پروژه و تحقیق رایگان - 1386

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

کار درمانی

بازديد: 473

کار درمانی

کلمه ی کاردرمانی به نظرم حق مطلب را به خوبی Occupational Therapy  ادا نمیکند . چرا که در فرهنگ ما اولین مفهومی که از کار در ذهن ها متبادر میشود Job   است  و سپس Work   . فرق اساسی JOB  با Work  در این است که Job  اختصاصی تر است و Work  مواقعی گفته میشود که بطور عمومی داریم درباره ی کار صحبت میکنیم و نه لزوما شغل ! . اما Occupation  با هر دوی این ها فرق میکند . چرا که بیشتر به معنی اشتغال است . یعنی مشغولیت . اعم از فیزیکی و ذهنی .  و اشاره ای به امرار معاش نمیکند و این وجه تمایز آن با دو اصطلاح Work  و Job  است .

 

متاسفم خدمتتان عرض کنم که دوستان کاردرمانگری را میشناسم که وقتی از ایشان بپرسی کاردرمانی چیست ؟ چون حوصله اش را ندارند و نا امید شده اند از این که طرف واقعا متوجه بشود کاردرمانی چیست ، این گونه جواب میدهند :

 

-         یه چیزیه توی مایه های فیزیوتراپی  اما روی ذهن و روان هم هست.

-         همون توانبخشی و معلولین و اینا است .. کارمون با معلولاست !

-         یعنی با کار ، مردم رو درمان میکنیم !

-         یعنی مردم را میذاریم سر کار تا یواش یواش مهارتمند بشن و بتونن مستقل زندگی کنن

-         همون فیزیوتراپی است ... منتها وقتی آب از سر مریضا گذشته شده !

 

د ... آخه جانم .. این چه جور معرفی ای است که میکنید ؟

این همه مدت ما اصول توانبخشی و مبانی کاردرمانی و .. خوانده ایم که وقتی از ما میپرسند کاردرمانی چیست ، این گونه تعریف کنیم ؟ .. با این کار خودمون رو بی اجر نکرده ایم ؟ رشته مان را ناشناس باقی نگذاشته ایم ؟

 

به هر حال ، مدتهای طولانی ای به این قضیه فکر کرده ام که چگونه میتوان کاردرمانی را تعریف کرد . اما به این نتیجه رسیدم که مردم وقتی میپرسند کاردرمانی چیست ؟ به این علت میپرسن که تا الان اسمش رو نشنیده اند . !

شما فکر میکنید که یه آدم که تا حالا سرو کارش با فیزیوتراپی نیفتاده است ، چقدر فیزیوتراپی رو درست میشناسه ؟ چی درباره اش میدونه ؟ ... اما تا حالا دیده اید که یکی بپرسه فیزیوتراپی چی است ؟ .. نه !  چون گوش و چشمشون به این کلمه عادت کرده .. مثلا توی روزنامه ورزشی خونده که فیزیوتراپیست تیم استقلال از دوره ی سه هفته ای درمان رباط صلیبی زانوی راست آقای جباری خبر داد ! .. خب طرف یه چیزی دستش میاد که فیزیوتراپی یعنی این ! ... مربوط به عضله و درد و پزشکی و ...  یا این که متخصصین توانبخشی و فیزیوتراپی در تحقیقی در زمینه آرتروز و .. دریافتند که .... !   یا این که تیم فیزیوتراپی معالج سعید حجاریان پس از ترور ایشان زحمات زیادی کشیده اند تا بیمار توانایی حرکت و ... را داشته باشد . و ... و ...

فکر میکنید که چند نفر میدانند که مهندسی پلیمر چیه ؟ .. اما کمتر پیش میاد که کسی بپرسه یعنی چی !!!  اکثرا به آدم مثل یه فرهیخته و خوشبخت نگاه میکنند و میگویند آفرین ... چه رشته ی خوبی !! الان  نون توی پلیمره !    

 

به همین ترتیب ، وقتی کسی از ما میپرسه کاردرمانی چیه ؟ ما باید توجه داشته باشیم که فردی که از ما سوال پرسیده است خودش چه مدارج تحصیلی داره ؟ در چه زمینه ای ؟ علت سوالش چیه ؟ آیا فقط کنجکاوی و جدید بودن این کلمه است و یا واقعا میخواد بدونه که ما دقیقا چه کار میکنیم ...  و این که حوصله ی این طرف چقدر به ما فرصت میده که مفهوم به این وسیعی و پیچیدگی رو جوری تحویلش بدهیم که احساس نکنه آخرش خودمون هم نمیدونیم که کاردرمانی چیه ! .. 

بعضی از ما که خیلی به کاردرمانی عشق میورزیم این اشتباه رو میکنیم که برای هر کسی که پیدا بشه و این سوالو بکنه ، میخوایم تمام سر فصل دروس ۴ سال کارشناسی رو بگیم .. اما طرف میخواد اینو بدونه که :

آخرش بهمون چی میگن ؟ میگن دکتر ؟ میگن مهندس ؟ !! میگن تراپیست ... ؟ با چه جور مراجعینی طرف هستیم و ...

و ما با توضیح های طولانی مون ، فقط این رو در ذهن طرف جا میندازیم که :

 

عجب رشته ی غریبی ... !  تکلیفش معلوم نیست که فیزیوتراپی است یا ارتوپدی یا آموزش کودکان استثنایی یا پزشکی یا روانپزشکی یا هنردرمانی یا هومیوپاتی !!!

 

گاهی هم پیش میاد که خود شما به عنوان کاردرمانگر ، بدانید که این کاری که الان میکنید ، چقدر مبتنی بر فلسفه ی کاردرمانی است .... چقدر کل نگر است و ...

در همین زمینه ها است که دوست دارم چند تا سوال مطرح کنم ، توی دلمان به این ها فکر کنیم تا ببینیم که چقدر با فلسفه ی کاردرمانی مانوس هستیم !

 

۱۰ سوال مهم !

 

 

-         آیا شما تمایل دارید روی مریضتان  تمرین درمانی انجام دهید یا فعالیت درمانی

-         آیا شما میتوانید به کسی که نمیخواهد درمان شود ، به کسی که انگیزه ندارد و به کسی که قدرت شناختی و درک اش پایین تر از این است که اصلا بفهمد درمان چیست ، خدمت توانبخشی تان را ارائه دهید ؟

-          آیا شما در طول جلسات درمانی ، میزان استقلال شخصی فرد را هم به عنوان ملاک پیشرفت او در نظر میگیرید یا نه ؟

-         آیا وقتی با یک بیمار شاخه ی جسمی کار میکنید ، با او به صحبت و بحث و ارتباط میپردازید و ایا به علایم روانی و روحی او هم توجه دارید یا نه ؟

-         ایا شب که به خانه بر میگردید همچنان روحتان از کار در محیط کلینیک خسته و افسرده است ؟

-         آیا میتوانید و حوصله ی این را دارید که نگرش فرد ناتوان را درباره ی ناتوانی اش تغییر داده و تعدیل کنید و ارتباط او را با افراد دیگر منطقی تر کنید یا نه ؟

-         آیا وقتی که مراجع ، حین فعالیت ، گزارشی واقعی از درد دارد ، او را به ادامه ی همان فعالیت و به همان شدت قبل مجبور و یا ترغیب میکنید یا نه ؟

-         آیا به این که مغز و دستگاه عصبی ، روان و عاطفه و فیزیک و جسم و ماده همه و همه با هم مرتبط هستند قلبا اعتقاد دارید یا نه .

-         ایا وقتی که میبینید بیمار نیاز به مدالیته ی درمانی ای دارد که از عهده ی شما خارج است ( مثل اولتراسوند و یا اولتراویولت و .. ) او را پیش خود نگاه داشته یا به فرد متخصص ( در این جا فیزیوتراپیست ) ارجاع میدهید ؟

-         آیا فکر میکنید که دارای گوش سوم و چشم سوم و حس ششم در درمان و بازتوانی هستید یا نه ؟

 

کار درمانی

پیش از هر چیز لازم میدانم  تاکید کنم که هدف مقاله ای که درباره ی تفاوتهای فیزیوتراپی و کاردرمانی پیش رو دارید ، هرگز تاکید رجحان و برتری یکی از این دو رشته ، بر دیگری نمیباشد ، بلکه از آن جا که در سیستم بازتوانی بصورت گروهی  Teamwork   ، شناخت شباهت ها ، تفاوتها ، توانایی ها ، خصوصیات و تخصص های هر رشته ، کمک شایانی به اعضای مجموعه میکند تا  در کنار یکدیگر بصورت هماهنگ تر عمل کرده و به هدف اصلی شان که برداشتن درد و رنجی از دوش توانیاب ها است برسند ،  قصد دارم تا در این مقاله ، بصورت ساده و خلاصه ، به ذکر پاره ای از مهمترین تفاوتهای دو رشته کاردرمانی جسمانی و فیزیوتراپی بپردازم .

از همه شما عزیزان تقاضا دارم مرا از نظرات سازنده و آموزنده شان محروم نفرمایند .

 

---------------

 

هنگامی که قصد داریم درباره ی تفاوتهای دو چیز سخن برانیم ، اول باید جستجو کنیم و ببینیم که چه جیزی باعث شده است که ذهن بشر بین آن دو چیز مقایسه ای صورت بدهد و تفاوتهای آن را دریابد .  در حقیقت قدم اول برای توضیح تفاوتهای دو چیز ، توجه به نقاط مشترک و سنخیت آن دو میباشد . برای مثال ، ما هرگز در صدد این بر نمی آییم که به بررسی تفاوتهای کفش و ساندویچ بپردازیم ، چرا که از یک سنخیت ناشی نمیشوند و در حقیقت آنقدر با همدیگر تفاوت ذاتی دارند که هیچ ذهن خلاقی هم در صدد بر نمی آید که به بررسی تفاوتها و مقایسه ی این دو با هم بپردازد . چرا که اولی پوشیدنی است و برای محافظت از پاها و از جنس چرم و پلاستیک و ... و دومی خوردنی است ، و برای رفع گرسنگی و از جنس نان و مواد غذایی و .. !!!

همچنین است مقایسه رشته شنوایی شناسی با کاردرمانی ، که اولی رشته ای است تشخیصی و دارای یکسری مراجع با دردها و ناتوانی های بسیار متفاوت از رنجهای مراجعین کاردرمانی و  دومی رشته ای مداخله ای است و ....

 

،  به همین رو است که تاکید میکنم :

 

پیش از بررسی تفاوتهای این دو رشته ، بد نیست اگر گریزی بزنیم به نقاط مشترکی که باعث شده اند این دو رشته ،( فیزیوتراپی و کاردرمانی )  در ذهن مخاطب عام و مراجع عام ، مشمول یک سنخیت واحد باشند .

 

با بررسی دو لغت  فیزیوتراپی و اکوپیشنال تراپی ( کاردرمانی ) ، اولین نکته ی مشابهی که به نظر میرسد ، کلمه ی تراپی است . به معنای درمان  .

همچنین این دو رشته در بسیاری از موارد مراجعین مشابهی با دردهای مشابهی دارند ، هر دو رشته در حیطه ی بازتوانی و توانبخشی محسوب میشوند ، همچنین در هر دو مورد ، هدف هایی چون کاهش درد بیمار ، افزایش توانمندی های فردی و رساندن فرد به استقلال حرکتی به چشم می آید .

پس با این توصیف ، باید به مخاطب و مراجع عام ، که از بیرون شاهد تلاش کاردرمانگران و فیزیوتراپیست ها میباشند حق داد که این دو رشته را دارای سنخیت و جنس واحدی بدانند .

اکنون که نقاط تشابه این دو به اجمال ، مرور شد ، به چهارتفاوت عمده بین  این دو رشته میپردازم :

 

در تعریف فیزیوتراپی ، اشاره میشود که :

علم استفاده از انواع مدالیته ها فیزیکی و تمرینهای فیزیکی برای کاهش درد ، افزایش توانمندی ، اصلاح ساختاری و مستقل ساختن فرد کم توان .  

 

حال آن که در تعریف کاردرمانی اشاره میشود که :

هنر و علم استفاده از فعالیت های هدفمند درمانی ، در جهت مشغول ساختن ذهن ، روان و جسم فرد توانیاب ، برای افزایش هر چه بیشتر استقلال و توانمندی فرد .

 

از این دو تعریف ، چه بر می آید ؟

 

اولا :  کاردرمانی خود به دو شاخه ی کلی و وسیع (  جسمانی و روانی ) تقسیم میشود که خود این دو شاخه نیز به چندین انشعاب دیگر مرتبط هستند ( نظیر ارتوپدی و نرولوژیک برای شاخه جسمانی  و ذهنی و روان برای شاخه روانی ) و این خود بیانگر هولیستیک بودن و کل نگر بودن کاردرمانی است ،  حال آن که تمرکز هدفی که در فیزیوتراپی وجود دارد تنها بر روی جسم است و با یک رویکرد مکانیکی تامین میشود .

شاید بررسی تفاوتهای کاردرمانی جسمانی با فیزیوتراپی جای بحث داشته باشد ، اما بررسی دیگر حیطه های کاردرمانی نظیر روان و ذهن با رشته ی فیزیوتراپی بعلت تفاوت سنخیتی فاحش بین این دو ، ممکن نیست .

 

ثانیا :  ابزار یک کاردرمانگر ، غالبا ابتکار اوست . یک کاردرمانگر واقعی باید بتواند با هوشمندی فراوان ، مشکل حرکتی ، روانی ، ذهنی و وابستگی های متعاقب آنها را در بیمار تشخیص دهد ، تجزیه تحلیل کند و سپس فعالیتی را به بیمار ارائه دهد که دارای دو هدف باشد : اول هدفی که بیمار به انگیزه ی آن ، احساس سودمند بودن و کفایت و عزت نفس کرده و از لحاظ جسمی یا ذهنی به آن مشغول شود  و دوم هدف درمانی ای که یک کاردرمانگر در پس زمینه ی فعالیتی که ارائه داده است به آن چشم انتظار دوخته است .  یک کاردرمانگر خوب هم البته از امکانات و تجهیزات بهتر ، نتایج بهتر و بیشتری میگیرد و موفقیت بیشتری کسب میکند ، اما طبق ادعای فلسفه ی کاردرمانی ،  روح کاردرمانی در فعالیت هدفمند نهفته است . در حالی که در فیزیوتراپی درمان غالبا به دو شکل کلی است ، یا استفاده از مدالیته های درمانی ( نظیر اولتراسوند ، مادون قرمز ، ماورا بنفش ، دستگاههای الکتروتراپی ، استیمولاتورها و تنس ها و هات پک ، آیسینگ ، ویبراتور و ...  )  و یا تمرینهای درمانی و حرکتی ( نظیر تمرینهای PRE  ،  تقویت عضلات با تکرار و افزودن وزنه ها ، کشش و مهار عضلانی و افزایش دامنه حرکت و مهار ادم و ...، )  و در هر دو مورد شاهد این هستیم که در فلسفه ی فیزیوتراپی ارائه ی فعالیتهایی که بیمار آن ها را به انگیزه ای به غیر از درمان انجام دهد بی معنی به نظر می آید . 

این به چه معناست ؟ به این معنا که در مورد بسیاری از بیماران و مراجعینی که از لحاظ اوضاع روحی و روانی ،  انگیزه ی کافی برای تمرین درمانی ندارند ،  و یا از هوش بهر کافی برای پیروی از دستورات تمرینها برخوردار نیستند و ادراک کلامی مطلوبی برای انجام آنچه به صورت یکنواخت از ایشان خواسته شده است ندارند ،  فیزیوتراپی به مشکل برخورد میکند ، چرا که رویکردی مکانیکال دارد و انگیزه دادن به بیمار از طریق ارائه ی فعالیتهای ابتکاری و دو منظوره ، در چارچوب کاریشان نمیگنجد .

حال آن که در رویکرد هولیستیک کاردرمانی ، این افراد نیز شانس بازتوانی دارند و میتوانند تحت پوشش خدمات کاردرمانی واقع شوند .

 

ثالثا  : فعالیت هایی که در حیطه ی جسمانی کاردرمانی ، به مراجعین اعم از ارتوپدیک یا نورولوژیک ارائه میشوند ،  غالبا فانکشنال ( عملکردی و کاربردی ) هستند . برای مثال کاردرمانگر برای بیمار همی پلژی CVA   ، که قادر به استفاده از یک دستش نیست ، تمرین و آموزش شانه کردن موی سر ، مسواک زدن با دست ضعیف ، بستن دکمه ها ، گرفتن و پرت کردن توپ ، خوردن غذا ، لباس پوشیدن و در آوردن و نوشتن و نقاشی کشیدن و امضا کردن و ... را در دستور کار قرار میدهد . چرا که اعتقاد بر این است که مادامیکه استقلال عملکردی فرد کم توان افزایش نیافته باشد ، صرف بالابردن توانایی های غیر عملکردی او ، نظیر افزایش قدرت عضلانی و یا اصلاح ساختاری فاقد ارزش است.  اعتقاد کاردرمانگر بر این است که اگر نیروی عضله ی بایسپس همان بیمار CVA  در جلسات درمانی ، 3  درجه نیز افزایش پیدا کند ، اما همچنان نتواند لیوان آبی که در دستش دارد را کنترل کند ، کار مهمی صورت نگرفته و تغییر مطلوبی رخ نداده است. 

این در حالی است که کمتر پیش می آید که تمرکز خدمات فیزیوتراپی بر روی مسائلی از قبیل Self Care , ADL , Dressing & Toileting  و .... قرار بگیرد . 

البته بی انصافی است اگر نگویم بنا به تجربه ی شخصی ام  دریافته ام که عزیزان فیزیوتراپیست ، در زمینه ی LOCOMOTION  بیماران  و توانمند سازی ایشان در جابجایی و حرکات ، تا حدودی پیشقراول هستند .  کما این که کاردرمانگر ها نیز در زمینه ی HAND   توجه و حوصله ی بیشتری به خرج میدهند و معمولا راندمان موفقیت نسبتا بالاتری دارند .

 

چهارمین و آخرین نکته ای که ترجیح میدهم درباره ی تفاوتهای کاردرمانی با فیزیوتراپی به آن اشاره کنم ، به نگاه و نظر غالب مراجعینی برمیگردد که گذارشان به هر دو کلینیک کاردرمانی جسمانی  و فیزیوتراپی می افتد : 

در نظر اکثر مراجعین ، کار فیزیوتراپی کاری است بسیار تخصصی ، که نمیتوان شبیه آن درمان را در خانه انجام داد ( مخصوصا اگر از دستگاههایی مثل اولتراسوند و الکتروتراپی و .. استفاده شده باشد ) ، همچنین گلایه ای که از فیزیوتراپیست ها دارند ( این گلایه بیشتر از طرف افراد سالمند مطرح میشود )  این است که فیزیوتراپیست با ما ارتباط نمیگرفت ، ما را در کابین رها میکرد تا دستگاه برای مدت معینی که تنظیم شده بود تاثیر درمانی اش را بگذارد .

در طرف مقابل درباره ی کاردرمانی غالبا نظرشان چنین است که با اندکی هزینه که صرف خرید تعدادی وسایل خام و اولیه ، نظیر طناب و توپ و فنر و قرقره و .. میشود ،  میتوان در خانه  روند کاردرمانی را تقلید کرد ، و فعالیتهایی که ارائه شده اند را چندان تخصصی و غیر قابل درک نمیدانستند و حتی بعضی از فعالیت ها را بی فایده و غیر لازم تلقی میکرده اند . از طرفی غالبا از رابطه ی  یک ساعته ی بین کاردرمانگر با مراجع اظهار خشنودی و رضایت خاطر داشته و احساس میکنند که کاردرمانگر به نسبت فیزیوتراپیست ، وقت بیشتری صرف ایشان کرده است .

 

 

صرف نظر از چهار تفاوت عمده ای که اشاره کردم ، برخی تفاوتها نیز از کشوری به کشور دیگر ، شهری به شهر دیگر ، منطقه ای به منطقه ی دیگر و حتی کلینیکی به کلینیک دیگر و درمانگری به درمانگر دیگر وجود دارد . اما علت این که به این موارد در مقاله ام اشاره ی مستقیمی نکرده ام این است که در فلسفه ی هیچکدام از این دو رشته ، مستقیما به این تفاوت ها ی بین کشوری و بین شهری و ... اشاره ای نشده است .

به کرات کاردرمانگرهایی دیده ام ، با رویکردی بسیار مکانیکال تر از هر فیزیوتراپیستی ، و فیزیوتراپیست هایی دیده ام بسیار کل نگر تر از هر کاردرمانگری .. اما آنجا که بحث درباره ی تفاوت ذاتی و سنخی این دو رشته پیش می اید ، تفاوتهای فردی و تنوع های سلیقه ای حذف میشوند ، و مستقیما به آنچه فلسفه ی رشته از درمانگر میخواهد توجه میشود .

همچنین است نفوذ و پیشروی هر یک از این دو رشته در قلمروی رشته ی دیگر که گاهی اجتناب ناپذیر است و گاهی متاسفانه اثرات نامطلوبی چون ناهماهنگی و سر درگمی مراجعین و پایین آمدن بازده درمان را به همراه دارد .

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 22:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

مدیریت کسب و کار

بازديد: 589

مدیریت کسب و کار

موفقیت هر کسب و کار رابطه نزدیکی با چگونگی صحیح کنترل کردن آن امور آن دارد: در واقع مدیریت صحیح کسب و کار موجب رشد آن میشود .

مدیریت کسب و کار را نباید صرفا یک عمل آکادمیک محسوب کرد. مدیریت واقعی در بر گیرنده هدایت قوی، رفتار مثبت، دانش کسب و کار و مهارتهای مناسب فردی است . مدیرت در حقیقت هدایت افراد، تاثیر گذاری بر کار و تصمیم گیری تموقع و صحیح است و مهارتهای مدیریتی را به مرور زمان میبایست کسب کرد و به بیان دیگر کسب مهارتهای مدیریتی در واقع همانند سپرده گذاری در بانک می باشد .

هدایت و راهبری کسب و کار

هیچ زن و یا مردی در دنیای کسب و کار تنها نیست. در این حیطه شما نیازمند کمک افراد دیگر هستید و باید بتوانید از آنها کمک بگیرید تابتوانیدکسب و کارتان را هدایت کنید .

- راهنمائی گرفتن (Mentoring)

کارآفرینان موفق و با تجربه اغلب سئوالات مشابهی را میپرسند :

چگونه کارآفرینان جدید میتوانند از تجربیات دیگران استفاده کنند؟ با راهنمائی گرفتن

واژه Mentoring میان معلمان و دانش اموزان مصطلح است و زمانی به کار می رود که افراد حرفه ای و با تجربه اطلاعاتی را به افراد کم تجربه ارئه می دهند .

- شبکه ارتباطی

شبکه ارتباطی یک وسیله ساده است که هرکس در دنیای کسب و کار میتواند با آن سرو کار داشته باشد. شبکه ارتباطی میتواند کارآمدترین وجه بازاریابی شما محسوب شود و در نتیجه آن علاوه بر ایجاد بازار برای شما، اطلاعات مناسبی در ارتباط با کسب و کارتان در اختیار شما قرار خواهد گرفت .

- میزگرد

میز گرد یک بحث رسمی غیر گروه میان افراد حرفه ای است که داوطلبانه اطلاعات و منابع را در اختیار سایرین قرار میدهند. در طول زمان روابط افراد حرفه ای و ماهر با یکدیگر توسعه میابد و شرکت کنندگان با کسب و کارهای یکدیگر آشنا می شوند .

- داشتن اطلاعات به روز

عصر اطلاعات جامعه ما را تغییر داده است و اکنون در عصر اطلاعات افراد از طریق پست الکترونیک با یکدیگر ارتباط دارند و می توانند اخبار جدید را در دنیای تکنولوژی و بی سیم دنبال کنند. حققت امر این است که هر روزه اطلاعات ما را بمباران می کنند اما متاسفانه اغلب این اطلاعات نمی تواند به خط مشی کسب و کار ما کمک کند و در انجا هدایت صحیح آنست که ما متدها و راهکارهای خودمان را دنبال کنیم و در کنار آن دانش و اطلاعات خود را در ارتباط با کسب و کار به روز نگه داریم .

تصمیم گیری

یکی از بهترین تصمیم‌ها یادگیری این موضوع است که چگونه تصمیم‌گیرنده خوبی باشید. این امر نیازمند تعهد ، درک و مهارت می‌باشد که بسیار ارزشمند است .

آیا تصمیم گیرنده خوبی هستید؟

مراحل مختلف در اجتناب از اشتباهات رایج و ایجاد تصمیم‌گیری کارا را بیاموزید .

تصمیم‌گیری ، تصمیم‌گیری ،‌ تصمیم‌گیری سؤال این است : آیا شما یک تصمیم‌گیر خوب هستید؟ اگر فکر می‌کنید که این چنین نیست ، هیچ جای غصه نیست. تصمیم‌گیری مهارتی است که می‌توانید از دیگران بیاموزید. ارگ چه بعضی از افراد این مهارت را احتراز از دیگران می‌آموزند ،‌ اما فرآیند آن مشابه است. دونوع تصمیم‌گیری اصلی وجود دارد :آنهایی که با استفاده از فرآیند خاص بدست می‌آید . آنهایی که تنها مانند یک رویداد است .

مراحل تصمیم گیری نافذ

این فرآیند در هر موقعیتی می‌تواند بکار رود بخصوص در جائی که شما نیازمند یک تصمیم‌گیری مهم هستید. اگر از مراحل اصلی تصمیم‌گیری تبعیت کنید ، خود را یک تصمیم‌گیرنده کارا‌ در حرفه و زندگی شخصی خود می یابید .

تا حد امکان مفاد تصمیم ‌گیری خود را تعریف کنید. آیا آن واقعا" تصمیم خودتان است یا شخص دیگری ؟ آیا واقعا" نیازمند به این تصمیم گیری هستید ؟ ( اگر حداقل دو تصمیم اتخاذ نکرده اید ، پس هیچ تصمیم گیری صورت نگرفته است ) چه زمانی این تصمیم‌گیری روی داده است ؟‌چرا تصمیم ‌گیری برای شما مهم است ؟‌ چه کسی در این تصمیم‌گیری ذینفع است ؟ ارزش این تصمیم گیری برای شما چه میزان است ؟

هر راهکاری که به ذهنتان می‌رسد را بنویسید. به تصویر کشیدن راه کارهای متفاوت مهم است. هیچ چیزی را سانسور نکنید و بگذارید که تصورات شما آزادانه ارائه شوند. مطمئن شوید که همه چیز را ذکر می‌کنید .

فکر می‌کنید که از کجا می‌توانید اطلاعات مفید بیشتری را به دست آورید. اگر با انتخابهای زیادی روبرو شوید ممکن است بخواهید اطلاعات زیادی بدست آورید. اطلاعات جدید منجر به راه کارها و انتخابهای بیشتری نیز می‌شود. کسانی که می‌توانید از آنها اطلاعات بدست آورید ،‌دوستان ،‌همکاران ، خانواده ، نمایندگیهای فدرال و ایالتی ، سازمانهای حرفه‌ای ، خدمات آن لاین ، روزنامه ها ، مجله ها ، کتابها و غیره است .

انتخابهای خود را بررسی کنید. از منابع اطلاعاتی مشابه برای کسب ایده های خاص استفاده کنید. برای هر انتخاب معیار خاص را مشخص کنید. هر چه اطلاعات بیشتر بدست آورید ، ذهنتان برای تصمیم‌گیری فعال تر خواهد شد. مطمئن شوید که همه موارد را یادداشت و بررسی مجدد می‌کنید .

ذخیره انتخابها. اکنون شما دارای گزینه های متفاوت هستید و زمان آن رسیده است که آنها را بررسی کنید و ببینید کدام یک از آنها برای شما کارایی دارد . در ابتدا معیارهای این انتخابها را مشخص سازید. ثانیا" به دنبال انتخابهایی باشید که این امکان را برای شما فراهم سازد تا به بیشترین معیار و امتیاز برسید. ثالثا" انتخابهایی را که با چارچوب و معیار شما سازگاری ندارند را حذف کنید .

نتایج هر انتخاب را به تصویر بکشید. برای هر انتخاب باقی‌مانده در لیستتان ، نتایج را به تصویر بکشید، بدین صورت نقایص شما مشخص می‌گردد .

یک بررسی واقعی انجام دهید. کدام یک از انتخابهای باقی‌مانده به واقعیت نزدیک‌تر است؟ هر چه خلاف آن را ثابت کند را حذف سازید .

کدام گزینه با شما سازگاری دارد. گزینه ها و انتخابهای باقیمانده را بررسی کنید تا ببینید کدام یک با معیارهای شما سازگاری دارد. اینها تصمیمات کارایی شما هستند. اگر نسبت به تصمیمی که اتخاذ کرده اید خشنود هستید اما احساس می‌کنید که با اهداف شما سازگاری ندارند ، بدانید که تصمیم صحیحی نگرفته اید. به عبارت دیگر از این گزینه و انتخاب راضی نیستید ، اما نسبت به نتیجه آن حساس هستید. این انتخاب برای شما کارساز نخواهد بود .

شروع کنید. زمانی که تصمیمی را اتخاذ می‌کنید، آن را عملی سازید. اگر بخواهید نسبت به آن احساس خوشایندی نداشته باشید موجب اندوه و ناراحتی می‌شود. بهترین کار را در زمان حال انجام دهید. همیشه این فرصت را دارید که ذهن خود را در آینده تغییر دهید .

اشتباهات متداول در تصمیم گیری

از آنجا که دوست داریم باور کنیم که هیچگونه پیش‌داوری نداریم ، اما حقیقت این است که هر کس این مشخصه را دارد. هر چه از خودتان وکارهایتان بیشتر آگاهی داشته باشید ،‌ بهتر می‌توانید عمل کنید. دلیل اصلی اینکه هر کس روش و دیدگاه خاص خود را دارد این است که مغز به سادگی نمی‌تواند متوجه هر چیزی شود ، حداقل سطح کنجکاوی هر کس متفاوت است .

آیا تاکنون سعی کرده‌اید 10 چیز جدید را با هم بیاموزید؟ اگر اینطور است ، می‌‌دانید که یادگیری خیلی آسان خواهد بود و این به دلیل روش کارکرد مغز است. مغز شما همه اطلاعات را طوری طبقه‌بندی می‌کند که بدون قاطی‌کردن آنها بتوانید جهان اطراف خود را درک کنید. زمانی که نمی‌توانیم بسیاری از فرضیات را تشخیص دهیم به دلیل فقدان آموزش در جامعه است ( مانند والدین، معلمان، همه مؤسسات و غیره ).

در زیر تعدادی از رایج‌ترین اشتباهات تصمیم‌گیری گردآوری شده است ، با یادگیری آنها می‌توانید در آینده ، از آنها اجتناب کنید .

به اطلاعات تخصصی بسیار تکیه کنید. اغلب افراد بسیار مایلند که به گفته‌های متخصصین تاکید و توجه کنند. به خاطر بسپارید که متخصصین انسانهایی هستند که خود نیز پیش‌داوری‌هایی هستند. با جستجوی اطلاعات از منابع متفاوت‌ ، اطلاعات بهتری را به دست خواهید آورد ، بخصوص زمانی که انرژی خود را بر این منابع متوجه سازید .

اطلاعاتی را که از دیگران به دست می‌آورید را ارزیابی کنید. افراد تمایل دارند تا معیار اطلاعاتی را که از جامعه بدست می‌آورند را ارزیابی کنند. بعنوان مثال متخصصین ، والدین ، گروههای عالی رتبه ، افرادی که روشی برای بیان عقاید خود دارند ، جزء افرادی هستند که همیشه باور داریم بیشتر از ما می‌دانند . از خود بپرسید : آیا آنها به اندازه من از این مسائل و مشکلات آگاه هستند؟ معیارهای آنها با من مشابه است؟ آیا آنها نسبت به مسائل من دارای تجربه شخصی هستند؟ به عبارت دیگر عقاید آنها را در دورنمایی نگاه دارید .

 

 

برگرفته از سایت:روزنامه تفاهم

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 22:14 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تعریف معماری

بازديد: 367

 

تعريف معماري

بروس السوپ صاحبنظر در مورد معماري و تاريخ آن به بيان تعريف ساده‎اي از معماري مي‎پردازد:

معماري عبارت است از بنايي كه معنا و محتوا داشته باشد او معتقد است معماري به نوعي از سازندگي اطلاق مي‎شود كه مردم بوسيله آن به هويت خود پي مي‎برند و به اين هويت مفهوم مي‎دهند.

بروس آلسوپ همچنين در تعريف معماري آورده است:

معماري نياز انسان به اينكه از احساسات مشتركش به عنوان وسيله‎اي براي بيان احساسات مشترك استفاده نمايد.

فيليپ جانسون يكي ديگر از كارشناسان معماري در تعريف معماري چنين آورده است: معماري تنها ايجاد انواع جديد فضاهاست. او مهمترين نقش معماري را ايجاد دگرگوني در زمينه فرهنگي موجود مي‎داند و اين نقش نخست زيبايي شناختي است.

فرانسيس دي. كي. چينگ:

از معماري به عنوان يك هنر بالاتر از جوابگوئي صرف به نيازهاي عملكردي برنامه يك بنا مي‎باشد. اصولاً، تجليات فيزيكي معماري با عملكرد انسان مطابقت دارد.

دكتر مهدي حجت نيز در تعريف معماري اين گونه آورده است:

معماري شكل دادن به مكان زندگي انسان است پس فعل معماري مستلزم توجه همزمان به دو عامل است: «شكل» و «زندگي» به عبارت ديگر معماري درصدد ساختن ظرف براي مظروف است. ظرفي به نام بنا براي مظروف «زندگي انسان»

كريستوف الكساندر نيز در تعريف ساده‎اي از معماري آورده است:

هر انسان از آن رو كه انسان است زندگي خود را مي‎شناسد. كافي است بدان توجه كند و با خود صادق باشد و بگذارد آنچه در درون اوست به صورت چوب، سنگ واجد درآيد و مكان زندگي را شكل دهد.

بطور كلي و خلاصه در تعريف معماري مطلوب مي‎توان گفت:

معماري مطلوب معماري مي‎باشد كه انسان در آن احساس زنده بودن و حيات داشتن، انسجام و آرامش كند.

معمار:

براي تعريف معمار نيز از تعاريف صاحبنظران معماري استفاده مي‎نماييم در اين رابطه و در تعريف معمار كريستوفر الكساندر آورده است.

معمار را در معناي عام كسي مي‎دانيم كه به ساختن بنايي اقدام كند او در ساختن اين بنا نه تنها بايد خصوصيات آن نوع ا زندگي را كه قرار است در آن مكان رخ دهد بشناسد. بلكه بايد به تصويري از زندگي بهتر در آن مكان نيز وقوف داشته باشد.

لذا معمار لاجرم در مكاني كه طراحي مي‎كند برداشت خود از زندگي بهتر را بيان مي‎دارد بدين ترتيب مجموعه باورهاي معمار كه محصول درك و احساس او از شايسته‎ترين زندگي قابل عرضه در مكان مورد طراحي است تجلي مي‎يابد.

همچنين معمار را كسي مي‎دانند عرضه كننده تعريفي از شايسته‎ترين زندگي مي‎باشد كه با خلق فضاي معماري خود امكان تحقق آن را براي استفاده‎كنندگان فراهم مي‎سازد.


خاستگاه معماري:

از نخستين دوزهايي كه انسان زراعت و اهلي كردن چهارپايان را فرا گرفت، قبيله‎هاي واقع در اطراف درياي مديترانه ساكن شدند. زندگي، افسانه‎ها و نقوش حك شده توسط انسان پيش از تاريخ، اساس تمدن غربي را پي ريزي كرد.

اين قبيله‎ها همزمان با بيرون آمدن از تاريكي جهل و همانگونه كه خانه‎ها و معابدشان براي انكعاس زندگي آنان به صورت روز افزون پيچيده‎تر مي‎شد، تحول و توسعه يافت. ساختمان‎هاي ساده اجدادي آنان جاي خود را به ساختمان‎هايي با طرح و تزئين جديد مي‎‏داد.

معابد و مقابر سنگي عصر از لحاظ شكل، حجاري  ونقاش و تزئين غالباً به تقليد از خانه‎هاي جديد نخستين كشاورزاني كه در كنار نيل زندگي مي‎كردند ساخته شده است. حتي امروزه هم خانه‎هايي شبيه به آن در روستاهاي كناره جنوبي بين النهرين ديده مي‎شود. «تصوير b»

در قرن نهم پيش از ميلاد، ساختمان‎هايي با خشت پخته در نزديك كورنت در يونان به الهة «هرا» هديه شدند.« تصوير a»

در قرن هفتم پيش از ميلاد، قبيله‎هاي لاتيني ساكن در تپه‎هايي كه بعدها شهر رم در آنجا بنا نهاده شد، خاكستر مردگانشان را در كلبه‎هاي كوچك گلي دفن مي‎كردند. «تصوير c»

ساختمان‎هايي مانند آن هنوز در سرزمين‎هايي كه معماري كلاسيك در آنجا پا به عرصه وجود نهاد با مصالح بومي به عنوان مسكن چوپانان كوچ نشين ساخته مي‎شود.

اين ساختمان‎ها تا امروز به عنوان ساختمانهاي دائمي در كشورهاي فقيرتر جهان مورد استفاده قرار مي‎گيرد. در دوران باستان خانه‎هاي روستايي نه تنها به عنوان يادگاري دائم از معابد سنگي اجدادي محسوب مي‎شود. بلكه تا قرن نخست پس از ميلاد. معابد كاهگلي باستاني در آتن و رم به شكل محترمانه‎اي نگه داشته مي‎شدند.

تاثير نخستين ميراث باستاني در اثناي تاريخ طولاني معماري كلاسيك باقي مانده هر ساختمان كلاسيك نمونه‎اي از كلبه‎هاي ابتدايي است و كاربرد معماري كلاسيك سندي زنده از سرچشمه‎هاي فرهنگي تمدن غربي است.

معماري در مصر:

اساس معماري يادماني غربي در مصر بوده است. در زماني كه نخستين نشانه‎هاي تمدن در يونان پديد آمد، معماران مصري ساختمان عظيم و سنگين را طي پانزده قرن پيش از آن ساخته بودند.

خاك بسيار حاصلخيز اطراف، رود نيل و بهره‎برداري از اين منبع موجب پيدايش تمدني غني شد.

شيفتگي به ابديت و خلق زندگي پايدار بر معماري باستان حاكم بود. مقابر سلطنتي معابدي براي عبادت فرعون‎هاي متوفي بود. در حدود 2800 قبل از ميلاد، كوه‎هايي مصنوعي از سنگ يا اهرام بر روي اتاق‎هاي ساخته مي‎شد كه در آن‎ها جسد كاملاً موميايي فرعون و دارايي‎هاي با ارزش او قرار داشت.

اهرام نخستين بناهاي يادماني بزرگ جهان به شمار مي‎رفتند كه با قطعات بريده شده از سنگ ساخته شده بودند. معبد خونز در كارناك «تصوير a»

و يارگي‎هاي خاص معماري مصر تاثير شديدي بر توسعة سبك كلاسيك داشت و برخي جزئيات معماري آن بر معماري روم نفوذ كرد.

در ايام تابستان هيچ كدام از سبك‎هاي معماري مصر در خارج از آن كشور تكوين و گسترش نيافت زيرا سبك معماري مصر براي انطباق با نيازهاي فرهنگ‎هاي فقيرتر اطراف خود بسيار خاص و خيلي محافظه كارانه و غير قابل انعطاف بود.

خزانه آترئوس «تصوير b» در حدود 1300 ق.م از تمدن يونان و معبدي كه در پرينياس «تصوير c» بوسيله يونانيان شش صد سال بعد در كرت ساخته شد. تفاوت بين پيشرفت و عقب ماندگي قابل مقايسه همسايگان شمالي آن را نشان مي‎دهد. اقتباس نماكاري ساختمان‎هاي مهم با سنگ، كاربرد ستون و تير سنگي براي معابد و اشتياق براي احداث ساختمان بزرگ و با ابهت را بايد به عنوان مهمترين سهم معماري مصر در جريان اصلي مكتب كلاسيك ارزيابي كرد.


معماري در يونان ]700 ق.م-200 ق.م[

دولت‎هاي يونان از موقعيت‎شان در كنار درياي مديترانه و راه‎هاي تجاري با ارزش مديترانه سود بردند و در حدود 700 ق.م از لحاظ فكري و نه از لحاظ حكومتي با هم متحد شدند كه در آن آزادي انديشه همراه با رقابت دروني منجر به پيدايش انقلاب فكري و هنري در آن شد. بالندگي تمدن يونان، جهان غرب را به جريان سياسي فكري و هنري افكند كه آن را براي مدت 2500 سال به جلو افكند. با اين حال پيدايش تفكر منطقي. خدايان ما قبل تمدني را كه يونانيان از گذشته‎اي دور و تاريك داشتند از ميان نبرد و خانه‎هايي كه براي آنها ساخته شده بود، به نمونه‎ها و معيارهايي براي معماري غرب تبديل شد.

از ساختمان‎هاي خشتي و گلي نوعي طراحي جديد معبد پديد آمد. نخستين معابد داراي سقف گلي صاف يا سقف‎هاي از ني بودند. در قرن 8 ق.م ابداع قطعات گلي بزرگ سقف ساختن نقشه‎اي به شكل يك مستطيل ساده را با سقف كوتاه و مثلثي كه ويژگي مشخصة بناهاي كلاسيك است. عملي ساخت.

معماران يونان باستان بيش از دو قرن تلاش كردند تا تنها يك نوع فرم ساختماني را به كمال برسانند و در اين راستا نوعي معماري خلق كردند كه به مدد توان و ظرفيت ماندگار خود بيش از دو هزار سال به عنوان آرماني جهان باقي ماند.

از بناهاي معروف اين دوره مي‎توان به معبد آپولو در يونان «تصوير a» در 630 ق.م كه متكي بر تيرهاي چوبي بود و شكل اصلي آن به عنوان الگويي براي همه معابد بزرگ براي قرن بعد باقي ماند و معبد آرتميس در كوزفو «تصوير b» كه در آن حضور آشكار سازه چوبي به سازة سنگي تبديل شد.

هنگامي كه يونانيان امپراطوري ايران را در اواسط قرن پنجم ق.م به عقب راندند. تمدن ممتاز آنان عقل و خرد متراكم شده در خود را طي قرني آكنده از ثروت و قدرت به نمايش گذاشت. ادبيات، هنر و فلسفه پيشرفت كرد و ساختمان‎هاي جديد آن سطحي از ظرافت را به نمايش گذاشتند كه اجزاي آنها به عنوان الگو و نمونه، تمامي تحولات آتي را در معماري غرب تحت تاثير قرار داد. در همان دوره‎اي كه دولت شهرهاي يوناني دوران كوتاه اوج سعادت و رفاه خود را سپري مي‎كردند براي آيندگان خود نوعي معماري كه آن را كلاسيك مي‎ناميم خلق كردند.

معماري در امپراطوري روم: ]200ق.م 1200م[

در حدود 200 ق.م لشكريان شهري رم و متحدان ايتاليايي آن يوناني‎ها را شكست و در بقاياي روب ضعف امپراطوري اسكندر پيشروي كردند. توسعه طلبي دوم اين سرزمين را به مركز تمدن و تجمل تبديل كرد. همزمان با شكل‎گيري امپراطوري مطلقه دوم در قرن نخست قبل از ميلاد كاربرد سنگهاي آتشفشاني همراه با آهك، در ساختمان‎سازي انقلاب پديد آورد و معماري كلاسيك را متحول كرد.

معماران رومي نظام معماري را كه از يونان اخذ كرده‎ بودند براي استفاده از مادة جديد اصلاح كردند.

امپراطوران، الزامي دموكراتيك را براي نگهداري ساختمانها و حفظ محبوبيت خود در شهر رم به ميراث بردند. ثروت امپراطوري به امپراطوران پي در پي اجازه داد كه بناهاي وسيع براي سرگرمي مردم و آراستگي شهرها بنا كنند.

شايد معروفترين آنها كولوسئوم «تصوير b» كه احداث آن در سال 70 پس از ميلاد بوسيله امپراطور و سپاسيان شروع شد. اين ساختمان عظيم گنجايش 000/50 تماشاگر را براي سرگرمي‎هاي بي‎رحمانه در آمفي تئاتر داشت.

همچنين حمام‎هاي امپراطور كاراكالا «تصوير c» در 216 پس از ميلاد با ظرفيت 1600 نفر. معبد خدايان در پنتئون «تصوير a» در 120 پس از ميلاد كه كاملترين تصور و درك را از بناهاي بزرگ امپراطوري براي ما ايجاد مي‎كند نام برد.

بيزانس«روم شرقي»:

هنگام كه امپراطوري روم در غرب سرانجام در برابر مهاجمان در 476 سر فرود آورد. نشان اداري امپراطوري ب امپراطور شرقي بيزانس «روم شرقي» فرستاده شد. بيزانتين‎ها خو درا جانشينان نخستين امپراطور روم مي‎دانستند. و اگر محدوده جغرافيايي در نظر گرفته نشود، معماري بيزانس تداوم مستقيم سنت كلاسيك است. جنگ در مرزهاي شرقي مانع مي‎شد كه امپراطوران شرقي سرزمين‎هاي امپراطوري دوباره متحد و يكپارچه شوند. اما امپراطوري ژوستينان در 532 قراردادي با ايرانيان امضاء كرد كه سربازان او را براي فتح مجدد آمد چه محدود ايالت‎هاي از دست رفته در آفريقا و حتي روم آزاد گذاشت.

تاخت و تاز بربرها در غرب و ظهور اسلام در شرق نيروي پيروزي را با يك عقب نشيني طولاني تبديل كرد، اما طي 9 قرن بعد عصر با عظمت ژوستينيان در قالب ساختمان‎هاي كوچك مانند ساختمان آجري گنبد كليساي آپوستل مقدس در تسالونيك «تصوير c» در سال 1315 زنده ماند و تداوم يافت.

از ديگر بناهاي معروف اين دوره مي‎توان به بزرگترين ساختمان امپراطوري شرقي اياصوفيا «تصوير d» در استانبول كليساي سنت ديمتريوس در تسالوتيك «تصوير e» در 475 سرستون‎هاي تزئين شده «تصوير a و b» هنگامي كه آخرين امپراطوري رومي، استانبول را در سال 1453 ترك كرد معماري كلاسيك بيزانس به پايان رسيد اما ميراث آن در ساختمان‎هاي اروپائي شرقي و حتي در ساختمان‎هاي عثماني تداوم يافت.

كتاب تاريخ سبك‎هاي معماري

1-رماتسك:

به منظور تعيين و ارزيابي كاراكترهاي يك جنبش معماري، معمولاً مرسوم است كه ابتدا به يك سري از بناهاي مهم و وزين توجه شود. در اين رابطه چنانچه در باره ساختمان‎هاي منفرد سخن به ميان آمد، اساساً بي نتيجه و تصعني خواهد بود، زيرا دستيابي به نتايج مهمتر در باره كارها و تجارب معماري رمانسك، در مطالعه تغييرات پيوسته ناشي از جريانات و حوادث محيط امكان پذير است، و سيستم متحد اين تغييرات، يعني شهر، به ميزان قابل توجهي داراي معنايي برتر نسبت به ساختمان‎ها مي‎باشد.

در هيچ يك از قرون گذشته ابتكارات شهري به قدر اين دوران زنده و پويا و مملو از نتايج و انديشه‎ نبوده است. در اين زمان اكثر شهرهاي مهم دنياي غرب به طور ريشه‎اي دستخوش تغيير و تحول شده و خيلي از شهرهاي جديد ديگر در اين دوره پي ريزي شده در اعصار بعدي حول نقاط اوليه‎اي كه توسط سازندگان رمي به وجود آمده‎اند، گسترده شدند.

شهرهاي جديد در اشكال اوليه از فرم شطرنجي دوران باستان تبعيت كرد. و كم كم بعد از توسعه و گسترش، شهرك‎هاي اطراف را در بر گرفته مانند: برخي از شهرهاي قرون وسطا، مخصوصاً ايتاليا، بر روي مراكز اوليه مستقر و شكل گرفته، مانند فلورانس، بلونيا، لوكا، ميلان، كلونيا، وين.

به اين ترتيب ارگانيزمي با خطوط غير مستقيم شكل مي‎گيرد، كه محدوديت‎هايي را داخل شهرهاي رمي سبب شده و تاكيد بر تبعيت از اين منطق مي‎شود يعني ارگانيزم جديد سعي داشت تا با طرح شبكه‎هاي شطرنجي اوليه ادغام و آن را تحت تأثير قرار مي‎دهد.

2-گوتيك

غرب پس از چند قرن تهاجم، جنگ و ويراني در قرن دوازدهم به دوره‎اي از آرامش نسبي و ثبات رسيد و مراكز آموزشي در شهرهاي كليسايي توسعه يافت. جنگ‎هاي صليبي پيشرفت مسلمانان را متوقف كرد و سفرهاي امن‎تري را در جنوب اروپا و فلسطين ممكن كرد. دوباره دستاوردهاي فكري روم كه آثاري از آن در كتابخانه‎هاي رهباني نگهداري شده بود، مورد توجه قرار گرفت. كشيشان مطلع و ثروتمند از كليساهاي كلاسيك روم و بناهاي يادماني كنسانتين در فلسطين ديدن كردند و كليساهاي خودشان را با مرزهايي حجيم، تزئينات وفضاهاي داخلي زمخت مانند بربرها ملاحظه كردند.

گذشت قرن‎ها، اسطوره و جادوي روم را از بين نبرده بود، اما تداوم غير منقطع تمدن از ميان رفته بود. احساس پيشرفت تاريخ از ميان رفته بود و هنرمندان ساده دلانه شكل‎هاي باستاني را با ظاهري جديد تصوير مي‎كردند. باورهاي خرافي و شكل رمزآميز مسيحيت اذهان را به سوي جهان رمزي سمبل‎ها و اسطوره‎هايي كه نوعي واقعيت مانند جهان فيزيكي به دست آورده بودند، متوجه ما كرد. وقتي كه سازندگان كليساهاي جامع در جستجوي خلق ساختمان‎هايي به سبك باستاني بودند، علاقه‎اي به باز توليد دقيق آن‎ها نداشتند، اما ابعاد سمبوليك و برخي از خصوصيات معماري آن‎ها را تكرار و تقليد مي‎كردند. در فرانسه‎ي شرقي در سال 1089، كلوني «شكل a» مركز نيرومند رهبري راهبان فرقه‎ي كلوني براي رقابت با سنت پتز در رم بازسازي شد. ساختمان جديد در زمينه‎ي تزئينات كلاسيك غني بود اما داراي نخستين نمونه از قوس نوك تيز بود كه از ساختمان‎هاي عربي كه در سيسيل، اسپانيا يا فلسطين ديده مي‎شد، تقليد شده بود.

به طور كلي پيشرفت قابل ملاحظه‎اي در اسكلت بندي ساختماني پديد آمد كه همراه با مزيت‎هاي ساختمان‎سازي با قوس‎هاي نوك تيز معماران را قادر كرد كه ساختمان‎هاي بلندتر و سبكتري با پنجره‎هايي بزرگتر بسازند. همان گونه كه روش ساختمان سازي از كليساي جامع نوين (b) تا لئون (c) بهبود مي‎يافت، سرانجام رديف‎ پيوسته‎ي ستون‎ها مانند آن‎هايي كه در كليساهاي اواخر دوره‎ رومي يافت مي‎شد، به دست آمد.

در اواخر اين قرن، تجديد حيات لاتين به پايان رسيد. ابداعات ساختماني در كليساهاي جامع فرصت‎هاي تازه‎اي پديد آورده بود. در كليساي جامع چارترز (شكلd) آرمان معماري كلاسيك به سبب ارتفاع ساختمان و كاربرد شيشه در آن محور پايمال شد. اينكه معماري قرون وسطي سبك خودش را براي الهام داشت، اما اين شيوه‎اي بود كه از منظر وي تيره و مبهم روم پديد آمده بود.

3-رنسانس:

زندگي شهري در ايتاليا ويراني ناشي از دوران تاريكي را همچنان با خود داشت و بعضي از دولت شهرها در قرون وسطي به جمهوري‎هاي خودگردان و آزاد از اطاعت رعيت‎وار به شاهان و دوك‎هاي زميندار تبديل شدند آزادي موجب تسريع كمان فرهنگ شهري و رشد صنعت كارخانه‎اي شد. در پي ثبات اشرافيت‎ تجاري اين دولت شهرها كه در تقاطع راه‎هاي اروپا، جهان اسلام و بيزانس واقع شده بودند به بانكداران اروپا تبديل شدند و ثروت و قدرت زيادي نزد خود متمركز كردند، كه تنها توسط قدرت قابل ملاحظه‎ي سياستمداران داخلي شهرها و رقابت شديد بين دولت‎هاي كوچك براي تجارت، سرزمين، منزلت هنري مهار مي‎شدند.

ظرافت شكننده‎ي گوتيك پيشرفته هرگز در ايتالياي مركزي جايگاهي نيافت و برخورد با هنر نوعي واقع‎گرايي انقلابي را در قرن 130 وقتي هنر تحت سيطره‎ي سمبل و قراردادها بود، موجب شد علاقه به ادبيات روم قديم در قرن 14 منجر به رهايي از دست نوشته‎هاي كتابخانه‎هاي رهباني شود و فلسفه‎اي جديد، يعني انسان گرايي، مسيحيت و انديشه‎ي غير ديني را آشتي داد. نخستين موطن انسان گرايي دولت شهر فلورانس بود جايي كه خانواده‎هاي برجسته‎اش حاميان پرشور آن بودند.

انقلاب هنري بزرگ، معروف به رنسانس، از اين سرزمين حاصلخيز در اوايل قرن پانزدهم پديد امد. هنرمندان عصر رنسانس با خود آگاهي الهام گرفته از روم باستان و با طرد گوتيك جامعه را با انفجار نوآوري‎ها دگرگون كردند. معماران ويرانه‎هاي فراموش شده‎ي روم را مطالعه كردند تا بناهايي خلق كنند كه نيازهاي جامعه‎اي را كه از فئوداليزم قرون وسطي سر بيرون مي‎آورد، تأمين كنند.

ميكلوتودر 1440 كاخ خانواده‎ي مديچي (a) را باكاركردهاي مسكوني، تجاري و نيز به عنوان قلعه‎اي نظامي طراحي كرد. براي جلوگيري از جمله و انتقام و بيگانگاني كه به شهرهاي ايتاليا آسيب مي‎رساندند، هميشه اين نوع خانه شهرهاي بزرگ طراحي مي‎شد.

امام ميكلرزو سبك كلاسيك را به طرح سنتي اضافه كرد. ديوارها از سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل مي‎شود و هر كدام از آنها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل مي‎شد و هركدام از آن‎ها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط منظمي از پنجره‎هاي قوس دار را نگه مي‎داشت،‌تقسيم مي‎شد. تركيب نما به وسيله‎ي پيش آمادگي‎هاي آويخته‎ي عظيم كلاسيك و قرنيز پوشيده شده كه جاي برج و باروي سنتي را گرفت وقتي آلبرتي دانشمند و معماي بزرگ،‌كليساي سن آنوريا را در مانتوا (b) در 1470 در پايان زندگي خود طراحي كرد، نمونه‎هاي مشخص تر از معماري كلاسيك را براي پيروي در مقابل خود داشت و از فضاهاي طاقدار رومي مانند با سليكياي كنستانتسين (ص 14) الهام مي‎گرفت.

رنسانس اوليه در ايتاليا، رويدادي فكر بود كه اروپا را به جهان مدرن وارد كرد. نوعي آگاهي و درك تازه از تاريخ همراه با نيروي اصالت موجب خلق معماري كلاسيك جديد بازيابي فراوان شد.

باروك

اروپا ازاواسط قرن شانزدهم به مدت صد سال بطور مداوم در جنگ غوطه ور بود چنان كه پروتستان‎ها و كاتوليك‎ها براي عقايدشان ملت‎ها براي استقلال خود و طبقات كسب و بازرگان براي آزادي خود مي‎جنگيدند كليساي رومي كه به وسيله‎ي نهضت پروتستان‎ها متلاطم شد در يك سخت‎گيري مبارزه جويانه و بي رحمانه‎ي ملهم از اسپانيا بر ضد اصلاحاتي كه براي عقب راندن موج پروتستان‎گرايي طراحي شده بود صفوف خود را آلوده كرد. در حدود 1625، اصلاح ستيزان مطمئن شدند كه پروتستان‎ گرايي اگر هم شكست نخورده شد قابل كنترل است و روش‎هاي خشونت آميز را كنار گذاشتند و به تبليغات فريبنده روي آوردند يك سبك هنري و معماري براي تأمين نيازهاي اين روح جديد خود عفو كردن پديد آمد. اين سبك موسوم به باروك به شكل‎هاي گوناگون هر ناحيه از اروپا را كه از محروميت‎هاي ناشي از جنگ بهبود يافته بود، در نورديد. معماري كلاسيك تا اين زمان خود را در هر جا جلوه‎گر مي‎ساخت و با اقتباس و پذيرش جهاني پاروك، تمام قاره براي نخستين مرتبه از قرن سيزدهم در يك نوع معماري با هم سهيم و مشترك شدند.

نخستين بناهايي كه در فرانسه بقاياي سنت گوتيك را كنار نهادند، از سبك سر سخت ايتاليا استفاده كردند كه موجب تولد باروك شد اين نخستين ابداع قسمت بهار شده‎تري در فرانسه ايجاد كرد كه از وسوسه و انجام افراط در ايتاليا و اسپانيا جلوگيري كرد كليساي سوربن (b) كه بوسيله‎ي ژاك لومرسيه در 635 شروع شد يك از نخستين نمونه‎هاي اين سبك ايتاليايي در فرانسه بود تزئينات غني اما استادانه‎اي كلاسيك، فاصله گذاري متنوع سطح متشكل از ستون‎هاي متمركز بر روي در ورودي مركزي، و قرار گرفتن يك گنبد جالب توجه سر بالاي آنها، ساختمان‎ها و ابنيه بناهاي شصت سال پيش رم كرد.

قدرت سياسي فرانسه در قرن هفدهم موجب ارائه و معرفي سبك جديد به همسايگان شمال آن شد وقتي كه جنگ داخلي در انگلستان به پايان رسيد و پادشاه از تبعيد فرانسه بازگشت، معماري باروك براي يك برنامه‎ي فعال بازسازي الگو قرار گرفت به طوري كه شاه خلق بناهاي بزرگي مانند كاخ بلنهايم (c) هستيم كه به وسيله‎ي معماران وانبردوهاكسمور ساخته شد.

نمايش و ظاهر با ابهت باروك كمك بزرگ و ماندگاري به سمت كلاسيك بود اگرچه باروك براي دستيابي به آزادي و ابتكار خود بر گسستن همنوايي يا رنسانس و انحراف عمدي منريسم تاكيد داشت، معماري باروك در بسياري از جنبه‎ها به آزادي موجود در معمار كلاسيك روم باستان نزديك تر بود.

روكوكو

در مقابل برتيانيا كه نقش رهبري قدرت پروتستان را در اختيار گرفت و از گسترش باروك رويگردان شد، كنسورهاي كاتوليك روي، طرح باروك را در سطوحي وراي خيال و افراط مورد استفاده قرار دادند. در نيمه‎ي نخست قرن هيجدهم در اسپانيا، فرانسه، ايتاليا و دولت‎هاي اروپاي مركزي، نمايش وزير باروك به سبب تجزيه شكننده‎ي هر عنصري كه زمخت به نظر مي‎رسيد به تزئينات شلوغ در نما  وجنبه‎هاي بصري تظاهر گونه دگرگون شد. به نظر مي‎آيد موطن طبيعي روكوكو اسپانيا بوده است يعني سرزميني كه، معماري كلاسيك در خالص‎ترين شكل‎هايش هرگز پديده‎اي بيش از يك احساس سطحي پديد نياورد. هشتصد سال خلافت اسلامي سرانجام در1494 به پايان رسيد اما با اين حال ميراث تزئينات اعراب براي نوعي معماري را فريب  پديد آورد. يك شيوه‎ي رسمي كه توسط پادشاهان راهب در منزل هفدهم آغاز شده بود، در قرن هيجدهم رها شد و باروك طبيعي دوباره ظاهر شد براي نخستين مرتبه به سبب اقبال عمومي و گسترده تقويت شد. در ورود آسايشگاهي در مادريد (ل) به وسيله 1722 طراحي شده تقريباً پيشينه‎ي منريست كلاسيك را در سطحي از سنگ حجاري شده در انبوهي از تزئينات متشكل از گل‎ها‌،جواهرات، ميوه‎ها، آبشارهايي از پرده و تعداد بي‎شماري ازجزئيات كلاسيك سنتي تغيير شكل داد. اين هنر تقريباً كلاسيك و شوريده و شلوغ مشتاقانه توسط تمدن‎هاي مغلوب سرخ پوستي در مركز و جنوب آمريكا كه با هنر بومي آنان به نحو شگفت‎آوري شباهت محتوايي داشت، جذب شد.

همچنان كه دولت‎هاي كوچك آلماني به تدريج وحشت‎جنگ‎هاي سي ساله را فراموش مي‎كردند و اطرانيس آسايش و آزادي را تجربه مي‎كرد و ترك‎ها را از دروازه‎هاي وين در 1683 عقب راندند، جامعه‎اي متعالي در اروپاي مركزي كه امپراطوران اسقف‎ها و دوك‎هاي بزرگ براي شخصيت و هويت هنري با يكديگر رقابت مي‎كردند، پديد آمد. معماران محلي جانشين معماران ايتاليايي شدند و نوع روكوكوي ناحيه‎اي بسيار كامل پيرامون كليسا و كاخ توسعه يافت اين سبك چنان با تمايلات اهالي سازگار بود كه بصورت فعال به بخشي از هنر روزمره‎ي عامه‎ي مردم تبديل گرديد. بناهاي بزرگ مانند زوينگر در درسن، محوطه‎اي تشريفاتي با فضاهاي ورودي مجلل (c) كه توسط پوپولمان در 1711 ساخته شده، از نمونه‎هاي مشابه اسپانيايي خود ظريف‎تر و زيباتر هستند معماران جزئيات سنتي را جداي از يكديگر و اندكي فراتر از شكل‎هاي كلاسيك به كار برده و آنها را در تركيبي تازه از تزئيناتي جالب متشكل از منحني‎ها و منحني‎ها زوج، سايه روشن‎ها و برجستگي‎ها به كار برده‎اند.

روكوكو اساً نوعي تزئينات بود كه در بهترين حالت با نوعي معماري تركيب مي‎شد و از آن مي‎شد براي اجزاي داخلي مبلمان و اشياء ساخته شده استفاده كرد و به اين شكل اساساً از طريق فرانسه راه خود را به معمار استوارتر بريتانيا گشود. چنان كه در سرستون (a) و (b) نشان مي‎دهند كه روكوكو با توجه به آزادي چشمگير و تقارن موردي واقعاً در طراحي كلاسيك از لحاظ تأثير نپذيرفتن از آرمان‎هاي معماري باستان متمايز و يگانه بوده است.

كلاسيسيم جديد (نئو كلاسيسم) (كلاسيسزم).

اروپا در قرن هيجدهم، شروع به كنار گذاشتن نظام‎هاي قديمي حكومتي خود كرد. فلسفه‎هاي جديد، آموزش بهتر بشر  وثروت روزافزون حاصل از تجارب و انقلاب صنعتي طبقه‎هاي متوسط رو به رشد را نسبت به ديكتاتور موروثي پادشاهان و ملكه‎ها برانگيخت در اواسط قرن،‌روندي در جريان بود كه منجر به انقلاب جمهوري خواهان در آمريكا و فرانسه  و نوعي حكومت سلطنتي ضعيف در بريتانيا شد.

روش جديد تفكر هنگامي ظهور كرد كه مردم از تحمل بار سنگين ترايخ فرهنگي خود روي گرداندند و در پي آن بودند تا در پناه خلوص و سادگي پنداري سرچشمه‎هاي فرهنگي اوليه‎ي خود به بالندگي تازه‎اي دست يابند. فلاسفه در پي حقيقت اساسي، به زندگي و خصوصيت طبيعي انسان، فارغ از قراردادهاي اجتماعي توجه كردند. مطالعه‎ي تاريخ صرفاً‌به منظور بررسي خود آن و اكتشافات باستان‎شناسي، هنرمندان و معماران را به جستجوي منابع الهام هنري به بازسازي دقيق آثار گذشته هدايت كرد. زمينداران به بازسازي كليساهاي ويران شده پرداختند و اشراف انگليسي عازم تماشاي ويرانه‎هاي يونان و روم شدند. احياء گوتيك شروع شد و اروپا و آمريكا دوره‎اي از ارتباط رومانتيك با گذشته وارد شدند كه تاكنون ادامه يافت هاست. در 1740 معماران در آكادمي فرانسه در طرح‎هايي ابداع كردند كه بر پايه‎ي تصور آنان از بناهاي يادماني باستاني از شهر رم استوار بود كه نخستين نمونه‎هاي روند جديد در كلاسيك، يعني نئو كلاسيسزم به شمار مي‎آمد. يك باستان شناس بررسي مرسوم به وينكلمان هنر يونان را در 1754 به غرب معرفي كرد. تصاويري از معماري يونان باستان در 1762 به وسيله‎ي معماران بريتانيايي «استوارت» و «روب» چاپ و منتشر شد كه نوعي سادگي را نشان مي‎داد كه معاصران را سخت به تعجب آورد در همان زمان، معمار اسكاتلندي رابرت آدام با انتشار كتاب‎هايي از معماري بناهاي پيچيده‎تر رم باستان نام‎آورده شد و معماري پالاديان بريتانيا را به تفسيرهايي دقيق از مطالعاتش مانند انجمن سلطنتي هنرها از 1772 دگرگون كرد.

رهبران انقلابي در پايان قرن، جمهوري‎‎خواهان يونان باستان روم زا همچون اسلاف خود مي‎نگريستند و معماري جديد بيان روشني به آرزوهاي آنان داد در ايالت‎هاي انقلابي شمال آفريقا، يونان و روم با شوقي يكسان پذيرفته شدند و توماس جفرسون، سومين رئيس جمهور حكومت جديد، شخصاً دانشگاه و كتابخانه جديدي در شارلوت ويل ويرجينيا در 1817 طرايح كرد به يانتئن در روم خيلي شباهت داشت و معماراني مانند بوله و ولد با طرح‎هايي شامل نوعي سادگي بدوي كه از بناهاي ابتدايي يونان باستان و يادمان‎ها روم نشأت گرفته بود، به استقبال انقلاب سياسي رفتند.

طرح‎هاي ابداعي آنان شامل طرح‎هايي برابر شهرها و بناهاي يادماني مي‎شد كه تئوري‎هاي سياسي و آرمان‎هايي نمادي را بيان مي‎كرد. طرح‎هايي مانند خانه‎اي كه به وسيله‎ي لدو ترسيم شده جلوه‎هايي از نخستين از دقت زياد در مرحله آخر نئوكلاسيسزم است كه وارد جهان تغيير شكل يافته در قرن 19 مي‎شود.

«پيشگفتار»

مدرنيسم چيست؟ اثر چارلز جنگز

دورة مدرن كه به نظر مي‎رسيد براي هميشه دوام مي‎يابد بتندي جزئي از گذشته مي‎گردد. مرحلة صنعتي بسرعت جاي خويش را به دورة فرا صنعتي مي‎دهد؛ كار كارخانه‎اي به دفاتر و منازل منتقل مي‎گردد و در هنرها سنت نو به تركيبي از سنتهاي بسيار مي‎انجامد. حتي كساني كه هنوز خو درا معماران و هنرمندان مدرن مي‎نامند، به اطراف و وراي خويش چشم دوخته‎اند تا مصمم شوند كه چه سبكها و ارزشهايي را بايد ادامه دهند دورة پست مدرن زمان انتخابهاي مداوم است. دوره‎اي كه هيچ روش تثبيت شده‎اي را نمي‎توان بي‎خود آگاهانه و كنايه دنبال كرد؛ زيرا به نظر مي‎رسد تمامي سنتها به نوعي اعتبار دارند بخشي از اين پديده حاصل همان چيزي است كه به ان انفجار اطلاعاتي مي‎گويند؛ دورة سازمان يافته و ارتباطات جواني در واقع پست مدرنيسم اصولاً تلفيقي گزينشي هر سنت با سياق پيش از خودش مي‎باشد، هم ادامة مدرنيسم است و هم فراتر از آن رفتن. ظاهراً مفهوم پست مدرنيسم را اولين بار نويسنده‎ي اسپانيايي، فدريكودرانيس به سال 1934 در اثرش به نام «گزيده شعر اسپانيولي و هيسپانو آمريكايي» بكار برد و تمامي نظرهاي منتقدان و نشستهاي افراد از جمله گامبريج، هويسين، ويليام باروز و فولر در مورد پست مدرنيسم اينست كه با وجود رشد و حركت پيوستة آن دستكم تا زماني كه متوقف نگردد، هيچ پاسخ قطعي براي آن وجود ندارد.

مدرن وليت مدرن (مدرنيسم):

آيين حاكم مدرنيسم در معماري را مي‎توان بهبودي عمل‎گرا ناميد كه اعتقاد آن «كار بيشتر با امكانات كمتر» بود همانطور كه با كمينستر فولر مي‎گفت؛ و اينكه مشكلات اجتماعي به آهستگي از بين خواهند رفت. به نظر مي‎رسد پيشرفت فني در حوزه‎هاي محدودي نظير پزشكي اين باور را كه هنوز براي ليت مدرنيستها معتبري مي‎باشد تأييد مي‎كند.

بنابراين معماري مدرن را سبكي جهاني و بين‎المللي دانست كه از واقعيت ابزارهاي سازه‎اي جديد و مطابق با جامعة نوين صنعتي به پا خاست و هدفش دگرگون سازي جامعه هم در مذاق وهم در ساختار اجتماعيش بود اما در اين مدرنيسم چيزي خلاف قاعده وجود دارد كه هم بسيار غالب است و هم منتقدين آنرا فراموش مي‎كنند و آن اينكه با مدرنيستهاي رايج در فلسفه و ديگر هنرها كاملاً‌ متضاد است چون آنها اصلاً خوش بين و ترقي خواه نيستند و بالاخره در بسياري نشستها هنرمندان گيج شده بودند كه آيا حامل پست مدرنيسم هستند يا مخالف آن؟

پست مدرنيسم در معماري واقع‎بين و در تفكر اجتماعيش تكنوكرات است و از حدود 1960 بسياري از باوراه و ارزشهاي سبكي مدرنيسم را به شيو‎ه‎اي تشديد شده در جهت احياي يك زبان نارسا (يا كليشه‎اي شده) در خود جاي داده است.

پست مدرنيسم

پست مدرنيسم همانند مدرنيسم، در هر هنري داراي انگيزه‎ها و چارچوب زماني متفاوتي است. براي نخستين بار درج آن در ضمير ناخودآگاه معماري بر عهدة جوزف هادنات همكار والتر پيوس در هاروارد بوده است به هر حال او اين واژه را در عنوان مقاله‎اي در 1945 به نام «خانة پست مدرن» بكار برد اما‌ آنرا در متن مطرح نساخت و در تعريف آن مجادله‎اي ننمود در آن زمان افرادي چون رالف ارسكين، رابرت وينتوري، لوسين كرول، برادران كرير و تيم تت همگي از مدرنيسم جدا شده، در جهات مختلف به راه افتاده بودند تا اينكه چارلز جنكز پست مدرنيسم را ايهام تعريف كرد در واقع ايجاد پست مدرن به علت شكست معماري مردن در ايجاد ارتباط موثر با مصرف كنندگان نهاييش از دست داد و از سوي ديگر مدرنيسم نتوانست پيوندهاي مؤثري با شهر و تاريخ برقرار سازد و تنها راه حل پست مدرنيسم بود، كه معماري حرفه‎اي و مشهوري كه بر پاية فنون جديد  وقالبهاي قديمي استوار باشد و در اين سبك جديد بايد تكنولوژي معاصر را با توجه به واقعيتهاي اجتماعي كنوني به كار گيرند به دوش كشيدن چنين مسئوليتهايي، آنها را به راحتي از احياگران يا سنت‎گرايان جدا و اين نكته‎اي قابل توجه است، زيرا سازندة زبان دورگه آنها، سبك معماري پست مدرن مي‎باشد به هر حال تمامي آفريدگاني كه مي‎توان آنها را پست مدرن ناميد، قسمتهايي از يك حساسيت، كنايه، تقليد، جابه‎جايي‌،پيچيدگي، گلچين كردن، واقع بين يا هركدام از اهداف و شيوه‎هاي معاصر مي‎تواند باشد در واقع پست مدرنيسم با دو معنايي ضروري عجين شده: ادامة مدرنيسم و فراتر از آن رفتن. بي شك انگيزة اصلي تولد معماري پست مدرن، شكست اجتماعي مدرن بود در 1968 طبقات يك برج مسكوني در انگليس به نام رونن پونيت به علت نارساييهايي كه به آن نام «شكست مجتمع‎ها» داده شده است با يك انفجار پايين آمد در 1972 بسياري از بلوكهاي مسكوني نواري بعمد در پروئيت ايگو، سن لوييس، منفجر شدند. با شروع نيمه دوم دهه هفتاد، اين انفجارها روشي كاملاً معمول در برخورد با شكست‎ روشهاي ساختمان سازي مدرنيستي شدند: قطعات پيش ساخته ارزان، فقدان، حريم‎هاي شخصي» و مجتمع مسكوني بيگانه با انسان. «مرگ» معماري مدرن و ديدگاه آن نسبت به پيشرفت كه براي مشكلات اجتماعي راه‎حلهاي فني ارائه مي‎داد، به شيوه‎اي روشن بر همگان روشن شد. به همان اندازه نابودسازي بخش مركزي شهر و بافت تاريخي بر توده مردم روشن بود و بار ديگر بايد بر اين انگيزه‎هاي مردمي و اجتماعي تأكيد ورزيد. ولي در هيچ موردي به غير از معماري مرگ مدرنيسم از جمله در نقاشي، فيلم، رقص يا ادبيات آشكار نبوده است.

اومبرتواكو اين كنايه گويي يا ايهام را اينگونه توضيح مي‎دهد: «من بر خورد پست مدرنيسم را اينگونه مي‎‏بينيم كه مردي زن بسيار با فرهنگ و تربيت شده‎اي را دوست دارد و مي‎داند كه نمي‎تواند به او بگويد: من تور را ديوانه وار دوست دارم. زيرا مي‎داند كه آن زن مي‎داند (و اينكه آ ن زن مي‎داندكه او مي‎داند) در واقع استرلينگ مي‎گويد ما در جهاني پيچيده زندگي مي‎كنيم كه در آن نه مي‎توان گذشته و زيبايي مرسوم را انكار كرد و نه حال و واقعيت اجتماعي و فني امروزي را. مدرنيسم تا حدودي در توليد انبوه مسكن و ساختن شهر شكست خورد، زيرا در ايجاد ارتباط با ساكنان و مصرف كنندگانش كه ممكن بود از اين سبك خوششان نيايد و يا نفهمند كه چه مي‎گويد و حتي بايد چگونه از آن استفاده كنند ناتوان ماند. از اين ر وتعريف اصلي پست مدرن همانند رابرت و نتوري‌،هانس هولاين، چارلز مور، رابرت استرن، مايكل گريوز و ارا تا اسيوزاكي نمونه‎هاي قابل ذكير هستند كه نمادهاي مشهور و نخبه را در كارهايشان براي دستيابي به نتايجي كاملاً متفاوت بكار مي‎گيرند و سبكهايشان اساساً دو رگه است. ساده‎تر عرض كنم كه براي مثال نرده‎هاي قرمز و آبي راه پله‎ها و رنگ‎آميزي تند موردپسند جواناني است كه به موزه مي‎آيند، به تعبيري شبيه كاپشنها و موهاي بلندشان است. اينجا كثرت گرايي كه اغلب در توجيه پست مدرنيسم بكار رفته است، واقعيتي ملموس است. در واقع كثرت گرايي به تعبيرها جامعه شناس هربرت گنز براي مذاق فرهنگهاي متفاوت و ديدگاه‎هاي مختلف نسبت به يك زندگي خوب، طراحي كند و افرادي نظير لئون كرير ميل بازگشت به گذشته بسيار خلاق و مثبت است زيرا بيانگر اين است كه اگر شهري مدرن با خيابنها گذرگاههاي طاق دار،‌درياچه‎ها‌،و ميادين سنتي ساخته شود چگونه خواهد شد: نظر خيابان  ونيز براساس اينگونه دانشهاي علمي شهرسازي است كه از او يك پست مدرنيسم مي‎سازد.

فصل چهارم؛ اصول طراحي در معماري معاصر

-نقش طراحي در ساخت و ساز

1)وضعيت معاصر

2) اهداف

-اصول طراحي و مشخصه‎هاي معماري

1)مقايسه و تفاوت اصول و مشخصه‎ها

2)اصول عقلي

3)اصول سمبوليك

4)اصول روانشناسي

5)اصول، مشخصه‎ها و مراحل طراحي

6)اصول و روشهاي معماري

7)مشخصه‎ها و اصول معماري معاصر

وضعيت معاصر: توسعه يك مفهوم طراحي بوسيله مجموعه‎اي از فاكتورهاي مؤثر (اصول طراحي) تعيين مي‎شود. در قرون گذشته تاريخ معماري، مشخصه‎هاي كيفي (تئوريهاي معماري) به صراحت وضع شده و تأثير آنها برفرم به روشني در قالب عبارات دقيق بيان شده است برخي از مفاهيم فراگير اخير كه در معماري خلاق استفاده مي‎شود، در آغاز قرن بيستم به وسيله گروههايي چون نهضت دي اسينگل و ارائه‎هايي از مفهوم ساختمان عملكردي مانند هاگومارينگ يا هانس شارون و افرادي مانند گانودي يا لكوريوزيه شكل گرفت كار آنها عمدتاً بر مبناي تئوريهايي استوار بود كه حتي امروز هم مورد بحث  و جدل مي‎باشد.

بحثهايي در خصوص اصول طراحي و معماري بعد از وقفه‎اي كوتاه، مجدداً در چند سال اخير نزج گرفته است. مثلاً چارلز جنكز از نوعي شيوه طراحي براي رسيدن به يك معماري دورمزي صحبت مي‎كند. اكثر كساني كه در حال حاضر داراي مقالاتي در اين باره هستند به فرهنگ، تاريخ معماري و هنر توجه ويژه‎اي دارند. اين ايده‎ها به عواملي وابسته‎اند كه دورة معيني را تحت تأثير قررا مي‎دهند شرايط اجتماعي، فرهنگي، سياسي و يا اقليمي اين عوامل را تعيين مي‎كنند. تئوريهاي مربوط به معماري و علوم وابسته به آن با ويترولوس آغاز شد، بيش از دو هزار سال است كه وجود دارند. فرم و تكنولوژي به كرات به عنوان ظرفيت خلاقه تعبير شده و سمبل عملكرد ساختمان محسوب مي‎شد. در اين روند فرم بارها به عنوان بيان كننده هنر زيبا مجزا شده و در مقابل علم و تكنولوژي قرار گرفت. مثلاً فيلپ جانسون دوست و شاگرد ميس و اندرو به اين سئوال كه آيا معمار بايد براي طراحي با جامعه شناس مشورت كند؟ پاسخ مي‎دهد: شما را به خدا نه، آنها نمي‎دانند يك شهر چگونه ساخته مي‎شود. تنها هنرمندان اين را مي‎دانند. امروزه اظهاراتي از اين قبيل براي ارضاي خودپرستي افراد و يا نشاني از مدينه فاضله بكار مي‎رود اما در عين حال بطور واضح مسئله غامض حدود وظايف و فعاليت معمار را تشريح مي‎كنند. يعني ارائه تعريف روشني از عملكرد معمار در هنگام طراحي به وسيله افرادي كه در زمينه‎هاي ديگر برنامه‎ريزي فعاليت دارند تقريباً غير ممكن است. هاينريش لكوتز همين مشكل را در گفتگو با هانس كامرز زماني كه در باره شركت نمودن الكساندر ميتچرليچ در كميسيون برنامه‎‏ريزي و تعريف مناسب روند معماري صحبت مي‎كرد يادآور شد. مادامي كه رشته‎هاي تخصصي ديگر بتوانند برخي مسائل را براي معماران ارائه و تحليل كنند، با نحوة تفسير خويش از آن مسائل خصوصاً با آن ابزار معماري كه به عنوان راه حل پيشنهاد مي‎كنند، بدعت و تصوراتي را پايه‎گذاري مي‎كنند كه بطور ذاتي داراي تناقص‎هايي است. در اين مورد هيچ قانون مشخصي كه معماران بتوانند بدان عمل كنند وجود ندارد. طبق نظرات گرهارت لاج تئوريهاي جديد ديگر خود را زياد به هنر صرف تكنولوژي صرف و توليد صرف وابسته نمي‎كنند اما حداقل در جزئيات به ارتباط جامع انسان و محيط وابسته‎اند اهميت اصلي اين نوع وابستگي‎ها در طراحي و اجراي معماري، در وهله اول مربوط به تصميم‎گيري براي تعيين اهداف مطلوب فني،‌اقتصادي، اجتماعي و در مرحله دوم يافتن ابزار كافي براي طراحي و ساخت و سازمي‎باشد. در بحثهاي چند سال اخير، معماران نتوانسته‎اند براي استفاده كنندگان، محيط كار و يا محيط مسكوني استاندارد و با كيفيتي ارائه نمايند. نمونه‎هاي معماري معاصر با مفاهيمي مانند تك نوائي يا معماري غير انساني همراه است و معمار در مقابل تمام نتايج منفي اين گسترش مسئول است. در دهة 1960 پيشرفتي موازي در ادبيات معماري شامل اصول بنيادي آن حوزة فعاليت و روشهاي اجراي معماري و طراحيهاي مرتبط ديگر صورت گرفت. طراحي معماري بصورت اصولي و بهينه با روشهاي فني و عملكردي قابل تكرار توسعه‎اي دوباره يافت رشته‎‏هاي جامعه شناس روان شناس و علوم ديگر سعي مي‎كردند تا به معمار صورتي انساني بدهند اصطلاحاتي مانند مشاركت استفاده كننده مقياس مناسب و لزوم ارتباط بيشتر بين استفاده كننده و معمار نوعي احساس ناامني ايجاد كرد و او را در مقابل نيازهاي جامعه قرار داد. اين مسئله از يك طرف ارتباط بين علوم مختلف را دچار مشكل نموده و از طرف ديگر معمار را در مرحله برنامه‎ريزي و طراحي به خود وامي‎گذارد. يعني زماني كه معمار در مشكلات برنامه‎ريزي غرق مي‎شود هيچ كسي قادر به ارائه طريق نيست. در اين هنگام معمار صرفاً مي‎تواند با استفاده از تجربيات گذشته خود از شكستهاي بعدي جلوگيري كند. بايد مقررات فني ساختماني را رعايت نموده به علاوه به نيازهاي بهره‎برداران و ويژگيهاي يك فرم معماري و ملزومات ويژه يك پروژه ساختماني خاص نيز توجه شايسته معطوف نمود علاوه بر اين ممكن است بين معمار و كارفرما سوء تفاهم پيش آيد، مگر آنكه معمار منظور خود را بصورت واضح و بدون ابهام تدوين و ارائه كند.

3-1-اهداف:

در تجزيه و تحليل نمونه‎هاي واقعي معماري معاصر، مي‎توان هدفهاي متفاوت و حتي متناقضي را تشخيص داد. در تجزيه و تحليل دقيق‎تر مي‎توان فرمها و عناصر ساختماني كه توسط معماران براي دستيابي به اهداف خاصي استفاده شده‎اند را نيز تشخيص داده بنابراين اهداف و ايده‎هايي كه معماري معاصر را تعيين كرده‎اند مسائلي كه بصورت بالقوه توسط معماران قابل حل‎اند و ابزار معماري كه در دسترس معمار براي واقعيت بخشيدن به ايده‎اش وجود دارد، را مي‎توان تعيين كرد در ابتدا مهم نيست كه آيا تعريف دقيق اهداف در هر زمان معين ممكن است و يا چه نوع ارتباطي بين يك ايده و يك فرم معماري با يك مسئله معين وجود دارد تلاش شده اصولي تهيه شود تا ارتباط بين اهداف و واقعيت آنها را در فرم ساختماني تشريح كند. مانند اصولي كه توسط HoAi شرح داده شده است ماده 15، بندهاي 2 و 3 عملكرد اصلي برنامه‎ريزي اوليه را اينطور تعريف مي‎كند:

1-تحليل اصول 2-تعيين اهداف (تعيين مرز بين اهداف) 3-تنظيم فهرست اهداف مربوط به برنامه‎‏ريزي (اهداف برنامه) 3برنامه ريزي طراحي (طراحي سيستم و ملحقات) مانند اصول اجرائي، جزئيات برنامه‎‏ريزي (تنظيم دقيق مرحله به مرحله) رعايت مقررات و شرايط برنامه‎ريزي شهري، فرم عملكرد، تكنولوژي، فيزيك محيطي، انرژي، اقتصاد، زيست شناسي و بوم شناسي.

كار اصلي معمار به روشني در اين عبارت تعريف شده است براين اساس وظيفه معمار ادغام اهداف و خواسته‎هاي متفاوتي است كه ساختمان براساس آنها شناخته مي‎شود و نيز پيشنهاد راه‎حلي كه با ابزار معماري موجود قابل اجراء باشد براي هر مسئله در ساختمان يك راه حل پيش‎بيني مي‎شود، بدين معني كه هر ساختمان بتواند اهداف، خواسته‎ها و ايده‎هاي اصلي را در تماميت فرم خود منعكس نمايد. يكي از اهداف اصلي اين بررسي، تشريح نمونه‎هايي از پياده كردن هدف براي طراحهاي آينده و تعريف اين اهداف در واقعيت اجرايي مطابق با سيستمهاي مختلف طراحي  و سبكهاي معين است تحليلهايي اين چنين به ندرت يافت مي‎شود. تعريف يك نوع خاص معماري براساس فهرست اهداف طراحي و برنامه‎ريزي مرتبط HoAi و با توجه به اطلاعات (ترسيمات قدم به قدم) (HoAi) صورت گرفته است. چنين نمونه‎هايي مي‎تواند پايه و محركي براي استخراج مفاهيم مختلف برنامه‎ريزي جديد باشد. براي نشان دادن تنوع و گوناگوني معماري معاصر و جنبش‎ها و شيوه‎هاي اصلي آن نمونه‎هايي در محدوده معماري مدرن انتخاب شده است در معماري معاصر آغاز دهه 1970 به علت رخدادها و پيش رقتهاي ذيل به عنوان نقطه عطفي محسوب مي‎گردد. 1در شروع اين دهه مباحث نظري معماري توسط روبرت ونتوري در كتاب «پيچيدگي و تناقص در معماري» و به همراه دنيس اسكات براون در كتاب «يادگيري از لاس وگاس» خلاصه و بازنگري شد در اين فرايند مبنايي براي معماري به ظاهر جديد سمبوليزم كشف شد كه معماري را حامل تصورات و تعابير قابل ارتباط مي‎سازد. مؤلفين بر اين عقيده‎اند كه فرم و معني معماري را نبايد صرفاً‌ با مفاهيم تجريدي هنري مانند كيفيت و اصليت بلكه با تصاوير و علائمي معمولي كه هركس بتواند آنها رابفهمد ارزيابي نمود. حتي اگر از نظر زيبائي شناسي از جاي ديرگي اقتباس يا كپي شده باشد. مانند فرودگاه لاسوگاس كه صريحاً به عنوان نمونه ذكر شده است. در اين ارتباط تنها فونكسيوناليستها نبودند كه خود را در معرض دفاع و تئوري معماري سمبوليك مي‎ديدند. 2طبق نظر لكوتز دومين نشانه اين نقطه عطف كشفي است كه در چند سال اخير حاصل شد. ما بايد تمام ساختمان‎هاي جديد را تا حدودي زياد مرتبط با محيط آنها بدانيم زيرا معماري، بوم شناسي است! اطمينان بيش از حد معماري مدرن تا آنجا پيش رفت كه بخش اعظمي از تأثيرش روي محيط اطراف ناديده گرفته شد.

حركت به سمت حفظ بناهاي تاريخي، گوياي مشاركتي گسترده در اين تغيير نگرش است مفهوم ساختمان‎هاي هماهنگ يا كامل كه توسط حميزامترلينگ در بازسازي شهر بيان شد سئوالي را براي كل معماري فونكسيونل مطرح كرد. 3چارلز جنكز در كتاب زبان معماري پست مدرن به صورتي واضح پيش رفت معماري مدرن را بررسي مي‎كند، وي به شكل زيبايي مرگ معماري مردن را تحليل كرده سپس قالمي براي گزينش معماري «پست مدرن» فراهم مي‎كند. جنكز از حركت كنوني به سمت درهم و برهمي و التقاطگري دفاع مي‎كند و نتيجه مي‎گيرد اين حركت نوعي از معماري را گسترش مي‎‏دهد كه با سبكهاي هشتاد سال پيش نئوكوتين آن ونتوادوارد در انگلستان شباهت دارد به نظر او اين التقاط گري راديكال برخلاف معماري مدرن چند بيناني است. چنين اعتراض مصممي به معماري مدرن و تمايل نسبت به ائتلاف سبكها پيش از اين سابقه نداشت 4 علاوه بر تغيير در درون معماري مدرن آغاز دهه 1970 از نظر يك رويداد بيروني قابل توجه است كه به همان نسبت در نقطه عطف بودن آن مؤثر است. ايده‎ها و مفاهيم گونه‎اي معماري نو و آرمانگرا براي ساختمانهاي جديد بار ديگر با علاقه خاصي در نقشه‎‎هاي معماري پديدار شد. شهرها كاملي با اين شيوه گرافيكي هنر ارائه شدند. فريبندگي اين نوع ارائه‎ها اين اميد را بوجود مآورد كه بتوان با معماري محيط مناسب‎تري را فراهم كرد. پلانما، جزئيات و پرسيكتيوهايي كه توسط پيتر لوك در گالري لندن به نمايش درآمد و براي فروش عرضه شد و كارهايي با نمايش گرافيكي معقول مانند ايده‎هايي خودگراها و كارهاي لتوراب كرير ما را متقاعد كرد كه ديد معماري محدودي را به پذيريم نقشه‎هاي هنري و با معني معماري در كانون توجه مباحثات معماري قرار گرفت. بخش تحليلي اين كتاب محدود به بحث روي اصول طراحي و واقعيتهاي معماري مورد استفاده در نمونه‎هايي از معماري معاصر كه معرفي دهه 1970 باشد، نيست. تأثير مباحثات امروز بر معماري را احتمالاً مورخان در سال 2000 ارزيابي كرده‎اند به جرأت مي‎توان گفت كه نتيجه اين توضيحات براي نسل بعدي معماران قابل استفاده خواهد بود. اين بدين معني است كه فقط در آينده مي‎توان نتايج، اهداف، ايده‎ها و تلاش معماران امروز را به تصوير كشيد در عين حال لازم است كه معماران امروز اهداف و راه حلهايي به معماران فردا تحويل دهند. اين علت تحليل نمونه‎هايي است كه توسط معماران امروز ترسيم شده است.

مراحل تجزيه و تحليل

1-شرحي بر نقش طراحي در ساخت و ساز، تئوريها در معماري، مفاهيم و تعريفها

2-تحليل نمونه‎هايي از معماري معاصر كه براساس اهداف طراحي يا ايده‎هاي طراحي آنها و مقايسه با راه‎حلهايشان در اجرا انتخاب شده‎اند.

3-مقايسه اهدافي كه راهنماي معماري حال حاضر هستند. مشخصه‎هاي ابزار معماري (عناصر طراحي كه براي حل مسئله در اختيار معمار قرار دارد)

مقايسه و تفاوت اصول و مشخصه‎ها

در صفحات قبل مجموعه‎اي از مشخصه‎هاي معماري و اجراي واقعي آن با تحليلهايي از اصول متداول نشان داده شد. با مراجعه به ساختمانها و پروژه‎هاي انتخاب شده گزيده‎اي از مفاهيم، ايده‎ها و مدلهاي واقعي براي معماري حال و آينده بدست مي‎آيد براي فهم بهتر در صفحات بعد برخي از اين مشخصه‎ها را در روند طراحي بررسي مي‎كنيم.

همانطور كه قبلاً‌نوشته شد، مشخصه‎هاي معماري را مي‎توان بصورت نوشته،‌نقشه و مدلهاي سه بعدي نشان داد درك يك محيط مصنوع به زبان مواد و مصالح واقعي همواره با نقشه، اسكيس و يا مدل صورت مي‎پذيرد. هر كدام از نقشه‎ها يا آمكيس‎ها داراي تعداد زيادي اصول و نقطه نظرات مختلف است. از اين رو در صفحات بعد يكسري عناصر طراحي و مشخصه‎هاي معماري براي استفاده در كارهاي آينده بصورت گرافيكي ارائه مي‎شود. اين نمايش شماتيك عناصر طراحي گزيده‎اي از راه‎حلهاي ممكن را بصورت اسكيس (كه زبان طراحي معماري است) به شما عرض مي‎كند در اين فرايند سعي شده است تا با ابزار معماري، مسائل فضا، هندسه،‌چيدمان و تناسبات و به همان نسبت مسائل جامعه‎شناسي و روان‎شانس به تصوير كشيده شود. عناصر طراحي، كوچكترين واحد واقعي را در «سنتز» يك مفهوم طراحي نشان مي‎دهند. اين عناصر، متسقل از نوع استفاده ساختمان، و يا معمارشان بوده و صرفاً براساس مشخصه‎هاي معماريشان انتخاب شده‎اند مشخصه‎هاي معماري و عناصر طراحي مربوطه ذهني هستند آنها گزيده كوچكي از تعداد خيلي زيادي هستند كه مي‎توانستيم در اين مجموعه بگنجانيم، عناصر طراحي مي‎تواند به طراحات در توسعه ايده‎هايشان كمك كند. اگرچه براي اجتناب از اقتباسهاي بدون تفكر و تفسيرهاي غلط از حركتها و سبكهاي هر دوره شناخت مناسبات مشترك اهداف مكتوب و ارائه آنها در طراحي و حتي اجراء اهميتي اساسي دارد. طبق نظر جويديك مي‎توان مشخصه‎ها را به شيوه‎هاي مختلف مانند كيفي، كمي، مجرد و غيره طبقه‎بندي نمود بعد از محدود كردن اين مجموعه مشخصه‎هاي معماري برخي از سبكها و روشهاي دهه اخير مشاهده مي‎شود. كه تقريباً تمام دسته‎بنديهاي اهداف و اصول ذاتاً‌ كيفي هستند. جنبه‎هاي كمي تنها اثر ضعيفي بر مفاهيم طراحي ابداعي يك معماري نو دارد. علاوه بر اين مشاهده مي‎شود كه مشخصه‎هاي كيفي سه دسته هستند: 1مشخصه‎هاي عقلي 2مشخصه‎هاي روانشناسي 3مشخصه‎هاي سمبوليك. اين تقسيم نتيجه طبيعي دسته‎‏بندي اصول است كه براي دستيابي به اهداف قلي، سمبوليك و روان شناسي همكاري مي‎كنند، بطور عجيبي اين تقسيم‎بندي سه گانه با آن پيشنهادي كه در سال 1938 توسط فريتزشومافر براي طراحي ساختمان ما ارائه شد مطابقت مي‎كند: تأثيراتي مربوط به عقل احساس و روان. مطابق اين تقسيم‎بندي مشخصه‎هاي مختلف به سه دسته اصول مختلف اختصاص دارند.

اصول عقلي: اصول عقلي عملكردمان را توصيف مي‎كند كه داراي هدف و منظوري عقلي هستند مانند يك آرايش هندسي و واحدهاي مرتبط در تقسيم‎بندي حجم ساختمان تناسب عناصر در مطابقت با مقياس انساني و يا تناسب و ارتباط عملكرد ساختمان با انتخاب سيستم ساز اصولي عقلي با عناصري اجرا مي‎شوندكه ذاتاً عقلي هستند و يا از منطقي خاص تبعيت مي‎كنند مانند: تقسيم‎بندي اسكلت ساختمان، رفترا تعيين شده فضاها، سازماندهي هندسي سطوح و فضاها، سيستم‎هاي سازه تناسبات ابعاد فضاها و غيره در مجموع اصول عقلي جنبه‎هاي واقعاً جديد را شامل نمي‎گردد.

اصول سمبليك: اصول سمبليك شامل موضوعاتي است كه بر مباحثات فعلي معماري پست مدرن حكم فرماست. شوماخر در باره اين دست مي‎گويد انتقال دهنده يك حقيقت هنري و يك نيروي ادراكي. سبكهاي معاصر نشان مي‎دهد كه اين اصول نياز به توجه بيشتري دارند و منتقدين نهضت مدرن نيز نسبت به عدم استفاده از مستندات گذشته در اين حوزه اظهار تأسف كرده‎اند. تناسبات، ريتم ابعاد، تزئينات، رنگ، روشنايي‌ و ارتباط بين فضا و مواد و مصالح از جمله مشخصه‎هايي هستند كه با آگاهي نسبت به نقش تاريخي‎شان دو باره مورد توجه ويژه قرار گرفته‎اند.

اصول روانشناسي:‌تركيب اصول عقلي و سمبوليك و اجراي آنها بطور منطقي ما را به سوي توجه بيشتر ب هاثرات روانشناسي هدايت مي‎كند براي توضيح بيشتر اين اصول مي‎توان جنبه‎هاي روان‎شناسي را نتيجه تأثيرات زندگي دسته‎جمعي بر معماري محسوب كرد مثلاً‌ در دهة 1960 تاكيد خاصي بر نقش استفاده كنند و دخالت او در فرآيند طراحي وجود داشت انتظار مي‎رود تا فضاهايي كه مطابق اين اصول ساخته مي‎شوند، بتواند تماسهاي اجتماعي را ترغيب كند، مانند تعيين محل مسيرهاي عمومي در ساختمان، مجموعه اصولي تعريف گرديد كه به استفاده كننده اجازه دخالت در مراحل اوليه طراحي مي‎داد تا فضاهايي براي خلاقيتهاي فردي و تحريك تخيلهاي شخصي ايجاد نمايد. اين اصول مرزهاي مشخصي ندارد و همواره يكديگر را تحت تاثير قرار مي‎دهند. تجزيه و تحليل طرحها نشان مي‎دهد كه در دورة بين سالهاي 1945 تا 1960 معماري صرفاً تحت تأثير ملاحظات عقلي بوده و تنها چند دهه است كه جنبه‎هاي روانشناسي و يا سمبوليك نيز مورد توجه قرار گرفته است. اين اصول مدون در تمام مراحل طراحي معماري داراي اهميت يكساني نيستند. در صفحات بعد براي هر اصل، مشخصه‎هاي معماري خاصي خود و همچنين مراحل طراحي كه ارتباط با اين اصلو دارند ذكر مي‎شود.

اصول، مشخصه‎ها و مراحل طراحي

با مطابقت اصول و مشخصه‎ها روشن مي‎گردد كه عناصر طراحي خاص در مراحل گوناگون طراحي اهميت دارند. عناصر طراحي حتي در يك مرحله از طراحي نيز بايد در نظر گرفته و استفاده شوند. برخي اصول منحصراً در يك مرحله طراحي مثلاً برنامه‎‏ريزي شهري تأثير مي‎گذارند نيازها و تأثيرات فضاسازي حاصل از آنها مانند وابستگي فضاها و ساختمان‎ها به وسيله يك رشته وقايع كه مكانيهايي را ياد‎آوري مي‎كنند و يا مشخصه‎هاي فضايي خاصي را تعيين مي‎كنند مي‎تواند بطور گسترده‎اي در مرحله برنامه‎ريزي شهري تعيين شوند اين جنبه‎ها در فرآيند طرايح براي تدوين اهداف برنامه‎ريزي شهري اهميت خاصي دارند و مشخصه‎هاي معماري مناسبي براي شكل دادن به تشكيل دهنده خيابانها، عناصر مختلف مبلمان شهري و نظاير انها هستند. طراحي جز نياتي كه از اين اصول حاصل مي‎شوند و تأثير آنها بر طراحي فضاها در مرحله بعد يعني در مرحله تكميل جزئيات قرار مي‎گيرند از طرف ديگر اصولي هستند كه تأثيرات آنها در چند مرحله ادامه دارد و فرايند طراحي بايد با مشخصه‎هاي مختلف در چندين مرحله انجام شود، مثلاً در اجراي اصل ايجاد يك غناي فرعي لازم است كه مشخصه‎اي مناسب در چند مرحله طراحي مورد توجه قرار گيرد بطور مثال در مرحله برنامه‎ريزي شهري با بكارگيري هندسي عناصر متغير ساختماني در مرحله طراحي پروژه با اجتناب از فرمهاي فضايي راست گوشه و در مرحله تكميل جزئيات با افزودن عناصر معماري مجزا، براي عملكرد، كاربرد و سازه اين نوع اصول طراحي مي‎تواند با زنجيري تقريباً منطقي از وابستگي‎هاي متقابل در چند مرحله طراحي به درجات مختلف استفاده شوند اين فرايند نشان داده است كه مي‎توان اصول را با در نظر گرفتن ملاحظات علمي و نظري در يك رشته يا توالي منطقي از مراحل طراحي بكار برده اگرچه تنها تعداد بسيار محدودي از اصول را مي‎توان اينطور بكار برد. با وجودي كه محدوديت خاصي براي مراحل طراحي مختلف و اصول طراحي ويژه آنها وجود ندارد ولي تعداد زيادي از اصول در يك يا حداكثر دو مرحله طراحي متمركز شده‎اند. در فرآيند طراحي واقعي، وابستگي يا انتخاب مشخصه‎هاي معماري مناسب در ارتباط با اصول طراحي مطلوب، اهميت فراوان دارد. تجزيه و تحليل نشان داده است كه نوع اصول (عقلي، سمبوليك يا روان‎شناسي) تأثيرخاصي روي تكرار آنها و يا اختصاص آنها به مراحل مختلف طراحي ندارد. براي اجراي هر اصل مشخص شيوه‎هاي ساخت و ساز مختلفي در دسترس معمار قرار دارد نمايش عناصر طراحي حاصل از اصول روان‎شناسي محدود به آنهايي است كه مي‎توان با اسكيس به تصوير كشيد و در فرآيند طراحي تفهيم كرد. براي اجتناب از سوء تفاهم بايد تاكيد كر كه بيشتر اطول روان‎شناسي صرفاً به وسيله يك عنصر طراحي تعيين نشده بلكه مجموعه‎اي از روابط و وابستگي‎هاي بين عناصر مختلف تعيين مي‎شوند.

اصول و روشهاي معماري

در دوره‎هاي مختلف معماري همواره عوامل اجتماعي، سياسي و جامعه‎شناسي، حركتها و شيوه‎هاي خاصي را تحت تأثير قرار مي‎دهد. بر اين اساس در اواسط قرن نوزدهم، فن‎‏آوري انقلابي توليد فولاد حركت جديدي در معماري بوجود آورد كه از اصول جديد و ناشناخته سازة شرچشمه گرفت در ده 1920 با بحثهاي مستمري كه در باره مسائل و مشكلات زندگي جمعي در آپارتمان‎ها و ساختماني بلند وجود داشت و با نپذيرفتن سبك التقاط گري، مسيرهاي جديد در معماري حاصل شد. برخي از اين ايده‎ها در سالهاي بعد اهميت خود را از دست دادند يا در مسيرهاي اشتباه قرار گرفتند اما برخي ديگر مانند مكتب فرنكيسوناليسم يا سبك معروف بين‎المللي تا چند دهه بر حركتهاي جهان معماري احاطه داشتند همه اين حركتها و شيوه‎هاي مختلف  ونو، تحت تأثير عوامل متعددي كه غالباً متناقص بودند قرار داشتند. جدول تطبيقي اصول و مشخصه‎ها نشان داده است كه مشخصه‎هاي نمونه‎هاي معماري مختلف همانطور كه قبلاً‌ذكر شد مثالها مي‎تواند در سه نوع طبقه‎بندي شود (عقلي،‌سمبوليك، روان‎شناسي). شيوة‎هاي نو در معماري قوياً تحت تاثير عوامل متعدد هستند و بندرت مي‎توان يك هدف طراحي منفرد و غالب را نشان دهد. اگر شخصي خطوط و مراحل مختلف هر حركتي را براي يافتن سرچشمه‎هاي و نقطه شروعشان دنبال كند با حذف آگاهانه جنبه‎هاي حاشيه‎اي‌،ضرورتاً آنها را به سه طبقه اختصاص مي‎دهد. اين سه طبقه همان اهداف عقل، سمبوليك و روان‎شناسي هستند. مثلاً توسعه‎سازه‎هاي فولادي و بتن آرمه در قرن نوزدهم، نتيجه ملاحظات عقلي آغاز در دورة صنعتي سازي بود، جنبه‎هاي مشابه، يعني مشخصه‎هاي عقلي، توسعه سازه‎هاي فولادي وساختمانهاي بلند را در مكتب شيكاگو اول تعيين كردند. مفهوم فونكسيونال معماري نيز براساس استنباطهاي غالباً عقلاني خالص، از جنبه‎هاي مختلف فرم و نهايتاً‌طراحي و فضا بدست آمد. اگر كسي استدلالهاي اصلي مكاتب ديگر معماري را بررسي كند. مشاهده مي‎كند كه كاهش آنها به يك جنبه كه معمولاً‌ سرچشمه تمام آنهاست ممكن خواهد بود با حذف‎ حاشيه‎ها مي‎توان نشان داد كه روشها و حركتهاي مختلف معماري تقريباً از اواسط قرن نوزدهم به بعد نيز ضرورتاً در سه مشخصه عقلي، سمبوليك و روان‎شناسي طبقه‎بندي مي‎شوند. اين دياگرام تسلسل تاريخي مكاتب مشخص و پيش‎گامان آنها و همچنين ارتباطشان با اصول مقتصي را نشان مي‎دهد. اين تلاشي است براي نمايش زماني كه هر حركت معماري توجه ويژه و اهميت خاصي به خود اختصاص داده است. همچنين سعي مي‎كند تاريخ اجراي ساختمانهاي مشخص و فهم (يا افزايش تعداد ساختمانهاي طراحي شده بر حسب فرمهاي مشخص يك سبك) را نشان مي‎دهد. در اين دياگرام تغيير و توالي حركتهاي مختلف معماري اهدافشان شروع  وخاتمه (حداقل پايان بحثهاي واقعي) آنها با منحني‎هاي مناسب نشان داده شده است. استفاده از منحني‎ها نشان دهندة اين مطلب است كه بخش‎ها معمولاً‌به صورت موج ظاهر مي‎شوند تا اواسطي اين قرن اصول عقلي و سمبوليك تقريباً به فاصله‎هاي معين تغيير كرده‎اند. تا سال 1940 بحث موثري دربارة تأثير روان شناسي فرم معماري بر درك و هوشياري انسان وجود نداشت. در اين موقع بصورت همزمان هم شدت بحثهاي مربوط به شيوه‎هاي مختلف كاهش يافت و هم اهميت آنها رو به افول نهاد تقريباً تا دهه 1950 فازهاي مختلف در ريتمي تقريباً منظم تغيير كردند و به نحوي شگفت‎انگيز، فازهاي مختلف براي همان دوره زمان استمرار داشتند. تنها از اين زمان به بعد اين تغييرات شتاب گرفته و در همين زمان كوتاه در بحثهاي مختلف استمرار داشته و تا امروز دقيقاً‌ به موازات مسائل معماري معاصر ادامه يافت مقايسه تطبيقي دوره‎هاي مختلف در معماري حال و وابستگي آنها به اصول مختلف طراحي، هم تغييرات به وقوع پيوسته را نشان مي‎‏دهد و هم وابستگي بيانهاي متنوع را با يكديگر. اگر براي منشأ زماني اصول طراحي يك طرح، اهميت قايل بود مي‎توان بسياري از طرحها را به مبدأ خاصي از تاريخ نسبت داد. آنها تصاوير و فرمهاي معماري يك نقطه خاصي از زمان را منعكس مي‎سازد.

مشخصه‎ها و اصول معماري معاصر

تجزيه و تحليل اصول طراحي و مقايسه بين مشخصه‎هاي معماري و اجراي آنها در ساختمان‎ها با استفاده از چند نمونه مربوط به گذشته خيلي نزديك اجازه به يك نتيجه‎گيري جامع و معتبر نمي‎دهد. مسائل معماري معاصر و راه‎حلهاي آن در تعداد كمي از پروژه‎هاي اجرايي براي ترسيم نتايج يا اثرات قابل پيش بيني در آينده خيلي تيتروار مي‎‏باشد. اگر چه با انتخاب كردن و محدود شدن به چند معمار تيپ كه از اهداف مختلفي تبعيت مي‎كنند نيز مي‎توان تغييراتي را كه در طول دهه اخير به وقوع پيوسته است نشان داد تقسيم‎بندي اصول گروههاي مختلف تعداد و تكثر تقريباً ناشناخته‎اي از مفاهيم مختلف و حتي متضاد را براي تحقق معماري منعكس مي‎كند. اهداف تقريباً كلاسيك اصول عقل و سمبوليك ذاتاً به وسيله طيف وسيعي از اصول روان شناسي گسترش يافته است. تأثيرمعماري و فرمهاي معماري بر هوشياري انسان بيشتر معلوم شده است.

استفاده كنندگان از طريق برنامه‎هاي مناسب طراحي و مفاهيم طراحي براي دخالت در طراحي محيط‎شان تمايل بيشتري نشان داده‎اند با ديتاي تغيير يافته فرمهاي معماري سعي در نزديكتركردن استفاده كننده و معماري شده است با تكنولوژيهاي موجود شرايط بهتري براي شناخت كامل‎تر استفاده كنندگان از محيط معماري نشان فراهم شده است. علي رغم تلاشهاي مختلف و اغلب متناقض براي تعيين حركتهاي معمار محتمل در آينده‎ي مي‎توان نشان داد. كه بيشتر كوشش‎ها به روشني مخالف بكارگيري و اهميت دادن به نهضت تكتوا، عقيم، نامهربان (و اغلب بد تعبير شده) مدرن هستند بنابراين اهميت ويژه‎اي به فهم انسان نسبت به تأثيرات معماري و منظور كردن تاريخ داده شده است. طبق نظر حنكز نشانها و نمادهاي آشنايي كه فراسوي عملكرد و ساخت مطلق بودند در ساختن معمار به عنوان تجربه شايان توجه نوع بشر كمك كرده‎اند. به مردم و حساسيتشان نسبت به طراحي مناسب فضاهاي زندگي اجتماعي،  طراحي محيط و درك بصري فراسوي نيازهاي صرفاً‌ عملكردي توجه شده است. معماري معاصر اتئلاف بي‎سابقه‎اي از راه حلها، ارائه مي‎كند. تمايز بين درست و غلط ممكن نيست يا حداقل بايد از آن اجتناب كرد. تجزيه و تحليل اصول و مشخصه‎هاي آنها، امكانات متعددي را نشان مي‎دهد كه نيازمند بررسي جدي‎تري است: چگونه با عناصر معماري موجود، محيطي را بسازيم كه مردم و مقارن با آن انسان بتواند آن را درك كند. اهميت اصلي به روشن شدن ارتباط بين اصول و مشخصه‎هاي معماري داده شده است. در فرايند طراحي،‌به كار بردن مشخصه‎هاي مناسب و تشخيص نتايج ممكن آن يعني ظرفيتها و موانعي كه به وسيله يك اصل خاص ايجاد مي‎شود اهميت ويژه‎اي دارد.

-فرم و فضا: وحدت اضداد

در ميدان ديد ما به طور طبيعي عناصر جوربه جور و متضاد با اشكال، ابعاد و رنگهاي متفاوت و غيره وجود دارند. براي درك بهتر از ساخت يك محدودة بصري مايليم عناصر درون آن را در دو گروه متضاد سازمان دهيم، عناصر مثبت كه به صورت اشكال مشاهده مي‎شوند و عناصر منفي كه زمينة اشكال را فراهم مي‎سازند.

برداشت و درك ما از يك تركيب بستگي به چگونگي تبيين عملكرد متقابل عناصر مثبت و منفي از نظر بصري،‌ در آن محدوده دارد. گاهي رابطه بين اشكال و زمينه‎شان بقدري نامشخص است كه مي‎توانيم از نظر بصري تقريباً همزمان با هم هويت‎هاي مختلفي براي آنها بيان كنيم.

در هر حال در تمام موارد بايد بدانيم كه اشكال يا بهتر عناصر مثبت كه توجه ما را به خود جلب مي‎كنند، نمي‎توانند بدون وجود زمينه‎اي متضاد وجود داشته باشند، بنابراين اشكال و زمينه‎شان، چيزي بالاتر از عناصر متضاد هستند. آنها همراه يكديگر واقعيتي تفكيك ناپذير را به وجود مي‎آورند يا به گفته بهتر اتحاد اضداد را، همانگونه كه عناصر فرم و فضا همراه يكديگر واقعيت معماري را شكل مي‎دهند.

در معماري، مشاركت و اتحاد بين فرم و فضا در مقياس‎هاي متعدد وجود دارد كه مي‎تواند بررسي و كشف شود. در هر سطح، نه تنها با فرم بنا بلكه با نحوة‌تأثير آن بر فضاي اطرافش نيز سروكار درايم. در مقياس شهري، بايد بررسي كنيم كه يك بنا بايستي در تداوم بافت موجود يك محل باشد، زمينه‎اي براي ساير بناها تشكيل دهد و فضاي شهر را تعريف كنيد و يا صحيحض اين است كه به صورت شئي‎اي آزاد و مستقل در فضا قرار گيرد.

در مقياس يك بنا،‌گرايش ما اين است كه تركيب ديوارها را به عنوان عناصر مثبت در نقشه پلان در نظر بگيريم، در هر حال فضاي سفيد بين آنها نبايستي فقط به عنوان زمينه براي ديوارها محسوب شوند، آنها همچنين مي‎توانند به صورت اشكالي در نقشه به نظر آيند كه داراي شكل و فرم‎اند.

شكل و نحوة بسته‎شدن هر فضا در يك بنا يا تعيين كنندة شكل فضاهاي اطراف است و يا توسط شكل فضاهاي اطراف تعيين مي‎شود. در يك بنا مانند تاتر (سيناحوك) ما مي‎توانيم دسته‎بندي‎هاي متعدد فرم‎هاي فضايي را ببينيم و تأثير متقابل آنها را در يكديگر تحليل نمائيم. هر دسته‎بندي نقش مثبت يا منفي‎اي را در تعريف فضا دارد.

سازندهيهاي فرم و فضا:

ساختمان‎هاي كمي داراي فضاي بيروني مي‎باشند. آنها معمولاً از تعدادي فضا تشكيل شده‎اند كه به وسيلة عملكرد، مجاورت يا مسير حركتي بهم مربوط مي‎شوند. حال در مورد شيوه‎هاي اصلي ارتباط فضاهاي يك بنا با يكديگر و سازماندهي آنها در انواع مربوط فرم‎ها و فضاها بحث مي‎شود.

ارتباطات فضايي را مي‎توان به چهار دسته تقسيم كرد:

الف) فضايي در درون يك فضا

ب) فضاهاي متداخل

ج) فضاهاي مجاور

د)فضاهايي كه با يك فضاي مشترك بهم مرتبط مي‎شوند.

الف) فضايي در درون يك فضا

يك فضاي بزرگ مي‎تواند فضاي كوچكي را در درون حجمش محاط كند و جاي دهد. تداوم بصري و فضايي بين دو فضا براحتي قابل تأمين است ولي فضاي كوچكتر و دروني براي برقراري ارتباطش با فضاي خارج به فضاي بزرگتر و دربرگيرنده وابسته است.

در اين نوع ارتباط فضايي،‌فضاي بزرگتر و در برگيرنده به صورت محدوده‎اي سه بعدي براي فضاي دروني‎اش عمل مي‎كند. براي اينكه اين نظر درك شود لازم است تفاوت آشكاري بين اندازه دو فضا وجود داشته باشد.

اگر اندازه فضاي دروني رو به افزايش گذارد، فضاي بزرگتر به تدريج تأثيرش را به عنوان فرم در برگيرنده از دست خواهد داد. اگر فضاي دروني به رشد خود ادامه دهد فضاي باقيمانده در اطرافش به حدي كوچك مي‎شود كه ديگر قادر نيست به عنوان فضاي دربرگيرنده عمل نمايد و تنها به شكل يك پوسته يا لاية نازك به دور فضاي دروني درمي‎آيد و نظرية اول از بين مي‎رود.

فضاي دروني براي اينكه بيشتر جلب توجه نمايد مي‎تواند با فضاي در برگيرنده در فرم يكسان ولي در جهت متفاوت باشد اين امر شبكه‎اي ثانوي و يك رشته فضاي باقيمانده و پويا را در درون فضاي بزرگتر بوجود مي‎آورد.

همچنين فضاي دروني از نظر فرم ممكن است با فضاي دربرگيرنده متفاوت باشد و سمايش به عنوان شئ‎اي مستقل تقويت شود. اين تضاد در فرم مي‎تواند بازتاب اختلاف عملكرد د وفضا يا نمايانگر اهميت سمبليكي فضاي دروني باشد.

ب) فضاهاي متداخل:

رابطه‎ي فضاهاي متداخل بدين ترتيب است كه دو فضا محدود‎ه‎هايشان با هم تداخل مي‎كنند و ناحيه‎اي را تشكيل مي‎دهند كه فضاي مشترك هر دو است. وقتي احجام دو فضا با اين شيوه با هم تداخل مي‎نمايند، هر يك هويت و تعريف خود را به عنوان يك فضا حفظ مي‎كنند ولي تركيب حاصل از تداخل دو فضا چند نوع تفسير خواهد شد.

نوع اول، قسمت تداخل‎كنندة دو حجم مي‎تواند در هر دو فضا به طور يكسان مشترك باشد.

نوع دوم، قسمت تداخل كننده‎ مي‎تواند با يكي از قشاها تركيب شود و به صورت جزء لاينفك حجم آن درآيد.

نوع سوم، قسمت تداخل كننده مي‎تواند به صورت فضايي مستقل كه دو فضاي اصلي را بهم مرتبط مي‎سازد ظاهر شود.

ج) فضاهاي مجاور:

رايج‎ترين نوع ارتباط فضايي از طريق مجاورت مي‎باشد. اين شيوه موجب مي‎شود كه هر يك از فضاها به وضوح تعريف شوند. و به طريقه خودشان به شرايط عملكردي يا سمبليكي جوابگويي كنند. ميزان تداوم بصري  و فضايي بين دو فضاي مجاور بستگي به كيفيت سطحي خواهد داشت كه هم آنها را از يكديگر جدا مي‎كند و هم به يكديگر پيوند مي‎دهد.

سطح جداكنندة ممكن است:

1)ارتباط بعدي و دسترسي فيزيكي بين دو فضاي مجاور را محدود سازد، شخصيت فردي هر فضا را تأكيد كند و ناخوانيهاي آنها را اصلاح كند.

2)به صورت سطحي آزاد به نظر رسد كه در يك حجم واحد از فضا قرار گرفته است.

3)به وسيلة يك رديف ستون تعريف شود و ارتباط بصري و فضايي بين دو فضا را به ميزاني زياد امكانپذير سازد.

4) فقط به طور ضمني به وسيلة اختلاف سطح يا تفكيك سطوح دو فضا معرفي شود.

د) فضاهايي كه با يك قضاي مشترك به هم مربوط مي‎شوند:

دو فضا كه با فاصله از هم جدا هستند مي‎توانند به وسيلة يك فضاي سوم يا واسطه به يكديگر مربوط يا مرتبط شوند. رابطة دو فضا به كيفيت فضاي سوم كه رابطة مشتركي با هر دو دارد بستگي خواهد داشت.

فضاي مياني براي اينكه عملكرد خود را به عنوان رابطه بيان كند مي‎تواند از نظر فرم و جهت با دو قضاي مذكور فرق داشته باشد. دو فضا و نيز فضاي واسط، مي‎توانند از نظر شكل و اندازه يكسان باشند و فضاهاي متوالي خطي را تشكيل دهند.

فضاي واسط خود مي‎تواند داراي فرم خطي باشد و دو فضا را كه از هم فاصله دارند،‌ يا مجموعه فضاهايي كه هيچ گونه ارتباط مستقيم با هم ندارند را به يكديگر مربوط سازند.

فضاي واسط اگر به حد كافي بزرگ باشد، در اين تركيب داراي تفوق است و قادر مي‎باشد فضاهاي چندي را حول خود سازماندهي نمايد. فرم فضاي واسط ممكن است فقط به وسيلة فرم‎ها و جهتهاي دو فضايي كه بهم مربوط يا مرتبط مي‎شوند تعيين گردد.

سازماندهيهاي مركزي:

سازماندهي مركزي تركيبي است متعادل و متعادل به مركز كه از تعدادي فضاهاي فرعي كه حول يك فضاي مركزي بزرگ و غالب گرد آمده‎اند تشكيل شده است. به طور كلي در اين سازماندهي، فرم و فضاي مركزي و وحدت دهنده، منظم مي‎باشد و بزرگي آن به حدي است كه مي‎تواند تعدادي فضاي فرعي را حول فرم خود جمع نمايد.

فضاهاي فرعي در اين سازماندهي ممكن است از لحاظ عملكرد، فرم و اندازه با يكديگر مشابه باشند و تركيب كلي‎اي را به وجود آوردند كه داراي نظم هندسي است و نسبت به دو يا چند محور قرينه مي‎باشد.

فضاهاي فرعي ممكن است به خاطر جوابگويي به تك تك شرايط عملكردي‌،محيطي يا ميزان اهميت نسبي از لحاظ فرم يا اندازه با يكديگر متفاوت باشند. اين تفاوت‎‏ها بين فضاهاي فرعي امكان انطباق فرم سازماندهي مركزي را با شرايط مختلف سايت فراهم مي‎آورند.

از آنجا كه فرم يك سازماندهي مركزي، نوعاً جهت دارنيست چگونگي رسيدن و ورود به آن بايد در سايت و به وسيلة تفكيك يكي از فضاهاي فرعي به عنوان فرم ورودي مشخص شود. شكل سيركولاسيون (مسيرهاي حركتي) در يك سازماندهي مركزي ممكن است شعاعي، حلقه‎اي يا مارپيچ باشد. به هر حال تقريباً در تمام موارد مسير سيركولاسيون به فضاي مركزي ختم خواهد شد.

سازماندهيهاي مركزي‎اي كه از فرم نسبتاً‌ متراكم و نظم هندسي برخورد هستند مي‎توانند به منظور‎هاي زير به كار روند:

1)نقاط يا مكانهايي را در فضا به وجود آوردند.

2)پايانه‎اي را براي تركيبات محوري تشكيل دهند.

3)به شكل يك شيء در داخل محدود يا حجم تعريف شده‎اي از فضا عمل نمايند.


تناسب:

1)تناسبات مصالح:

در معماري همة مصالح ساختماني داراي خصيصه بارز سختي، سختي و دوام مي‎باشند و همگي از يك توان ماكزيمم (مجاز) برخوردار هستند كه بيش از آن نمي‎توانند دوام بياورند و شكسته و خرد مي‎گردند يا فرومي‎ريزند. از آنجا كه تحت نيروي جاذبه نيروهاي فشار جسم در يك مصالح‌،همراه با افزايش اندازه آن افزايش مي‎يابند، همة مصالح داراي يك ابعاد منطقي نيز مي‎باشند كه فراتر از آن نمي‎توانند دوام آورند.

براي مثال، از يك قطعه سنگ به ضخامت چهار اينچ و به طول هشت فوت كه به صورت يك پل بر روي دو تكيه‎گاه قرار دارند به طور منطقي انتظار مي‎رود كه خود را نگه دارد، ولي اگر قرار باشد اندازة آن به چهار برابر افزايش يابد يعني ضخامت آن به 16 اينچ و طولش به 32 فوت برسد، احتمالاً زير وزن خودش فرو خواهد ريخت، حتي در مورد مصالح محكمي چون فولاد نيز اگر ابعادش از حد معين تجاوز كند ديگر نمي‎تواند به صورت يك پل عمل كند، مگر اينكه توان مجاز آن بالا برود.

همچنين، همة مصالح داراي يك تناسبات معقول هستند كه توسط قوتها وضعف‎هاي دروني آنان تعيين مي‎شود. براي مثال در مورد مصالحي چون آجر، واحدهايش از نظرتحمل فشار قوي هستند و توان آنها به حجمشان بستگي دارد و به اين ترتيب فرم آنها توسط حجمشان تعيين مي‎شود. مصالحي از قبيل فولاد هم از نظر تحمل فشار و هم كشش، قوي هستند و بنابراين مي‎توانند به شكل خطي تير و ستون و نيز به صورت سطح و ورق درآيند. چوب از مصالح سبك، انعطاف پذير و قابل تطابق است و مي‎تواند به صورت تير و ستون خطي و تختة صفحه‎اي بكار رود، همچنين از آن در ساختمان كله‎هاي تشكيل شده از تنه درختان،‌استفاده مي‎شود.

2)تناسبات سازه:

در ساختمان معماري، عناصر سازه براي پوشانيدن دهندة فضاها و انتقال بار خود از طريق پايه‎هاي عمودي به سيستم پي سازي بنا به كار مي‎روند. ابعاد و تناسبات اين عناصر مستقيماً به وظايفي كه درسيستم سازه به عهده دارند بستگي داشته و بدين ترتيب از نظر بصري مي‎توانند نمايانگر اندازه و مقياس فضاهايي باشند كه در محصور كردن آنها سهيم هستند.

به عنوان مثال تيرها در طول فضا، بارشان را به طور افقي به پايه‎هاي قائم خود منتقل مي‎نمايند. اگر دهند يا بار نيز دو برابر شود فشارهاي خمشي آن نيز دوبرابر شده، احتمالاً موجب فروريختن آن خواهد گرديد، ولي اگر ارتفاع آن دو برابر گردد، توانش به چهار برابر افزايش خواهد يافت. بدين ترتيب، ارتفاع بعد حساسي در يك تيره بوده و نسبت ارتفاع به دهند شاخص خوبي در تعيين نقش ايستايي آن مي‎باشد.

به طريق مشابه ستون‎ها هر چقدر بار و ارتفاعشان (بدون تقويت) افزايش يابد ضخيمتر مي‎گردند. تيرها و ستون‎ها با هم چهار چوب و استخوابندي سازه را تشكيل مي‎دهند و مدول‎هايي از فضا را تعريف مي‎كنند. تيرها و ستون‎ها توسط تناسب و ابعادشان فضا را تفكيك مي‎نمايند و به آن مقياس و سلسله مراتب مي‎دهند. اين مطلب مي‎تواند در شيوة تكيه كردن تيرچه‎ها بر تيرها و باز به نوبت، تيرها بر تيرهاي زير خواب ديده شود. ارتفاع هر عنصر با افزايش بارودهنداش افزايش مي‎يابد.


منابع و ماخذ

 

معماري معاصر غرب

معماري كلاسيك

فرا معماري

فضا ، زمان ، معماري

تفكر ترسيمي براي معماران و طراحان

روند طراحي

مجلات آبادي ، معمارو شهر

مشاهير معماري

پيشگامان معماري نوين

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 19:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(0)

تاریخچه قدرت ‌هاي بزرگ اروپا

بازديد: 677

 

تاریخچه قدرت ‌هاي بزرگ اروپا

 

تاريخ دوران پيش از جنگ جهاني اول را مي‌توان با بررسي ويژگيهاي آن گروه از كشورهاي بزرگ اروپايي كه قدرت آنها به رويدادهاي سراسر جهان شكل داد بهتر درك كرد. هر يك از اين كشورها تمايلات، ضعفها، قوتها و تجربيات تاريخي مختص به خود داشتند در اين مبحث اين كشورها به ترتيب از غرب اروپا تا شرق اين قاره و از دمكراتيك‌ترين تا مطلقه‌ترين كشورها مورد بررسي قرار خواهند گرفت. همچنين عبور از غرب به شرق اروپا عموماً منجر به گذار از شهرنشين‌ترين كشورها تا كشورهاي زراعتي اين قاره خواهد شد.

 

بريتانياي كبير

در سال 1900 بريتانياي كبير عموماً به عنوان ليبرال‌ترين و مرفه‌ترين كشور اروپا قلمداد مي‌شد. مردم بريتانيا از ثمرات اقتصادي جامعه‌اي كاملاً صنعتي بهره‌مند بودند. امپراطوري عظيم مستعمراني علاوه بر تأمين مواد خام عمده و مورد نياز صنايع بريتانيا بسياري از مواد غذايي حياتي مورد نياز جمعيت زياد بريتانيا را كه بسيار فزونتر از ميزان حاصلخيزي اين جزيره كوچك بود فراهم مي‌ساخت. با رفاهي كه در نتيجه صنعتي شدن سريع به دست آمده بود اشراف قديمي و صاحبان صنايع جديد هر دو بر سر اينكه وضعيت موجود بهترين وضعيت ممكن است توافق داشتند.

ويژگي زندگي سياسي در پادشاهي مشروطه برينانياي كبير گرايشهاي روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعي و ليبراليسم بود. لايحه اصلاحات سال 1876 و لايحه حق انتخاب سال 1884 حق رأي واقعي و جامع به مردان بالغ داده بود. زماني كه لايحه پارلمان در سال 1911 به اجرا گذاشته شد مجلس عوام كه بخش منتخب پارلمان بريتانيا محسوب مي‌شود اختيار كنترل بودجه دولت را به دست آورد. اين لايحه همچنين به نوعي سنگيني حضور گروههاي ممتاز را كه بر پارلمان و به ويژه بر مجلس اعيان حاكم بود كاهش داد. برخلاف فرانسه و بسياري از كشورهاي اروپايي ديگر كه نظام چند حزبي در آنها رايج بود سياستهاي بريتانيا همچنان در چارچوب نظامي كه توسط دو حزب اداره مي‌شد توسعه و تكوين مي‌يافت نظام دو حزبي ضرورت تشكيل ائتلافهاي حزبي را براي به دست آوردن اكثريت حكومتي از بين مي‌برد و بنابراين به نظام سياسي باثبات‌تري منجر مي‌شد. به همين دليل بريتانياي كبير قادر بود بسياري از نهادهاي سياسي و اقتصادي خود را بدون انقلابهاي خونين و تفرقه‌انگيز اصلاح كند. ظهور حزب كارگر قدرت سياسي در حال رشد كارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بيشمار كارگري اعتصابها و خواسته‌هاي مستمر كارگران براي دسمتزد بيشتر و بهبود شرايط كار و منافع فرعي ديگر وجود داشت. صاحبان صنايع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلي كه بر اساس آن دولت ناگزير بود سياست عدم مداخله را در فعاليت‌هاي اقتصادي اتخاذ كند. اين امر به صاحبان صنايع اجازه مي‌داد دقيقاً آنچه مي‌خواهند به انجام برسانند از اين رو صاحبان صنايع اجازه مي‌داد دقيقاً آنچه مي‌خواهند به انجام برسانند. از اين رو صاحبان صنايع به دليل عدم كنترل دولت با همه توان در مقابل خواسته‌هاي اتحاديه‌هاي كارگري براي بهبود شرايط كار ايستادگي كردند. عليرغم مخالفت صاحبان صنايع اتحاديه‌هاي كارگري دائماً قدرت و نفوذ بيشتري كسب مي‌كردند و طرفداران سياسي آنان در پارلمان غالباً اين قدرت را به قوانين محدود كننده انحصارات افزايش حق بيكاري و بهبود شرايط كار تبديل مي‌كردند. همچنين اصلاحات مشابهي در زمينه‌هايآموزش و رفاه اجتماعي به عمل آمد.

امپراتوري بريتانيا بزرگترين امپراتوري در جهان بود و همچنين كه زبانزد خاص و عام بود: (( خورشيد هرگز در امپراتوري بريتانيا غروب نمي‌كرد.)) در جنوب اقيانوس آرام، بريتانياي كبير دو ((بريتانيا))‌ي جديد در استراليا و زلاندنو تاسيس كرده‌بود و در آسيا، هنگ‌كنگ سواحل چين، شبه‌جزيره مالايا، برمه، هند، سيلان و مناطق كليدي كوچك در طول خليج‌فارس امتيازهاي فراواني داشت. در آفريقا بر مصر و كانال حياتي سوئز حاكميت داشت. در غرب آفريقا ساحل طلا، نيجريه، سيرالئون، و گامبيا تحت سلطه‌اش بود. در نيمكره غربي، بريتانياي كبير علير غم از دست دادن بسياري از مستعمرات اوليه‌اش، همچنان حضور قوي خود را از طريق كنترل كانادا و نيوفايلند حفظ كرده‌بود. بريتانيا و گينه بريتانيا را در خاك اصلي آمريكاي‌جنوبي و مركزي در اختيار داشت. دومينيون‌هايي مانند كانادا، استراليا و زلاندنو نيروهاي مسلح خود را دارا بودند اما براي دفاع كامل متكي بر نيروي دريايي بريتانيا بودند.

ارتش متشكلي از افسران و افراد بريتانيايي كه به‌طور اعجاب‌آوري كوچك بود به‌علاوه چند واحد بومي كه توسط بريتانيايي‌ها فرماندهي مي‌شد، آرامش را در سراسر امپراتوري حفظ مي‌كرد. براي مثال، تنها4000 بريتانيايي در سراسر شبه‌قاره هند مستقر بودند. در مقابل ميليونها پاوند براي تامين بودجه‌ي نيروي دريايي صرف مي‌شد كه در نوع خود بزرگترين نيروي دريايي جهان بود، نيروي دريايي بريتانيا، امپراتوري را يكپارچه نگه مي‌داشت و بر درياها حكومت مي‌كرد.

واحدهاي اين نيرو در گلوگاههاي استراتژيك در گوشه و كنار جهان نظير جبل‌الطارق در مدخل غربي درياي مديترانه دماغه اميدنيك در رأس شبه جزيره مالايا كه ورود به چين را كنترل مي‌كرد مستقر بود. بريتانياي‌ها همچنين براي بارگيري زغال‌سنگ آب و ملزومات ديگر جزاير بيشماري در اقيانوسهاي جهان در اختيار داشتند.

 

فرانسه

فرانسه كشوري صنعتي و امپراطوري وسيعي بود كه از زير بناي كشاورزي قابل توجهي برخوردار بود. در فرانسه نيز مانند بريتانيا گرايش به اليبراليزه‌ شدن به طور مستمر وجود داشت اما حركت به سوي اشكال سياسي دمكراتيك‌تر با تمايلات هواخوهان سياستهاي استبدادي‌تر و محافظه‌ كارانه‌تر اصطكاك پيدا كرده بود نظام سياسي چند حزبي فرانسه پيش از جنگ جهاني اول نمودار درجات مختلفي از محافظه كاري، ليبراليسم و راديكاليسم بود و غالباً موجب بي‌ثباتي دولتهاي اين كشور مي‌شد. بعد از شكست فاجعه‌آميز فرانسه در جنگ 1871 فرانسه- پروس گروهي از سياستمداران اساساً ميانه‌رو از طبقه متوسط جمهوري سوم را بنيان نهادند. اين گروه با مخالفت نيرو‌هاي راستگرا كه خواستار بازگشت به سلطنت محافظه‌كارانه بودند و همچنين نيروي‌هاي چپ‌گرا كه طرفدار يك دولت انقلابي‌تر سوسياليس بودند مواجه شد.

ماجراي دريفوس كه از سال 1894- 1906 ادامه يافت انعكاسي از تجزيه عميق در درون جامعه فرانسه بود. دريفوس افسر يهودي و دون‌پايه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامي به يك قدرت خارجي محكوم شد. بسياري از فرانسويان از جمله روشنفكران برجسته‌اي مانند اميل زولا عقيده داشتند كه دريفوس گناهي ندارد و قرباني حمايت از مقامات بلند پايه قضايي و نظامي شده است. بازتاب ماجراي دريفوس تمامي جامعه فرانسه را در برگفت و گستره‌اي را كه جامعه فرانسه براي رهايي از امتيازها و سنن ريشه‌دار پيموده بود به طور جدي مورد ترديد قرار داد. دريفوس در سال 1906 بيگناه شناخته شد.

تبرئه وي به سقوط نيروهاي محافظه كار و پيروزي جمهوري خواهان و سوسيالستها منجر شد. دولتهاي ائتلافي كه پس از آن روي كارآمدند كوشيدند ارتش را تجديد سازمان و مطيع دولتهاي غيرنظامي كنند و قدرت سياسي كليساي كاتوليك را محدود نمايند  كارگران متشكل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادي همه جانبه بودند و حمايت سياسي گسترده‌اي نيز كسب كردند با توجه به افزايش قدرت مجلس نمايندگان سوسياليستهاي فرانسوي از 1905 تا 1910 براي تفكيك رسمي كليسا از حكومت و نيز تأمين مقرري دوران كهولت و تصويب قوانين جهت بهبود وضعيت خيل عظيم كارگران اقداماتي به عمل آوردند معهذا برخلاف كارگران بريتانيايي اعضاي اتحاديه‌هاي كارگري در فرانسه تا پيش از جنگ جهاني اول حقوق اساسي كمتري به دست آوردند.

فرانسه با مسائل متعددي مواجه بود كه از جمعيت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنين همجواري با چندين كشور اروپايي رقيب ناشي مي‌شد. به همين دليل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمايل شد كه منافعش را تأمين مي‌كرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و براي به حداقل رساندن قدرت اين كشور در قاره اروپا درصدد بود از طريق يافتن متحداني با آلمان و نظام اتحادهاي آن برابري كند. در سال 1894 فرانسه پياپي سري با روسيه امضا كرد مبني بر اينكه اگر فرانسه از سوي آلمان يا ايتاليا مورد حمله قرار گرفت روسيه به آلمان حمله كند و بالعكس در صورتي كه روسيه توسط آلمان يا اتريش هدف واقع شد فرانسه عليه آلمان وارد عمل شود. فرانسه اين توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقي مي‌كرد متعاقب آن فرانسه براي توسعه پيمان مذكور در صدد برآمد بريتانياي كبير را به شركت در اين پيمان تشويق كند بريتانياي كبير كه به طور سنتي نسبت به اتحادهاي اروپايي مظنون بود ابتدا دچار ترديد شد اما سرانجام در سال 1904 با فرانسه و در سال 1907 با روسيه به يك تفاهم غير رسمي دست پيدا كرد. با حصول اين حسن تفاهم سه جانبه كه هرگز از يك توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسويها بر اين باور بودند كه تعادلي نيرومند در مقابل قدرت فزاينده آلمان در اروپاي مركزي برقرار كرده‌اند.

فرانسه دومين امپراتوري استعماري جهان را از لحاظ وسعت در اختيار داشت در آسيا امپراتوري فرانسه به هندوچين محدود مي‌شد كه شامل يك مجموعه سه واحدي بود: ويتنام، لائوس و كامبوج فرانسه در شمال و غرب افريقا سرزمينهاي زيادي در اختيار داشت و در طول سواحل مديترانه بر الجزاير و تونس و در سال 1912 بر مراكش حكومت مي‌كرد. امپراتوري فرانسه با فاصله زيادي از درياي مديترانه و در آن سوي صحرا به سمت جنوب تا رودخانه كنگو، افريقاي غربي فرانسه و افريقاي استوايي فرانسه را در بر مي‌گرفت. در نيمكره غربي فرانسه تعدادي از جزاير هند غربي، گينه فرانسه در آمريكاي جنوبي و جزاير اطراف سواحل نيوفاندلند و چندين جزيره در اقيانوس آرام جنوبي و اقيانوس هند را در اختيار داشت.

 

ايتاليا

ايتاليا مانند آلمان نسبتاً يكپارچه شد. رهبر روند وحدت اين كشور پادشاهي پي‌يد‌مونت- ساردينيا در شمال ايتاليا بود كه الگوي رفاه اقتصادي و كارايي در شبه جزيره ايتاليا قلمدادد مي‌شد. كاميلودي كاوور نخست وزير پي‌يدمونت- سادينيا يكپارچگي ايتاليا را تحت حاكميت پادشاهاي پي‌يد‌مونت- ساردينيا پيش‌بيني كرده بود. در سال 1870 شهروندان رم كه تا پيش از آن گروه پاپها بر آنان حكومت مي‌كرد انتخاباتي برگزار كردند كه به پيوستن رم به پادشاهي جديد التأسيس ايتاليا منجر شد پاپ پيوس نهم نتايج اين انتخابات را مردود اعلام كرد و خود را زنداني وقعي در واتيكان خواند. اين امر موجب بروز شكاف ميان كليسا و حكومت ايتاليا شد و در نتيجه بر سر راه توسعه و پيشرفت متناسب ايتاليا در آستانه ورود به قرن بيستم اختلال ايجاد كرد.

در پي يكپارچگي ايتاليا حكومت گرفتار اختلافات داخلي رهبران رقيب و تجزيه منطقه‌اي شد. اقتصاد ايتاليا به كندي صنعتي مي‌شد و فرسنگها با اقتصاد صنعتي آلمان و بريتانياي كبير فاصله داشت روند صنعتي شدن شكاف عظيمي بين منطقه صنعتي و شمال كه از لحاظ كشاورزي غني بود و منطقه فقير بي‌حاصل و پر جمعيت جنوب ايجاد كرد. سطح زندگي در غالب مناطق ايتاليا آن چنان پايين بود كه ميليونها تن به ايالات متحده و آمريكاي لاتين مهاجرت كردند. از طرف ديگر مخارج سنگيني كه براي تجهيز ارتش صرف مي‌شد فشار بيشتري به اقتصاد كشور وارد مي‌كرد.

ميان جناح چپ كه در صدد ملي كردن بخشهاي اساسي صنعت و توزيع مجدد ثروت بود و سياستمداران محافظه كار كاتوليك كه طرفدار حقوق مالكيت طبقات متوسط و بالا بودند كشمكش فزاينده‌اي وجود داشت. از اين رو خشونت سياسي افزايش يافت و استفاده روزافزون از ترور و آدم‌كشي به عنوان وسيله‌اي براي حل اختلافات سياسي رايج شد.

برخي از رهبران سياسي تلاش كردند با جلب توجه مردم به توسعه‌طلبي بيگانگان وحدت را در ميان آنان ترويج نمايند. ايتاليا با اتريش هنگري بر سر كنترل تايرول در مرز شمالي خود درگير شد درماوراي بحار، ايتاليا توجه خود را براي پيشروي به سمت جنوب در آن سوي مديترانه و دستيابي به افريقا معطوف كرد. ايتاليا به تونس و ليبي در شمال افريقا و نيز حبشه در شرق اين قاره علاقه‌مند بود ولي مانورهاي فرانسه مانع از ورود ايتاليا به تونس شدند و اتيوپي تلاشهاي ايتاليا را ناكام گذارد. با وجود اين ايتاليا بخشهاي كوچك و كم ارزشي از ساحل شرقي آفريقا را حفظ كرد. پيش از جنگ جهاني اول ايتاليا با توسل به زور ليبي و چند جزيره در درياي اژه از تصرف امپراتوري ضعيف عثماني خارج كرد و به كنترل خود در‌آورد.

 

آلمان

طليعه‌ي قرن بيستم همچنين شاهد ظهور آلمان به عنوان تقريباً قويترين كشور اروپايي بود. آلمان علير غم اينكه تا سال 1871 يكپارچه نبود اما به سرعت پيشرفت مي‌كرد و با استفاده از كشاورزي سالم و قوي و منابع ذغال‌سنگ و آهن خام خود، قادر بود به يكي از پيشرو‌ترين كشورهاي صنعتي جهان تبديل شود.

از لحاظ سياسي حكومت آلمان همچنان منعكس كننده تمايلات استبدادي بود كه ويژگي عمده پادشاه پيشين پروس به شمار مي‌رفت. رايشتاگ آلمان كه اعضاي آن از سوي مردان بالاي 25 سال انتخاب مي‌شد در انعكاس نظريات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بريتانيا يا مجلس نمايندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حكومت مسلط در چارچوب نظام فدرالي آلمان باقي ماند، در حالي كه قانون اساسي قدرت اجرايي زيادي در اختيار صدراعظم مي‌گذاشت.

رشد قدرت صنعتي موجب شد كارگران به سرعت در اتحاديه‌هاي كارگري جذب شوند. اما از طرف ديگر اين اوتوون بيسمارك ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه كار بود كه طي سلسله اقداماتي براي فلج‌كردن جنبش سوسياليست در آلمان به يك رشته اصلاحات ليبرالي دست زد.

بيسمارك در چارچوب برنامه رفاه اجتماعي دهه 1880 خود بيمه اجتماعي را داير كرد كه بر اساس آن به كارگران در مقابل بيماري يا تصادفات غرامت پرداخت مي‌شد و افراد سالخورده مقرري دريافت مي‌كردند. به اين ترتيب بيسمارك محافظه كار و پدر سالار برنامه‌هاي رفاه اجتماعي را چند دهه پيش از حكومتهاي ليبرال فرانسه و بريتانياي كبير و نيم‌قرن قبل از ايالات متحده پياده كرد. فتوحات آلمان در جنگ 1870 تا 1871 فرانسه- پروس نه تنها يكپارچگي آلمان را تكميل كرد بلكه كانون سياستهاي اروپايي را نيز تغيير داد. بر اساس پيمان فرانكفورت فرانسه مجبور شد ايالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار كند يك ميليارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد اين كشور استحكامات كليدي فرانسه را تا زمان پرداخت اين غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بيسمارك كه در يكپارچگي كشور جديد آلمان نقش برجسته‌اي داشت كاملاً آگاه بود كه فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقيقت يكپارچگي آلمان قدرت جديدي در اروپاي مركزي به وجود آورد كه نه تنها بدگماني فرانسويها بلكه همچنين بدگماني ديگر ملتهاي اروپايي و عمدتاً روسها و بريتانيها را برانگيخت.

بيسمارك كه از مقابله به مثل فرانسه بيمناك بود در صدد برآمد با تشكيل اتحادهاي سياسي و نظامي جديد از جمله اتحاد با اتريش- هنگري متحد شود كه به پشتيباني يك قدرت نظامي نيرومند براي حمايت از خود در يك منازعه احتمالي با روسيه نياز داشت. در سال 1879 آلمان و اتريش هنگري يك پيمان سري اتحاد دو جانبه امضا كردند مبني بر اينكه اگر هر يك از طرفين مورد حمله روسيه قرار گيرد طرف ديگر عليه روسيه وارد جنگ شود و چنانچه هر يك از طرفين مورد حمله قدرت ديگري (غير از روسيه) قرار گيرد طرف ديگر بيطرف باقي بماند.

سه سال بعد در سال 1882 پيمان دو جانبه گسترش يافت و ايتاليا نيز به آن پيوست بر اساس مواد محرمانه پيمان سه جانبه چنانكه ايتاليا يا آلمان مورد حمله فرانسه واقع مي‌شد هر سه كشور در كنار هم عليه مهاجم وارد جنگ مي‌شدند و در صورتي كه هر يك از متحدان از سوي دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع مي‌شد دو جناج ديگر به آن ياري مي‌رساندند ايتالياييها كه از قدرت دريايي بريتانيا هراس داشتند تصريح كردند در صورتي كه بريتانياي كبير در هر كدام از حملات نقش داشته باشد اين پيمان به اجرا گذاشته نمي‌شود.

از آنجا كه ايتاليا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال 1881 خشمگين بود و از طرف ديگر به اين دليل كه آلمان پيشنهاد كرده بود به امپراطوري ايتاليا براي حفظ ليبي كمك كند ايتاليا مايل بود با آلمان در صف‌بندي واحدي قرار گيرد. بيسمارك همچنين تلاش مي‌كرد تا از منازعه اتريش- روسيه در بالكان جلوگيري كند اما تلاشهاي وي در پاره‌اي از مقاطع به علت تمايل اتريش- هنگري به تصرف سرزمين‌هاي جديد در بالكان چندان موفق نبود در حقيقت سياست خارجي تهاجمي اتريش در قبال ايتاليا و بالكان مستقيماً با موجهاي ناسيوناليسم در اين مناطق روبرو شد و به نابودي اتحادي كه بيسمارك محتاطانه بنا كرده بود كمك كرد. در ابتدا بريتانياي كبير مطمئن از برتري دريايي خود از اين نوع تحركات كه براي يافتن متحد انجام مي‌شد بر كنار باقي ماند. سياست انزواي بريتانيا بعد از آنكه آلمان اعلام كرد قصد دارد يك نيروي دريايي نيرومند تشكيل دهد و يك قدرت بزرگ صنعتي شودد تغيير كرد.

در سال 1890 بيسمارك زير فشار قيصر ويلهم دوم كه مي‌خواست وزير ارشد حكومت خود باشد استعفا كرد. وليهم دوم درصدد بود مجدداً حكومتي مستبدتر تشكيل دهد اما با مخالفت احزاب سوسياليست آلمان روبرو شد. ويلهم همچنين از رشد ارتش آلمان و ذخيره‌سازي تسليحات حمايت مي‌كرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادي و موفقيت در توسعه امپراتوري آلمان ويلهم دوم براي خنثي كردن تلاش سوسياليست‌ها و تشكيل حكومت مشكل زيادي نداشت.

آلمان دير به ميدان رقابت امپرياليستي آمد و مجبور شد ته مانده اين رقابتها را به خود اختصاص دهد. يك رشته جزيره در غرب اقيانوس آرام و يك قلمرو نفوذ در چين و همچنين سرزمينهاي پراكنده‌اي در افريقا از جمله توگولمند و كامرون در افريقاي جنوب غربي آلمان (نامي بيا) سهم آلمان در اين رقابت بود. ساير قدرتهاي امپرياليستي كه خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد مي‌كردند. حتي ايالات متحده با نگراني و سوءظن عقيده داشت كه آلمان در پي تأسيس يك پايگاه قدرت در نيمكره غربي است.

 
اتريش- هنگري

در طول قرن نوزدهم امپراتوري اتريش يكي از محافظه كارترين نيروها در اروپا بود. امپراطوري اتريش به عنوان مجموعه‌اي عقب مانده از زمان زير بار خواسته‌هاي مليتهاي قومي متعدد كه هر يك داعيه خود مختاري در سرزمين خود را داشتند در آستانه فروپاشي بود. مليتهاي اسلاو، لهستانها، چكها، اسلوواكها، روتانياييها، صربها كرواتها و اسلوونها اندكي بيش از مجموع جمعيت دو گروه قومي حاكم بر عرصه سياست يعني آلمانيهاي اتريش و مجارهاي هنگري بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوري گروههاي قومي ديگري مانند ايتاليايي‌ها، يهوديها و رومانياييها هم وجود داشتند. از آنجا كه اتريش- هنگري فاقد وحدت قومي مذهبي و زباني بود امپراتور فرانسيس ژوزف كه از 1848 تا 1916 زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثري براي يكپارچه كردن سرزمين خود و تبديل آن به يك پيكره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهي هابسبورگ و طبقه اعيان سرسختانه بر سركوب حركتهاي ناسيوناليستي و احزاب انقلابي متعددي كه از دل اين حركتها بيرون مي‌آمد پافشاري مي‌كردند. حكومت اتريش- هنگري بخصوص با درخواستهاي ناسيوناليستي روزافزو اسلاوها در بالكان مخالفت خاصي داشت. همچنين كشمكشهاي ناسيوناليستي ميان آلمانيهاي حاكم و مجارها وجود داشت وابستگي اقتصادي به يكديگر در داخل امپراتوري بسيار ضعيف بود و روند صنعتي شدن در اتريش- هنگري فاصله زيادي با بسياري از همسايگان داشت. خواسته‌هاي طبقه كوچك كارگان براي بهبود شرايط كار و ليبراليزه كردن حكومت گستاخانه توسط پادشاه محافظه‌كار و اشرافيت حاكم رد مي‌شد. از اين رو امپراتوري هيچ اصلاحاتي را مشابه آنچه در بريتانياي كبير و فرانسه پياده شد به عمل نياورد. امپراتور بيهوده كوشيد با اتخاذ يك سياست خارجي تهامي در قبال بالكان و ايتاليا توجه عمومي را از اختلافات بيشمار در درون امپراتوري منحرف كند. با توجه به قدرت محدود نظامي امپراتوري مجبور شد براي حفظ و ادامه اين مواضع تهاجمي عمدتاً به متحد آلماني خود اتكا كند به اين ترتيب اتريش يكي از عوامل اصلي تشديد و توسعه تشنج در اروپاي مركزي بود در حالي كه همچنان در عرصه سياست بين‌المللي و اقتصاد در حال اضمحلال بود.

 

روسيه

از ديدگاه غرب روسيه تزاري كشور بسيار بزرگ اما عقب مانده بود. در حالي كه از لحاظ وسعت سه برابر ايالات متحده بود. عليرغم رشد صنعتي چشمگير در ربع قرن پيش از آن در سال 1914 فقط سه ميليون كارگر صنعتي در ميان جمعيت 170 ميليوني اين كشور وجود داشت و جمعيت آن را عمدتاً دهقانان تشكيل مي‌دادند. نظام آموزشي روسها نيز اخيراً گسترش يافته بود اما در آستانه جنگ جهاني اول كمتر از نيمي از جمعيت روسيه باسواد بود البته اين جمعيت همگون نبود. تعداد روسها به نصف جمعيت امپراتوري نمي‌رسيد. اوكرايني‌ها، بيلوروسي‌ها لهستاني‌ها، ليتوانيايي‌ها، لتوني‌ها، استونيايي‌ها، فنلاندي‌ها، يهودي‌ها، ارمني‌ها، گرجي‌ها و قبايل متعدد مسلمانان ترك بخش عمده بقيه جمعيت را تشكيل مي‌داددند و چندين گروه قومي ديگر نيز در داخل مرزهاي پهناور اين كشور به سر مي‌بردند. اغلب مردم غير روسي آداب و سنن فرهنگي و مذهبي مخصوص خود را داشتند و صرفاً به علت قدرت برتر روسها در امپراتوري با يكديگر به سر مي‌بردند. در سال 1917 زماني كه زير فشار انقلاب و جنگ كنترل پايتخت بر بقيه كشور كاهش يافت نهضتهاي استقلال طلبي و خودمختاري به سرعت در ميان برخي از خلقهاي اقليت گسترش يافت.

نيكلاي دوم كه در سال 1894 به تخت نشست مانند ترازهاي پيش از خود بر اين باور بود كه تنها او از سوي خدا انتخاب شده است تا بر امپراتوري روسيه حكم براند. شورش سال 1905 وي را در مورد ضرورت مجاز دانستن تأسيس يك دوما كه قدرت قانونگذاري چنداني نداشت متقاعد كرد. معهذا بلافاصله بعد از پايان شورش نيكلاي اصلاحات را لغو كرد. زماني كه او دريافت تركيب دو دوماي نخستين موافق طبعش نبود قانون انتخابات را در سال 1907 طوري تغيير داد تا نمايندگان محافظه‌كارتري انتخاب شوند. در نتيجه اين اقدام دوماي بعدي آنقدر با حكومت همكاري مي‌كرد و هماهنگ بود كه اجازه يافت حداكثر دوره پنج ساله را طي كند. دوماي چهارم تقريباً در پايان دوره قانونگذاري خود بود كه اولين انقلاب 1917 به وقوع پيوست.

در قرن نوزدهم امپراتوري روسيه از طريق خشكي به سمت شرق تا سواحل اقيانوس آرام و به سمت جنوب شرقي تا آسياي مركزي يا تركستان گسترش يافته بود. اين توسعه از جهاني با گسترش ايالات متحده در جهت غرب قابل مقايسه بود. هم مهاجران آمريكايي و هم مهاجران روسي قبايل پراكنده را بر سر راه خود كنار مي‌زدند. اما روسها علاوه بر آن در كشورهاي تثبيت شده‌اي نظير امپراتوري عثماني، پرشيا (ايران)، افغانستان و چين نيز پيشروي داشتند. حكومت روسيه براي يكپارچه كردن بخشهاي بزرگ قلمرو خود دست به احداث خط آهني زد كه از سيبري عبور مي‌كرد. احداث يك خط‌آهن يك خطه به طول تقريبي 5500 مايل از مسكو به ولادي وستك در حاشيه اقيانوس آرام در سال 1903 به پايان رسيد. از آنجا كه ولادي وستك در مواقعي از سال در محاصره يخ قرار مي‌گرفت روسيه در سال 1896 چين را مجبور كرد اجازه دهد يك انشعاب از خط آهن سيبري از منچوري چين عبور كند و به پورت آرتور در ساحل درياي زرد برود كه مشكل يخبندان نداشت. در منچوري و كره، امپرياليسم روسيه آشكارا با امپرياليسم ژاپن كه در پي توسعه‌طلبي در اين سرزمينها بود مقابله كرد.

 

 

 

 

 

خلاصه:

پيش از جنگ جهاني اول، اروپا غني و قدرتمند اما گرفتار مشكلات داخلي بود. حكومتهاي اروپايي در داخل كشورهاي خود درگير منازعه ميان نيروهاي محافظه‌كار، ليبرال و سوسياليست بودند. در بريتانياي كبير فرانسه و حتي آلمان اين اختلافات سياسي داخلي به اصلاحاتي منجر شد كه زندگي طبقه متوسط و طبقه كارگر را بهبود بخشيد. با وجود اين در اتريش- هنگري و روسيه اشراف محافظه‌كار همچنان نيروي سياسي مسلط بودند. در حالي كه مشخصه بريتانيا و فرانسه گرايش به سمت ليبراليزه شدن بود حكومتهاي خود كامه‌تر آلمان و روسيه موفق شدند استيلاي خود را حفظ كنند.

كشورهاي اروپايي عليرغم كشمكشهاي سياسي داخلي، همچنين يكديگر را نگران كرده و به ستوه آوردند. تاسيوناليسم رقابتهاي ديرينه را تشديد كرد. فضاي مسموم ناشي از اين رقابتها باعث شد كشورهاي اروپايي براي حفظ امنيت خويش به انبار كردن تسليحات و تشكيل پيمانهاي نظامي روي آورند. عليرغم مشكلاتي كه انعقاد اين پيمانها در برداشت آلمان و فرانسه پيمانهايي را طراي كردند كه به همان ميزان كه باعث حفظ صلح مي‌شد احتمال بروز جنگ را نيز افزايش مي‌داد. زرادخانه‌هاي توسعه يافته و پيمانها هر دو به جاي به بار آوردن احساس آرامش و امنيت به تشنجات موجود در اين قاره دامن زدند.

سرانجام اروپاييها نسبت به آسياييها و افريقاييها كه در جريان تحركات امپرياليستي به انقياد آنان در مي‌آمدند احساس برتري پيدا كردند. بريتانياي كبير فرانسه صاحب بزرگترين امپراتوريها بودند.

آلمان و ايتاليا كه هر دو در اواخر قرن نوزدهم يكپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و مي‌كوشيدند هر سرزميني را كه در افريقا و آسيا غير وابسته باقي مانده بود به چنگ آورند. روسيه و اتريش- هنگري ديگر قدرتهاي امپرياليستي بزرگ در اروپا بودند. رقابتهاي امپرياليستي تشنج بين‌المللي را افزايش داد و خصومت ميان كشورهاي اروپايي را تحريك و تشديد كرد.

 

فتح افريقا توسط اروپا

در  اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كشورهاي اروپايي در اوج فتوحات امپرياليستي در سراسر جهان بودند. بارزترين مثال اين روند در افريقا به وقوع پيوست. تا پيش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاييها تنها چند پايگاه ديده‌باني پراكنده در سواحل افريقا به علاوه يك مستعمره اروپايي در الجزاير و رأس جنوبي قاره افريقا داشتند. سي سال بعد كشورهاي اروپايي تقريباً تمامي قاره افريقا را به مستعمره‌هاي مختلف تقسيم كرده بودند.

 

جوامع افريقايي

افريقا طيف وسيعي از خلقها و فرهنگهاي مختلف را در برداشت. شمال افريقا از درياي مديترانه تا صحرا سرزمين تمدن باستاني بود. از قرن هشتم ميلادي خلقهاي اين سرزمين مسلمانان بوده‌اند. اين سرزمين مغرب ناميده مي‌شد. پيش از قرن بيستم آن بخش از افريقا كه پايين‌تر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگي از قبايلي بود كه در چشم‌انداز متنوعي از  جنگلهاي پرباران، جلگه‌هاي بي‌درخت، كوهستان و زمينهاي ساحلي زندگي مي‌كردند. سازمانهاي اقتصادي- اجتماعي همه اين قبايل متناسب با محيط زندگيشان بود بنابراين بعضي از آنان شكارچي بعضي كشاورز و برخي باديه‌نشين بودند. جمعي از آنان زندگي شباني داشتند و عده‌اي نيز در مرحله جمع‌آوري غذا به سر مي‌بردند. نظامهاي سياسي آنان طيفي از اجتماعات قبيله‌اي تا امپراتوريهاي بزرگ را در بر مي‌گرفت از قرن يازدهم به بعد اين بخش از قاره افريقا همچنين شاهد هجوم تازه وارداني از شمال اسلامي عربي و از غرب آسيا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههايي از اروپا بود. در نتيجه رويارويي ميان گروههاي فرهنگي مختلف بسياري از الگوهاي سنتي قبيله‌اي يا دچار از هم گسيسختگي شد يا كاملاً از بين رفت.

 

الگوي اصلي تقسيم افريقا

كشورهاي اروپايي به افريقا به عنوان هدفي با جذابيتهاي گسترده اقتصادي، استراتژيك فرهنگي و ناسيوناليستي براي امپرياليسم مي‌نگريستند. به علاوه بر اثر موفقيت شركت بازرگاني خصوصي لئوپولد دوم پادشاه بلژيك در بهره‌برداري از منابع كنگو اروپاييها وسوسه شدند و بعد از سال 1880 به طور جدي براي دستيابي به افريقا بر يكديگر پيشي گرفتند. د ركنفرانس بين‌المللي برلين طي سالهاي 1884 تا 1885 كشورهاي اروپايي بر سر قواعد اساسي تقسيم افريقا توافق كردند: (( آنها كه زودتر آمده بودند بايد زودتر بهره‌مند مي‌شدند.)) هر قدرتي كه به طور مؤثر يك سرزمين افريقايي را تصرف مي‌كرد و كشورهاي ديگر اروپا را در جريان آن قرار مي‌داد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته مي‌شد. بعد از سال 1884 اين رقابت و تلاش افزايش يافت در حالي كه قدرتهاي استعماري با سابقه ‌تر- بريتانياي كبير، فرانسه، پرتغال و اسپانيا- مستملكات خود را در سواحل اصلي افريقا به داخل اين قاره توسعه مي‌دادند كشورهاي جديد ايتاليا و آلمان تلاش مي‌كردند در بعضي مناطق ساحلي افريقا كه از هجوم قدرتهاي استعماري بركنار مانده بود جاي پايي به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال 1912 اروپاييها كنترل سراسر افريقا را به دست گرفته بودند. از سال 1871 تا 1900 بريتانيا حدود 3/4 ميليون مايل مربع زمين و 66 ميليون نفر به امپراتوري افريقايي خود و فرانسه حدود 5/3 ميليون مايل مربع و 26 ميليون نفر به بخش افريقايي امپراتوري خود افزوده بود. با آنكه جزئيات تقسيم افريقا در پايتختهاي اروپايي با مسالمت حل و فصل مي‌شد تلاش و رقابت براي توسعه متصرفات در افريقا يك رشته خصومتهاي جدي به ويژه ميان بريتانياي كبير فرانسه، بريتانياي كبير و آلمان و نيز ميان فرانسه و ايتاليا به وجود آورد.

در حالي كه اروپاييها در پي تحكيم متصرفات خود بودند افريقاييها با ورود اروپاييها شاهد نابودي شيوه‌هاي سنتي زندگي خود بودند و با تلخي در مقابل اين روند ايستادگي كردند گرچه به استثناي اتيوپي همه آنان شكست خوردند. حداقل 25 شورش عليه كنترل اروپا بر افريقا پيش از جنگ جهاني اول در اين قاره به وقوع پيوست. نمونه‌هاي مقاومت اشانتي در داهومي و بنين هر رو در افريقاي جنوب غربي آلمان و خلقهاي شمال اسلامي افريقا بودند. دو گروه از مصمم‌ترين گروههايي كه قبل از شكست خوردن سالها عليه اروپاييها جنگيدند پيروان مهدي در سودان و زولوهاي افريقاي جنوبي بودند كه در بحثهاي بعدي به هر دو گروه خواهيم پرداخت.

نقشه‌برداري و اكتشاف تقسيم افريقا را به دنبال داشت و مناطق معدودي را كه مي‌توانست بدون سرمايه‌گذاري عظيم در زمان كوتاهي ثروت به بار آورد براي اروپاييها آشكار ساخت. بنابراين تعجب‌آور نيست زماني كه افريقا كاملاً تقسيم شده بود و ديگر دليلي براي نگراني از رقبا وجود نداشت اغلب حكومتهاي اروپايي بخشي از منافع خود را در مستلكات تازه به دست آمده از كف دادند.

 

افريقاي شمالي

كنترل بريتانيا بر مصر

كانال سوئز كه توسط يك مهندس فرانسوي طراحي و توسط يك كمپاني بين‌المللي احداث شد در سال 1869 گشايش يافت و راه ميانبري ميان اروپا و آسيا ايجاد كرد. بريتانيا نسبت به كشورهاي ديگر در كانال سوئز منافع بيشتري داشت. در سال 1875 زماني كه حاكم مصر براي نجات از ورشكستگي سهام خود را در كمپاني كانال به دولت بريتانيا فروخت بريتانياي كبير منافع كنترل كانال را به دست آورد. بريتانيا پس از كنترل كانال درصدد استيلاي بر مصر برآمد. در سال 1882 مصر تبديل به يك كشور تحت الحمايه بريتانيا به صورت دو فاكتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوري عثماني باقي ماند. مشاوران بريتانيايي در همه ادارات مهم حكومتي گمارده شدند و در حقيقت حاكمان واقعي مصر بودند از آنجا كه بريتانياي كبير مصر را كنترل مي‌كرد در سودان نيز دخالت كرد. سودان براي مصر اهميت داشت زيرا منابع آب رودخانه نيل را در كنترل داشت. مصر مدعي مالكيت بر سودان بود حقيقتي كه سوداني‌ها را مي‌آزرد، مردمي كه در سال 1883 تحت رهبرري مهدي، رهبر يك جنبش ناسيوناليستي مسلمانان دست به شورش زدند. بريتانياي كبير از 1896 تا 1898 فتح دوباره سودان را تحت فرماندهي ژنرال سرهربرت كيچنر سازمان داد. بريتانياي كبير پس از تصرف سودان به همراه مصر حكومت مشتركي در سودان تشكيل داد كه در عمل به معني سلطه بريتانيا بود. زماني كه كيچنر به فشودا در سودان رسيد با يك گروه اعزامي از فرانسه روبرو شد كه در پي كنترل سودان دهكده را به اشغال خود در آورده بودند.

توقف عملياتي كه در پي آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بينانه در سال 1899 عقب‌نشيني كرد و از تمامي ادعاهاي خود بر دره نيل در ازاي شناسايي ادعاهايش بر صحرا صرف‌نظر كرد. اين بحران شدت رقابتهاي استعماري را در افريقا بخوبي نشان مي‌دهد.

 

افريقاي شمال غربي فرانسه

فرانسه قدرت استعماري مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در اين منطقه به اوايل قرن نوزدهم بازمي‌گشت. در سالهاي 1830 تا 1869 فرانسه، الجزاير را فتح كرده بود و بعدها از آن به عنوان پايگاهي براي پيشروي از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراكش سود جست.

فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاييها به الجزاير را ترغيب مي‌كرد. الجزايريها براي اينكه استعمارگران اروپايي جايي داشته باشند يكباره بهترين زمينهاي كشاورزي خود را از دست رفته ديدند. در سال 1911 از جمعيت 6/5 ميليوني در الجزاير 752 هزار نفر اروپايي بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند يك ملت مغلوب رفتار مي‌شد. در اين چارچوب تعجب‌آور نخواهد بود كه مسئله نژادي ميان اروپاييها و مسلمانان مطرح شد. در هيچ نقطه ديگري از جهان اسلامي مسلمانان به اندازه الجزاير با چنين تعداد زيادي از بيگانگان مواجه نشده بودند.

علاوه بر مزاياي اقتصادي مهاجران ممتاز اروپايي از حق داشتن نمايندگي سياسي در قوه مقننه فرانسه متروپولين برخوردار بودند بر اساس قانون اساسي فرانسه مهاجران اين كشور در الجزاير در سال 1900 سه نماينده و شش سناتور به مجالس سفلي و علياي پارلمان فرانسه فرستادند. در حالي كه مسلمانان هيچ نماينده‌اي نداشتند. برخورد بسياري از مهاجران فرانسوي كه در يك موضع برتر تثبيت شده بود آشكار ا با الجزايريها اهانت‌آميز بود. يك مهاجر فرانسوي در اين زمينه مي‌نويسد: ((عرب بايد سرنوشت يك مغلوب را بپذيرد يا بايد جذب تمدن ما شود يا از ميان برود. تمدن اروپا نمي‌تواند با زندگي يك وحشي همدردي كند.))

به تدريج سوء رفتار نظام استعماري در فرانسه بحثهاي اصلي در مجلس نمايندگان را به خود اختصاص داد و در پي آن در اوايل قرن بيستم اصلاحاتي در اين زمينه صورت گرفت. با توجه به مضمون افكار فرانسويها در اينجا نيز مانند هندوچين ايده‌آل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طريق شيوه‌هاي مترقيانه بود. مسلمانان طبقه بالاي الجزاير تشويق شدند به مدارس فرانسوي بروند و به شيوه فرانسوي آموزش ببينند. پاداش اين كار سهمي در ساختار قدرت امپراتوري فرانسه بود اما سياست جذب به دو علت اساسي در الجزاير شكست خورد. اول آنكه اغلب الجزايرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبي خويش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبي اربابان خود دست بشويند. علت ديگر بي‌علاقگي مهاجران به ازدست دادن امتيازات خود بود كه با غالب تدابيري كه براي كاهش يا كمرنگ كردن قدرت آنان طراحي شده بود مخالفت مي‌كردند.

تونس در قرن نوزدهم عليرغم تلاش ايتاليات براي دستيابي به تونس اين كشور تحت‌الحمايه فرانسه شد اگر  چه شبحي از يك حكومت تونسي همچنان وجود داشت. مانند الجزاير فرانسه اروپاييها را براي مهاجرت به تونس تشويق كرد كه در سال 1910 جمعيتي بالغ بر 130 هزار نفر اروپايي داشت. هجوم اقليت ممتاز اروپايي مشكلات مضاعفي در تونس به بار آورد.

مراكش آخرين دستاورد فرانسه در شمال افريقا بود. در آغاز قرن بيستم مراكش يك پادشاهي مستقل و گرفتار مشكلات داخلي خود بود. حكومت مراكش توانست پيشروي امپرياليستي فرانسه را تا مدتي با بهره‌برداري از رقابت فرانسه و آلمان در امور بين‌المللي و با درخواست كمك از حكومت آلمان به تعويق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به اين بازي خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاييها عقب‌نشيني كرد و مراكش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسميت شناخت. در 1912 سلطان مراكش مجبور شد پيماني را امضا كند كه بر اساس آن كشورش به تحت الحمايگي فرانسه درآمد.

 

ايتاليا در شمال افريقا

ليتي (عمدتاً ايالتهاي تحت سلطه عثماني تريپولي و سيرنايكا) آخرين منطقه شمالي افريقايي بود كه به كنترل اروپاييها درآمد. در آستانه چرخش قرن ليبي يكي از فقيرترين مناطق در امپراتوري عثماني بود. با وجود منابع محدود و ظاهراً فقير (هنوز نفت در اين كشور كشف نشده بود) ليبي هدف امپرياليسم ايتاليا واقع شد. همان‌گونه بند‌تو كروچه مورخ معروف ايتاليايي مي‌نويسد: ايتاليا به افريقا رفت زيرا نمي‌‌توانست به ايده فرانسويها، انگليسيها و اسپانياييها تن در دهد كه خود را در مقابل ديدگان ايتاليا در امتداد ساحل افريقا تثبيت مي‌كردند در حالي كه پرچم ايتاليا در هيچ نقطه اين ساحل برافراشته نبود: در اكتبر 1912 امپراتوري عثماني كه با جنگهاي مختلف در چند جبهه محاصره شده بود ليبي را به ايتاليا واگذار كرد و پرچم ايتاليا در شمال افريقا برافراشته شد. در اين تاريخ ايتاليا، اريتره و بخشي از سومالي لند را نيز در شاخ افريقا تحت كنترل داشت.

 

غرب افريقا

اين سرزمين پهناور يكي از خشن‌ترين صحاري و يكي از پر‌آب‌ترين جنگلهاي افريقا را در بر‌مي‌گرفت. تا پيش از استعمار اروپايي خلقهاي اين منطقه در جوامعي مي‌زيستند كه طيفي از امپراتوريهاي بزرگ نظير امپراتوري خلقهاي مسلمان هوسا- فولاني در شمال نيجريه امروز تا پادشاهيهاي بخوبي سازمان يافته نظير پادشاهي اشانتي در غناي امروز و گروههاي كوچكي را در بر مي‌گرفت كه هنوز از طريق شكار يا جمع‌آوري غذا در جنگلهاي پرباران استوايي زندگي مي‌كردند. به غير از مناطق جنوب صحرا كه عمدتاً مسلمان شده بودند مذاهب سنتي در غرب افريقا رايج و غالب بود.

 


افريقاي غربي بريتانيا

در غرب افريقا بريتانياي كبير بر ساحل طلا ، نيجريه و سرالئون حكومت مي‌كرد. در جريان تأسيس دستگاه حكومتي در افريقا بريتانياييها هيچ ايده از پيش طراحي شده‌اي از حكومت مستعمراني را پياده نكردند بلكه به طور روزمره براي مشكلات حكومتي راه‌حلهاي عملي پيدا مي‌كردند.

آنان فروش محصولات كشاورزي توسط زارعان افريقايي را تشويق مي‌كردند و به علاوه معادني را گشودند كه دسترسي به منابع را امكان‌پذير مي‌ساخت. آنها با احداث خط‌آهني كه مناطق ساحلي را به عمق خاك افريقا مرتبط مي‌ساخت اين اقدام را از لحاظ اقتصادي سودآور كردند. ساحل طلا بهترين نمونه مستعمره‌اي موفق و مرفه بود. در اينجا خطوط آهن كه مناطق مركزي را به ساحل مرتبط مي‌كرد زمينه بهره‌برداري از چوب درختان مزارع كوكا و توسعه معادن طلا را در عمق خاك افريقا فراهم كرده بود. كمپانيهاي تجاري متعلق به بريتانياييها و سهامداران آنان در نتيجه اين فعاليتها ثروتمند شدند. اين روند اقتصادي معيشتي سابق را متلاشي ساخت.

سياست دستگاه حكومتي بريتانيا در غرب افريقا حكومت غيرمستقيم بود نظامي كه توسط لرد‌لوگرد فرماندار كل نيجريه به تكوين يافته بود. حكومت غيرمستقيم كه در ابتدا به عنوان وسيله‌اي عملي براي اداره آسان و ارزان يك ناحيه طرح شده بود خيلي زود در تمامي مستملكات افريقايي بريتانيا توسعه يافت. از آنجا كه مأموران اداره امور روزمره حكومت شدند. آنان توسط يك مقام بريتانيايي كه مراقب بود منافع كشورش در منطقه حفظ شود سرپرستي مي‌شدند.

شرايط آب‌و‌هوايي و جمعيت بومي زياد افريقاي غربي را براي مهاجرت بريتانياييها نامناسب و غيرجذاب كرده بود. فقدان يك گروه مهاجر بريتانيايي تشنه تصدي مشاغل بومي به معني شانس بيشتر براي افريقاييها بود. بسياري از افريقاييها مايل بودند به سبك غربي تحصيل كنند تا بتوانند به مشاغل تخصصي كه اقتصاد سريعاً در حال توسعه ايجاد كرده بود دست يابند. اين وضعيت در مورد ساحل طلا و نيجريه صادق بود. عكس‌العمل مقامات بريتانيايي در قبال خواستهاي مردم افريقاي غربي براي ايجاد مدارس بيشتر و شانس اشتغال بيشتر مثبت و حتي تحسين‌برانگيز بود. سرفردريك گوجزبرگ فرماندار ساحل طلا در خلال جنگ جهاني اول كميته‌اي را براي تهيه يك طرح آموزشي جديد براي ساحل طلا به كار گماشت.

اين طرح، بنيادي را براي مدرنيزاسيون ساحل طلا پيش‌بيني كرده بود كه راه استقلال كشور غنا را هموار ساخت.

 

افريقاي غربي در فرانسه

جنوب صحرا مجموعه مستعمرات افريقايي كم جمعيت فرانسه بود كه منابعي نداشت و به دليل فقدان راههاي ارتباطي دسترسي به آن مشكل بود. بنابراين مستعمرات مذكور باعث تضعيف قدرت مالي فرانسه بودند زيرا تا قبل از احداث خطوط آهن براي نفوذ به داخل اين سرزمين محصولات معدودي را مي‌توانستند به مناطق ساحلي بياورند و از آنجا به بازارهاي اروپايي بفرستند. سه رودخانه بزرگ منطقه يعني رود كنگو، سنگال و نيجر به دليل شيب كف آنها كه رفت و آمد را محدود مي‌كرد براي دريانوردي مناسب نبود.

سنگال قديمي‌ترين مستعمره فرانسه در غرب افريقا بود. در سنگال حكومت مسعمراتي جمعيت افريقايي را ترغيب مي‌كرد در مزارع خود بادام بكارند و محصول آن را براي فروش عرضه كنند. زارعان محصول بادام خود را مي‌فروختند و بخشي از آن را به عنوان ماليات سرانه مي‌پرداختند كه سالهاي طولاني منبع اصلي درآمد حكومت سنگال بود فرانسويها محصولات قابل فروش مشابهي را در مستعمرات جديد عرضه مي‌كردند (براي مثال پنبه در نيجر و روغن نخل و كوكا در گينه، ساحل عاج و داهومي). با وجود اين علت به تعويق افتادن احداث راه‌آهن و انتقال محصولات به بازار توسعه اقتصادي در نواحي مركزي اين منطقه به كندي صورت مي‌گرفت. مشكل حمايت اقتصادي از مستعمرات دولت فرانسه را در سال 1904 بر آن داشت تا سرزمينهاي غرب افريقا را در بدنه واحدي به صورت هم‌پيمان به نام ((فدراسيون افريقاي غربي فرانسه)) زير نظر يك فرماندار كل كه از داكار پايتخت سنگال حكم مي‌راند متمركز كند.

منافع اقتصادي حاصله از فدراسيون افريقاي غربي فرانسه دولت فرانسه را بر آن داشت در قلمروهاي نفوذ خود در حوزه كنگو (گابن، كنگوي وسطي، اوبانگي- شاري و چاد) همين شيوه را اتخاذ كند. اين مستعمرات در سال 1910 در فدراسيون افريقاي غربي فرانسه زير نظر يك فرماندار كل كه از برازاويل حكم مي‌راند به هم پيوستند در هر يك از اين موارد منابع وسيع‌تر يك حكومت مستعمراتي فدرالي به توسعه اقتصادي سريعتر منجر شد.

 


كنگوي بلژيك

لئوپولد پادشاه بلژيك كنگو را به سادگي يك سرما‌يه‌گذاري تجاري خصوصي به حساب مي‌آورد و بر اساس اين تلقي آن را اداره مي‌كرد. سياستهاي لئوپولد در كنگو اتهاماتي را مبني بر اينكه استعمار مدرن منطقه استوايي توسط اروپاييها فقط ناشي از طمع اقتصادي است توجيه مي‌كرد. همان‌گونه كه جوزف كنراد دركتاب قطب ظلمت مي‌نويسد: تمايل آنان ربودن گنج از دل زمين بود بدون هيچ انگيزه معنوي بيش از آنچه يك دزد را وا مي‌دارد تا به گاوصندوقي دستبرد بزند. اتهام استثمار بشرمانه بوميها آن چنان بلژيكها را دستپاچه كرد كه در سال 1908 دولت پادشاه را مجبور كرد سرزمين خود را واگذار كند و بدين ترتيب يك رژيم پدر سالار جايگزين رژيم صرفاً استثمارگر پيشين شد.

 

شرق افريقا

تمامي سرزمينهاي شرق افريقا به استثناي پادشاهي باستاني و محاط در خشكي اتيوپي كه استقلال خود را حفظ كرد به تصرف اروپاييان درآمد. ايتاليا حضور محدود خود را در شاخ افريقا در سومالي لند واريتره تثبيت كرد و باقيمانده اين بخش از افريقا ميان بريتانياي كبير و آلمان تقسيم شد.

 

افريقاي شرقي بريتانيا

اين منطقه قلمرو مهاجران اروپايي يا همان طور كه بعضي آن را مي‌ناميدند كشور مرد سفيد پوست بود. از لحاظ جغرافيايي اين منطقه در ميان رشته‌اي از كوهها و فلاتهاي مرتفع قرار دارد ك به سمت جنوب از كنيا تا دماغه اميدنيك امتداد مي‌يابد جمعيت افريقايي اندكي در بخشهايي از اين خشكي در زمان استعمار اروپايي زندگي مي‌كردند. تجارت محدود به كالاهايي مانند عاج بود. براي اداره مستعمرات بريتانيا كه در جستجوي درآمد بود چشم‌انداز مهاجرت كشاورزان بريتانيايي اقدام خوبي براي توسعه اقتصادي به نظر مي‌آمد.

تا پيش از جنگ جهاني اول تعداد مهاجران بريتانيايي در شرق و مركز افريقا اندك بود: حدود سه هزار نفر در محلي كه اكنون كنيا ناميده مي‌شود و چند صد نفر در اوگاندا مهاجران انگليسي در مناطقي كه پيش از آن جمعيت كمي داشتند مستقر مي‌شدند و به مناطق  پرجمعيت در اطراف درياچه ويكتوريا و نياسا نمي‌رفتند.

با وجود اين در دراز مدت استعمارگران بريتانيايي به عنوان رقيب افريقاييها در تصاحب زمين و به عنوان سازمان دهنده و كارفرماي كارگران افريقايي به عامل مزاحمي تبديل شدند. بسياري از افريقاييها تبديل به كارگران خوش‌نشين در مزارع اروپاييها شدند اين تحول منجر به بروز مسائل سياسي و اجتماعي در نسل بعد شد.

انتقال تعداد زيادي از هنديهاي آسيايي براي احداث خط آهن و كار به عنوان منشي در ادارات حكومتي و كمپانيهاي بازرگاني پيچيدگي ديگري در منطقه ايجاد كرده هنديها در شهرها و روستاها اسكان يافتند و بسياري از آنان بازرگان شدند. در دهه‌هاي نخستين اين اروپاييها بودند كه از هنديهاي بيشمار و وابسته به هم درميان خود رنج مي‌بردند. در عصري كه شرح آن گذشت در نتيجه رشد ناسيوناليسم افريقايي اتباع هندي بريتانيا قرباني اكثريت افريقايي شد كه معتقد بودند آنان متعلق به افريقا نيستند به اين ترتيب در سالهاي اول قرن بيستم جامعه‌اي كثرت‌گرا در افريقاي شرقي بريتانيا شكل گرفت. اين امر در سالهاي بعد عواقب نگران‌كننده‌اي به بار آورد.

 

افريقاي شرقي آلمان (تانگانيكا)

انگيزه‌هاي آلمان براي ورود به افريقا پيچيده بود تلاش اين كشور براي يافتن مستعمرات تا اندازه‌اي در جهت برآوردن خواست آلمانيها بود مبني بر دستيابي به مكاني در خورشيد همچنين الحاق تانگانيكا مانع از تحقق آرزوي از دماغه تا قاهره (كنترل بريتانياي كبير بر يك نوار شمالي- جنوبي از مديترانه تا دماغه اميدنيك در افريقاي جنوبي) بريتانياييها شد. از طرف ديگر اين الحاق بخشي از توطئه‌اي بود براي احياي رقابتهاي امپرياليسيتي ميان بريتانياي كبير فرانسه كه در اين ميان آلمان مي‌توانست نقش ميانجي را به عهده گيرد. ضمناً مي‌توانست باعث تحرك استعماري فرانسه شود تا انرژي آن تحليل رود و رنج از دست دادن آلزاس- لورن تخفيف يابد.

 

جنوب افريقا

در اين بخش از قاره افريقا سابقه مستعمرات به آغاز استعمار اروپايي باز‌مي‌گشت. آنگولا كه به علت تجارت برده توسعه يافت و موزامبيك كه پايگاهي براي تجارت پرتغال به شمار مي‌رفت مستعمره‌هاي پرتغال بودند. مستعمرات بريتانيا در افريقاي جنوبي در حقيقت دو مستعمره سابق هلند بودندكه در سالهاي اول قرن نوزدهم به دست بريتانيا افتاد. در سالهاي بعد بريتانياييها و رودزيا (زيمبابوه و زامبيا) را به عنوان يك منطقه مستعمره در اختيار گرفتند و آلمانيها كنترل افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا) را به دست گرفتند.

مستعمرات پرتغال و آلمان فقير كم‌جمعيت و توسعه نيافته بودند اما افريقاي جنوبي بريتانياي به دليل آب و هواي معتدل و خاك مناسب تعداد زيادي از استعمارگران سفيدپوست را جذب كرد و در اواخر قرن نوزدهم ذخاير عظيم طلا و الماس در آن كشف شد.

ساكنان اوليه جنوب افريقا بوشمن‌ها و هاتن‌تات‌ها بودند كه از طريق شكار و جمع‌آوري غذا زندگي مي‌گذراندند و به آساني مطيع مي‌شدند. اما در اواخر قرن هيجدهم ك بانتونها به شكار و شباني اشتغال داشتند از شمال و جنوب افريقا مهاجرت را آغاز كردند. درگيري ميان قبايل بانتو و همچنين ميان آنها و اورپاييها  به پيدايش جنگجويان زولو انجاميد. رهبران زولو مردم خود را به ملتي جنگجو تبديل كردند و قبايل ديگر را به انقياد خود درآوردند و در چندين نبرد عليه سفيد پوستان جنگيدند. با آنكه سرانجام سفيد‌پوستان زولوها را مغلوب كردند اما نتوانستند از ورود آنان جلوگيري كنند. افريقاي جنوبي تبديل به سرزمين اكثريت سياهپوست و اقليت سفيد‌پوست شد و زمينه مسائل نژادي قرن بيستم را فراهم كرد.

 

جمهوريهاي بوئر

در سال 1806 بريتانياي كبير مستعمره هلند واقع در دماغه اميدنيك را به دست آورده بود استعمارگران هلندي كه خود را بوئر (كشاورز) مي‌خواندند از حكومت بريتانياييها بخصوص از سياست نژادي نسبتاً ليبرال برينانيايي كبير كه بوئرها را از داشتن برده منع مي‌كرد خشمگين بودند. در دهه‌هاي 1830 و 1840 بوئرها مهاجرت توده‌اي خود موسوم به سفر بزرگ را به داخل خاك افريقا آغاز كردند و جمهوريهاي مستقل حكومت آزاد اورنج و ترانسوال را بنيان نهادند. روابط ميان جمهوري‌هاي بوئر و بريتانياي كبير بخصوص پس از كشف طلا در ترانسوال و اعمال تبعيض بوئرها عليه غير بوئرها كه به اين جمهوريها مهاجرت كرده بودند تيره شد.

 

رودزيا

در شمال جمهوريهاي بوئر منطقه‌اي از دشتهاي مرتفع با خاك مناسب قرار داشت كه طي قرنهاي پيش از آن محل سكونت افريقاييهايي بود كه مركز حكومتشان در زيمبابوه بزرگ قرار داشت. اين منطقه صحنه يكي از نمونه‌هاي كلاسيك امپرياليسم اروپايي شد كه حول كارهاي برجسته سيسيل رودز امپراتوري ساز متمركز شد. رودز ماجراجوي بريتانيايي ثروت زيادي از معادن الماس در افريقاي جنوبي به دست آورده بود به درخواست وي بريتانيا رودزياي شماي و رودزياي جنوبي را ضميمه كرد و نمايندگي حكومت آنجا را به كمپاني افريقاي جنوبي رودز واگذار كرد. در خلال دهه 1890 ارتش اين كمپاني عامل عدم مخالفت پرتغال در استيلا يافتن بريتانيا بر منطقه و نيز عامل شكست قبايل ماتابل و ماشونا بود كه از دست‌اندازي بيگانگان به زمين و نيروي كار خود به سختي برآشفته بودند. جنگ تا 1897 ادامه داشت و بعد از آن ورود مهاجران اروپايي آغاز شد تا آنكه نهايتاً 5% جمعيت را تشكيل دادند.

 

جنگ بوئر

در سال 1899 جنگ ميان بريتانياي كبير و دو جمهوري بوئر آغاز شد. بوئرها توسط يك كروگر رئيس‌جمهور ترانسوال با توانمندي با توانمندي رهبري شدند به مدت سه سال كماندوهاي بوئر با استفاده از تاكتيكهاي جنگ و گريز در مقابل قدرت امپراتوري برينتانيا مقاومت كردند. نيروهاي بريتانيا نيز به همان شيوه‌هاي خشن ضد چريكي متوسل شدند كه اسپانياييها و آمريكاييها در آن دوره در حال به كارگيري بودند يعني سوزاندن مزارع و جمع‌آوري زنان و كودكان در اردوگاههاي اسرا براي محروم كردن چريكها از منابع و محلهاي امن. بوئرها سرانجام در سال 1902 تسليم شدند.

از دل مقاومت سرسختانه آنان ناسيوناليسم مدرن بوئر با افريكانر شكل گرفت. براي فرونشاندن خشم بوئرها و جلب آنان بريتانياي كبير بوئرها را آزاد گذاشت در مورد دادن حق رأي به سياهپوستان تصميم بگيرند و بوئرها بر اساس سنت خود مبني بر برتري سفيد‌پوستان با حق رأي سياهپوستها مخالفت كردند. زماني كه دو حكومت سابق بوئر ب دو مستعمره سابق بريتانيا يعني ناتال و كيپ در سال 1909 هم‌پيمان شدند تا اتحاديه‌ افريقاي جنوبي يك حكومت خودمختار در امپراتوري بريتانيا تأسيس كنند حقوق سياسي از سياهپوستان دريغ شد.

 

امپراتوري پرتغال

دخالت پرتغال در آنگولا در قرن هفدهم آغاز شد اما تا قرن نوزدهم فعاليتهاي آن به حفظ چند گلوگاه كوچك براي حمايت از تجارت برده محدود بود. حتي يك تخمين محافظه كارانه نشان مي‌دهد بيش از 3 ميليون افريقايي را از اين سرزمين به مزارع آمريكا بردند. سابقه دخالت پرتغال در موزامبيك به دوران قبلي باز مي‌گردد. اهميت عمده اين سرزمين براي پرتغال لنگرگاه جزيره موزامبيك بود كه بندرگاه و ايستگاه سوخت‌گيري براي كشتيهاي پرتغالي بر سر راهشان به هند و خاور دور به شمار مي‌رفت. در هر دو مسعمره (آنگولا و موزامبيك) كنترل مؤثر به ندرت فراتر از مناطق ساحلي مي‌رفت و بعد از آنكه اميدهاي اوليه دستيابي به ثروت بر باد رفت. پرتغال تا اواخر قرن نوزدهم دچار انفعال شد. كمي پيش از چرخش قرن پرتغال قلمرو استعماري خود را به سمت داخل قاره افريقا توسعه داد تا مستملكات ساحلي خود را حفاظت كند.

 

افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا)

ناميبيا در آن دوران عمدتاً منطقه‌اي صحرايي بود كه هرروها بوشمن‌ها و هاتن‌تات‌ها در آن زندگي مي‌كردند. سياست خشن آلمان منجر به قيام بزرگ هرروها در طول سالهاي 1904 تا 1908 شد. اين  قيام تنها پس از عمليات سيستماتيك نيروي 20 هزار نفره سربازان آلمان سركوب شد. در نتيجه اين سركوب جمعيت هرروها به تنها يك سوم رقم سابق كاهش يافت.

 

حكومتهاي مستقل

فقط دو حكومت ليبريا و اتيوپي در افريقا مستقل باقي‌ ماندند. ليبريا كه در حاشيه خشكي و توسط برده‌هاي سابق- آزاد‌شده- آمريكا آباد شده بود كه بر مردم فقير كشور حكومت مي‌كردند. از لحاظ اقتصادي شديداً به ايالات متحده وابسته بود. كمپانيهاي آمريكايي نظير فايرستون مزارع عظيم لاستيك در منطقه ايجاد كردند. كشور مستقل ديگري اتيوپي بود كه با مغلوب كردن ايتاليا كه در 1896 تلاش كرد اتيوپي را اشغال كند كار برجسته‌اي انجام داد.

 

تأثير حاكميت استعمار بر افريقا

آثار مثبت و منفي حاكميت استعمار بر افريقا بسيار متنوع بود و از  جامعه‌اي به جامعه ديگر تغيير مي‌كرد. علت اين امر آن بود كه تقسيم افريقا بر مبناي منافع اروپاييها صورت گرفته بود. در بعضي موارد قبايل از هم جدا شده بودند حال آنكه در موراد ديگر چندين قبيله با خصومتهاي سنتي زير چتريك حكومت واحد گرد آمده بودند. از آنجا كه همواره شرايط تغيير مي‌كند بعضي گروهها از اين رويدادها منتفع شدند. آنان يا خوش‌شانس يا آن قدر مال‌انديش بودند كه با اربابان جديد همكاري كنند و به اين ترتيب توجه و مساعدت اعتبار و نفوذ بعضي اوقات زمين اضافي به دست آورند. خلق باگاساندا در اوگاندا و ايبوها در نيجريه از جمله كساني بودند كه از اين روند سود بردند و از آموزش و   تحصيلات بريتانيايي و همكاري با مقامات بريتانيا استقبال كردند و در ازاي آن سمتهايي در بوروكراسي مستعمراتي به عنوان پاداش به آنان واگذار شد.

درمقابل در مناطقي كه اروپاييها درصدد اسكان يا استخراج معادن بودند. به عنوان مثال در بخشهايي از كنيا و رودزيا صدها هزار افريقايي زمينهاي خود را از دست دادند بسياري به زمينهاي نامرغوبي كه به عنوان ذخاير طبيعي تعيين شده بود رانده شدند يا آنكه به مستأجر و كارگر زمينداران سفيد پوست جديد تبديل شدند. اما اغراق‌آميز خواهد بود كه تصور شود همه افريقاييها تا اين اندازه آسيب ديدند زيرا مناطق وسيعي از اين قاره از حاكميت سفيد‌پوستان در امان ماند.

تأثيرات غيرمستقيم حاكميت استعمار به مراتب گسترده‌تر بود. اروپاييهايي كه در افريقا سرمايه‌گذاري مي‌كردند به كارگراني نياز داشتند كه به عنوان باربر و كارگر در توسعه معادن و مزارع و در احداث جاده‌ها و خطوط آهن كار كنند. صرف‌نظر از اينكه به كارگران دستمزد پرداخت مي‌شد يا نمي‌شد كار آنان اجباري بود. در زمينه كار اجباري واكنش اروپاييها كمرنگ و رياكارانه بود. عليرغم اينكه اروپاييها از برده‌داري تنفر داشتند اما كار اجباري افريقاييها را مجاز مي‌دانستند. با وجود اين زماني كه حقايق پيرامون شيوه‌هاي لئوپولد در استثمار كارگران كنگو علني شد افكار عمومي مخالف در اروپا حكومت بلژيك را واداركرد تا مسئليت كنگو را در سال 1908 به عهده گيرد. علاوه بر تغييرات اقتصادي، اجتماعي و سياسي افريقاييها همچنين از نظريه‌هاي متفاوت پيرامون چگونگي حكومت كردن بر يك امپراتوري آسيب ديدند. بريتانياييها به طور كلي حكومت غيرمستقيم زير نظر پادشاهان يا سران قبايل با مباشرت مشاوران بريتانيايي را در چارچوبي كه پيش از آن در هند تثبيت شده بود ترجيح مي‌دادند. در حالي كه فرانسويها حكومت مستقيم يا هدف غايي جذب و شبيه‌سازي فرهنگي بوميها را ترجيح مي‌دادند. بنابراين مدارس فرانسوي تأسيس شد و هر افريقايي با تحصيلات فرانسوي به عنوان يك فرانسوي سياهپوست قلمداد مي‌شد و شايسته اشتغال رسمي بود.

اين نظريه‌ها غالباً در عمل تغييراتي مي‌كردند. تا جنگ جهاني اول مقامات مستعمرات همواره كنترل اندكي بر اوضاع مناطق داشتند و مجبور بودند به روابط فاميلي، گروها جوامع روستايي و قبيله‌اي اهميت دهند. بنابراين مأموران مستعمراتي فرانسه تعبيرهاي خاص خود را از حاكميت غيرمستقيم نشان دادند. دردسرهاي ديپلماتيك اروپايي در مراكش و تونس فرانسويها را وادار ساخت حاكمان بومي را در قدرت ابقا كنند.

عليرغم بروز خشونت ناشي از حاكميت استعماري پاره‌اي از اشكال خشونت در افريقا پس از استعماركاهش يافت. مقامات مستعمراتي جنگهاي قبيله‌اي سرقت دام و حملات بردگان را كه پيش از تسلط اروپاييها موجب خونريزي زيادي شده بود متوقف كردند. صلح برنامه‌هاي بهداشت عمومي بهتر توسعه كاشت محصولات قابل فروش و بهبود كشاورزي به افزايش جمعيت منجر شد. در بعضي از مناطق روستانشينان براي كار به شهرهاي تازه تأسيس رفتند كه اين امر مسائلي را در زمينه تطبيق اجتماعي به بار آورد.

تسلط اروپاييها به طور مستمر با فعاليت‌ مبلغان مذهبي كه تأثير زيادي داشت همراه بود. در بسياري از روستاهاي دور از دسترس معلم و مبلغ مذهبي به جاي مأمور دولت استعماري به احتمال زياد فرد سفيدپوستي بود كه افريقاييها با او مقابله مي‌كردند. معلمان مدارس مذهبي در ابتدا اروپايي بودند اما خيلي زود اولين گروه محصلان افريقايي خود معلم و مبلغ شدند. در آغاز قرن بيستم در بسياري از بخشهاي افريقا، تحصيلات غربي و دين مسيحيت به موزات يكديگر در حال توسعه بود. مبلغان و آموزگاران مسيحي نه تنها مذهب و آموزش جديد بلكه همچنين مراقبتهاي پزشكي و آشنايي عمومي با پايه‌هاي علمي، فني و فكري تمدن غرب را با خود همراه آوردند. اما در شمال افريقا و مناطق مجاور جنوب صحرا اسلام همچنان عامل تجمع مردم باقي ماند. بنابراين در الجزاير اكثريت مردم در مقابل سياست جذب در مذهب و فرهنگ بيگانه و شبيه‌سازي فرهنگي مقاومت كردند همان‌گونه كه مردم مراكش، تونس و ليبي عمل كردند. در همان زمان مبلغان مسلمان سرگرم ترويج مذهب و فرهنگ خود در منطقه پايين‌تر از صحرا بودند. در اوايل قرن بيستم نوع جديدي از رهبري در افريقا ظهور كرد. رهبري جديد از آن سياهپوستان افريقايي صاحب تحصيلات غربي بود كه اقتدار سران سنتي را رد مي‌كردند و مشتاقانه از فرصتهاي جديدي كه استعمار ايجاد كرده بود استقبال مي‌كردند. بعضي از اين نخبگان تحصيلات بيشتري در كشورهاي حاكم كسب مي‌كردند و با معيارهاي جديدي براي ارزيابي كردن حكومت مستعمراني سرزمين خود آشنا مي‌شدند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه در مقايسه با ايده‌آلهاي ادعايي دمكراسيهاي غربي، سياستهاي واقعي حكومتهاي مستعمراتي ناقص و نامطلوب است. به همين دليل افريقاييها در سرزمنيهاي خود جنبشهاي ضد استعماري ايجاد كردند. حتي پيش از جنگ جهاني اول اين رهبران جديد خواستار آن بودند كه كليساهاي مسيحي افريقا تحت رهبري سياهپوستان افريقايي قرار گيرد و حكومتهاي افريقايي مستقل بر مبناي مفاهيم دمكراتيك مدرن تأسيس شود.

 

خلاصه

در اواخر قرن بيستم كشورهاي اروپايي، قاره افريقا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. بريتانياي كبير فرانسه بيشترين بخش از سرزمين افريقا را در اختيار گرفتند اما آلمان، ايتاليا، بلژيك، پرتغال و اسپانيا نيز مستملكات پهناوري به دست آورند. كشورهاي اروپايي با تركيبي از انگيزه‌هاي اقتصادي، استراتژيك، فرهنگي و ناسيوناليستي اقدام به اين فتوحات كردند. با آنكه كشورهاي اروپايي اغلب با استياق زيادي بر سر بخشهاي بخصوصي از افريقا رقابت مي‌كردند اما غالب اختلافات بدون جنگ حل و فصل مي‌شد. اغلب افريقاييها در مقابل امپرياليسم اروپايي مقاومت كردند: اما همه آنها به استثناي اتيوپي سرانجام به انقياد درآمدند. در اين رهگذر بسياري از گروههاي افريقايي از محلي به محل ديگر رانده يا نابود شدند.

اروپاييها از محصولات كشاورزي و معدني افريقا به شدت بهره‌برداري كردند و در اين روند غالباً از كار اجباري افريقاييها سود برده و صدمات انساني ديگري به بار آوردند. از طرف ديگر مقامات مستعمراتي بعضي اوقات برنامه‌هايي براي رفاه اجتماعي، بهداشت و آموزش تدارك ديدند و خشونتهاي بين قبيله‌اي را متوقف كردند. در حالي كه اروپاييها بر بعضي از مناطق افريقا به طور غيرمستقيم حكومت مي‌كردند و اجازه مي‌دادندالگوهاي فرهنگي سنتي و بومي به حيات خود ادامه دهند. در اغلب موارد حكومتهاي مستعمراتي رهبري سياسي سنتي را حذف و نظامهاي غربي حكومت ماليات و دادگستري را تحميل كردند. هم مبلغان مسيحي و هم مبلغان مسلمان تلاش كردند تا پيروان مذاهب سنتي افريقا را به آيين خود درآورند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:57 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تاریخچه فرش بافی در ایران

بازديد: 507

 

تاریخچه فرش بافی در ایران

سيماي كلي از تاريخ فرش و فرشبافي در ايران و جهان

فرش ايران و بحث در خصوص تاريخ آن همواره يكي از مهمترين مسايل مورد علاقه شرق شناسان اعم از ايراني و غيرايراني بوده است.اما از آنجاييكه اغلب مطالعات انجام شده دراين خصوص فاقد بنياد علمي و به تعبير ديگر از مبناي صحيح برخودار نيست. در اغلب موارد با نتايج سراسر اشتباه و حتي مغرضانه همراه بوده است. علاقه به تحقيق در مورد قالي ايراني و سوابق تاريخي آن بيش از يكصد سال است كه توجه محققان غربي را به خود معطوف داشته، اما از آنجاييكه توجه به هنر ديرينه ي شرق در بسياري موارد با اهداف غير باستانشناختي همراه بوده، كوشيده اند كه در بسياري موارد از جمله تاريخ، تاريخ فرش بافي ايران را سراسر مخدوش ساخته، با برخي تصاوير غلط و استنتاجات شتابزده آنرا به هنر ترك و قبايل آسياي مركزي مرتبط نمايند كه به آن خواهيم پرداخت. به گفته دكتر سيروس پرهام ‌:

‹‹ هنرهايي مانند قاليبافي كه اختصاص به منطقه خاور نزديك و خاورميانه و به ويژه ايران و قفقاز و تركمنستان و آسياي صغير و افغانستان داشت، از همان ابتدا براي هنرشناسان غربي معمايي آزاردهنده بود، چون نه به يونان و رم و تمدن و فرهنگ باختري مي چسبيد، نه به مسيحيت و نه مي توانست دستاورد يا دستآموز مستعمره نشينان باشد. اما ديري نگذشت كه از بركت ‹درايت›! تني چند از باستانشناسان و هنرشناسان امپراتوري پروس، راه حل معما كشف شد و قاليبافي هنر و صنعتي قلمداد شد كه در جوار و در پناه مغرب زمين و مسيحيت رشد كرده و اعتلا يافته است. آسياي صغير كه چه در دوران امپراتوري رم شرقي و چه در جنگهاي صليبي و عصر تمدن بيزانس همراه با اروپا رابطه نزديك داشته و نيز قفقاز كه به اروپا و مسيحيت نزديك بود، عرصه اعتلاي فرشبافي به شمار آمدند. خاصه آنكه در آثار نقاشان اروپاي قرون پانزدهم و شانزدهم مسيحي هر چه فرش بود از آناتولي و قفقاز بود و نمونه هاي بازمانده از فرشبافي سده هاي سيزدهم و چهاردهم مسيحي نيز از قفقاز و آسياي صغير و هيچ نمونه ي ماقبل صفوي كه به تحقيق بافت ايران باشد در دست نبود. در آن زمان هنوز قالي پازيريك نيز كشف نشده بود و تصور مي رفت كه قاليبافي داراي عمري هزار ساله  و رواج آن در ايران نيز مرهون شاهان صفوي است. با اوج  گرفتن نهضت پان توركيسم در دهه دوم قرن بيستم و گسترده شدن دامنه تحريفات و جعليات تاريخي نظريه پردازان و تاريخ نگاران اين ايدئولوژي، كفه اصالت و تقدم تاريخي فرشبافي تركي سنگين تر شدو پژوهندگان شتابزده اين مكتب چندان بي پروا شدند كه نه همان فرشبافي، كه تمامي فرهنگ و تمدن آسياي ميانه و غربي را دستاورد نژاد ترك دانستند و حتي ساكنان ايراني نژاد آسياي ميانه ي عهد باستان را نيز جزو تركان آوردند. از اين گروه كرزي اوغلو تاريخ نگار ترك است كه ضمن انكار اين كه سكاها از گروه هند و اروپايي، به ويژه ايراني بودند همراه با ديگر مورخان پان تركيست، سكاهاي آسياي ميانه را ترك خواند، و تاكيد ورزيدن كه همه قبايل تحت فرمانروايي دولت اورارتو داراي منشا سكايي  به ديگر سخن تركي هستند. اما پذيرفته شدن قفقاز و آسياي صغير(تركيه كنوني) بعنوان مراكز تمدن فرشبافي لاجرم حداقل يك نتيجه گيري نادرست را در دنباله داشت كه براي كل تاريخ فرشبافي جهان تاسف بار بود و آ‌ن اينكه فرشبافي هنر و صناعتي است كه اقوام ترك زبان پس از مهاجرت به خاورميانه و آسياي غربي در سده هاي پنجم و ششم هجري به ارمغان آورده اند».

نخستين مبلغان بزرگ اين مكتب « ژوزف اشترزيگووسكي J.Strzygowski» استاد كرسي تاريخ هنر دانشگاه وين بود كه در سال 1917 كتاب Altai – IRSN und vlkerwanderung را منتشر ساخت و آخرين نظريه پرداز نامدار آن « كورت اردمان Kurt Erdmann» فرش شناس طراز اول آلماني بود كه در دهه 1950 در د انشگاه استانبول تدريس مي كرد. اما در اينجا دو سوال مطرح است اول اينكه اگر فنون بافت قالي پرزدار اختراع تركان نيست پس چرا قديمي ترين قالي جهان يعني قالي پازيرك كه در پي به آن نيز خواهيم پرداخت با گره تركي بافته شده است؟

و سوال دوم را دكتر علي حصوري، در كتاب فرش سيستان هوشمندانه چنين مطرح مي كند :

چرا در همه جا تركان و ترك زبانان گره تركي به كار مي برند؟

وي خود اين سوال را عالمانه پاسخ گفته كه در بحث معرفي انواع گره و سوابق تاريخي آنها به طور كامل به آن مي پردازيم. خوشبختانه از يك سو با حضور معدود كارشناسان و محققان ايراني كه در طي دهه هاي گذشته در مقابل خيل نظريات ناآگاهان قد برافراشته اند و از سوي ديگر به بركت اكتشافات انجام شده در طي نيم قرن گذشته بر بسياري از عقايد مغرضانه محققان غرب كه برخي از آنها در رده مشهورترين فرش شناسان جهان مي باشند خط بطلان كشيده شده است. ما نيز  در اين جستار سعي داريم تا با ارايه آخرين نظريات و دستاوردهاي علمي بر اساس مستندات و شو اهد، تصوير روشني از تاريخ فرش بافي ايران، بلكه جهان را ارايه نمائيم. در اين راستا و با توجه به قديمي ترين شواهد و جديدترين نظريات علمي در دسترس به ترتيب زماني به بررسي تاريخي فرش ايران مي پردازيم.

بدون شك قدمت استفاده از زيرانداز بدانجا مي رسد كه انسان به فكر ساختن سرپناهي جهت تامين آسايش خود افتاد. بافتن انواع زيرانداز نيز همزمان با پرورش دام و استفاده از پشم آن بدين منظور بوده است و انسان پس از بهره وري از پوست حيوانات به اهميت اليافت پشمي پي برده است و به مرور به صورتهاي گوناگون خام و رسيده شده و از طريق بافتن از آن بهره گرفته است.

1- عهد مفرغ (1500 تا 2500 سال پيش از ميلاد مسيح)

اولين اطلاع و يا به عبارتي كشفياتي كه نشانه اي از هنر قاليبافي در عهده مفرغ را با خود به دنبال دارد مربوط به كارد قاليبافي است كه توسط « ا.ن خلوپين I.N Khlopin» راجع به ابزار  مخصوص قاليبافي، از جمله كاردك، از گورهاي عصر مفرغ در تركمنستان و شمال ايران كشف شده و اولين بار در شماره دوم از دوره ي پنجم مجله Hali (پاييز 1982) به چاپ رسيد. اما روشنترين تصوير در خصوص قالي بافي عهد مفرغ را دكتر علي حصوري به دست مي دهد. وي براي اولين بار در سال 1354 با دو ابزار از اين نوع مواجه شد كه پس از وقوع يك سيل و پديد آمدن يك گور توسط يك مرد قشقايي در شمال غربي راهجرد و در نزديكي كامفيروز فارس پيدا شده بود. وي در توضيح دلايل تعلق اين ابزار به ابزار قالي بافي با بررسي شكل ظاهر و نوع طراحي و ساخت آنها و ارايه تصوير روشني از مشخصاتشان چنين مي نويسد

« قطعه اي كه سرنيزه و امثال آن به نظر مي آيد داراي زايده كوچك سوراخ داري در انتهاست كه بي شك محل نصب دسته ي چوبي است. اما  بسيار ظريف به طوري كه با اين ظرافت نمي توانسته است براي ضربه زدن به كار رود، بلكه به طور قطع در كارهاي معمولي و فقط براي بريدن مفيد بوده است. اگر اين وسيله به عنوان جنگ افزار به كار رفته باشد بايد نوك آن صدمه ديده باشد يا ساييدگي پيدا كرده باشد. در حالي كه تنها دو قسمت كنار آن، يعني دقيقاً لبه ي دو تيغه آن بر اثر طول كاربرد و احياناً‌ تيز كردن هاي مكرر فرو رفته و قوس برداشته است. اين نشان مي دهد كه وسيله برش بوده است. بي شك اين، يك كارد برش خامه بوده است. جاي دسته ي كوچك آن هم فقط براي يك كارد معمولي شايستگي دارد و از سوراخ آ‌ن ميخي مي گذشته است كه آن را به دسته ي چوبي ثابت مي كرده است. (تصوير يك )

قطعه دومي كه باز ممكن است ابزار جنگي به حساب آيد ميله بلند جوالدوز مانندي است با سري برجسته و دگمه مانند. طول آن 45 سانتيمتر و قطر ته آن در حدود يك سانتيمتر و نوك آن تيز است. در فاصله ده سانتي متر از ته آن سوراخي در بدنه آن ديده مي شود در صورتي كه اين وسيله ابزار جنگي مي بود،‌ مي بايست كه آن هم باريك و سوراخ دار و به هر حال شكلي باشد كه بتوان دسته اي به آن متصل كرد، در حالي كه ته آن قطور و غيرقابل قراردادن در دسته چوبي است. ته آن هم از پارچه رد نمي شود تا سوزن يا جوالدوز باشد. همين كه اين قطعه چنان كارآيي ندارد كه بتواند ابزار جنگي يا وسيله دوخت و دوز باشد. چندان آراسته يا زيبا نيست كه بتواند وسيله تزيين باشد. آنچه زينت آن به حساب مي آيد شيارهايي در ته آن است و نشان مي دهد كه به همين ترتيب و لخت در دست جاي مي گرفته و شيارها مانعي براي لغزيدن در دست است. به نظر مي رسد اين وسيله مي توانسته است دو كاربرد داشته است.(تصوير 2)

نخست اينكه اين ابزار به جاي شانه يا دفتين وسيله كوبيدن فرش بوده است. در عصري كه هنوز دفتين قاليبافي اختراع نشده بود و اگر شده بود وزني براي كوبيدن نداشت تا در قالي از آن استفاده شود. ديگر اينكه همين ابزار امروزه در ميان عده زيادي از قالي بافان غرب ايران از جمله مناطق انگوران، افشار، گروس (بيجار)،‌ و بخشي از كردستان به كار مي رود كه آن را به كردي سنگ (seng) و به تركي خيلال ( خلال ) مي گويند. تنها تفاوت در اين است كه سنگ يا خلال بنابر الزامات صنعت در دوره ما از جنس آهن است. همين سنگ يا خلال را تا پنجاه سال پيش در بخش مهمي از ايران مخصوصا در غرب ايران به كار مي برده اند و به فارسي آن را سك (sok) ناميده اند. اما با پديد آمدن كركيت، نقش و جنس آن در ميان آنان عوض شده است و پس از كوبيدن پود دوم با كركيت يا دفتين و اغلب قبل از آن براي براي نظم بخشيدن به چله ها و يكدست كردن آن استفاده مي شود. به اين معني كه آن را مورب در دست مي گيرند و آهسته روي تارها و در سراسر عرض بافته مي كشند. به اين ترتيب قطعه دوم مفرغي هم به احتمال بسيار زياد وسيله قالي بافي است. دليل مهم ديگري كه در مورد ابزار قالي بافي بودن اين قطعه دوم وجود دارد،‌ وجود سوراخ در فاصله 15 سانتي متري از سر و 10 سانتي متري از ته آن است. به احتمال قوي از آن سوراخ براي كشيدن پود استفاده مي شده يعني اين قطعه همان نقشي را داشته است كه اكنون سيخ پودكشي در مناطقي همچون آذربايجان بر عهده دارد و به آن شيش مي گويند. بدون ترديد قسمتي از پود را از اين سوراخ رد مي كرده اند و سپس خود آن را با پود از فاصله تارها مي گذرانده اند.

محل پيدا شدن اين دو قطعه همان گونه كه گفته شد در گوري نزديكي كامفيروز فارس بوده است. اين محل فاصله چنداني از تپه مليان ندارد كه اكتشافات آن معروف است و تاريخ آن قبل از دوره مفرغ آغاز مي شود. اما اينكه اين دو قطعه از گوري پيدا شد، دليل ديگري است بر اينكه ابزار قالي بافي هستند. احتمالاً‌ ابزارهاي قالي بافي زن بافنده را با او به خاك مي سپرده اند تا در جهان ديگر هم بيكار نماند.

قطعاتي هم كه از آسياي مركزي كشف شده همگي در گور زنان بوده است. بعد از مشاهده دو ابزار مذكور نمونه هاي مفرغي ديگري نيز مشاهده شده كه گاه سه يا چهار سك يا خلال با هم و با حلقه مفرغي ديگري به هم متصل بوده اند. اين مرحله ديگري در پيشرفت به سوي ايجاد شانه قالي بافي است يعني به جاي استفاده از يك سك، سه يا چهار سك را همراه كرده، كارايي آن را چند برابر كرده اند. كهنترين نمونه اي كه از اين ابزار كشف و ضبط شده از تپه يحيي است كه از هزاره سوم قبل از ميلاد مي باشد و اين ابزارها همگي و به احتمال زياد ابزارهاي قالي بافي هستند. سكهاي زيادي نيز از تالش به دست آمده است كه تصاوير آ‌نها را پررزورسكي در كتاب‌«مروري بر هنر ايران» به دست داده است. (تصاوير 3و4) همچنين بخش مهمي از قطعات مفرغي كه از لرستان به دست آمده و به نام گيره يا سنجاق يا سوزن و امثال آ‌نها ساخته شده، به عنوان دستگيره آن و شبيه قلاب يا جا انگشتي در مضراب سنتور است و به طور مشخص براي قرار گرفتن با انگشتان و كوبيدن قالي است. ( تصوير 5) تعدادي از اين سكها در موزه ايران باستان موجود است. اين قطعات متعلق به هزاره سوم قبل از ميلاد در تپه يحيي و هزار دوم در تالش و هزاره اول در لرستان به دست آمدند و آخرين نمونه ها حتي نشانه اي از تحول كامل چاقوي قالي بافي را دارند. اين وسايل دو نمونه اند به شماره هاي 1396 د.ك./ 1396و 3572 د.ك./ 16511 در موزه  ايران پيشرفت است هم در صرفه جويي و كاربرد فلز كمتر و هم تضييع وقت كمتر براي گذاشتن و برداشتن ابزارها، اما هنوز كارد را مثل كاردهاي پيشين دو طرفه ساخته اندو حال آنكه مي توانستند مثل كارد و قلاب آذربايجاني يك طرفه بسازند. نمونه بعد كه شباهت آن به كارد يا قلاب آذربايجاني بسيار زياد است و با آن قابل مقايسه است به اين مرحله از پيشرفت رسيده است. از آنجا كه هنوز سر اين قطعه مانند سك است و خميدگي قلاب را ندارد روشن است كه از آن مثل سك استفاده مي شده است. (تصاوير6و7و8) متاسفانه از آنجا كه از قديم دسته ي شانه از چوب ساخته مي شده، برخوردن به شانه قالي بافي در آثار باستان شناسي غيرممكن است. مگر اينكه يك دسته سك يا تيغه با هم كشف شود و بقاياي شانه باشد. امروزه تعداد اين سكها باستان شناسي غيرممكن است. مگر اينكه يك دسته سك يا تيغه با هم كشف شود و بقاياي شانه باشد. امروزه تعداد اين سكها و چاقوها در موزه هاي ايران و جهان نسبتا فراوان است و تنها بايد آنهايي را كه نمي توانسته اند سوزن يا ميله اي زينتي باشند از ابزارهاي قالي بافي جدا كرد. بايد توجه داشت كه انسان عهد مفرغ توانسته است از مفرغ، ميله هايي تا قطر دو ميلي متر ايجاد كند، بنابراين امكان اينكه اين سكها سوزن يا جوالدوز باشند وجود ندارد، خصوصاً كه تعدادي از ‌آنها سوراخ ندارند و ديگر اينكه آنها سوراخ دارند اين سوراخ در سر يا ته آنها نيست و همچنين معمولاً دستگيره آنها اجازه عبور از بافته را نمي دهند.» (تصوير 9)

به اين ترتيب طبق شواهد مذكور و توضيحات و ادله ي علي حصوري با قديمي ترين ابزار قاليبافي كه متعلق به عهد مفرغ است آشنا شديم و اين حركتي است در جهت گسترش تاريخ فرشبافي ايران، بلكه جهان.

2- دوره هخامنشيان (321 ق.م 559 ق.م)

با اطمينان مي توان گفت آنچه كه در سال 1949 ميلادي كشف شد تنها نادره ي از دوران شكوهمند پادشاهان هخامنشي است كه تا به امروز به عنوان يگانه سند موجود از قاليبافي آ‌ن عهد مورد توجه تمام فرش شناسان و محققان شرقي قرار گرفته است. در سال 1949 ميلادي سرگئي رودنكو باستان شناس روس هنگام كاوش در گورهاي اقوام سكايي منطقه ي پازيريك در دامنه هاي جنوبي آلتايي در سيبري به يافتن دستبافته اي كاميالب شد كه تاريخ فرشبافي را به يكباره دگرگون كرد، دره پازيريك كه از نظر باستان شناسي بسيار غني است در دهه 1920 ميلادي كشف شد. و متعاقباً‌ در ادامه كشفيات، 5 تپه در اين دره شناسايي و مورد اكتشاف قرار گرفت. حفاريهاي اولين تپه در سال 1929 صورت گرفت و فعاليتهاي اكتشافي بار ديگر در سال 1947 با حمايت آكادمي علوم روسيه و موزه آرميتاژ آغاز شد و حفاري ها به چهار سرزمين ديگر بسط يافت. مدارك كشف شده از زير تپه ها حاوي برخي يافته هاي اساسي مربوط به سال 430 قبل از ميلاد است و حكايت از زماني مي كند كه در آن اين قبايل از دره پازيريك به عنوان گورستان استفاده مي كرده اند. نوشته اي به دست آمده روي چوب حاكي است كه پنج گورستان طي دوره زماني هشت ساله ساخته شده است. يافته هايي كه در اين پنج گور به دست آمده عبارت از دهها وسيله زندگي، ابزارآلات شكار، لباس و ... مي باشد كه در بازسازي روش زندگي اين جوامع يعني قبايل بيابانگرد سكايي نقش بنيادي دارند. اما محسور كننده ترين يافته ها در گور يا تپه پنجم پازيريك بدست آمده كه عبارتست از فرشي در اندازه تقريبا مربع به ابعاد 23/189 در 200 سانتي متر و از آنجايي كه همراه با اين فرش ابزار و وسايل ديگري همچون يك دستگاه گاري نيز پيدا شده، عده اي نظرات خاصي در مورد كاربرد اين قاليچه داده اند و حتي فرض بر اين است كه از آن براي مفروش كردن روي سطح گاري استفاده مي شده است. اين فرش كاملاً‌ از پشم درست شده و تار ‌آن اندكي كشيده شده و پودهاي آن به طور شل به تعداد سه ( و بعضاً چهار) بار بين هر دو رديف گره پيچيده شده است. رجشمار اين فرش تقريباً‌ برابر با 3600 گره در هر دسيمتر مربع است كه تعداد 39 گره در هر 5/6 سانتي متر و 42 گره در هر 7 سانتي متر براي آن محاسبه شده كه در مقايسه با فرشهاي امروزي در رده فرشهاي خوب و نسبتاً‌ نفيس قرار مي گيرد. نوع گره مورد استفاده در اين فرش از نوع گره ي معروف به فرشهاي امروزي در رده هاي فرشهاي خوب و نسبتاً‌ نفيس قرار مي گيرد. نوع گره مورد استفاده در اين فرش از نوع گره ي معروف به تركي است. ( تصاوير 10و11و12) رنگ اين فرش در طول زمان تغيير يافته و رنگ اصلي به سايه هاي صورتي روشن و سبز كم رنگ تبديل شده و بايد در اصل رنگ بسيار روشني مي داشته. تحقيقات شيميايي وجود نيل را در آن اثبات كرده و حاكي از آن است كه از آن براي رنگ آبي يا متمايل به ‌آن استفاده مي شده است. همچنين در رنگهاي آن اسيد kermes آميخته با اسيد كارمينيك يافت شده كه احتمالاً براي رنگ قرمز (قرمز دانه) مورد استفاده قرار مي گرفته است. تصاوير و نقوش موجود بر روي اين قالي عبارتست از : متن فرش به تعداد 24 عدد مربع كه داخل هر يك ستاره اي هشت پر وجود دارد.

در رديف دوم پس از زمينه تصاوير حيواني افسانه اي شبيه به يك شير بالدار قرار دارد كه در اصطلاح به گريفين شهرت يافته. رديف سوم عبارتست از 24 عدد گوزن شاخ پهن. رديف چهارم يا حاشيه چهارم ستاره اي شبيه به ستاره هاي هشت پر متن فرش به تعداد 62 عدد. و رديف يا حاشيه پنجم 28 تصوير اسب سواراني كه بطور دو نفر در ميان به تناوب بر روي اسبها نشسته يا در كنار آن ايستاده اند. و بالاخره آخرين حاشيه يا رديف ششم مجددا همان تصوير حيوان افسانه اي بالدار يا گريفين قرار دارد. اين فرش در واقع به دليل محلي كه در آن كشف شده پازيريك نام گرفته است. اگر چه زمستانهاي پر از يخ سيبري باعث سالم ماندن اين فرش گرديد ولي تابستان به اندازه كافي گرم بود تا اجازه دفن روساي قبايل و جادوگران در گذشته را به قبايل شان بدهد. هواي گرم تابستان همچنين به باستان شناسان قرن بيستم اجازه داد كه با گروه خود بتوانند به اين منطقه كوچ كرده، تخته سنگ هايي را كه اين گورها را مي پوشانيدند جا به جا نمايند تا با كار تهورآميز خود به كشف اين دفينه ها بپردازند. آنها يخها را به كمك آب جوش آب كردند. پرفسور سرگئي رودنكور اولين كسي نبود كه به سراغ اين قبرها مي رفت. دزدان زمان كوتاهي پس از دفن براي غارت طلاهايي كه همراه مردگان دفن مي شد به اين مقبره ها دستبرد مي زدند. خوشبختانه اين دزدها اعتنايي به ديگر اشياي اين مقبره ها از قبيل نمد و منسوجات نداشته اند. دزدان به طور ناخواسته و به واسطه كار خويش بزرگترين لطف را در حق آيندگان انجام داده و شكافي را كه آنها ايجاد كرده بودند باعث ورود آب به اين مقبره ها گرديد كه در سرماي زمستان اين مقبره را به گورستان هميشگي از يخ تبديل كرد. و همين قطعات يخي اجازه دادند تا دو هزار و پانصد سال بعد از دفن اين اشيا ما بتوانيم آنها را تقريباً سالم كشف كنيم و از مطالعه آنها لذت ببريم. رودنكو پس از مشاهده اين قاليچه ي افسانه اي كه از گور پنجم پازيريك به دست آمد به جهت شباهت بسياري از تصاوير آن با شاهكارهاي هنري هخامنشي بيدرنگ گفت : « تخت جمشيد را به ياد مي آورد» ( تصاوير 13و14و15و16)

فرش پازيريك يافته اي است از هر جهت استثنايي و از اين جهت خلاف توقع نظريه پردازان تاريخ بافندگي بوده است. تا پيش از پيدايش فر ش پازيريك عمده نظرها متوجه تركان به عنوان مبتكران اين صنعت بود و پازيريك در اين مورد دست كم ايجاد شك و ترديد كرد. ديگر اينكه براي مورخان اين زمينه قابل تصور نبود كه بافته اي از حدود چهارصد سال پيش از ميلاد بدست آيد كه تا اين حد كامل و پيشرفته و از نظر فنون بافت و حتي نقشه در رديف بافته هاي امروز باشد. سوم اينكه نمي توانستند تصور كنند كه ممكن است فني چنين پيشرفته در مراكز تمدن كه مورد توقع آنها بود، يعني بين النهرين، يونان يا مصر پيدا نشود و از گور پادشاهاي سكايي كه قومي بيابانگرد را رهبري مي كرد به دست آيد. براي اطلاع از نظرياتي كه در مورد فرش پازيريك بيان شده به چند مورد از اين دست عقايد كه توسط كارشناسان و مورخان مشهور و سرشناس غربي ارايه شده است مي پردازيم. يكي از اين نظريات متعلق به خانم جني هاوسگو  jenny Housego است كه در سال 1989 چنين منتشر شد :

«محل بافت اين فرش سخت مورد بحث بوده است. كساني هستند كه مي كوشند آغاز قالي بافي را در سرزمين هاي مغولستان و آسياي مركزي بشناسند و اين كه اين قالي در جايي بافته شده كه آنرا يافته اند زيرا نقش هاي آن شبيه نقش اشياي ديگري است كه از همان منطقه به دست آمده است. دانشمندان  ديگر بحث مي كنند كه آن را در نقطه اي غربي تر بافته اند زيرا عناصر آشوري و هخامنشي در آن هويداست. به علاوه شباهتي بين تركيب فرش با نقش هاي سنگ در كاخهاي اين شاهنشاهي وجود دارد. پس شايد در شاهنشاهي ايران بافته شده باشد. در فقدان اطلاعات مشخص شايد بهتر باشد آن را چون دستاوردي هنري بنگريم از دوره اي در جهان باستان كه در آن روابط نيرومند فرهنگي در سرزميني وجود داشت كه از يونان تا مغولستان و حتي آن سوتر تا چين گسترده است.»

البته نويسنده در بخش بعد خوشبختانه متذكر اين نكته مي شود كه بافته اي چون پازيريك بايستي بر سنتي پر سابقه متكي باشد. اما به قول دكتر علي حصوري ملاحظه شد كه نويسنده چگونه در فقدان مدارك، پازيريك را از يونان تا چين تقسيم كرد تا نه اروپاييان ناراضي باشند و نه چينيان، نه مغولان نه مردم آسياي مركزي و مردم بين النهرين و ايران و اين هنگامي صورت گرفت كه كهن ترين مدارك مربوط به بافت فرش از گور زنان در نزديكي عشق آباد كنوني به دست آمده بود و بعيد است  كه خانم هاوسگو از آن بي خبر بوده باشد. همچنين پس از ‌آن نيز در سالهاي اخير و در طي برگزاري سومين كنفرانس بين المللي فرش ايران علي حصوري ابزارهاي فرشبافي عهد مفرغ را كه از سراسر ايران غربي و جنوبي به دست آمده است معرفي كرد كه در مبحث قبل به طور كامل ملاحظه گرديد. قبل از خانم هاوسگو، اولين بار در سال 1978 يكي از طرفداران پان توركيسم كه تمامي آثار تمدن آسياي مركزي را دستاورد تركان مي دانند، مقاله اي در مجله ي فرش Hali نوشت و با برهاني چند تلاش كرد نشان د هد كه فرش پازيريك كار بيابانگردان ترك نژاد آسياي مركزي بوده است. اين مقاله بازتاب دلخواه نويسنده اند را نداشت. اندك اندك و همراه با جريانهاي سياسي ـ فرهنگي ضد ايران، پژوهندگاني معدود برانگيخته شدند تا آثار هنري ايران باستان را هر چه بيشتر از اين آب و  خاك بر كنند و به سرزمينهاي ديگر، تمدنهاي ديگر و اقوام ديگر منسوب دارند. و به گفته ي دكتر سيروس پرهام، گور به گور كردن قالي پازيريك از همين جا آغاز شد. چهار دهه پس از كشف پازيريك و چند سالي پس از چاپ مقاله نويسنده ترك بنياد فورد در سال 1989 وجوهي به پژوهش درباره قالي پازيريك اختصاص داد و چند پژوهنده را بر اين كار گماشت. ماحصل اين پژوهشها همان بود كه اولياي بنياد مي خواستند و اينكه « قالي پازيريك بافت ايران هخامنشي نيست و در همان محل آلتايي بافته شده است.»

مهمترين و به ظاهر محكمترين پشتوانه اين نظريه كاربرد نوع خاصي از قرمز دانه در فرش پازيريك بود كه از حشره اي به دست مي آمد كه در آن منطقه فراوان بوده است. اين قسم خاص قرمز دانه به قرمز دانه لهستاني شهرت يافته كه علاوه بر فرش مورد بحث ما يكي از نمدهاي همان دوران منطقه آلتايي نيز به همان رنگمايه است. گفته اند رنگمايه قرمزي كه در ايران هخامنشي فراوان بوده قرمز دانه ي آرارات است كه در سيبري آسان به دسترس نمي آمده است. البته اثبات اين ادعا كه قرمز دا نه ي لهستان در سرزمين اصلي ايران حتي به قدر اندك، فراهم نبوده تقريباً محال است چون از پارچه ها و فرش هاي ايران هخامنشي چيزي نمانده كه ملاك سنجش باشد. در سال 1990 ميلادي نيز خانم كارن رابينسون K.Rubinson با نوشتن مقاله «فرشهاي پيش از اسلام» در دايره المعارف ايرانيكا پيشتاز بررسي دوباره يا به قولي كالبد شكافي مجدد فرش پازيريك شد. خانم رابينسون در مقاله خود بر اين استدلال ضد و نقيض تكيه كرد كه قالي پازيريك كه به غلط آن را ايراني دريافته اند در همان كه ممكن است طرح و نقش فرشهاي هخامنشي را به خوبي نشان دهد، محتمل است به عصر هخامنشي تعلق نداشته باشد. همين فرضيه با شرح و بسط افزونتر در مقاله ديگر خانم رابينسون در ميانه نهاده شد و همزمان و هماهنگ با آن اين نويسنده مقاله اي ديگر نگاشت با عنوان « منسوجات پازيريك، پژوهشي در نقل و انتقال نقشمايه هاي هنري».

همزمان با خانم رابينسون، باستان شناسان مشهور ديويد استروناخ (D.Stronach)بازنگري در نقش مايه هاي قالي پازيريك را از مسير ديگر و زاويه اي ديگر آغاز كرد، ليكن كم و بيش به همان جايي رسيد كه كارن رابينسون رسيده بود. استروناخ در سخنراني مفصلي كه در ششمين كنفرانس بين المللي فرش آيكوك (سانفرانسيسكو، 1990) ايراد كرد مدارك فراواني نشان داد كه ايراني بودن و هخامنشي بودن تمامي نقش مايه هاي فرش پازيريك را به اثبات مي رساند، منتها نتيجه گرفت كه فرشبافان كوچروآلتاييايي، آن فرش را از روي قالي هاي مشابه ايران بافته اند. فرضيه استروناخ قابل ترديد است، چون با عرف و رسم اقتباس و تقليد و بدل سازي در هنر و صناعت فرشبافي درست نمي آيد و ما نيز در ادامه، جواب اين نظر آقاي استروناخ را به نقل از دكتر سيروس پرهام كه اول بار در مجله آمريكايي Oriental Rug Review در سال 1993 به چاپ رسيد بيان مي نماييم. همچنين نظريه جيمز اوپي (James Opie) فرش شناس مشهور، خصوصا فرش ايلياتي شناس كه در همه نوشته هاي خود بر منشا ايراني و به تصريح لري بخش عمده نقش مايه هاي باستاني فرشبافي تاكيد دارد و نظريه « منشا تركي قاليبافي» را همواره مردود شمرده است قابل توجه است. وي در كتاب مشهود خود Tribal Rugs (1992) پا به پاي ديويد استروناخ رفته و فرش پازيريك را كار عشاير بيابانگرد منطقه آلتايي دانسته، و حتي از كوچروان سكايي فراتر رفته و قبيله ي همسايه دور دست آنان، يعني كوچندگان «ماساگته» را بافنده آن فرش معمايي به شماره آورده است. همچنين كورت اردمان فرش شناس آلماني كه پس از ژوزف اشترزيگوسكي و كتاب مشهورش در سال 1917 پيرو مكتب تركي فرش بافي بود نيز در نهايت ايراني بودن فرش پازيريك را پذيرفت. اما آشكارا به سفسطه و تناقض گويي پرداخت و حتي به جعل و تحريف تمسك جست و بي آنكه فرش را ببيند به اين نتيجه بي بنياد و غريب كه سالهاست دروغين بودن آن آشكار گشته است دست يافت كه قالي پازيريك گره بافته نيست و پيچ بافته است، به همان شيوه قاليهاي چيني كه كلاف پشم را پس از گذراندن از تار بر گرد ميله اي چوبي مي پيچانند و پس از پايان پذيرفتن بافت ميله ها را بر مي دارند. جالبتر ‌آنكه اردمان عنوان « هفتصد سال فرش مشرق زمين» را براي دومين كتاب خود در سال 1966 برگزيده تا قالي پازيريك خود به خود از حوزه بررسي او بيرون افتد. ما در ادامه با استفاده از مطالعات و نظريات دو تن از فرش شناسان و محققان فرش ايران آقايان دكتر سيروس پرهام و دكتر علي حصوري، دلايل قوي و محكم را در بحث ايراني بودن طرحها و بافت فرش پازيريك ارايه داده بررسي مي نماييم.

دكتر علي حصوري با بررسي دقيق نقشه و طرح هاي قالي ايران نتيجه گرفته است كه اساس و بنياد نقشه هاي فرش ايران كه عبارتست از چندين حاشيه در كناره هاي فرش يكي حاشيه پهن و در ميان ديگر حاشيه ها قرار دارد، اساساً منطبق با همان ديوارهاي مكرر آبادي ها و باغهاي فردوس باستاني است كه ايرانيان باستان به آن اعتقاد داشته اند و ما بحث ‌آن را در بخش طبقه بندي طرحهاي و نقشهاي فرش ايران خواهيم داشت. چنان كه مي دانيم قالي پازيريك هم داراي همين نوع حاشيه و در واقع طرح ايراني است و طبيعي است كه توسط قومي ايراني بافته شده باشد. همچنين در خصوص فرضيه بافت عشايري فرش پازيريك توسط كوچروهاي آلتايي و در جواب اين ادعاي ديويد استروناخ و همچنين اثبات نقوش ايراني قالي پازيريك و تفاوت آن با هنر سكايي، دكتر سيروس پرهام به بررسي نقوش فرش پازيريك پرداخته و چنين مي نويسد :

«به گواهي بافته هاي بدلي عشايري ـ روستايي، در همه دورانها و سرزمينها، رسم و قاعده متعارف اين است كه بافنده عشايري هرگاه از يك الگوي كاملاً بيگانه تقليد و باسمه برداري كند اثر و نشانه اي هر چند ناچيز از خود و نگاره هاي متداول سرزمين و فرهنگ يا طايفه خود برجاي مي گذارد. چنان نيست كه بافنده همه چيز  را عينا و مو به مو و گره به گره تقليد كند، حتي نگاره هاي بسيار كوچك را كه هيچ نقشي در برآوردن طرح و نقش اصلي ندارند و بسا كه براي بافنده هم يكسره بيگانه و نامفهوم باشند. ( مانند دو نگاره هشت پر در بخش زيرين حاشيه سمت راست قالي پازيريك و دو گل هشت پر كوچكتر در منتهي اليه حاشيه باريك بيروني همان سمت) . مگر آنكه قصد بافنده تقليد كامل و تمام نما باشد به سفارش يا فرمايش كه تازه آن هم از يك بافنده بيابانگرد خانه به دوش سخت بعيد و نامحتمل است و تنها كارگاههاي متمركز و بسيار پيشرفته فرشبافي از عهده اين مهم بر مي آيند كه وجود چنين كارگاههايي در منطقه آلتايي همانقدر محل ترديد است كه بافته شدن قالي پازيريك در همان جايي كه پيدا شده است. كار هنري دستبافت از چند جهت ماهيت عشايري و ايلياتي پيدا مي كند كه مهمتر از همه وجود عناصر عيني عشايري در نقشمايه ها و شيوه نقش پردازي است. عوامل و عناصر ساختاري و اسلوب بافت و رنگمايه هاي مورد كاربرد نيز در كار سنجش دستبافته هاي قبايل كوچرو بي اثر نيست. نهايت اين كه رنگ مايه ها و رنگيزه ها به ندرت دليل قاطع براي تشخيص هويت عشايري يك فرش دستبافت است. اين به آن دليل است كه مواد رنگي كمتر مورد استفاده انحصاري يك طايفه معين قرار ميگيرد و دست يافتن ديگر گروه هاي بافنده به اين مواد بسيار سريعتر از نقل و انتقال و دادو ستد نقش مايه ها صورت مي پذيرد. چنين است كه در كار سنجش بافته هاي عشايري اغلب ناگزيريم بر عناصر نقش پردازي و ويژگيهاي اسلوب بافت تكيه كنيم. در قالي پازيريك چندين عامل ساختاري هست كه درجه بسيار بالايي از مهارت فني و فرشبافي كمال يافته را نشان مي دهد، به اندازه ي كه ممكن است به راحتي دلالت بر فرش بافي شهري داشته باشد. اهم اين عوامل ساختاري بدين شرح است : استمرار يكنواختي و يكدستي بافت و همساني نزديك به يكساني نقش مايه ها، قرينه سازي كامل نقش مايه ها در چهارچوب يك طرح و نقش كاملاً منسجم و متقارن و متوازن، نگاه داشتن اندازه ها و ابعاد و فاصله ها به دقت و وسواس تمام در بافت آدمهايي همانند، اسبهاي همانند و گوزنهاي همانند كه جملگي در صفهاي منظم و آراسته به يك فاصله سنجيده بي كم و زياد در حركت هستند.ديگر، طراحي دقيق و سنجيده تمامي اجزاي اصلي هر يك از 14 سوار، 14 ستوربان، 28 اسب، 24 گوزن، 24 چهارگوشي كه درون هر يك نگاره اي هشت پر به ظرافت و موزوني تمام نقش بسته است.»

سيروس پرهام در ادامه دلايل خود بر بافت غير عشايري فرش پازيريك مي نويسد : « سخت و دشوار است تصور در وجود آمدن دست بافته اي گره بافته و عشايري كه در هزاره اول پيش از ميلاد مسيح بدين درجه از كمال و سنجيدگي بافت رسيده باشد. اين مطلب مسلماً در مورد فرشهايي ايلياتي مناطق نزديك به مراكز فرشبافي شهري بهتر و آسانتر صدق مي كند تا فرشهايي كه گمان مي رود در آن سرزمين دور دست وحشي يخزده بافته شده باشد. حتي امروز هم نمي توان يافت فرشي عشايري را اصيل و درست كه از روي يك نقشه شطرنجي يا يك الگو و سرمشق و يا يك نمونه دستبافته عينا و جز به جز بافته شده باشد. گذشته از سنجيدگي و ظرافت اعجاب آور بافت، قالي پازيريك آكنده از نقش مايه ها و نگاره هايي است استوار بر طرحي بغايت سنجيده و قانونمند و هدفدار كه چنانكه خواهيم ديد، اين همه با تمدن و فرهنگ مردمان كوچرو و خانه بدوش آلتايي، خواه سكايي، خواه ماساگته، ناسازگار و گاه متضاد است. سكاييان و ماساگتيان بدان مرتبه از ثبات و آرامش اجتماعي نرسيده بودند كه انگيزه و ضامن دست يافتن به اين چنين صورت هنري اصيل و راستين آلتايي خروشان و بي امان و سيلاب وار موج مي زند، كمترين اثري هر چند كمرنگ در قالي پازيريك نيست. هنر آلتايي در هزاره نخست به طور عمده هنر احساس (امپرسيونيسم) و تجريد و انتزاع واقعيتهاي عيني و تلخيص مشهودات بود. اين هنر خاص، گرداگرد سبك ويژه اي از جانورنگاري شيوه يافته تنيده و باليده شده بود كه به گفته يكي از متبحران «تاماراتالبوت رايس» شايد از نابترين نمونه هاي تجريد و انتزاع باشد. وي چگونگي تحول و تكامل اين هنر را در طول ساليان به شيوايي تمام بيان مي دارد كه :‌«‌اين بيابانگردان با حساسيتي شگرف و غيرمتعارف در برابر محيط پيرامون خود واكنش نشان مي دادند. هماهن با موج زدن زندگي بر پهن دشتهاي اورآسيايي بيان متعالي امپرسيونيستي و نمادين هنر آنان جان مي گرفت و اين سرزندگي فراگير در سبك خاصي از هنر جانورنگاري خود جوش تجلي مي يافت. چنين بود كه دست و پاي يك جانور  اجزاي بدن جانور ديگر مي شد. در هيچ زمان اين هنر  خالص تجريدي و آكنده از خيالپردازي و توهم بيابانگردان آلتايي نتوانست حتي به سواد ساحت نگاره سازي طبيعت گراي قالي پازيريك نزديك شود. تا جايي كه مي دانيم از مقابره دره پازيريك يا از گنجينه نقش مايه هاي سرتاسر ‌آن سرزمين پهناور حتي يك شي واحد به زمان ما نرسيده كه اندك مانندگي به سبك جانور نگاري دقيق و راستين قالي پازيريك داشته باشد. بر اسبها و گوزنها بنگريد. استوار و متين و بي دغدغه و طبيعي و واقعي آزاد از هر گونه گرايش تجريدي و آنها را مقايسه كنيد ب همانندهايشان كه در انواع و اقسام اشياي بازيافته آن سرزمين صورت پذيرفته اند. يگانه نمونه مقايسه شدني صف شيراني است كه با طبيعت گرايي تمام بر پارچه اي نقش بسته است كه از گور شماره 5 بدست آمده و اصل آن بي چون و چرا ايراني است. اشياي هنري سكاييان آلتايي و جنوب روسيه عموماً و بازيافته هاي پازيريك خصوصاً سرشار است از انواع و اقسام آهو و قوچ و گوزن شمالي پهن شاخ و گوزن پيچيده شاخ. اما چند تا از اين جانوران در حالتي تجسم يافته اند كه به حالت چراي آسوده خاطر و بي خيال گوزنهاي خرامان قالي پازيريك نزديك باشد. بنگريد كه چگونه تقريباً جملگي آنان پريشان و در تقلا هستند يا به گونه اي زير بار گران اضطراب و تشنج و آشفتگي خميده شده اند. اين جانوران خواه شكارگر باشند خواه طعمه و شكار، پيوسته گوش به زنگ اند و بي قرار و جهنده و در تكاپو، ناآرام و آشفته خاطر و رميده و هراسان سبعانه هجوم مي آورند و يا سرآسيمه در هم مي پيچند وجدل مي كنند. سرزميني كه هنرمندان و صنعتگرانش به ندرت از تجسم جانوري كه آسوده و نارميده باشد به وجد مي آمدند. و اين همه بر خلاف قالي سر به سر يكپارچه و انعطاف ناپذير پازيريك است» (تصاوير 17و18)

همچنين انديشه بنيادي و نيز طرح و نقش زمينه قالي پازيريك از حيث سبك پردازي، در پيوند با فرش سنگي كشف شده در حفاريهاي كاخ سلطنتي نينوا (Nineveh) مي باشد كه تاريخ آن به قرن 6 تا 7 قبل از ميلاد بر مي گردد. اين شهر باستاني در كنار رودخانه دجله مقابل موصل كنوني قرار داشت و پايتخت امپراتوري آشور بود. اما سرانجام به دست مادها افتاد و ويران شد در اين قاليچه ي سنگي طراحي گلهايي شبيه به گلهاي هشت پر قالي پازيريك كه در داخل مربعهايي قرار گرفته اند و جملگي متن فرش را پر كرده اند شباهت فوق العاده با فرش پازيريك را بوجود آورده است. همچنين تصوير قاليچه سنگي ديگري شبيه به قاليچه سنگي نينوا در تخت جمشيد به دست آمده كه اولين بار توسط A.B. Tilia باستان شناس ايتاليايي از روي پيكر كنده اي در تخت جمشيد طراحي شده است. آنچه كه در قاليچه سنگي تخت جمشيد بيش از هر چيز حايز اهميت است بنياد يكسان از لحاظ طراحي و سبك قرار گرفتن نقوش در آن است. در اين قاليچه نيز  متن فرش با مربعهايي كه هر يك ستاره اي شبيه ستاره هشت پر قالي پازيريك را در ميان گرفته اند پر شده است.(تصاوير 19و20) همچنين رديف شيراني كه در حاشيه جاي گوزنها را در قالي پازيريك گرفته اند بسيار مورد توجه است. خاصه آنكه در كشفيات از تپه پنجم پازيريك و همراه با قالي كشف شده تكه پارچه اي پيدا شده كه نقش موجود بر آن همان رديف شيران قاليچه سنگي تخت جمشيد است. شباهت در بازسازي پيكر و لباس خشيارشا كه به كمك خراشيدگي هاي  روي نگاره حرم سرا در كاخ تخت جمشيد انجام شده نيز يك نقش برجسته از صف شيران مشابه شيران قاليچه سنگي تخت جمشيد و پارچه سكايي ديده مي شود و باز در نقش برجسته حجاري شده در نقوش بالاي تخت شاهنشاه در تالار صد ستون تخت جمشيد نيز اين رديف شيران با همان ويژگيهاي قبلي مشاهده مي شود. مشابهت  حاشيه دندانه اره اي در بالا و پائين رديف شيران در پارچه كشف شده ي پازيريك و حاشيه رداي لباس خشيارشا و قاليچه سنگي تخت جمشيد تاكيدي است بيشتر بر منشا واحد هر سه طرح.(تصاوير 21و 22) در ارزش قاليچه سنگي كشف شده در تخت جمشيد با توجه به طراحي و سبك پردازي آن بهترين تفسير آن است كه سيروس پرهام بيان مي كند‌:

« هر چند ممكن است قاليچه سنگي تخت جمشيد از قاليچه سنگي كاخهاي نينوا اثر پذيرفته باشد، اما تقريباً‌ بايد يقين كرد كه بافنده ي قالي پازيريك از فرشهاي مشابه هخامنشي الهام يافته و لاجرم به سنگفرشهاي آشوري كه در سرزمين دور دست و چه بسا نهفته در خاك بوده نظر نداشته است.»

همچنين طرح سربازاني كه همراه با اسبهاي خود در حاشيه چهارم قالي پازيريك كه همگي به يك فاصله معين از پي يكديگر مي آيند به روشني يادآور رسمهاي هخامنشي و آشوري است و تصوير آن با تصاوير موجود بر تخت جمشيد كه نشان دهنده بار عام تمام ملتها در حضور شاه است مشابهت قريبي دارد. جالبتر ‌آنكه هم در پيكر كنده ها تخت جمشيد و هم در قالي ما، ستوربان در سمت چپ اسب گام مي زنند و دست راست خود را كه بر پشت گردن اسب نهاده اند. در بخش زيرين  حاشيه هاي پهن و باريك سمت راست در قالي پازيريك گلهاي جفتي هشت پري قرار گرفته اند كه به همين صورت كم يا بيش بصورت جفت در آثار مفرغي لرستان به تفاوت ديده شده است وشايد هم برخوردار از همان معاني رمزي و نهادي و يا تمغايي باشد.

اما مهمترين نقش پردازي قالي پازيريك ويژگي هاي آشكار و اشتباه ناپذير گوزن زرد و شاخ پهن ايراني است در حاشيه دروني قالي پازيريك كه تا حدودي با گوزن شمالي نيز شباهت دارد. به حكم شباهت شاخهاي پهن گوزنهاي قالي پازيريك به شاخهاي گوزن شمالي اكثريت مورخان هنر و فرش شناس غربي درنگ روا نداشته  و اين گوزنها را مي پنداشته اند هرگز در ايران ديده نشده است از جنس گوزنهاي سرزمين سيبري شناختند و برهان قاطع خواستگاه آلتاييايي قالي پازيريك برشمردند. رودنكو كاشف تپه هاي پازيريك اولين كسي بود كه اين گوزنها را از تيره گوزن زرد خالدار باز شناخت. پس از رودنكو، رمان گيرشمن باستان شناس فرانسوي به مانندگي گوزن زرد ايراني مشهور به گوزن بين النهرين و گوزن پهن شاخ روزگار ساسانيان توجه يافت كه پيكره خالدارش با همان شاخهاي پهن بر چندين ظرف سيمين و نيز چند صحنه در سنگهاي طاق بستان نقش بسته است. وجود اين گوزن كه تصور مي شد هيچگاه در ايران ديده نشده است توسط باستانشناس انگليسي و كاشف نينوا، سراستين هنري لايارد (Sir. A.H.Layard) در شمال خوزستان و قلمرو جنوبي بختياريها در نيمه هاي سده نوزدهم مسيحي گزارش شده است. همچنين در پي شناسايي و ازدياد نسل اين حيوان كمياب كه زيستگاه اصلي آن در كرانه هاي كرخه مي باشد، در سال 1955 يك گروه آلماني به سرپرستي فون اپل، يك نر و يك ماده از اين گوزن را پس از مدتها جستجو و در حالي كه هيچ اميدي به پيدا شدن نمونه اي از آن نبود در جنگلهاي حاشيه رودخانه كرخه در خوزستان پيدا نمودند و براي تكثير نسل به آلمان بردند. اما در سال 1342 نيز هيئتي ايراني به سرپرستي خسرو سريري توانست پس از شش هفته تلاش چهار راس از اين حيوان ( يك نر و سه ماده ) را زنده دستگير و به پارك وحش دشت ناز سازي منتقل كند. در حال حاضر با تكثير اين حيوان تعداد زيادي از ‌آنها در جزيره اشك در درياچه اروميه نگهداري و محافظت مي شوند.جاي ترديدي نيست كه نسل گوزنهاي شاخ پهني كه در شكار گاههاي ساسانيان پراكنده بودند و بر روي آثار آن دوره باقي مانده، پيوسته است كه به نسل گوزنهاي گسترده شاخ روزگار هخامنشي و گوزنهاي قالي پازيريك. جز گستردگي برگ نخلي شاخهاي گوزن زرد ايراني، ويژگيهاي ديگري است كه اهميت آنها از يك جهت بيش از ويژگي شاخها است زيرا پيوند مفروضي ميان گوزنهاي قالي پازيريك و گوزنهاي منطقه سيبري را يكسره و به تمامي مي گسلد و نيازي براي توجيه و استدلال باقي نمي ماند. اين ويژگيهاي نمايان و كارساز پوست خال خالي و خصوصاً نوار خالداري است كه از گردن تا دم گوزن ايراني كشيده شده است. ويژگيهايي كه هيچ يك از انواع آهوان و گوزنهاي آلتايي ندارند. حتي يك اثر از تمدن و فرهنگ سرتاسر آلتايي به چشم و دست ما نرسيده كه كمترين نشانه اي از اين ويژگيها بر آن باشد. اين بار رودنكو اول بار بر اين ويژگيها گوزن پازيريك تكيه كرد. گذشته از اينها گوزن پازيريك برخوردار از نشانه هاي خاص ديگر است كه باز هم او را از گوزنهاي شمالي دورتر مي برد و به گوزنهاي زرد آسيايي ـ اروپايي نزديك تر مي كند. يكي دم به نسبت بلندي است كه خاصه گوزن زرد آسيايي ـ اروپايي است و ديگري شيوه خاص نشان دادن عضلات سردست و ران حيوا ن است كه با سبك هنري منطقه آلتايي فرق دارد. رمان گيرشمن در اين خصوص مي گويد :‌

« عضلات حيوانها در محل رانها و شانه ها به وسيله مارپيچ هايي شبيه به ويرگول مجسم گرديده اند و در ميان آنها سنگ هاي رنگين به صورت ترصيع نشان داده شده است واين از خصوصيات جواهر سازي هخامنشي است». (تصاوير 24 و 25)

اين ويژگي يعني نشان دادن عضلات حيوان با دايره و ويرگول، بر روي عضلات شيراني كه در قاليچه سنگي تخت جمشيد وجود دارد و حاشيه رداي لباس خشايار و پارچه كشف شده در پازيريك ديده مي شود.

استاد بافته هاي فارس سيروس پرهام در جلد دوم از كتاب دستبافتهاي عشايري فارس به نمونه هايي از جل اسبهاي سوزن دوزي قشقايي معروف به طاووس يا طاووسي اشاره مي كند كه برروي آ‌نها نقشمايه غريب ديگري غير از طاووس ديده مي شود و هويت آنها در بعضي جلها مشخص نيست اما در برخي ديگر شاخهاي پهن و دندانه دار و دهان گشوده جانوري از جنس گوزن واضح است. وي مي نويسد « به بركت پيدا شدن گوزنهاي زردي كه سر هنري لايارد در يك و نيم قرن پيش در جنوب غربي بختياري و نو احي غربي لرهاي كهكيلويه گزارش كرده است، راز گشاي  همان نقش مايه غريبي شد كه قرنها است در سوزني هاي ايلات قشقايي و لر فارس پراكنده است. چنانكه از اين نقش مايه ي بغايت ساده شده ي هندسي و  شيوه يافته پيدا است، تصور الگوي طبيعي (ياخيالي) ديگري جز گوزن زرد ايراني براي نقش ما يه به ظاهر غريب و نامتعارف ذكر شده ممكن نمي گردد و اينك بايد يقين كرد كه لرهاي كهكيليويه جانوري را كه به چشم ديده اند الگو قرار داده اند. اين بدان معني است كه گوزن شكاخ پهن لري ـ قشقايي به سبك هندسي و تجريدي و گوزن شاخ پهن قالي پازيريك به سبك طبيعي هر دو تبار واحد داشته و از يك سرزمين برخاسته اند.» (تصوير 26)

در بررسي نقوش قالي پازيريك نقش ديگري مورد توجه قرار گرفته است و آن شيوه گره زدن دم اسبها و همچنين كاكل آنها به رسم ايرانيان است كه عينا در حجاريهاي تخت جمشيد مشاهده مي شود. و اين در حالي است كه طبق رسم سكاييان آنان به جاي گره زدن دم اسب آن را به شيوه گيس باف مي بافتند.(تصوير 27)

همچنين حيوان افسانه اي بالدار كه در دو حاشيه مجزا در قالي پازيريك بافته شده است به كرات در نقوش مختلف در ابزار و وسايل بدست آمده در اقصي نقاط ايران ديده شده است. نگارنده اين سطور خود در مقاله اي كه در ششمين كنفرانس بين المللي فرش ايران ارايه نمود نشان داد كه پس از گذشت قرنها همان شيوه نگارگري گوزن زرد خالدار ايراني و حيوان افسانه اي بالدار در يك نمونه منحصر به فرد قاليچه هاي ايراني ديده مي شود كه تا به اين لحظه از نظرها دوره بوده است. و آن قاليچه هاي روستاي سنگان از توابع خواف در مركز خراسان مي باشد. حيوان بالدار اين قاليچه هاي كمياب از نوع شيران بالداري است كه شبيه آن و با كمترين تفاوت در آثار به جاي مانده از روزگار ساسانيان و ادوار بعد از آن ديده مي شود و احتمالاً‌ اين قاليچه ها توسط سيستانيان كه از نژاد سكاها هستند و از روي نقوش ايراني تقليد شده است. سيستانياني كه از سيستان به مراكز شمالي يعني مركز خراسان كوچ كرده اند. اما متاسفانه هيچ قاليچه اي از سيستان قديم و با اين نقش تا به اين لحظه به دست نرسيده و گزارش نشده است. گذشته از نقوش فرش پازيريك نوع گره مورد استفاده در اين قالي نيز توسط چندين پژوهشگر ايراني و غير ايراني مورد توجه قرار گرفته، كه به جهت جلوگيري از طولاني تر شدن مطالب اين بحث، در مبحث آشنايي با گره هاي فرش و انواع آن به بررسي گره در اين نادره ي تاريخ فرشبافي يعني قالي پازيريك مي پردازيم و نقطه نظرات عالمانه علي حصوري در اين مسئله را مطالعه خواهيم كرد و همان گونه كه در ابتداي بخش تاريخ فرش  گفته شد دلايل كاربرد گره معروف به تركي در فرش پازيريك و پراكندگي آن توسط اقوام ترك زبان و ساير مطالعات و مسايل اين چنيني را پي گيري خواهيم كرد.

با مشاهده دقيق نقوش موجود بر روي يافته هاي كوهستان آلتايي كه بيانگر هنر اقوام كوچنده سكايي مي باشد و مقايسه با نقوش ايراني بويژه حجاري هاي تخت جمشيد بهتر مي توان به تاثير هنر نگارگري هخامنشي بر هنر سكايي پي برد. و در اين ميان بررسي بيشتر بين نگاره هاي قالي پازيريك و نگاره هاي برگرفته از هنر انتزاعي و تخيلي اقوام آلتايي ما را هر چه بيشتر در ايراني بودن پديد آورندگان اين نادره قرن رهنمون مي گردد.(تصوير 28و29)

3 - اشكانيان (250 ق.م. ـ 226 م)

ساسانيان (224م. ـ 652 م)

دوران حكومت طولاني و مهم پادشاهان اشكاني كه حدود پانصد سال دوام يافت از مبهم ترين روزگاران تاريخ ايران بويژه در ابعاد هنري آن مي باشد و مهمترين دليل آن معدود بودن اسناد لازم در خصوص موقعيت آن روز ايران و در نهايت هنر بافندگي و قاليبافي مي باشد. تنها سندي كه با ترديد مي توان به دوران حكومت اشكانيان نسبت داد، يافته هايي است كه در كاوشهاي سال 1967 در شهر قومس انجام شد. اين كاوشها توسط دو تن از باستانشناسان غير ايراني به نامهاي ديويد استروناخ (Daivd Stronach) كه در صفحات قبل تا حدودي با وي آشنا شديم و جان هانسمان (John Hansman) بين سالهاي 1967 ـ 1970 انجام شد. تا قبل از اين كشفيات عمده نظرات در مورد فرشبافي در زمان اشكانيان و ساسانيان منحصر به نوشته هاي مورخان عرب زبان بود. شهر قومس در صحراي خشك شمالي شرقي ايران نزديك دامغان كنوني قرار داشت. باستانشناسان اعتقاد دارند شهر قومس در كنار شهر صد دروازه كه يونيان فاتح، بعد از اسكندر آن را ساختند بنا شده بود. اين شهر بين اواسط قرن سوم قبل از ميلاد و قرن سوم قبل از ميلاد و قرن سوم بعد از ميلاد در دوران پارتي ها ( اشكانيان) كه يوناني ها و رومي ها تلاش زيادي را براي تصرف ايران به عمل آوردند رو به آباداني گذاشت. منطقه اطراف شهر قومس توسط جاده ابريشم قطع مي شدو تجارت پرسودي كه از اين طريق انجام مي شد ابريشم و ادويه جات شرق را به غرب و شيشه هاي رومي و اسب را به مشرق زمين مي رساند و اين امر منطقه را تبديل به ناحيه اي ثروتمند ساخته بود. منسوجات شهر قومس در اماكن سه طبقه اي كه از خشت ساخته شده بودند كشف گرديد. در اواخر دوران پارتي ها اينگونه بناها به عنوان گورستان مورد استفاده قرار مي گرفتند.دفن مردگان در اين گونه بناها به جاي دفن آنها در گورستانهاي زيرزميني به يك منت زرتشتي باز مي گردد كه باعث آلودگي كمتر زمين مي شد. البته منسوجاتي كه در اين جا مطالعه مي شوند تمام آنهايي نيستند كه در حفاريهاي شهر قومس كشف شده اند بلكه صرفا قطعاتي انتخابي مي باشند كه در موزه متروپوليتن كه حفاريها را سرپرستي مي كرد نگهداري مي شوند و مطالب نيز به نقل از مجله شماره 59 هالي (HALI)مي باشد كه در اكتبر 1991 به چاپ رسيد. باستان شناسان از ميان اين كشفيات قديمي ترين نمونه را به نيمه اول قرن يكم قبل از ميلاد نسبت مي دهند. اين قطعه، نمدي پشمي و قهوه اي رنگ مي باشد كه قسمتي از يك جليقه مي باشد كه داراي آستين است. اندازه اين جليقه نمدي كه با بندي ابريشمي به اندازه دور گردن همراه است آن را متعلق به يك بچه نشان مي دهد و اين قديمي تريزن لباسي مي باشد كه تا به حال در ايران پيدا شده است.همچنين بند ابريشمي اين حلقه قديمي ترين تكه ي ابريشمي ايراني مي باشد رنگ اين بند ابريشمي آبي مايل به سبز مي باشد (تصوير30) تكه هاي ديگر منسوجات از گورستان دومي به دست آمده است كه متعلق به قرن ششم ميلادي مي باشد كه اين تاريخ بر اساس سكه هاي دوره ساساني و مربوط به هرمز چهارم پادشاه ساساني (8-587ميلادي) تخمين زده مي شود اين قطعه ها به واسطه تنوع گوناگوني كه دارند شگفت آور مي باشند يكي از اين تكه هي پشمي داراي رنگ قهوه اي سير همراه با نوار سفيدي مي باشد كه رنگ آن در پشت به رنگ متفاوت ديگري به نظر مي رسد (تصيوير31)

گروه ديگري از اين قطعات پشمي داراي مربعهايي به رنگ ابي به همراه گلهاي شش پرقرمز مي باشند اين قعطعات احتمالا تكه هايي از يك زيلو مي باشند (تصوير32

قبلاز كشف زيلوي شهر قومس قديمي ترين زيلويي كه از حفريا باستانشناسي به دست آمده بود مربوط به قرن هشتم ميلادي بود كه به دو قرن بعد از ظهور اسلام باز مي گشت تكه هاي زيلوي شهر قومس توليد اين گونه زيلوها را حداقل تا قرن ششم ميلادي به اثبات مي رساند

اما برجسته ترين و ناب ترين قطعه اي كه از حفاري هاي شهر قومس به دست آمده قطعه منسوجي است پرزدار به صورت پرزهاي فرفري شكل كه اگر چه به نظر عده اي خيلي بد شكل به نظر مي رسد اما شايد قديمي ترين فرش پرزدار ايراني باشد كه در داخل ايران پيدا شده است البته تكه ي پرزدار و فردار ديگري از حفاريهاي منطقه حسنلوي ايران به دست آمده است كه در موزه دانشگاه پنسيلوانيا از آن نگهداري مي شود كه خيلي قديمي تر و متعلق به 800 سال قبل از ميلاد مسيح است ولي شايد نتوان آن را نوعي فرش قلمداد كرد از لحاظ ساختار و اسلوب بافندگي تكه فرش شهر قومس داراي پرزهايي است كه به طور ساده تارها را در ميان گرفته اند پرز اين تكه فرش از پشم رنگ نشده اي است كه به رنگ كرم مي باشد بر طبق تجزيه و تحليلي كه توسط خانم كالجي تاني (Kajitani)  به عمل آمده ست تار از دو رشته Z  تاب يك لا تشكيل شده كه در هر سانتيمتر پنج تار وجود دارد پود تشكيل دشه از يك رشته s تاب مي باشد و در هر سانتيمتر سي و سه پود وجود دارد پرز اين قطعه از دو رشته z  تاب يك لا با فرهايي به طول چهار تا پنج سانتيمتر تشيكل دشه و در هر سانتي متر دو تا سه فر (حلقه ) وجود دارد قطعه فرش مذكور پس از كشف بلافاصله از گل ولاي زدوده شد و نگهداري و آزمايش هاي مذكور د رموزه متروپوليتن نيويورك بر روي آن آغاز شد اين تكه براي نمايش در كنفرانس بين المللي فرشهاي شرقي (ICOC)  در سال 1990  به موزه انسان شناسي لووي دانشگاه كاليفرنيا در بركلي قرض داده شد.

منسوجات شهر قومس در طول كنفرانس توسط خانم ترودي كاوامي مشاور هنرهاي باستاني بنيادآرتور ساكلر (Arthor  M .sackler) به بحث كشيده شدند   عده ي اين تكه فرش پرزدار قومس را در طبقه بندي ادواري متعلق به دوره اشكانيان يا پارتها مي دانند چرا كه اين شهر د ردوران پارتي ها رو به آباداني گذاشت . اما از طرف ديگر با توجه به قدمت تقريبي اين قطعه ي پرزدار عده اي آنرا به دوران ساسانيان منسوب مي نمايند در اين صورت در مقايسه با فرشهاي افسانه اي ساساني مانند فرش بهار بسيار عالي به نظر مي رسد اما بواسطه وجود عيني و ملاحظت تاريخي در باره آن به طور غير قابل انكار يك فرش ساساني و كاملا منصر به فرد مي باشد

در مورد دوران پادشاهي ساسانيان اطلاعات بيشتري از مورخان وتاريخ نگاران باقيمانده است گفته مي شود كه د رتخت طاووس سي قطعه فش وجود داشته كه هر يك براي سي روز سال وده است و نيز چهار گونه فرش كه هر يك گوياي يك فصل سال بوده است كه در خصوص اين طرح در بخش طبقه بندي نقوش فرش صحبت خواهيم كرد اما مهمترين فرش ساساني كه اطلاعات كاملي از آن توسط مورخان بر جاي مانده فرش بهارستان معروف به بهار خسرو است گفته شده كه اين قالي را خسرو انوشيروان براي سراسري كاخ ساساني د رتيسفون سفارش داده بود بر اساس اطلاعات گزارش شده توسط مورخان پس از حمله اعراب و تسخير مداين اين قالي را به دست اعراب قطعه قطعه شد و بعنوان غنيمت بين سپاهيان تقسيم گرديد ابوعلي مسكويه (421-320 ه.ق) در كتاب تجارب الامم در مورد اين فرش ضمن شرح وقايع سال 16 هجري قمري چنين مي نويسد :

(( سعد ، چون از كار بهر كردن دستاوردهاي جنگ و جدا كردن پنج يك اش بپرداخت درباره فش بهارستان و بهاي آن بپرسيد براي ان بهايي نشناختند پس از ياران پرسيد آيا مي پذيريد كه از چهار پنجم آن چشم پوشيم و آن را يكپارچه نزد عمر فرستيم تا با آن هر چه خواهد كند چه در ميان خود بهر نتوانيم اش كرد ياران گفتند : مي پذيريم اگر چنين است هم در راه خدا ببخش چنين شد كه آن را نزد عمر فرستادند شصت گز در شصت گز به گسترده يك گريب بود در نقش آن راهها مي ديدي كه از نگاره هاي گوناگون پديد شده بود و جويباري از گوهرها در بافت آن به كار برده بودند و ديري كه د رميانه به چشم مي خورد بر كناره هاي آن كشتزاري بود سرسبز و پرگياه بر آن نگاره هايي كاشته بودند كه در خور زمستان بود آنگاه كه گلها بروند هر گاه ميگساري مي خواستند بر ان مي نشستند .

و گفتي كه در بوستان به بزم نشسته اند زمينش ، زمينه فرش را مي گويم ، زربفت بود و نقش آن از گوهرها كه بر آن نشانيده بودند . تازيان نام قطف بر آن نهاده بودند فرش را همينكه نزد عمر د رمدينه آوردند عمر مردم را گرد كرده با آنان سخن راند وكار فرش را باز گفت و از ايشان راي خواست تا با آن چه كند رايشان همساز نبود برخي تباه گفتند و آشوب كردند برخي گفتند عمر خود بگيرد و از آن خويش كند برخي به راي عمروا گذاشتند . پس آن فرش را تكه تكه كرد و در ميان ياران بهر كرد ))

محمد جرير طبري ( 224-310 هجري قمري )‌ماجراي فرش بهارستان را در كتاب خود به زيبايي نقل كرده با توجه به زمان زندگي وي احتمالا نقل او از اين فرش بيشتر حايز اهميت است و احتمالا ديگر مورخان پس از وي كتاب او را ملاك قرار داده اند وي نيز پس از توصيف قالي بهارستان در مورد سرانجام آن چنين مي گويد :

(( پس از تقسيم غنايم توسط عمر وي گفت : درباره اين فرش چه راي مي دهيد؟

جماعت هم سخن شدند و گفتند اين را به راي تو واگذاشته اند راي تو چيست؟

اما علي گفت : اي امير مومنان كار چنان است كه گفتند اما تاملي بايد كه اگر اكنون آن را بپذيري فردا كساني به دستاويز آن به نا حق چيزها بگيرند عمر گفت : راست گفتي و اندرز داري و آن را پاره پاره كرد و به كسان داد ))

در طي دهه هاي گذشته نظرات متفاوتي د رمورد فرش بهارستان موسوم به بهار خسرو بيان شده كه برخي بيانگر تريد در مورد فرش بودن آن مي باشند برخي با توجه به اندازه اين فرش كه وزني بيش از دو تن را باي آن بوجود مي آورد . معتقدند اين فرش از نوع پرزدار نبوده و احتمالا نوعي گليم بوده است زيرا حمل و جابجايي آن غير ممكن مي گرديد عده اي نيز بر اين باورند كه اين همه تزئينات طلا و گوهرهاي گرانقيمت راه رفتن بر روي آن را غير ممكن مي سازد حتي عده اي پا را فراتر نهاده و معتقدند اين چنين فرشي با اين ابعاد بر روي چه نوع دار قالي بافته شده ؟ آيا يك دار قالي با چين ابعادي در آن زمان وجود داشته است ؟ وسئوالاتي از اين قسم كه هر يك اصراري است بر انكار اين فرش بعنوان فرش پرزدار مطابق فرشهاي امروزي در جواب اين افراد بايد گفت كه اصولا تكنيك باف فرش گره دار از قديمي ترين زمان كه ما  از آن بي اطلاع هستيم و حداقل بر اساس يك سند تاريخي يعني قالي پازيريك كه عمر آن به بيش از  2500  سال قبل باز مي گردد هيچ گونه تغييري پيدا نكرده ست در واقع حداقل 2500 سال از اخرين مراحل پيشرفت فنون و ابزار بافت مي گذرد نوع گره ابزار و دار قاليبافي در فرش بافي امروز بي ترديد همان هايي است كه قالي پازيريك وساير قاليهاي قل و بعد از آن با آنها بافته شده اند هيچ تفاوتي بين قالي پازيريك و قاليهاي امروز نمي توان يافت و به همين ترتيب روشهاي بافت همان فرشهاي يكصد متري پانصد و هزار متري كه در دوره ي معاصر شاهد بافت آنها هستمي با گذشسته هاي دور تغييري نيافته و فقط ذهن خلاق بشر امروز تسهيلاتي را در ظاهر و نوع كارايي دارها و ابزار بافت قاليبافي بوجود آورده مگر دار و ابزار قاليهاي هزار متري امروز با ساير قاليهاي كوچك چه تفاوتي دارد و ابزار و دارهاي قاليهاي كوچك با ساير قاليهاي كوچك قرنهاي گذشته كه نمونه هاي فراواني از آنها بدست ما رسيده چه فرقي داشته ودارد ؟ همان ذهن انديشمندي كه امروز با تركيبي ساده از ابزاري همچون آهن و  چوب يك دار قالي بزرگ را طراحي مي نمايد در 1400 سال قبل نيز بصورت انديشمند و برتر از ساير ملل قدرت طراحي و ساخت يك دار قالي و ابزار جابه جايي آن را داشته است همان تفكر انديشمندي كه سنگهاي چجند تني تخت جمشيد را از دل كوهها كنده و پس از تراشيدن آن به نحوه دلخواه بر روي  هم قررار داده و ارتفاعي بلند را براي ديوارهاي كاخ داريوش بنا نموده است از سوي ديگر وجود نيروي كار فراوان كمك موثري در اجراي طرحهاي ابتكاري ايرانيان در تمامي رشته ها عم از معماري حجاري آهنگري و ساير صنايع دستي همچون فرش بافي بوده ست از طرفي كاربرد ان همه سنگ و گوهرهاي قيمتي در فرش گره دار سئوله عجيبي نبوده است . امروز نيز ما شاهد بافت نمونه هايي از اين گونه فرشها هستيم كه در موزه ها نگهداري مي شوند اما يك سئوال مطرح است و آن اينكه بطور منطقي راه رفتن بر روي فشي كه گوهرها و سنگهاي قيمتي در دل پرزهاي ان محصور شده اند و محافظت مي شوند ( همچون دري گرانبها د ردل انگشتر و يا قاب )‌ميسر است يا بر روي گليم و زيلويي كه گوهرها بطور برجسته در قسمتهاي مختلف آن قرار دارند و مانع از راه رفتن مي گردند ؟ يكي از بديهي ترين جوابها در اين مورد نقشه اين فرش است . بر طبق جديدترين نظريات ارائه شده نقشه فرش بهارستان كه آن را بصورت باغ و يا گلتسان يبا معرفي مي نمايد بعدها تاثير عميقي بر روي ساير نقوش فرش بر جاي گذارد به نوعي كه نمونه هايي مطابق با آن بعدها در گروهي از نقشه ها با نام قاليهاي گلستان يا باغي ديده شده كه خوشبختانه نمونه هايي از آنها به دست ما رسيده ما نيز در فصل طبقه بندي نقوش فرش ايران به آن خواهيم پرداخت بر اساس نقش اين فرشها استنباط مي گردد كه عقايد ايرانيان باستان به بهشت موعود يا پرديس (Paradise)  و تصوير آن در ذهن ايرانيان تاثير مهمي د ربوجود آمدن نقشه هاي معروف به گلستان داشته است بر اين اساس باغهاي ايرانيان باستان نيز مطابق اعتقاد آنان به همين بهشت موعود يا پرديس طارحي شده بود ما امروز تاثير اين عقيده را علاوه بر طراحي باغهاي قديمي ايران در گروه نقشه هايي كه معرفي شد و به نقوش باغي يا گلستان شهرت دارد مي توانيم ببينيم نمونه هاي زيبايي از اين نقشها در فرشهاي خاصي كه اغلب نمونه هاي باقيمانده متعلق به شمال غرب ايران و كردستان است ديده مي شوند. در اين نقوش همچون تصويري كه مورخان از قالي بهارستان به دست مي دهند متن فر به قسمتهاي كوچكتري يا باغچه هاي كوچكي تقسم گرديه نهرهاي آب در ميان آنها جاري است و راههايي نيز براي عبور به تصوير كشديه شده اس شايد در فرش بهارستان نيز ياقوتها و سنگهاي گرانبها نه در تمامي فرش بلكه بر ريو درختان ومحل طراحي و بافت باغچه و درخت قرار داشته و افراد ملزم به راه رفتن از روي آنها نبوده اند هنمانگونه كه در تجسم واقعي آن باغها نيز فقط از كنار باغچه ها و از روي محلهايي كه براي عبور ومرور در نظر گرفته شده مي توان عبور نمود در واقع احتمال مي رود در مورد فرش بهارستان نيز فقط از روي قسمتهايي كه در باغهاي واقعي براي گذر وعبور طراحي شده راه مي رفته اند و راه رفتن بر روي ساير قسمتهاي فرش كه تجسمي از باغ بوده و با سنگهاي قيمتي تزيين شده بود الزامي نداشته است.

به هر تقدير مي توان دلايل زيادي براي فش بهارستان ارايه كرد كه ان را در گروه ستبافتهي پرزدار (گره دار) قرار دهد وذكر همه آنها جز طولاني شدن مطلب نيست از اين دوره اطلاعات ديگري نيز توسط مورخان به دست رسيده كه همگي گوياي وجود هنر پيشرفته ي قاليبافي ساساني است.

4 قرون اوليه هجري پس از نفوذ اسلام و حكومت خلافاي عرب

منابع تاريخي مختلفي كه از قرون اوليه هجري بر جاي مانده حكايت از آن دارد كه در قورن اوليه اسلامي و در فاصله سالهاي قرن 1 تا 5  هجري قمري كه سلسله هاي مختلف ايراني همجچون طاهريان ، سامانيان . آل بويه و  . . .  در مناطق مختلف ايران و تحت امر خلفاي عرب حكومت م يكردند در بسياري از مناطق ايران قاليبافي وجود داشته است از مهمترين اين منابع كتاب حدودالعالم است كه به سال 372 ه . ق تاليف گرديده مولف اين كتاب در بخشهاي مختلف و متعدد در وصف شهرها به محصولات هر شهر اشاره مي كند از جمله مي نويسد:

(( آمل شهري است عظيم و قصبه طبرستان است از وي جامه كتان و دستار خيش و فرش طبري و حصير طبري خيرد كي به همه جهان جاي ديگر نبود و گليم سه گوش و گليم ديلمي زربافت و دستارچه زربافت ))

(( پارس ناحيتي است كه مشرق وي كرمان است و از وي جامهاي گوناگون خيزد از كتان و پشم و پنبه . . . .  بساطها وفشها و زيلوها و گليمهاي با قيمت خيزد )) .

(( و جهرم شهري است خرم و از وي زيلو و مصلاي نماز ، نيكو خيزد ))

نويسنده اين كتاب از ساير شهرها و ولايات ايران ني نام برده كه قاليبافي در آنها رواج داشته است از جمله سيستان ، آذربايجان و فارس . همچنين محمد بن عبدوس الجهشياري در قرن چهارم مي نويسد كه در خراجي كه حاكم طبرستان به خلفاي عرب مي پرداخته ششصد قطعه قالي طبري وجود داشته است مقدسي نيز در اواخر قرن چهارم (397هرجي) در كتاب احسن التقاسيم ، قهستان در خراسان و شوشتر در خوزستان را از مهمترين مناطق فشبافي ايران معرفي مي كند كه فرشهاي آنها به ساير كشورها صادر مي شده اس . وي در كتاب خود سير شهرهاي آن روزگار مانند قرقوب ( كه امروز هيچ اثري از آن باقي نمانده ) در خوزستان ، دارابجرد ، جهرم و فسا در فارس و خوارزم و بخارا از ديگر مراكز قاليبافي ايران معرفي مي كند اصطخري از ديگر مورخان قرون اوليه اسلامي د راوايل قرن چهارم هجري نيز به شهرهايي كه مقدسي به آن اشاره كرد. پرداخته و نام آنها را در ميان مناطق مهم فشبافي ايران بيان مي كند . ابن حوقل در قرن چهارم در سفرنامه خود به برخي ديگر از مناطق فشبافي ايران اشاره مي كند وي علاوه بر ذكر فرشبافي فارس با توجه به مقايسه فرشهاي درابجرد با فرشهاي طبري به كيفيت خوب فرشهاي درابجرد تاكيد مي نمايد و اين خود مويد كيفيت بالاي فرشهاي طبري ( طبرستان ) در قرن چهارم بوده است كه سنت بافندگي آن در حال حاضر مضمحل شده است معسودي مورخ بزرگ اوايل قرن چهارم هجري نيز در ذكر داستاني مربوط به زمان خلافت معتمد خليفه عباسي اشاره مي كند كه شهرت قالي سوسنگردي ايران تا قسطنطنيه نيز رسيده بود و در شرح طرح و نقش يكي از اين فرشها آن را به باغي پرگل و زيبا  تشبيه مي نميد كه آشكارا ما را به ياد قالي معروف بهارستان و نقوش گلستان مي اندازد كه امروز نير در بسياري از نوقش فرش ايراني به كار مي رود.

همچنين وي در نقل يكي از حوادث سال دويست و چهل و هفت هجري در نقل ماجرايي از دوران خلافت منتصر تصويري زيبا از يك قالي سوسنگردي به دست مي دهد كه داراي نوشته هايي به خط فارسي نيز بوده است مسعودي به نقل از ابولحماس محمد بن سهل مي نويسد :

((‌ من بدوران خلافت منتصر د رديوان سپاه شكر به دبير عتاب بن عتاب بودم روزي وارد يكي از ايوانها شدم كه با قالي سوسنگرد مفروش بود و مسندي و نمازگاهي با مخده هاي قرمز و كبود آنجا بود حاشيه فرش خانه ها و نقشي بود كه در ان تصوير آدمها و نوشته هاي فارسي بود من خواندن فارسي نيك مي دانستم در طرف راست نمازگاه تصوير پادشهاي بود و تاجي بسر داشت گويي سخني مي كرد نوشته را خواندم چنين بود : ( تصوير شيرويه قاتل پدرش پرويز شاه كه شش ماه پادشاهي كرد )

تصوير پادشاهان دگير نيز ديده مي شد و در طرف چپ نمازگاه تصوير ديگري ديدم كه بالاي آن نوشته بود ( تصوير يزيدبن وليد ابن عبدالملك قاتل پسر عمويش وليدبن يزيدبن عبدالملك كه شش ماه پادشاهي كرد ))

متاسفانه از قرون اوليه هجري ( 1 تا اواخر قرن 5) هيچ دست باف گره داري بدست ما نرسيده كه بتوان از آن چه مورخان توصيف كرده اند نمونه اي بدست داد ليكن تمامي شواهد حكايت ب قالي بافي پررونق در اغلب مناطق ايران دارد .

5 سلجوقيان (  591-429 ه.ق)

در خصوص قاليهاي دوره سلجوقيان بويژه سلاجقه ايارن كمتر مطلبي تا كنون به رشته تحرير درآمده كه با قاطعيت فرش بافي ايران در زمان تسلط سلاجقه را به اثبات رساند اما از آنجايي كه تعداد هشت قطعه قالي از دوران حكومت سلاجقه در آسياي صغير به دست آمده استنباط جهان غرب بويژه دانشمندان ترك بر آن اس كه در اين دوره قاليبافي ايران در اضمحلال كامل به سر مي برده است در اين ارتباط دكتر علي حصوري دلايلي در خصوص وجود نست قاليبافي در اين دوره و حتي ايراني بودن تكه هاي پيدا شده د رتركيه ارايه داده كه در اين جا به نقل ان مي پردازيم علي حصوري معتقد است:

(( در تاريخ قالي  خاومرميانه مسئله اي وجود دارد كه چندان مورد بحث قرار نگرفته و همين امر باعث شده است كه مطالب مطر شده واقعي تلقي و پذيرفته شود در آسياي صغير فشهايي متعلق به قرن هشتم هجري از مساجد وبقاع معروف ( بويژه مسجد علاء الدين در قونيه ) به دست آمده است ( تصوير 34و 35 ) از انجايي كه بخشي از اين دوره مقارن با پادشاهي سلجقه روم مي شود فرشهاي اين دوره بانام سلجوقي شهرت يافته ست ضمنا گرايش هاي قوي پژوهشگران تركيه ي امروز و محدديت دانش و بي توجهي محققان غربي باعث شده كه قالي هاي آن عهد كه بافندگانشان ترك نبوده اند و ربطي با تكران نداشته اند (‌جز داشتن حكحومتي
سلجوقي ) قالي ترك قلمداد شود و به سابقه وتاريخ قالي ترك فصل مهمي بيفزايد خوشبختانه ميانياتورها و آثار ديگري كه از آن قرن ها باقي مانده به ما اين امكان را مي دهد كه به بررسي اين قالي ها بپردازيم .

وي در ادامه استدلالهاي خود مبني بر منشا غير ترك بودن قالي سلجوقي به ويژگيهاي فني و صوري 0 نقش ) آن مي پردازد معتقد است مشخصه فني قاليهاي سلجوقي داشتن گره تركي است امروزه ديگر كاملا مشخص شده ست كه اين گره ربطي به تركان ندارد زيرا تركان در سرزمين اصلي خويش گره فراسي به كار مي برند و تنها تركاني گره تركي داند كه يا به غرب ايران مهاجرت كرده باشند . يا قاي بافي را از اهالي غرب ايران ياد گرفته باشند اين خود بدان معني است كه گره تركي از ويژگيهاي فني سنت قاليبافي شمال غربي ايران است به طوري كه در تمام شمال غرب ايران تا ازان در قفقاز در آسياي صغير و غرب ايران (كردها ولرها ) به جز اقليتي در سنه قديم و سنندج كنوني حتي كردهاي مقيم عراق كه بندرت قالي بافته اند گره تركي به كار برده اند و مي برند در واقع گرهتركي گره سكاها ست كه در حيطه زندگي آنان رواج يافته است اگر اين گره از ان تركان باشد بايد در شرق شمال ايران نيز رواج باشد كه نيست ( در اين مورد يعني سوابق كاربرد گره تركي و ساير مسايل مربوط به آن در بخش معرفي انواع گره توضيحات كاملي داده خواهد شد ) از طرف ديگر مي دانيم كه سلجوقيان مخصوصا از زمان خواجه نظام الملك به بعد گرايش بيشتري به زبان فارسي پيدا كردند و حتي آخرين شاهان اين سلسله به فارسي شعر مي گفتند مدارك زيادي مبني بر علاقه سلاجقه به فرهنگ ايراني در دست است از جمله سلاچقه روم نه تنها زبان فارسي را زبان دربار خود كردند بلكه وزراي خويش را از يايرانيان بگزيدند و آنيين كشورداري آنان كاملا ايراني بود سلاجقه روم حتي نام شاهان اساطيري ،‌و تاريخي ايران پيش از سالام مانند كيخسرو ، كيكاووس ، كيقباد و . . .  را بر خود  مي نهادند . در دوره سلاجقه روم فرهنگ ايراني سالامي در آسياي صغير شدت گرفت و پايه اي شد براي حكومت كران عثماني آنان حتي كاخهاي خود را با تصاوير شاهنامه مي آراستند و زبان فارسي تا قرن هشتم هجري مهمترين زبان متداول در آسياي صغير بود و تا قرن هشتم كه موج جديدي از تكران به آساياي صغير رسيد كتابهاي فراواني به فارسي نوشته شد در اين جا اين سئوال مطرح است كه پادشاهاني كه د رتمام جنبه هاي زندگي خود و حتي نام فرزندانش از ايرانيان الگو مي گرفته اند و پشتيبان فرهنگ ايراني بوده اند چگونه ممكن است از قالي تركي استفاده كرده باشند ؟ اگر سلجوقيان نخستين تركاني بودند كه بر آسياي صغير تسلط يافتند قالي بافي را چگونه به آنجا بردند ؟ سلجوقيان اصي كه در ايران حكومت كرده اند چرا قالي سلجوقي نداشتند وحتي در يك نوشته تاريخي نامي از قالي سلجوقي چه در آسياي اصي كه در ايران حكومت كرده اند چرا قالي سلجوقي نداشتند و حتي در يك نوشته تاريخي نامي از قالي سلجوقي چه در آسياي صغير چه در ايران ديده  نمي شود ؟ آنگاه يكي از شاخه هاي اين سلسله به نام سلاجقه روم آن هم دور از خاستگاه خود و دور از ايران كه وطن دوم شان بود قالي سلجوقي داشته اند ؟ واقعيت اين است كه اين قالي ها نه تنها سلجوقي نيست بلكه اصلا ترك نيست در آن روزگاران در تمام ايران و از جمله د رقفقاز و اران قالي ايراني بافته مي شد همچنين نكته اي كه از ان معمولا غفلت مي شود اين است كه بيشتر ساكنان قديم و آسياي صغير در دوره ي سلجوقيان روم ترك نبوده اند بلكه در آن منطقه ارمنيان يونانيان ومليت هاي ديگري قالي مي بافتند.

از طرفي همگي اين قاي هاي به اصطلاح سلجوقي داراي طرحهايي بوده ست كه در قاليهايي كه در اطراف ايران بافته مي شود مثلا در قاليبهاي تركمن، سيستان ، قفقاز و اران بيشتر باقي مانده است تا در قاليهاي مركز اين حوزه ي فرهنگي و شايد يكي از دلايل آن تحولات و بلوغ هنري است كه به علت غناي فرهنگي و شكل گيري مكاتب بزرگ باعث گرديده كه حتي در دورافتاده ترين مناطق روستايي ايران نيز نقوشي همچون اسليمي و لچك و ترنج بافته شود از اين مسايل كه بگذريم علي حصوري به قدمت نقش هاي قاليهاي سلجوقي اشاره مي كند كه نمونه هاي فراوان و مشابه آن ها را مي توان  در ادوار قبل از سلجوقيان مشاهده كرد . اگر چه تا كنون قالي دوره سلجوقي در ايران به دست نيامده است اما نقش قالي آنها را مي توان در ديگر آثار ايراني رديابي كرد در بررسي آثار تاريخي ايران متوجه مي شومي كه اشتراك طرح در بسياري از هنرهاي ايراني وجود داشته مثلا در صد سال گذشته طراحان فرش طراحي كاشي هم مي كرد اند و تعداد زيادي از آنها استادان مينياتوريس با مذهب و حتي استادان تشعير هم بوده اند مانند بهزاد سلطان محمد و  . . .  بعلاوه حتي پيش از دوره مغول نقشه هاي مشترك پارچه و فرش هم داشته ايم كه نمونه هايي از آنها همچون محرمات وجود دارد كه در نقاشيهاي پيش از دوره مغول نقشه هاي مشترك پارچه و فرش هم داشته ايم كه نمونه هايي از آنها همچون محرمات وجود دارد كه در نقاشيهاي پيش از مغول روي لباسها و  پارچه ها فراوان ديده مي شود به همين منظور اگر نقش هايي روي پارچجه ها يا بناها و ديگر آثار و وسايل زندگي ديده شود كه بر روي قاليهاي معروف به سلجوقي هم وجود داشته مي توان به سر منشا مشترك اين نقشها در ميان قومي كه آنها را داشته پي برد .خوشبخاتانه از اين قسم آثار باستانشناسي زيادي در دست است تا حدي كه از دوره آل بويه ( قرن چهارم هجري ) به بعد مي توانيم آثار اين نقشه ها را پيگيري كنيم . در آن زمان هنوز عنصر تركي در ايران مخصوصا در حيطه حكومت آل بويه وجود نداشته ست كه بتواند بر قالي ، پارچه و ديگر وسايل كاربردي اثر بگذارد در مطالب بعدي خواهيم ديد كه همين نقشه ها تا دوره تيموري هم بر روي قالي فراوان به كار مي رفته و از آن دوره به بعد رايج شده است .

6 ايلخانيان مغول و تيموريان ( 882-617 هـ. ق )

از وضعيت قاليبافي ايران در دوران حكومت ايلخانيان مغول كمتر اطلاعي بدست رسيده و بديهي است با توجه به اوضاع نابسامان سياسي در آن زمان مجالي براي گسترش جغرافياي قاليبافي و يا شكوفايي آن وجود نداشته است اما استنباط مي شود به لحاظ وجود سنت گرايي و وجود ضوابظ مشخص در طراحي فرش وساير صنايع همچون كاشي كاري تمام طرحها و نگاره هاي فرش متاثر از دوران قبل يعني هنر سلجوقي باشد بنابراين شايد بتوان گفت دوران قاليبافي در عصر مغولان يكي از موارد خاصي است كه احتياج به مطالعات  بيشتر دارد اما بدون تريد با توجه به سوابق قاليبافي در عصر مغولان يكي از وارد خاصي است كه احتياج به مطالعات بيشتر دارد اما بدون ترديد با توجه به سوابق قاليبافي در اغلب مناطق ايران كه در مطالب قبل به ان پرداخته شد واز طرفي وجود صنعت نساجي نسبتا پيشرفته به احتمال قريب به يقين قاليبافي ايران در عهد مغولان اگر چه چار ركود گرديد اما هيچ گاه عوامل اضمحلال آن به طور كامل فراهم نگرديد (‌تصوير 36) در اين زمان زري دوزروي پارچه هاي ايريشمي در كرمان رواج داشته و گيلان و طبرستان از مراكز مهم پرورش ابريشم و بافت پارچه هاي ابريشمي بوده اند همچنين ساير هنرهاي ايران همچون معماري ، فلزكاري ، سفال و . . .  در دوران حكومت ايلخانيان مغول همچنان ادامه يافت و ما امروز نمونه هاي خوبي از انواع آنها را شاهد هستيم شايد دوران حكومت تيموريان كه بلافاصله پس از ايلخانان مغول بر ايران مسلط شدند از مهمترين تحولات تاريخ هنري ايران باشد كه در ميان آن فرش بافي تيموري خود جاي بحث و مطالعه فراوان دارد خوشبختانه علاوه بر نقاشي هاي زيباي مينياتور بر جاي مانده از دوران حكومت تيموريان كه در اغلب آنها به جهت ترسيم دقيق فرش مي توان به وجود اين دست آفريده هنرمندان ايران در آن زمان تاكيد داشت به بركت وجود تعداد معدودي از فرشهاي آن زمان كه در موزه ها موجود است مي توان بررسي دقيقي بر روي ويژگيهاي بفت و بالاخص طرحهاي آنها انجام داد . نمونه اي از اين فشها تكه اي است كه در موزه بناكي (Benaki)  يونان نگهداري مي شود متخصصان اين قطعه را به آذربايجان و اسياي صغير نسبت داه اند نوع گره اين قطعه از نوع متقارن (تركي) است و همان گونه كه در مبحث معرفي انواع گره خواهيم ديد و د ربخشهاي قبلي نيز تا حدودي اشاره شد وجود گره تركي هيچگاه دليل بر منشا تركي فرش ندارد و فرشبافي آسياي صغير متاثر از سنت فرشبافي شمال غربي ايران است اما مهمترين مسئوله در بررسي اين فرش نقش ان است كه به طور شكسته بوده با طرح فرشهاي امروز آذربايجان و حتي قفقاز وجه اشتراك دارد البته پاره فرشهاي كهنه تري هم در ساير موزه ها و مراكز مطالعاتي باقي مانده است اما وجه اشتراك اغلب اين بافته ها و فرشهايي كه در تابلوهاي مينياتور تيموري باقي مانده طرح ويژه اي است كه امروزه از مباحث خاص هنرهاي تزييني مي باشد (‌تصوير 37و 38) خطوط شكسته و بعضا منحني با تركيبي خاص كه امروزه اين گونه آرايه ها با نام خطوط كوفي و از گروه هنرهاي تزييني كوفي شناخته مي شوند با بررسي كه در مبحث قالي سلجوقي انجام شد و با بررسي چند قطعه قالي كه از زمان سلجوقيان باقي مانده مي توان پذيرفت كه كاربرد نگاهر هاي كوفي از وجوه مشترك بين قاليهاي سلجوقي و قاليهاي تيموري است و سابقه آن بر اساس شواهد موجود به قرون اوليه هجري باز مي گردد و حتي شواهدي در دست است كه شكل گرفتن آرايه هاي كوفي با كوفي مانند به دوران ساسانيان باز مي گردد و همه اينها حكاي از پيشينه غني در تكامل و شكوفايي هنر در عهد تيموريان دارد هنري كه بدون ترديد در كنار اولين مكتب هنري ايران يعني مكتب هرات درخشيد و در تمامي نقاشيهاي آن زمان بخش مهمي از تزيينات مينايتورها گرديد بسياري از مينياتورهاي بر جاي مانده از اين دوران و حتي پس از آن علاوه بر ارزشهاي ذاتي و هنري بيانگر اوضاع و احوال اجتماعي و هنري زمان خود مي باشند . در بسياري از اين تصاوير انواع قاليها با نقوش متعدد اعم از هندسي و حتي نوقش لچك و ترنج ديده مي شود كه بدون ترديد طراحي آنها حاصل دست نقاشاني چيزه ست همچون بهزد و شاگردان اوبوده است توجه به ريزه كاريها و جزئيات از خصاصيص مهم مينياتورهاي سبك تيموري است اين توجه به جزييات اشياء مانند قالي ، كف اتاق ، لباس و تزيينات معماري ، نقاشي هاي هرات را در ميان بزرگترين مينياتورهاي ايران قرار مي دهد ودر واقع در زمان حكومت تيموريان اهتمام برخي از پادشاهان اين سلسله بويژه شاهرخ و پسرش و همچنين سلطان حسين بايقرا به انواع هنر باعث گرديد تا بسياري از رشته هاي هنري ايران در آن زمان شكوفا گردند حافظ ابرو مورخ قرن نهم هجري نيز در ذكر وقايع سال 830 هجري در هنگام سلطنت شاهرخ پسر تيمور و در ذكر رسيدن ايلچيان ختاي مي نويسد :

(( فرمان همايون به نفالذ انجاميد تا شهر و بازار را اذين بندند سكان و قطان هرات هر صنعت وري هنر خويش ظاهر كند كه آلاتي كه در صنعت او خوبتر و بهتر نبود دكان خود را اراسته كرد و بواقي كوبها و محلات هر كجا راه عامه بود به جامهاي ابريشمين وقاليهاي خوب ونخ ونسيج و طرف و ظرف بياراست))

اين مطلب مويد آن ست قاليبافي در آن زمان جزء صناعات مهم شهر هرات بوده كه تزين شهر در آن لحظه با قلايهاي هراتي جزو وظايف صنعتگران گرديد در واقع هرات كه د ر ان زمان از بزرگترين مراكز هنري ايرانو براي مدتي نيز به پايتختي ايران برگزيده شد از مراكز مهم قاليبافي آن زمان ايران بوده است مدتي قبل از نگارش اين سطور با انتشار كتاب فرش بر مينياتور بخش زيبايي از نقشه هاي فرش دوران تيموري از دل نگاره هاي مينياتورها بيرون آورده شد كه دنياي زيبا از نقوش را نشان مي داد.

به طور كلي تا قبل از دههي هشتاد و شايد هم دههي 70 ميلادي علقه ي زيادي به بررسي منشاء طرحها وجود نداشت و اغلب مطالعات انجام شده سابقه اي بيشتر از صدر اسالم را در بر نمي گيرد و بسياري نيز بر اين عقيده اند كه منشا همه ي طرح ها را بايد از زمان اسلام مورد بررسي قرار داد و عبارت هنر اسلامي را معرفي مي كنند تنها ر طي 20 سال گذشته است كه برخي از فرش شناسان با مطالعات خود به نتايج ديگري دست يافته اند دكتر سيروس پرهام در مقاله اي انتقاد گونه چنين به تجزيه و تحليل عملكرد غريبان پرداخته است.

((‌جهد شتابزده ي بيشترين فرشناسان باختري در رمزگشايي نقشهاي قالي ايراني و گشودن طلسم تركيب خطوط در هم پيچيده ي اسليمي و ختايي ( كه به ظاهر از هر گونه معنا و مفهوم تهي است و به گفته ي هاكسلي ((‌زندگي چون طرح ونقش قالي ايراني ست : زيبا ، ولي بي معني )) قصه اي است دراز كه بهچند دليل عمده تا كنون راه به جايي نبرده و جز يكي دو تن همه در اين راه پر پيچ و خم به بيراهه افتاه اند اساسي ترين علت ناكامي بيگانگي اكثريت عظيم فرش شناسان غربي اس از تمدن و فرهنگ ايراني كه نقوش قالي نيز چون ديگر هنرها در طول سده ها وبسا كه هزاره ها از تار و پود پيدا و نهاني همين تمدن و فرهنگ پديد آمده است تلاش در سنجيدن و باز نمودن نقشمايه هاي نگارين نااشنا با ساده انديشي آغاز گشت كه از جهتي زاد ي اعتقاد به برتري تمدن وجهان نگري غرب بود از پس اين پندار كليدهاي رمز قالي شرقي به جاي آنكه در ژرفناي تمدن كهن خاور زمين جستجو گردد در لابه لاي انيدشه هاي نو يافته ي باختري كاويده شد . پژوهش در سير تحولي نماد پردازي مغرب زمين جايگزين كندوكاو در انديشه هاي رمزي و نمادي و اساطيري مشرق زمين گرديد و نمادهاي شرقي به قياس مفاهيم نمادي غربي به سنجش درآمد . چنين بود كه نقشمايه ي بيد مجنون كه در نزد بيشتر مردم غرب (( بيدگريان )) خوانده مي شود نقشمايه اي پنداشته شد مالامال غم و اندوه و قاليهايي را كه اين نقشمايه بر آن بود (( فرش عزا )‌خواندند حقنه كردند كه براي پوشش قبر و مراسم سوگواري بافته شده است هم در اين مرحله ي اغازي بود كه نگاره هاي سه گوش سر و گردن تجريد يافته ي جانوران ، (( كليد يوناني )) و (( قلاب )‌نام گرفت و نقشمايه ي چهار بازويي ميانه ي ترنجهاي قاليهاي فارس (( خرچنگ )) و (( رتيل )) پنداشته گشت !

مرحله ي دوم كندوكاو را پژوهنگداني آغاز نهادند كه سرانجام در يافته بودند كه كليد رمز نقشمايه هاي شرق را نمي توان در فضاي فرهنگ غرب جستجو كرد اما به مصداق حكايت ملا نصرالدين كه كليد خانه اش را جاي تاريك كوچه گم مي كند وليكن در گوشه ي روشن دنبال آ“ مي گردد (( چون روشنتر است )) اينان نيز راه نزديكتر واسانتر و روشنتر را پيش گرفتند و آسياي صغير و سپس آسياي ميانه را نه همان خاستگاه قاليبافي كه مهد نقشمايه هاي قاليبافي پيش از روزگار صفويان برشمردند (‌اصحاب پان توركيسم البته در اين ميان دستي داشتند ) مرله ي سوم هنگامي آغاز گشت كه تني چند پژوهش ژرفتر وگسترده تر در فرهنگ مشرق زمين را واجب دانستند تا به اصل ومنشا اين نقوش معمايي نزديكتر شوند چون سرزمين هند به سابقه ي استعمارگري اروپاييان به غرب نزديكتر بود وآشناتر ابتدا شبه قاره ي هند را در نورديدند و به وجد آمدند ودر سير و سفر سر مستانه چندان دور رفتند كه به چين و ايين بودا هم رسيدند بسياري طرح و نقشها كه هنرمندان و صنعتگران ايراني به روزگار سلاطين مسلمان كشمير در طول سده ي نهم هجري و سپس به همراه همايون پاشگاه گوركاني در نيمه هاي سده ي دهم به هند برده و ترويج كرده بودند مغولي  خوانده شد و دست پرورده ي پادشاهان گوركاني اما مرحله ي چهارم (( طلسم گشايي)) در فضاي پژوهشي خاصي بنيان گرفت كه به واقعيتهاي تاريخي نزديكتر بود چون تكيه بر پژوهشهاي گسترده ي سلامي داشت . از آنجا كه جز قالي پازيريك هخامنشي تمامي نمونه هاي به دسترس افتاده ، پس از اسلام بفته شه بود همگي طرح و نقشهاي قاليبافي در پرتو انديشه ها  و تعاليم اسلامي به بوته ي سنجش نهاده شد دستاورد پژوهشي اين مرحله بسيار پربار بود وليكن اين عيب را داشت كه همه چيز را در تاريخ پس از اسلام مي جست . توگفتي كه قاليبافي پس از اسلام پديدار گشته و پيش از آن هيچ  نبوده است . نويسنده در ادمه اضافه مي نمايد كه در ترتيب اين مراحل چهارگانه بنابر تقدم زماني نيست و گاه دو يا سه مرحله همزمان تحقق يافته و مرحله ي آغازي نيز از اوايل سده ي مسيحي حاضر تا به امروز در محافل ونشريه هايي همچنان بر دوام مانده است )).

در هر صورت عدم نظارت صحيح بر كار بافت فرش و بسياري عوامل ديگر از جمله قيمت هاوچگونگي صادرات طي نيم قرن گذشته رقباي فرش ايران را به ميدان رقابت كشانده و از سوي ديگر سود جريان را به سوء استفاده از غفلت دست اندر كاران و انجام تقلباتي در مراحل مختلف تهيه مواد اوليه وتوليد فرش واداشته و در نتيجه موجبات سقوط كيفيت و كميت و گرمي بازار فرش ايران را فراهم نموده است بمنظور ايجاد پيوستگي ارتقاء سطح كيفي اين دستباف ارزشمند و تداوم تاريخ پر آوازه آن هوشياري وكوشش همه جانبه لازم است كه اميد است عشق وعلاقه عامه مردم باين ميراث اجدادي خود آن را در ضمنير كليه دست ادركاران بيدار سازد .

 

والسلام

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:05 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1554

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس