سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
مقدمه:چه کسی می گوید که یک قطره در زندگی جایی را نمی گیرد و می توان به راحتی از آن گذر کرد مگر اینطور نیست که همین قطره ها جمع می شوند و از پس آن دریایی شکل می گیرد به عظمت دنیا.
تنه انشاء: از تنش ابرها باران تشکیل می شود و از آن قطره های باران هستند که از آسمان خدا بر زمین نازل می شوند از بین این قطره ها که شادی و خنده در کنار یکدیگر فرود می آمدند یکی از آن ها من بودم که همراه با دوستانم قل می خوردیم و می خندیدیم. اما در این بین ناگهان من از دوستانم جداشدم و بر روی برگ درختی چکیدم و روی برگ نشستم و من با وجودم گرد و خاک را از رویش پاک کردم و برگ نیز در حالی که از تمیزی برق می زد به من لبخند زد و من اینکه توانستم با وجودم وجودش را تمیز کنم بسیار خوشحال شدم اما طولی نکشید که روی برگ لیز خوردم به جوی آبی روی زمین چکیدم. آنجا قطرات زیادی مانند من حضور داشتند و دوباره دوستانی پیدا کردم روان شدیم و در راه با تخته سنگ های زیادی برخورد کردیم. گاهی حیوانی یا پرنده ایی از لب جوب آبی می نوشید و گاهی باد می وزید و جریان آب را تندتر می کرد و گاهی ملایم و آرام روان بودیم تا به رودخانه ایی پرخروش رسیدیم و جوی آب که انشعاب باریکی بود به جریان عریض و محکم رودخانه رسیدیم از میان تخته سنگ ها گذر کردیم و به جنگل رسیدیم و از جنگل عبور کردیم و به کوه رسیدیم و از میان کوه ها گذر کردیم تا در نهایت پشت سد بزرگی متوقف شدیم. از آنجا با خیلی ها دوست شدم و تا کمی که صمیمی شدم و کمی ساکن شدم دریچه را باز کردند و وارد لوله های بزرگ شدم، گذر کردم تا به لوله های کوچک رسیدم و باز هم گذر کردم تا در نهایت از شیر آبی خارج شدم و وارد لیوان آبی گشتم ، پسرک کوچکی با دست هایش دور لیوان را گرفته بود و من را نوشید.. این چرخه ادامه دارد و باز می آید و باز می رود مهم این است که این چرخه می آید و می گذرد و زندگی جریان می یابد و ادامه دارد.
نتیجه گیری: زندگی همین است، از یک جایی شروع می شود گاهی در این میان ضربه ایی می خوری و گاهی از سر لذت ذوق می کنی. گاهی دیگری را شاد می کنی و گاهی اشک را مهمانش می کنی اما مهم این است که ما انسان ها نیز مانند قطرات باران هستیم به تنهایی شاید آن قدر به چشم نیاییم اما همین که در کنار یکدیگر باشیم قطره ها می شوند دریایی بزرگ به عظمت دنیا، زندگی همین است جریان دارد و می گذرد و مهم این است که در میان چه چیزی را به جا بگذاریم لحظات خوب یا بد.
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
اگر من معلم بودم، معلمی می شدم که اجبار در کارش نبود. به جای گذراندن وقت برای خواندن کتاب، درس زندگی می دادم. چون درس رندگی است که به درد ادم ها می خورد. درس زندگی است که روزی جایی پیش کسی به کار می اید.
بدنه
مثلا اداب معاشرت که خود به تنهایی بیشتر از نیمی از سنگینی وزن این درس را بر عهده دارد. همین که بدانی چگونه با دیگران، صرف نظر از وضعیت مالی و این بحث های پیش افتاده صحبت کنی و رفتاری درست داشته باشی، بزرگترین چیز است.
همین که بتوانی محبت و مهربانی را با یک لبخند هدیه کنی و تخم مهر را در دل هرکس بکای، همین که بتوانی دوست خوبی باشی و یا پدر و مادر خوب، همین که قدر دان زحمات همه باشی و از هیچکس انتظار نا بجا نداشته باشی و به چیزی که داری قانع باشی ولی دست از رسیدن به هدفت نکشی، هیمن که سرت در کار خودت باشد و در زندگی مردم سرک نکشی و دخالت نکنی و اینکه ادم ها را از روی ظاهر قضاوت نکنی، بزرگترین و موثر ترین چیزی است که یک معلم می تواند تدریس کند.
نتیجه گیری
اگر معلم بودم، در کنار ورق زدن بیهوده کتابها کمی به تدریس زندگی می پرداختم تا ادمها اینگونه نباشد؛ و ان موقع زندگی بهتری بود و لبخند بر لبها بود حتی اگر از ته دل نبود بالاخره لحظه ای شادی از دلها گذر می کرد.
ن و القلم و ما یسطرون قسم به قلم و آنچه مینویسد. به نام خداوندی که به قلم سوگند یاد کرد.
بند اول
من اگر معلم نگارش بودم قبل ازهرچیزی به دانش آموزان دانستن ارزش قلم را می آموختم زیرا با قلم می توان کارهای بزرگی انجام داد که چه بسا از عهده ابزارهای پیچیده بر نمی آید.
بند دوم
من اگر معلم نگارش بودم از دانش آموزانم میخواستم درباره حقیقت بنویسند. درباره وجدان ٬ انسانیت و شرف بنویسند. درباره کودکان یتیم سرزمین های جنگ زده بنویسند. درباره نوعروس غلطیده به خون در سرزمین فلسطین بنویسند. میخواستم از مسلمان نماهای روزگار بنویسند که چگونه لکه ننگ بر نام اسلام نهاده اند و برای رسیدن به مقاصد شوم شان از نام اسلام استفاده کرده اند..میخواستم از غیرمسلمان های مسلمان بنویسند که چگونه انسانیت را به رخ مسلمان نماها کشیده اند.
بند سوم
من اگر معلم نگارش بودم از بچه ها میخواستم در موردگناه بنویسند و اینکه گناهکارکیست؟ درباره کسانی که سرای آخرت را قربانی چندروز زندگی دنیوی می کنند بنویسند و اینکه آیا چنین افرادی چیزی به نام شرف و انسانیت می شناسند؟ آیا حرص و طمع شان پایانی دارد؟
بند نتیجه
به امیدآنکه دنیا به سمت عدالت پیش برود و ظالمان و جباران به راه راست هدایت شوند. و یگانه حاکم دنیا زمین را بر زیر گام هایش لمس کند.
معلمی شغل شغلی که عشق میخواهد و چیزی جز شکیبایی و صبر و مهربانی و محبت نمی طلبد به طوری که بدون این ویژگیها تحمل این شغل بسیار سخت و به نوعی دیگر غیر ممکن است.
اگر معلم ریاضی و یا معلم علوم باشی هر یک از دروس به نوبه خود سختی ها و ویژگی های مخصوص خود را دارد و معلمین عزیز این رشته ها دارای مهارت های مخصوص به آن رشته می باشند ولی اگر من معلم نگارش بودم به دانش آموزان خودم موضوع آزاد را تعیین می کردم تا ذهنشان پرواز کند و تخیلات شان را با فرود بر روی ورقه کاغذ بنویسند و موضوع مورد علاقه خودشان را بر تکه کاغذ سفیدی پیاده سازی کنند یا برای این دانشآموزان موضوع طبیعت را انتخاب میکردند تا قدر اهمیت طبیعت را بدانند و از آن درست استفاده کنند و به آن آسیبی نرساند یا میگفتم که درباره خانواده های تان بنویسید که کمی بیشتر قطره خانواده را بدانند و به آنها اهمیت دهند و با تمرکز تمام حرکات خانواده را بررسی کنند و از تک تک دقایق حضور در پیش خانواده خود لذت ببرندیا به دانش آموزانم موضوع خداوند را تعیین می کردم تا درباره خداوند بنویسند و نعمت های بیکران خداوند را بر روی کاغذ ترسیم کنند و قدر لحظات زندگی و قدر داشتن خداوند متعال و بزرگ را بدانند زنگنه آرش زنگی متفاوت و تازه خواهد بود و در هر جلسه چالشهای جدیدی ایجاد خواهم کرد تا هر بار و در هر زنگ در هفته کلاس نگارش کلاس رنگ و بوی تازه بگیرد و دانش آموزان با شوق و ذوق منتظر زنگ نگارش باشند.
اگر من معلم نگارش بودم دانشآموزان قطعه ای از یک کتاب را هر جلسه می خواندم تا آنها را مشتاق به ادامه دادن این کتاب و خرید کتاب و فرهنگ ندن کتاب را در کلاس رواج میدادم یا هر روز قطعه ای از کتابی میخواندم تا با آن کتاب آشنا شوند یا به دانش آموزان میگفتم که خاطرات روزانه خودشان را بنویسند تا با نوشتن ذهنشان باز شود و قدرت تخیل شان افزایش پیدا کند و یا با خواندن این خاطرات در آینده یاد کلاس نگارش بیفتند و خاطرات بد و خاطرات خوب شان را یادآور شوند و از گذشته درس بگیرند تا دیگر این اشتباهات را تکرار نکنند.
نتیجه گیری
همانطور که در بالا مشاهده می کنید معلم بودن اصلا کار راحت و آسان نیست و چالش های جدی را می طلبد و بسیار شغل پر زحمتی است معلمین نگارش با غم های دانش آموزان غمگین می شوند و با لبخند هایشان خوشحال میشوند و در کلاس یک خانواده را تشکیل میدهند که پایه های فرهنگ جامعه در آن کلاس تشکیل می شود حال ما با این ها هم باید تدرس کینم باید درس زندگی و عشق را نیز تدریس کنید این است که پیش از اینکه شغل را سخت میکند و قبول این مسئولیت بزرگ را داشوارتر.
انشا چهارم :
متن :
مقدمه:معلمی شغل انبیاست. شغلی که عشق می خواهد و چیزی جز صبر و شکیبایی و لطف و محبت نمی طلبد به گونه ایی که بدون این خصوصیات تحمل این شغل بسیار سخت و یا به تعبیر دیگر غیرممکن است.
تنه انشا: چه معلم ریاضی باشی و چه معلم فیزیک و فارسی.. هر کدام به نوبه ی خود سختی و مشکلات خاص خود را دارد و هر کدام در رشته ی مخصوص خود دارای مهارت و سر رشته می باشند اما اگر من یک معلم بودم آن هم معلم نگارش، به دانش آموزان خود موضوع آزاد را واگذار می کردم که ذهنشان پرواز کند و در نهایت در موضوعی که مورد علاقه ی آن هاست فرود بیاید و با تمام عشق و محبتشان از آن بنویسند و یا که برای آن ها موضوع طبیعت را انتخاب می کردم تا قدر طبیعت را بدانند و از آن درست استفاده کنند و یا می گفتم که در مورد خانوادهایشان بنویسند که کمی بیش تر به آن ها دقت کنند و با تمرکز و دقت به جزء جزء کارهای آن ها تمام رفتار و حرکاتشان را در ذهن خود ثبت کنند و برای همیشه از آن خارج نکنند و یا می گفتم که انشایی با موضوع خداوند بنویسند که کمی بیش تر شکرگذار آفریدگار خود باشند و قدر نعمت های بی کرانش را بدانند. معلم نگارش بودن شغلی است پر از لحظات متفاوت و متنوع که می توان با هر جلسه به کلاس رنگ و بویی خاص بدهند به طوری که دانش آموزان هرگز از آن کلاس خسته نشوند و همیشه برایشان حس تازگی به همراه داشته باشد.
اگر من معلم نگارش بودم بعضی از جلسات برای دانش آموزان چند پاراگراف از کتابی را می خواندم و آن ها را مشتاق به خرید آن و خواندن ادامه ی آن می کردم تا در آن صورت سنت کتاب خواندن را رواج می دادم و یا برایشان یک داستان کوتاه می خواندم تا با نوشتن و خواندن داستان آن ها را آشنا کنم و یا به آن ها توصیه می کردم که خاطرات روزمره شان را بنویسند تا با این کار هم ذهنشان را باز می کردم و هم آن ها را تشویق به نوشتن می کردم و یا فایده ی دیگر آن این است که بعد از گذر سال ها با خواندن آن خاطرات دفتر زندگیشان را ورق بزنند تا با یادآوری آن لحظات و حس های درونشان لبخندی شیرین را مهمان لب هایشان کنند و یا اشتباهاتشان در گذشته از تجربیات بدست آورده یشان را یادآور شوند و باری دیگر در ذهن خود این عبرت را یادآور شوند تا باری دیگر آن را تکرار نکنند.
نتیجه گیری:همان طور که گفته شد معلم بودن اصلا کار آسانی نیست بلکه بسیار شغل پر زحمتی است که با لبخند دانش آموزانتان می خندید و با گریه ی آن ها غمگین می شوید و با پیروزی و موفقیت آن ها شاد مان می شوید و از شکست آن ها اندهگین. حال اگر معلم نگارش باشید که باید علاوه بر تحمل همه ی این ها و علاوه بر آموزش درسی آن ها باید به آن ها درس زندگی و عشق نیز دیکته کنید. این است که بیش از پیش این شغل را سخت می کند و قبول این مسئو.لیت بزرگ را دشوارتر.
انشا پنجم درباره اگر معلم نگارش بودید صفحه 81 پایه هشتم
************
انشا اول :
من اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزانم انشاهایی با موضوعات تخیلی می گفتم تا قدرت تخیلشان را بسنجم و آن ها را در نوشتن انشا توانمند کنم. اصلا معلم هر درسی هم که باشی در هر صورت، معلمی شغل خوبی است زیرا با دانش آموزان در ارتباط هستی و می توانی آن ها را به موجوداتی خلاق تبدیل کنی.
من دوست دارم اگر یک روز معلم نگارش شوم، فضای کلاس را آنقدر مهیج و بانشاط کنم که دیگر تمام عشق شاگردانم زنگ انشا شود و دیدن من! حس معلم بودن حس بسیار خوبی است که حتی هنگام فکر کردن به آن لبخند بر لبانم می نشیند.
معلم نگارش بودن یعنی یک دنیا عشق و علاقه نسبت به زنگ های زیبا و خاطره انگیز انشا در کنار شاگردان خوش ذوق و هنرمند مدرسه. اگر معلم نگارش بودم، در زنگ نگارش وقتی نوبت خواندن انشای هر کسی می شد، کلاس را مملو از سکوت و آرامش می کردم تا دانش آموز عزیزم با آرامش خاطر، انشای خود را با صدای بلند و رسا بخواند.
هیچ گاه اجازه نمی دادم دانش آموزان دیگر انشای آن دانش آموزی را که روی سکو رفته است را مسخره کنند یا به او توهین کنند بلکه به آن ها می آموختم که به انشا و شخصیت دوستانشان احترام بگذارند تا فضای کلاس سرشار از عشق و محبت شود.
**************
انشاششم :
اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزان خود آموزش و درس زندگی می دادم . آموزش مقابله با فراز و نشیب و سختی های زندگی . به دانش آموزان خود یاد می دادم که چگونه سر نوشت و زندگی خود را بنویسند و نگارش دهند.
به آنها انشایی در مورد حفظ محیط زندگی و طبعیت میدادم تا چگونه از طبعیت خود محافظت کنند و آن را خراب نکنند تا فرزندان آینده نیز بتوانند از ان استفاده کنند.
به آنها انشایی در مورد همدلی می دادم تا یاد بگیرند چگونه باید همدیگر را دوست داشته باشند و در مقابل سختی ها وآسانی ها در کنار هم بمانند وهیچ وقت همدیگر را تنها نگذارند و یا اگر محتاج یا نیازمندی را دیدند به ان کمک کنند هر چند کوچک و ناچیز .
به آنها انشایی در مورد محبت و دوست داشتن میدادم تا از همان کودکی یاد بگیرند به یکدیگر محبت کنند وهمیشه و همه جا همراه هم بمانند.
*************
انشا هفتم :
اگر معلم نگارش میبودم تا جای ممکن با دانش اموز ها مهربان و دوست بوده به گونه ای که انها هم از معلم و هم از درس نهایت لذت را ببرند و درس تکالیف خود را با لذت و هیجان انجام بدهند و از بودن سر کلاسم لذت کافی را برده باشند و هیچگاه فکر نکنند درس دشمن انهاست و در عین مهربان بودن با انها تا جای ممکن به انها سخت میگرفتم تا درس های خود را همیشه بخوانند و هیچوقت کار امروز را به فردا نسپارند و نهایت تلاش و کوشش را انجام دهند تا از موضوعی در درس غافل نشوند و خدای نکرده نتوانند یاد بگیرند به راستی اگر روزی معلم نگارش بشوم همین موضوع انشا را به دانش اموزان خود میدهم و انشا های انها را با دقت میخوانم تا بفهمم دانش اموزهایم از معلم نگارش خود چه انتظاراتی دارند و تا چه حد توانسته ام انتظارات ان هارا براورده کنم بخاطر انشا هایی که دانش اموز ها مینویسند معلم نگارش انها را خیلی خوب میشناسد و به همین دلیل است که به اینکار علاقه بسیاری دارند
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
در یکی از روزهای بهاری در صبح زود در کلان شهر تهران در زیر آسمان سیاه با صدای بوق ماشین ها و همهمه با کرختی و کسلی از خواب بیدار شدم و با کور سویی امید به سمت پنجره ی اتاق رفتم تا شاید آسمان آبیم را دوباره ببینم اما با گشودن پنجره چیزی جز ابرهای سیاه و دود و هوای کثیف ندیدم اما تا چیزی که چشم می خورد ساختمان های بلند و ماشین های رنگارنگی بود که با صدای بوق و دود شان شهر را در برگرفته بودن و هیچ خبری از درختان سربه فلک کشیده و آسمان آبی و خورشید طلایی نبود بلکه مردمانی بودند که شتابان به این سمت و آن سمت به دنبال کار و زندگیشان می رفتندو چیزی که نصیب ما شهرنشینان می شود تنها بیماری و آلودگی و زندگی یکنواخت است و اینگونه صبح و روز ما شروع می شود و امان از روزی که چنین شروع تلخی دارد.
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
دریکی از روزهای خوب بهاری درصبح زود در یکی از روستاهای خوب شمال درحالی که زیر لحاف گرم و نرمی که مادربزرگ با دستان پرمهرش دوخته بود با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لا به لایه درختان به شیشه ی پنجره ی اتاقم برخورد می کرد،از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره ی اتاق رفتم و پنجره را گشودم و با دمی محکم بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و بالبخند به خورشیدتابان بالای سرم سلام گفتم و با شورو شوق جوانی به سمت حیاط خانه رفتم و از آب چشمه ی بالای کوه که شیرینی و ناب بودن آب معدنی تازه که زبان زد همه ی شهرو روستا است که جوی روان آن از حیاط خانه ی ما نیز گذر می کند،به صورت خود پاشیدم و باانژی مثبتی که از همه ی زیبایی های اطراف و طبیعت و هوای خوب گرفتم روزم را شروع کردم درحالی که هم چنان لبخند برلب هایم نقش بسته بود و قصد جداشدن از لب هایم را نداشت
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
مقدمه: ما آدم ها در بعضی مواقع مجبور به انجام کارهایی می شویم که با اینکه سخت است و شاید تحمل آن بسیار ناگوار و مشکل به نظر برسد مانند حمل یک قالب یخ بدون دستکش.
تنه ی انشاء: همانطور که در مقدمه گفته شد زمانی که برای کاری یا جلسه ایی و یا مراسم مهمی مثل عروسی یا عزا که به یخ در فصل گرما نیاز داریم، مجبور هستیم و عجله داریم که سریعا به محل مورد نظر برسیم گاهی از فرط فراموشی یا غفلت و حواس پرتی امکان دارد که قالب یخ را بدون دستکش یا پوششی در دست بگیریم و همانطور که همگی می دانیم نگه داشتن یخ به مدت طولانی بسیار سخت و یا غیر ممکن خواهد بود زیرا که سرمای شدید یخ موجب یخ زدگی و بی حسی و قرمزی و یا حتی موجب سوزش و سوختگی دست ها شود به طوری که تا مدتی نمی توانیم از دست خود استفاده کنیم زیرا که عصب های دست به صورت موضعی بی حس شده اند و قادر به انجام کاری نمی باشند و تجربه ی آن تجربه ایی بسیار دشوار و سختی خواهد بود.
خود من نیز تجربه ی چنین چیزی را داشتم که برای عروسی دخترعموی خود موظف به خرید قالب یخ شده ام اما به علت عجله ی زیاد و ترس از آب شدن قالب یخ فراموش کردم که با دستکش یخ را جابه جا کنم و زمانی که با دستان خالی قالب یخ را حمل کردم تا رسیدن به مقصد مجبور شدم که در چند جا باستم و به دستان خود استراحت بدهم. زمانی که به مقصد رسیدم از فرط سرما و یخ زدگی دستانم قرمز و متورم شده بود و حسی در آن نبود و من در آن گرمای تابستان مجبور شدم که دستانم را روی حرارت قرار دهم تا در اثر گرما، تورم و سرخی خود را از دست بدهد اما چون در نهایت کاری مفید و موثر انجام دام از تجربه ی سخت ولی مفید آن خوشحال بودم.
نتیجه گیری: همیشه تجربه های سخت، تلخ نمی شوند گاهی تجربه های سخت تبدیل به یک خاطره شیرین و به یاد ماندنی می شوند.
این صحنهای که قصد توصیف کردن آن را دارم، هنوز برای خودم به راستی دردناک است. هر بار با به یاد آوردن آن، بر بیعدالتی دنیا، خشم میگیرم و از این که نتوانستم کاری برای پسرک کوچکی که قالب یخی را حمل میکرد انجام دهم، دلخور میشوم. این صحنه مربوط به پسرک کوچکی است که برای مغازه آبمیوه فروشی کار میکرد و من او را در حین حمل قالب یخ تماشا کردم.
بندهای بدنه (متن نوشته)
پسرک در حالی که قالب یخ بزرگی به شکل مکعب مستطیل را در دستانش گرفته بود، از کوچهای در سمت راست پیچید. لباسهایش کهنه و کلاه رنگ و رو رفتهای بر سر داشت. کفشهایش از حالت اصلی خود درآمده و کج و وارفته بودند. اما از همه غم انگیزتر دو دست کوچک و نحیفش بود که قالب یخ بزرگی را حمل میکردند.
عجیب بود که نه دستهای پسرک با دستکشی پوشانده شده بود و نه قالب یخ روپوشی داشت! اگر هم نمیتوانستم حدس بزنم که چه رنجی را از حمل قالب یخ با دستهای بدون پوشش خود میکشد، این از حالت چهره و شکل راه رفتنش کاملا هویدا بود.
پسرک آرام آرام قدم برمیداشت. به نظر میرسید که هم سنگینی یخ و هم سوز انجماد آن، آزارش میداد. چند بار دیدم که دستانش را زیر بار سرمای یخ، کمی جا به جا کرد. انگشتانش از شدت سرما به یخ چسبیده بود و به سختی آنها را از بدنه یخ جدا میکرد.
انشا سوم: تعریف یک خاطره
بند مقدمه (زمینهسازی)
به خاطر دارم که چندی پیش با دوستانم مسابقهای گذاشته بودیم. مسابقه ما با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش بود. همه میدانستیم که سرمای شدید قالب یخ، در صورتی که حایلی بین آن و دست ما نباشد، فوق العاده آزاردهنده خواهد بود. با این همه تصمیم گرفته بودیم در این مسابقه دسته جمعی شرکت کرده و میزان مقاومت خود را بسنجیم!
بندهای بدنه (متن نوشته)
سرانجام زمان مسابقه از راه رسید. در یک طرف کوچه، روی سکو، قالبهای متعدد یخ چیده شده و تعداد بچههایی که قصد شرکت در مسابقه را داشتند به ردیف شدند. قرار بر این بود که یخها را به اندازه ۲۰ متر روی دستها ببریم و بر سکوی مقابل قرار دهیم. هر کسی که تعداد قالب یخ بیشتری حمل کرده و در جایگاه تعریف شده خود بر سکو قرار میداد، برنده این مسابقه میشد.
من نیز در شمار شرکت کنندهها بودم و عده ای دیگر از بچهها هم به تشویق مشغول شدند. اولین قالب یخ را برداشتم، تماس اولیه مانند یک برقگرفتگی بود. سرمای شدیدی به نوک انگشتانم وارد و از آنجا به عمق دستهایم دویده شد. خوشبختانه آفتاب به میانه آسمان آمده بود و گرمای آن، تسکینی بر سرمایی بود که در دستهایم احساس میکردم. سعی میکردم مسیر را سریعتر طی کنم و در راه برگشت تا برداشتن تکه یخ بعدی، دستهایم را به هم مالیده و به لباسم میساییدم تا گرم شوند و دوباره قدرت پیدا کنند.
رفته رفته برداشتن یخهای بعدی راحتتر شد. دستهایم سر شده بود و انگشتانم احساس زیادی از تماس با یخ نداشتند. اما این باعث میشد که در کنترل قالب یخ هم ضعیفتر عمل کنم و از سرعتم کاسته میشد. سرانجام تمام یخها به پایان رسید. من نفر دوم شده بودم و به نظر میآمد که در حمل یخ ها، به اندازه کافی مقاومت داشتم.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
مسابقه آن روز جذاب و سرگرمکننده بود و شرکتکنندگان که ما بودیم، حسابی از طرف سایر بچهها تشویق شدیم. رفته رفته تمام یخهایی که به سکوی دوم آورده بودیم، ذوب شده و آبشار کوچکی از بالای سکو به کف کوچه سرازیر شده بود. این نمای زیبایی بود که برای همیشه در قاب خاطرات من باقی ماند.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آنها داشت. از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دستهای او، استفاده نشده بود؟!
انشا چهارم :
مقدمه: شاید خیلی از مردم این موضوع برایشان جالب باشد که چگونه ممکن است . آیا واقعا امکان دارد یک قالب یخ بدون اینکه د ستکشی به دست داشته باشیم آن را داخل دست هایمان نگه داریم
متن انشا با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش: یک روز تصمیم گرفتم جمعه ی زمستانی خود را در کوه بگذرانم من کوه نوردی را چه در هوای خوب یا بد دوست دارم کوه نوردی حس خوبی به آدم میدهد کوه وقتی سفید پوش می شود زیباتر به نظر میرسد بهار زیباترین ماه سال است اما من برف زمستانی را دوست دارم . روز جمعه هوا خیلی سرد بود و من راهی کوه ها شدم از میان تپه ها که عبور میکردم کم کم احساس میکردم که در حال یخ زدن هستم اما با خود میگفتم راه رفتن گرمم خواهد کرد از تپه ها در حال عبور بودم و به سمت کوه اصلی میرفتم کوه اصلی انگار کوهی از سنگ نبود انگار کوه جنسی از برف داشت راه را به سوی کوه اصلی کج کردم دیگر تپه های برفی پشت سرم مانده بودند ارتفاع زیادی را امده بودم به یک جایی رسیدم که اب چشمه اش یخ زده بود چاقو را کیف خود برداشتم و یخ را شکستم کمی از یخ را برداشتم در دستانم و دستکش هایم را در اوردم میخواستم تا رسیدن به قله این یخ هارا دردستانم نگه دارم کم کم داشتم به سمت قله میرفتم کمی اب شدن یخ را در دستانم حس میکردم اما شدت اب شدن یخ خیلی کند بود با خود میگفتم شاید دستانم به قدری یخ بود که خود یخ نیز دیگر اب شدن در دستانی که یخ بود برایش سخت بود نزدیکتر می شدم به قله دستانم تغییر رنگ داده بودند رنگ طبیعی خود را از دست داده بودند و سفیدتر و سفیدتر شده بودند. دستانم هیچ حسی نداشتند به قدری در سرما فرو رفته بودند موقع برگشت از قله به سمت پایین بود اما این بار یخی در دستانم دیگر نداشتم با دستان سرمازده اما بدون یخ قدم به سمت برگشت گزاشتم به فکر یخی بودم که در موقع رفتن در دستانم داشتم و اذتی که در راه رفتن به دست اوردم احساس میکنم صحنه هایی که گذراندم در تاریخ زندگی خودم باید ثبت شود هم قدم شدن یکه ای یخ و رسیدن به قله در اوج سردی لذت بسیار زیادی دارد زیر لب هایم زمزمه میکنم کاش دوباره برفی باشد و کاش جمعه ی برفی باشد که من فکررفتن به کوه را داشته باشم و ای کاش میان تپه و کوه ها چشمه ای باشد چشمه ای که ابش یخ زده باشد و من همسفر یخ گردم.
نتیجه: گاهی میتوان غیرممکن را ممکن جلوه داد همسفری با یخ را تجربه کرد گاهی در برف بدون دستکش روانه کوه ها شد گاهی بتوان حس خوبی به خطرها داشت شاید تنها راه ممکنی که بتوان با خطرات مقابله کرد این است که بتوان به ان با نگاهی دیگر نگریست نگاهی از جنس تفاوت ها نگاهی از جنس همرنگ نشدن با فکر عموم گاهی باید متفاوت بود.
انشا پنجم :
یک روز با دوستانمان جشنی را در مدرسه برگزار کردیم. کارمان را گروهی انجام میدادیم؛ هرکسی مسئول کار جداگانه ای بود و من هم مسئول حمل قالب بزرگ یخ! انقدر عجله داشتم که قالب یخ را بدون دستکش برداشتم.
اولش فقط سرمای معمولی آن را احساس می کردم اما مسیر طولانی حیاط مدرسه را که طی کردم، یخ آن قدر دستانم را سرد کرده بود که از عمق سرمای یخ، دستانم می سوختند! نه می توانستم به راحتی راه را ادامه دهم نه می توانستم یخ را ول کنم و به زمین بیندازمش.
خلاصه گرفتار شده بودم! قالب یخ را کمی با انگشتانم سمت ساعدم هل میدادم تا کمی سوزش انگشتان دستم آرام شود. برای اینکه سوزش دستم یادم برود هر از گاهی به دوستانم که مشغول کارهای دیگری بودند نگاه می کردم.
تا اینکه به سالن مدرسه رسیدم و قالب یخرا کمی شستیم ( تا بهداشتی تر باشد!) و درون ظرف بزرگ شربت آلبالو انداختیم. چه شربتی شود! بعد رفتم به آبدارخانه و انگشتانم را چند دقیقه روی گرمای شعله گاز گرفتم تا کمی آرام شود!
دوستانم هم مرا می دیدند و می خندیدند. من هم چاره ای جز خندیدن همراه آن ها نداشتم! خلاصه روز قشنگ و یخی ای در روز گرم بهاری داشتیم!
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن