید.

تکواندو کار شرکت کننده در پومسه که پومسه رو نیز خوانده می‌شود فارغ از مبارزه طلبی زیبایی‌های تکواندو را در قالب اجرای فرم‌های منظم و اصولی به نمایش می‌گذارند و اصالت این هنر شرقی را در ترکیب نمایان می‌کند. پومسه نیز با توجه به جذابیت‌های خاص خود مشتاقان فراوانی را به سمت و سوی خود جلب نموده‌است که با این وجود کره‌ای‌ها همچنان در این بخش حرف اول را می‌زنند.

 

هان مادانگ

(شکستن اجسام سخت – دفاع شخصی – پومسه ایروبیک) هان مادانگ که به آن تکواندو همگانی نیز می‌گویند، رویکرد متفاوتی با کیوروگی و پومسه را پی می‌گیرد و بدین لحاظ بخشی مجزا را شامل می‌شود. در هان مادانگ که فلسفه آن همگانی نمودن ورزش از طریق توسعه آن در کوچکترین جوامع یا خانواده‌است تلاش می‌شود تا سایر جذابیت‌های فنی تکواندو در قالبی خاص به مخاطبین ارائه شود. در رقابت‌های هان مادانگ بر خلاف مبارزه و فرم به جای اینکه بیشتر به کسب نتیجه توجه شود، بر افزایش تعاملات فرهنگی نژادی و قومی تأکید می‌شود تا باعث تقویت اتحاد و دوستی میان اقشار مختلف مردم گردد.

هان مادانگ به بخش‌های مختلف همچون هوشین سول یا دفاع شخصی و کیوک پا یا شکستن اجسام سخت تقسیم می‌گردد که البته پومسه ابداعی و پومسه ایروبیک نیز جزء این بخش‌ها می‌باشند. دفاع شخصی کاربردی که در هان مادانگ آموزش داده می‌شود امنیت هر ورزشکار را تأمین می‌کند و این امکان را فراهم می‌کند تا آخرین دستاوردهای دفاع شخصی رادر قالبی ساده ارائه نمود. در کیوک پا یا شکستن اجسام سخت نیز روش‌های تسلط قدرت هر فرد بر اجسام سخت همچون چوب و سنگ آموزش داده می‌شود معیار کسب برتری در کیوک پا حجم شکستن اجسام است که شرکت کنندگان مسابقات در شرایط برابر به اجرای آن می‌پردازند. این بخش سایر علاقمندان را به تکواندو جذب خود می‌کند و از این لحاظ اهمیت فوق العاده بالایی برای اهالی این رشته دارد. در هان مادانگ پومسه به صورت استاندارد، ابداعی و ایروبیک به نمایش گذاشته می‌شود. در پومسه ایروبیک تکنیک‌های زیبای تکواندو همراه با موزیک و حرکات ایروبیک صحنه‌های زیبا و جذابی را خلق می‌کند که در همگانی و فراگیر نمودن تکواندو می‌تواند نقش مهم و بسزایی ایفا نماید. در هان مادانگ نیز مثل دو بخش دیگر هر سال مسابقات جهانی برگزار میشودکه در سال 2009 نوزدهمین دوره آن در کره جنوبی برگزار گردید و تیم ملی ایران پس از دو سال حضور توانست در این بخش مدال طلا را کسب کند. نفراتی که در این دوره از مسابقات از تیم ملی ایران شرکت داشتند عبارتند از: نام و نام خانوادگی محل سکونت شرکت در بخش رتبه مجتبی نظم ده کرج سر مربی - علیرضا مردانی اصفهان مربی - علیرضا شیخی مازندران موم دولیو رکوردی چهارم و پنجم دنیا عبدالصمد فتحی مازندران جوموک - مهاجر مؤجرلو مازندران سونال - بهرام عباس پور مازندران سونال - علی یوسفی مازندران سونال چهارم دنیا امین خانه زرین اصفهان موم دولیو رکوردی سوم دنیا ارسطو پاکروانان کرمان سونال سوم دنیا کمال پور حسینی سمنان سونال ششم دنیا مجید میرزایی اصفهان جوموک سوم دنیا مهدی سرخیل کرج دیت چاگی - هومن وفا ئی همدان پومسه - هادی دلشاد همدان پومسه - شایان نصیری اصفهان موم دولیو رکوردی ششم دنیا داوود رسولی زاده خوزستان پومسه - مهدی باب الحوائجی همدان نوپی آبچاگی اول دنیا امیر نقدی پور اصفهان دیت چاگی اول دنیا مهدی عزیزی اصفهان جوموک - نیما مهربانی تهران پومسه - بهمن مسعودی اصفهان موم دولیو رکوردی -

 

اصطلاحات:

سوگی: نشست‌ها

چاریوت سوگی: پاها کاملاً جفت و چسبیده به هم می‌باشد و وزن بدن بطور مساوی روی هردو پا تقسیم می‌شود. آپسوگی: پاها به اندازه یک پا (طول یک کف پا) باز وزن بدن ۷۰٪ پای جلو و ۳۰٪ پای عقب می‌باشد. آپکوبی سوگی: پاها به اندازه دو برابر طول کف پا از جلو ویا عقب باز و تقسیم وزن بدن در حدود ۷۰٪ پای جلو و ۳۰٪ پای عقب می‌باشد. دیتکوبی سوگی: پاها از طرف پاشنه بر هم عمود هستند و تقسیم وزن بدن ۷۵٪ پای عقب و ۲۵٪ پای جلو می‌باشد (اندازهٔ طول کف پا باز می‌شود). چوچوم سوگی: پاها به اندازه دو طول کف پا از طرفین باز و وزن بدن بطور مساوی تقسیم می‌شود. پیون هی سوگی: پاها به اندازه یک کف پا و پنجه هر پا در یک زاویه ۵/۲۲ درجه به طرف بیرون می‌باشد و وزن بدن بطور مساوی تقسیم می‌شود.

موم: بدن

پال: ساعد

پالموک: مچ ساعد

جوموک: مشت

مه جوموک: زیر مشت

دونگ جوموک: پشت مشت

آپ جوموک: جلوی مشت

پالکوب: آرنج

سون نال: تیغه خارجی کف دست

موروپ: زانو

دارای: ساق پا*نریو: از بالا به پایین

اُلیو: از پایین به بالا

یوپ: پهلو

دولیو: چرخش

آن: از خارج به داخل

پاکات: از داخل به خارج

اَره: پایین

مومتنگ: وسط

الگول: بالا

چاریوت: خبردار ایستادن

چونبی: آماده باش

'دوجانگ: محل تمرین

شیابجانگ: محل مسابقه

توبوک: لباس تکواندو

 

 

مربی

کان جن نیم: استاد

کیونگ ره: ادای احترام

کیاپ: صدای بلند فریاد کشیدن

سوم سه: نفس گیری

بال: مچ پا به پایین

بال پاکو: تعویض پا

سون: دست

تیرودورا: برگشت به عقب

ایراسا: بلند شدن

آنجا: نشستن

موک: گردن

توک: چانه

سون موک: مچ دست

بال نال: تیغه خارجی پا

بال باداک: انحنای کف پا

بال دونگ: روی کف پا

آپ چوک: زیر پنجه پا

دیت چوک: انتهای کف پا

دیت کوم چی: پشت پاشنه پا

دونگ پالموک: روی ساعد

میت پالموک: زیر ساعد

آن پالموک: داخل ساعد

پاکات پالموک: خارج ساعد

جیروگی: ضربات پیچشی

جیروگی: ضربات نفوذی با نوک انگشتان

چیگی: ضربات شلاقی

موه ری: پیشانی

تیو: پرش

مومو: دویدن – دورخیز کردن

 

اصطلاحات کلاسی:

معنای فارسی تلفظ کره ای تلفظ انگلیسی

احترام به پرچم کوک کی نیم کیونگ ن Kok.ki.nim

تاریخچه تکواندو تکواندو یوکسا T.k. YOKS

بجای خود و. نه. چی NE WO CHI

جمع شدن به وسط جو. بون. کانگه JOO BOON KANGE

ایستادن پشت هم هچو. مویو HI.CHO.MOYO

ایستادن روبهم جاوو. یانگ وو JAWOYANGOW

بستن چشمها شی. زم. ونچوما SHIZEM.WENCHOOMA

انقباض بدن –نیرووانرژی هیم HIM

تمرکز حواس جبپ. جونگ JIP.JOONG

سرعت سوک. دو SOOK.DO

یروی عکس العمل باندک. ریوک BANDOOK.RIYEK

توازن و تعادل کیون. هیون KYON.HYONG

کنترل نفس هو. هوپ HOO.HOP

نرمش موم. پولوگی MOM.POOLOGI

نیرو و قدرت هیم. اویی. ولی HIM.OYI.WOLI

نقاط ضربه زننده کوان. کاک KWON.KAK

نقاط دفاع کننده ماکی. بویی MAKKI.BOYI

تعویض دست سون. پاکو SON.PAK

چپ ون WEN

راست اورن ORN OKEUN

دوتایی یانگ YANG

شرافت – راستی - دوستی یوم چی YOM- CHI

پی درپی – پشت سرهم یون – سوگ YON SOK

نفس – روح هاپ HAP

بازکننده هچیو HECHYO

سخت زدن هوریو HOORYO

 

آسیب‌های ورزش رزمی تکواندو

در رشته رزمی تکواندو که ورزشکاران باید با انگشتان پای خود به ضربه گیر حریف ضربه وارد کند و در عوض با گارد دستانش جلوی ضربه‌های حریف را بگیرد، بیش از هر عضو دیگر ساعد، مچ و انگشتان دست و همچنین زانو، ساق و انگشتان پا در معرض آسیب دیدگی قرار می‌گیرند.

البته احتمال کشیدگی و گرفتگی عضلات ران و کتف نیز وجود دارد، اما عمده مصدومیت‌هایی که برای ورزشکاران تکواندو کار ایجاد می‌شود مربوط به مفاصل و استخوان‌های دست و پا هستند.

 

اموزش فرم و اهداف ان

اهداف جسمانی یا فیزیکی: کسب آمادگی جسمانی و تناسب اندام. امکان تمرین تکنیکها بدون حریف. تمرین در شرایط مختلفحملات و دفاع‌ها. هماهنگی بیشتر عصب و عضله.

اهداف فکری:بهبود توانایی تمرکز فکر. بهبود توانایی پردازش تکنیکها. گسترش خلاقیت. بهبود قدرت تصمیم گیری در شرایط گوناگون.

 

اهداف روحی: کسب آرامش روحی و روانی. افزایش اعتماد به نفس. ایجاد انضباطفردی و گروهی.

تکواندو هنری خشن و پر قدرت است، بدون فرم تکواندو کاران تنها روحیه جنگ آوری و مبارزه را می‌آموزند. بنابراین می‌توان فرم را وسیله‌ای جهت توازن روحی تکواندو کاران دانست. فرم متعادل کننده آموزش هنر رزمی تکواندو می‌باشد و همانطور که گفته شد تکواندو بدون فرم ارزشهای انسانی و فلسفی خود را از دست می‌دهد.

 

فرم چیست؟

مقدمه:

تکواندو هنری رزمی و ورزشی است که روش دفاع از خود را به هنرجو آموزش می‌دهد و به هنرجویان یاد می‌دهد که چگونه از دستها و پاهای خود برای دفاع کردن استفاده کنند. تکواندو از سه کلمه مجزای، «ته» به معنای پریدن ضربه زدن و خرد کردن با پا. «کوان» به معنای دفاع کردن، ضربه زدن و تخریب کردن با دست. «دو»، به معنای راه و روش تشکیل شده‌است. اگر چه معنای تکواندو روشی برای مبارزه با پا و دست است ولی محتوای آموزشی و فرهنگی تکواندو بر مبنای «دو» که راه و روش زندگیست بنیانگذاری شده تا جایی که محل تمرین تکواندو را «دوجانگ» یعنی محل زندگی نامگذاری کردند. اصول اخلاقی تکواندو یا همان «چونگ شین» عبارت اند از: احترام، بردباری و صبر، کنترل نفس، شرافت، روحیه سرسختی و شکست ناپذیری، انجام وظایف در مقابل پدر و مادر، اتحاد و یگانگی ملتهاست.

 

 

 

فرم یا پوم سه چیست؟

فرم یکی از مهمترین جنبه‌های آموزشی هنرهای رزمی می‌باشد. فرم مجموعه‌ای از حرکات کلاسیک تکواندو، شامل تکنیکهای ایستادن، دست، پا و جابجایی است که بر اساس منطق طراحی شده‌اند. تاریخچه فرم‌ها به قدمت هنرهای رزمی است و هیچ هنر رزمی وجود ندارد که فرم نداشته باشد. در زمانهای باستان که هنرهای رزمی به صورت مخفی و انفرادی تمرین می‌شد هنرجویان جهت تمرین تکنیکها و مبارزه ناگزیر به اجرای دفاعها و حملات در مقابل حریف فرضی بودند. بدین ترتیب فرمهای اولیه پا به عرضه حیات نهادندوبه تدریج فرمهای برتر اساتید زبردست توسط شاگردان آنان در نقاط مختلف آموزش داده شده. این اولین مرحله در استاندارد فرمها بود. با تشکیل سبکهای متفائت توسط اساتید تراز اول فرمهای هم سطح به شکل یکسان بین هنرجویان آن سبک تمرین می‌شد. فرمهای تکواندو پس از قرنها توسط فدراسیون جهانی تکواندو در سال ۱۹۷۷ میلادی مطابق با ۱۳۵۶ خورشیدی یکسان و استاندارد گردید. در حال حاضر بیش از ۲۰۲ کشور پنج قاره جهان فرمهای تکواندو را طبق استاندارد فدراسیون جهانی تکواندو تمرین می‌کنند. اگرچه فرمها حاوی تکنیکهای متنوعی هستند با این وجود همگی دارای خواص یکسانی می‌باشند که سه اصل کلی را در بر دارند. این سه اصل عبارتند از: هر فرم از نقطه یا حالت خاصی شروع می‌شود و در همان نقطه یا حالت تمام می‌شود. هر تکنیک بایستی با سرعت و قدرت خاصی که در فرم برای آن معین شده اجرا شود. هر فرم به خودی خود دارای ارزشهای فیزیکی و روانی مخصوص به خود است. با پیشرفت هنرجو فرمها پیچیده تر و مشکل تر می‌شود و تنها پس از تمرین فراوان هر فرم(حداقل ۳۰۰ بار) و موفقیت در آزمون می‌توان فرم بعدی را آموزش داد. با اندکی توجه به فرمهای تکواندو درمیابیم که همگی با تکنیک‌های دفاعی و از سمت چپ شروع می‌شود. با در نظر گرفتن اینکه فلسفه پیدایش و تکامل هنرهای رزمی، دفاع از حق حقیقت و نیز دفاع از مظلوم و ستم دیده، مسئله شروع فرم‌ها روشن می‌گردد.

 

اطلاعات عمومی :

تکواندو به معنای پریدن و شکستن سریعترین راه ممکن به وسیله دست و پا می‌باشد. از خصوصیات این ورزش سرعت، دقت عمل، هماهنگی در فعالیت، انعطاف بدن، درک و یاد گیری سریع فنون می‌باشد. تکواندو روح نظم و ترتیب را در شخص القا می‌کند و بطور کلی تکنیک دفاع از خود را به انسان می‌آموزد. در این ورزش فنون استفاده از حرکات خاص برای بکار گیری پاها و وارد نمودن ضربه‌های موثر آموخته می‌شود و لذا ممکن است ضربات سهمگین به حریف مقابل وارد نمود. بطور کلی حملات بر روی سه نقطه اصلب بدن متمرکز می‌گردد: صورت (الگول)، تنه(مومتونگ)، و قسمت نیم تنه یا پایین تنه (آرا). ضربات فنی فقط در نقاط تعیین شده مجاز زده می‌شود. استفاده ازمشت با روشهای مختلفی انجام می‌شود و دفاع به وسیله تمام قسمتهای دور مچ انجام می‌گیرد. در ضربات پا از قسمتهای مختلف پاشنه و کف پا استفاده می‌شود. شکستن تخته و یا آجر از جمله آموزشهایی است که به منظور آزمایش قدرت و سرعت عمل کار آموزان به کار می‌رود. در این آموزش، تسلط بر چرخش مفاصل در هنگام شکستن تخته و … ضروری است مسابقات تکواندو در وزنهای مختلف برگزار می‌شود و وزن کشی ورزشکاران در روز مسابقه صورت می‌گیرد. مسابقه در سه راند سه دقیقه‌ای با یک استراحت یک دقیقه‌ای بین راندها انجام می‌شود. محوطه مبارزه ورزش تکواندو فضای مربع شکل با ابعاد ۸ × ۸ متر می‌باشد که در داخل یک تشک ۱۲ × ۱۲ متر قرار می‌گیرد. به این ترتیب یک محوطه به عرض ۲ متر در اطراف منطقه مبارزه به وجود می‌آید که موسوم به منطقه قرمز یا محوطه خطر می‌باشد. در صورت لزوم محوطه مسابقه را ممکن است بر روی سکویی به ارتفاع ۵۰ الی ۶۰ سانتیمتر مستقر نمود و برای جلوگیری از آسیب مبارزین باید لبه خارجی محوطه مسابقه را با شیب کمتر از ۳۰ درجه به کف سالن متصل نمود.

در سالن تکواندو محل استقرار تماشاچیان ممکن است در چهار سوی محوطه مسابقه در نظر گرفته شود، اگرچه بهترین موقعیت دید در طرفین طولی محوطه بازی میسر است. فاصله تماشاچیان از محوطه بازی باید حد اقل ۴ الی ۵ متر پیش بینی شود.

 

تجهیزات مورد نیاز:

لباس

مبارزین باید لباس مخصوص تکواندو (دوبوک) که سفید رنگ می‌باشد را بر تن کنند.

 

وسایل حفاظتی

تجهیزات ایمنی شامل این موارد می‌باشد: هوگو (محافظی شبیه به جلیقه ضد گلوله)، باده و ساباده (ساق بند و ساعد بند) و نانشیم (محافظ بیضه و آلت تناسلی) تنها در این رشته مورد استفاده قرار می‌گیرد. برای سایر ورزشهای رزمی چینی وسایل ایمنی وجود ندارد. شماره مبارزین باید پشت پیراهن آنها نصب گردد. اندازه شماره مبارزین بزرگسال ۲۵ × ۲۵ سانتیمتر و شماره مبارزین نوجوان و خرد سال ۱۵ × ۱۲ سانتیمتر می‌باشد.

 

هوگو

هوگو یک پوشش ضربه‌گیر است که در رشته ورزشی تکواندو برای محافظت سینه و شکم ورزشکار هنگام مبارزه به‌کار می‌رود. در تکواندو این پوشش به‌همراه وسایل دیگر مانند کلاه مخصوص وظیفه محافظت بدن مبارز در برابر ضربه‌های حریف را به عهده دارد. هوگو توسط شرکت‌های مختلفی مانند آدیداس، دائه‌دو و لاجاست تولید می‌شوند.

هوگو از دهه ۱۹۵۰ میلادی در همه مسابقه‌های تحت نظر فدراسیون جهانی تکواندو مورد استفاده قرار می‌گیرد. واژه هوگو در زبان کره‌ای به معنی محافظ سینه است.

 

هوگوی الکترونیکی

به‌تازگی هوگوی الکترونیکی نیز به منظور کاهش خطا در داوری‌ها طراحی و تولید شده است. هم‌اکنون این هوگو در مسابقه‌های گوناگون مورد آزمایش است تا پس از تائید فدراسیون جهانی تکواندو به طور رسمی مورد استفاده قرار بگیرد. در حال حاضر دو شرکت لاجاست و آدیداس این وسیله را تولید می‌کنند.

 

درباره تکواندو

تقسیم بدن انسان

۱- سر و گردن: الگول ۲- شکم وسینه: راممتونگ ۳- باسن به پایین: آره

 

نشستهای تکواندو

۱- نشست بلند: آپ کوبی ۲- نشست کوتاه: آپ سوگی ۳- نشست روی پای عقب: دیت کوبی

 

 

انواع دفاع اولیه و عمده

۱- الگو ماگی:دفاع از سرو صورت با ساعد دست ۲- موم تونگ ماگی: دفاع از سینه و شکم با ساعد دست ۳- آره ماگی: دفاع از پایین بدن با ساعد دست

انواع فرم: در تکواندو ۱۷ فرم وجود دارد که با شماره شان از ۱ تا ۱۷ معرف می‌شوند.

کمربندهای تکواند: زرد، سبز، آبی، قرمز، مشکی

کمربند مشکی از دان ۱ تا دان ۱۰ درجه‌بندی شده‌است.

انواع خطا و امتیازات: پشت‌سر، پشت گردن، پشت کمر و از کمر به پایین خطای عمد گفته می‌شود و ضربه در صورت و کنا صورت و از گردن تا کمر امتیازدارد. البته صدای ضربه باید به گوش داور برسد و اگر با یک حرکت پا به حریف ضربه وارد شود و او نتواند به بازی ادامه دهد داور به او «ناک اوت» اعلام می‌کند.

لباس مسابقه: ۱- هوگو: ضربه‌گیر که محافظ سینه و شکم است. ۲- کلاه: محافظ سروصورت است. ۳- ساق‌بند: محافظ ساقهای پاست. ۴- نانشیم (بیضه‌بند): محافظ بیضه‌است. ۵- ساعد بند: محافظ ساعدهای دست می‌باشد.

 

زمان راندها و استراحت:

خردسالان: ۵/۱ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت نونهالان: ۵/۱ دقیقه و یک۱ دقیقه استراحت نوجوانان: ۲ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت جوانان: ۳ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت بزرگسالان: ۳ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت بانوان خردسالان : ۱ دقیقه نوجوانان: ۲ دقیقه جوانان: ۲ دقیقه - چهار وزن المپیکی عبارتنداز: - منهای ۵۸ کیلوگرم - منهای ۶۸ کیلوگرم - منهای ۸۰ کیلوگرم - به اضافه ۸۰ کیلوگرم - در راند سوم در صورت مساوی، سرداور برنده را بادرنظر گرفتن شرایط زیر اعلام می‌کند: ۱- از نظر فنی ۲- اخلاق ۳- بازی هجومی ۴- فعالیت بیشتر

مشخصات تشک: ابعاد تشک ۱۲×۱۲ متر است و داخل آن مربعی به ابعاد ۸×۸ متر وجود دارد که محوسط مسابقه‌است. دو مبارز به فاصله ۱ متر از هم می‌ایستند و سرداور به فاصله ۵/۱ متر در مقابل آنها قرار می‌گیرد.

تعداد داوران: ۴ داور شامل یک سرداور در داخل تشک و ۳ قاضی در اطراف تشک، ضمن اینکه یک پزشک و یک منشی در کنار تشک حضور دارند. وظیفه منشی جمع کردن آراء داوران در دو راند است.

 

انواع ضربات پا:

۱- آپ چاگی: ضبه با سینه پا ۲- دولیو چاگی: ضربه با روی پا به صورت ۳- تیچاگی: ضربه از عقب به صورت با پاشه پا ۴- موم دولیو چاگی: چرخش و ضربه با پاشنه پا ۵- موم دولیو یوب چاگی: چرخش و ضربه با تیغه پا

 

وزن‌های مسابقه‌های تکواندو

۱- مسابقه‌های تکواندو بازی‌های المپیک (۴ وزن مردان - ۴ وزن زنان)مردان زنانمنهای ۵۸ کیلوگرم (پایین تر از ۵۸ کیلوگرم) منهای ۴۹ کیلوگرم (پایین تر از ۴۹ کیلوگرم)منهای ۶۸ کیلوگرم (پایین تر از ۶۸ کیلوگرم)منهای ۵۷ کیلوگرم (پایین تر از ۵۷ کیلوگرم)منهای ۸۰ کیلوگرم (پایین تر از ۸۰ کیلوگرم)منهای ۶۷ کیلوگرم (پایین تر از۶۷ کیلوگرم)به اضافه ۸۰ کیلوگرم (بالاتر از ۸۰ کیلوگرم)به اضافه ۶۷ کیلوگرم (بالاتر از ۶۷ کیلوگرم) ۲- مسابقه‌های تکواندو قهرمانی جهان (سنین بالای ۱۵ سال

مردانزنانوزن اول (Fin)منهای ۵۴ کیلوگرم منهای ۴۷ کیلوگرم وزن دوم (Fly)۵۸-۵۴ کیلوگرم۵۱-۴۷ کیلوگرم وزن سوم (Bantam)۶۲-۵۸ کیلوگرم ۵۵-۵۱کیلوگرم وزن چهارم (Feather) ۶۷-۶۲ کیلوگرم ۵۹-۵۵ کیلوگرم وزن پنجم (Light) ۷۲-۶۷ کیلوگرم ۶۳-۵۹ کیلوگرم وزن ششم (Welter)۷۸-۷۲ کیلوگرم۶۷-۶۳ کیلوگرم وزن هفتم (Middl) ۸۴-۷۸ کیلوگرم ۷۲-۶۷ کیلوگرم وزن هشتم (Heavy) به اضافه ۸۴ کیلوگرم به اضافه ۷۲ کیلوگرم ۳- مسابقه‌های تکواندو قهرمانی جوانان جهان (سنین ۱۴ تا ۱۷ سال) مردان زنان وزن اول (Fin) منهای ۴۵ کیلوگرم منهای ۴۲ کیلوگرم وزن دوم (Fly)۴۸-۴۵ کیلوگرم ۴۴-۴۲' کیلوگرم وزن سوم (Bantam) ۵۱-۴۸ کیلوگرم۴۶-۴۴ کیلوگرم وزن چهارم (Feather)۵۵-۵۱' کیلوگرم ۴۹-۴۶ کیلوگرم وزن پنجم (Light)۵۹-۵۵ کیلوگرم ۵۲-۴۹ کیلوگرم وزن ششم

 

 

 

 

 

خرید 90 هزار دلار هوگوی الکترونیکی تکواندو بدون تایید فدراسیون جهانی

فدراسیون تکواندو در حالی اقدام به خرید تعداد 120 هوگوی الکترونیکی کرده که استفاده از این هوگوها هنوز به تایید فدراسیون جهانی نرسیده است.

به گزارش خبرنگار مهر، اعتراضات شدید کشورهای مختلف به نوع قضاوت داوران و برخی حق کشی ها، فدراسیون جهانی تکواندو را بر آن داشت تا با استفاده از هوگوی الکترونیکی در مسابقات رسمی تکواندو باعث کاهش اعتراضات شود.

دکتر"چو" که بعد از "اون یون کیم" سکان هدایت فدراسیون جهانی را در دست گرفت و قول داده معضلات داوری را کاهش دهد این هوگوها را یکی از راهکارهای خود عنوان کرد.

به همین منظور کمیته ای در فدراسیون جهانی تشکیل شد تا وضعیت شرکت های تولید کننده این هوگوها را بررسی کند. هم اکنون دو شرکت اروپایی و آسیایی در حال تولید این هوگوها هستند که با وجود آزمایش در مسابقات مختلف از جمله قهرمانی اروپا و قهرمانی آسیا هنوز هیچکدام از این شرکت ها به تائید اعضای این کمیته نرسیده اند.

رقابتهای تکواندو غرب آسیا که مدتی قبل در تهران برگزار شد از سوی اتحادیه آسیا به عنوان یکی از رقابتهای آزمایشی این هوگوها انتخاب شد. درحالی که اتحادیه آسیا می بایست خود هزینه این آزمایش را با در اختیار قرار دادن چند نوع از این هوگوها متقبل می شد فدراسیون تکواندو ایران اقدام به خرید از شرکت کره ای تولید کننده این هوگو کرد.

فدراسیون تکواندو در حالی اقدام به خرید 120 عدد هوگوی الکترونیکی با استفاده از 90 هزار دلار ارز دولتی کرد که هنوز محصول این شرکت به تائید کمتیه کارشناسی فدراسیون جهانی - که اتفاقا سید محمد پولادگر رئیس فدراسیون تکواندو ایران یکی از اعضای آن می باشد - نرسیده است.

از سوی دیگر نکته ای که در این خرید مورد توجه قرار می گیرد اینکه نماینده انحصاری این شرکت در ایران کسی نیست جز مدیر تیم های ملی ایران یعنی حسن ذوالقدر.

تلاش های خبرنگار مهر برای گفتگو با محمد پولادگر رئیس فدراسیون تکواندو در این مورد بی فایده بود و تلفن همراه وی روی پیغامگیر قرار دارد و پاسخگو نیست.

اما غلامرضا ابراهیمی دبیر فدراسیون تکواندو در این مورد به خبرنگار مهر گفت: این هوگوها با توجه به در پیش بودن مسابقات قهرمانی آسیا و میزبانی غرب آسیا خریداری شد که بازدهی آن نیز با کسب عنوان قهرمانی آسیا بعد از 36 سال حاصل شد.

ابراهیمی در مورد احتمال عدم تائید این نوع هوگوها از سوی فدراسیون جهانی گفت: احتمال این کار خیلی کم است ولی با کسب عنوان قهرمانی آسیا و آشنایی نفرات ما با این هوگوها که بزودی در تمام مسابقات تکواندو رایج می شود حاصل این سرمایه گذاری به دست آمده است.

دبیرفدراسیون تکواندو در پایان گفت: بر خلاف آنچه اعلام شده هیچ فشاری از سوی فدراسیون برای خرید این هوگوها به باشگاهها وارد نشده و به صورت رایگان برای آشنایی دراختیار آنان قرار داده شده است.

حسن ذوالقدر سرمربی تیم ملی نیز در مورد نقش خود در مورد این خرید گفت: من نماینده انحصاری شرکت "لاجاست" کره نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه هستم و این خرید طبق یک قرار داد کاملا قانونی صورت گرفت.

مدیر تیم های ملی در مورد تائید این هوگوها از سوی فدراسیون جهانی گفت: دو ماه قبل فدراسیون جهانی این هوگوها را به طور رسمی تائید کرد. برگزاری رقابتهای قهرمانی آسیا که با قهرمانی تیم ملی ایران خاتمه یافت و یا مسابقات غرب آسیا با این نوع هوگوها نشانه همین امر است.

وی ادامه داد: بعد از رسمی شدن هوگوی تولید شده توسط لاجاست "آدیداس" اعتراض کرد و قرار است هوگوی این شرکت نیز بعد از آزمایش تائید شود که تائید آن نفی "هوگوی لاجاست" نیست. البته نفس استفاده از هوگوهای الکترونیکی قطعی است که به المپیک هم وارد خواهد شد.

اینکه استفاده از هوگوی الکترونیکی بزودی در رقابتهای تکواندو از سوی فدراسیون جهانی رسمی اعلام خواهد شد هیچ شکی نیست ولی اینکه چرا این تعداد (120 عدد) یکجا خریداری شده که احتمال عدم کارایی آن با عدم تائید نهایی از سوی کمیته کارشناسی فدراسیون جهانی وجود دارد سئوالی است که باید برای آن پاسخی مناسب پیدا شود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

اهداف قرآن

بازديد: 107

اهداف قرآن

(و شروط و موانع بهره‏مندي از آن)

مقدمه

قرآن مجيد براي نزول خود اهدافي را ذكر كرده است. اين اهداف در سه مجموعه قرار مي‏گيرند: بخشي ناظر به بعد بينش و فكر انسان است، بخشي‏ديگر به‏گرايش‏هاي انسان توجه دارد و بخش سوم، رفتار انسان را مد نظر قرار داده است. گزارشي از اين سه بخش در پي مي‏آيد:

الف) اهداف قرآن در بعد بينش

1- رهايي از غفلت

قرآن مجيد يكي از اهداف خود را نجات انسان از غفلت معرفي مي‏كند: «تنزيل العزيز الرحيم لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون‏» (يس:6); قرآن فرستاده خداي شكست‏ناپذير و مهربان است تا كساني را كه پدرانشان بيم داده نشده‏اند بيم دهي; زيرا ايشان غافل‏اند. در اين آيه، نجات مردم از غفلت، هدف قرآن تلقي شده است و براي تحقق چنين هدفي مي‏فرمايد: بايد مردم بيم داده شوند تا به هوش آيند و از غفلت رهايي يابند.

انسان براي رسيدن به كمال واقعي خود، بايد در چندراهي‏ها، راه صحيح را برگزيند و براي گزينش، بايد به راه‏هاي گوناگون و سود و زيان هر يك توجه داشته باشد; ولي گاهي انسان در اثر سركشي غرايز، به‏گونه‏اي مي‏شود كه تا حد حيوان تنزل مي‏كند و از توجه به راه‏هاي گوناگون غافل مي‏شود. اين غفلت ريشه بسياري از گمراهي‏ها و انحرافات است. قرآن مجيد در توصيف جهنميان مي‏فرمايد: «اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون‏» (اعراف:179); اين گروه با آنكه چشم و گوش و عقل دارند از آنها بهره نمي‏گيرند; همانند چهارپايان، بلكه از آنان نيز گمراه‏ترند; زيرا اينان غافلان‏اند.

انسان در اثر غفلت، اصلا توجه خود را به خدا، معارف حق و راه‏هاي تكامل از دست مي‏دهد، تا چه رسد به آنكه آنها را برگزيند و بدان‏ها دل بندد و در مسير آن‏ها حركت كند. قرآن مي‏فرمايد: برخي انسان‏ها از خدا،[1] آخرت [2] و آيات الهي، [3] كه نقش بسزايي در سعادت آنان دارد، غافل شده‏اند، بايد به آن توجه كنند.

2- به يادآوردن فراموش شده‏ها

خداوند بزرگ از راه فطرت، عقل و وحي، حقايقي را در اختيار بشر قرار داده، ولي انس با دنيا، لذايذ مادي و وسوسه‏هاي شيطاني و هواهاي نفساني سبب شده است كه آن حقايق را فراموش كند. قرآن يكي از اهدافش به ياد آوردن آن حقايق است: «ان هو الا ذكر للعالمين‏» (تكوير:29); قرآن براي جهانيان جز يادآوري چيز ديگري نيست.

قرآن مجيد بر اين باور است كه انسان‏ها امور بسياري را فراموش كرده‏اند. خداوند متعال، [4] نعمت‏هاي او،[5] آيات الهي، [6] پيمان و ميثاق خدا، [7] معارف و احكامي كه از سوي پروردگار در اختيارشان قرار گرفته است، [8] معاد و روز جزا [9] و اعمالي كه خود انجام داده‏اند [10] اموري است كه انسان در طول زندگي خود آنها را فراموش مي‏كند و ضرورت دارد كه كسي آنها را يادآوري كند. برخي از انسان‏ها گاه در اثر فراموشي خدا، خود را نيز فراموش مي‏كنند و دچار از خود بيگانگي مي‏شوند; «نسوالله فانساهم انفسهم‏» (حشر:19); خدا را فراموش كردند، خداوند هم آنان را نسبت‏به خودشان دچار فراموشي ساخت.

انساني كه خود را فراموش مي‏كند ديگري را، كه بر او حاكم شده و در او نفوذ كرده است، خود مي‏پندارد. او فكر مي‏كند كه خودش مي‏خواهد و خودش تصميم مي‏گيرد، ولي در واقع، او نيست كه تصميم مي‏گيرد; هواي نفس، شيطان و انسان‏هايي كه او را مسخ كرده‏اند به او دستور مي‏دهند، دردهاي ديگران را، كه دشمنان او هستند، درد خود مي‏داند و درمان آنها را درمان خود مي‏پندارد; زيرا آنها را خود پنداشته است. او به دنبال هواي نفس و شيطان مي‏رود و مي‏گويد: دلم مي‏خواهد، خودم چنين تشخيص داده‏ام; «كالذي استهوته الشياطين في الارض حيران‏» (انعام:71); مانند كسي كه شيطان‏ها او را فريفته‏اند و عقل و دلش را ربوده‏اند سرگردان است، «كالذي يتخبطه الشيطان من المس‏» (بقره:275); مانند آن كه شيطان او را مس كرده، در او نفوذ نموده، تحت‏سلطه خود درآورده، او را از تعادل خارج كرده است و توان حركت در مسير تكامل خود را ندارد.

قرآن راه نجات از خودفراموشي و از خود بيگانگي را «ياد خدا» و فراموش نكردن او مي‏داند. اگر انسان خدا را به ياد آورد خداوند هم او را ياد مي‏كند: «فاذكروني اذكركم واشكروا لي و لا تكفرون‏» (بقره:153); پس مرا (خدا را) ياد كنيد، من هم شما را ياد مي‏كنم و مرا سپاس گوييد و كفر نورزيد. اگر خدا انسان را ياد كند از خودفراموشي نجات مي‏يابد.

3- ارائه بينش‏هاي صحيح و ضروري

انسان‏ها در شناخت‏خدا و جهان دچار برداشت‏هاي نادرستي شده‏اند و در بسياري از موارد، شناخت صحيحي از جهان، خود و خدا ندارند، چنان كه در موارد بسياري نمي‏توانند با اتكاء به ابزارهاي شناخت‏بشري شناخت‏هاي لازم را به دست آورند; «و ما اوتيتم من‏العلم الا قليلا» (اسراء:85) قرآن مجيد مي‏فرمايد: ما قرآن را فرو فرستاديم تا همه شناخت‏هاي صحيح و لازم براي هدايت انسان به كمال واقعي‏اش را در اختيار او قرار دهيم; «و انزلنا اليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء.» (نحل:89) اصلا دليل آمدن پيامبران: همين بوده است كه بشر از دست‏يابي به همه شناخت‏هاي لازم و صحيح، كه براي سعادت وي ضروري مي‏باشد، ناتوان است.

4- ارائه دلايل‏روشن بر بينش‏هاي صحيح و ضروري

انسان براي پيمودن مسير صحيح كمال نيازمند آن است كه راه درست و صحيحي را، كه به كمال واقعي او منتهي مي‏شود، به او نشان دهند و بر صحيح بودن آن راه، دليل روشن و قطعي نيز داشته باشد تا عقلش سيراب گردد، به پيمودن مسير او را فرمان دهند و در طول راه دچار ترديد و توقف يا عقب‏گرد نشود و در برابر شهوات و وساوس شيطاني از حيث عقلي نلغزد. قرآن كريم هم راه راستين تكامل را نشان مي‏دهد و هم با پشتوانه دلايل روشن و يقين‏آور، استواري آن را تضمين مي‏كند. قرآن كريم در آياتي به اين حقيقت اشاره مي‏كند: «و بينات من الهدي و الفرقان‏» (بقره:185)، «قد جاءكم برهان من ربكم.» (نساء: 174)

البته نشان دادن راه به دو صورت ممكن است: نخست آنكه كليه جزئيات موضوع از سوي قرآن بيان شود و بر آن استدلال گردد. دوم آنكه راهي براي به دست آوردن جزئيات موضوع به ما نشان دهد و بر آن استدلال كند; مثلا، راه امامت را در اختيار ما قرار دهد و بر آن استدلال نمايد و ما از طريق آن راه، جزئيات را به دست آوريم، بدون آنكه براي هر مساله نيازمند استدلال باشيم. هرچند اين آگاهي‏ها غير از ايمان به آنهاست، ولي علم زمينه ايمان را فراهم مي‏سازد و اگر بسيار شفاف باشد و به آن معتقد شود زمينه‏ساز خشيت از خداست; «انما يخشي الله من عباده العلماء» (فاطر:28); همانا بندگان دانشمند از خدا مي‏ترسند.

5- تبيين حق از باطل

تبيين مسائل اختلافي و ارائه معياري براي شناخت‏حق از باطل در مسائل اختلافي و مشتبه، يكي ديگر از اهداف قرآن است: «و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه‏» (نحل:64); و ما كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براي آنكه آنچه را در آن اختلاف كرده‏اند برايشان روشن سازي; «شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس وبينات من الهدي والفرقان‏» (بقره:185); ماه رمضان است كه در آن، قرآن براي هدايت مردم و ارائه نشانه‏هاي روشن هدايت و معيار تشخيص حق و باطل نازل شده است.

با آنكه بسياري از حقايق از طريق دل، عقل و وحي در اختيار انسان قرار گرفته، ولي وساوس شيطان [11] به شكل‏هاي گوناگوني جلوه حق را مشوه مي‏كنند، حتي در حقايق روشن نيز اختلاف ايجاد مي‏نمايند، به گونه‏اي كه گاهي انسان‏هاي پاك‏سرشت نيز از تشخيص حق به طور كامل، ناتوان مي‏شوند. قرآن، كه كتاب هدايت هر انسان پاك‏سيرت است، براي زدودن زنگارهاي وساوس شيطاني از چهره حقيقت، گاه خود به بيان حقايق مورد اختلاف مي‏پردازد و گاه ميزان و معيار تشخيص حق و باطل را بيان مي‏كند; مانند ارجاع به اهل ذكر در آيه شريفه «فاسالوا اهل الذكر» (نحل: 42) و يا آياتي كه بر اعتبار عقل، تجربه و حجيت قول پيامبر و امام وجود دارد.

6- تدبر در آيات قرآن

تدبر و دقت در آيات قرآن در فهم آن نقش بسزايي دارد و در روايات نيز بر آن تاكيد فراوان شده و خواندن بي‏تامل و بي‏تدبر، بدون‏خير واسف‏بار ناميده شده است. درآيه شريفه‏29سوره ص مي‏فرمايد: «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته‏»; كتاب پربركتي فرو فرستاديم تا در آياتش تدبر كنيد. در آيه‏83 سوره نساء فهم اعجاز قرآن در هماهنگي را منوط به تدبر دانسته است و در آيه‏اي ديگر مي‏فرمايد: آيا در قرآن تدبر نمي‏كنند يا بر دل‏ها قفل زده شده است؟ [12] از دو آيه اخير استفاده مي‏شود كه تدبر در قرآن زمينه پي بردن به حقانيت آن را فراهم مي‏سازد و انسان را به راه صحيح دست‏يابي به كمال رهنمون مي‏شود، مگر كساني را كه در اثر گناه بر دل‏هاشان قفل زده باشند.

7- تفكر

قرآن مجيد از «تفكر» بسيار ستايش كرده است و خود از طريق يادآوري يا بيان و توضيح آيات [13] با مثال‏ها و توصيف‏هاي گوناگون [14] و با گزارش كردن داستان‏ها، به بهترين بيان، [15] سعي دارد كه انسان را به فكركردن وادارد تا با انديشيدن درباره زندگي دنيا و آخرت [16] مسير تكاملي خود را شكل دهد و به مقدمه و گذرا بودن دنيا و جاودانگي آخرت پي ببرد و فريفته دنيا نشود و دنيا را هدف قرار ندهد.

 [1] . اعراف: 205

[2] . روم:7

[3] . اعراف:136

[4] . بقره: 152

[5] . فاطر:3

[6] . طه:126

[7] . مائده: 14

[8] . اعراف: 165

[9] . اعراف: 51

[10] . كهف:57

[11] . نساء: 82

[12] . محمد: 24

[13] . بقره: 221

[14] . حشر: 21

[15] . اعراف:176

[16] . بقره:219

 

 

قرآن در خصوص اينكه هدف از نزول آن تفكر و انديشيدن است، مي‏فرمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون‏» (نحل:44); و قرآن را به سوي تو فرو فرستاديم تا آنچه را نازل شده است‏براي مردم تبيين كني و شايد بينديشند.

8- به‏كارگيري عقل و فهم

عقل و دل انسان بسياري از حقايق را درك مي‏كند و در عمق جان به آن اعتراف دارد، ولي حاكميت هواهاي نفساني بر عقل، مانع از توجه به اين حقايق و اعتراف به آنها مي‏شود. يكي از اهداف نزول قرآن زمينه‏سازي براي به كارگرفتن عقل و فهم است: «انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون‏» (يوسف:2); ما كتاب خويش را به صورت خواندني عربي فرو فرستاديم تا شايد عقل را به كار بنديد. در آيه ديگري، مي‏فرمايد: «انظر كيف نصرف الآيات لعلهم يعقلون‏» (انعام:69); بنگر كه چگونه آيات را بيان مي‏كنيم، شايد كه دريابند و حقايق را فهم كنند.

از آيات شريفه مي‏توان اين نكته را استفاده كرد كه قرآن با ذكر مقررات الهي، [1] هشدار نسبت‏به تلاش شيطان براي گمراهي بشر، [2] توجه دادن به معاد [3] و ذكر مثال‏ها [4] در صدد است تا زمينه به كاربندي عقل را در درك حقايق فراهم سازد.

9- آگاهي از يگانگي خدا

انسان تا به مرحله «توحيد در الوهيت‏» نرسد و معتقد نشود كه جز خداوند متعال موجود ديگري شايسته پرستش نيست، اهل نجات نخواهد بود. به همين دليل، همه پيامبران: مردم را به توحيد در الوهيت دعوت مي‏كردند. قرآن مجيد نيز، كه هدفش رساندن مردم به آستانه نجات و سعادت ابدي است، يكي از اهداف نزول خود را آگاه ساختن مردم از توحيد در الوهيت قرار داده است و مي‏فرمايد: «هذا بلاغ للناس... ليعلموا انما هو اله واحد» (ابراهيم:52); اين (قرآن) بيان رسائي براي مردم است... تا آنكه بدانند كه خدا يگانه معبود و موجود شايسته پرستش است.

از مجموع آنچه كه در بعد بينش ذكر شد، چنين نتيجه مي‏گيريم كه قرآن در مرحله اول سعي دارد كه انسان را از غفلت و بي‏خبري‏نجات دهد،سپس‏امورفراموش شده رابه خاطرش آورد. در مرحله بعد، زمينه به‏كارگيري عقل و آمادگي براي فهم حقايق را فراهم مي‏آورد. پس از آن نيز بينش‏هاي ضروري و صحيح را در اختيار او قرار داده و بر آن استدلال مي‏كند، مسائل مورد اختلاف راتوضيح‏مي‏دهد وانسان راتامرحله «توحيددرالوهيت‏»، كه سعادت او در گرو اعتقاد به آن است، به پيش مي‏برد.

ب) اهداف قرآن در بعد گرايش

1- پند دادن

براي آنكه انسان مسير صحيح سعادت را انتخاب كند، علاوه بر بيرون آمدن از عالم غفلت و فراموشي و به دست آوردن بينش‏هاي صحيح و ضروري، بايد دل او نيز در گرو آن بينش‏ها قرار گيرد، ولي توجه به ماديات و پيروي از هواهاي نفساني دل انسان را سخت و او را سنگ‏دل مي‏سازد و آمادگي پذيرش حقايق را از او مي‏ستاند. در چنين موقعيتي، ضروري‏ترين عنصر مورد نياز عاملي است كه دل او را رام كند و به حالت فطري نخستين بازگرداند. آن عامل، «پند و موعظه‏» است. به همين دليل، يكي از نام‏هاي قرآن «موعظه‏» مي‏باشد و در آيات گوناگون از اينكه هدف قرآن موعظه كردن است‏سخن به ميان آورده است; مانند: «يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم‏» (يونس:57); اي مردم، شما را از سوي خداوندگارتان پندي آمد.

پذيرش حقايق غير از آگاهي از حقايق است. كم نيستند افرادي كه با آنكه حقيقت‏برايشان روشن گشته، از پذيرش آن سرباز مي‏زنند و در برابر آن مقاومت و حتي جبهه‏گيري مي‏كنند. قرآن مجيد از افراد و گروه‏هايي نام مي‏برد كه در برابر ادعاهاي حق انبيا: در عين يقين داشتن به آنها، موضع مخالف گرفته و تسليم نشده‏اند و بويژه، برتري‏طلبي و ستمگري آنان سبب شده است كه حاضر به پذيرش حقايق نشوند: «جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما وعلوا» (نمل:14); آيات الهي را در عين آنكه بدان‏ها يقين داشتند، به دليل ستمگري و برتري‏طلبي، انكار كردند. از اين‏رو، نقش «موعظه‏» دقيقا اين است كه زمينه را براي پذيرش دل و تسليم شدن در برابر حقايق فراهم سازد.

نكته شايان توجه آنكه موعظه‏هاي قرآني صرفا بر اموري كه شهرت دارد (مشهورات) و مورد قبول توده مردم است متكي نمي‏باشد، بلكه آنچه در مواعظ قرآني رعايت مي‏شود تكيه بر امور صحيح و درستي است كه فهم آن آسان و همراه با تعابيري است كه دل را تحت تاثير قرار مي‏دهد. به عنوان مثال، به اين موعظه قرآن توجه كنيد: «قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني وفرادي ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة.» (سبا:46) روي سخن در اين موعظه با منكران نبوت است كه با نزول قرآن به عنوان معجزه الهي و درخواست همانندآوري، نبوت پيامبر اسلام(ص) برايشان به اثبات رسيده، ولي براي بهانه‏جويي يا در اثر شبهه‏اي كه مغرضان مطرح كرده بودند، چنين مي‏پنداشتند كه پيامبر(ص) - نعوذ بالله - جن‏زده شده يا تحت تاثير نيروهاي ديگر، تصور كرده كه پيامبر است.

قرآن از مرحله استدلال، كه همانندآوري است، گذشته و مي‏فرمايد: چون شما در مقام استدلال نتوانسته‏ايد همانند قرآن بياوريد پس پيامبري رسول گرامي(ص) ثابت‏شده است; ولي براي آنكه دل‏هاي آنان را تسليم اين حقيقت كند، مي‏فرمايد: «بگو من شما را فقط به يك چيز موعظه مي‏كنم: براي خدا به‏پاخيزيد و به تنهايي و يا با هم‏انديشي درباره نبوت پيامبر(ص) بينديشيد و ببينيد كه او جن‏زده نيست. اگر از نيروي تفكر خود، به دور از تعصب، كمك بگيريد نبوت او را تصديق خواهيد كرد. موضوع «موعظه‏» در اين آيه مطلب حقي است كه قبلا بر آن استدلال شده و در اينجا به طريقي آسان و روشن و به منظور رام‏ساختن دل‏ها، راه زدودن و تحت تاثير اغراض و انگيزه‏هاي مخالف حق قرار نگرفتن را نشان مي‏دهد.

2- انذار و تبشير

فعاليت‏هاي اختياري انسان در اثر آگاهي و انگيزه، جامه عمل مي‏پوشد. براي حركت انسان‏ها در هر مسير (اعم از حق و باطل) صرف آگاهي كافي نيست، بلكه علاوه بر آگاهي، انگيزه نيز لازم است و تا انسان نسبت‏به كارهاي خير، انگيزه و نسبت‏به كارهاي ناشايست، دافعه‏اي باطني نداشته باشد، در مسير صحيح قدم نمي‏گذارد و به پيش نمي‏رود. انسان بايد در كنار سيراب شدن عقل با توجه به نتايج و عواقب كارهاي خوب و بد، تمايل قبلي به خيرات و نفرت و انزجار نسبت‏به شرور و زشتي‏ها داشته باشد. اين نيز در پرتو «انذار» و «تبشير» حاصل مي‏شود. اين‏همه تاكيد قرآن بر بهشت و جهنم و ذكر جزئيات و تفاصيل پاداش‏ها و كيفرهاي آن‏جهاني، علاوه بر حقانيت آن، براي نقش عظيم آن در جهت‏دادن و به تلاش واداشتن انسان است.

بجز انسان‏هاي متعالي، كه عبادت را تنها به دليل شايستگي خدا براي عبادت يا محبت و يا سپاسگزاري انجام مي‏دهند، بيشتر انسان‏ها شوق به بهشت و يا بيم از جهنم عامل حركت آنها در جهت عبادت خداست. افزون بر اين، انذار و تبشير براي انسان‏هايي كه در اثر كجروي‏ها بيان استدلالي و موعظه برايشان سودي ندارد، هشداري است كه گه گاه آنان را از مسير انحرافي خويش باز مي‏دارد. قرآن مجيد يكي از اهداف خود را انذار و تبشير معرفي مي‏كند و مي‏فرمايد: «انزل علي عبده الكتاب ... لينذر باسا شديدا من لدنه ويبشر المؤمنين‏» (كهف:1و2); خداوند بر بنده خويش كتاب را فرو فرستاد... تا از عذاب سخت پروردگار بيم دهد و مؤمنان را بشارت گويد.

3- درمان بيماري‏هاي روحي

زدودن زنگارهاي دل، هم براي باورداشت‏سخن حق ضرورت دارد و هم براي ارتقا در نردبان تكامل و قرب به خدا نقش اساسي ايفا مي‏كند. قرآن كريم يكي از اهداف خود را شفابخشي اعلام كرده و مي‏فرمايد: «يا ايها الناس قد جاءتكم... شفاء لما في الصدور» (يونس:75); اي مردم، از سوي خدا برايتان... بهبودبخش بيماري‏هاي روحي آمد. تعبير «شفاء لما في الصدور» عام است و هرگونه بيماري دروني، خواه كفر و نفاق و گمراهي باشد و خواه ديگر امراض باطني را، كه مانع از رشد معنوي انسان است، دربر مي‏گيرد.

در آيه شريفه چهاردهم از سوره مطففين، قرآن دليل تكذيب معاد و روز جزا از سوي انسان‏هاي گناهكار و تجاوزگر را زنگارگرفتگي دل‏هايشان مي‏داند. در آيه دهم سوره بقره نيز دليل نفاق و نيرنگ‏بازي منافقان را بيماري دل آنان مي‏داند. به‏هرحال، تا ظرف دل از زنگار بيماري گناهان و كارهاي ناشايست پاك نشود، بهترين معارف هم اگر در آن جاي گيرد، آلوده به شرك و نفاق مي‏شود و ثمربخشي خود را از دست مي‏دهد. قرآن درصدد است كه ظرف دل را پاك سازد و بيماري‏هاي آن را بهبود بخشد. تلاوت قرآن و دل سپردن به آن چنين اثري دارد كه در روايات آمده است: دل‏ها همچون فلزات زنگار دارند، زدودن زنگار آنها با استغفار و تلاوت قرآن ميسر است.

4- هدايت‏پذيري و پندپذيري

اگر عقل سيراب شود، دل رام مي‏گردد و ظرف دل از زنگارها و بيماري‏ها پالوده شود، آماده پذيرش هدايت قرآن و تسليم در برابر موعظه و پند آن مي‏شود. اين هدف ديگري است كه در آيات مطرح شده است. قرآن مي‏فرمايد: «ام يقولون افتراه. .. بل هو الحق من ربك... لعلهم يهتدون‏» (سجده:3); يا آنكه مي‏گويند: قرآن را به دروغ به خدا نسبت مي‏دهد...، بلكه قرآن حق است و از سوي خداوندگار تو است... تا شايد هدايت پذيرند. در آيه ديگري مي‏فرمايد: «كتاب انزلناه اليك.

[1] . انعام: 51

[2] . يس: 62

[3] . جاثيه: 5

[4] . عنكبوت:43

 

.. ليتذكر اولوالالباب‏» (ص:29); كتابي به سوي تو فرو فرستاديم... براي آنكه خردمندان از آن پند گيرند.

5- تقوا

يكي از اهداف قرآن ايجاد تقوا در انسان‏ها است. قرآن مي‏فرمايد: «قرآنا عربيا غير ذي عوج لعلهم يتقون‏» (زمر:28); قرآن عربي را، كه در آن هيچ كژي نيست، فروفرستاديم تا شايد تقوا پيشه كنند. «تقوا» يكي از عناصر مهم در بينش قرآني و در اصل، به معناي «خودپايي‏» است. انسان همواره در برابر خطرات، خود را مي‏پايد و مراقب خويش است. اين خودپايي مي‏تواند در برابر عذاب جهنم، خشم خدا و از دست‏دادن كمالاتي باشد كه انسان مي‏تواند به آنها برسد. به همين دليل، به نحوي بر «ترس‏» هم دلالت دارد. و اينكه گاهي تقواي الهي يا تقواي از جهنم را به ترس از خدا يا جهنم معنا مي‏كنند بر همين اساس است، وگرنه معناي اصلي آن «ترس‏» نيست. در اينجا اين سؤال مطرح مي‏شود كه «ترس از خدا» به چه معنا است؟ «ترس از خدا» مي‏تواند به دو صورت مطرح شود:

نخست آنكه از معصيت‏خدا برحذر باشد; زيرا معصيت‏خدا منشا همه عذاب‏هاي اخروي و عقوبت‏هاي دنيوي است.

دوم آنكه خطر هميشه جسماني نيست، محروميت از رحمت و دوري از محبوب براي انسان‏هاي برجسته بالاترين رنج است. انسان‏هايي كه مراحلي از كمال را طي كرده‏اند بدين دليل از معصيت‏خدا دوري مي‏كنند كه نگران دورماندن از محبوب خود هستند. برجستگان از بندگان خدا اصولا از توجه به غير خدا بيمناكند و تقواي آنكه آنان راهميشه در محضر خدا و خدا را حاضر و ناظر اعمال آنان قرار مي‏دهد و نسبت‏به غفلت از خدا ترسانند. برجستگان از بندگان خدا اصولا از توجه به غير خدا بيمناكند و تقواي آنكه آنان را هميشه در محضر خدا و خدا را حاضر و ناظر اعمال آنان قرار مي‏دهد و نسبت‏به غفلت از خدا ترسانند.

تقوا هم در مرحله فكر و نظر مطرح است و هم در مرحله عمل و رفتار. اولين مرحله تقوا در بعد نظري، «حقيقت طلبي‏» است تا انسان گرفتارباطل نشود. چنين‏كسي وقتي با قرآن مواجه مي‏گردد بدان هدايت‏مي‏شود ووقتي آيات‏خدا ومعجزات‏الهي رامي‏بيند، تسليم آن مي‏گردد و بدان‏ها ايمان مي‏آورد. حضرت سلمان; با آنكه در محيط كفر و شرك متولد شد و در آنجا رشد كرد، ولي حقيقت‏طلبي و تقواي او موجب شد كه در پي يافتن آيين حق برآيد و سرانجام، به پيامبر اسلام(ص) برسد و ايمان آورد. قبلا گفتيم كه قرآن مي‏خواهد حقيقت‏طلبي را در انسان تقويت و شكوفا سازد.

بالاترين مراحل تقوا نيز برترين درجات كمال است كه انسان را شايسته آرامش يافتن در جوار رحمت‏حق مي‏سازد: «ان المتقين في جنات و نهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر» (قمر:54 و 55); اهل بهشت در باغ‏ها و كنار نهرهاي بهشت‏اند، در منزلگاه صدق و حقيقت، نزد خداوند عزت و سلطنت جادواني متنعم‏اند.

اولين مرحله تقوا در بعد عمل نيز آن است كه آنچه را طبق فطرت خويش زشت مي‏يابد از آن اجتناب مي‏كند. اين نوع تقوا را مي‏توان «تقواي فطري‏» ناميد; زيرا فطرت آن را به انسان الهام مي‏كند، ولي اين اولين مرحله تقوا در مرحله عمل است. پس از اسلام آوردن نيز تقوا مطرح است. اما كساني از مراحل بالاتر هدايت قرآن برخوردار مي‏شوند كه مراتب ديگر تقوا را داشته باشند.

در قرآن مجيد، آنچه انسان بايد خود را از آن دور نگه دارد، مشخص گرديده است; و لذا آن جمله خداوند معاد آتش دوزخ فتنه‏اي كه فقط ظالمان را در بر نمي‏گيرد، وضعيت‏حاضر و آينده هركس‏مي‏باشد. پرداختن‏به‏همه‏اين‏مواردونكته‏سنجي‏هاي‏موجود در آنها بافرصت محدود اين مقاله سازگار نيست. بنابراين، تقوا داراي‏درجات‏است،و هرچند همه موارد آن مدنظر قرآن مي‏باشد ولي به نظر مي‏رسد در آنجا كه تقوا هدف نزول قرآن است، مرحله اوليه تقوا نيست; زيرا اگر چنان خصلتي (حقيقت‏طلبي) در انسان نباشد، از ابتدا به قرآن گوش فرانمي‏دهد.

ج) اهداف قرآن در بعد عمل

1- شكرگزاري

انساني كه به اين مرحله رسيده است‏خود را با انبوهي از نعمت‏هاي خدا روبرو مي‏بيند و آماده مي‏شود تا در برابر اين‏همه نعمت‏شكرگزاري كند. او اگر به نعمت‏ها توجه نداشته باشد و يا از صاحب نعمت غافل باشد در صدد شكرگزاري برنمي‏آيد. قرآن در آيات خود با برشمردن نعمت‏ها و توجه‏دادن به اين نكته كه همه آنچه در اختيار انسان است، از خداست، اين زمينه را فراهم مي‏سازد. در چنين موقعيتي است كه انسان حق‏شناس به ولي‏نعمت‏خود توجه مي‏كند و در مي‏يابد كه همه چيز از اوست و جز نعمت‏هاي او چيز ديگري از خود يا ديگري ندارد. به شكرگزاري آن ذات اقدس مشغول مي‏گردد و تا آنجا پيش مي‏رود كه حتي عبادت خويش را براي خوف از دوزخ يا شوق به بهشت انجام نمي‏دهد، بلكه انگيزه شكرگزاري از نعمت‏هاي بي‏شمار خدا او را به عبادت وامي‏دارد. [1]

2- داوري بحق در مسائل مورد اختلاف

يكي ديگر از اهداف قرآن حل مسائل مورد اختلاف در مرحله عمل است. فطرت پاك انسان وي را به رعايت عدالت و اعطاي حقوق ديگران فرامي‏خواند و در مقابل تجاوزطلبي، او را از اين كار باز مي‏دارد. پيامبران: از يك سو، با انذار و تبشير، زمينه كنارزدن تجاوزطلبي و عمل به خواست فطرت الهي و پاك انسان را فراهم مي‏سازند و از سوي ديگر، در موارد اختلاف بين انسان‏ها قضاوت مي‏كنند و مصداق حقوق ديگران را تعيين مي‏نمايند. البته پس از هر پيامبري در طول تاريخ، انسان‏ها دچار انحراف شده‏اند و با آنكه مسائل حقوقي برايشان روشن بوده، حقوق ديگران را ناديده گرفته و به آنان ستم روا داشته‏اند.

همچنين به تدريج، با ايجاد انحراف در دين خدا و يا برداشت‏هاي ناروا از تعاليم دين، انسان‏هاي ديگر را گمراه ساخته و افراد را دچار اختلاف كرده‏اند. در چنين وضعيتي، فقط ايمان به خدا راهگشاي مؤمنان مي‏گردد. قرآن مجيد، كه پس از پيامبران فراوان گذشته رسيده، يكي از اهدافش قضاوت در مسائل اختلافي بين مردمان است. بنابراين، هدف قرآن در يك مرحله، تبيين مسائل مورد اختلاف از نظر فكري و در مرحله ديگر، قضاوت بحق در مسائل مورد نزاع است تا از انحراف بشر در مقام عمل جلوگيري به عمل آيد. در آيه‏213 از سوره بقره هدف بعثت همه انبياء و نزول كتب آسماني قضاوت، در مورد مسايل مورد اختلاف مردم دانسته شده است و اين نكته مطرح شده است كه پس از آمدن پيامبران نيز مردم به دليل تجاوزطلبي اختلاف كردند و در آيه 64 از سوره نحل مي‏فرمايد «و ما انزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذي اختلفوا فيه‏» ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براي آنكه موارد مورد اختلاف ميان مردم را برايشان توضيح دهي و بيان كني.

3- تثبيت مؤمنان

خداوند مي‏فرمايد: «قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا» (نحل:102); اي رسول، بگو اين آيات را روح‏القدس از جانب پروردگارت به حقيقت و راستي آورد تا اهل ايمان را در راه خدا ثابت قدم گرداند.

نزول وحي و تداوم آن، عامل ثبات مؤمنان در مسير خويش و نلغزيدن به جهات انحرافي است. هرچند تثبيت در مرحله «قلب‏» نيز مطرح شده، ولي ثبات قدم در مسير دين و تكامل بيش‏تر ناظر به مشكلاتي است كه در مقام عمل پيش مي‏آيد و انسان را در ادامه راه دچار تزلزل مي‏كند. قرآن مجيد با تقويب روحيه و توجه‏دادن بشر به خداوند و قدرت بي‏نظير وي و نيز پاداش عظيم مجاهدان، امدادهاي غيبي فرشتگان و ذكر داستان‏هاي پيامبران: و مجاهدان گذشته، زمينه ثبات قدم مؤمنان و پيامبر(ص) را در مقام عمل فراهم مي‏سازد.

4- برپايي جامعه عادلانه

«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط‏» (حديد:25); همانا پيامبران خود را با دلايل و معجزات فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان عدل نازل كرديم تا مردم عدالت را به پا دارند.

عدالت و قسط، هر دو با رعايت‏حقوق ديگران و دست‏يابي هركس به حق خويش مرتبط است، ولي قسط بيش‏تر ناظر به پياده‏كردن قوانين عادلانه است. قرآن مجيد هدف نزول كتاب‏هاي آسماني، از جمله قرآن، را اقامه قسط مي‏داند، آن هم قسط عمومي كه به دست‏خود مردم برپا شود; بدين معنا كه هدف، رشددادن جوامع است تا آنجا كه مردم، خود انگيزه اجراي عدالت پيدا كنند و آن را اجرا نمايند.

5- حاكميت قوانين خدا

«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» (نساء:105); اي پيامبر، ما قرآن را بحق به سوي تو فرو فرستاديم تا بدانچه خدا با وحي بر تو پديدار ساخته‏است، حكم نمايي.

عدالت مورد نظر قرآن و اجراي آن (قسط) تنها در سايه قوانين الهي امكان‏پذير است. از اين‏رو، در اين آيه شريفه هدف از نزول قرآن را حكم‏نمودن پيامبر(ص) در بين مردم، طبق دستور و راي خدا مي‏داند. اجراي احكام ديني از يك سو، بر اساس قوانين عادلانه است و از سوي ديگر، به دست عادل‏ترين انسان‏ها به اجرا درمي‏آيد. در نتيجه، در مراحل قانون‏گذاري و اجرا، ضامن عدالت اجتماعي است.

6- حاكميت دين خدا بر ساير اديان

«هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله‏» (فتح:28); او رسول خود (محمد(ص)) را با قرآن و دين حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب گرداند.

حاكميت دين خدا و غلبه آن بر ساير اديان، كه هدف ارسال پيامبر گرامي اسلام(ص) است، از ديگر اهداف اجتماعي نزول قرآن است.

[1] . «... و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار»، (محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص‏69)

اين نكته با توجه به خاتم پيامبران بودن آن حضرت روشن‏تر مي‏شود. نكته شايان توجه اينكه از آنجا كه سعادت واقعي انسان در قرب به خداوند متعال است و قرب به خداوند بستگي كامل به حاكميت دين حق بر جامعه بشري دارد و تمام مراحل پيشين و حتي اجراي عدالت و امنيت عمومي براي آن است‏كه‏مردم آزادانه به عبادت خالص الهي بپردازند و به بالاترين مراحل قرب الهي دست‏يابند، قرآن مجيد مي‏فرمايد: خداوند به كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند وعده داده است كه آنان را جانشينان و وارثان زمين گرداند، ديني را كه براي آنان پسنديده ست‏برايشان مستقر سازد، به آنان امنيت ارزاني دارد تا تنها او را بپرستند و همتايي براي او در نظر نگيرند. [1]

7- خروج از ظلمت‏ها به سوي نور

«كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور» (ابراهيم:2); اين قرآن كتابي است كه ما به سوي تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا، از ظلمات (جهل و كفر) بيرون آوري و به عالم نور برساني.

«نور» و «ظلمت‏» در اين آيه مصاديق فراواني دارد كه از يك سو، كفر و نفاق و زنگارهاي دل و هرگونه عاملي را كه موجب دوري و جدايي از خداست و از سوي ديگر، مراتب قرب به خداوند از آغاز تا پايان را دربر مي‏گيرد. بنابراين، مراتب گوناگون تقرب به خداوند مصاديق گوناگون خارج شدن از ظلمت‏ها به نور است كه يكي از اهداف قرآن به شمار مي‏آيد.

8- هدايت‏به راه‏هاي امن و صراط مستقيم

«قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام... ويهديهم الي صراط مستقيم‏» (مائده:15 و16); براي هدايت‏شما نوري عظيم و كتابي با حقانيت آشكار آمد. خدا با آن كتاب هركه را در پي رضا و خشنودي او ست‏به راه‏هاي سلامت و صراط مستقيم رهنمايي مي‏كند.

قرآن كريم، كه نوري از سوي خداوند متعال است، كساني را كه در پي كسب خشنودي خدا باشند به راه‏هايي كه از هر نظر سلامت است و كسي را كه در آن پاي نهد به سلامت‏به سر منزل مقصود - كه خداست - مي‏رساند، هدايت مي‏كند. اين راه‏ها مي‏تواند در طول يكديگر و نيز در عرض هم باشند. كساني كه در اين راه‏ها قدم مي‏زنند در هر قدم، از ظلمتي رهايي يافته و به نوري نايل مي‏شوند و سرانجام، از سبل امن به شاهراه هدايت (صراط مستقيم) راه‏نمون مي‏شوند.

9- ورود به رحمت ويژه الهي و هدايت‏به ذات او

«يا ايها الناس قد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم في رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما» (نساء:174 و 175); اي مردم، براي هدايت‏شما از جانب خدا برهاني محكم آمد و نوري تابان به سوي شما فرستاديم. پس آنان كه به خدا گرويدند و به او متوسل شدند به زودي، آنها را به جايگاه رحمت و فضل خود در خواهد آورد و به راه راست رهنمايي مي‏نمايد.

مؤمناني كه به اين ريسمان نوراني الهي چنگ زنند و پناه برند خداوند، خود، ايشان را در رحمت و فضل ويژه‏اش وارد مي‏سازد و از صراط مستقيم ويژه‏اي، ايشان را به ذات اقدس خود راهنمايي مي‏كند. آنان در اين جهان از هم‏نشينان خدا و در سراي آخرت نيز در پايگاهي رفيع و راستين در آستان مقدس الهي خواهند بود. در آيه ديگري مي‏فرمايد: «ان المتقين في جنات ونهر في مقعد صدق عند مليك مقتدر» (قمر:54 و 55); اهل تقوا در باغ‏ها و كنار نهرهاي بهشت منزل گزيده‏اند، در منزلگاه صدق و حقيقت، نزد خداوند عزت و سلطنت جاوداني متنعم‏اند.

قرآن مجيد در كنار اهدافي كه براي خود برمي‏شمرد، موانعي را نيز براي بهره‏مندي از قرآن و رسيدن به اهداف آن مطرح كرده است. در اين بخش، ابتدا شروط و سپس موانع بهره‏مندي از آن مطرح مي‏گردد:

الف _ شروط بهره‏مندي از قرآن

قرآن مجيد در كنار اهدافي كه براي خود برمي‏شمرد، شروط و موانعي را نيز براي بهره‏مندي و رسيدن به آن اهداف مطرح كرده است. در اين بخش، ابتدا شروط و سپس موانع بهره‏مندي از قرآن را مطرح مي‏كنيم:

1- در پي علم و يقين‏بودن

يكي از شروط مهم براي بهره‏مند از قرآن آن است كه انسان در پي دست‏يابي به علم و يقين باشد، بخواهد به حقايق پي برد و بر گمان و حدس و امثال آن تكيه نكند. قرآن مجيد در پاسخ به مشركان و در مقام نفي شرك، همواره مي‏گويد كه آنان دنبال گمان، تقليد و شك‏اند و نسبت‏به مدعاي خويش يقين ندارند; اگر راست مي‏گويند دليل قاطعي بر مدعاي خود بياورند. به هر حال، اگر كساني به دنبال هواهاي نفساني خود باشند و يا بر اساس گمان و شك بخواهند زندگي خود را بنا نهند، از قرآن بهره‏اي نخواهند برد. در آيه 11 سوره توبه مي‏فرمايد: «قد فصلنا الايات لقوم يعلمون.» در آيه 11 بقره نيز مي‏فرمايد: «قد بينا الايات لقوم يوقنون.» مشابه اين، آياتي است كه چنين بياني دارند:«لقوم يفقهون‏» (انعام:98)، «لقوم يتفكرون‏» (يونس:24)، «لاولي الالباب‏» (آل‏عمران:190).

2- در اختيارداشتن قلب خود

در آياتي از قرآن مجيد مي‏فرمايد: «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب‏» (ق:37); در اين، پند و تذكري است‏براي آن‏كه داراي قلب هوشياري باشد.

انسان در اثر گناه و ياغفلت گاهي قلب و دل خود را در اختيار شيطان،هواي‏نفس، غرايزحيواني‏وانسان‏هاي‏منحرف‏قرارمي‏دهد و آنان دلش را مي‏ربايند. كسي كه دل ندارد - يعني، دل را به ديگري سپرده‏است واو هرگونه كه مي‏خواهد بر آن حكم مي‏راند - نمي‏تواند از قرآن بهره‏مند شود. كسي از قرآن بهره‏مند مي‏شود كه بر دل خود مسلط باشد. در روايات آمده است كه اگر شياطين پيرامون‏دل‏پرسه‏نمي‏زدندوآن‏رااحاطه‏نمي‏كردندانسان‏مي‏توانست‏به ملكوت جهان نظر كند و حقايق هستي را دريابد. بايد دل در اختيار انسان باشد تا آن را در اختيار قرآن و حقايق آن قرار دهد; در نتيجه، متاثر شود و به سوي كمال خويش حركت كند.

3- حيات و زنده(دل) بودن

در آيه 70 سوره يس مي‏فرمايد: «لينذر من كان حيا»; قرآن نازل شده است تا كساني را كه زنده‏اند بيم دهد. برخي انسان‏ها مرده‏اند و مرده را هرقدر صدا بزني، موعظه كني يا حقايق را برايش بازگو كني اثري نخواهد داشت. انسان‏هايي كه در اثر گناه بر قلب‏هاشان مهر خورده و راه نفوذ معارف حق را بر خود بسته‏اند وقتي حقايق و آيات الهي را مي‏شنوند، ذره‏اي تاثير در آنان نمي‏نهد; گويا چنين حقايقي را نشنيده‏اند. منافقان مظهر كامل اين حالت مردگي و مؤمنان حقيقي مظهر كامل زنده‏دل بودن‏اند. قرآن مجيد مي‏فرمايد: «ا و من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها» (انعام: 122); آيا كسي كه مرده بود و او را زنده كرديم و برايش نوري قرار داديم كه با آن در بين مردم حركت مي‏كند مانند كسي است كه در تاريكي‏ها به سر مي‏برد و از آن خارج نيست؟

انسان‏هاي زنده، كه باتقوا هستند، با نور خدا حركت مي‏كنند و در برخورد با شياطين، هوشيارانه عمل مي‏نمايند: «ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون‏» (اعراف:201); اهل تقوا را چون وسوسه و خيالي از شيطان به دل رسد، همان دم خدا را به ياد آورند و همان لحظه بصيرت و بينايي پيدا كنند.

4- در پي خشنودي خدابودن

انسان‏ها در هر عملي كه انجام مي‏دهند، علاوه بر علم و آگاهي، انگيزه‏اي نيز دارند و بايد داشته باشند، ولي انگيزه‏ها در افراد و موقعيت‏هاي گوناگون متفاوت است; گاهي كارها برخاسته از انگيزه‏هاي حيواني و نفساني مانند سيركردن شكم و تامين لذايذ مادي است و گاهي انسان فراتر از سطح حيوانات قرار مي‏گيرد. در اين صورت، انگيزه‏هاي مادي نمي‏تواند محرك اصلي او باشد و آنچه در پي آن است موضوعي فراتر از تامين لذايذ مادي خواهد بود. در اين ميان، آنان كه عشق به حقايق دارند با كشف مطالب علمي دل‏خوش مي‏شوند و حداكثر با درك مفاهيمي كه از معنويات حكايت دارد، سرمست مي‏شوند; ولي اگر انسان با خدا آشنا شود، خدا را خوب بشناسد و به او معتقد گردد بالاترين لذت براي او خشنودي خداست; نه در انجام اعمالش انگيزه دنيوي دارد و نه اميدي به نعمت‏هاي بهشتي و نه خوفي از عقوبت‏هاي اخروي در خود مي‏يابد. چنين افرادي حتي اگر خدا نعمت‏هاي بهشتي را هم در اختيارشان قرار ندهد يا عقوبتشان كند از او ست‏برنمي‏دارند; زيرا خشنودي خدا برايشان از همه چيز بالاتر است.

خداوند درباره اينان مي‏فرمايد: «يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ... و يهديهم الي صراط مستقيم‏» (مائده:16); خداوند كساني را كه در پي خشنودي او باشند... به وسيله قرآن به راه‏هاي امن هدايت مي‏كند و آنان را به صراط مستقيم رحمت و قرب خويش رهنمون مي‏گردد.

5- تقوا

(در اين زمينه در قسمت اهداف قرآن در بعد گرايش سخن گفته شد. بدان‏جا رجوع كنيد.)

6- خشيت و خوف

يكي ديگر از شروط بهره‏مندي از قرآن، كه مرتبط با انذار و بيم‏دادن قرآن مي‏باشد، خوف و خشيت است. در سوره يس، پس از آنكه هدف قرآن را انذار و بيم‏دادن مردم مي‏داند و متذكر مي‏شود كه منافقان از انذار قرآن بهره‏اي ندارند، مي‏فرمايد: «انما تنذر من اتبع الذكر و خشي الرحمن بالغيب فبشره بمغفرة و اجر كريم‏» (يس:11); فقط كسي از بيم‏دادن تو بهره مي‏برد كه پيرو قرآن باشد و از خداوند رحمان خشيت داشته باشد، پس او را به آمرزش و پاداش ارجمند الهي بشارت ده.

[1] . نور: 55

 

در سوره طه نيز مي‏فرمايد: «طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي الا تذكرة لمن يخشي‏» (طه:1-3); اي پيامبر، ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا خود را بسيار به رنج و زحمت اندازي، جز آنكه اين كتاب يادآور و پند براي كساني است كه داراي خشيت‏اند. در سوره ق نيز مي‏فرمايد: «فذكر بالقرآن من يخاف وعيد» (ق:45); با قرآن كسي را پند بده كه از وعده‏هاي عذاب و كيفر الهي ترسان است.

در قرآن «خشيت‏» نسبت‏به خداوند مطرح شده، ولي «خوف‏» بيش‏تر در خصوص عذاب جهنم و گاهي در مورد خداوند يا مقام خداوندگار به كار رفته است. به همين دليل، گفته‏اند: «خشيت‏» احساس ترسي است كه از درك عظمت‏خدا براي فرد حاصل مي‏شود و قرآن مي‏فرمايد: «هركس عظمت‏خدا را درك كند و در اثر درك عظمت الهي بيمناك شود انذار قرآن برايش سودمند است و درك عظمت‏خدا موجب مي‏گردد كه همه موجودات جهان در پيش چشم انسان كوچك شود.» [1] ترس از عذاب‏هاي اخروي نيز زمينه بهره‏گيري از انذار قرآن را فراهم مي‏آورد. كسي كه ترسي از عذاب ندارد به آن دليل است كه ايمان و اعتقادش به معاد ضعيف است و چنين كسي انذار برايش سودي ندارد، ولي آنان كه ايمانشان به معاد مستحكم است ترس از معاد در پرتو انذار انبياي الهي: و قرآن زمينه كناره‏گيري از گناه و پاك و پالوده ساختن آنان را فراهم مي‏سازد واز مخلصان مي‏شوند. قرآن مجيد در وصف انسان‏هاي برجسته و باايمان، بويژه انبياي الهي:، مي‏فرمايد: «انا اخلصناهم بخالصة ذكري الدار» (ص/46); آنان را با ياد معاد از آلودگي‏ها آميزه شرك، پاك، ناب و خالص كرديم.

7- ايمان و نيكوكاري

در نجات و سعادت انسان، طبق بينش قرآني، ايمان بدون عمل و عمل بدون ايمان نقشي ندارد، بلكه اين دو با هم سعادت بشر را تامين مي‏كنند. از اين رو، قرآن دو شرط ديگر براي بهره‏مندي از قرآن را «ايمان‏» و «احسان‏» دانسته است. در سوره لقمان، آيه 2 و3 مي‏فرمايد: «تلك آيات الكتاب الحكيم هدي وبشري للمحسنين‏»; اين است آيات كتاب حكمت آموز كه هدايت و بشارت براي نيكوكاران است. در آيه 120 سوره هود نيز مي‏فرمايد: «و جاءك في هذه الحق و موعظة و ذكري للمؤمنين‏»; براي تو در اين كتاب، حقيقت، موعظه، يادآوري و پندي براي مؤمنان آمده است.

8- طلب راه درست

در برخي از آيات قرآن مي‏فرمايد: اين قرآن براي كساني پند و اندرز و يادآوري است كه بخواهند راه درست را در پيش گيرند. قرآن هيچ‏كس را به صورت جبري و اتفاقي هدايت نمي‏كند; تا كسي خودش نخواهد كه مسير صحيح را بپيمايد قرآن نيز دست او را نمي‏گيرد. اصولا در درمان بيماري‏هاي روحي اولين قدم تمايل فرد بيمار است; اوبايد خود به بيماربودن خود باور داشته و در پي علاج خويش برآيد; دست‏كم، آمادگي داشته باشد كه به راهنمايي‏ها و درمان‏هايي‏كه قرآن در اختيار او قرار مي‏دهد جامه عمل بپوشاند. اما اگر كسي هدفش جز اين باشد خواندن قرآن و فهم محتواي آن برايش سودي ندارد و چه بسا زيان‏آور هم باشد.

قرآن مجيد درباره قوم هود مي‏فرمايد: «اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمي علي الهدي‏» (فصلت:17); ما قوم ثمود را هدايت كرديم، ولي آنان كوري را بر هدايت‏برگزيدند. قرآن مجيد در آيه‏27 سوره تكوير، پس از زدودن شبهاتي كه در مورد رسالت پيامبر(ص) و حقانيت قرآن مطرح شده است، مي‏فرمايد: «ان هو الا ذكر للعالمين لمن شاء منكم ان يستقيم‏»; قرآن جز يادآوري و پندي براي عالميان نيست، (البته) براي كسي‏از شما كه بخواهد راه راست را در پيش گيرد.

9- ايمان به خدا و تمسك به قرآن

شرط ديگري كه در بهره‏مندي از قرآن مطرح است ايمان به خدا و تمسك بدان است. در آيه 175 سوره نساء مي‏فرمايد: «و انزلنا اليكم نورا مبينا فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم في رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما»; به سوي شما نوري روشنگر فرو فرستاديم، اما آنان كه به خدا ايمان آوردند و به قرآن چنگ زدند پس خداوند آنان را در رحمت و فضل خود وارد مي‏كند و آنان را از راهي مستقيم به سوي خود هدايت مي‏نمايد.

ايمان به خدا اساس تمام ارزش‏هاست و هر عملي كه بدون ايمان انجام گيرد هيچ نقشي در سعادت انسان ايفا نمي‏كند. چنگ‏زدن به تعاليم قرآني نيز تنها راه وصول به هدف نهايي قرآن است. آگاهي‏دادن به وسيله انذار و تبشير و انتخاب راه درست و رعايت تقوا براي آن است كه انسان در پرتو تعاليم قرآن به خداوند رهنمون شود. استفاده از تعاليم قرآن زمينه چنين رشد عظيمي را، آن هم به دست‏خدا، فراهم مي‏سازد. در آيه‏اي ديگر مي‏فرمايد: «انما تنذر من اتبع الذكر» (يس:11) ; اي پيامبر(ص)، تو فقط كسي را بيم مي‏دهي و بيم دادنت در او مؤثر واقع مي‏شود كه پيرو قرآن باشد و از دستورات آن پيروي كند.

10- سجده و تسبيح

يكي ديگر از شروط بهره‏مندشدن و رسيدن به اهداف قرآن نهايت تذلل و عبوديت در برابر خداست. سجده مظهر تام عبوديت‏بنده در برابر خداست و در روايات آمده كه اگر انسان بداند در هنگام سجده خداوند چه قدر به او عنايت دارد حاضر نمي‏شود سر از سجده بردارد. سجده بر خدا معلول درك عظمت‏خدا و رابطه انسان با اوست. اگر خداوند كمال مطلق است و علم، قدرت، رحمت، حيات و ديگر اوصاف او بي‏نهايت است و انسان در پي كسب كمال مي‏باشد، وقتي بالاترين و كامل‏ترين موجود را مي‏يابد، نهايت كرنش و تذلل را در برابر او اظهار مي‏نمايد، بويژه اگر آن موجود خداوندگار او باشد و هستي خود را حقيقتا از او دريافت كند.

در سوره سجده آيه 15 مي‏فرمايد: كساني به آيات الهي ايمان مي‏آورند كه وقتي آنان را به آيات خداوندگارشان توجه مي‏دهند به سجده مي‏افتند و او را تسبيح مي‏كنند. در آيه‏107 سوره اسراء مي‏فرمايد: «ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلي عليهم يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا»; كساني‏كه پيش از اين دانش و معرفت در اختيارشان قرار داده شده است وقتي آيات قرآن بر آنان تلاوت مي‏شود به سجده مي‏افتند و اشك مي‏ريزند. همين اظهار بندگي بر خشوع آنان مي‏افزايد.

تسبيح و تنزيه خداوند نيز يكي ديگر از شروط بهره‏مندي از قرآن است. كسي كه خداوند را منزه از هرگونه نقص و آلودگي بداند سخن او را نيز، كه قرآن است، كامل‏ترين و بي‏نقص مي‏داند و آنگاه است كه در پذيرش و تسليم در برابر آن دچار ترديد نمي‏شود. پذيرفتن و باورداشتن قرآن به عنوان سخن بي‏عيب و نقص پروردگار زمينه را براي فهم، عمل و بهره‏گيري از آن و در نهايت، رسيدن به بالاترين اهداف قرآن فراهم مي‏سازد.

11- شب‏زنده‏داري

در آيه شريفه 15 سوره سجده يكي ديگر از شرايط بهره‏مندي از قرآن را شب‏زنده‏داري مي‏داند. شب‏زنده‏داري از ديدگاه قرآن عامل بسياري از موفقيت‏هاست. در آيه سوره‏79 سوره اسراء به پيامبر گرامي اسلام(ص) مي‏فرمايد: «و من الليل فتهجد به نافلة لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا»; و پاسي از شب را بيدار و متهجدباش‏و نماز شب را، كه خاص توست، به جاي آور كه خدا تو را به مقام محمود مبعوث گرداند. در آيات اول سوره مزمل نيزمي‏فرمايد:«قم الليل... انا سنلقي عليك قولا ثقيلا»; اي پيامبر(ص)، شب را به‏پاخيز... ما گفتاري گران‏سنگ بر تو مي‏افكنيم.

شب‏زنده‏داري هم صفاي روحي براي پذيرش حقايق فراهم مي‏سازد و هم انسان را براي صعود به قله‏هاي رفيع معنويت كمك مي‏كند. به همين دليل، قرآن مجيد مي‏فرمايد: وقتي چنين افرادي با قرآن برخورد مي‏كنند، به دليل صفاي باطنيشان، آماده اثرپذيري از قرآن مي‏باشند.

12- انفاق

تامين نيازمندي‏هاي مردم، آن هم تنها با انگيزه الهي و بدون چشم‏داشت و يا ريا و به عنوان انجام وظيفه و بر اساس احساس مسؤوليت در برابر خداوند، يكي ديگر از شروطي است كه در آيه‏16 سوره سجده براي بهره‏مندي از قرآن ذكر شده است. انفاق در بينش قرآني با تامين نيازهاي نيازمندان در نظام‏هاي غير الهي بسيار متفاوت است. انسان مؤمن انفاق را به اين دليل انجام مي‏دهد كه خداوند او را موظف به انجام آن كرده و نگران انجام وظيفه است. در اين صورت، حالات گوناگون فردي و اجتماعي در انگيزه او خللي وارد نمي‏كند. او خود را مالك ثروت و امكاناتي كه در اختيار ديگران قرار مي‏دهد، نمي‏داند، بلكه معتقد است كه اين ثروت و امكانات حق نيازمندان است كه بايد در اختيار آنان قرار دهد. از سوي ديگر، آن را عطيه الهي مي‏داند كه خدا در اختيار او قرار داده تا به صاحبانش برساند.

به همين دليل، قرآن مجيد مي‏فرمايد: «و مما رزقناهم ينفقون‏» (بقره:3); از آنچه به آنان روزي داده‏ايم، انفاق مي‏كنند. بر اساس چنين بينشي، انسان انفاق‏كننده هيچ چشم‏داشتي ندارد و مي‏داند در صورتي وظيفه‏اش را انجام داده است كه رياكارانه انفاق نكند و نياز نيازمندان را به‏گونه‏اي برآورده مي‏كند كه حيثيت و منزلت اجتماعي آنان حفظ شود و تلاش براي تامين نيازمندان، با شرط مذكور، بي‏شك، انسان انفاق‏كننده را مشمول عنايات خداوند و بهره‏مندي از قرآن مي‏كند. در آيه مزبور، انفاق يكي از شروط بهره‏مندي از هدايت قرآن و اوصاف متقين دانسته شده است.

ب_ موانع بهره‏مندي از قرآن

1- ظلم

يكي از موانع بهره‏مندي از قرآن «ظلم‏» است. در بينش قرآن، «ظلم‏» تنها ستمگري نسبت‏به ديگران نيست، بلكه ركت‏بر خلاف جهت كمال خويش نيز نوعي ستمگري است و آنكه به ديگري ستم مي‏كند در واقع، دو نوع ظلم مرتكب شده، هم به ديگران ستم كرده است و هم به خود.

[1] . على(ع) در وصف انسان‏هاى با تقوا مى‏فرمايد: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم‏»; خدا نزد اهل تقوا بزرگ جلوه كرده، عظمت او را درك كرده‏اند و باورشان آمده است. درنتيجه، آنچه جز خداست در چشمانشان كوچك جلوه كرده است. (نهج‏البلاغه، خطبه‏193)

و به اين وسيله، خود را از رسيدن به كمال واقعي خويش محروم كرده است. به همين دليل، در قرآن مجيد شرك و بت‏پرستي نوعي ظلم و ظلمي بزرگ قلم‏داد شده است: «ان الشرك لظلم عظيم‏» (لقمان:13); زيرا شرك بالاترين و بزرگ‏ترين عامل دوري از خدا و فاصله‏گرفتن از كمال حقيقي است. اگر «ظلم‏» ندادن و ناديده‏گرفتن حق ديگران است در بيان قرآن مجيد، فقط انسان‏ها مشمول آن نيستند، بلكه اين موضوع شامل هر موجود ديگري نيز مي‏شود و به همين دليل، قرآن از كساني نام مي‏برد كه به آيات الهي ظلم كرده‏اند: «بما كانوا بآياتنا يظلمون‏» (اعراف:9); ظلم به آيات الهي به معناي ناديده گرفتن وانكار آنهاست كه خداوند فرمود: «هيچ‏كس جز ستمگران آيات ما را انكارنمي‏كنند: «و مايجحد بآياتنا الاالظالمون.» (عنكبوت:49)

به هر حال، ستمگري در مرحله اول سبب مي‏شود كه فرد، قرآن و حقانيت آن را منكر شود، هرچند يقين داشته باشد كه قرآن حق است: «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا.» (نمل:14) در مرحله بعد، به جاي آنكه از قرآن بهره برد و بيماري‏هاي روحي‏اش شفا يابد و مشمول رحمت‏خدا شود، قرآن جز بر زيان و خسرانش نمي‏افزايد: «و لايزيد الظالمين الا خسارا» (اسراء:82); قرآن ستمگران را جز زيان نمي‏افزايد.

2- دروغ‏گويي و گناه‏كاري

يكي ديگر از موانع بهره‏مندي از قرآن دروغ‏گويي و گناه‏كاري است. گاهي انسان در اثر عواملي مرتكب گناهي مي‏شود و يا دروغي مي‏گويد، ولي زود پشيمان مي‏شود و توبه مي‏كند و مشمول رحمت‏خدا واقع مي‏شود. اما گاهي در اثر تكرار گناه و يا دروغ‏گفتن، دروغ‏گويي و گناه‏كاري در او تبديل به يك صفت مي‏شود. تكرار گناه و تكرار دروغ سبب مي‏شود كه انسان گناه‏كار و دروغ‏گو آيات الهي را بشنود، ولي از آن بهره‏مند نگردد و بلكه بر گناه خويش اصرار ورزد و از آيات قرآن روي بگرداند، به‏گونه‏اي كه گويا نشنيده است.

تكرار گناه «استكبار» را به همراه مي‏آورد و استكبار، تسليم حق نشدن و تسليم حق نشدن، مهر و قفل بر دل مي‏زند و كسي كه بر دل او مهر زده شود بهترين موعظه‏ها و حكمت‏ها هم در آن اثرنخواهدكرد. چنين‏انساني‏حتي اگر در قرآن تدبر كند و بينديشد از قرآن سودي نمي‏برد: «ا فلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها.» (محمد:24) استكبار قفل دل است، ولي چنين انساني علاوه بر آنكه‏بردلش‏قفل‏ومهرزده‏شده‏است، در گوشش نيز وقر (سنگيني) وجود دارد و شنيدن و نشنيدن آيات برايش يكسان است.

3- استكبار

استكبار از جمله موانع بهره‏مندي از قرآن است. در آيه شريفه 15 سوره سجده مي‏فرمايد: «كساني كه استكبار ندارند به قرآن ايمان مي‏آورند.» استكبار و خود را برتر از حق و حقيقت دانستن سبب مي‏شود كه انسان با آنكه حق را شناخته است، تسليم آن نشود و راه سعادت را به روي خود ببندد. قرآن مجيد در آيات فراواني از مقاومت مستكبران در برابر دعوت انبياي الهي: سخن گفته است و متذكر مي‏شود: «مستكبران با آنكه حقانيت پيامبران را دريافته بودند، تسليم دعوت ايشان نشدند، بلكه با آنان به مبارزه پرداختند.» شيطان نخستين مستكبري است كه قرآن از او نام مي‏برد. استكبار شيطان سبب شد با آنكه مي‏دانست دستور خدا حق است و حضرت آدم(ع) لياقت‏خلافت‏خدا را دارد، حاضر به سجده‏كردن بر او نشود.

استكبار در برابر قرآن سبب مي‏شود كه انسان نه تنها تسليم قرآن نشود، بلكه براي توجيه برخورد خويش، به قرآن نسبت ناروا بدهد. وليد، يكي از شاعران عصر نزول قرآن، ابتدا حقانيت قرآن را دريافت و به آن اعتراف كرد، ولي در اثر وسوسه، تحريك و تشويق سران كفر، در مقام استكبار برآمد و گفت: «قرآن چيزي جز سحر برگزيده نيست‏».(مدثر: 24) قرآن مجيد يكي از علل برخورد خصمانه يهود با مسلمانان و برخورد مسالمت‏آميز مسيحيان با مسلمان را مستكبرنبودن پيروان واقعي حضرت مسيح(ع) مي‏داند و مي‏فرمايد: «ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لايستكبرون‏» (مائده:82) ; اين برخورد دوستانه مسيحيان با مسلمانان بدان دليل است كه برخي از مسيحيان، كشيش و راهبان‏اند و ايشان استكبار ندارند.

كسي‏كه‏با استكبار با قرآن برخوردكند به‏آياتي كه بر او تلاوت مي‏شود،هيچ توجهي نمي‏كند، گويا از قرآن هيچ نشنيده است: «و اذاتتلي‏عليه‏آياتناولي‏مستكبرا كان لم يسمعها كان في اذنيه وقرا.» (لقمان:7)

4- ناديده‏گرفتن اعمال ناشايست گذشته

كسي كه مي‏خواهد از قرآن بهره‏مند شود بايد آلودگي‏هاي روحي خود را بزدايد و براي اين كار ضرورت دارد كه نوعي بازنگري نسبت‏به اعمال گذشته خويش داشته باشد. آنان كه اعمال گذشته خود را ناديده مي‏انگارند و يا اعمال اشايست‏خود را اندك مي‏شمارند از قرآن بهره‏اي نمي‏برند. در روايات آمده است كه اگر كسي اعمال ناشايست‏خويش را اندك شمارد و با خود بگويد كه اگر فقط با اين گناه مؤاخذه شوم مساله‏اي نيست، خداوند آن گناه را بر او نمي‏بخشد. [1]

فراموشي اعمال ناشايست گذشته سبب مي‏شود كه وقتي آيات الهي به كسي تذكر داده مي‏شود، از آن روي برگرداند و به آن توجهي نكند. روشن است كه چنين انساني از قرآن بهره‏اي نخواهد داشت. قرآن مجيد در اين زمينه مي‏فرمايد: «و من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسي ما قدمت‏يداه انا جعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم وقرا.» (كهف: 57)

5- باورنداشتن آخرت

يكي از شرايط بهره‏مندي از قرآن ايمان به آخرت است. هر قدر ايمان انسان به آخرت قوي‏تر باشد، بهره‏مندي‏اش از قرآن بيش‏تر خواهد بود و هر قدر اين ايمان ضعيف گردد اثرپذيري او از قرآن كم‏تر مي‏شود. در آيه چهارم سوره بقره، شرط هدايت‏پذيري از قرآن يقين به آخرت معرفي شده است. آيه 45 سوره ق مي‏فرمايد: كسي از قرآن متذكر مي‏شود كه از وعده‏هاي ناگوار آخرت بيمناك باشد. «فذكر بالقرآن من يخاف وعيد» در آيه 45 و46 سوره اسراء مي‏فرمايد: «و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لايؤمنون بالاخرة حجابا مستورا و جعلنا قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم وقرا»; آنگاه كه قرآن را تلاوت مي‏كني، بين تو و كساني كه به آخرت ايمان ندارند پوششي قرار مي‏دهيم و بر دل‏هايشان پرده‏ها و در گوش‏هاشان سنگيني مي‏نهيم تا قرآن را نفهمند.

قبلا نيز يادآور شديم كه، خداوند در وصف انسان‏هاي صالح و برجسته مي‏فرمايد: «انا اخلصناهم بخالصة ذكري الدار» (ص:46); ما آنان را با عنصري خالص‏كننده خالص و ناب كرديم و آن عنصر، ياد معاد است.

6 و7- كفر و شرك

در آيات متعددي از قرآن مجيد، كفر مانع بهره‏گيري از قرآن معرفي شده است. در آيه‏47 سوره عنكبوت مي‏فرمايد: «و ما يجحد بآياتنا الا الكافرون‏»; جز كافران كسي آيات ما را انكار نمي‏كند. در آيه 31 سوره سبا مي‏فرمايد: «و قال الذين كفروا لن نؤمن بهذا القرآن‏»; كافران گفتند كه ما هرگز به اين قرآن ايمان نمي‏آوريم. كفر موجب تكذيب آيات و معارف الهي مي‏شود و تكذيب حقايق قرآني نپذيرفتن و تسليم‏نشدن در برابر آن را به دنبال دارد: «بل الذين كفروا يكذبون و اذا قري‏ء عليهم القرآن لايسجدون.» (انشقاق:28 و29) شرك نيز سبب مي‏شود كه انسان مشرك نه تنها از بيانات قرآن پند نگيرد، بلكه با شنيدن قرآن بر نفرتش نسبت‏به قرآن و معارف حق آن افزوده شود: «و لقد صرفنا في هذا القرآن ليذكروا ومايزيدهم الا نفورا» (اسراء:41); به همين دليل است كه با شنيدن آيات به مجادله مي‏پردازد تا موضع‏گيري خويش را در برابر حقايق قرآني حق جلوه دهد: «و لقد صرفنا في هذا القرآن للناس من كل مثل و كان الانسان اكثر شي‏ء جدلا.» (كهف: 54) چنين انساني دوست ندارد كه آيه يا سوره‏اي بر مسلمانان از سوي خدا نازل شود: «ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لا المشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم.» (بقره:105)

8 و9 و 10- پيروي از هواي نفس، مسخره كردن آيات و ياوه‏گويي

ريشه اصلي مخالفت‏با حق و حقايقي كه پيامبران‏7 مي‏آوردند پيروي از هواي نفس است. تمايلات نفساني، انسان را به خوي حيواني دعوت مي‏كند و قرآن و معارف ديني او را به سوي كمالات انساني فرامي‏خواند. كساني كه به هر دليل، هواي نفس خويش را اله و معبود خود قرار مي‏دهند و آن را بر عقل و دل خود حاكم مي‏كنند، از قرآن و معارف آن سر باز مي‏زنند و از آن بهره‏مند نمي‏شوند. در آيه‏16 سوره محمد(ص) مي‏فرمايد: «و منهم من يستمع اليك حتي اذا خرجوا من عندك قالوا للذين اوتوا العلم ماذا قال آنفا اولئك طبع الله علي قلوبهم واتبعوا اهوائهم‏»; اي پيامبر، برخي از آنان كساني هستند كه به تو گوش فرا مي‏دهند، آنگاه كه از نزد تو بيرون روندبه آنان كه اهل دانش‏اند مي‏گويند: پيامبر(ص) اندكي پيش چه گفت؟ خداوند بر دل‏هاي اينان مهر نهاده و اينان از هواهاي نفساني خويش پيروي كرده‏اند كه چنين سخناني مي‏گويند.

كسي كه هواي نفس خويش را مدار حركت، فعاليت، موضع‏گيري و پذيرش يا عدم پذيرش قرار مي‏دهد، با آنكه مي‏داند حقيقت جز آن است كه او عمل مي‏كند، مسير باطل را ادامه مي‏دهد و با آگاهي، دچار گمراهي مي‏شود: «ا فرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم‏»; آيا مي‏بيني آن را كه هواي نفس‏اش را خداي خود قرار داده و خدا او را دانسته - و پس از اتمام حجت - گمراه ساخته است؟ چنين كسي ديگر راهي براي هدايت نخواهد يافت; زيرا همه راه‏ها و ابزارهاي شناخت‏خود را آگاهانه از كار انداخته است. او سخن حق قرآن را نمي‏پذيرد و آن را مسخره مي‏كند، ولي ياوه‏ها را با بهاي گزاف مي‏خرد تا با آن ديگران را گمراه سازد: «و من الناس من يشتري لهوا الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم ويتخذها هزوا ... و اذا تتلي عليه آياتنا ولي مستكبرا.» (لقمان:6 و7)

[1] . «من الذنوب التي لايغفر قول الرجل ليتني لا اوءاخذ الا بهذا» (محمدتقى مجلسى، همان، ج 15، باب‏43، ص 312، روايت 20612)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

الناس

بازديد: 163

الناس

كلمه الناس 183 بار در قرآن تكرار شده است.

سوره ۲: البقرة -  ۱

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ﴿۸﴾

و برخى از مردم مى‏گويند ما به خدا و روز بازپسين ايمان آورده‏ايم ولى گروندگان [راستين] نيستند (۸(

 

سوره ۲: البقرة - جزء ۱

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿۲۱﴾

اى مردم پروردگارتان را كه شما و كسانى را كه پيش از شما بوده‏اند آفريده است پرستش كنيد باشد كه به تقوا گراييد (۲۱)

 

سوره ۲: البقرة -  ۱

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ﴿۲۴﴾

پس اگر نكرديد و هرگز نمى‏توانيد كرد از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده بپرهيزيد (۲۴)

 

سوره ۲: البقرة -  ۱

أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿۴۴﴾

آيا مردم را به نيكى فرمان مى‏دهيد و خود را فراموش مى‏كنيد با اينكه شما كتاب [خدا] را مى‏خوانيد آيا [هيچ] نمى‏انديشيد (۴۴)

 

سوره ۲: البقرة -  ۱

قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿۹۴﴾

بگو اگر در نزد خدا سراى بازپسين يكسر به شما اختصاص دارد نه ديگر مردم پس اگر راست مى‏گوييد آرزوى مرگ كنيد (۹۴)

 

سوره ۲: البقرة -  ۱

وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿۹۶﴾

و آنان را مسلما آزمندترين مردم به زندگى و [حتى حريص‏تر] از كسانى كه شرك مى‏ورزند خواهى يافت هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند با آنكه اگر چنين عمرى هم به او داده شود وى را از عذاب دور نتواند داشت و خدا بر آنچه مى‏كنند بيناست (۹۶)

 

سوره ۲: البقرة -  ۱

وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را كه شيطان[صفت]ها در سلطنت‏سليمان خوانده [و درس گرفته] بودند پيروى كردند و سليمان كفر نورزيد ليكن آن شيطان[صفت]ها به كفر گراييدند كه به مردم سحر مى‏آموختند و [نيز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پيروى كردند] با اينكه آن دو [فرشته] هيچ كس را تعليم [سحر] نمى‏كردند مگر آنكه [قبلا به او] مى‏گفتند ما [وسيله] آزمايشى [براى شما] هستيم پس زنهار كافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چيزهايى مى‏آموختند كه به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏توانستند به وسيله آن به احدى زيان برسانند و [خلاصه] چيزى مى‏آموختند كه برايشان زيان داشت و سودى بديشان نمى‏رسانيد و قطعا [يهوديان] دريافته بودند كه هر كس خريدار اين [متاع] باشد در آخرت بهره‏اى ندارد وه كه چه بد بود آنچه به جان خريدنداگر مى‏دانستند (۱۰۲)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

سَيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿۱۴۲﴾

به زودى مردم كم خرد خواهند گفت چه چيز آنان را از قبله‏اى كه بر آن بودند رويگردان كرد بگو مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى‏كند (۱۴۲)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵﴾

و برخى از مردم در برابر خدا همانندهايى [براى او] برمى‏گزينند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى‏دارند ولى كسانى كه ايمان آورده‏اند به خدا محبت بيشترى دارند كسانى كه [با برگزيدن بتها به خود] ستم نموده‏اند اگر مى‏دانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏كيفر است (۱۶۵)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلًا طَيِّبًا وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿۱۶۸﴾

اى مردم از آنچه در زمين است‏حلال و پاكيزه را بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست (۱۶۸)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۸۸﴾

و اموالتان را ميان خودتان به ناروا مخوريد و [به عنوان رشوه قسمتى از] آن را به قضات مدهيد تا بخشى از اموال مردم را به گناه بخوريد در حالى كه خودتان [هم خوب] مى‏دانيد (۱۸۸)         

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ﴿۱۹۹﴾

پس از همان جا كه [انبوه] مردم روانه مى‏شوند شما نيز روانه شويد و از خداوند آمرزش خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است (۱۹۹)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ ﴿۲۰۰﴾

و چون آداب ويژه حج‏خود را به جاى آورديد همان گونه كه پدران خود را به ياد مى‏آوريد يا با يادكردنى بيشتر خدا را به ياد آوريد و از مردم كسى است كه مى‏گويد پروردگارا به ما در همين دنيا عطا كن و حال آنكه براى او در آخرت نصيبى نيست (۲۰۰)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ﴿۲۰۴﴾

و از ميان مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وامى‏دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى‏گيرد و حال آنكه او سخت‏ترين دشمنان است (۲۰۴)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ ﴿۲۰۷﴾

و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى‏فروشد و خدا نسبت به [اين] بندگان مهربان است (۲۰۷)

سوره ۲: البقرة -  ۲

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿۲۱۳﴾

مردم امتى يگانه بودند پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‏دهنده برانگيخت و با آنان كتاب [خود] را بحق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند و جز كسانى كه [كتاب] به آنان داده شد پس از آنكه دلايل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] كه ميانشان بود [هيچ كس] در آن اختلاف نكرد پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند به توفيق خويش به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند (۲۱۳)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصْلِحُواْ بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۲۴﴾

و خدا را دستاويز سوگندهاى خود قرار مدهيد تا [بدين بهانه] از نيكوكارى و پرهيزگارى و سازش‏دادن ميان مردم [باز ايستيد] و خدا شنواى داناست (۲۲۴)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ ﴿۲۴۳﴾

آيا از [حال] كسانى كه از بيم مرگ از خانه‏هاى خود خارج شدند و هزاران تن بودند خبر نيافتى پس خداوند به آنان گفت تن به مرگ بسپاريد آنگاه آنان را زنده ساخت آرى خداوند نسبت به مردم صاحب بخشش است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى‏كنند (۲۴۳)

 

سوره ۲: البقرة -  ۲, ۳

فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾

پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و داوود جالوت را كشت و خداوند به او پادشاهى و حكمت ارزانى داشت و از آنچه مى‏خواست به او آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى‏كرد قطعا زمين تباه مى‏گرديد ولى خداوند نسبت به جهانيان تفضل دارد (۲۵۱)

 

سوره ۲: البقرة -  ۳

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ﴿۲۶۴﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صدقه‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم‏، انفاق مى‏كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارايى است كه بر روى آن‏، خاكى (نشسته‏) است‏، و رگبارى به آن رسيده و آن (سنگ‏) را سخت و صاف بر جاى نهاده است‏. آنان (=رياكاران‏) نيز از آنچه به دست آورده‏اند، بهره‏اى نمى‏برند؛ و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى‏كند. (۲۶۴)

 

سوره ۲: البقرة -  ۳

لِلْفُقَرَاء الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ﴿۲۷۳﴾

(اين صدقات‏) براى آن (دسته از) نيازمندانى است كه در راه خدا فرومانده‏اند، و نمى‏توانند (براى تأمين هزينه زندگى‏) در زمين سفر كنند. از شدّت خويشتن‏دارى‏، فرد بى‏اطلاع‏، آنان را توانگر مى‏پندارد. آنها را از سيمايشان مى‏شناسى‏. با اصرار، (چيزى‏) از مردم نمى‏خواهند. و هر مالى (به آنان‏) انفاق كنيد، قطعاً خدا از آن آگاه است‏. (۲۷۳)

 

سوره ۴: النساء -  ۴

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ﴿۱﴾

اى مردم از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفتش را [نيز ] از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكنده كرد پروا داريد و از خدايى كه به [نام] او از همديگر درخواست مى‏كنيد پروا نماييد و زنهار از خويشاوندان مبريد كه خدا همواره بر شما نگهبان است (۱)             

 

 

سوره ۴: النساء -  ۵

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ﴿۳۷﴾

همان كسانى كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل وامى‏دارند و آنچه را خداوند از فضل خويش بدانها ارزانى داشته پوشيده مى‏دارند و براى كافران عذابى خواركننده آماده كرده‏ايم (۳۷(

 

سوره ۴: النساء -  ۵

وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاء قِرِينًا ﴿۳۸﴾

و كسانى كه اموالشان را براى نشان‏دادن به مردم انفاق مى‏كنند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارند و هر كس شيطان يار او باشد چه بد همدمى است (۳۸)

           

سوره ۴: النساء -  ۵

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا ﴿۵۳﴾

آيا آنان نصيبى از حكومت دارند [اگر هم داشتند] به قدر نقطه پشت هسته خرمايى [چيزى] به مردم نمى‏دادند (۵۳(

 

 

 

سوره ۴: النساء -  ۵

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا ﴿۵۴﴾

بلكه به مردم براى آنچه خدا از فضل خويش به آنان عطا كرده رشك مى‏ورزند در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم (۵۴)

 

سوره ۴: النساء -  ۵

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا ﴿۵۸﴾

خدا به شما فرمان مى‏دهد كه سپرده‏ها را به صاحبان آنها رد كنيد و چون ميان مردم داورى مى‏كنيد به عدالت داورى كنيد در حقيقت نيكو چيزى است كه خدا شما را به آن پند مى‏دهد خدا شنواى بيناست (۵۸(

         

سوره ۴: النساء -  ۵

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلًا ﴿۷۷﴾

آيا نديدى كسانى را كه به آنان گفته شد [فعلا] دست [از جنگ] بداريد و نماز را برپا كنيد و زكات بدهيد و[لى] همين كه كارزار بر آنان مقرر شد بناگاه گروهى از آنان از مردم [=مشركان مكه] ترسيدند مانند ترس از خدا يا ترسى سخت‏تر و گفتند پروردگارا چرا بر ما كارزار مقرر داشتى چرا ما را تا مدتى كوتاه مهلت ندادى بگو برخوردارى [از اين] دنيا اندك و براى كسى كه تقوا پيشه كرده آخرت بهتر است و [در آنجا] به قدر نخ هسته خرمايى بر شما ستم نخواهد رفت (۷۷(

 

سوره ۴: النساء -  ۵

إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا ﴿۱۰۵﴾

ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داورى كنى و زنهار جانبدار خيانتكاران مباش (۱۰۵(

 

سوره ۴: النساء -  ۵

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا ﴿۱۰۸﴾

 [كارهاى نارواى خود را] از مردم پنهان مى‏دارند و[لى نمى‏توانند] از خدا پنهان دارند و چون شبانگاه به چاره‏انديشى مى‏پردازند و سخنانى مى‏گويند كه وى [بدان] خشنود نيست او با آنان است و خدا به آنچه انجام مى‏دهند همواره احاطه دارد (۱۰۸)            

 

سوره ۳: آل عمران -  ۳

رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴿۹﴾

پروردگارا به يقين تو در روزى كه هيچ ترديدى در آن نيست گردآورنده [جمله] مردمانى قطعا خداوند در وعده [خود] خلاف نمى‏كند (۹)

سوره ۳: آل عمران -  ۳

قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّيَ آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزًا وَاذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالإِبْكَارِ ﴿۴۱﴾

گفت پروردگارا براى من نشانه‏اى قرار ده فرمود نشانه‏ات اين است كه سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگويى و پروردگارت را بسيار ياد كن و شبانگاه و بامدادان [او را] تسبيح گوى (۴۱)

 

سوره ۳: آل عمران -  ۴

فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ الله غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ ﴿۹۷﴾

در آن نشانه‏هايى روشن است [از جمله] مقام ابراهيم است و هر كه در آن درآيد در امان است و براى خدا حج آن خانه بر عهده مردم است [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد و هر كه كفر ورزد يقينا خداوند از جهانيان بى‏نياز است (۹۷)

 

سوره ۳: آل عمران - جزء ۴

ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُواْ إِلاَّ بِحَبْلٍ مِّنْ اللّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ وَبَآؤُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ ﴿۱۱۲﴾

هر كجا يافته شوند به خوارى دچار شده‏اند مگر آنكه به پناه امان خدا و زينهار مردم [روند] و به خشمى از خدا گرفتار آمدند و [مهر] بينوايى بر آنان زده شد اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند و پيامبران را بناحق مى‏كشتند [و نيز] اين [عقوبت] به سزاى آن بود كه نافرمانى كردند و از اندازه درمى‏گذرانيدند (۱۱۲)

 

سوره ۳: آل عمران -  ۴

الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ﴿۱۳۴﴾

همانان كه در فراخى و تنگى انفاق مى‏كنند و خشم خود را فرو مى‏برند و از مردم در مى‏گذرند و خداوند نكوكاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

سوره ۳: آل عمران -  ۴  

إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ ﴿۱۴۰﴾

اگر به شما آسيبى رسيده آن قوم را نيز آسيبى نظير آن رسيد و ما اين روزها[ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى‏گردانيم [تا آنان پند گيرند] و خداوند كسانى را كه [واقعا] ايمان آورده‏اند معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيرد و خداوند ستمكاران را دوست نمى‏دارد (۱۴۰)

 

سوره ۳: آل عمران -  ۴

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾

همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳)

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿۴۰﴾

همان كسانى كه بناحق از خانه‏هايشان بيرون رانده شدند [آنها گناهى نداشتند] جز اينكه مى‏گفتند پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض ديگر دفع نمى‏كرد صومعه‏ها و كليساها و كنيسه‏ها و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى‏شود سخت ويران مى‏شد و قطعا خدا به كسى كه [دين] او را يارى مى‏كند يارى مى‏دهد چرا كه خدا سخت نيرومند شكست‏ناپذير است (۴۰)

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ﴿۷۳﴾

اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهيد كسانى را كه جز خدا مى‏خوانيد هرگز [حتى] مگسى نمى‏آفرينند هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمى‏توانند آن را بازپس گيرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (۷۳)

 

سوره ۹۹: الزلزلة - جزء ۳۰

يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ ﴿۶﴾

آن روز مردم [به حال] پراكنده برآيند تا [نتيجه] كارهايشان به آنان نشان داده شود (۶)

 

سوره ۱۰۱: القارعة - جزء ۳۰

يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ ﴿۴﴾

روزى كه مردم چون پروانه[هاى] پراكنده گردند (۴)

 

سوره ۱۱۰: النصر - جزء ۳۰

وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲﴾

و ببينى كه مردم دسته‏دسته در دين خدا درآيند (۲)

 

سوره ۱۱۴: الناس - جزء ۳۰

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱﴾

بگو پناه مى‏برم به پروردگار مردم (۱(

 

 

 

 

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱                

وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللَّهِ وَمَا آتَيْتُم مِّن زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ ﴿۳۹﴾

و آنچه [به قصد] ربا مى‏دهيد تا در اموال مردم سود و افزايش بردارد نزد خدا فزونى نمى‏گيرد و[لى] آنچه را از زكات در حالى كه خشنودى خدا را خواستاريد داديد پس آنان همان فزونى‏يافتگانند [و مضاعف مى‏شود] (۳۹)          

 

سوره ۳۱: لقمان - جزء ۲۱

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ ﴿۶﴾

و برخى از مردم كسانى‏اند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را] بى[هيچ] دانشى از راه خدا گمراه كنند و [راه خدا] را به ريشخند گيرند براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود (۶)

 

سوره ۳۴: سبأ - جزء ۲۲

قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۳۶﴾

بگو پروردگار من است كه روزى را براى هر كس كه بخواهد گشاده يا تنگ مى گرداند ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند (۳۶)

 

 

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ﴿۳﴾

اى مردم نعمت‏خدا را بر خود ياد كنيد آيا غير از خدا آفريدگارى است كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد خدايى جز او نيست پس چگونه [از حق] انحراف مى‏يابيد (۳)

 

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۵﴾

اى مردم همانا وعده خدا حق است زنهار تا اين زندگى دنيا شما را فريب ندهد و زنهار تا [شيطان] فريبنده شما را در باره خدا نفريبد (۵)

 

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲

وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ ﴿۲۸﴾

و از مردمان و جانوران و دامها كه رنگهايشان همان گونه مختلف است [پديد آورديم] از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى‏ترسند آرى خدا ارجمند آمرزنده است (۲۸)

 

سوره ۳۵: فاطر - جزء ۲۲

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ و

مُّسَمًّى فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا ﴿۴۵﴾

اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام داده‏اند مؤاخذه مى‏كرد هيچ جنبنده‏اى را بر پشت زمين باقى نمى‏گذاشت ولى تا مدتى معين مهلتشان مى‏دهد و چون اجلشان فرا رسد خدا به [كار] بندگانش بيناست (۴۵)

 

سوره ۳۸: ص - جزء ۲۳

يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ﴿۲۶﴾

اى داوود ما تو را در زمين خليفه [و جانشين] گردانيديم پس ميان مردم به حق داورى كن و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به در كند در حقيقت كسانى كه از راه خدا به در مى‏روند به [سزاى] آنكه روز حساب را فراموش كرده‏اند عذابى سخت‏خواهند داشت (۲۶)

 

سوره ۴۰: غافر - جزء ۲۴

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۵۷﴾

قطعا آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است ولى بيشتر مردم نمى‏دانند (۵۷)

 

سوره ۴۰: غافر - جزء ۲۴

إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لَّا رَيْبَ فِيهَا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۵۹﴾

در حقيقت رستاخيز قطعا آمدنى است در آن ترديدى نيست ولى بيشتر مردم ايمان نمى‏آورند (۵۹)

سوره ۴۰: غافر - جزء ۲۴

اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿۶۱﴾

خدا [همان] كسى است كه شب را براى شما پديد آورد تا در آن آرام گيريد و روز را روشنى‏بخش [قرار داد] آرى خدا بر مردم بسيار صاحب‏تفضل است ولى بيشتر مردم سپاس نمى‏دارند (۶۱)

 

سوره ۴۲: الشورى - جزء ۲۵

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُوْلَئِكَ لَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۴۲﴾

راه [نكوهش] تنها بر كسانى است كه به مردم ستم مى‏كنند و در [روى] زمين به ناحق سر برمى‏دارند آنان عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت (۴۲)

 

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵

وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ ﴿۳۳﴾

و اگر نه آن بود كه [همه] مردم [در انكار خدا] امتى واحد گردند قطعا براى خانه‏هاى آنان كه به [خداى] رحمان كفر مى‏ورزيدند سقفها و نردبانهايى از نقره كه بر آنها بالا روند قرار مى‏داديم (۳۳)

 

 

سوره ۴۴: الدخان - جزء ۲۵

يَغْشَى النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۱۱﴾

كه مردم را فرو مى‏گيرد اين است عذاب پر درد (۱۱)

 

سوره ۴۵: الجاثية - جزء ۲۵

قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيبَ فِيهِ وَلَكِنَّ أَكَثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۲۶﴾

بگو خدا[ست كه] شما را زندگى مى‏بخشد سپس مى‏ميراند آنگاه شما را به سوى روز رستاخيز كه ترديدى در آن نيست گرد مى‏آورد ولى بيشتر مردم [اين را] نمى‏دانند (۲۶)

 

سوره ۴۶: الأحقاف - جزء ۲۶

وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاء وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ ﴿۶﴾

و چون مردم محشور گردند دشمنان آنان باشند و به عبادتشان انكار ورزند (۶)

 

سوره ۴۸: الفتح - جزء ۲۶

وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ آيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَيَهْدِيَكُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ﴿۲۰﴾

و خدا به شما غنيمتهاى فراوان [ديگرى] وعده داده كه به زودى آنها را خواهيد گرفت و اين [پيروزى] را براى شما پيش انداخت و دستهاى مردم را از شما كوتاه ساخت و تا براى مؤمنان نشانه‏اى باشد و شما را به راه راست هدايت كند (۲۰)

سوره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ﴿۱۳﴾

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست بى‏ترديد خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

سوره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ﴿۱۳﴾

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابل حاصل كنيد در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست بى‏ترديد خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

سوره ۵۴: القمر - جزء ۲۷

تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ ﴿۲۰﴾

[كه] مردم را از جا مى‏كند گويى تنه‏هاى نخلى بودند كه ريشه‏كن شده بودند (۲۰)

 

سوره ۵۷: الحديد - جزء ۲۷ -

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ﴿۲۴﴾

همانان كه بخل مى‏ورزند و مردم را به بخل ورزيدن وامى‏دارند و هر كه روى گرداند قطعا خدا بى‏نياز ستوده است (۲۴)

 

سوره ۵۷: الحديد - جزء ۲۷

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ﴿۲۵﴾

به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است پديد آورديم تا خدا معلوم بدارد چه كسى در نهان او و پيامبرانش را يارى مى‏كند آرى خدا نيرومند شكست ناپذير است (۲۵)

 

سوره ۶۲: الجمعة - جزء ۲۸

قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿۶﴾

بگو اى كسانى كه يهودى شده‏ايد اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر پس اگر راست مى‏گوييد درخواست مرگ كنيد (۶)

 

سوره ۶۶: التحريم - جزء ۲۸

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ﴿۶﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن مردم و نگهاست‏حفظ كنيد بر آن [آتش] فرشتگانى خشن [و] سختگير [گمارده شده] اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمى‏كنند و آنچه را كه مامورند انجام مى‏دهند (۶)

 

سوره ۸۳: المطففين - جزء ۳۰

الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ ﴿۲﴾

كه چون از مردم پيمانه ستانند تمام ستانند (۲)

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۵﴾

اى مردم اگر در باره برانگيخته شدن در شكيد پس [بدانيد] كه ما شما را از خاك آفريده‏ايم سپس از نطفه سپس از علقه آنگاه از مضغه داراى خلقت كامل و [احيانا] خلقت ناقص تا [قدرت خود را] بر شما روشن گردانيم و آنچه را اراده مى‏كنيم تا مدتى معين در رحمها قرار مى‏دهيم آنگاه شما را [به صورت] كودك برون مى‏آوريم سپس [حيات شما را ادامه مى‏دهيم] تا به حد رشدتان برسيد و برخى از شما [زودرس] مى‏ميرد و برخى از شما به غايت پيرى مى‏رسد به گونه‏اى كه پس از دانستن [بسى چيزها] چيزى نمى‏داند و زمين را خشكيده مى‏بينى و[لى] چون آب بر آن فرود آوريم به جنبش درمى‏آيد و نمو مى‏كند و از هر نوع [رستنيهاى] نيكو مى‏روياند (۵)

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ ﴿۳﴾

و برخى از مردم در باره خدا بدون هيچ علمى مجادله مى‏كنند و از هر شيطان سركشى پيروى مى‏نمايند (۳)

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُم بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ ﴿۲﴾

روزى كه آن را ببينيد هر شيردهنده‏اى آن را كه شير مى‏دهد [از ترس] فرو مى‏گذارد و هر آبستنى بار خود را فرو مى‏نهد و مردم را مست مى‏بينى و حال آنكه مست نيستند ولى عذاب خدا شديد است (۲)

 

سوره ۲۹: العنكبوت - جزء ۲۱

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ ﴿۶۷﴾

آيا نديده‏اند كه ما [براى آنان] حرمى امن قرار داديم و حال آنكه مردم از حوالى آنان ربوده مى‏شوند آيا به باطل ايمان مى‏آورند و به نعمت‏خدا كفر مى‏ورزند (۶۷)

 

 

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِّنَ النَّاسِ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ ﴿۱۸﴾

آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمين است و خورشيد و ماه و [تمام] ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم براى او سجده مى‏كنند و بسيارى‏اند كه عذاب بر آنان واجب شده است و هر كه را خدا خوار كند او را گرامى‏دارنده‏اى نيست چرا كه خدا هر چه بخواهد انجام مى‏دهد (۱۸)

 

سوره ۲۱: الأنبياء - جزء ۱۷

قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ ﴿۶۱﴾

گفتند پس او را در برابر ديدگان مردم بياوريد باشد كه آنان شهادت دهند (۶۱)

 

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱

وَعْدَ اللَّهِ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۶﴾

وعده خداست‏خدا وعده‏اش را خلاف نمى‏كند ولى بيشتر مردم نمى‏دانند (۶)

 

سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶

قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى ﴿۵۹﴾

[موسى] گفت موعد شما روز جشن باشد كه مردم پيش از ظهر گرد مى‏آيند (۵۹)

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱

أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاء رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ ﴿۸﴾

آيا در خودشان به تفكر نپرداخته‏اند خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است جز به حق و تا هنگامى معين نيافريده است و [با اين همه] بسيارى از مردم لقاى پروردگارشان را سخت منكرند (۸)

 

سوره ۳۳: الأحزاب - جزء ۲۲

وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ﴿۳۷﴾

و آنگاه كه به كسى كه خدا بر او نعمت ارزانى داشته بود و تو [نيز] به او نعمت داده بودى مى‏گفتى همسرت را پيش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار و آنچه را كه خدا آشكاركننده آن بود در دل خود نهان مى‏كردى و از مردم مى‏ترسيدى با آنكه خدا سزاوارتر بود كه از او بترسى پس چون زيد از آن [زن] كام برگرفت [و او را ترك گفت] وى را به نكاح تو درآورديم تا [در آينده] در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهى نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذيرد (۳۷)

 

 

 

سوره ۳۳: الأحزاب - جزء ۲۲

يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا ﴿۶۳﴾

مردم از تو در باره رستاخيز مى‏پرسند بگو علم آن فقط نزد خداست و چه مى دانى شايد رستاخيز نزديك باشد (۶۳)

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

وَأَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ﴿۲۷﴾

و در ميان مردم براى [اداى] حج بانگ برآور تا [زايران] پياده و [سوار] بر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى‏آيند به سوى تو روى آورند (۲۷)

 

سوره ۱۱۴: الناس - جزء ۳۰

مَلِكِ النَّاسِ ﴿۲﴾

پادشاه مردم (۲)

 

سوره ۱۱۴: الناس - جزء ۳۰

إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳﴾

معبود مردم (۳)

 

 

سوره ۱۱۴: الناس - جزء ۳۰

الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵﴾

آن كس كه در سينه‏هاى مردم وسوسه مى‏كند (۵)

 

سوره ۱۱۴: الناس - جزء ۳۰

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ﴿۱۱﴾

و از ميان مردم كسى است كه خدا را فقط بر يك حال [و بدون عمل] مى‏پرستد پس اگر خيرى به او برسد بدان اطمينان يابد و چون بلايى بدو رسد روى برتابد در دنيا و آخرت زيان ديده است اين است همان زيان آشكار (۱۱)

 

مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ﴿۶﴾

چه از جن و [چه از] انس (۶)

 

سوره ۲۲: الحج - جزء ۱۷

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ ﴿۸﴾

و از [ميان] مردم كسى است كه در باره خدا بدون هيچ دانش و بى‏هيچ رهنمود و كتاب روشنى به مجادله مى‏پردازد (۸)

 

 

سوره ۱۹: مريم - جزء ۱۶

قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّي آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيًّا ﴿۱۰﴾

گفت پروردگارا نشانه‏اى براى من قرار ده فرمود نشانه تو اين است كه سه شبانه [روز] با اينكه سالمى با مردم سخن نمى‏گويى (۱۰)

 

سوره ۲۹: العنكبوت - جزء ۲۰

أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿۲﴾

آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند (۲)

 

سوره ۳۱: لقمان - جزء ۲۱

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ ﴿۲۰﴾

آيا ندانسته‏ايد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است و برخى از مردم در باره خدا بى[آنكه] دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمى‏خيزند (۲۰)

 

 

 

سوره ۲۹: العنكبوت - جزء ۲۰

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِن جَاء نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ ﴿۱۰﴾

و از ميان مردم كسانى‏اند كه مى‏گويند به خدا ايمان آورده‏ايم و چون در [راه] خدا آزار كشند آزمايش مردم را مانند عذاب خدا قرار مى‏دهند و اگر از جانب پروردگارت پيروزى رسد حتما خواهند گفت ما با شما بوديم آيا خدا به آنچه در دلهاى جهانيان است داناتر نيست (۱۰)

 

سوره ۳۱: لقمان - جزء ۲۱

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۳۳﴾

اى مردم از پروردگارتان پروا بداريد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى به كار فرزندش نمى‏آيد و هيچ فرزندى [نيز] به كار پدرش نخواهد آمد آرى وعده خدا حق است زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد (۳۳)

 

سوره ۳۴: سبأ - جزء ۲۲

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۲۸﴾

و ما تو را جز [به سمت] بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستاديم ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند (۲۸)

 

 

سوره ۳۰: الروم - جزء ۲۱

وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ ﴿۳۳﴾

و چون مردم را زيانى رسد پروردگار خود را در حالى كه به درگاه او توبه مى‏كنند مى‏خوانند و آنگاه كه از جانب خود رحمتى به آنان چشانيد بناگاه دسته‏اى از ايشان به پروردگارشان شرك مى‏آورند (۳۳)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1554

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس