سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
در یکی از روزهای بهاری در صبح زود در کلان شهر تهران در زیر آسمان سیاه با صدای بوق ماشین ها و همهمه با کرختی و کسلی از خواب بیدار شدم و با کور سویی امید به سمت پنجره ی اتاق رفتم تا شاید آسمان آبیم را دوباره ببینم اما با گشودن پنجره چیزی جز ابرهای سیاه و دود و هوای کثیف ندیدم اما تا چیزی که چشم می خورد ساختمان های بلند و ماشین های رنگارنگی بود که با صدای بوق و دود شان شهر را در برگرفته بودن و هیچ خبری از درختان سربه فلک کشیده و آسمان آبی و خورشید طلایی نبود بلکه مردمانی بودند که شتابان به این سمت و آن سمت به دنبال کار و زندگیشان می رفتندو چیزی که نصیب ما شهرنشینان می شود تنها بیماری و آلودگی و زندگی یکنواخت است و اینگونه صبح و روز ما شروع می شود و امان از روزی که چنین شروع تلخی دارد.
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
دریکی از روزهای خوب بهاری درصبح زود در یکی از روستاهای خوب شمال درحالی که زیر لحاف گرم و نرمی که مادربزرگ با دستان پرمهرش دوخته بود با صدای آواز پرندگان و نسیم بهاری که از لا به لایه درختان به شیشه ی پنجره ی اتاقم برخورد می کرد،از خواب بیدار شدم و شتابان با شادی به سمت پنجره ی اتاق رفتم و پنجره را گشودم و با دمی محکم بوی جنگل و گل های روستا و هوای تازه را وارد ریه هایم کردم و بالبخند به خورشیدتابان بالای سرم سلام گفتم و با شورو شوق جوانی به سمت حیاط خانه رفتم و از آب چشمه ی بالای کوه که شیرینی و ناب بودن آب معدنی تازه که زبان زد همه ی شهرو روستا است که جوی روان آن از حیاط خانه ی ما نیز گذر می کند،به صورت خود پاشیدم و باانژی مثبتی که از همه ی زیبایی های اطراف و طبیعت و هوای خوب گرفتم روزم را شروع کردم درحالی که هم چنان لبخند برلب هایم نقش بسته بود و قصد جداشدن از لب هایم را نداشت
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
مقدمه: ما آدم ها در بعضی مواقع مجبور به انجام کارهایی می شویم که با اینکه سخت است و شاید تحمل آن بسیار ناگوار و مشکل به نظر برسد مانند حمل یک قالب یخ بدون دستکش.
تنه ی انشاء: همانطور که در مقدمه گفته شد زمانی که برای کاری یا جلسه ایی و یا مراسم مهمی مثل عروسی یا عزا که به یخ در فصل گرما نیاز داریم، مجبور هستیم و عجله داریم که سریعا به محل مورد نظر برسیم گاهی از فرط فراموشی یا غفلت و حواس پرتی امکان دارد که قالب یخ را بدون دستکش یا پوششی در دست بگیریم و همانطور که همگی می دانیم نگه داشتن یخ به مدت طولانی بسیار سخت و یا غیر ممکن خواهد بود زیرا که سرمای شدید یخ موجب یخ زدگی و بی حسی و قرمزی و یا حتی موجب سوزش و سوختگی دست ها شود به طوری که تا مدتی نمی توانیم از دست خود استفاده کنیم زیرا که عصب های دست به صورت موضعی بی حس شده اند و قادر به انجام کاری نمی باشند و تجربه ی آن تجربه ایی بسیار دشوار و سختی خواهد بود.
خود من نیز تجربه ی چنین چیزی را داشتم که برای عروسی دخترعموی خود موظف به خرید قالب یخ شده ام اما به علت عجله ی زیاد و ترس از آب شدن قالب یخ فراموش کردم که با دستکش یخ را جابه جا کنم و زمانی که با دستان خالی قالب یخ را حمل کردم تا رسیدن به مقصد مجبور شدم که در چند جا باستم و به دستان خود استراحت بدهم. زمانی که به مقصد رسیدم از فرط سرما و یخ زدگی دستانم قرمز و متورم شده بود و حسی در آن نبود و من در آن گرمای تابستان مجبور شدم که دستانم را روی حرارت قرار دهم تا در اثر گرما، تورم و سرخی خود را از دست بدهد اما چون در نهایت کاری مفید و موثر انجام دام از تجربه ی سخت ولی مفید آن خوشحال بودم.
نتیجه گیری: همیشه تجربه های سخت، تلخ نمی شوند گاهی تجربه های سخت تبدیل به یک خاطره شیرین و به یاد ماندنی می شوند.
این صحنهای که قصد توصیف کردن آن را دارم، هنوز برای خودم به راستی دردناک است. هر بار با به یاد آوردن آن، بر بیعدالتی دنیا، خشم میگیرم و از این که نتوانستم کاری برای پسرک کوچکی که قالب یخی را حمل میکرد انجام دهم، دلخور میشوم. این صحنه مربوط به پسرک کوچکی است که برای مغازه آبمیوه فروشی کار میکرد و من او را در حین حمل قالب یخ تماشا کردم.
بندهای بدنه (متن نوشته)
پسرک در حالی که قالب یخ بزرگی به شکل مکعب مستطیل را در دستانش گرفته بود، از کوچهای در سمت راست پیچید. لباسهایش کهنه و کلاه رنگ و رو رفتهای بر سر داشت. کفشهایش از حالت اصلی خود درآمده و کج و وارفته بودند. اما از همه غم انگیزتر دو دست کوچک و نحیفش بود که قالب یخ بزرگی را حمل میکردند.
عجیب بود که نه دستهای پسرک با دستکشی پوشانده شده بود و نه قالب یخ روپوشی داشت! اگر هم نمیتوانستم حدس بزنم که چه رنجی را از حمل قالب یخ با دستهای بدون پوشش خود میکشد، این از حالت چهره و شکل راه رفتنش کاملا هویدا بود.
پسرک آرام آرام قدم برمیداشت. به نظر میرسید که هم سنگینی یخ و هم سوز انجماد آن، آزارش میداد. چند بار دیدم که دستانش را زیر بار سرمای یخ، کمی جا به جا کرد. انگشتانش از شدت سرما به یخ چسبیده بود و به سختی آنها را از بدنه یخ جدا میکرد.
انشا سوم: تعریف یک خاطره
بند مقدمه (زمینهسازی)
به خاطر دارم که چندی پیش با دوستانم مسابقهای گذاشته بودیم. مسابقه ما با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش بود. همه میدانستیم که سرمای شدید قالب یخ، در صورتی که حایلی بین آن و دست ما نباشد، فوق العاده آزاردهنده خواهد بود. با این همه تصمیم گرفته بودیم در این مسابقه دسته جمعی شرکت کرده و میزان مقاومت خود را بسنجیم!
بندهای بدنه (متن نوشته)
سرانجام زمان مسابقه از راه رسید. در یک طرف کوچه، روی سکو، قالبهای متعدد یخ چیده شده و تعداد بچههایی که قصد شرکت در مسابقه را داشتند به ردیف شدند. قرار بر این بود که یخها را به اندازه ۲۰ متر روی دستها ببریم و بر سکوی مقابل قرار دهیم. هر کسی که تعداد قالب یخ بیشتری حمل کرده و در جایگاه تعریف شده خود بر سکو قرار میداد، برنده این مسابقه میشد.
من نیز در شمار شرکت کنندهها بودم و عده ای دیگر از بچهها هم به تشویق مشغول شدند. اولین قالب یخ را برداشتم، تماس اولیه مانند یک برقگرفتگی بود. سرمای شدیدی به نوک انگشتانم وارد و از آنجا به عمق دستهایم دویده شد. خوشبختانه آفتاب به میانه آسمان آمده بود و گرمای آن، تسکینی بر سرمایی بود که در دستهایم احساس میکردم. سعی میکردم مسیر را سریعتر طی کنم و در راه برگشت تا برداشتن تکه یخ بعدی، دستهایم را به هم مالیده و به لباسم میساییدم تا گرم شوند و دوباره قدرت پیدا کنند.
رفته رفته برداشتن یخهای بعدی راحتتر شد. دستهایم سر شده بود و انگشتانم احساس زیادی از تماس با یخ نداشتند. اما این باعث میشد که در کنترل قالب یخ هم ضعیفتر عمل کنم و از سرعتم کاسته میشد. سرانجام تمام یخها به پایان رسید. من نفر دوم شده بودم و به نظر میآمد که در حمل یخ ها، به اندازه کافی مقاومت داشتم.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
مسابقه آن روز جذاب و سرگرمکننده بود و شرکتکنندگان که ما بودیم، حسابی از طرف سایر بچهها تشویق شدیم. رفته رفته تمام یخهایی که به سکوی دوم آورده بودیم، ذوب شده و آبشار کوچکی از بالای سکو به کف کوچه سرازیر شده بود. این نمای زیبایی بود که برای همیشه در قاب خاطرات من باقی ماند.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آنها داشت. از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دستهای او، استفاده نشده بود؟!
انشا چهارم :
مقدمه: شاید خیلی از مردم این موضوع برایشان جالب باشد که چگونه ممکن است . آیا واقعا امکان دارد یک قالب یخ بدون اینکه د ستکشی به دست داشته باشیم آن را داخل دست هایمان نگه داریم
متن انشا با موضوع حمل یک قالب یخ بدون دستکش: یک روز تصمیم گرفتم جمعه ی زمستانی خود را در کوه بگذرانم من کوه نوردی را چه در هوای خوب یا بد دوست دارم کوه نوردی حس خوبی به آدم میدهد کوه وقتی سفید پوش می شود زیباتر به نظر میرسد بهار زیباترین ماه سال است اما من برف زمستانی را دوست دارم . روز جمعه هوا خیلی سرد بود و من راهی کوه ها شدم از میان تپه ها که عبور میکردم کم کم احساس میکردم که در حال یخ زدن هستم اما با خود میگفتم راه رفتن گرمم خواهد کرد از تپه ها در حال عبور بودم و به سمت کوه اصلی میرفتم کوه اصلی انگار کوهی از سنگ نبود انگار کوه جنسی از برف داشت راه را به سوی کوه اصلی کج کردم دیگر تپه های برفی پشت سرم مانده بودند ارتفاع زیادی را امده بودم به یک جایی رسیدم که اب چشمه اش یخ زده بود چاقو را کیف خود برداشتم و یخ را شکستم کمی از یخ را برداشتم در دستانم و دستکش هایم را در اوردم میخواستم تا رسیدن به قله این یخ هارا دردستانم نگه دارم کم کم داشتم به سمت قله میرفتم کمی اب شدن یخ را در دستانم حس میکردم اما شدت اب شدن یخ خیلی کند بود با خود میگفتم شاید دستانم به قدری یخ بود که خود یخ نیز دیگر اب شدن در دستانی که یخ بود برایش سخت بود نزدیکتر می شدم به قله دستانم تغییر رنگ داده بودند رنگ طبیعی خود را از دست داده بودند و سفیدتر و سفیدتر شده بودند. دستانم هیچ حسی نداشتند به قدری در سرما فرو رفته بودند موقع برگشت از قله به سمت پایین بود اما این بار یخی در دستانم دیگر نداشتم با دستان سرمازده اما بدون یخ قدم به سمت برگشت گزاشتم به فکر یخی بودم که در موقع رفتن در دستانم داشتم و اذتی که در راه رفتن به دست اوردم احساس میکنم صحنه هایی که گذراندم در تاریخ زندگی خودم باید ثبت شود هم قدم شدن یکه ای یخ و رسیدن به قله در اوج سردی لذت بسیار زیادی دارد زیر لب هایم زمزمه میکنم کاش دوباره برفی باشد و کاش جمعه ی برفی باشد که من فکررفتن به کوه را داشته باشم و ای کاش میان تپه و کوه ها چشمه ای باشد چشمه ای که ابش یخ زده باشد و من همسفر یخ گردم.
نتیجه: گاهی میتوان غیرممکن را ممکن جلوه داد همسفری با یخ را تجربه کرد گاهی در برف بدون دستکش روانه کوه ها شد گاهی بتوان حس خوبی به خطرها داشت شاید تنها راه ممکنی که بتوان با خطرات مقابله کرد این است که بتوان به ان با نگاهی دیگر نگریست نگاهی از جنس تفاوت ها نگاهی از جنس همرنگ نشدن با فکر عموم گاهی باید متفاوت بود.
انشا پنجم :
یک روز با دوستانمان جشنی را در مدرسه برگزار کردیم. کارمان را گروهی انجام میدادیم؛ هرکسی مسئول کار جداگانه ای بود و من هم مسئول حمل قالب بزرگ یخ! انقدر عجله داشتم که قالب یخ را بدون دستکش برداشتم.
اولش فقط سرمای معمولی آن را احساس می کردم اما مسیر طولانی حیاط مدرسه را که طی کردم، یخ آن قدر دستانم را سرد کرده بود که از عمق سرمای یخ، دستانم می سوختند! نه می توانستم به راحتی راه را ادامه دهم نه می توانستم یخ را ول کنم و به زمین بیندازمش.
خلاصه گرفتار شده بودم! قالب یخ را کمی با انگشتانم سمت ساعدم هل میدادم تا کمی سوزش انگشتان دستم آرام شود. برای اینکه سوزش دستم یادم برود هر از گاهی به دوستانم که مشغول کارهای دیگری بودند نگاه می کردم.
تا اینکه به سالن مدرسه رسیدم و قالب یخرا کمی شستیم ( تا بهداشتی تر باشد!) و درون ظرف بزرگ شربت آلبالو انداختیم. چه شربتی شود! بعد رفتم به آبدارخانه و انگشتانم را چند دقیقه روی گرمای شعله گاز گرفتم تا کمی آرام شود!
دوستانم هم مرا می دیدند و می خندیدند. من هم چاره ای جز خندیدن همراه آن ها نداشتم! خلاصه روز قشنگ و یخی ای در روز گرم بهاری داشتیم!
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
انشا یک : انشا درباره طعم بستنی یخی توصیفی و طنز آلود
بند مقدمه (زمینه سازی)
معلم دیروز گفت که باید انشایی درباره طعم بستنی یخی بنویسیم. حتی اسم انشا طعم بستنی یخی نیز جذاب و شیرین است! حال اگر من بخواهم این انشا را بنویسم، باید برای یادآوری طعمهای گوناگون بستنی یخی، به سراغ فریز خانهمان رفته و دلی از عزا دربیاورم. اگر بخواهم در مورد هر یک از طعمهای بستنی یخی چیزی بنویسم، باید حداقل چند گاز از همان طعم زده باشم.
بندهای بدنه (متن نوشته)
به سراغ یخچال فریزر خانه میروم، در طبقه اول فریزر انواع و اقسام بستنیها چیده شده و به نظر میرسد که مادر تازه خرید کرده است. یک بستنی یخی با طعم شاهتوت برمیدارم. میدانم که این یکی کمی ترشمزه است. دانههای شاه توت اما در آن پیداست. گاز اول و چه طعمی! طعم خوش ترشی و شیرینی به همراه هم و مزه کردن دانههای شاه توت زیر دندانهایم عالی است...
طعم بعدی که باید امتحان کنم، طعم بستنی یخی پرتقالی است. بستنی یخی پرتقالی، سنتیترین طعم بستنی یخی است و فکر میکنم پدر و مادرهای ما نیز در کودکی بسیار از آن خورده باشند. رنگ نارنجی آن، بعضی وقتها زبانم را نارنجی میکند. مادر معتقد است که بستنیهایی که رنگ میدهند، نامرغوب و بیکیفیت هستند و بار دیگر از آن ها خرید نمیکند. اما من اتفاقا عاشق بستنی یخیهای پرتقالی هستم که زبانم را به رنگ نارنجی درمیآورند. پس از خوردن این بستنی یخیها، دقایقی جلوی آینه شکلکهای خندهدار درمیآورم و رنگ نارنجی زبانم برایم جالب است.
طعم سوم، به بستنی یخی توت فرنگی میرسد. اصلا توت فرنگی مگر مزه خاصی دارد که قرار باشد طعم بستنی یخیاش را توصیف کنم؟ به نظر من توت فرنگی بیشتر طعمی شبیه به آب دارد و نمیتوانم توصیف زیادی برای مزه آن داشته باشم. این بستنی را با میل کمتری میخورم. حالا یک لیوان آب یخ، مزه میدهد. گلویم پر از شیرینی بستنیها شده و باید با یک لیوان پر آب، آنها را بشویم. جایی برای بستنی دیگر نمانده، اما اگر همچنان مایل به دانستن درباره طعم بستنیهای یخی باشید، باید فداکاری کنم و یک بستنی طالبی هم بخورم، آن وقت بگویم که طعم طالبی هم در نوع خود جالب است. البته بستنی یخیها با طعم طالبی و رنگ سبز، نسل جدیدی هستند که در منزل ما به موفقیت زیادی دست نیافته اند.
بند نتیجه گیری (جمع بندی)
طعم بستنی یخی از آن دسته طعمهایی است که با چشیدن آن، احساسات منفی کنار رفته و شادی و شور زندگی به قلب و وجود آدم هجوم میآورد. بنابراین توصیه میکنم هر وقت دچار ناراحتی و ناامیدی در زندگی شدید، طعم بستنی یخی را امتحان نمایید. این کار معجزه خواهد کرد!
انشا دوم : درباره طعم بستنی یخی به شکل تعریف یک خاطره
بند مقدمه (زمینهسازی)
اگر بخواهم از خاطرات طعم بستنی یخی بگویم، خاطرات ریز و درشت جالب و شادیآور زیادی در ذهن دارم. خاطراتی که به سالهای قبل و حتی همین چند ماه پیش بازمیگردند. اما در میان تمام این خاطرات رنگی با طعم بستنی یخی، خاطرهای تلخ و ناگوار نیز در ذهنم دارم که هرگز قادر به فراموش کردن آن نیستم. خاطرهای که برایم به نوعی درس زندگی بود و باعث شد به حد زیادی از انساننما بودن برخی از همنوعان و همسالان خود، دلگیر باشم.
بندهای بدنه (متن نوشته)
یک روز گرم تابستان از مدرسه تعطیل شده و در گروههای چند نفری در حال رفتن به سوی خانههایمان بودیم. چند کوچه آن طرفتر، پسری که همسن و سال خود ما بود، کنار جوی آب نشسته و جعبهای بستنی یخی مقابلش بود. پسرک با نگاهی التماسآمیز به جمعهای شاد و شلوغ ما نگاه میکرد و پیوسته داد میزد: بستنی یخی! آی بستنی یخی خوشمزه! فهمیدم که پسرک، فروشنده دورهگرد بستنی یخی است و به نزدیک مدرسه آمده تا از میان همسالان خود، خریدارهای بیشتری پیدا کند.
تصمیم گرفتم که به او نزدیک شوم و یک بستنی بخرم. اما پیش از آن که بتوانم تصمیمم را عملی کنم، گروهی از بچههای مدرسه که با آنها آشنایی نداشتم به پسرک نزدیک شده و با او به گفتگو پرداختند. من هم نزدیکتر رفتم و به حرفهایشان گوش دادم. یکی از بچهها که اندام درشتی نیز داشت، رو به پسرک بستنی فروش کرد و گفت که میخواهد در یک مسابقه همراه با دوستانش، تمام بستنیها را خریده و آنها را بخورند.
پسرک بستنی فروش خوشحال شده بود. تمام بستنیهایش فروش میرفت و دیگر چه چیزی بیش از این میخواست؟ هممدرسهای من شروع کرد به باز کردن بستنیهای یخی با طعمهای مختلف توت فرنگی، پرتقالی و ... . تمام بستنیها در عرض چند دقیقه به وسیله او و همراهانش خورده شدند. من چشمان پسرک بستنی فروش را میدیدم که برقی از شادی در آنها بود. اما وقت پول دادن که رسید، پسر درشت اندام کنار کشید و گفت پولی در کار نیست!
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
پسرک بستنی فروش سینه سپر کرد و به او گفت که باید پول بستنیها را پرداخت کند. اما آنها به جای پول، دسته جمعی یک کتک حسابی به پسرک زدند و از آن جا گریختند. من پسرک را دیدم که درب و داغان کنار جوی نشسته و با نگاهی به دستهای خالی خود اشک میریزد. کنارش رفتم و سعی کردم دلداریاش دهم. اما اشکهای پسرک بند نمیآمد و من در آن لحظه به مرگ انسانیت در وجود بعضی آدمها نفرین فرستادم. دلم سخت گرفته بود. تصمیم گرفت به همراه بستنی فروش به مدرسه بازگردم و این اتفاق را با مدیر در میان بگذارم. به این امید که والدین این دانشآموزان شرور، پول بستنیها را بپردازند و با فرزندان خود درباره رفتار غیرانسانیشان صحبت کنند.
انشا سوم :
متن انشا :
مقدمه: دوران کودکی انسان دورانی شیرین و پر از خاطرات ثبت شده ایی است که با جرقه ایی کوچک آن را به دنیای شیرین پرت می کند و غرق می شود از لحظات شیرینش. جرقه ایی مثل طعم بستنی یخی.
تنه انشاء: بستنی یخی به تنهایی خاطرات بسیاری از پدر و مادر ها و پدربزرگ و مادربزرگ ها و حتی خود ما را تشکیل داده اند. دقیقا بعد از یک روز گرم تابستانی بعد از سپری کردن روزی سرشار از سختی و گرما، خوردن بستنی یخی صفایی دیگر دارد. طعم های مختلفی مثل پرتقالی و فالوده و طالبی و شاتوت به لذت آن می افزاید و صدای قرچ قرچ آن زیر دندان هایمان روح آدم را جلا می بخشد. طعمش طعم بهشت کوچکی را دارد که با چشیدن مزه ی آن در سرزمین یخی با طعم های مختلف غرق می شویم و طعم آن را در جزء جزء بدن جذب می کنیم و در ذهن و یاد ما این طعم شیرین و یخی ثبت می شود و تبدیل می شود به همان خاطره ی فراموش نشدنی پدران و مادرانمان که دنیای کوچک کودکیمان را شکل می دهند. طعم بستنی یخی حتی در روزهای سرد زمستانی هم به نوبه ی خود لذتی خاص دارد مهم آن است که همراه عزیزانت باشی و تنها دلت گرم باشد آن موقع است که حتی بستنی یخی در برف و سرما و زیر باران هم طعم بی نظیری به خود می گیرد اما بسیاری از آدم ها این را کم عقلی می دانند اما به نظر من این خود نوعی تجربه ی فراموش نشدنی خواهد شد اما این نکته که اصل بستنی یخی در تابستان گرم مورد استفاده است قابل انکار نیست آن طعم خود را دارد و این یک نظر شخصی است. نظر شما چگونه است؟
نتیجه گیری: دقیقا سال ها بعد زمانی که نوه ی عزیزت از سر و کولت بالا می رود تا تو برایش یک بستنی یخی آن هم در گرمای تابستان بخری. تو غرق می شوی در دوران کودکیت و طعم فراموش نشدنی بستنی یخی و آن زمان است که پی به خوشبختی و حال خوب گذشته ات می بری.
بستنی یخی یکی از آن دسته بستنی هایی است که خوردن آن در فصل تابستان لذت فوق العاده ای دارد. چه بسا زیر آفتاب گرم و سوزان تابستان بنشینی و با خوردن یک بستنی یخی، گرمای خورشید را به یکباره از تنت بیرون کنی!
همان اولین گاز را که به بستنی میزنی، سردی اش تا تمام مغزت نفوذ می کند و اینجاست که معنای واقعی کلمه یخ را می فهمیم! خوبی بستنی یخی این است که در حال خوردن می توانی هم به کارهایت برسی هم با اطرافیانت حرف بزنی؛ یعنی خیلی زود آبنمی شود و مقاوم است!
بستنی یخی طعمی همانند یخ در شکر دارد و وقتی آن در دهان تو است لایه های یخی آن بین دندان هایت جا خوش میکنند و از خوردن آن میتوانی لذت ببری. در زمان کودکی اکثر بستنی ها یخی بودند اما الان نسبت به گذشته کمتر پیدا می شود ولی با همه این ها باز هم بستنی یخی لذت و طعم بسیار لذیذی نسبت به بستنی های معمولی این دوره دارد. بستنی یخی طعم های پرتقالی و شاتوتی و طالبی و فالوده داردکه با اولین گاز حس می کنی در بهشت پا گذاشته ای.
به همین دلیل جوری دیگر از بستنی یخی را یخ در بهشت می نامند با همین حس گذاری دندان ها و زبان با همان طعم دلپذیر و همان حس پا گذاشتن در بهشت در روز های گرم تابستان و روز های آفتابی. روز های آفتابی که با برداشتن مقدار کمی پول به سمت بازارچه میرویم تا با خرید بستنی یخی کمی از یخ بودن آن برای خنکی تن گرمازده مان استفاده کنیم و با دوستانخود به کوچه برویم و بازی را از سر بگیریم و با همین خنکی لحظه ای بستنی یخی با صدای بلند بخندیم.
انشا شماره چهارم
خوردن بستنی یخی خاطره ای است که برای هیچکس فراموش شدنی نیست. کوچکتر که بودم روزهای تعطیل با پدرم می رفتیم استخر یا فوتبال یا پارک و من آنجا با پدرم و بچه های دیگر کلی بازی می کردم. بعد تشنه و خسته می رفتم و یک گوشه ای می نشستم. می دیدم که پدرم نیست و ابتدا کمی می ترسیدم که نکند گم شده باشم. کمی چشم به اطراف خودم می چرخاندم و یکدفعه پدرم را می دیدم که از دور دارد به من نزدیک می شود و دستانش را پشتش پنهان کرده است.
فکرم به هزار تا چیز می رفت. اما وقتی نزدیک می شد و دستانش را نمایان می کرد می دیدم برایم بستنی خریده است ، آن هم چه بستنی ای ، بستنی یخی...
بعضی وقتها با طعم پرتغالی و گاهی آلبالو. آخ که چقدر بعد از آن خستگی و هوای داغ و خورشید سوزان آن بستنی به من می چسبید.
دهانم خنک می شد و بعد از چند لحظه کل تنم را یک خنکی مطبوع فرا می گرفت. چقدر دلم برای آن روز ها تنگ شده است....
برای خستگی بعد از بازی کردن و دیدن پدرم از دور و بعد خوردن یک بستنی یخی خوشمزه....
انشا شماره پنجم
بستنی یخی طعم هم مانند یخ در شکر است و وقتی آن در دهان تو است لایه های یخی آن بین دندان هایت جا خوش میکنند و از خوردن آن میتوان لذت برد.
البته فرق های زیادی هم دارد مثلا بستنی ساده ایی با بستنی با طعم زعفران خیلی فرق میکند طعم زعفران مرا یاد گرونی می اندازد اما طعم بستنی ساده احساس سبکی و راحتی.
یکی از چیزهایی میتواند خوردن بستنی را به گونه ایی عجیب دشوار تر کند مکانی است که در آنجا بستنی میخوریم.مثلا وقتی تنهایی به بالشت لم داده ایی و در حال گوش دادن به موسقی هستیم بستنی را بخوریم خیلی بهتر است و یا یه سری به مطالب سایت فالکده میزنیم .
بستنی هم انواع های مختلفی دارد مانند بستی قیفی بستنی کاسه ایی بستنی به شکل کیمیا ، بستنی خرسی و ...
و شکل های آن ها از لحظ رنگ و دسته بندی و کم یا زیاد بودن آن ها متفاوت است.از نظر من بهترین آن های بستنی کاسه ایی با روکش کاکائویی سیاه و اسمارتیس های رنگارنگ است که آدم نمیتواند از آن دل بکندخوردن آن نه خیلی مفید و مضر است اما فقط باعث خالی شدن جیب پدرمان میشود.
البته از پول بهتر نیست. و وقتی که باید به مهمانی برویم و درحال سریع سریع خوردن یک بستنی هستیم آن موقع بستنی به ما حرام میشود
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
مقدمه : تصور کردن این که ما بتوانیم ظرفی داغ را بدون دستگیره ای برداریم برای همه ترسناک و درد اور می باشد چه برسد حس کردن ان گاهی نیز تصور کردن اسان است اما حس کردن ان کار هر کسی نیست .
تنه انشاء : یک روز ظهر در خانه تنها بودم. غذایم را برای گرم کردن، روی گاز گذاشتم تا سریعتر غذایم را بخورم و به مدرسه بروم. چند دقیقه بعد در حالیکه با گوشی ام کار می کردم، سراغ غذایم رفتم تا آن را از روی شعله گاز بردارم. انقدر حواسم پرت بود که یادم رفت دستگیره را بردارم و بدون دستگیره، قابلمه داغ را برداشتم.چشمتان روز بد نبیند! دستم چنان سوخت که آهم به آسمان رفت! قابلمه هم از دستم پرت شد روی گاز! گوشی را گذاشتم کنار؛ اصلا تقصیر گوشی بود که حواسم را پرت کرد! هنوز دستم داشت می سوخت که سریع انگشتانم را زیر شیر آب سرد فرو بردم.دستم چنان قرمز شده بود مانند لبو! تاول ها هم که سریع روی انگشتانم جا خشک کردند! غذایم را که نخوردم هیچ، که هم دستم سوخت و هم دیر به مدرسه رفتم. حس و حال سوختن، حس عجیب و دردناکی است.از آن روز به بعد درس عبرتی گرفتم تا انقدر غرق گوشی نشوم که یادم برود ظرف داغ را با دستگیره بردارم! روز های زیادی را هم نتوانستم به خوبی با دستانم کار کنم چون چنان می سوختند که اشکم را در می آوردند. درس هایم را که می نوشتم دستکشی را در دستم می کردم که تاول هایم مرا اذیت نکنند. مدتی گذشت اما دستانم هنوز هم زخمی و درد میکرد دیگر توانایی تکان دادن دستانم را نداشتم چند روزی گذشت و دردی احساس نمیکردم اما جای تاول ها و زخم ها روی دستانم مانده بودند امتحان پایان ترم شروع شده بود و فکر دستانم مجال درس خواندن به من نمیداد اما مجبور بودم درس هایم را بخوانم اولین امتحانم را که دادم روز چندان خوبی برای من نبود چرا که فکر تاول دستانم فکردیگری را در سرم نمی گنجاند معلمم امد و از من علت کم بود نمره هایم را پرسید وقتی به او توضیح دادم به من گفت وقتی دستانت دردی ندارند پس چرا نتوانی درست را بخوانی؟ و واقعا جوابی برای معلمم نداشتم شاید برای دلیل بود که برای اولین بار دستانم را سوزانده بودم و چه بسا دردی نداشت اما احساس و نگاه من به دستانم عوض شده بود و تفکری به سمتم امده بود که دستانم دیگر جای زخمش خوب نخواهد شد .نمیتوانستم خودم را قانع کنم که دستانم مثل قبل خوب می شوند و هیچ زخمی باقی نخواهد ماند . درسم را میخواندم اخر امتحاناتم بود که درسم را خواندم بدون هیچ فکری و سر امتحان رفتم و خوب نوشتم روز جالبی بود وقتی به حیاط مدرسه امدم دستانم صاف و بدون تاول بود و خوب شده بود نمره امتحان اخرم خوب شد وقتی معلمم دلیل ان را پرسید گفتم بدون هیچ فکری درسم را خواندم و به جلسه امدم معلمم خوشحال شد و رفت درس بزرگی آن روز گرفتم درسی که تااخر عمر به یاد خواهم سپرد
نتیجه : ماانسان ها همیشه سعی میکنیم خاطره ها را یاد اوری کنیم برای خودمان چه خاطرات خوب و ناخوشایند اما گاهی اوقات لازم است فراموش کنیم هر انچه را که ذهنمان را درگیر خود می کند و مارا از زمان عقب می اندازد
انشا دوم :
متن انشا :
مقدمه: انسان به صورت خودکار در مقابل بعضی از حوادث واکنش نشان می دهد مثل عقب بردن سر هنگام نزدیک شدن جسمی به آن و یا واکنش سریع هنگام تماس دست با جسم داغ و عقب راندن دست از جسم داغ.
تنه انشاء: گاهی در اثر سهل انگاری یا حواس پرتی ظرف داغی را برمی داریم و مغز به صورت خودکار دستور می دهد که دست از جسم داغ فاصله بگیرد اما زمانی که مجبور به حمل آن هستیم و شرایط انداختن ظرف داغ را نداریم در آن صورت پوست دست می سوزد و موجب آسیب به فرد و سوختگی آن می شود. شاید این حادثه برای خیلی از ما اتفاق افتاده باشد و تجربه های مشترک زیادی از چنین حادثه ایی داشته باشیم.
خود من در سال گذشته زمانی که مادرم به من وظیفه ی مراقبت از غذا را سپرده بود زمانی برای چند لحظه حواسم پرت شد ،
وقتی متوجه شدم که غذا در حال سوختن بود و دود همه ی آشپزخانه را پر کرده بود، به سرعت به سمت ظرف غذا رفتم و با عجله ظرف غذا را بدون هیچ دستگیره یا پارچه ایی برداشتم درد و سوختنی تا مغز استخوانم رسید و از شدت سوزش ظرف غذا را رها کردم و همه ی غذا روی زمین پخش شد.
با آنکه دیگر غذایی نداشتیم و همه ی زحمت مادرم هدر رفت و او کلی زمان برای تمیز کردن آشپزخانه صرف کرد و همچنین دستم به شدت سوخت اما تنها نتیجه و درسی که برایم داشت این بود که هرگز دیگر با عجله و بدون فکر کاری را انجام ندهم زیرا کاری که با عجله انجام می گیرد
چیزی جز ضرر و آسیب به خود ما نمی رساند. با آنکه درد شدیدی را تجربه کردم اما یکی از درس های بزرگ زندگیم را از حادثه ی کوچک گرفتم.
نتیجه گیری: حادثه های کوچک گاهی می تواند درس های بزرگی به انسان بیاموزد مثل برداشتن ظرف داغ، شاید درد داشت اما در کنار آن درس بزرگی نیز به همراه داشت.
انشا سوم : توصیفی درباره برداشتن یک ظرف داغ
بند مقدمه (زمینهسازی)
به خاطر دارم که چطور برای اولین بار احساس سوزش و داغی را تجربه کردم. این چیزی بود که بارها و بارها از جانب پدر و مادرم شنیده بودم و همیشه در کودکیام، به من یادآوری میشد. اما پس از این که چند سال نخستین زندگی من سپری شده و مراقبتهای شدید والدینم کمرنگتر شد، فرصت پیدا کردم تا احساس سوزش یک ظرف داغ را شخصا تجربه کنم.
بندهای بدنه (متن نوشته)
اولین باری که سوزش یک ظرف داغ را لمس کردم، چیزی شبیه به یک بیحسی آغازین بود و پس از آن جلز و ولزی طولانی به من دست داد! دو انگشت شست و سبابه دست راستم را به ظرف پر از خورشت داغ قرمه سبزی چسبانده بودم. بار اول سوزش بدی را تجربه کردم و احساس من مانند این بود که داغی ظرف تا عمق استخوان انگشتانم نفوذ کرده باشد.
داغی ظرف ابتدا پوست انگشتانم را هدف گرفت و پس از آن به لایههای بافت گوشت و بعد به استخوان رسید. فورا انگشتانم را زیر آب سرد گرفتم، این کار نیز سوزشی دوباره ایجاد کرد. عجیب است که هم داغی و هم یخی، هر دو میسوزانند! اگر یک قالب یخ داخل ظرف استیل را از فریزر بیرون آورده باشید، سوزانندگی یخ را نیز تجربه کردهاید. چیزی درست شبیه به همین سوختن با ظرف داغ است و شاید حتی گاهی از آن آزاردهندهتر باشد.
پس از گذشت چند ثانیه، حسی عجیب به من فرمان داد که دوباره انگشتم را به ظرف داغ نزدیک کرده و همان حس را تجربه کنم! جالب است که این بار آن قدرها سوزاننده نبود. نمیدانم ظرف خنکتر شده بوده یا دست من به داغی آن عادت کرده و تجدید شوک بار اول را نداشت. بسیار جالب بود که پوست داغی ظرف را دریافت کرده و آن را به سمت گوشت و استخوان میفرستاد. با این حساب پوست و گوشت به عنوان رسانای حرارتی عمل میکردند.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
یک سوزش کوچک دست با ظرفی داغ، اگرچه تجربهای کوچک و به ظاهر بیاهمیت است، اما باعث شد که من احتیاط کردن را بیاموزم. ظرفی که ظاهر آن اصلا داغ به نظر نمیرسید، کاملا داغ و سوزاننده بود. با این حساب هر چیزی در دنیا میتوانست علیرغم ظاهر خود، خطرناک و آسیبرسان باشد و این ما هستیم که باید عاقلانه و با احتیاط رفتار کنیم.
انشاچهارم : درباره برداشتن یک ظرف داغ با تعریف یک خاطره
بند مقدمه (زمینهسازی)
معلم از ما خواسته که انشایی درباره برداشتن یک ظرف داغ بنویسیم و من یاد یک خاطره افتادهام؛ خاطرهای که در عین جالب بودن، باعث میشود دوباره کف دستها و نوک انگشتانم احساس سوزش کند. به یک میهمانی دعوت شده بودیم. میهمانی در خانه دخترعمهام که تازه ازدواج کرده بود، برگزار شده و من دلم میخواست مانند او بزرگ به نظر برسم. اما اتفاقی برایم افتاد که از آن پس سعی کردم همیشه به اندازه سن خودم رفتار کنم و برای وارد شدن به دنیای بزرگترها تا این اندازه عجله نداشته باشم!
بندهای بدنه (متن نوشته)
همه چیز خوب پیش میرفت تا این که نوبت به چیدن سفره ناهار رسید. خانمهای حاضر در میهمانی به آشپزخانه رفتند تا کمک کنند و ظروف و غذاها را در سفره بچینند. مردها نیز همچنین در حال گپ زدن بودند و صدای قاه قاه خندهشان فضا را پر کرده بود. من که دلم میخواست خود را در میان بزرگترها جا کنم، به آشپزخانه شتافتم.
مادرم به من گفت که نیازی به کمک نیست و بهتر است به سالن بازگردم، اما من اصرار کردم. کاش حداقل ظرف سالاد یا بشقابهای خالی را برداشته بودم. اما برای این که توانایی و مهارت خود را به نمایش بگذارم، کاسه بزرگ سوپ جو را برداشتم. در لحظه اول چیزی احساس نکردم، اما به محض این که خوب ظرف در دستانم جا گرفت، کف دست و انگشتانم سوخت.
من که نمیخواستم به نوعی از کار خود به عقب بازگردم، بدون این که به روی خود بیاورم، با همان سوزش دست از داغی ظرف سوپ، کاسه را به سفره رساندم. خیلی زود به سرویس بهداشتی رفتم و دستانم را زیر آب سرد گرفتم. فایدهای نداشت و قرمزی کف دستم نشان از سوزشی بود که تجربه کرده است.
بند نتیجهگیری (جمعبندی)
چند روز طول کشید تا دستهای سوخته من با پمادهای مختلف، التیام پیدا کند. این برایم تجربهای شد تا در کاری که مناسب سن من نیست و هنوز از چند و چون آن اطلاع ندارم، وارد نشده و برای خودم دردسر ایجاد نکنم.
انشا پنجم :
یک روز ظهر در خانه تنها بودم. غذایم را برای گرم کردن، روی گاز گذاشتم تا سریعتر غذایم را بخورم و به مدرسه بروم. چند دقیقه بعد در حالیکه با گوشی ام کار می کردم، سراغ غذایم رفتم تا آن را از روی شعله گاز بردارم. انقدر حواسم پرت بود که یادم رفت دستگیره را بردارم و بدون دستگیره، قابلمه داغ را برداشتم.
چشمتان روز بد نبیند! دستم چنان سوخت که آهم به آسمان رفت! قابلمه هم از دستم پرت شد روی گاز! گوشی را گذاشتم کنار؛ اصلا تقصیر گوشی بود که حواسم را پرت کرد! هنوز دستم داشت می سوخت که سریع انگشتانم را زیر شیر آب سرد فرو بردم.
دستم چنان قرمز شده بود مانند لبو! تاول ها هم که سریع روی انگشتانم جا خشک کردند! غذایم را که نخوردم هیچ، که هم دستم سوخت و هم دیر به مدرسه رفتم. حس و حال سوختن، حس عجیب و دردناکی است.
از آن روز به بعد درس عبرتی گرفتم تا انقدر غرق گوشی نشوم که یادم برود ظرف داغ را با دستگیره بردارم! روز های زیادی را هم نتوانستم به خوبی با دستانم کار کنم چون چنان می سوختند که اشکم را در می آوردند.
درس هایم را که می نوشتم دستکشی را در دستم می کردم که تاول هایم مرا اذیت نکنند. بالاخره چند هفته را با سختی گذراندم و فهمیدم که ایمنی حرف اول را می زند!
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن