سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
کار اصلی چشم آن است که نورهایی را که از خارج دریافت می کند طوری روی پرده شبکیه متمرکز کند که تصویر دقی از شیء مورد نظر روی پرده شبکیه ایجاد شود. شبکیه این تصاویر را به صورت پیام های عصبی به مغز ارسال می کند و این پیام ها در مغز تفسیر می شوند. بنابراین برای واضح دیدن، قبل از هرچیز لازم است که نور به طور دقیق روی پرده شبکیه متمرکز شود.
ساختمان چشم شبیه یک کره است. در قسمت جلوی این کره یک پنجره شفاف به نام قرنیه وجود دارد. نور از محیط خارج وارد قرنیه شده پس از عبور از مردمک به عدسی می رسد. عدسی نور را به صورت دقیق روی شبکیه متمرکز می کند تا تصویر واضحی بر روی شبکیه ایجاد شود.
برای آنکه اشیاء به صورت دقیق و واضح دیده شوند لازم است مسیری که نور در چشم طی می کند شفاف باشد و قرنیه و عدسی نور را درست روی شبکیه متمرکز کنند.
قسمت هاي مختلف چشم انسان عبارتند از:پلک ها، ملتحمه، قرنيه،ليمبوس،صلبيه، عنبيه، مردمک، عدسي،اتاقک قدامي، مشيميه، فضاي خلفي و زجاجيه، شبکيه، عصب چشم و عضلات چشم.
پلک ها:
پلک ها؛ بافت هاي منحصر به فردي هستند که پوشش مخاطي متحرکي را تشکيل مي دهند که تمام سطح کره چشم را مي پوشاند . بنابراين پلکها خط مقدم دفاع سطح چشم در مقابل خشکي و آسيب ها مي باشند . اگر پلکهادچاراختلالات آناتوميک يا عملکردي باشند ، اولين قدم درماني در جهت بهبود وضع سطح چشم، اصلاح فيزيولوژي نرمال پلک است.حدود 100 مژه در پلک بالا و 50 مژه در پلک پايين وجود دارد که دقيقا قدام به صفحه تارسي خارج شده و به سمت جلو خم مي شوند. مژه هاي فوقاني به سمت بالا و مژه هاي تحتاني به سمت پايين قوس برمي دارند که باعث گير انداختن و جلوگيري از ورود اجسام ريز به داخل سطح کره چشم مي شوند.
ملتحمه:
ملتحمه يك لايه شفاف محافظ است كه سطح داخلي پلك ها و روي سفيدي كره چشم را مي پوشاند.در واقعملتحمه يك اپيتليوم مخاطياست كه از محل اتصال پوستي مخاطي لبه پلك تا ليمبوس قرنيه اي - صلبيه اي ادامه يافته است . مساحت ناحيه ملتحمه بيشتر از سطح كره چشم و پلكهاست و باعث ايجاد چندين چين مي شود. چين ها در فورنيكس ها برجسته تربوده وبراي حركت كره چشم لازم هستند . در سمت داخل، فورنيكس وجود ندارد و چين ملتحمه ايجاد چين نيمه هلالي را مي كند.
قرنيه:
قرنيه(Cornea) راهي است كه از طريق آن اطلاعات بينايي از دنياي خارج وارد چشم مي شود. بنابراين، يك بافت اپتيكي كاملا تخصص يافته است كه بايدشفافيت وتوانائي انكسار نور مرئي آن حفظ شده و در مقابل نيروهاي خارجي مثل خشكي، تهاجم ميكروبي وآسيب وضربه هامقاومت كند.قرنيه بافتي است شفاف در جلوي چشم که در محل ليمبوس (حلقه دور قرنيه) به ملتحمه متصل ميشود. قطر افقي آن 75/11 و قطر عمودي 6/1? ميليمتر است. ضخامت آن از مرکز به محيط افزايش مييابد (65/0- 52/0) ميليمتر.منابع تغذيه قرنيه ، عروق ليمبوس ، زلاليه و اشک است. قسمت سطحي قرنيه بيشتر اکسيژن خود را از اتمسفر ميگيرد. ساختمان يکنواخت ، بيآب بودن و بيرگ بودن عوامل شفافيت قرنيه ميباشد.اعمال جراحي ليزيک و يا ليزر براي تصحيح شماره عينک بر روي اين قسمت انجام مي گيرد. با انجام اين گونه اعمال جراحي، انحناي قرنيه تغيير و شماره چشم اصلاح مي گردد.
به گفته ديگر؛ قرنيه قسمت شفاف و شيشه مانند جلوي چشم ميباشد که مقطعي از يک کره يا يک جسم بيضوي منظم است که از وراي آن قسمت رنگي چشم يعني عنبيه ديده ميشود. در واقع رنگ چشم وابسته به عنبيه است که از فردي به فرد ديگر متفاوت ميباشد و قرنيه کاملا شفاف است. نور پس از عبور از قرنيه و عدسي چشم بهشبکيهميرسد تا در آنجا تصوير تشکيل گردد و پس از فعل و انفعالاتي، اطلاعات اين تصوير بصورت امواج الکتريکي-عصبي به مغز منتقل گردد و فعل بينايي کامل گردد. هر گونه اختلالي که در اين مسير بروز نمايد سبب کاهش بينايي ميشود. قرنيه اولين عنصر در اين مسير ميباشد و وجود يک قرنيه شفاف و با شکل هندسي منظم، لازمه اصلي بينايي است
ليمبوس
ليمبوس محل آناتوميكي تبديل اپيتليوم اسكلرا و ملتحمه به قرنيه بوده و معتقدند كه محل سلولهاي بنيادي اپي تليال قرنيه است. در ليمبوس، اپي تليوم مطبق منشوري ملتحمه به اپي تليوم مطبق سنگفرشي قرنيه و آستر مخاطي رگدار اپيتليوم ملتحمه به يك شبكه پرعروق ليمبال ختم مي شود. براي تامين غذا و اكسيژن سلولهاي بنيادي ليمبوس كه ميتوزفعال دارند، اين شبكه عروقي اهميت دارد. علاوه بر اين ليمبوس در تعيين حدود سلولهاي ملتحمه از سلولهاي قرنيه نقش دارد.
صلبيه:
صلبيه قسمت سفيدي چشم است که درامتداد قرنيه ميباشد و تا پشت چشم و تاعصب بينايي ادامه مي يابد. در واقعصلبيهبافت نسبتاً محكمي است كه دورتا دور كره چشم به جز قرنيه را مي پوشاند.
عنبيه:
عنبيه بخش رنگي پشت قرنيه است كه رنگ چشم افراد را تعيين مي كند.عنبيه به رنگهاي مختلف مانند آبي، سبز، قهوهاي، عسلي وغيره ميباشد.
مردمک:مردمك، سوراخي است در وسط عنبيه کهمقدار نور وارد شده به چشم را تنظيم مي كند. وقتي چشم در محيط پر نور قرار مي گيرد مردمك تنگ مي شود تا مقدار نور كمتري وارد چشم شود؛ و بر عکس زماني کهچشم در محيط كم نور قرار مي گيرد مردمك گشاد مي شود تا نور بيشتري وارد چشم شود.
عدسي:
عدسي عضوي است محدب الطرفين ، قابل انعطاف، بدون رگ و شفاف با قطر 9 ميليمتر و ضخامت 4 ميليمتر که ما بين مايع زلاليه و زجاجيه چشم قرار دارد. و توسط زنولها به شيارهاي بين جسم مژگاني اتصال دارد.عدسي در پشتمردمکواقع شده است وعمل تطابقو متمرکز کردن نور بر روي شبکيه را انجام ميدهد.
در هنگام مطالعه، عدسي با تغيير انحنا خود اين امکان را ايجاد مينمايد که بتوانيم اجسام نزديک را بخوبي ببينيم. اين قابليت از سن 45-40 سالگي به بعد، کاهش مييابد و بنابراين پير چشمي عارض ميگردد، بدين معنا که براي ديد نزديک و مطالعه نياز به عينک جداگانه خواهد بود. هرگاه فردي به نزديک نگاه ميکند، انقباض عضله سيلياري، کشش عدسي را کم ميکند و لذا عدسي کرويتر شده و قدرت انکساري بيشتري پيدا ميکند و تصوير جسم نزديک را برشبکيهمياندازد (عمل تطابق). در نگاه به دور عکس اين حالت اتفاق ميافتد. با پير شدن و کاهش حالت ارتجاعي عدسي ، قدرت تطابق آن کاهش مييابد و فرد تار ميبيند.اين همان حالتي است كه به آن پير چشمي گفته مي شود. آب مرواريد که يکي از شايعترين بيماريهاي چشم ميباشد که بعلت کدر شدن عدسي چشم اتفاق مي افتد.
اتاقک قدامي:
اتاقک قدامي فضاي كوچكي است كه بين قرنيه و عنبيه قرار دارد. در اين فضا مايعي به نام زلاليه جريان دارد.در چشم مرتباً مقداري از مايع زلاليه توليد و ازطريق مجاري زاويه چشم خارجمي شود. اگر به هر دليلي تعادل بين توليد و خروج اين مايع به هم بخورد مقدار مايع زلاليه در چشم افزايش پيدا مي كند و فشار داخل كره چشم از حد طبيعي بيشتر مي شود. بالا رفتن فشار چشم به پرده شبكيه و عصب بينايي آسيب مي زند و باعث بيماري آب سياه يا گلوكوما مي شود.
مشيميه:
مشيميه پرده نازك سياه رنگي است كه دور شبكيه را احاطه كرده است. اين پرده تعداد زيادي رگ هاي خوني دارد كه مواد غذايي را به بخش هايي از شبكيه مي رساند. به علاوه سلول هاي اين لايه حاوي تعداد زيادي رنگ دانه سياه ملانين است كه رنگ سياهي به اين بخش از چشم مي دهد. وجود رنگ سياه مانع از انعكاس نورهاي اضافي در داخل كره چشم مي شود و به تشكيل تصوير واضحتر كمك مي كند.
فضاي خلفي و زجاجيه:
فضاي خلفي چشم كه محوطه پشت عدسي چشم است توسطزجاجيه که در واقع يک ماده ژله مانند شفاف استپر ميشود. در بعضي شرايط مثل افزايش سن، ضربه به چشم، نزديک بيني متوسط تا شديد، ديابت و .... ساختمان ژله مانند زجاجيه تغيير مي كند و در بعضي جاها حالت آبكي پيدا مي كند.اين تغييراتبصورت اشكال متحركي شبيه مو و يا بال مگس ( مگس پران) در ميدان بيناييديده مي شوند. خصوصا در موقع نگاه به يك زمينه سفيد و روشن اين اشکال بيشتر جلب توجه ميكند.
در صورتي که فردي به صورت حاد دچار مگس پران و يا احساس جرقه زدن (فلاشينگ) شود؛ بايد از نظر احتمال سوراخ شدگي شبکيهمعاينه شود.
شبکيه:
قسمت حساس به نور چشم است كه در پشت چشم ، مابين زجاجيه ومشيميه قرار دارد و شامل مجموعه اي از سلولهاي حساس به نور و انواع مختلف نرونهاست. سلولهاي استوانه اي مسئول ديد سياه و سفيد هستند و سلولهاي مخروطي رنگها را تشخيص مي دهند. نرونهاي مياني شبكيه نيز سيگنالهاي بينايي رسيده را جمع آوري و اطلاعات را به عصب بينايي منتقل مي كنند.
شبكيه از ميليونها سلول اختصاصي فتورسپتور (گيرنده نور)بنام سلولهاي مخروطي و استوانه اي تشكيل شده است كه شعاعهاي نوري را به سيگنالهاي الكتريكي تبديل مي كنند و از طريق عصب بينايي به مغز منتقل مي كنند. سلولهاي استوانه اي توانايي ديد در نور كم و سلولهاي مخروطي توانايي ديد رنگها را به ما مي دهند .
ماكولا، كه در مركز شبكيه قرار دارد، محل تجمع بيشترين تعداد سلولهاي مخروطي است. فوآ، فرورفتگي كوچكي در مركز ماكولا، بيشترين سلول مخروطي را داراست. ماكولا مسئول ديد مركزي، ديد رنگها و تشخيص دقيق جزئيات است. سلولهاي استوانه اي درقسمتمحيطي شبكيه (اطراف شبكيه)قرار دارندو امكان ديد در شب و ديدن حركت اشياء در اطراف را مي دهد .
لايه پيگمانته(رنگدانه دار) شبکيهمابين شبكيه ومشيميه قرار دارد و حاوي ملانوسيتهايي است كه مسئول رنگ سياه آن هستند. اين پيگمانها باعث مي شوند تمام نورها داخل چشم جذب شود وچشم مانند اتاق تاريك عكاسي عمل كند.
عصب چشم:
عصب بينايي، در پشت شبكيه قراردارد كه سيگنالها را از سلولهاي فتورسپتور به مغز منتقل مي كند . اين عصب پيام هاي بينايي را از شبکيه به مغز ارسال مي كند.در بعضي ازبيماريها مانند مولتيپل اسکلروزيس يا همان MS ، مسموميت باالکل متيليک (الکل چوب)، آب سياه و.... عصببينايي آسيب مي بيند.
عضلات چشم:
حركات كره چشم در هر چشم به وسيله 6 عضلهخارج کره چشميكه به اطراف كره چشم مي چسبد كنترلمي شود.اختلال حرکتيو يا عدم هماهنگي آن ها مي تواند به انحراف چشم يا لوچي منجر شود.
ميزان تأثيرگذاري الگوهاي عملي بر روحيّه و اعمال و رفتار انسانها
بر كسي پوشيده نيست. از سوي ديگر هر چه سنّ كمتر باشد، بيشتر تحت تأثيرالگوهاي عملي قرار ميگيرد. پس انتخاب الگوي شايسته براي خود و فرزندانبسيار مهمّ است و بهترين راهنما براي انتخاب الگوي شايسته، قرآن كريم واهل بيت عصمت و طهارت ميباشند و نه تنها براي راهنمايي، بلكه خود
معصومين عليهم السلام بهترين و شايستهترين الگوي عملي براي امّتاسلامياند همچنان كه قرآن كريم وجود مبارك رسول الله ـ صلي الله عليهو آله و سلم ـ را به عنوان اُسوه و الگوي شايسته معرّفي مينمايد:
خداوند متعال در قرآن كريم با اشاره به حقانيت رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) با بيانات متعدّد و گوناگون همچون: «انّك عليالحقّ المبين»1 «انّك لعلي هديًمستقيم»2 «انّك علي صراط مستقيم»3 درمناسبتهاي مختلف به فضيلتها و صفات نيكِ آن حضرت اشاره فرموده است:
صفات و خصلتهاي نيكي مانند روءف و مهربان و رحيم بودن بر موءمنان، نوعدوستي و آرزومندِ سعادت مردم بودن، بسيار ركوع و سجده كردن، نرم خوئي، گشادگي و سعه صدر داشتن، و صدها بلكه هزاران فضيلتِ آشكار و نهانِ دروجود مقدّس آن حضرت. انّك لعلي خلق عظيم4. و حقتعالي حقوقِ مسلّم آنحضرت را بيان ميفرمايد، مثل: پيروي از دستورات رسول اللّه(صلياللهعليه و آله) كه آنرا پيروي از خداوند ميداند. ياري رساندن به آن حضرت، سرپيچي نكردن و آزار نرساندن به پيامبر اكرم، و در كارها از خدا ورسولش پيشي نگرفتن، و رعايت ادب و احترام نسبت به آن حضرت، همچون آهستهسخن گفتن در نزد آن حضرت، و صدا را از صداي ايشان بالاتر نبردن وآنحضرت را عاميانه صدا نزدن. و در نهايت تنها مزد رسالت را مودّت و دوستياهل بيت آن حضرت (صلي الله عليه و آله) ميداند.
و حتّي باريتعالي علاوه بر امر كردن به موءمنان براي طلبِ رحمت وصلوات الهي بر نبيّ مكرّم اسلام (صلي الله عليه و آله)، ميفرمايد:
خداوند خود بر نبيّ، رحمت و صلوات ميفرستد و همينطور ملائك الهي بر
حضرتش صلوات ميفرستند. «انّ الله و ملائكته يصلّون علي النّبي ياايّهاالّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما»5.
حال با اينهمه عظمت و بزرگي و فضائل فراوانِ آن حضرت و بقول سعدي:تو اصلِ وجودآمدي از نخست دگر هر چه موجود شد فرع تُستهر چند با شكفتن آن نور پاك، حقيقتِ كاملِ خليفةاللّهي در زمينعينيّت يافت و بقول مولانا:
پيش از آنك نقش احمد فرّ نمود نعت او هر گبر را تعويذ بود
كين چنين كس هست تا آيد پديد ؟ از خيال روش دلْشان ميتپيد
سجده ميكردند كاي ربِّ بشر در عيان آريش هر چه زودتر
امّا چه حكمت و رازي در همنشيني سرور كائنات با آدميان بود؟ و آنهمزيستن در سرزميني سوزان و دور افتاده و در ميان قومي بدور از فرهنگ وتمدّن و اديان الهي ديگر و فاقد هر گونه امكانات .
در پاسخ به اين سؤال و گشودنِ اين راز درماندهايم، مگر آنكه بهنواي دلنشين وحي الهي يعني قرآن و سيره روش حامل وحي يعني پيامبر عظيمالشأن اسلام و فرمايشات آن حضرت دل بسپاريم. هر چند:
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز ورنه در مجلس رندان خبري نيستكه نيستنخست آنكه: قرآن كريم درباره برانگيخته نشدن ملائك براي رسالت الهيميفرمايد: اگر فرشتگان روي زمين قرار ميگرفتند از آسمان فرشتهايبراي آنها ميفرستاديم.6
و حقتعالي فرمايد: اگر مَلَكي را به عنوان رسول قرار دهيم او را بهصورت بشر درآورده و لباس مردم را بر او ميپوشانيم.7و حتي ميفرمايد اگر مَلَكي بهمراه پيامبر فرستاده ميشد، ديگرمُهلتي به مردم داده نميشد و هلاك ميگرديدند.8(چون كار آزمايش آنها تمام ميشد) و لذا خداوند متعال برانگيختن رسولش را از جنس آدميان، منّت واحسان الهي به مؤمنانميداند، كه آن حضرت آيات الهي را بر آنها تلاوت فرموده و آنان راپاك گردانده و قرآن و احكام آن را و حقائق حكمت را به آنها بياموزد.9ولي آنچه راز همنشيني بهترين خلايق با فرشيانست، تنها در تعليماحكام و دستورات و نشان دادن حكمت نبوده است بلكه: راز اين همنشيني در خودِ اين همنشيني نهفته است، و لذا خداوندمتعال در كتاب مبينش ميفرمايد:
»لقد كان لكم في رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوااللّه و اليومالاخِر و ذكراللّه كثيرا».10
طبق تفاسير: هر چند آيه مباركه در مورد تأسّي و پيروي از رسولگرامي اسلام در زمينه جهاد و صبر بر دشواريها و مصائب آن ميباشد.
همانطور كه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) در جهاد در راه خداوندبسيار كوشا و درمصيبتها بسيار استوار بودند، و نمونه آن جنگ اُحد بود.
ولي با تأكيد و بيان بعضي مفسّران بزرگ، طبق آيه شريفه اقتداء وتبعيّت از خاتم الانبياء (صلي الله عليه و آله) در تمام اعمال و رفتارنيكوست. و اين تبعيّت هم تنها از كساني صورت ميگيرد كه به خداوند وروز قيامت اميدوارند و بسيار خداوند را ياد ميكنند.
البته اين پيروي از رسول گرامي اسلام و روش زندگاني آن بزرگواربايد به صورت صحيح و به دور از تحريف و بدعت و ابراز سليقههاي شخصيصورت پذيرد.
مفسّر عالي مقام آيةالله شهيد مطهري فرموده است:
قرآن ميگويد: در وجود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اسوه وتأسّياي است براي شما، گوئي كه وجود پيغمبر(صلي الله عليه و آله)كانون و مركزيست كه ما از آن كانون بايد استفاده و استخراج نتايجكنيم... اينكه بيائيم تاريخ پيغمبر (صلياللّه عليه وآله) را نقل كنيمو مثلاً بگوئيم پيغمبراكرم (صلي الله عليه و آله) در فلان جا اينطورعمل كرد و در فلان جا آنطور، كافي نيست تفسير و توجيه عمل پيغمبر (صليالله عليه و آله)مهم است. در فلان جا اينطور رفتاركرد، چرا اينطوررفتار كرد؟ آنجا چه منظوري داشت؟11
حال براي اقتداء و پيروي از پيامبر بزرگوارمان گوشِ دل به خطبهمقتدايمان اميرموءمنان علي (عليه السلام) بسپاريم:
آن حضرت ميفرمايند: «روشِ» رسول الله (صلي الله عليه و آله) برايالگو و سرمشق بودن تو كافيست. و رسول الله (صلي الله عليه و آله)درمذمّت و نكوهش دنيا و عيب آن و رسوائيها و بديهاي فراوانش، راهنماي توميباشد... پس به نبيّ نيكو و پاكت اقتدا كن... و محبوبترين بندگان درنزد خداوند پيروي كننده از پيامبرش ميباشد. نبيّ مكرّم اسلام (صليالله عليه و آله) بيش از مقدار ضرورت از دنيا بهره نبرد و به آن تمايلينشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنهتر بود. دنيا برايشان عرضه شد ولي از پذيرفتنش امتناع فرمود. از آنچه مبغوض خداوندسبحان است آگاهي داشت و از آن بيزار بود و هر چيزي را خداوند خوار وكوچك ميشمرد، آن را خوار و كوچك ميشمرد. پس اگر در ما چيزي نباشد جزمحبّت آنچه را كه خداوند و رسولش از آن بيزارند، و بزرگداشت آنچهخداوند و رسولش كوچك شمردهاند، همين براي سرپيچي ما از خداوند كافيست.
رسول الله (صلي الله عليه و آله) روي زمين «بدونِ فرش» غذا ميخورد ومانند بردگان (با فروتني) مينشست. و با دست خويش كفش و لباس خود راوصله ميكرد. بر مركب برهنه سوار ميشد و ديگري را هم پشتِ سر خويشسوار مينمود. پردهاي بر در اطاقش بود كه تصويرهائي در آن بود، همسرشرا صدا زده فرمود: آنرا از نظرم پنهان كن كه هرگاه به آن نظر ميكنم بهياد دنيا و زيورش ميافتم. آنحضرت با تمام قلب از دنيا روگردان شد و ياد دنيا را در دلش ميراند.
و دوست داشت زيور دنيا از نظرش پنهان گردد تا از آن لباسِ فاخر تهيّهنفرمايد. و دنيا را جاي قرار نداند، و اميد اقامت دائم در آن را نداشتهباشد. پس دنيا را از روحش بيرون و از قلبش راند و از چشمش پنهانساخت... در وجود رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) چيزهائي است كه ترابه بديها و عيبهاي دنيا واقف ميسازد زيرا در دنيا گرسنه بود با آنكهمنزلت خاصّي در نزد خداوند داشت. و زيورهاي دنيا از او گرفته شد باآنكه در قرب و نزديكي به خداوند، عظمتي «خاص» داشت...، پس پيرو بايد بهنبيّاش اقتداء نمايد و از او تبعيّت كند. و از هر دري او داخل شد داخلشود، وگرنه از هلاكت ايمن نخواهد بود. پس همانا خداوند محمّد (صلي اللهعليه و آله) را نشانه قيامت و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از كيفر ومجازات قرار داده است. آن حضرت گرسنه از دنيا خارج شد و به سلامت واردمنزل آخرت گشت. سنگي بر سنگ ننهاد، و دعوت پروردگارش را اجابت نمود. پسمنّت خداوند بر ما چه بزرگست كه بوجود آن حضرت به ما نعمت بخشيد تاپيرويش كرده و راهش را بپوئيم.
و در آخر اين خطبه اميرالموءمنين علي (عليه الصلاة والسلام ( ميفرمايند: بخدا سوگند آنقدر پيراهنم را وصله زدم كه از وصله كنندهاششرم دارم. و كسي به من گفت: چرا لباس كهنهات را نمياندازي؟ گفتم: ازمن دور شو، كه صبحگاهان، رهروانِ شب ستايش ميشوند12.
و باز مولانا چه زيبا سروده است :
بر فلك محمودي اي خورشيد فاش بر زمين هم تا ابد محمود باش
تا زمينيّ با سمائّيِ بلند يكدل ويك قبله ويك خو شوندو به يك نكته ضروري اشاره ميكنيم كه كج سليقهگيها و تفسير به رأيكردنِ كلمات معصومين و نفهميدن صحيح روش و سيره آن بزرگواران خطرناكميباشد. و دنيا داشتن غير از دنيا را دوست داشتن است. و بهره بردن ازنعمتهاي الهي در دنيا جداي از اسراف و تبذير، و اندوختن آن نعمتهاو انفاق ننمودن آن در راه خدا ميباشد.
بنابراين ممكنست فقيري علاقه و حرصش به دنيا بيشتر از يك ثروتمندباشد. زيرا ممكن است ثروتمندي مالش را وديعه و امانت الهي بداند و درراه خدا و خلق خدا بكارگيرد، ولي آن فقير حاضر به جدا شدن از آن مالاندك نباشد همانطور كه روايات فراواني در مورد حالاتِ پيامبر عظيم الشأن اسلام وجود دارد كه: آن حضرت (صلي الله عليه و آله) بخشندهترينمردم بودند و هرگز درهم و ديناري نزد ايشان نميماند و بيشتر از قُوتسال را نگه نميداشتند و بقيّه را در راه خداوند انفاق مينمودند. وعاديترين خوراكها همچون جو و خرما را براي خود نگه ميداشتند. و هر چهاز ايشان ميخواستند عطا ميفرمودند. و همينطور در مورد مقتدايماناميرموءمنان علي عليه السلام كه نخلستاني داشتند كه درآمدش را صرف فقراو نيازمندان ميفرمودند.
و يك تذكر ديگر از مولايمان اميرالموءمنينعلي عليهالسلام بشنويمكه به فرماندارشان در بصره ـ مينويسند:... امام شما از دنيايش به هميندو جامه كهنه، و از غذايش به دو قرص نان اكتفا نموده، آگاه باشيد: شماتوانائي آنرا نداريد كه چنين باشيد، امّا مرا با ورع و پارسائي، تلاش وكوشش، عفت و پاكدامني، و پيمودن راه استوار و صحيح ياري دهيد...13 واين برگرفته از عقيده رسول الله (صلي الله عليه و آله) است، و افرادِكناره گير از بهرههاي حلالِ دنيوي را از اين كار نهي ميفرمودند واميدواريم با توسّل و دست به دامان آن انوار پاك شدن، بتوانيم بهاين فرمايش الهي عمل نمائيم كه ميفرمايد:
»لقد كان لكم في رسول اللّه اسوة حسنة». همانا در وجود رسول خدابراي شما اقتداء و پيروي نمودن نيكوئي است.
و بايد به پيشگاهِ آن حضرت عرض كنيم:
از نِيل تو پاي وَهم لنگست وز ذِيل تو دست فهم كوتاهو باز عرض نمائيم:
آنانكه خاكرا به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند؟
« الحمدلله رب العالمين ، والصلاه علي محمد و آله اجمعين ، ولعنه الله علي احداهم الي يوم الدين »
خداوندا! آينه دل را با لوز اخلاص روشني بخش ، وزنگار شرك و دوربيني را از لوح دل پاك گردان ، و دو بيني را از لوح دل پاك گردان ، و شاه راه سعادت و نجات را به اين بيچارگان بيابان حسرت و ضلالت بنما ، و مار ابه اخلاق كريمانه متخلص فرما ، و از نفحات و جلوه هاي خاص خود كه مختص اولياء درگاه است ما را نصيبي ده ، لشگر شيطان و جهل را از مملكت قلوب ما خارج فرما و جنود علم و حكمت و رحمان را به جاي آن ها جايگزين كن ، و ما را با حب خود و خاصيان درگاهت از اين سراي در گذران ، و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما ، و عاقبت كار ما را با سعادت مهمترين كن بحق محمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين.
ارزش معنوي جهاد:
عن الباقه عليه السلام انه قال:
لا فضيله كالجهاد و لاجهاد كمجاهده الهوي
امام باقر عليه السلام فرمود:
هيچ فضيلتي بالاتر و بقدر جهاد ارزش معنوي ندارد و هيچ جهادي همانند مجاهده در راه غلبه بر هواي نفس نيست.
عن الكاظم عليه السلام انه قال لهشام بن حكم في خبر طويل:
و جاهد نفسك لترد ها عن هواها فانه واجب عليك كجهاد عدوك
حضرت موسي بن جعفر عليه السلام ضمن حديث مفصلي به هشام بن حكم فرمود:
با نفس خود جهاد كن تا آنرا از هوي و تمايلات ناروايش بازداري. چه مجاهده با نفس ، مانند پيكار با دشمن بر تو واجب و لازم است.
عن موسي بن جعفر عليه السلام قال ان رسول الله صلي الله عليه و آله بعث فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضولاجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر. قيل يا رسول الله و ما الجهاد الاكبر قال جهاد النفس.
پيغبر اكرم به سربازاني كه جبهه جنگ برگشته بودند فرمود:
در گشايش و رحمت باشند مردمي كه جهاد اصغر را انجام داده و جهاد اكبر به عهده آنان باقي مانده است. عرض شد يا رسول الله جهاد اكبر كدام است ، فرمود جهاد با نفس.
جهاد اكبر:
فقه الرضا عليه السلام:
فروي ان سيدنا رسول الله صلي الله عليه و آله رأي بعض اصحابه منصرفاً من بعث كان بعثه و قدانصرف بشعثه و غبار سفره و سلاحه يريد منزله فقال (ص) انصرفت من الجهاد الصغر الي الجهادالكاكبر فقال له اوجهاد فوق الجهاد بالسيف. قال نعم: جهادالمرأ نفسه.
حضرت رضا عليه السلام فرموده:
رسول اكرم (ص) در رهگذر با يكي از اصحاب خود كه از جبهه جنگ بر مي گشت مواجد شد ، اوژوليده وغبار آلوده و مسلح بطرف منزل خود ميرفت . حضرت به وي فرمود : از جهاد اصغر برگشته اي و به جهاد اكبر باز مي گردي .عرض كرد مگر جهادي بالاتر از جنگ با شمشير هست ؟
فرمود : بلي ،جهاد آدمي با نفس خود.
مقام اول
1ـاشاره به مقام اول
بدان كه مقام اول نفس و منزل اسفل آن ، منزل ملك وظاهر و دنياي آن است كه اشعه و انوار غيبيه آن در اين بدن محسوس و بنيه ظاهره تابيده ، و او را زندگاني عرضي بخشيده ،و تجييش جيوش در اين بدن كره ، و ميدان جنگ آن همين بدن است ، و قوي ظاهره آن ، لشكر آن است كه در اقاليم سبعه ملكيه – يعني گوش و چشم و زبان و شكم و فرج و دست و پا – بسط پيدا كرده . و تمام اين قواي منتشر در اين ممالك سبعه ، در تحت تصرف نفس است به مقام و هم ، زيرا كه و هم سلطان قواي ظاهره و باطنه نفس است . پس اگر وهم حكومت نمود در آن ها به تصرف خود يا شيطان ، اين قوا ، جنود شيطان گردند و مملكت در تحت سلطنت شيطان واقع شود ، و لشكر رحمان و جنود عقل مضمحل گردند ، و شكست خورده رخت از نشاء ملك و دنياي انسان در كشند و هجرت نمايند ،و حركات و سكنات آنها در تحت نظام عقل و شرع باشد ، مملكت رحماني و عقلاني شود ، وشيطان وجنودش از آن رخت برندند و دامن در كشند.
پس جهاد نفس كه جهاد بزرگ است و از كشته شدن در راه حق تعالي بالاتر است ، در اين مقام عبارت است از غلبه كردن انسان بر قواي ظاهره خود ، و آنها را درتحت فرمان خالق قرار دادن ، و مملكت را از لوث وجود قواي شيطان وجنود آن خالي نمودن است.
2ـدر تفكر است
بدان كه اول شرط مجاهده با نفس وحركت به جانب حق تعالي ،تفكر است ، و بعضي از علماي اخلاق آن را در بدايات در مرتبه پنجم قرار داده اند ، و آن نيز در مقام خود صحيح است .
و تفكر در اين مقام عبارت است از آن كه؛ انسان لااقل درهر شب و روزي مقداري ولو كم هم باشد فكر كند در اين كه آيا مولاي او كه او را در اين دنيا آورده ، و تمام اسباب آسايش و راحت را از براي او فراهم كرده ، وبدن سالم وقواي صحيحه ،كه هر يك داراي منافعي است كه عقل هر كس را حيران مي كند ، به او عنايت كرده ، و اين همه بسط بساط نعمت و رحمت كرده ، و از طرفي هم اين همه انبيا را فرستاده ، و كتاب نازل كرده ، و راهنمايي ها نموده ،و دعوت ها كرده است، آيا وظيفه ما با اين مولاي مالك الملوك چيست ؟
آيا تمام اين بساط ،فقط براي همين حيات حيواني و اداره كردن شهوت است كه با تمام حيوانات شريك هستيم ،يا مقصود ديگري دركار است ؟
آيا انبياء كرام ، و اولياء معظم،و حكماري بزرگ ،و علماي هر ملت كه مردم را دعوت به قانون عقل و شرع ميكردند ، و آنها را از شهوات حيواني ،و از اين دنياي فاني پرهيز ميدادند ، با آنها دشمني داشتند دارند ، يا راه صلاح ما بيچاره اي هاي فرورفته در شهوات در مثل ما نمي دانستند؟
اگر انسان عاقل لحظه يي فكر كند ومي فهمد كه مقصود از اين بساط ، چيز ديگر است ، و منظور از اين خلقت ، عالم بالاتر و بزرگ تري است ، و اين حيات حيواني ، مقصود با لذات نيست ، و انسان عاقل بايد در فكر خودش باشد ، و به خال بيچارگي خود رحم كند و با خود خطاب كند : اي نفس شقي ! كه سالهاي دراز در پي شهوات ،عمر خود را صرف كردي ،و چيزي جز حسرت نصيبت نشد ،خوب است قدري به حال خودرحم كني ،از مالك الملوك حيا كني ، و قدري در راه مقصود اصلي قدم زني ، كه آن موجب حيات هميشگي و سعادت دائمي است ، و ساعاد هميشگي را مفروش به شهوات چند روزه فاني ، كه آن هم به دست نمي آيد حتي با زحمت هاي طاقت فرسا .
قدري فكر كن در حال اهل دنيا از سابقين تا اين زمان كه مي بيني ، ملاحظه كن رحمت هاي آن را و رنج هاي آن ها در مقابل راحت آنها چقدر زيادتر وبالاتر است ،در صورتي كه براي هر كسي هم راحتي و خوشي پيدا نمي شود.آن انساني كه در صورت انسان ، و از جنود شيطان است و از طرف اومبعوث است ، و تو را دعوت به شهوات مي كند ، و مي گويد زندگاني مادي را بايد تأمين كرد ، قدري (در ) حال خود او تأمل كن ، و قدري اورا استنطاق كن ، ببين آيا خودش از وضعيت راضي است ؟ يا آن كه خودش مبتلا است ومي خواهد بيچاره ديگري راهم مبتلا كند؟
و در هر حال از خداي خود با عجز و زاري تمنا كن كه تو را آشنا كند به وظايف خودت كه بايد منظور شود ما بين تو و او . و اميد است اين تفكر كه به قصد مجاهده با شيطان و نفس اماره است ،راه ديگري براي توبنماياند و موفق وي به منزل ديگر از مجاهده.
3ـدرعزم است
منزل ديگري كه بعد از تفكر براي انسان مجاهد پيش مي آيد ، منزل «عزم » است ، و اين غير از اراده است كه شيخ الرئيس در اشارات ، آن را اقل درجات عارفين دانسته .
بعضي از مشايخ ما – اطال الله عمره –مي فرمودند كه عزم ، جوهره انسانيت وميزان امتياز انسان است . و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است .
و عزمي كه مناسب با اين مقام است عبارت است از بنا گذاري و تصميم بر ترك معاصي ،و فعل واجبات ، و جبران آنچه از او فوت شده در ايام حيات ، و بالاخره عزم بر اين كه ظاهر و صورت خودرا انسان عقلي و شرعي نمايد ، كه شرع و عقل به حسب ظاهر حكم كنند كه اين شخص ، انسان است ، و انسان شرعي عبارت از آن است كه موافق مطلوبات شرع رفتار كند ،و ظاهرش ظاهر رسول اكرم – صلي الله عليه و آله – باشد ، و تأسي به آن بزرگوار بكند در جميع حركات و سكنات ،و در تمام افعال و تروك ،و اين امري است بس ممكن ، زيرا كه ظاهر را مثل آن سرور كردن ، امري است مقدور هريك از بندگان خدا .
و بدان كه هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي شود مگر آن كه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت، و تا انسان متأدب به آرداب شريعت حقه نشود، هيچ يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدانشود ، و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند ،و علم باطن و اسرار شريعت از براي او من كشف شود ،و پس از انكشاف حقيقت ، و بروز انوار معارف در قلب نيز تأدب به آداب ظاهره خواهد بود، و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه «به ترك ظاهر ، علم باطن پيدا شود » يا « پس از پيدايش آن به آداب ظاهره احتياج نباشد » و اين از جهل گوينده است به مقامات عبادت ومدارج انسانيت ، و شايد موفق شدم به بيان بعضي از آن در اين ورقه ها ان شاء الله تعالي.
4ـ در آفات عزم است
اي عزيز! بكوش تا صاحب عزم و داراي اراده شوي ، كه خداي نخواسته اگر بيعزم از اين دنيا هجرت كني ، انسان صوري بي مغزي هستي كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوي ، زيرا كه آن عالم ، محل كشف باطن و ظهور سريره است. و جرأت بر معاصي كم كم انسان را بي عزم مي كند ، و اين جوهر شريف را از انسان مي ربايد. استاد معظم ما دام ظله مي فرمودند: « بي تر از هرچه ، گو كردن به تغنيات سلب اراده و عزم از انسان مي كند. »
پس اي برادر ! از معاصي احتراز كن ، و عزم هجرت به سوي حق تعالي نما ،و ظاهر را ظاهر انسان كن ، و خود را در سلك ارباب شايع داخل كند ، و از خداوند تبارك و تعالي در خلوات بخواه كه تو را در اين مقصد همراهي فرمايد ، و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت او را شفيع قرار ده ،كه خداوند به تو توفيق عنايت فرمايد ، و از تو دستگيري نمايد در لغزش هايي كه در پيش داري. زيرا كه انسان در ايام حيات ، لغزشگاه هاي بسيار دارد كه ممكن است در آن واحد به پرتگاه هلاكت چنان افتد كه ديگر نتواند از براي خود چاره بكند ،بلكه در صدد چاره جويي هم بر نيايد ،بلكه شايد شفاعت شافعين هم شامل حال او نشود. نعوذ بالله منها.
5ـ در مشارطه و مراقبه و محاسبه است
از اموري كه لازم است از براي مجاهد ،مشارطه و مراقبه و محاسبه است.
مشارطه آن است كه در اول روز مثلاً با خود شرط كند كه امروز بر خلاف فرموده خداوند تبارك و تعالي رفتار نكند. و اين مطلب را تصميم بگيرد. و معلوم است كه يك روز خلاف كنكردن ، امري است خيلي سهل ، و انسان مي تواند با آساني از عهده برآيد. تو عازم شو و شرط كن و تجربه نما و ببين چقدر سهل است. ممكن است شيطان و جنود آن ملعون ، بر تو اين امر را بزرگ نمايش دهند ، ولي اين از تلبيسات آن ملعون است. او را از روي واقع و قلب لعن كن ،و اوهام با طله را از قلب بيرون كن ، و يك روز تجربه كن ، آن وقت تصديق خواهي كرد.
و پس از اين مشارطه ، بايد وارد مراقبه شوي و آن چنان است كه در تمام مدت شرط ،متوجه عمل به آن باشي ، و خود را ملزم بداني به عمل كردن به آن ، و اگر خداي نخواسته در دلت افتاد كه امري را مرتكب شوي كه خلاف فرموده خدا است ، بدان كه اين از شيطان و جنود او است كه مي خواهند تو را از شرطي كه كردي باز دارند. به آن ها لعنت كن و از شر آن ها به خداوند پناه ببر ، و آن خيال باطل را از دل بيرون نما ، و به شيطان بگو كه من يك امروز با خود شرط كردم كه خلاف فرمان خداوند تعالي نكنم. ولي نعمت من سال هاي دراز است به من نعمت داده ، صحت و سلامت و امنيت مرحمت فرموده و لطف هايي كرده كه اگر تا ابد خدت او كنم ، از عهده يكي از آن ها بر نمي آيم. سزاوار نيست يك شرط جزئي را وفا نكنم. اميد است ان شاء الله شيطان طرد شود و منصرف گردد ، و جنود رحمان غالب آيد.
و اين مراقبه با هيچ يك از كارهاي تو از قبيل كسب و سفر و تحصيل و غيرها منافات ندارد ، و به همين حال باشي تا شب كه موقع محاسبه است. و آن عبارت است از اين كه حساب نفسي را بكشي در اين شرطي كه با خداي خود كردي كه آيا بجا آوردي؟ و با ولي نعمت خود در اين معامله جزئي خيانت نكردي؟
اگر درست وفا كردي ،شكر خدا كن در اين توفيق و بدان كه يك قدم پيش رفتي و مورد نظر الهي شدي ،و خداوند ان شاء الله تو را راهنمايي مي كند در پيشرفت امور دنيا و آخرت ، و كار فردا آسان تر خواهد شد. چندي به اين عمل مواظ كن ،اميد است ملكه گردد از براي تو ،به طوري كه از براي تو ،كار خيلي هل و آسان شود ، بلكه آن وقت لذت مي بري از اطلاعات فرمان خدا و از ترك معاصي در همين علام، با اين كه اينجا عالم جزا نيست لذت مي بري ،و جزاي الهي اثر مي كند و تو را ملتذ مي نمايد. و بدان كه خداي تبارك و تعالي تكليف شاق بر تو نكرده ، و چيزي كه از عهده تو خارج است و در خور طاقت تو نيست ،بر تو تحميل نفرموده ، لكن شيطان و لشكر او كار را بر تو مشكل جلوه مي دهند و اگر خداي ناخواسته در وقت محاسبه ديد سستي و فتوري شده در شرطي كه كردي ،از خداي تعالي معذرت بخواه و بنا بگذار كه فردا مردانه به عمل شرط ،قيام كني ،و به اين حال باشي تا خداي تعالي ابواب توفيق و سعادت را بر روي تو باز كند و تو را به صراط مستقيم انسانيت برساند.
6ـ در تذكر است
از اموري كه انسان را معاونت كامل مي نمايد در مجاهده با نفس و شيطان ، و بايد انسان سالك مجاهد خيلي مواظب آن باشد « تذكر » است. و ما اين مقام را به ذكر آن ختم مي كنيم ، با اين كه خيلي از مطالب باقي است. و آن در اين مقام عبارت است از ياد نبردن خداي تعالي و نعمت هايي كه به انسان مرحمت فرموده است.
بدان كه از امور فطريه كه هر انسان جبله و فطره بدان حكم مي كند ، احترام منعم است و هر كس در كتاب ذات خود اگر تأملي كند ، مي بيند كه مسطور است كه بايد از كسي كه به انسان نعمتي دد ،احترام كند. و معلوم است هر چه نعمت بزرگ تر باشد ، و منعم در آن انعام بي غرض تر باشد ،احترامش در نظر فطرت لازم تر و بيش تر است.
مثلاً فرق واضح است در احترام بين كسي كه به شما يك اسب مي دهد و آن منظور نظرش هست ،با كسي كه يك ده شش دانگي بدهد و در اين دادن منتي هم نگذارد. مثلاً اگر دكتري شما را از كوري نجات داد ،فطرتاً او را احترام مي كنيد ، و اگر از مرگ نجات داد بيشتر احترام مي كنيد. اكنون ملاحظه كن نعمتهاي ظاهره و باطنه كه مالك الملوك جل شأنه به ما مرحمت كرده كه اگر جن و انس بخواهند يكي از آن ها را به ما بدهند نمي توانند و ما از آن غفلت داريم. مثلاً اين هوايي كه ما شب و روز از آن استفاده مي كنيم .و حيات ما و همه موجودات محيط و ابسته به وجود آن است كه ياگر يك ربع ساعت نباشد هيچ حيوان زنده نمي ماند چه نعمت بزرگي است؟! كه اگر تمام جن و انس بخواهندشبيه آن را به ما بدهند ، عاجزند ، و همين طور قدري متذكر شو ساير نعم الهي را ، از قبيل صحت بدن و قواي ظاهره از قبيل چشم و گوش و ذوق و لمس و قواي باطنه از قبيل خيال و وهم و عقل و غير آن كه هر يك منافعي دارد كه حد ندارد. تمام اين ها را مالك الملوك به ما عنايت فرموده بدون اين كه از او بخواهيم ، و بدون اين كه به ما منتي تحميل فرمايد ، و به اين ها نيز اكتفا نفرموده است ، و انبيا و پيغمبران فرستاده ، و كتبي فرو فرستاده و راه سعادت و شقاوت و بهشت و جهنم را به ما نموده ، و هر چه محتاج به او بوديم در دنيا و آخرت به ما عنايت فرموده است ، بدون اين كه به طاعت و عبادت ما احتياجي داشته باشد ، يا به حال او طاعت و معصيت ما فرقي كند. فقط از بر اين فع خود ما امر و نهي فرموده.
بعد از تذكر اين نعمت ها و هزاران نعمت هاي ديگر كه حقيقتاً از شمردن كليات آن تمام بشر عاجز ست تا چه رسد به جزئيات آن ، آيا در فطرت شما احترام به چنين منعمي لازم است؟ و آيا خيانت نمودن به چنين ولي نعمتي در نظر عقل چه حالي دارد؟
و نيز از اموري كه در فطرت ثبت و مسطور است ، احترام شخص بزرگ و عظيم است. اين همه احتراماتي كه مردم از اهل دنيا و ثروت مي كند ، و از سلاطين و بزرگان مي كنند براي اين است كه آن ها را بزرگ و عظيم تشخيص داده اند.
آيا چه عظمتي به عظمت و بزرگي مالك الملوك است كه دنياي پست و مخلوق نا قابل او كه كوچك ترين عوالم است و تنگ ترين نشآت است تا كنون عقل هيچ موجودي به آن نرسيده؟ بلكه به همين منظومه شمسي خودمان كه از منظومات شمي ديگر كوچك تر و در پيش شموس ديگر قدر محسوس ندارد ، مستكشفين بزرگ دنيا اطلاع پيدا نكرده اند. آيا اين عظيم كه با يك اشاره اين همه عوالم و هزاران هزار عوالم غيبيه را خلق فرموده لازم الاحترام نيست در فطرت عقل؟
و نيز ، حاضر در كتاب فطرت لازم الاحترام است. مي بينيد كه اگر انسان از كسي خداي نكرده بد گويي كند در غيابش ، اگر حاضر شد فطرتاً سكوت مي كند و از او احترام مي نمايد ، و معلوم است خداي تبارك و تعالي در همه جا حاضر و تمام ممالك وجود ، در تحت نظر او اداره مي شود ، بلكه همه ، نفس حضور و همه عالم، محضر ربوبيت است.
اكنون متذكر شو اي نفس خبيث نويسنده كه چه ظلمي است بزرگ و چه گناهي است عظيم اگر معصيت چنين عظيمي را به نعمت خودش كه قواي تست در محضر مقدس خودش بنمايي.
آيا اگر داراي خردلي حيا باشي ، نبايد از خجلت آب شوي و به زمين فرو بروي؟ پس از عزيز متذكر عظمت خداي خودت باش ،و متذكر نعمت ها و مرححمت هاي او شو ، متذكر حضور باش ، و ترك كن نافرماني او را ، و در اين جنگ بزرگ بر جنود شيطان ، محل اقامت لشكر حق تعالي نما ، تا آن كه خداوند تبارك و تعالي تو را توفيق دهد در مجاهده مقام ديگر و در ميدان جنگ بزرگ تر كه در پيش است ، و آن جهاد نفس است در عالم باطن و مقام دوم نفس كه ان شاء الله به آن اشاره مي كنيم. و باز تذكر دهم كه در هر حال به خود اميدي نداشته باش كه از غير خداي تعالي از كسي كاري بر نمي آيد ،و از خود حق تعالي با تضرع و زاري توفيق بخواه كه تو را در اين مجاهده ، اعانت فرمايد تا بلكه ان شاء الله غالب آيي. ان ولي النوفيق.
مقام دوم
1ـ نزاع جنود رحماني و شيطاني باطني نفس
بدان كه از براي نفس انساني يك مملكت و مقام ديگر است كه آن مملكت باطن و نشأه ملكوت او است كه جنود نفس در آنجا بيش تر و مهم تر از مملكت ظاهر است. و نزاع و جدال بين جنود رحماني و شيطاني در آنجا عظيم تر ، و مغالبه در آن نشأه بيشتر و با اهميت تر است. بلكه هر چه در مملكت ظاهر است ، از آن جا تنزل كرده و ظهور در ملك نموده ، و اگر هر يك از جنود رحماني و شيطاني در آن مملكت غالب آيند ، در اين مملكت نيز غالب شوند. و جهاد نفس در اين مقام ، پيش مشايخ عظام از اهل سلوك و اخلاق ، بسيار اهميت دارد. بلكه مي توان سرچشمه تمام سعادات و شقاوات و درجات و و دركات را آن مقام دانست. انسان بايد خيلي ملتفت خود در اين جهاد باشد.
ممكن است خداي نخواسته به واسطه مغلوبيت جنود رحماني در آن مملكت ، و خالي گذاشتن آن براي غاصبين و نا اهل ها از جنود شيطان ، هلاكت هميشگي از براي انسان پيدا شود كه قابل جبران نباشد ، و شفاعت شافعين شامل حال او نگردد ، و ارحم الراحمين نعوذ بالله نيز به نظر سخط و غضب به او نگاه كند. بلكه شفعاء او خصماء او شوند. واي بر كسي كه شفيع او خصمش شود ، خدا مي داند چه عذاب هايي و ظلمت هايي و سختي هايي و بدبختي هايي دنبال اين غضب الهي و دشمني اولياي حق است ،كه تمام آتش هاي جهنم و تمام زقوم ها و مارها و عقرب ها پيش آن هيچ است.
خدا نكند آنچه حكما و عرفاً و اهل رياضت و سلوك خبر مي دهند راجع به اين عذاب ها به سر ما ضعفاء و بيچارگان بيايد كه تمام عذاب ها كه تصور مي كنيد پيش آن سهل و آسان است. و تمام جهنم ها كه شنيديد پيش آن رحمت و بهشت است.
غالباً وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبرا انبيا و اوليا شده ،جهنم و بهشت اعمال است كه از براي جزاي عمل هاي خوب و بد تهيه شده است. اشاره خفيه اي نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيش تر است شده ،و گاهي هم به بهشت لقاء و جهنم فراق كه از همه مهم تر است ،گرديده ،ولي همه در پرده و از براي اهلش. من و تو اهلش نيستيم ، ولي خوب است منكر هم نشويم،و ايمان داشته باشيم به هرچه خداوند تعالي و اوليايش فرموده اند. شايد اين ايمان اجمالي هم براي ما فايده داشته باشد. گاهي هم ممكن است كه انكار بي جا و رد بي موقع و بدون علم و فهم براي ما ضررهاي خيلي زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست. مثلاً تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض چيزي گفت كه به سليقه شما نمي آيد و با ذائقه شما گوارا نيست .حمل به باطل و خيال مكن. شايد آن مطلب ،منشأ و اساسي داشته باشد از كتاب و سنت ، و عقل شما به آن برنخورده باشد. چه فرق مي كند كه يك نفر فقيه يك فتوي بدهد از باب ديات مثلاً كه شما كم تر ديده ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را ، يا آن كه يك نفر سالك الي الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهيه ، يا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد سهل است ، توهين كنيد! يا جسارت نماييد! ممكن است آن شخصي كه اهل ا“ وادي است و صاحب آن فن است يك مدركي از كتاب خدا داشته باشد ،و يا از اخبار ائمه هدي داشته باشد و شما به آن برنخورده باشيد ، آن وقت شما رد خدا و رسول كرده ايد بدون عذر موجه. و معلوم است « به سليقه من درست نبود » يا « علم من به اين جا نرسيده بود » و « از اهل منبر بر خلاف در هر حال از مقصود نگذرم. آنچه آنها راجع به بهشت اخلاق و ملكات و جهنم اخلاق و دركات گفته اند ، مصيبتي است كه طاقت شنيدنش را هم نداريم.
پس اي عزيز فكري كن و چاره جويي نما و راه نجاتي و وسيله خلاصي از براي خود پيدا كن ، و به خداي ارحم الراحمين پناه ببر ، و در شب هاي تاريك با تضرع و زاري از آن ذار مقد تمنا كن كه تو را اعانت كند در اين جهاد نفس ، تا ان شاء الله غالب شوي و مملكت وجودت را رحماني گرداني ،و جنود شيطان را از آن بيرون كني ، و خانه را به دست صاحبش دهي تا سعادت ها و بهجت ها و رحمت هايي خداوند به تو عطا فرمايد كه تمام چيزهايي كه شنيدي از وصف بهشت و حور و قصور ، پيش آن ها چيزي نباشد و آن سلطنت كليه الهيه است كه خبر دادند اولياي خدا از اين ملت بيضاي حنيف ، و بالا تر از آن چيزهايي است كه نه گوش احدي شنيده و نه به قلب بشري خطور كرده.
2ـ در اشاره به بعضي قواي باطنيه است
بدان كه خداوند تبارك و تعالي به يد قدرت و حكمتش در عالم غيب و باطن نفس ،قوايي خلق فرموده است كه داراي منافع بي شمار است و آنچه مورد بحث ما است در اين مورد سه قوه است و آن واهمه و غضبيه و شهويه است.
و هر يك از اين قوا ، منافع كثيره دارند از براي حفظ نوع و شخص و تعمير دنيا و آخرت كه علما ذكر كرده اند و اكنون ما رابه آن احتياجي نيست. و آنچه لازم است در اين مقام تنبه دهم آن است كه اين سه قوه ، سرچشمه تمام ملكات حسنه و سيئه و منشأ تمام صور غيبيه ملكوتيه است.
و تفصيل اين اجمال آن كه ؛ انسان همين طور كه در اين دنيا يك صورت ملكي دنيا وي دارد كه خداوند بارك و تعالي آ“ را در كمال حسن و نيكويي و تركيب بديع خلق فرموده ، كه عقول تمام فلاسفه و بزرگان در آن متحير است ، و علم معرفه الاعضاء و تشريح تا كنون نتوانسته است معرفت درستي در حال آن پيدا كند ، و خداوند انسان را از بين مخلوقات ، امتياز داده است به حسن تركيب و جمال نيكو منظر ،كذلك از براي او ، يك صورت و شكل ملكوتي غيبي است كه آن صورت تابع ملكات نفس و خلق باطن است در عالم بعد از موت ، چه برزخ باشد يا قيامت ، انسان اگر خلق باطن و ملكه و سريره اش انساني باشد ، صورت ملكوتي او نيز صورت انساي است. ولي اگر ملكاتش غير ملكات انساني باشد ، صورتش انساني نيست و تابع آن سريره و ملكه است. مثلاً اگر ملكه شهوت و بهيميت بر باطن او غلبه كند و حكم مملكت باطن ، حكم بهيمه شود ، انسان صورت ملكوتيش ، صورت يكي از بهائم است مناسب با آن خلق ، و اگر ملكه غضب و سبعيت بر باطن و سريره اش غلبه كند ، و حكم مملكت باطن و سريره ، حكم سبع شود ، صورت غيبيه ملكوتيه ، صورت يكي از اسباع است. و اگر و هم و شيطنت ملكه شد ، و باطن و سريره داراي ملكات شيطانيه شد ، از قبيل خدعه ، تقلب ، نميمه ، غيبت ، صورت غيب و ملكوتش يكي از شياطين است به مناسبت آن.
و گاهي ممكن است به طريق تركيب دو ملكه يا چند ملكه ، منشأ صورت ملكوتي شود . آن وقت به شكل هيچ يك از حيوانات نمي شود ، بلكه صورت غريبي پيدا مي كند كه هيچ آن صورتمدهش و موحش بدتركيب در يان عالم سابقه ندارد.
از پيغمبر خدا – صلي الله عليه و آله - نقل شده كه :ط بعضي مردم در قيامت محشور مي شوند به صورتهايي كه نيكو است پيش آنها ميمون ها و انترها»
بلكه ممكن است از براي يك نفر در آن عالم . چند صورت باشد . زيرا كه آن عالم ، مثل اين عالم نيست كه يك چيز بيش از يك صورت قبول نكند . و اين مطلب مطابق با برهان نيز هست و درمحل خود مقرراست .
و بدان كه ميزان در اين صورمختلفه كه يكي از آنها انسان است و باقي چيزهاي ديگر ، وقت خروج نفس است و از اين بدان ، و پيدا شدن مملكت برزخ و غلبه سلطان آخرت ، كه اولش در برزخ است در وقت خروج از بدن ،كه با هر ملكه يي از دنيا (رفت) ، آن ملكه صورت آخرتي مي گيرد ، و چشم ملكوتي برزخي او را مي بيند ، و خود او هم ،وقت گشودن چشم برزخي ،خود را به هر صورتي هست ، مي بيند ، اگر چشم داشته باشد . لازم نيست كسي كه در ين دنيا به صورت هست ، آن جا هم به همان صورت باشد. خداي تعالي مي فرمايد (ب) نقل از بعضي كه در وقت حشر مي گويند: خدايا چرا مرا كور محشور كردي ، با آن كه در دنيا چشم داشتم ؟ جواب مي فرمايد : چون تو آيات ما را فراموش كردي ، امروز فراموش شدي. اي بيچاره تو چشم ملكي ظاهر بين داشتي ، ولي باطن و ملكوتت كور بود . كوري خودت را حالا ادراك كردي ،و الا از اول كور بودن و چشم بصيرت باطني كه آيات خدا را به آن مي بينند ،نداشتي. اي بيچاره توقامت مستقيم و صورت خوش تركيب ملكي داري. ميزان ملكوت و باطن ، غير از اين است . بايد استقامت باطني پيدا كني تا مستقيم القامه ، در قيامت باشي. بايد روحت ، روح انساني باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت ، صورت انسان باشد . تو گمان يم كني كه عالم غيب و باطن ، كه عالم كشف سراير و ظهور ملكات است ، مثل عالم ظاهر و دنيا است كه اختلا و اشتباه در كار باشد.چشم و گوش و دست وپا و ساير اعضايت ، همه با زبان ملكوتي ، بلكه به قول بعضي ها با صورتهاي ملكوتي ،شهادت به هرچه كردي، مي دهند.
هان اي عزيز! گوش دل باز كن ، و دامن همت به كمر زن ، و به حال بدبختي خود رحم كن . شايد بتواني خود را به صورت انسان گرداني ، و از اين عالم به صورت آدمي بيرون روي كه آن وقت از اهل نجات و سعادتي . مبادا گمان كني اين ها موعظه و خطابه است . اينها همه نتيجه برهان حكمي حكماي عظام ، و كشف اصحاب رياضت ،و اخبار صادقين و معصومين است . در اين اوراق ،بناي اقامه برهان و نقل اخبار و آثار زيادنيست .
3ـ دربيان جلوگيري انبيا از اطلاق طبيعت
بدان كهو هم و غضب و شهوت ، ممكن است از جنود رحماني باشند ، و موجب سعادت و خوشبختي انسان گردند ، اگر آن ها را تسليم عقل سليم و انبياء عظيم الشان نمايي . و ممكن است از جنود شيطاني باشند ، اگر آنها را سرخ ود گرداني ، و وهم بر آن دو قوه به اطلاق عنان ، حكومت دهي . و اين نيز پوشيده نماند كه هيچ يك از انبياءعظام- عليهم السلام – جلو شهوت و غضب و وهم را به طور كلي نگرفته اند ،و هيچ داعي الي الهل تاكنون نگفته است بايد شهوت را بكلي كشت ، ونائره غضب را بكلي خاموش كرد، و تدبير و هم را از دست داد. بلكه فرموده اند بايد جلو آنها را گرفت كه در تحت ميزان عقلي و قانون الهي انجام وظيفه دهند. زيرا اين قوا ، هر يك مي خواهند كار خود را انجام و به مقصود خويش نايل شوند ، اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود . مثلاً نفس بهيمي مستغرق شهوت خود سر عنان گسيخته مي خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چه به زناي با محصنات در خانه كعبه باشد . و نفس غضوب خود سر ،ميخواهد انجام مطلوب خود هد ، اگر چه مستلزم قتل انبياء و اولياء گردد ، و نفس داراي واهمه شيطانيه ، مي خواهد كار خود را انجام دهد اگر چه مستلزم فساد در ارض باشدو عالم در هم و بر هم گردد.
انبياء- عليهم السلام – آمدند ، قانون ها آوردند و كتاب هاي آسماني بر آنها نازل شد كه جلوگيري از اطلاق و زياده روي طبيعت كنند ،و نفس انساني را در تحت قانون عقل و شرع در آوردند، و آن را مرتاض و مودب كنندكه خارج از ميزان عقل و شرع رفتار نكند. پس هر نفسي كه با قوانين الهيه و م وازين عقليه ، ملكات خود را تطبيق كرد ، سعيد است و از اهل نجات مي باشد ، و الا پناه ببرد به خداي تبارك و تعالي از آن شقاوت ها و بدبختي ها و ظلمت ها و سختي ها كه در پيش دارد و از آن صورت هاي موحشه و مدهشه كه در برزخ و قبر و در قيامت و جهنم مصاحب او است ، و از نتيجه ملكات و اخلاق فاسده كه پايبنده او است .
4ـ در بيان ضبط خيال است
بدان كه اول شرط از براي مجاهد در اين مقام و مقامات ديگر كه مي تواند منشأ غلبه بر شيطان و جنودش شود، حفظ طاير خيال است . چون كه اين خيال مرغي است بس پرواز كن ، كه در هر آني به شاخي خود را مي آويزد ، و اين موجب بسي از بدبختي ها است . و خيال يكي از دستاويزهاي شيطان است كه انسان را به واسطه آن بيچاره كرده ، به شقاوت دعوت مي كند . انسان مجاهد كه در صدد اصلاح خود برآمده و مي خواهد باطن را صفايي دهد ، و آن را از جنود بليس خالي كند بايد زمام خيال را در دست گيرد ، و نگذارد هر جا مي خواهد پرواز كند و مانع شود از اين كه خيال هاي فاسد باطل براي او پيش آيد ، از قبيل خيال معاصي و شيطنت . هميشه خيال خود رامتوجه امور شريفه كند ، و اين اگر چه در اول امر قدري مشكل بنظر مي رسد و شيطان و جنودش آن را به نظر ، بزرگ جلوه يم دهند ، ولي با قدري مراقبت و مواظبت ، امر سهل مي شود .
ممكن است براي تجربه ، تو نيز چندي درصدد جمع خيال باشي و مواظبت كامل از آن كني. هر وقت مي خواهد متوجه امر پست و خسيسي شود ، آن را منصرف كني و متوجه كني به امور ديگر ، از قبيل مباحات يا امرو ارجحه شريفه. اگر ديدي نتيجه گرفتي ، شكر خداي تعالي كن بر اين توفيق ، و اين مطلب را تعقيب كن ، شايد خداي تو به رحمت خودراهي براي تو باز كند از ملكوت ،كه هدايت شوي به صراط مستقيم انسانيت ،و كار سلوك الي الله تعالي براي تو آسان شود . و ملتفت باش كه خيالات فاسده قبيحه و تصوراتباطله از القاآت شيطان است كه مي خواهد جنودخود را در مملكت باطن تو بر قرار كند ، و تو كه مجاهدي با شيطان و جنودش ، مي خواهي صفحه نفس را مملكت الهي و رحماني كني ،بايد مواظب كيد آن لين باش ي،و اين اوهام برخلاف رضاي حق تعالي را از خود دورنمايي تا ان شاء الله در اين جنگ داخلي ، اين سنگر را كه خيل مهم است از دست شيطان و جنودش بگيري كه اين سنگر ، بمنزله سرحد است. اگر اين جا غالب شدي ، اميدوار باش.
واي عزيز! از خداي تباركو تعالي در هر آن استعانت بجوي و استغاثه كن در درگاه معبودخود ، و با عجز و الحاح عرض كن : بارالها ! شيطان دشمن بزرگي است كه طمع بر انبياء و اولياي بزرگ تو داشته و دارد . تو خودت با اين بنده ضعيف گرفتار اماني و اوهام باطله و خيالات و خرافات عاطله ، همراهي كن كه بتواند از عهده اين دشمن قوي بر آيد ، و در اين ميدان جنگ با اين دشمن قوي كه سعادت و انسانيت مراتهديد مي كند ، تو خودت با من همراهي فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاص تو خارج كنم و دست اين غاصب را از خانه مختص به تو كوتاه نمايم.
5ـ در موازنه است
و از چيزهايي كه انسان را در يك سلوك معاونت مي كند و انسان بايد مواظب آن با « موازنه » است ، و آن چنان است كه انسان عاقل ، منافع و مضار هر يك از اخلاق فاسده و ملكات رذيله را كه زاييد شده شهوت و غضب و واهمه است كه سرخودند و در تحت تصرف شيطان ،مقايسه كند با منافع و مضار هر يك از اخلاق حسنه و فضايل نفسانيه و ملكات فاضله كه زاييده شده اين ها است كه در تحت تصرف عقل و شرعند ، و ملاحظه كند آيا كدام يك را خوب است اقدام كند. مثلاً منافعي كه از براي نفسي كه داراي شهوت مطلق العنان است و آن در او رسوخ پيدا كرده و ملكه مستقره شده ، و از ان ملكات بسياري پيدا شده و رذايل بيشماري فراهم امده ، اين است كه به هر فجوري دسترسي پيدا كند ، مضايقه نكند و هر مالي از هر راهي به دستش مي ايد از ان ربرگردان نباشد ، و هرچه مطابق با ميل او است ، مرتكب شود و اگر چه مستلزم هر امر فاسدي گردد.
و منافع غضب كه ملكه نفسي شد و از آن ملكات و رذايل ديگر پيدا شد ،آن است كه به هر كس دستش رسيد با قهر و غلبه ظلم كند ، و هرك س با او مختصر مقاومتي كند ، هر چه بتواند با او بكند ، و با اندك ناملايمي ، جنگ و غوغا بپا كند ، و به هر وسيله شده ، مضار ناملايمات خود را از خود دور كند ولو منجر به هر فسادي در عالم هم بشود. و همين طور منافع نفس صاحب واهمه شيطانيه كه در آن ، اين ملكه رسوخ يدا كرده ،اين است ه با هر شيطنت و خدعه شده ، كار غضب و شهوت را راه بيندازد ، و با هر نقشه اطله شده بر بندگان خدا رياست كند ، گرچه به بيچاره نمودن يك عائله باشد ، يا به بينوانمودن يك شهر يا مملكت.
اين ها منافعي است كه اين قوا دارند در صورتي كه در تحت تصرف شيطان باشند. در صورتي كه وقتي درست فكر كنديو ماحظه حال اين اشخاص را بنماييد ، هر كس هرچه قوي هم باشد و هر قدر به آمال و آرزويش هم برسد ، باز هزار يك آمالش را بدست نياورده. بلكه در اين عالم ، ممكن نيست آمال اداره شود و هر كس به آرزويش برسد. براي اين كه اين عالم ، دار مزاحمت است ، و مواد اين عالم از اجراي داراده ما تعصي دارند ،و ميل و آرزوي ما نيز محدود به حدي نيست. مثلاً قوه شهويه در انسان ، طوري است كه اگر زنهاي يك شهر به فرض محال به دست او بيايد . باز متوجه زن هاي شهر ديگر است. و اگر از يك مملكت نصيبش شد . متوجه مملكت ديگر است ، و هميشه آنچه ندارد مي خواهد ، با اين كه اين ها گفته شد ، فرضي است محال و خيالي است خام. با وجود اين ، تنور شهوت باز فروزان است و انسان به آرزوي خود نرسيده.
و همين طور قوه غضب در انسان طوري مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكت شود ، متوجه مملكت ديگر مي شود كه آن را به دست نياورده. بلكه اهر چه به دستش بيايد ، در اوايل قوه زيادتر مي شود. هركس منكر است مراجعه به حال خود كن و به حال اهل اين عمل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت. آن وقت خود ، تصديق مارا مي كند.
پس انسان هميشه عاشق چيزي است كه ندارد و به دست او نيست ، و اين فطرتي است كه مشايخ عظام و حكماي بزرگ اسلام خصوصاً استاد و شيخ ما در معارف الهيه ، جناب عارف كامل آقاي آقا ميرزا محمد علي شاه آبادي ، روحي له الفداء ، به آن ،كثيري از معارف الهيه را ثباابت مي فرمايند كه آنها به مقصد ما مربوط نيست.
در هر حال وقتي كه انسان فرضا ً به مقاصد خود برسد ، آيا استفاده او چند وقت است؟ آيا قواي جواني او تا چند وقت برقرار است؟ وقتي بهار عمر رو به خزان گذاشت ، نشاط از دل و قوه از اعضا مي رود. ذائقه از كار مي افتد. طعم ها درست ادراك نمي شود. چشم و گوش و قوه لمس و قواي ديگر بيكاره مي شوند. لذات بكلي ناقص يا نابود مي شود. امراض مختلفه هجوم مي ؤارود. جهاز هضم و جذب و دفع و جهاز تنفس ، كار خود را نمي تواند انجام دهد. جز آه سرد و دل پردرد و حسرت و ندامت چيزي براي انسان باقي نمي ماند. پس مدت استفاده انسان از اين قواي جسماني ، از بعد از تميز و فهم خوب و بد تا زمان افتادن قوا از كار يا ناقص شدن آن ها ، بيش از سي چهل سال سال براي مردم قوي البنيه و صحيح و سالم نيست. آن هم در صورتي كه به امراض و گرفتاري هاي ديگر كه همه روزه مي بينيم و غافل هستيم برنخورد.
من عجالتاً براي جناب عالي فرض مي كنم در عالم خيال ، كه مايه ندارد ،صد و پنجاه سال عمر ، و فراهم بودن تمام بساط شهوت و غضب و شيطنت ، و فرض مي كنم كه هيچ ناملايمي هم براي شما بپيش آمد نكند ،و هيچ چيز بر خلاف مقصد شما نشود. آيا بعد از اين مدت كم كه مثل باد مي گذرد ،عاقبت شما چيست ؟ آيا از اين لذات چه ذخيره اي كرديد براي زندگي هميشگي خود؟ براي رزو بيچارگي و روز فقر و تنهايي خود ، براي برزخ و قيامت خود ،براي ملاقات ملائكه خدا و اولياي خدا و انبياي او ، جز يك سلسله اعمال قبيحه منكره كه صورت آن ها را در برزخ و قيامت به شما تحويل مي دهند ،كه صورت آنها را جز خداوند تبارك و تعالي ، كسي ديگر نمي داند چيست؟
تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قيات و غير آن ها را كه شنيدي و قياس كردي به آتش دنيا و عذاب دنيا ، اشتباه فهميدي ،بد قياس كردي. آتش اين عالم .يك امر عرضي سردي است. عذاب اين عالم ،خيلي سهل و آسان است. ادراك تو در اين عالم ، ناقص و كوتاه است. همه آتش هاي اين عالم را جمع كنند ، روح انسان را نمي تواند بسوزاند. آن جا آتشش ، علاوه بر اين كه جسم را مي سوزاند ، روح را مي سوزاند. قلب را ذوب مي كند. قؤاد را محترق مي نمايد. تمام اين ها را كه شنيدي و آنچه تانون از هر كه شنيدي ،جهنم اعمال تو است كه در آن جا حاضر مي بيني كه خداي تعالي مي فرمايد: « و وجدوا ما عملو حاضراً »
يعني يافتند آنچه كرده بودند حاضر. اين جا مال يتيم خوردي ،لذت بردي ، خدا مي داند آن صورتي كه در آن عالم از آن ،در جهنم مي بيني ،و آن لذتي كه در آن جا نصيب تو است چيست؟ اين جا بد گفتي به مردم ،قلب مردم را سوزانيدي. اين سوزش قلب عباد خدا را ،خدا مي داند چه عذابي دارد در آ ندنيا ، وقتي كه ديدي ، مي فهمي چه عذابي خودت براي خودت تهيه كردي. وقتي غيبت كردي ،صورت ملكوتي او براي تو تهيه شد ،به تو رد مي شود ،با او محشوري و خواهي عذاب آن را چشيد. اين ها جهنم اعمال ، كه جهنم سهل و آسان و سرد و گوارا مو مال كساني است كه اهل معصيت خهستند. ولي براي اشخاصي كه ملكه فاسده و رذيله باطله پيدا كردند از قبيل ملكه طمع ، حرص ، جحود ، جدال ،شره ،حب مال و جاه و دنيا و ساير ملكات پست ، جهنمي است كه نمي شود تصور كرد. صورت هايي است كه در قلب من و تو خطور نمي كند كه از باطن خود نفس ،ظهور مي كند كه اثر آن جهنم از عذاب آن ها گريزان و به وحشت هستند.
در بعضي از روايات موثقه است كه در جهنم يك وادي است از براي متكبرها كه او را سقر مي گويند. شكايت كرد به خداي تعالي از شدت گرمي و حرارت و خواست از خداي تعالي كه اذن دهد او را نفس بكشد. پس از اذن ، نفسي كشيدكه جهنمم محترق گرديد.
گاهي اين ملكات اسباب مي شود كه انسان را مخلد در جهنم مي كند ، زيرا كه ايمان را از انسان مي گيرند. مثل « حسد »كه در روايات صحيحه ما است كه ايمان را حسد مي خورد ، همانطور كه آتش هيزم را مي خورد .و مثل حب دنيا و شرف و مال كه در روايات صحيح است كه دو گرگ اگر در گله بي شبان رها شود ، يكي از آن ها در اول گله و يكي در آخرش ،زودتر آن ها را هلاك نمي كنند از حب شرف و حب دنيا كه ين مؤمن را از او مي گيرد.
خدا نكند عاقبت معاصي منتهي بشود به ملكات و اخلاق ظلماني زشت و آن ها منتهي شود به رفتن ايمان ،و مردن انسان با حال كفر كه جهنم كافر و جهنم عقايد باطله از آن دو جهنم بمراتب ساخت تر و سوزان تر و ظلماني تر است.
اي عزيز! در علوم عاليه ثابت شده است كه « مراتب اشتداد غير متناهي است. » هر چه تصور كني و تمام عقول تصور كنند شدت عذاب را ، از آن شديد تر هم ممكن است. اگر برهان حكما را نديدي يا كشف اهل رياضت را باور نداري ،تو كه بحمدالله مؤمني. انبياء صلاوات الله عليهم را صادق مي داني. تو كه ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين ـ سلام الله عليه ـ را صحيح مي داني.. تو كه مناجات مولاي متقيان ، اميرالمؤمنين سلام الله عليه را ديدي . تو كه مناجات سيد الساجدين عليه السلام را در دعاي ابوحمزه ديد. قدري تأمل كن در مضمون آن ها . قدري تفكر نما در فثقرات آن ها. لازم نيست يك دعاي طولاني را يك دفعه با عجله و شتاب بخواني تفكر در معانيش نكني. بنده و شمال حال سيد سجاد عليه السلام را نداريم كه آن دعاي مفصل را با حال بخوان و تفكر كن در فقراتش ، شايد صاحب حال شوي.
از همه گذشته ، قدري تفكر در قرآن كن. ببين چه عذابي را وعده كرده كه اهل جهنم از مالك مي خواهند كه آن ها را بكشد. هيهات كه مرگ در كار نيست. ببين خداي تعالي مي فرمايد: « يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله ». آيا اين چه حسرتي است؟ كه خداي تعالي با آن عظمت ، با اين تعبير ذكر مي فرمايد. تدبر كن در ايه شريفه قرآن. بي تأمل و تدبر از آن مگذر « يوم ترونها تذهل كل مرضعه عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و تري الناس سكارا و ماهم بسكارا و لكن عذاب الله شديد ».وصف روز قيامت را مي كند. مي فرمايد: روزي كه فراموش مي كند هر شيردهي از آنچه شر مي دهد ، و مي اندازد هر آبستني بچه خود را ، و مي بيني مردم را مست ، با اين كه آن ها مست نيستند ولكن عذاب خدا سخت است.
درست تفكر كن عزيزم! قرآن ـ نعذب بالله ـ كتاب قصه نيست. شوخي با شما نمي كند. ببين چه مي فرمايد؟ اين چه عذابي است كه عزيز ما را از ياد مي برد. حامله را بي بار مي كند. آيا چه عذابي است كه خداوند تبارك و تعالي با آن عظمت ،او را وصف مي كند به شدت و جاي ديگر به عظمت. چيزي را كه خداي تبارك و تعلاي كه عظمت او حد و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتهي ندارد ،توصيف به شدت و عظمت كند آيا چه خواهد بود؟ خدا مي داند عقل من و تو و فكر همه بشر از تصور عاجز است. اگر مراجعه به اخبار و اثار اهل بيت عصمت و طهارت كني و تأمل در آن ها نمايي ،مي فهمي كه قضيه عذاب آن عالم ، غير از اين عذاب هايي است كه فكر كردي. قياس به عذاب اين عالم كردن ،قياس باطل غلطي است.
من براي تو يك حديث شريف از شيخ جليل القدر صدوق طايفه نقرل مي كنم كه بداني مطب چيست؟ مصيبت چقدر است؟ با اينكه اين حديث راجع به جهنم اعمال است كه سردتر از همه جهنم هاست. اولاً بايد بداني كه شيخ صدوق كه اين حديث از او است ، كسي است كه تمام علماء اعلام از او كوچكي مي كنند و او را به جلالت قدر مي شناسند. آن بزرگوار ، كسي است كه به دعاي اما عليه السلام متولد شده. آن كسي است كه مورد لطف امام زمان ـ عليه السلام و عجل الله تعالي فرجه ـ بوده و نويسنده به طريق هاي عديده از بزرگان علماء اماميه ـ عليهم رضوان الله ـ متصل به شيخ صدوق حديث را نقل مي كنم ،و مشايخ بين ما و صدوق ،همه از بزرگان وثقات اصحابند. پس اگر از اهل ايماني ، بايد به اين حديث معتقد باشي.
روي الصدوق باسناده عن مولينا الصادق عليه السلام قال:
« بينا رسول الله صلي الله عليه آله ذات يوم قاعداً اذ اتاه جبرئيل و هو كئيب حزين متغيراللون فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا جبرئيل مالي اراك كئيباً حزيناً؟ فقال: يا محمد فكيف لا اكون كذالك و انما وضعت منافيخ جهنم الليوم. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: و ما منافيخ جهنم يا جبرئيل؟ فقال: ان الله تعالي امر بالنار فأوقد عليها الف عام حتي احمرت ،ثم امربها فأقد عليها الف عام حتي ابيضت ثم امربها فأوقد عليها الف عام حتي اسودت و هي سوداء مظلمه. فلو ان حلقه من السلسله التي طولها سبعون ذراعاً وضعت علي الدنيا من حرها ولو ان قطره من الزقوم و الضريع قطرت في شراب اهل الدنيا مات اهل الدنيا من نتنها. قال: فبكي رسول الله صلي الله عليه و آله و بكي جبرئيل فبعث الله اليهما ملكاً ، فقال: ان ربكما يقرأ كما السلام و يقول: اني امنتكما من ان تذنبا ذنباً اعذ بكما عليه ».
حاصل ترجمه حديث شريف اين است كه در بين اين كه روزي رسول خدا (ص) نشسته بود ، جبرئيل آمد در خدمتش ،در صورتي كه افسرده و محزون بود و رنگش متغير بود. پيغمبر فرمود: اي جبرئيل چرا تو را افسرده و محزون مي بينم؟ گفت: اي محمد(ص) چرا چنين نباشم؟ در صورتي كه امروز گذاشته شد دمهاي جهنم. پيغمبر فرمود: چه چيز است دمهاي جهنم؟ عرض كرد: همانا خداي تعالي امر فرمود به آتش ،برافروخته شد هزار سال تا سرخ شد. بعد از ان امر فرمود به آن افروخته شد هزار سال تا سفيد شد. پس از آن امر فرمود به آن ، افروخته شد هزار سال تا سياه شد و آن سياه و تاريك است. پس اگر يك حلقه از زنجيري كه بلندي آن هفتار ذراع است گذاشته شود بر دنيا ، هر اينه آب مي شود دنيا از حرارت آن و اگر قطره يي از زقوم و ضريع آن بچكد در آب هاي اهل دنيا همه مي ميرند از گند آن . پس گريه كرد رسول خدا (ص) و جبرئيل گريان شد. پس خداي تعالي فرستاد به سوي آنها فرشته اي . عرض كرد خداي شما سلاما مي رساند به شما و مي فرمايد من ايمن كردم شما دو تن را از اين كه گناهي كنيد كه من عذاب كننم شما را به واسطه آن.
از عزيز! امثال اين حديث شريف بسيار است. و وجود جهنم و عذاب اليم آن از ضروريات جميع اديان و واضحات برهان است و اصحاب مكافه و ارباب قلوب ،در همين عالم نمونه آن را ديده اند. دست تصور و تدبر كن در مضمون اين حديث كمر شكن. آيا اگر احتمال صحت هم بدهي ، نبايد ثل ديوانه ها سر به بيابان بگذاري؟ چه شده كه ما اين قدر در خواب غفلت و جهالتيم؟! آيا ملكي مانند رسول الله و جبرئيل بر ما نازل شده و مارا از عذاب خدا ايمن كرده؟! يا يان كه رسول خدا و اولياء او تا آخر عمر هم از خوف خدا قرار دنداشند و خواب و خواراك نداشتند؟ ولي كارخانه خدا از خوف خدا غش مي كرد. علي بن الحسن(ع) امام معصوم ،گريه ها و زاري هايش و مناجات و عجز و نالهايش ،دل را پاره پاره مي كند. ما را چه شده كه هيچ حيا نكرده ،در محضر ربوبيت ، اين قدر هتك حرمات و نواميس الهي را مي كنيم؟ واي بر ما و برغفلت ما ! اي واي بر ما و بر شدت سكرات موت ما. اي واي بر ما در برزخ و سختي هاي آن ، و در قياتمت و ظلمت هاي آن. اي واي بر حال ما در جهنم و عذاب و عقاب آن.
6ـ در معالجه مفاسد اخلاقيه
هان اي عزيز از خواب بيدار شود. از غفلت تنبه پيدا كن ، و دامن همت به كمر زن ، و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار ، و تا عمر باقي است و قواي تو در تحت تصرف تو است و جواني برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده ، و ملكات رذيله بر تو چيره نگرديده ، چاره يي كن و دوايي براي رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهي بريا اطفاء نائره شهوت و غضب پيدا نما.
بهترين علاج ها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براي اين مفاسد اخلاقي فرموده اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مي بيني ، در نظر بگيري و بر خلاف آن تا چندي مردانه قيام و اقدام كني ، و همت بگماري بر خلاف نفس تا مدتي ،و بر ضد خواهش آن رذيله رفتار كني و از خداي تعالي در هر حال توفيق طلب كني كه با تو اعانت كند در اين مجاهده ، مسلماً بعد از مدت قليلي ، آن خلق زشت رفع شده و شيطان و جندش از اين سنگر فرار كرده ، جنود رحماني به جاي آن ها برقرار مي شود.
مثلاً يكي از ذمائم اخلاق كه اسباب هلاكت انسان است ، و موجب فشار قبر است . و انسان را در دو دنيا معذب دارد ، بد خلقي با اهل خانه يا همسايگان يا هم شغلها يا اهل بازار و محله است كه اين زاييده غضب و شهوت است. اگر انسان مجاهد ،مدتي در صدد برآيد كه هر وقت ناملايمي پيش آمد مي كند از براي او ، و آتش غضب شعله ور مي شود ، و بناي سوزاندن باطن را مي گذارد ، و دعوت مي كند او را بر ناسزا گفتن و بد گويي كردن،بر خلاف نفس اقدام كرده ،عاقبت بد ونتيجه زشت اين خلق را يا دبياورد ،و در عوض ملايمت بخرج بدهد ، و در باطن ، شيطان را لعن كد و به خدا از او پناه ببرد ، من به شما قول مي دهم كه اگر چنين رفتاري كنيد ، بعد از چند مرتبه تكرار ، آن خلق بكليعوض شده ، و خلق نيكو در باطن مملكت شما منتزل مي كند. ولي اگر مطابق ميل نفس رفتار كنيد ،اولاً در همين عالم ، ممكن است شما را نيست و نابود كند. پناه مي برم به خداي تعالي از غضب ، كه مي شود در يك آن ، انسان را در دو دنيا هلاك كند. خداي ناخواسته موجب قتل نفسي بشود. ممكن است انسان در حال غضب به نواميس الهيه ناسزا بگويد ، چنانچه ديديم مردم را در حال غضب كه رده گفتند و مرتد شدند.
حكما فرموده اند كه « كشتي بي نا خدا كه در موج هاي سخت دريال گرفتار شود ، به نجات نزديك تر است از انسان در حال غضب. » يا اگر خداي نخواسته ،اهل جدال و مرذء در مباحثه علميه هستي ـ كما اين كه بعضي از ما طلبه ها گرفتار اين سريره زشت هستيم ـ مدتي بر خلاف نفس اقدام كن. در مجالس رسمي كه مشحون به علماء و عوام است ، مباحثه كه پيش آمد كرد ، ديدي طرف صحيح مي گويد ، معترف به اشتباه خودت بشو و تصديق آن طرف را بكن. اميد است در اندك زماني ،رفع شود اين رذيله. خدا نكند كه حرف بعضي از اهل علم و مدعي مكاشفه درست باشد. مي گويد: « براي من در يكي از مكاشفات ، كشف شد كه تخاصم اهل نار كه خداي تعالي اطلاع مي دهد ـ مجادله هاي علم و حديث است. »
انسان اگر احتمال صحت هم بدهد ، بيد خيلي درصدد رعف اين خصلت باشد. « روي عن عده من الاصحاب انهم قالوا: خرجا علينا رسول الله صل اه عليه و آله يوماً و نحن نتماري في شي ء من امر الدين فغضب غضباً شديداً لم يغضب مثله ، ثم قال: انما هلك من كان قبلكم بهذا. ذروا المراء فأن المؤمن لا يماري ،ذرو المراء فأن المماري قد تمت خسارته ، ذروا المراء فذن المماري لا اشفع له يوم القيامه ،ذرو المراء فأني زعيم بثلاث ابيات في الجنه في رياضها و اوسطها و اعلاها لمن ترك المراء و هو صادق ، ذروا المراء فأن اول ما نهاني عنه ربي بعد عباده الأوثان المراء»و عنه صلي الله عليه و آله « لا يستكمل عبد حقيقه الايمان حتي يدع المراء و ان كان محقاً ».
احديث در اين باب بسيار است. چه قدر زشت است كه انسان به واسطه يك مغالبه جزئي كه هيچ ثمري و اثري ندارد ،از شفاعت رسول اكرم (ص) محروم بماند ،و مذاكره علم را ،كه افضل عبدادات و طاعات است اگر با قصد صحيح باشد به صورت اعظم معاصي در آورد ، و تالي عبادت اوثانش كند. در هر حال انسان بايد يك يك از اخلاق قبيحه فغسده را در نظر گرفته ، به واسطه خلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند. وقتي غاصب بيرون رفت ، صاحب خانه خودش مي ايد ، محتاج به زحمت ديگري نيست ، وعده خواهي نمي خواهد. چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيد و انسان موفق شد كه جنود ابليس را از اين مملكت خارج كند ، و مملكتش را محل سكناي ملائكه الله و معبد عباداله الصالحين قرار دارد ، كار سلوك الي الله آسان مي شود و راه مستقيم انسانيت ،روشن و واضح مي گردد ، و ابواب بركات و جناب به روي او مفتوح مي گردد ، و ابواب جهنم و دركات آن به روي او بسته مي گردد. خداي تبارك و تعالي به نظر لطف و مرحمت به او نظر مي كند و در سلك اهل ايمان منخرط مي شود ،و از اهل سعادت و اصحاب يمين مي شود ، و راهي از باب معارف الهيه كه غايت ايجاد خلق جن و انس است بر او باز مي شود ، و خداي تبارك و تعالي رد آن راه پر خطر از او دستگيري مي فرمايد. و مي خواستيم اشاره به مقام سوم نفس و كيفيت مجاهده آن بنماييم ،و مكايد شيطان را در آن مقام نيز خاطرنشان كنيم ليكن مقام را مناسب نديديم. اين است كه صرف نظر نموده ، از خداي تبارك و تعالي ، توفيق و تأييد مي طلبم كه رساله مفرده يي در آن باب بنگارم.
آنگاه كه جان و جهان در سكوت نيستي و پوچي خزيده بود طنين نخستيني كه در فضاهاي عدم كاينات پيچيده سايش قلم بود بر لوح آفرينش خداوندي.
و دستان نقاش خالقي كه پهنة هزار نقش خلقت را به تصوير مي كشيد، اول آفريده را قلمي تراشيد كه بر آنچه مي سراييد و مي نوشت، سوگند گفته بود كه:«نْ وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُون»
آنگاه كه سنگ هاي حراء، متبرك به گامهاي هاشمي مردي شد كه به خلوت نبوت كردگار مي شتافت، نوايي از افلاك، آسمان تيره از جهل خاك را شكافت ... و پيامبري در آغوش وحي به خواندن و آموختن تلكم كرد كه: «اِقْرَأَ بِاْسْمِ رَبِكَّ الَّذِي خَلَقَ»
و رشحة قدس احديت، اعجاز آخرين دين را به صفحه صحفه كتابي نگاشت تا مسلمين آيينش بدانند كه تعبد و تسليم در تعلم است...
توبه و جايگاه بلند آن در عرفان(۱)
يكىاز مباحث مهم درعرفان عملى و مقاماتالعارفين توبه است. توبه گرچه در نظر مفسران، علماى علماخلاق، متكلمان و محدثان از جايگاهى بلند و ارزشى والا برخوردار است اما عارفان و صوفيان توجهاى خاص و عنايتى ويژه به آن مبذول داشتهاند. سيرى اجمالى در آثار مشايخ بزرگ به وضوح نشانگر اين معنى است. از آثار ارزشمند آنان چنين بدست مىآيد كه تقريبا همه اينها توبه را از مهمترين مقامهاى سالك راه حق مىدانستهاند. بعنوان نمونه در آثار مختلف پير هرات از كشف الاسرار گرفته، منازل السائرين و صد ميدان و... اين مطلب با اهميتخاصى طرح شده است. (۱) محيىالدين عربى، چهره برجسته عرفان اسلامى باب مفصلى را در دايرةالمعارف بزرگ خود(الفتوحات المكيه) (۲) به اين امر اختصاص داده است.
نجمالدين رازى در «مرصادالعباد» (۳) دو مبحثبسيار مهم در اين مورد دارد. مولوى افزون بر طرح مسئله توبه در «مثنوى معنوى» به مناسبتهاى مختلفى، توبه نصوح را بطور جالب، جامع و مشروح بيان فرموده است. (۴) بلبل گلستان شعر و عرفان، حافظ شيرازى در حد قابل توجهى مسئله را مدنظر داشته و در سى و دو بيت از ديوان خود به بيان توبه پرداخته است، (۵) ابن فارض شبسترى، و نسفى هر كدام بنوبه خود بر اهميت اين موضوع اصرار ورزيدهاند. ما بعنوان نمونه سخنى از خواجه عبدالله انصارى را در ارزش والاى توبه نقل مىكنيم: «...توبه نشان راه است، و سالار بار، و كليد گنج، و شفيع وصال، و ميانجى بزرگ و شرط قبول و سر همه شادى.» (۶)
از نشانههاى اهميت توبه، تاريخ ديرينه آن است; زندگى آدم ابوالبشر (۷) در اين ناسوت خاكى با آن آغاز مىشود، پيام آوران بزرگى همانند ابراهيم، اسماعيل، (۸) يونس، (۹) موسى (۱۰) و پيامبر بزرگ اسلام - صلىالله عليه وآله - هموار در حال توبه و در طلب توبه الهى بودهاند. (۱۱) اميرالمومنين علىابن ابى طالب - عليهالسلام - كه همه صوفيان و عارفان بوجودش افتخار مىكنند و وى را مرشد مرشدان و... مىدانند - و فرزندان معصومش - بويژه امام زينالعابدين - عليهالسلام - رهنمودهايشان و خصوصا نيايشهايشان مملو از توبه و استغفار است و سلوك معنوى بسيارى از ستارههاى درخشان آسمان عشق و عرفان مانند رابعه عدويه، (۱۲) ابراهيمبن ادهم (۱۳) و فضيل عياض (۱۴) و... با توبه آغاز مىگردد و بسيارى از عارفان بزرگ آن را نخستين گام سالك در راه سازندگى مىدانند.
از ديدگاه قرآن هم كه بىگمان از مهمترين منابع عرفان است، دهها آيه به اين امر خطير اختصاص داده شده است، واژه «توبه» و مشتقاتش نود و دو بار و «استغفار» و مشتقاتش چهل و پنج مرتبه در كتاب خداى عزوجل استعمال شده است. افزون بر اينكه در آيات متعدد و مختلف ديگر هم بدون ذكرى از اين واژهها اين مسئله مطرح شده است. مفسران كتاب خدا نيز با عنايتى خاص به شرح و بسط و تفصيل معناى اين واژه كوتاه اما پر محتوا پرداختهاند; تاملى اندك در تفاسير شيعه و سنى بويژه تفاسير عرفانى به روشنى اين واقعيت را نشان مىدهد بعنوان نمونه پير هرات در تفسير ارزشمند خود ذيل اكثر آيات توبه و استغفار، در ابعاد گوناگون توبه سخن رانده است و آهنگ كلام وى نشانگر اين است كه گاه آنقدر تحت تاثير نورانيت قرآن قرار گرفته كه عنان اختيار از كف داده و مطالب والا و گرانقدرى كه سرشار از سوز، شيفتگى و عشق است، براى ما بيادگار گذاشته است. علامه طباطبايى نيز افزون بر تفسير اين آيات بحث مفصلى در ذيل آيات ۱۷ و ۱۸ سوره توبه طرح فرموده است. (۱۵)
اخبار و روايات بسيار زيادى نيز در اين باره وارد شده است كه بىگمان مورد استفاده و استشهاد عرفا در اين مبحثبوده است; مرحوم مجلسى مجموعهاى از اين روايت را در «بحارالانوار» گرد آورده است. (۱۶)
خواجه نصير طوسى - رضوانالله تعالى عليه - در تجريد نيز بابى را بعنوان توبه گشوده است و شارحان كتاب وى هم مطلب را مورد شرح و تفصيل قرار دادهاند (۱۷) از مجموع اينهانتيجه مىگيريم كه:
توبه در عرفان، اخلاق، (۱۸) قرآن، حديث و كلام از جايگاه والا و ارزش گرانقدرى برخوردار است.
به هرحال،توبه يكى از مقامات العارفين است، قبل از شروع بحث، به توضيح معناى مقام و سلوك مىپردازيم.
معناى سلوك و مقام
هدف عارف وصول به حق و رسيدن به محبوب است واين مهم جز از راه سلوك و طى مقامات بس دشوارى ميسرنمىگردد، و توبه يكى از اين منازل و مقامها است. از اينرو از باب مقدمه اشارهاى به معناى سلوك و مقام نموده و در اين مورد به نقل كلام تنى چند از عارفان بزرگ بسنده مىنماييم.
شيخ محمود شبسترى در توضيح معناى سلوك و مقام چنين مىفرمايد: «سلوك سالك سفرى معنوى است و در اين سفر مراحلى قطع مىكند و از منازلى مىگذرد در هر مرحله مقامى است كه سالك به آن در مىآيد و پس از اينكه در يك مقام به كمال رسيد به مقام برتر مىرود، مقام مرتبهاى از مراتب سلوك است كه به سعى و كوشش و اراده و اختيار سالك بدست مىآيد. روانباشد از مقام خود اندر گذرد بىآنكه حق آن مقام بگذارد. در جريان آمدن به اين مقامات وگذار از آنها آيينه دل سالك صفا مىپذيرد و از جهان معنوى به او فيضها مىرسد... سالك در قدم اول به توبه متصف مىگردد.» (۱۹)
و عزالدين كاشانى در«مصباحالهداية» مىفرمايد:«مقامات در اصطلاح صوفيان اقامتبنده است در عبادت از آغاز سلوك به درجهاى كه به آن توسل كرده است و شرط سالك آنست كه از مقامى به مقام ديگر ترقى كند. و در تعريف آن آوردهاند مراد از مقام مرتبهاى است از مراتب سلوك كه در تحت قدم سالك آيد و محل استقامت او گردد و زوال نپذيرد.» (۲۰)
تعداد و ترتيب مقامات
در تعداد منازل و مقامات و ترتيب و نظم آنها عبارات عارفان مختلف است. بعنوان مثال: ابونصر سراج (متوفى ۳۷۸) مراحل سلوك را هفت مقام مىداند كه به ترتيب عبارتند از: توبه و... ابومحمد الكلاباذى (م ۳۸۰) در كتاب «التعرف لمذهب اهل التصوف» از باب ۳۵ تا ۶۱ تاليف خود به ذكر پارهاى (۲۱) از مقامات پرداخته و از توبه آغاز و به توحيد ختم كرده است. (۲۲)
عزالدين كاشانى (م ۷۳۵) در مصباح الهدايه مقامات را ده مرحله دانسته است و از مقام توبه آغاز و به رضا ختم كرده است. به روايت هجويرى در كشفالمحجوب اول كسى كه اندر ترتيب مقامات و بسط احوال خوض كرد «ابوالحسن سرى بن المفلس السقطى» استاد و دايى جنيد بغدادى (۲۳) بود مىگويد هر كدام از انبيا مقامى دارند پس مقام آدم توبه بود. (۲۴) و حاصل سخن آنكه: سخن بزرگان عرفان و تصوف در تعداد منازل و مقامات مختلف است ، برخى تعداد آنها را هفت، و برخى ده و برخى چهل، روزبهان اصفهانى هزارويك ، پيرهرات (خواجه عبدالله انصارى) صد و... دانسته اند.
در چينش و نظم و ترتيب آنها نيز بهمان اندازه سخن عارفان مختلف است. در هرحال بسيارى از شخصيتهاى برجسته عرفان، توبه رامقام اول و نخستين منزل سير صعودى و سفر روحانى سالك دانستهاند.
توبه اولين مقام و منزل عارفان
بى گمان، سالك راه حق براى وصول به سرمنزل مقصود بايد منازل و مقاماتى را طى كند و توبه اولين مقام و منزل سالكان راه حق است. كسى كه مىخواهد به سوى او سير كند بايد روى از دنيا، خود و هرچه غيراوست، برتابد و باتمام وجود متوجه حق شود و اين جز با انقلابى بزرگ از درون كه ديو منيت و هواهاو شهوتهارا از تحتسيطره وسلطنت دل برافكند، ممكن نيست و اين است كه زمينه ساز اجابت دعوت خدا و استفاضه از فيض او و نخستين پله نردبانى است كه آنسويش درياى بى كران وجودالهى است. و به بيانى ديگر: براى اينكه عارف واصل شود، بايد مقامات و منازل بس دشوارى رابپيمايد و اين پيمودن مراحل و مراتب منظمى دارد كه نخستين آنها توبه است; چرا كه اين حركتى است كه با فضل خدا آغاز شده، براى او وبسوى او و توام با عشق او است و براى اينكه راه اين سير صعودى هموار گردد،بايد سالك طريق حق، آتش، در دل افكند و آن آتش شعله بركشد و شعلهها فروزان شود تا ريشههاى گناه و آثار و تبعات غفلتها، ترك اولىها و... سوخته شود ودل شيفته شيدا را آماده حركتبسوى او كند و اين همان توبه است كه البته پس از يقظه (۲۵) و بيدارى حاصل مىشود. بنابراين، سائرالى الله قبل از هر چيز به توبهاى حقيقى بپردازد و تمام توان و تلاش خود را به منظور كمال آن مبذول دارد كه توبهاى كامل و نصوح وار، زمينه ساز مقام بعدى. و به قول پيرهرات: «ميدان دوم، ميدان مروت است، از ميدان توبه، ميدان مروت زايد.» (۲۶) و عارفان بزرگ و عاليقدر به اين واقعيت تصريح فرمودهاند كه نمونههايى از آن به شرح زير است:
«ميدان اول مقام توبه است و توبه بازگشتن استبه خداى... توبه نشان راهست و سالار بار و كليد گنج، و شفيع وصال، و ميانجى بزرگ، وشرط قبول و سرهمه شادى.» (۲۷)
عزالدين كاشانى مىگويد:«اساس جمله مقامات و مفتاح جميع خيرات واصل همه منازل و معاملات قلبى و قالبى، توبه است.» (۲۸)
هجويرى در كشف المحجوب مىگويد: اول مقام سالكان طريق حق، توبه است. (۲۹) دكتر سيد محمد دامادى در كتاب «شرحى برمقامات العارفين» مىگويد:
توبه را بابالابواب گويند، زيرا اول چيزى است كه طالب سالك به سبب و وسيله آن چيز به مقام قرب حضرت خداوند وصول مىيابد، توبه است.» (۳۰)
از موارد متعددى از كتاب مشارقالدر استفاده مىشود كه توبه مقام اول عارفان است. (۳۱)
در مرصادالعباد مىفرمايد: «چون مريد به خدمتشيخ پيوست و... بايد به بيست صفت موصوف باشد تا داد صحبتشيخ بتواند و سلوك اين را ه بكمال او را دست دهد. اول مقام توبه استبايد كه توبتى نصوح كند كه بناى جمله اعمال بر اين اصل خواهد بود و اگر اين اساس بخلل باشد در نهايت كار خلل آن ظاهر شود و جمله باطل گردد وآنهمه رنجها حبط شود.» (۳۲)
شبسترى در گلشن راز مىفرمايد:
به توبه متصف گردد درآندم
شود در اصطفاء ز اولاد آدم
و لاهيجى مىفرمايد: «بدانكه در طريق سير الىالله و سير رجوعى، اول مقامى كه سالك سائر برآن عبور مىنمايد، مقام توبه است.. . اشاره براين معنى است كه: در هنگام توجه به جانب عليين ابرار و شروع در سلوك طريقتبه توبه.... متصف گردد و توبه صفت وى شود. (۳۳)
مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى در رساله لقاءالله پس از بيانات سودمند و جامعى در اثبات لقاءالله يعنى امكان رسيدن بهمقام بلند عرفانى و معنوى از طريق مجاهده، مىفرمايد: «آرى بعد از اينك مقصود معين شد آن وقت دامن همتبه كمر بزند و بگويد:
دست از طلب ندارم تاكام منبرآيد
ياجان رسد به جانان ياجان زتن برآيد
توبه صحيحى از گذشتهها بكند...» (۳۴) در مصباحالشريعة مىفرمايد: «التوبه حبل الله و مدد عنايته ولابد للعبد من مداومة التوبه على كل حال.» (۳۵)
در ميدان عمل نيز بسيارى از مشايخ بزرگ عرفان و تصوف از توبه آغاز كردهاند كه بذكر نمونههايىاز آنان مىپردازيم.
توبه اولين منزل رابعه عدويه
شايد عطار نيشابورى اولين كسى باشد كه قسمتهاى اول شرح زندگى رابعه عدويه را نوشته است، علىرغم مسلك شعرى و عرفانى عطار وتلاش گسترده ايشان در جهتبزرگ نشان دادن چهره عارفان، عطار داستان توبه رابعه را بسيار مجمل و كوتاه و با شتابى تمام نقل كردهاست. و احتمال ديگرى را درباره وى تقويت نمودهاست، عبارت وى دراين باره چنين است... «و گروهى گويند در مطربى افتاد آنگاه بردستحسن توبهكرد و در ويرانه ساكن گشت...» (۳۶)
عبدالرحمن بدوى پس از تاملى عميق در عبارت عطار و بيان علتشتابزدگى وى در توبه «رابعة» ضمن تحليل نسبتا مفصلى همين روايت عطار را صحيح دانسته و اولين منزل رابعة را توبة مىداند. (۳۷)
توبه،اولين منزل ابراهيم ابنادهم و فضيل عياض
اولين منزل ابراهيم ابنادهم، عارف بزرگ جهان اسلام توبه است. (۳۸) حركت عرفانى فضيل عياض نيز با انقلابى كامل و جامع از درون (توبه) آغاز مىشود. (۳۹) معنويت و عرفان «بشرحافى» نيز از توبه آغاز مىگردد. (۴۰)
البته همانگونه كه اشاره كرديم همه عرفا در اين مورد اتفاق نظر ندارند و برخى از آنان مقام اول را توبه نمىدانند، بعبارت ديگر در مورد اينكه نخستين منزل سالك چيست؟ اختلاف است و در اينجا اين مبحث رابه كلام محىالدينابن عربى در مورد اختلاف ختم مىكنيم:
«ميان اصحاب ،در مورد اولين مقام عارف و سالك اختلاف است; برخى از آنان فرمودهاند: اولين مقام «يقظة است و برخى فرمودهاند: اولين منزل «انتباه» است و برخى فرمودهاند: نخستين گام «توبه» است.» (۴۱)
مفهوم توبه
توبه در لغت: توبه از ماده «توب» به معناى «رجع» (بازگشت) است. ابن فارس متوفاى ۳۹۵. ه در «معجم مقاييس اللغة» مىگويد: «توب» التاء والباء والواو كلمة واحدة تدل على الرجوع يقال تاب من ذنبه اى رجع عنه، يتوب الى الله توبة ومتابا...» (۴۲)
ابنمنظورلغوى معروف مىگويد: «التوبة الرجوع منالذنب... و تاب الى الله يتوب توبا و توبة و متابا اناب و رجع عن المعصية الىالطاعة... و تاب الله عليه وفقه لها والله تواب يتوب على عبده.» (۴۳)
راغب اصفهانى مىگويد:«توبه ترك گناه به بهترين وجه است و آن رساترين شكل پوزشخواهى است زيرا اعتذار سه قسم است و قسم چهارمى ندارد:
۱- اينكه پوزش خواه بگويد اين كار را انجام ندادهام. (كار را از اساس منكر شود.)
۲- بگويد آنرا بدين دليل انجام دادهام. (عذرى براى كارش بتراشد.)
۳- اين كار را انجام دادهام وگناه كردهام و از بن و بيخ آن را ترك مىكنم.
توبه در اصطلاح: آنچه در عرفان مهم استحقيقت توبه است اما بد نيستبعنوان مقدمه به ذكر پارهاى از تعاريف توبه كه در گوشه و كنار كتب عرفانى آمده استبپردازيم.
الف: جرجانى مىگويد:«...و در اصطلاح شرع پشيمانى از گناهان است و صوفيان مىگويند: توبه رجوع به خداى تعالى استبراى گشودن گرهامتناع از قلب وبرخاستنبه تمام حقوق پروردگار.» (۴۴)
ب: عبدالرزاق كاشانى در شرح منازل السائرين پير هرات مىگويد: «توبه بازگشت از مخالفتحكم حق استبه موافقت او پس تا زمانى كه مكلف حقيقت گناه را نشناسد و نداند كه فعلى كه از او صادر مىشود مخالف حكم خدا استبراى آن مكلف رجوع از گناه صحيح نيست» (۴۵)
ذوالنون مصرى: «توبه عوام، از گناه است وتوبه خواص،از غفلت.» گفت: «بر هر عنصرى، توبهاى است توبه دل،نيت كردن استبر ترك شهوات حرام و توبه چشم،از محارم بر هم نهادن، و توبه دست، ترك گرفتن دست ازمناهى و توبه پاى،نارفتن به مناهى.» (۴۶)
سهلبن عبدالله: «اول توبه،اجابت است. پسانابت است، پس توبه است، پس استغفار. اجابتبه فعل بود و انابتبه دل و توبه به نيت و استغفار از تقصير... (۴۷) اول چيزى كه مبتدى را لازم آيد توبه است و آن ندامت است و شهوات را از دل بركندن و از حركات مذمومه به حركات محموده نقل كردن و دست ندهد بنده را توبه تا خاموشى را لازم خود نگرداند و...» (۴۸)
جنيد بغدادى:«توبه را سه معنى است: اول ندامت، دوم عزم بر ترك معاودت. سوم خود را پاك كردن از مظالم و خصومت.» (۴۹)
خواجه نصيرطوسى (ره):«معناى توبه رجوع از گناه باشد و اول بايد دانست گناه چه باشد.» (۵۰)
دكتر قاسم غنى:«صوفيه توبه را به اين شكل تعريف كردهاند كه بيدارى روح است از غفلت و بىخبرى به طورى كه گناهكار از راههاى ناصوابى كه مىپيمايد، خبردار شود و از گذشته بد خود منزجر گردد ولى فقط تذكر و تنبه كافى نيست كه تائب شمرده شود مگر آنكه توبه كار بكلى آن معصيتيا معاصى را كه مرتكب بوده و متذكر شده رها نمايد و مصمم شود كه بار ديگر به آن معاصى برنگردد تا به قول شيخ عطار در منطق الطير:
تو يقين مىدان كه صد عالم گناه
از تف يك توبه برخيزد ز راه (۵۱)
لاهيجى:...بتوبه - كه بازگشتن بجانب حق است و ترك ماسوى الله - متصف گردد. (۵۲)
غزالى در احياءالعلوم، نراقى در جامع السعادات و فيض در محجةالبيضاء در تعريف توبه مىفرمايند: «توبه عبارتست از سه امرى كه مترتب بر يكديگرند و هر كدام علت ديگرى است و آن سه عبارتند از: ۱- علم به مضرات گناه و اينكه سبب دورى از حق تعالى مىگردد. ۲- ندم و پشيمانى. ۳- تصميم و اراده به عمل. كيفيت ترتب اين سه امر به اين صورت است كه آگاهى از زبان گناه لتحالت ندامت و پشيمانى از آن مىگردد و هنگامى كه بخوبى اين ندامتبر انسان مستولى گردد تصميم مىگيرد گناهان گذشته راجبران كند و در زمان حال گناه نكند و تصميم مىگيرد در آينده نيز مرتكب گناه نگردد. (۵۳)
پىنوشتها:
۱- نمونههايى از گفتار خواجه عبدالله انصارى در تفسير ارزشمند «كشفالاسرار» به مناسبتهاى مختلف ذكر مىكنيم.
۹- ...«وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فىالظلمات الااله الا انتسبحانك انى كنت منالظالمين»
۱۰- فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤمنين،اعراف: ۱۴۳
۱۱- واستغفرهانه كان توابا،نصر:۳ و حدود ده روايتبهاين مضمون وارد شدهاست «وانى استغفرالله فى كل يوم ماة مرة» مستدركالوسايل ۱/۳۸۷
۱۲،۱۳،۱۴- رجوع به بحث توبه اولين مقام در همين مقاله.
۱۵- محمد حسين طباطبايى،الميزان، (قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان،۱۳۹۴ ه . ق) چاپ سوم،ص ۲۴۴ «كلام فى التوبه»
۱۶- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۶، (تهران، دارالكتب الاسلاميه،۱۳۶۳) چاپ سوم، بابالتوبه انواعها و شرايطها، ص ۱۱الى ۴۲
۱۷- خواجه نصيرطوسى،تجريد الاعتقاد،۹ - ۳۳۱ (قم،انتشارات ايران، بىتا) و علامه ابوالحسن شعرانى، ترجمه و شرح تجريد، (تهران، كتابفروشىاسلامية،۱۳۹۸ ه ) چاپ دوم، ۵۸۵ - ۵۹۲.
۱۸- دراخلاق نيز مسئله توبه بسيار مورد توجه بوده استبعنوان مثال: فيض كاشانى در محجةالبيضاء بحث مفصلى دراين باره دارد. غزالى دراحياءالعلوم بحث جامع و جالبى را آورده است. و نراقى در جامعالسعاداتنيزدر ابعاد مختلف توبه بحث كرده است.
۱۹- شيخ محمود شبسترى،مجموعه آثار (تهران، كتابخانه طهورى، ۱۳۶۵) ص ۲۴،۲۵
۲۰- عزالدين كاشانى، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه،(تهران، مؤسسه نشر هما،۱۳۶۷) چاپ سوم، ص ۱۲۵
۲۵- معمولا «يقظة» قبل از توبه مطرح شده است و تاملى كوتاه در مسئله بيانگر صحت آن است - از جمله رجوع كنيد به: خواجه عبدالله در منازل و صد ميدان
۲۶ و ۲۷- خواجه عبدالله انصارى، پيشين، ص ۲۵۳ و۲۵۲
۲۸- عزالدين كاشانى، پيشين،ص ۳۶۷
۲۹ و۳۰- سيد محمد دامادى،پيشين، ص ۲۹،به نقلاز هجويرى،پيشين،ص ۳۷۸
۳۱- از جمله رجوع كنيد به: صفحههاى ۱۴۸ و ۱۵۰، مشارق الدرر، شرح قصيده تائيه ابن فارض، سعيد فرغانى، (انتشارات فلسفه و عرفان اسلامى، ۱۳۹۸ ه )
۳۲- نجمالدين رازى، پيشين، ص ۲۵۷
۳۳- شرح گلشن راز، محمود لاهيجى، (انتشارات محمودى، بىتا)۸ -۲۵۷
۳۴- لقاءالله، ميرزا جواد ملكى تبريزى، با تعليق سيد احمد فهرى، نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰
۳۵- ترجمه: «توبه ريسمان خداست و مدد عنايت او است و بنده بايد در هر حال به توبهاش ادامه دهد.» از جمله اول و سوم مىتوان استفاده كرد كه توبه به مقام اول، سلوك به سوى خدا است. مصباحالشريعه،ترجمه و شرح حسن مصطفوى، (تهران، انجمن حكمت و فلسفه،بىتا) ص ۳۵۱.
۳۷- شهيد عشق الهى، رابعه عدويه، عبدالرحمن بدوى،مترجم: محمد تحريرچى (تهران،انتشارات مولى، ۱۳۶۶) ص ۱۸ - ۲۴، به نظر مىرسد تحليل عبدالرحمن بدوى از سخن عطارنيشابورى عميق و شايسته تامل است.
۳۸ و ۳۹- عطار نيشابورى، پيشين، ص ۸۸ - ۸۹ و ۷۹ - ۷۸
۴۳- ابن منظور، لسانالعرب، (بيروت، داراحياء التراث العربى، بىتا) ج ۲، ص۶۱
همانطوركه درمتنملاحظه شدهاست توبهرادوجور معنى كردهاند. ۱- (برگشتن و رجوع) ۲- برگشتن و رجوع مقيد به «از گناه» دراقرب الموارد، قاموس و صحاح اللغة معناى دوم را اختيار كرده است در مجمعالبيان همدرذيلآيه ۳۷ بقره، توبه را رجوع از عمل گذشته دانسته است ولى نظر صحيح آنست كه توبه به معناى مطلق رجوع باشد - همانطوركه علامه طباطبايى درسراسرالميزان اينمعنى راپذيرفتهاست و دليل آن اين است كه اين معنى - برخلاف معناى اول - شامل توبه خدا نيز مىگردد.
WWW. EMAM JAVAD. COM توبه و جايگاه بلند آن درعرفان(۲)
اشاره
گذشت كه: توبه در عرفان، جايگاهى بلند و ارزشى والا دارد و براىاينكه سالك به حق واصل شود بايد مقاماتى را طى كند كه نخستينآنها توبه است.
سخنان چهرههاى برجسته عرفان اسلامى در تعريف حقيقتتوبه نقل شد و اينك قسمت دوم آن مقال را پى مىگيريم
حقيقت توبه
حقيقت توبه چيست؟ آنچه تحت اين عنوان نخستين گام سالكراه حق است ماهيتش از چه قرار است؟ آيا همان تعاريف پيشينتعريفهايى از واقعيت توبه است؟ بىگمان چنين نيست اينتعريفها، همانطور كه محيىالدين مىفرمايد، حد واقعى نيستبلكه جان مطلب چيز ديگرى است و آن اينكه:
هنگامى كه انسان متوجه مىشود كه غفلتها و گناهها حجابىميان او و محبوبش ايجاده كرده كه نمىتواند به او نزديك شود وبه سويش حركت كند; وقتى متذكر مىگردد كه ظلمتبار گناه ولغزش بر دل و جانش آن چنان سايه افكنده است كه هيچ پرتوىاز نور حق بر آن نمىتابد و او تنگ دل و سنگ دل شده است كه«ويل للقاسية قلوبهم»، پشيمان مىگردد، متالم مىشود و اينآتش پشيمانى وتالم سراسر وجود، روح و جانش را فرا مىگيرد، شعله مىكشد و شعلههايش فروزان و فروزانتر مىشود واينشرارهها است كه تمامى آثار شوم، ريشههاى گناه، پردهها وحجابها را مىسوزاند و خاكستر مىكند و ديوارههاى دل آدمى راهمانند تنورى داغ كه شرارههاى آتش بر آن تابيده و آن را سفيدكردهاست، آماده چسباندن خميرايمان مىكند و مهم اين استكه هيزم اين آتش ندامت ريشهها، شاخهها و برگهاى گناه استكه در دل جاى خوش كرده است. خداى مى فرمايد:«الا من تابو امن و عمل صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان اللهغفورا رحيما.» (۱)
چند ازاين الفاظ واضمار ومجاز سوز خواهم سوز،با اين سوز ساز هر آن دل راكه سوزى نيست دل نيست دل بىسوز غير از آب و گل نيست
در واقع توبه انقلاب است، انقلابى درونى، حركتى در جان تاآزاد گردد و به سوى حق سير كند. توضيح اين كه از ديدگاهعارفان، گناهان، غفلتها و... حجابهايى است كه گوهر جان رازندانى نموده است و بر آن حكومت مىكند و سالك بايد درنخستين گام بيدار شود، عليه اين سلطه بپاخيزد و با انقلابى ازدرون، جان را آزاد كند تا بتواند بهسوى حق پرواز نمايد و اينهمان توبه است و چون حجابها و پردهها نسبى و تشكيكىاست، اين معنا در همه مراتب توبه وجود دارد، چه حجاب ازظلمتباشد. و چه از نور، بايد انقلاب درونى و آتش ندامتجان را بلرزاند، متزلزلش كند و با يك دگرگونى و زير و رويىزمينه سير روحانى عارف را فراهم آورد. به نظر ماحقيقت توبههمين است و شرايط و اركانى كه براى آن ذكر شده استيامقدمه و يا از آثار و شرايط توبه است. جان و روح توبه همانسوز، درد، انقلاب درونى و آتش ندامت است. رسول خداصلوات الله عليه مىفرمايند:«الندم من الذنب توبة» (۲) و علىعليهالسلام مىفرمايد:«الندم علىالخطيئة استغفار» (۳) و در جاىديگر نيز مىفرمايد:«الندم احد و باز مىفرمايد:«الندم على الخطيئة يمنع عن معاودتها» (۵) و مىفرمايد «من ندم فقدتاب» (۶) و امام باقر عليهالسلام مىفرمايد «كفى بالندم توبة» (۷) وروايات ديگرى به همين مضمون كه همگى دلالتبر اين داردكهتوبه همانآتش ندامت جانسوزاست.بسيارى از شخصيتهاىبرجسته عرفان هم، همين نظر را دارند و بهنظر ما تعريف صحيحتوبه در همه مراتب، همين است.
پيرهرات در كشف الاسرار مىگويد:
«حقيقت توبهپشيمانى است كه در دل پديد آيد، دردى كه ازدرون سينه سر بزند، آتش حجل در دل وى افتد آب حسرت ازديده فرو ريزد نه بينى كه شاخى از يك سرآن آتش زنى و از آنديگر سر،آب قطرهقطره مىچكد مصطفى صلىالله عليه و آلهگفت: «من اذنب ذنبا فندم عليه فهو توبة» فضيل عياض به راهزنىمعروف بود، پيوسته با صد مرد در كمين مكابره نشسته بود.شبى بر سر سنگى نماز مىكرد،ناگاه از كمين گاه غيب اين تير قهركه: «الم يعلم بان الله يرى» برجان و دل او زدند فضيل را چناناسيركرد كه در نماز نعره بزد و بيفتاد و كارش بجايى رسيد كه پيرعالمى گشت.» (۸)
نجمالدين رازى در مرصادالعباد مىفرمايد:
...او برمثال جوز بود كه در وى مغزايمان بود اماپوست طلخاعمال فاسده داشت ضربتى چندان برپوست دوم زنند كه حاملپوست اول بود و آن طفل مغز را از رحم پوستخلاص دهند،پوست را غذاى آتش كنند كه «كلمانضجت جلودهم» (۹) مغز را درپوست لطايف حق پيچند... اين صفت آن طايفه است كه در حقايشان فرمود و «آخرون مرجون لامرالله امايعذبهم و امايتوبعليهم» (۱۰) و اگر فضل ربانى و تاييد آسمانى او را دريابد و پيشاز مرگ اگر همه بهيك نفس باشد نسيم نفخات الطاف خود بهمشام جان او رساندتا از دل شكسته و جان خسته او اين نفسبرآيد و از سر درد اين دوبيتبسرايد.
باد آمد و بوى زلف جانان آورد وآن عشق كهن ناشده ما نو كرد. اى باد تو بوى آشنايى دارى زنهار بگرد هيچ بيگانه مگرد.
در حال دردى در نهاد وى پديد آيد، آتش ندامت در خرمنمعامله او زند تا آنچه به سالهاى فراوان دوزخ از او بخواستسوخت، آتش ندامتبه يك نفس بسوزد و او را در رحم مادرهوا كه هاويه صفتبود بزايد كه «الندم توبه» (۱۱)
و شيخ شبسترى مىگويد:
و حقيقت توبه چيزى جز روى گرداندن و روى كردن نيست«حقيقت توبه آن است كه سالك راه اله را از هرچه مانع وصولبه محبوب حقيقى است از مراتب دنيا و عقبى اعراض نموده وروى توجه به جانب حق آورد و جميع موانع صورى و معنوىرا «فنبذوه وراء ظهورهم» گردانيده مطلقا نظر به غير حق نيندازد.بنياد مقام توبه قسمى دگرگونى است و آغاز زندگانى تازهاىاستيعنى چنان است كهآدمى زندگانى هر روزه و عادى خويشرا بى ارزش ببيند، كمر شوق بر ميان مىبندد و به راهى قدممىنهد كه هر شبنمش صد موج آتشين است.» (۱۲)
و مولوى در مثنوى چنين گويد:
«توبه عبارتست از يك نوع انقلاب حال و تحولى در طالبو ابتداى حيات تازهاى است. براى مثال در مورد ابواسحقابراهيم ادهم بلخى متوفاى (۲ - ۱۶۱) گفته شده است كه در ابتدااز امراى بلخ بوده است وشبى بر تخت آرميده بود و هاى هويىبر بام قصر شنيدو چون از سبب جويا شده، گفتهاند: شترگمكردهايم و در بام قصر مىجوييم. ابراهيم با تعجب پرسيد كهچگونه شترگم گشته را بربام قصرمن جست و جو مىكنيد؟مىگويد: تو چگونه برتخت، ملاقات خدا مىطلبى؟! سرانجاماز سرتاج وتختبرخاست و به وادى فقر و سيرسلوك قدم نهادو در اين راه چندان كوشا وگرم سير بود كه بهمقامات و درجاتعالى نايل آمد مولوىاين داستان عرفانى رابهتفصيل آوردهاست:
بر سرتختى شنيد آن نيكنام طقطقى وهاى هويى شب ز بام گامهاى تند بربام سرا گفتبا خود چنين زهرهكرا؟! بانگ زد بر روزن قصراوه كه كيست؟ اين نباشد آدمى ماناپريست سرفرو كردند قومى بوالعجب ماهمى كرديم شب بهر طلب هين چه مىجوييد؟گفتند اشتران گفت:اشتربام بركى جست هان پس بگفتندش كه تو برتخت جاه چونهمى جويى ملاقات اله (۱۳)
و مرحوم طبرسى در «مجمع البيان» ذيل آيه شريفه «الاالذينتابوا» مىفرمايد: «اى ندموا على ما قدموا» (۱۴)
ممكن است مراد غزالى دراحياءالعلوم (۱۵) و فيض درمحجةالبيضاء (۱۶) نيز همين باشد. بدين معنى كه علم و آگاهى ازمضرات و زيانهاى گناه را مقدمه توبه و تصميم بر ترك گناه را درآينده از نتايج آن بدانند.
اما در «جامع السعادات» مرحوم نراقى از بعضى علما نقلمىكند كه ندامت و تالم قلبى حقيقت توبهاست كه خود مقدورنيست گرچه تحصيل مقدماتش مقدور است. و عجيب ايناست كه در همين صفحهاز بعضى الاعاظم نقل مىكند كه ندامتو پشيمانى خارج از حقيقت توبه است. (۱۷) بيان مرحوم علامهطباطبايى در «الميزان» قابل بازگشتبه همين معنى است. (۱۸) امامحيىالدين تصريح مىكند كه توبه عوام سه ركن دارد و توبهاهل الله همان اعتراف و دعا است، نه تصميم بر ترك گناه (۱۹) وتصريح مىكند كه «الندمتوبة» مانند «الحج عرفة» هست، بله اگرمىفرمود: «الندمالتوبة» دلالت داشت كه توبه همان ندامتاست. (۲۰) مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى در «لقاء الله» توبه رابه همين معنى دانسته و نمونههايى براى آن ذكر كرده است. (۲۱)
فضيلت توبه
در فضيلت توبه همين بس كه توبه كننده محبوب خداوند است.«ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» (۲۲) و پيامبر بزرگ اسلاممىفرمايد: «ليس شيىء احب الى الله من مؤمن تائب اومؤمنةتائبة» (۲۳)
پيرهرات در فضيلت توبه مىگويد:
«اى جوانمرد صدهزاران ما هرويان فردوس از راه نظاره دربازار كرم منتظر ايستادهاند مگر عاصىاى از پرده عصيان بيرونآيد و قدم بربساط توبه نهد تا ايشان جانها و دلها را در صدق قدموى برافشانند و بشارت به سمع وى رسانند كه: «وبشرالذين انلهم قدم صدق عند ربهم» (۲۴)
شيخ نجمالدين در مرصادالعباد مىفرمايد:
«...توبه نصوح،بهيك دماو را چنانپاككندكهگويى هرگز بدانآلايش ملوث نبودهاست.كه «التائب منالذنب كمن لاذنب له»چون در وى نصيبه دوزخ نماند، چون بر دوزخ گذر كنداز دوزخفرياد برخيزد كه «جزيا مؤمن فقد اطفا نورك لهبى»... و نور توبه كهازانوار صفت توابى است در دل تو جاى گرفت، فرياد بر دركاتدوزخ و جود بشرى افتاد كه «جزياتائب» كه تواكنون محبوبحضرتى كه «انالله يحبالتوابين و انالله يحب المتطهرين.»
گفتار و سخنان عارفان و عالمان و مربيان اخلاق در فضيلتتوبه بسيار است و مابه همين مقدار اكتفا مىكنيم.
توبه برخاسته از فضل خدا است
ازديدگاه عارفان مسلمان، توبه فضل و عنايت و محبت الهىاست، توبه هنگامى ميسور و ممكن مىگردد كه انسان از سوىحقتعالى مورد توجه قرار گيرد و خداى بهاو رجوع كند، وقتىانسان مىتواند به خداى باز گردد و اولين گام سفرمعنوى وسلوك مقدس الهى را بردارد كه حقتعالى توبه برانسان كند وبذل توجهى فرمايد. مشايخ بزرگ عرفان براين نكته اصرارورزيدهاند.
محيىالدين عربى مىگويد:«توبه يا محبتخدا به انسانتائب آغاز مىشود، خداى به او محبتى مىكند و او توبه مىكندآنگاه دوباره به او محبتى مىكند و توبه او را مىپذيرد و در واقعتوبه عبد ميان دو محبت قرار گرفته است. » (۲۵)
علامه طباطبايى - قدسالله سره - نيز نظرى مشابه دارد. آنبزرگوار مىفرمايد: ما بارها گفتيم كه توبه انسان محفوف به دوتوبه خدااست، بنابراين نخست اين خداوند است كه به انسانتوفيق مىدهد، اسباب توبه را براى او فراهم مىكند تا بتواند ازبند و زنجير اسارتبار پليديهاى دنيا برهد و روبه سوى حق آردو آنگاه كه بنده به خدا توجه كرد وتوبهنمود دوباره خدا به او برمىگردد و غفران و عفو و بخشش را شامل او خواهد فرمود.»
بنابراين توبه بافضل و عنايت الهى شروع مىشود.
نجمالدين رازى در «مرصادالعباد» مىفرمايد: «اگر فضلربانى و تاييد آسمانى اورا دريابد و پيش از مرگ اگر همه به يكنفس باشد نسيم نفحاتالطاف خود بهمشام جان اورساند تا ازدل شكسته و جان خسته او اين نفس برآيد و از سر درد ايندوبيتبسرايد.
باد آمد و بوى زلف جانان آورد وان عشق كهن ناشده مانوكرد اى باد تو بوى آشنايى دارى زنهار بگرد هيچ بيگانه مگرد (۲۶)
و فضيلعياض (۲۹) با فضل و عنايتخداوند آغاز شدهاست، عبدالرحمنبدوى در كتاب «رابعه، شهيد راه عشق» توبه اين عارف بزرگرانيز چنين تبيين مىكند (۳۰) در مورد توبه نصوح هم كهبهذكر آنخواهيم پرداخت مولوى چنين اعتقادى دارد، مىفرمايد:«نصوح به نزدعارفى بزرگ رفت و از او خواست در حق وى دعاكند تا خدايش توفيق توبه دهد و دعاى آن پيرعارف بود كهسبب فضل الهى و توفيق توبه شد.
رفت پيش عارفى آن زشت كار گفت مارا در دعايى ياد آر سر او دانست آن آزاد مرد ليك چون حلم خدا پيدانكرد سستخنديد وبگفت اى بدنهاد زآنچه دانى ايزدت توبه رهاد آندعاازهفتگردوندرگذشت كارآنمسكينبآخرخوب گشت يك سببانگيخت صنعذوالجلال كهرهانيدشزنفريندوبال (۳۱)
در اينجا سخن را با عبارتى كوتاه و جامع از پيرهرات(خواجه عبدالله انصارى) ختم مىكنيم. مىفرمايد:
«توبه از فضل خدااست نه استحقاق انسان» (۳۲) و اين مطلببا كتاب و سنت موافق است در بسيارى از آيات قرآن «توبه» بهخدا نسبت داده شده است و علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه«انماالتوبة على الله...» مىفرمايد: «اين آيه درصدد بيان توبه خدابربنده يعنى توجه خدابه بندهاش و رجوع رحمتحق براواستنه در مورد توبه بنده...» (۳۳)
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد:
«التوبة حبلالله و مدد عنايته...» «توبه ريسمان خداوندبزرگ است و يارى و كشش عنايت و لطف اوست.» (۳۴)
شرايط توبه
درپيش گفتيم كه توبه همان آتش ندامت است كه درجان سالكشعله مىكشد و شرارههايش حجابها را مىسوزاند. امااين توبهشرايطى دارد كه بايد كاملا مورد توجه باشد.
علامهطباطبايى در ذيل آيه ۱۷و۱۸ سوره نساء مىفرمايد: (۳۵)
«قبول توبه دو شرط دارد:۱- اينكه گناه از روى لجاجت واستعلاء و برترىجويى بر خدا نباشد.۲- اينكه توبهقبل از موتو رؤيتسفيرمرگ باشد زيرا توبه بازگشتبنده بهخداى تعالىاست كه توجهخداى را بر او، در پى دارد و با ظهور نشانههاىمرگ ديگر فرصتى براى اين نيست و منتفى به انتفاء موضوعاست.»
فيض كاشانى در محجةالبيضاء و غزالى در احياءالعلومشرايطى را ذكركردهاند كه مافشرده سخن فيض را مىآوريم:
توبه داراى چهار شرط است:
۱- حقوق مردم را كه بنا حق ضايع كرده است، چه مالى وچهجانى بهآنان برگرداندهمانطور كه مولا على عليهالسلاممىفرمايد: «ان تؤدى الى المخلوقين حقوقهم» (۳۶)
۲- واجباتى راكه ترك كردهاست قضاءنمايد على عليهالسلاممىفرمايد: «الرابع:ان تعمدالى كل فريضة ضيعتهاتودىحقها.» (۳۷)
۳- با رياضت، خون و اندوه و چشانيدن درد والم طاعت، آثارلذت معصيت را از بين ببرد و به فرموده على عليهالسلام «انتذيق الجسم الم الطاعة كمااذقته حلاوة المعصية» (۳۸) «به بدندرد و سختى طاعت را بچشاند همانگونه كه شيرينى گناه راچشيده است»
۴- با رياضت و حزن و اندوه بايد تمام گوشتهاى بدنت را آبكنى تا گوشت جديدى در بدنت پيدا شود. به قول علىعليهالسلام :«الخامس ان تعمدالى اللحم الذى نبت على السحتفتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشابينهمالحمجديد.» (۳۹)
و خواجه عبدالله انصارى مىفرمايد:
«توبه نشان راه است... اول پشيمانى در دل است پس عذر برزبان پس بريدن از بدى و بدان در خبرآيد كه هركه توبه كند ورفيقان بد... شرط توبه آنست كه از همه موجودات دل برگيرد وروى در حق آرد، هرخون و گوشت كه برهفت اندام دارد بهرياضت فرو گذارد...» (۴۰)
و در «منازل السائرين» مىفرمايد:«شرايط توبه سه چيز است:
۱- ندامت و پشيمانى ۲- اعتذار وپوزشخواهى ۳- اقلاع و بركندن.» (۴۱)
مرحوم عارف كامل حاج شيخ محمدبهارى همدانى ازشاگردان ملاحسينقلى همدانى مىگويد: «بدانكه لااشكال دراينكه خداوند متعال توبه را قبول مىفرمايد به شرط آنكه به آبچشم بشورى كثافات معاصى را از قلب پس از برانگيزاندن آتشندم در دل و هر مقدار تاثير آتش پشيمانى در قلب بيشتر استاسباب اميد برتكفير ذنوب و علامت صدق است چهاينكه بايدحلاوت تشهيات معاصى مبدل به تلخى ندم گرددتانشانه تبدلسيئات برحسنات باشد آيا نشنيدى قضيه پيغمبرى از بنىاسرائيل اين كه سؤال نمود از حضرت بارى تعالى قبول توبهبندهاى را بعداز اينكه سالها جد و جهدى در عبادت نموده بودآن بنده. جواب آمد: قسم به عزت خودم اگرشفاعت كند در حقاو اهل آسمانها و زمين، توبه او را قبول نخواهم كرد و حال آنكهحلاوت گناهى كه از آن توبه كرده در قلب اواستبايد گوشتهايىراكه از حرام گرفته بريزد كه آنها فاسد شدهاند و گوشتهاى صحيح را هم فاسد مىنمايد» (۴۲) و مرحوم ميرزا جواد جوادآقا ملكى تبريزى چند مثال براى توبه جامع شرايط مىزند از جمله توبه بهلول نباش«قبركن»كه توبه او طورى بوده است كه همه اين شرايط را داشته است. (۴۳)
پىنوشتها:
۱. فرقان:۲۵
۲. محمدتقى مجلسى (علامه)بحارالانوار، (تهران، دارالكتاب الاسلاميه، ۱۳۶۳) چ سوم، ج ۷۷، ص ۱۵۹
۳. علامه نورى، مستدركالوسايل،(بيروت، مؤسسه آلالبيت، ۱۴۰۸ ه) چاپ دوم، ج ۲، ص ۱۱۸
۵ و ۴. همان
۶. همان، ص ۳۴۶
۷. از جمله «الندم احدالتوبتين» و «كفى بالندم توبة» و «والندم من الذنب يمنع عن معاودته» رجوع شود به: مجلسى، پيشين، ج ۷۷، ص ۲۰، ۶
۱۷. محمد مهدى نراقى، جامعالسعادات، (تهران،مكتبة داورى،۱۳۸۳)ج ۳، ص ۲ - ۵۱
۱۸. محمد حسين طباطبايى(علامه)،الميزان، (قم، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، ۱۳۹۴ هق) ج ۴، ص ۲۳۷
۱۹. محيىالدين،ابن عربى، الفتوحاتالمكيه،(بيروت، داراحياءالتراث العربى، بىتا) ج ۲،ص ۱۴۲
۲۰. همان، ص ۱۴۳
۲۱. ميرزا جواد ملكى، لقاءالله،باتعليق سيد احمد فهرى (تهران:نهضت زنان مسلمان، ۱۳۶۰)، ص ۵۹
۲۲. بقره:۲۲۲
۲۳. مجلسى، پيشين،ج ۶،ص ۲۱
راهم فاسد مىنمايد»۴۲ و مرحوم ميرزا جوادآقا ملكى تبريزىچند مثال براى توبه جامع شرايط مىزند از جمله توبه بهلولنباش «قبركن» كه توبه او طورى بودهاست كه همه اين شرايط راداشته است.۴۳
۳۴. مصباح الشريعه، ترجمه و شرح حسن مصطفوى (تهران: انجمن حكمت و فلسفه، بىتا) ص ۳۵۲
۳۵- انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما. و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضراحدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما. (نساء: ۱۴، ۱۷، ۱۸) روايتهاى متعددى بر اين مضمون دلالت دارد كه كلينى در كافى،۲، ص ۴۴۰ و مجلسى در بحار، ج ۶- ۱۹ - ۱۸ و ۲۳ نقل فرمودهاند.
گذشت كه:توبه در عرفان جايگاه بلند و والا دارد، نخستين گام سالكبراى وصول بهحق،توبهاست.دراين زمينه سخنان چهرههاى برجسته عرفان را نقل كرديم; آنگاه پيرامون حقيقت توبه و فضيلت و شرايط آن بهتفصيل سخن گفتيم، واينك آخرين قسمت ازاين مقال را پى مىگيريم.
مراتب توبه
توبه داراى مراتب و درجاتى است، همه بايد توبه كنند و توبه هركس مناسب مرتبه ومقام معنوى اواست، زيراتوبه همان سوز و آتش ندامت و انقلابى از درون استبراى از ميان برداشتن حجابها. و حجابها داراى انواعى است: حجاب ظلمت و حجاب نور، و هركجا كه حجاب باشد توبه هم هست، از اينرو همان ملاكى كه براى توبه گناهكار است، براى توبه يك پيامبر هم هست، و خداى سبحان مىفرمايد: «توبوا الىالله جميعا ايهاالمومنون لعلكم تفلحون» (۱)
گرچه در سخنان عارفان دراين مورداندك اختلافىبهنظر مىرسد، اماتقريبا بلكه تحقيقا همه آنان اتفاق دارند كه توبه داراى مراتب است و همه بايد توبه كنند. و اختلاف، در تعداد مراتب و كيفيت توبه هر مرتبه است.
ملاهادى سبزاورى در منظومه مىفرمايد: «توبه داراى سه مرتبه است:
۱- توبه عام: كه همان توبه عوام از گناهان و معاصى مىباشد.
۲- توبه خاص: كه توبه از ترك اولى است مانند: حضرت آدم عليهالسلام و...
۳- توبه اخص: و آن عبارت است از توبه كردن از توجه به غير خدا، مانند توبه پيامبر صلىالله عليه وآله كه مىفرمايد: «انىاتوب الىالله فى كل يوم ماة مرة» (من در هر روز صد بار به درگاه خدا توبه مىكنم.)
و توبة عم و خص و اخص
والعم بالذنب و خصها يخص
بترك الاولى. والاخص التوب
من توجه بغير حق فلازكن (۲)
و در مصباحالهداية مىفرمايد:
«در طريق صوفيان توبه درجاتى دارد و برسه مرتبت منقسم آيد، عام، خاص و خاص الخواص... توبه عام: رجوع از معاصى، به معناى استغفار به زبان و ندامتبه دل، و دليل اينكه استغفار توبه است قول خداست «فاستغفروالذنوبهم» اما توبه خاص، رجوع است از طاعتخويش به معناى تقصير ديدن و به منتخداى نظاره كردن كه هرفعلى بياورد آن فعل، سزاى خداوند نبيند و از آن طاعت همچنان عذرخواهد كه عاصى از معصيت، و استغفار انبياء را معنى اين است چنانكه خداوند فرمود مصطفى را - عليهالسلام - «واستغفرلذنبك» و او را ذنب و عصيان نبود لكن در گذاردن حق خدا لامحاله مقصربود، از آنكه هيچ بندهاى حق خداوند خويش به تمامى نمىتواند گذاردن.
اماتوبه خاص خاص: رجوع است از خلق به حق به معناى ناديدن منفعت و مضرت از خلق چنانكه گفت: «لاتدع دون الله مالاينفعك ولايضرك» و باايشان آرام ناگرفتن و بر ايشان اعتماد نكردن و عجز خلق در جنب قدرت حق ديدن و فقر ايشان در جنب غناى حق ديدن» (۳)
سعيدبن فرغانى پس از ذكر مراحل اوليه عشق و طى آن مراحل مىگويد:
«پس از رسيدن به اين مرحله تمام مرحله اول عشق را گناه شمرد و از آن توبه كند، چنانكه موسى در آن افاقت از انبساط و طلب رويت توبه كرد و قرآن از او حكايت كرد «قال انى نبت اليك» اى رجعت عماظننت و توهمتبالاشتغال بك و بحبك و طلب حظوظها و لذاتها منك وانا اول المومنين.» (۴)
در جاى ديگرى از همين كتاب ارزشمند پس از نقل روايت مشهور كه انى لاسغفرالله... همين مطلب را مىگويد (۵) و در توضيح شعر ابن فارض كه:
وفى صعق ركى الحس خرت افاقة
لى النفس قبل التوبة الموسوية.
مطلب را به خوبى توضيح مىدهد كه جهت مراعات اختصار از نقلش صرف نظر مىكنيم. (۶)
و پيرهرات مىفرمايد:
توبه عامه، از فراوان كردن طاعت است و آن به سه چيز دعوت مىكند: اين كه بنده از شر گناه و از نعمت مهلت پاداش چشم بپوشد; براين ادعا كه بر خدا حق دارد; (از اين دورى بجويد) خود رابىنياز نشمارد كه آن عين جبروت و سركشى از خدا است.
و توبه متوسطان : توبه كردن از كم انگاشتن و كوچك شمردن معصيت وگناه است و آن عين گستاخى و سركشى است. و محض آراستن استخود رابه حميت. وتن دادن به خود را از بندگى خدا بريدن است.
و توبه خاصه: توبه از ضايع كردن وقت است، و ضايع كردن وقت، فرو افتادن در نقيصه مىباشد و نور مراقبت را خاموش مىكند و عين صحبت را مكدر مىسازد و مقام توبه كامل نمىشود مگر با انتهاى توبه از هرچه پايينتر از حق است و سپس رؤيت نقصان آن توبه و سپس توبه از رؤيت آن علت.» (۷) براى كمال بحثسخنى ديگر از اين بزرگ نقل مىكنيم:
«... توبه عوام از ذلت، و توبتخواص از غفلت، و توبه خاص خاصان از ملاحظه اوصاف بشريت است . توبه عوام به آن است كه از معصيتبه طاعتبرگردند و توبه خواص، كه از رؤيت طاعتبه رؤيت توفيق آيند و طاعتخود را نبينند بلكه همه را توفيق حق بينند. حد نظر عوام به افعال است، و ميدان نظر خواص به صفات. محل نظر خاص خواص جلال ذات است. عوام گويد: «خداوندا من از عقاب تو، به عفو تو پناه مىبرم.» خواص مىگويد: «خداوندا من از خشم تو، به رضاى تو پناه مىبرم.» خاص خواص گويد: «خداوندا من از تو به خودت پناه مى برم.» (۸)
امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «بنده بايد پيوسته و در همه حال، در حال توبه باشد و براى هر فرقه و طايفه، توبهاى مخصوص است پس، توبه پيامبران از مضطرب شدن باطن و بهم خوردن حالت اطمينان است; و توبه اولياء از عوارض رنگارنگ و تلون خاطر است كه بر خلاف ثبوت و استقامت است و فراغت; و توبه اصفياء و برگزيدگان حق از استراحت و فراغت و غفلت و كدورت مىباشد كه برخلاف دوام توجه است. و توبه افراد خاص و بندگان مخصوص از مشغول بودن به غير پروردگار است، كه توجه به غير خدا پيدا كرده وسرگرم آنها باشد; و توبه عوام و عموم مردم از گناهان و معاصى و خلافها است. و براى هركدام از اين اصناف و طبقات، نسبتبه موضوع توبه مخصوص خود و نتيجه توبه و هدف و برنامه خود، معرفت و علم مخصوصى است كه به ديگرى صدق نمىكند... (۹)
عزيزالديننسقىمىگويد:«اماثوابىكهموعوداستدرآخرت زاهدان و تائبان را،آن زاهدىاست كه روىازدنيابه كلى برگردانيده وآن تائبىاستكه روىازمعاصىبه كلىگردانيده باشد. (۱۰)
تاملى در مراتب توبه
در هر حال، بىگمان بحث از مراتب توبه از مهمترين مسايل توبه از ديدگاه عارفان است، از نظر آنان هركسى در هر مقامى و مرتبهاى كه هستبايد توبه كند و هميشه بايد در حال توبه باشد، و حتى از اين توبه خود هم توبه كند، و اين مطلب بسيار خطير است تا آنجا كه محيىالدين عربى، امامالعارفين پس از بحث توبه، بابى را براى توضيح (ترك) «التوبة من التوبة» گشوده است و به تفصيل در آن سخن گفته است. (۱۱) آيات قرآنى و سنت پيامبر وائمه معصومين(س) نيز مويد اين معنى است - چنان كه نمونهاش از مصباحالشريعة گذشت - در قرآن، هم توبه گناهكاران مطرح است و هم توبه پيامبران.
تحليل علامه طباطبايى: علامه، تحليلى دقيق از مسئله ارائه مىدهد و آن اين كه توبه به معناى رجوع به خدا براى قرب به اوست و بىگمان، معناى قرب و بعد، نسبى و تشكيكى است. بندهاى كه درمقامى قرار دارد گرچه نسبتبه برخى از مقامات، داراى قرب است، امانسبتبه سايرمقامات داراى بعد است. از اينرو مقربان درگاه خدا و بندگان شايسته او همواره بايد براى رهايى از بعد نسبى و صعود به مقامى والاتر و بالاتر و مقربتر بهكوشند واين مصداق توبه است و به قول شارح مصباحالشريعة (۱۲) - رضوان الله تعالى عليه - اين، به مراتب دشوارتر است از توبه از گناه، و مرحوم علامه توبه پيامران را چنين تفسير و توجيه مىفرمايد. (۱۳)
براساس آنچه ما از تعريف توبه ارائه داديم نيز، اين مساله كاملاقابل تبييناست. ماگفتيم توبه همان آتش ندامتاست كه در جان سالك افتاده وشعلههايش دردى و سوزى توصيف ناپذيررا در درون وى ايجاد كرده است، اين حالت هم مىتواند در مورد بنده گناهكار خداوند باشد و هم درباره پيامبرى بزرگ. باتوجه به اهميت مطلب به ذكر مثالى مىپردازيم كه شامل توبه جمعى گناهكار وسيه دل، وپيامبرى ازپيامبران بزرگ خدا(يونس) است:
يونس سالها در ميان قومش به انجام وظيفه و تبليغ رسالتخويش مشغول بود، اما قوم ناسپاس او نه تنها ايمان نياوردند بلكه استهزاء و اذيت و آزار او را به اوج خود رسانيدند تا آنجا كه پيامبرخدا (يونس ) از هدايت آنان نوميد شد و از خدا درخواست كيفرى سختبراى آنان كرد. «روبيل» مردى دانشمند بود كه در ميان آنان مىزيست و به يونس ايمان آورده بود، هنگامى كه نشانههاى عذاب شديد خدا نمايان شد، او در صدد توبه مردم برآمد عارف كامل و واصل، ميرزا جواد ملكى تبريزى - رضوان الله تعالى عليه - صحنه را چنين به تصوير مىكشد:«... كه آن حكيم تربيتشده خانواده نبوت، جناب «روبيل» چه حال براى آنان ياد داد كه خود را به آن حال انداختند و بلاى نازل را برگرداندند و حال آن كه ديده نشده بود كه بعد از نزول بلا، توجه ثمرى بدهد. ولى روبيل به آنان ياد داد كه بچه را از مادران جدا ساختند و برههارا از ميشها جداكرده، گوسالههارا از ماده گاوها گرفتند، مادهها را بالاى كوه بردند بچههايشان را در ته دره انداختند، مردها پلاس پوشيده، روى خاك افتاده، خاك بر سر ريختند، حيوانات مادرها را به جهت علف صدا مىكردند اطفال خودشان، به جهتشير و به جهت مادرها، گريه مىكردند خودشان از ترس عذاب و شدت هول كه از زرد شدن خورشيد (اصفرارشمس ) و وزيدن بادهاى عذاب و سياهى رنگشان كه مىديدند، نالههاى جانسوز به (ربنا ظلمنا انفسنا وان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين) ونداى «ياارحم الراحمين» به اوج فلك رسانيده، خلاصه محشرى به پاكردند تا آن كه دعوت و نفرين پيامبرشان بعد از نزول عذاب را برگرداندند، درياى رحمت ارحمالراحمين به جوش آمد، حضرت اسرافيل را امر رسيد كه قوم يونس را بخشيدم ايشان را درياب، بلا را از ايشان دوركن...» (۱۴) قوم يونس توبهاى واقعى مىكنند چنان شعلههاى آتش ندامتشان فروزان و سوزان است كه قبل از اين كه آتش عذاب الهى برسد، جانشان را مىسوزد و ديگر جاى براى آن نمىگذارد اما قصه بر اينجا ختم نمىشود، زيرا يونس كه در انتظار كيفرى سختبر اين مردم نادان و ناسپاس بود پس از موعد مقرر برگشت تا آثار عذاب الهى رامشاهده كند، اما باكمال شگفتى ديد مردم به زندگى معمولى خود با نشاطى افزون، ادامه مىدهند. او ناراحتشد و در يك لحظه غافل شد كه خداى بالا سر او است و جز از سر حكمت تصميم نمىگيرد، عليرغم دعوت قومش مصمم شد به جاى ديگرى رود. به كنار دريا آمد، سوار قايق و يا لنجى شد، نهنگى عظيم الجثه ظاهر شد: درآن زمان معمول بود كه براى نجات سرنشينان لنجياقايق، به قيد قرعه يك نفر را انتخاب و به كام نهنگ مىانداختند و قرعه بنام او در آمد، ديدند مرد خوبى است، از نو قرعه كشيدند، بازهم بهنام او درآمد ... و بالاخره يونس را به كام نهنگ انداختند. هنگامى كه او در ظلمات درون شكم نهنگ قرار گرفتبا خود گفت : شگفتا: خداوند توبه اين بندگان گنهكار را كه به پيامبرش ستم كردند مىپذيرد، آيا توبه مرا نمىپذيرد؟ چرا غافل شدم و پس از قبول توبه آنان، رهايشان كردم. و احتمالا افكار وانديشههايى از اين قبيل منشا انقلاب درونى يونس شد، آتش پشيمانى جانش را فرا گرفت و شعله كشيد، شعلههايش فروزان و فروزانتر شد، فرياد زد: اى خداى زيباى بى عيب و نقص من، جز تو محبوب و معشوقى نيست ، توخوبى ، همه وجودت جلال و جمال است، و اين منم كه برخود ستم كردم.
«وذاالنون اذهب مغاضبا فظن ان لننقدر عليه فنادى فىالظلمات ان لااله الاانتسبحانك انى كنت من الظالمين». (۱۵)
خداى سبحان او را نجات مىدهد، همانگونه كه قومش را و هر مؤمنى كه راه وى را بهپيمايد. «فاستجبناله ونجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين» (۱۶)
و نتيجه سخن آنكه: توبه قوم يونس و خود او، كه دو مرتبه كاملا متفاوت از يكديگر است، همان سوز و گداز و آتش و انقلاب درونى است، اما هركدام متناسب با موقعيتخود. وكلام را باشعرى از سوختهاى شيدا و شيفتهاى عاشق يعنى «فيض كاشانى» ختم كرده و زينت مىدهيم.
زهرچه غيريا استغفرالله
زبود مستعار استغفرالله
دمىكانبگذردبىياد رويش
از آن دم بى شماراستغفرالله
زبانكانتوبهذكردوستنبود
زسرش الحذر استغفرالله
سرآمد عمرويكساعت زغفلت
نگشتمهوشيار استغفرالله
جوانى رفت وپيرىهمبيامد
نكردم هيچكار استغفرالله
نكردميك سجودى درهمهعمر
كه آيد آن بكار استغفرالله
خطابودآنچهگفتمآنچهكردم
ازآنهاالفرار استغفرالله
زكردار بدم صدبار توبه
زگفتارم هزار استغفرالله
شدمدورازديارياراىفيض
منمهجورزاراستغفرالله (۱۷)
توبه نصوح
توبه نصوح چه توبهاى است؟ چه ويژگى دارد كه عارفان و عالمان همواره بهآن تشويق مىكنند و آن را الگوى كامل و جامع توبه مىدانند.
نجمالدين رازى در مرصادالعباد (۱۸) از آن ياد مىكند. عطار نيشابورى (۱۹) در تذكرةالاولياء مىگويد: ابراهيم ادهم توبه نصوح كرد. در «كشاف اصطلاحات الفنون» مىگويد:... واصح توبه، توبه نصوح است (۲۱) وبالاخره خداوند تبارك و تعالى فرمان مىدهد كه توبه نصوح كنيد «ياايهاالذين آمنو توبوا الى الله توبةنصوحا» (اى مومنان همانند نصوح توبه كنيد، توبه نصوح كنيد) از امام صادق عليه الصلوة والسلام از معناى آن سؤال مىشود امام صادق عليهالسلام در پاسخ مىفرمايد:
«توبه نصوح اين است كه بنده خدا طورى توبه كند كه تاآخر عمر به گناه باز نگردد "يتوبالعبدثم لايرجع منه".» (۲۲)
پيرهرات (خواجه عبدالله انصارى) در كشفالاسرار، معانىاى براى آن ذكر كرده است (۲۳) اما مولوى با الهام از حديث فوق و باتوجه به معنايى كه از توبه ذكر كرديم ،توبه نصوح را چنين به تصوير مىكشد.
نصوح مردى بود زن نما، چهرهاى بسان رخسار زنان داشت و مردى خود را پنهان مىكرد و در حمام دلاك دختر شاه بود واز اين راه شهوترانى مىكرد.
بودمردىپيشازايننامشنصوح
بد ز دلاكى زنان اورافتوح
بود روى او چو رخسار زنان
مردى خود راهمى كردى نهان
او بحمام زنان دلاك بود
درنما و حيله بس چالاك بود
دختران خسروآنرا زين طريق
خوش همى ماليد ومىشست آن عشيق
اندرآنحمامپرمىكردطشت
گوهرى از دخترشه ياوه گشت
گمشدن گوهر دختر شاه سبب شد در حمام رابستند ابتدا ميان رختها را جستند و سپس شروع كردند به تفتيش زنان يكى پس از ديگرى
پس در حمام بربستند سخت
تابجويند اول اندر بيخ رخت
درشكاف فوق وتحت وهر طرف
جستجوكردند در از هر صدف
بانگ آمد كه همه عريان شويد
هركه هستند از عجوزوازلوند
يك بيك را حاجيه جستن گرفت
تاپديد آيد گهر بنگر شگفت
زنان را لخت كرده و كاملا مىجستند و نصوح را از روى احترام مجبور به عريان شدن نكرده بودند امااو احساس مىكرد خطر در بيخ گوش اوست و هرلحظه ممكن است نوبت اوبرسد، آبرويش بريزد و رسواى كوچه و بازار گردد و اين بحثسبب شد كه انقلابى در درونش ايجاد شود وآتش ندامت در جانش افتد و خالصانه به درخانه خدا رود.
آننصوح ازترس شد در خلوتى
روى زرد و لب كبوداز خشيتى
پيش چشم خويشتن مىديد مرگ
سخت مىلرزيدبرخودهمچوبرگ
گفتيارب بارها برگشتهام
توبههاو عذرها بشكستهام
كردهام آنها كه ازمن مىسزد
تا چنين سيل سياهى در رسيد
نوبت جستن اگر در من رسد
وه كه جان من چه سختى هاكشد
درجگر افتادهاستم صدشرر
درمناجاتم ببين خون جگر
اى خداآن كن كه ازتو مىسزد
كه زهرسوراخ مارم مىگزد
جان سنگين دارم ودل آهنين
ورنه خون گشتىدرايندردوحنين
وقت تنگ آمد مرا ويك نفس
پادشاهى كن مرا فرياد رس
گر مرا اين باستارى كنى
توبه كردم من زهرناكردنى
توبهام بپذيراين باردگر
تاببندم بهر توبه صدكمر
اوهمى زاريد وصد قطره روان
كاندر افتادم بجلاد و عوان
اى خدا و اى خدا چندان بگفت
كان در و ديوار بااوگشت جفت
و دراين حال كه شرارهاى جانسوز آتش ندامت قلبش را مىسوخت و شعلههاى اين آتش سوزنده و سازنده اوج گرفته بود، وى را صدا زدند كه بيا، همه را گشتيم و درگران قيمت پيدا نشد اينك نوبت تو رسيده است و اين امر سبب شد كه اين سوز و ساز به اوج خود برسد.
جمله را جستيم پيش آى اى نصوح
گشتبيهوش آن زمان پريد روح
همچو ديوارى شكسته درفتاد
هوش وعقلش رفتشد همچون جماد
چونكه هوشش رفت از تن آنزمان
سر او باحق بپيوست از نهان
چو ن تهى گشت و خودى او نماند
باز جانش را خدا در پيش خواند
چون شكست آن كشتى او بىمراد
در كنار رحمت دريا فتاد
جان بحق پيوست چون بىهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
و اينجابود كه توبه حقيقى كامل بوقوع پيوست و خداوند وى را از هلاكت نجات داد
بانگ آمد ناگهان كه رفتبيم
شد پديد آن گمشده در يتيم
ونكته برجسته توبه او اين بود كه ديگر گناه را تكرار نكرد و به آن باز نگشت
بعد از آن آمد كسى كز مرحمت
دختر سلطان ما مىخواندت
دختر شاهت همى خواند بيا
تاسرش شويى كنون اى پارسا
گفت رو، رو دست من بيكار شد
وين نصوح توكنون بيمار شد
بادل خود گفت ازحد رفت جرم
ازدل من كى رود آن ترس و كرم
من بمردم يك ره و بازآمدم
من چشيدم تلخى مرگ و عدم
توبه كردم حقيقتبا خدا
نشكنم تا جان شود از تن جدا
بعدازاين محنت كه را بار دگر
يا رود سوى خطر الا كه خر (۲۴)
پىنوشتها
۱- نور: ۳۱
۲- سبزوارى، منظومه، (قم:مكتبةالمصطفوى،بىتا)، ص ۵ -۳۵۴
۳- عزالدين محمود بن على كاشانى، مصباحالهدايه، چ سوم، (تهران: مؤسسه نشر وفا، ۱۳۶۷)، ص ۲۶۶
۴- سعيدبن فرغانى، مشارق الدرر، با تصحيح آشتيانى،(تهران: انتشارات فلسفه و عرفان اسلامى، ۱۳۹۸ ه )، ص ۹۲
۲۰- به عنوان مثال در ج۲، صفحه ۴۵۱ مىگويد: اى آزادمرد، چند گه كه در خوابى، بيدار شو... هين كه هنگام صبوح است تا كى شكسته دل و عهدى بياكه وقت قبول نصيحت و توبه نصوح است.
۲۱- مجله علوم انسانى واجتماعى شيراز، شماره ۱و۲ سال ۷۰-۶۹ بهنقل از كشاف اصطلاحات الفنون
از هفدهم تا 22 بهمن 57، ایران یکی از دوره های استثنایی تاریخ سیاسی جهان را گذرانید. در این ایام، دو دولت در یک مرکز و بدون هیچ گونه مرزبندی مواجه بودند. دولتی که پشتوانه و عامل مشروعیت خود را از دست داده و از قدرت نظامی محروم گشته و با انقلابی عظیم روبرو بود. و دولتی دیگر متکی به رهبری انقلاب توده های میلیونی مردم که به جای قدرت نظامی، تنها به ارتش مردم وابستگی داشت.
با وسعت یافتن دامنه های انقلاب، قرار بر این شد که سران ارتش پهلوی، دست به کودتا زده و با به دست گرفتن قدرت، انقلاب مردمی را سرکوب سازند. از این رو از ساعت چهار بعداز ظهر روز 21 بهمن 57، حکومت نظامی اعلام شد.
پس از اعلان حکومت نظامی، حضرت امام خمینی (ره) اعلام کرد که مردم به حکومت نظامی اعتنایی نکنند. مردم نیز همچنان به یورش خود به مراکز دولتی و نظامی و انتظامی ادامه دادند و تقریباً تمام این مراکز با اندک درگیری و مقاومت، تسخیر شد و به دست مردم افتاد.
این درگیری ها در روز بعد نیز به شدت ادامه یافت و در این روز هزاران زن و مرد و پیر و جوان، هر یک به اندازه توان خود برای سرنگونی نهایی رژیم ظلم و جور، کوشش کردند. آنها با سنگربندی در خیابان ها، سینه سپر کردن در برابر تانک ها و با فداکاری و جانفشانی، انقلاب را به پیروزی رساندند. نه فقط در تهران، بلکه در تمامی شهرهای ایران، درگیری مردم با بقایای رژیم شاه جریان داشت.
هنگامی که خبر حرکت نیروهای نظامی از شهرهای مختلف ایران به سمت تهران برای سرکوب قیام مردم پخش شد، مردم شهرهای مسیر به درگیری با نیروهای نظامی پرداختند و با بستن راه، مانع حرمت آنها به سمت تهران شدند. برخی از فرماندهان رده بالای ارتش در این درگیری ها به دست مردم کشته شدند تا سرانجام، ارتش، بی طرفی خود را اعلام کرد.
روز سرنوشت فرا رسید و در 22 بهمن 1357، نظام پوسیده ستمشاهی فرو ریخت و ریشه های فاسد دودمان سیاه پهلوی از این کشور اسلامی کنده شد. مبارزه پانزده ساله ملت مسلمان ایران به رهبری امام خمینی (ره) به ثمر رسید و با سرنگونی نظام 2500 ساله شاهنشاهی، انقلاب شکوهمند اسلامی ایران پیروز گردید.
روز شمار وقایع انقلاب اسلامی بهمن 57 در یک نگاه
-3بهمن 1357 (سه شنبه)
شورای سلطنت كه برای حفظ رژیم سلطنتی در ایران تشكیل شده بود منحل گردید.
-4بهمن 1357 (چهارشنبه)
برای جلوگیری از حضور امام خمینی در بین مردم ایران ارتش فرودگاه مهرآباد را به اشغال درآورد.
-5بهمن 1357 (پنج شنبه)
دولت بختیار 3 روز فرودگاههای كشور را بست.
-7بهمن 1357 (شنبه)
- تحصن روحانیون مبارز در دانشگاه تهران در اعتراض به بستن فرودگاهها آغاز شد.
راهپیمایی میلیونی مردم در تهران به مناسبت 28 صفر برگزار گردید.
-9بهمن 1357 (دوشنبه)
- فرودگاه برای ورود امام خمینی بازگشایی شد
-در پی اعتصابات و تظاهرات و راهپیمایی مردم كه خواستار بازگشایی فرودگاه مهرآباد بودند. دولت بختیار فرودگاه مهرآباد را از اشغال نظامی خارج كرد.
-11بهمن 1357 (چهارشنبه)
-مأمور ارتش در خیابانهای تهران
-دولت برای ترساندن مردم و ایجاد حكومت وحشت با انجام رژه نظامیان در تهران و ترویج شایعه كودتا توسط ارتش دست به حیله دیگری برای انحراف مبارزات مردم ایران زد.
-12بهمن 1357 (پنج شنبه)
ساعت 9 و 27 دقیقه و 30 ثانیه حضرت امام خمینی پس از پانزده سال تبعید پای بر خاك ایران گذاشتند.
ـ فرمانداری نظامی بر اثر فشار مردم راهپیمایی و تظاهرات را برای 3 روز آزاد اعلام كرد.
ـ نظامیان مستقر در تلویزیون به طور ناگهانی پخش مراسم استقبال را قطع كردند.
-17بهمن 1357 (سه شنبه)
- بر اساس پیشنهاد شورای انقلاب، حضرت امام خمینی دولت موقت را به مردم معرفی نمودند.
ـ دولت موقت به ریاست مهندس مهدی بازرگان تشكیل گردید.
-19بهمن 1357 (سه شنبه)
- راهپیمایی مردم ایران در حمایت از دولت موقت انجام شد.
ـ نیروی هوایی ارتش با حضرت امام خمینی بیعت كردند.
ـ حضرت امام خمینی به زیارت حضرت عبدالعظیم (س) رفتند.
20- بهمن 1357 (جمعه)
-طرفداران قانون اساسی با تجمع در استادیوم امجدیه (شهید شیرودي) دست به تظاهرات زدند.
ـ ساعت 9 شب سربازان گارد شاه به پادگان نیروی هوایی در شرق تهران (خ دماوند) حمله نمودند.
ـ مردم برا ی كمك به سربازان نیروی هوایی مسلح شدند.
-21بهمن 1357 (شنبه)
دولت بختیار زمان حكومت نظامی را افزایش داده و حكومت نظامی را از ساعت 4 بعدازظهر اعلام نمود.
ـ حضرت امام خمینی دستور شكستن زمان حكومت نظامی و حضور مردم در خیابانها را صادر نمودند.
ـ در تهران و شهرستانها بین سربازان گارد و مردم مسلح درگیریهای بسیار شدید رخ داد.
-22بهمن 1357 (دوشنبه)
- تهران صحنه جنگ خونین مسلحانه بین مردم و سربازان طرفدار رژیم پهلوی گردیده است.
ـ با تسلیم تمامی نیروهای نظامی و پیروزی مردم مسلمان ایران رژیم ستمشاهی پس از 57 سال ظلم و ستم متلاشی گردید.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن