تحقیق در مورد مسائل اخلاقی

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق در مورد مسائل اخلاقی

بازديد: 635

 

تحقیق در مورد مسائل اخلاقی

پيشگفتار

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوق‏العاده‏اى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهميت ويژه‏اى دارد، زيرا:

1- از يك سو عوامل و انگيزه‏هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه‏ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!

2- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى‏گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى‏گيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهواره‏ها در سراسر دنيا منتشر مى‏شود و اخيرا كه به بركت «اينترنت‏» هرگونه اطلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى‏گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى‏رود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.

اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى‏كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى‏شود.

3- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه‏هاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوق‏العاده‏اى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گسترده‏تر از سابق شده است‏به گونه‏اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى‏دهد از طرق مرموزتر و پيچيده‏تر و گاه ساده‏تر و آسانتر به مقصود خود برسند.

در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورى‏تر به نظر مى‏رسد و هرگاه نسبت‏به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه‏هايى در انتظار است.

انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست‏به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غير ضرورى دانسته‏اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى‏اش برساند اخلاق شمرده‏اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.

خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى‏شود.

گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى‏دانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن‏» به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجه قرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.


اهميت‏بحثهاى اخلاقى

اشاره

اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى‏دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مى‏يابد; همان‏گونه كه گفته‏اند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى‏كند، و به آتش مى‏كشد;

با اين اشاره به سراغ قرآن مى‏رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى‏شنويم; در آيات زير دقت كنيد:

1 - هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2)

2 - لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)

3 - كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه‏151)

4 - ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه‏129)

5 - قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات‏9 و 10)

6 - قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)

7 - و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه‏12)

ترجمه:

1 - او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب و حكمت مى‏آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

2 - خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمت‏بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت‏به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

3 - همان‏گونه (كه با تغيير قبله نعمت‏خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت‏بياموزد، و آنچه را نمى‏دانستيد، به شما ياد دهد.

4 - پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت‏بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!

5 - هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!

6 - به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!

7 - ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!

چهار آيه‏نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى‏كند، و آن اين‏كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مى‏توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمه‏اى است‏براى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى‏دهد.

شايد به همين دليل «تزكيه‏» در اين آيه بر «تعليم‏» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه‏» است هرچند در عمل «تعليم‏» مقدم بر آن مى‏باشد.

و اگر در سه آيه‏ديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم‏» بر «تزكيه اخلاق‏» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم‏» مقدمه‏اى ست‏براى «تربيت و تزكيه‏»; بنابراين، آيه‏اول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مى‏نگرد. (دقت كنيد)

اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همان‏گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى‏شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى‏تواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت‏» و «كبر» و «خودپرستى‏» و «تعصب كوركورانه‏» كه سد راه پيشرفتهاى علمى است‏خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى‏افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى‏ماند.

اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:

اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق است‏به عنوان يكى از نشانه‏هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت‏» را «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى‏دهد.

در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت است‏به عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.

در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمت‏بزرگ الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1)

نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه‏رو مى‏شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مى‏كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه‏» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.

اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى‏كند كه قرآن پس از ذكر طولانى‏ترين سوگندها كه مجموعه‏اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مى‏گويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».

اين تاكيدهاى پى در پى و بى‏نظير دليل روشنى است‏بر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى‏كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى‏شمرد.

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه‏ششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق‏» در آن مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به‏جا مى‏رسد و نه نماز روحانيتى به بار مى‏آورد.

و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى‏گويد و از علم اخلاق به «حكمت‏» تعبير مى‏كند و مى‏گويد: «ما (موهبت‏بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت‏بزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».

با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم‏» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى‏شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است‏بخوبى روشن مى‏شود كه منظور از «حكمت‏» در اين جا همان «حكمت عملى‏» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى‏شود يعنى «تعليم‏» براى «تربيت‏»!

بايد توجه داشت كه حكمت همان‏گونه كه بارها گفته‏ايم در اصل به معنى «لجام‏» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده‏» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى‏دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.

نتيجه

آنچه از آيات بالا استفاده مى‏شود اهتمام فوق‏العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامه‏هاى ديگر از آن نشات مى‏گيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.

آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى‏كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده‏هاى ناهنجار مى‏شمرند.

اكنون به روايات اسلامى باز مى‏گرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مى‏كنيم.

اهميت اخلاق در روايات اسلامى

اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است‏با اهميت فوق‏العاده‏اى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده‏ام.» (2)

و در تعبير ديگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق‏» آمده است. (3)

و در تعبير ديگرى: « بعثت‏بمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)

تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى‏دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى‏شود.

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى‏داشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (5)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است‏بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى‏يابد! (در اين باره در آينده به خواست‏خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)

3- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «جعل الله سبحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دست‏به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)

به‏تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!

بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه‏اى ميان انسان و خدا ايجاد مى‏كند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مى‏سازد.

زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى‏كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه‏اى در اين راه بودند و به واست‏خدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونه‏هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد: «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى!» (7)

نكته‏ها:

1- تعريف علم اخلاق

در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق‏» جمع «خلق‏» (بر وزن قفل) و «خلق‏». (بر وزن افق) مى‏باشد، به گفته «راغب‏» در كتاب «مفردات‏»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى‏گردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى‏بيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى‏شود.

بنابراين مى‏توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است‏» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى‏شود، نيز اخلاق گفته مى‏شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

«اخلاق‏» را از طريق آثارش نيز مى‏توان تعريف كرد، و آن اين‏كه «گاه فعلى كه از انسان سر مى‏زند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى‏زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى‏نامند.

اينجاست كه «ابن مسكويه‏» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق‏»، مى‏گويد: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى‏كند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (8)

همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق‏» آورده است، آنجا كه مى‏گويد: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى‏شود.» (9)

و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى‏كنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى‏شود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى‏گويند.

و نيز از همين جا مى‏توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه‏هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى‏دهد».

البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق‏» اطلاق مى‏شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مى‏دهد به او مى‏گويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى‏كند مى‏گويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى‏شود.

بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده‏اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مى‏كنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق‏» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس‏» مى‏خوانيم كه مى‏گويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (10)

در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مى‏گويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى‏تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)

اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميت‏خاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!

ترجيح مى‏دهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبق‏تر است. (دقت كنيد)

-٢آيا اخلاق قابل تغيير است؟

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه‏هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى‏معنى خواهد بود.

بنابراين، وجود آنهمه برنامه‏هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه‏هاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.

اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير است‏يا نه؟» مطرح كرده‏اند!

بعضى مى‏گويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى‏شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مى‏گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى‏شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.

جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بوده‏اند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده‏اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).

نمونه‏اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى‏خوانيد:

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره‏زار خس!

برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!

چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!

دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده‏اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت‏زا از بين مى‏رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مى‏گردد!

اين طرز فكر و اين‏گونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!

طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى‏گويند:

1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى‏» است نه «علت تامه‏»، يعنى مى‏تواند زمينه‏ساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همان‏گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره‏اى از بيماريها متولد مى‏شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى‏توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مى‏شوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.

افزون‏براين، روح و جسم انسان نيز قابل‏تغيير است تاچه رسدبه‏اخلاق زاييده‏ازآن!

مى‏دانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده‏اند. جايى كه با تربيت‏بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى‏توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟

هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مى‏كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى‏دهند.

2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى‏شود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مى‏سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت‏به نسلهاى آينده نيز مى‏رسد همان‏گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.

تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مى‏دهد كه بر اثر تربيت‏بكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.

توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى‏دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى‏گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى‏كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى‏سازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت‏» حاصل مى‏شود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه‏» در مى‏آيد.

بنابراين، همان‏گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى‏گردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه‏هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى‏توان ناديده گرفت.

در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين‏كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمى‏باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13)

اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمى‏توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى‏تواند آنقدر ريشه‏دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است

آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبدا وحى و سخنان معصومين(ع) به دست آمده مراجعه كنيم مساله از اين هم روشنتر است; زيرا:

1- نفس مساله بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماموريتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل بر امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آياتى مانند: هو الذى بعث فى‏الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه‏2) (14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى‏دهد كه هدف از ماموريت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در «ضلال مبين‏» و گمراهى آشكار بودند.

2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان «يا بنى‏آدم‏» و «ياايها الناس‏» و «ياايها الانسان‏»، و «يا عبادى‏» مى‏باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است، بهترين دليل بر امكان تغيير «اخلاق رذيله‏» و اصلاح صفات ناپسند است، در غير اين صورت، عموميت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.

ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل بر احكام است، و احكام مربوط به جنبه‏هاى عملى است، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نبايد فراموش كرد كه «اخلاق‏» و «عمل‏» لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علت و معلولند، و در يكديگر تاثير متقابل دارند; هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است، همان‏گونه كه اخلاق رذيله، اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خلق و خوى خوب و بد مى‏شود.

3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى‏آورد; زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلف به انجام خوبيها و ترك بديها هستند; اين عين جبر است، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتب مى‏شود. (15)

4- آياتى كه با صراحت تشويق به تهذيب اخلاق مى‏كند و از رذايل اخلاقى بر حذر مى‏دارد نيز دليل محكمى است‏بر امكان تغيير صفات اخلاقى، مانند «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها; هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گشته است.» (سوره شمس - آيه‏9 و 10).

تعبير به «دسيها» از ماده «دس‏» و «دسيسه‏» در اصل به معنى آميختن شى‏ء ناپسندى با چيز ديگر است; مثل اين كه گفته مى‏شود: «دس الحنطة بالتراب; گندم را با خاك مخلوط كرده‏»، اين تعبير نشان مى‏دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگيها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى‏كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است.

در آيه‏34 سوره فصلت مى‏خوانيم: «ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك وبينه عداوة كانه ولى حميم; بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است!»

اين آيه بخوبى نشان مى‏دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خلق و خوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه‏دار شود; اگر اخلاق، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى‏شود مانند احاديث زير:

1- حديث معروف انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، (16) دليل واضحى بر امكان تغيير صفات اخلاقى است.

2- روايات فراوانى كه تشويق به حسن خلق مى‏كند، مانند: حديث نبوى: «لو يعلم العبد ما فى حسن الخلق لعلم انه يحتاج ان يكون له خلق حسن; اگر بندگان مى‏دانستند كه حسن خلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى‏كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!»، (17) نشانه ديگر است.

3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «الخلق الحسن نصف الدين; اخلاق خوب، نيمى از دين است.» (18)

4- و در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «الخلق المحمود من ثمار العقل، الخلق المذموم من ثمار الجهل; اخلاق خوب از ميوه‏هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.» (19)

و از آنجا كه «علم‏» و «جهل‏» قابل تغيير است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى‏باشد.

5- در حديث ديگرى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة وشرف المنازل وانه لضعيف العبادة; بنده خدا به وسيله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى‏رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!» (20)

در اين حديث اولا مقايسه حسن اخلاق به عبادت، و ثانيا ذكر درجات بالاى اخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است، و ثالثا تشويق به تحصيل حسن خلق، همگى نشان مى‏دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است، نه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار! (دقت كنيد)

اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين(ع) زياد ديده مى‏شود (21) و همه آنها نشان مى‏دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.

6- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به يكى از يارانش به نام «جرير بن عبدالله‏» فرمود: «انك امرء قد احسن الله خلقك فاحسن خلقك; خداوند به تو چهره زيبا داده، اخلاق خود را نيز زيبا كن!» (22)

كوتاه سخن اين كه: كتب روايى ما پس از رواياتى است كه همگى دلالت‏بر امكان تغيير اخلاق آدمى دارد. (23)

اين بحث را با حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى‏كند پايان مى‏دهيم، فرمود: «الكرم حسن السجية و اجت-ناب الدن-ية; ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!» (24)

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق

در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسك جسته‏اند كه در نظر بد وى از آنها چنين بر مى‏آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست، از جمله:

1- در حديث معروفى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود:

«الناس معادن كمعادن الذه-ب والفض-ة، خيارهم فى الجاهلي-ة خياره-م في الاس-لام; مردم همچون معدنهاى طلا و نقره‏اند، بهترين آنها در زمان جاهليت‏بهترين آنها در اسلامند.»

2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: «اذا سمعتم ان جبلا زال عن مكانه فصد قوه، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصد قوه! فانه سيعود الى ما جبل عليه! هر گاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه بزودى به همان فطرت خويش باز مى‏گردد!» (25)

پاسخ

تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و رواياتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست.

زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيات مردم ذاتا متفاوت است، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره، ولى اينها دليل بر اين نمى‏شود كه اين روحيات قابل تغيير نباشند; و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حد مقتضى است نه علت تامه، لذا با تجربه ديده‏ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت‏بكلى عوض مى‏شوند.

اضافه بر اين، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث‏حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت. (دقت كنيد)

در مورد حديث دوم نيز مساله جنبه مقتضى دارد نه علت تامه، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم; وگرنه مضمون حديث، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى‏دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده‏اند، و تا پايان عمر بر همان روش باقى ماندند.

همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى‏بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى‏كنند و تا آخر نيز بر روش جديد مى‏مانند.

كوتاه سخن اين كه: در عين قبول تفاوت روحيات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب; صاحبان سجيه نيك ممكن است‏بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت، ممكن است زير نظر استاد مربى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!

اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى‏آورند كه خدا ما را چنين آفريده، اگر مى‏خواست، مى‏توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!

به هر حال، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليت تغيير اخلاق نتيجه‏اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاوان و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت.

6 - تاريخچه علم اخلاق

بحث فوق را با فشرده‏اى از «تاريخچه علم اخلاق‏» پايان مى‏دهيم:

بى‏شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت‏بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت‏ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى‏اش به او آموخت.

ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت‏به حضرت مسيح عليه السلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى‏دهد، و همه پيروان و علاقه‏مندان او، وى را به عنوان معلم بزرگ اخلاق مى‏شناسند.

اما بزرگترين معلم اخلاق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود كه با شعار «انما بعثت لا تم-م مكارم الاخلاق‏» مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «و انك لعلى خلق عظيم; اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است!» (26)

در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلم اخلاق از قديم الايام شمرده مى‏شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان.

به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله امامان معصوم عليهم السلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده‏اى كه از آنان نقل شده، بزرگترين معلمان اخلاق بودند; و در مكتب آنها مردان برجسته‏اى كه هر كدام از آنها را مى‏توان يكى از معلمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.

زندگانى پيشوايان معصوم عليهم السلام و ياران با فضيلت آنان، گواه روشنى بر موقعيت اخلاقى و فضائل آنها مى‏باشد.

اما اين كه «علم اخلاق‏» از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصلى دارد كه در كتاب گرانبهاى «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏» نوشته آيت الله صدر، به گوشه‏اى از آن اشاره شده است.

نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى‏كند:

الف - مى‏گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاسيس كرد امير مؤمنان على عليه السلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السلام ) بعد از بازگشت از صفين، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود; و ملكات فضيلت و صفات رذيلت‏به عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است! (27)

اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج‏البلاغه) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كرده‏اند.

بعضى از دانشمندان اهل سنت مانند ابو احمد حسن بن عبدالله عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى‏افزايد:

«لو كان من الحكمة ما يجب ان يكتب بالذهب لكانت هذه; اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است!»

ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان «علم اخلاق‏» نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى‏زيست، كتابى به نام صفة المؤمن و الفاجر تاليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است).

ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى‏برد ( هر چند صاحب كتاب و تاليفى نبوده‏اند، از آن جمله:

«سلمان فارسى‏» است كه از على عليه السلام درباره‏اش نقل شده كه فرمود: «سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - علم علم الاول و الاخر، بحر لاينزف، و هو منا اهل البيت; سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايانى بود و او از ما اهل‏بيت است.» (28)

2 - «ابوذر غفارى‏» است ( كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگيرى‏هاى او با خليفه سوم «عثمان‏» و همچنين «معاويه‏» در مسائل اخلاقى معروف است; و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.

3 - «عمار ياسر» است كه سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى‏سازد، فرمود: «اين اخوانى الذين ركبوا الطريق ومضوا على الحق، اين عمار... ثم ضرب يده على لحيته الشريفة الكريمة فاطال البكاء، ثم قال: اوه على اخوانى الذين تلوا القران فاحكموه، وتدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنة واماتوا البدعة; كجا هستند برادران من! همانها كه سواره به راه مى‏افتادند و در راه حق گام بر مى‏داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دست‏به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قران را تلاوت مى‏كردند و به كار مى‏بستند، در فرائض دقت مى‏كردند و آن را به پا مى‏داشتند، سنتها را زنده كرده،و بدعتها را ميراندند!» (29)

4- «نوف بكالى‏» كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زهد و عبادت و علم اخلاق است.

5- «محمد بن ابى‏بكر» كه راه و روش خود را از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى‏نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاص على عليه السلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود.

6- «جارود بن منذر» كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعيت مقام والائى دارد.

7- «حذيفة بن منصور» كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم: بود و درباره او گفته شده: «او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده و نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.»

8- «عثمان بن سعيد عمرى‏» كه از وكلاى چهارگانه معروف ولى عصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى‏باشد، و از نواده‏هاى عمار ياسر بود، بعضى درباره او گفته‏اند: «ليس له ثان فى المعارف والاخلاق والفقه والاحكام; او در معارف و اخلاق و فقه و احكام، دومى نداشت!»

و بسيارى ديگر از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى‏كشد.

ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان، كتب زير را مى‏توان نام برد:

1- در قرن سوم كتاب «المانعات من دخول الجنة‏» را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى‏توان نام برد.

2- در قرن چهارم كتاب «الآداب‏» و كتاب «مكارم الاخلاق‏» را داريم كه نوشته «على بن احمد كوفى‏» است.

3- كتاب «طهارة النفس‏» يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مسكويه متوفاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است; او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام «آداب العرب و الفرس‏» نيز دارد كه شهرتش در حد كتاب بالا نيست.

4- كتاب «تنبيه الخاطر و نزهة الناظر» كه به عنوان مجموعه ورام مشهور است‏يكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته «ورام بن ابى فوارس‏» يكى از علماى قرن ششم است.

5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلمين برخورد مى‏كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است.

6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى، مصابيح القلوب سبزوارى، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبر و كتابهاى فراوان ديگر. (30)

مرحوم علامه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذريعه‏» بيان نموده است. (31)

اين نكته نيز حائز اهميت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحار الانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى‏باشد و از بهترين سرمايه‏ها براى اين علم محسوب مى‏شود.

 


مكتبهاى اخلاقى

در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضد اخلاق منتهى مى‏شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست; قرآن مى‏گويد:

وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذالكم وصاكم به لعلكم تتقون (سوره انعام، آيه‏153)

آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمى از عقائد و برنامه‏هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهاى دهگانه اسلامى است، مى‏گويد: «به آنها بگو اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مى‏سازد; اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!»

مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از «جهان‏بينى‏» و ديدگاههاى كلى درباره جهان آفرينش سرچشمه مى‏گيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است.

آنها كه «جهان‏بينى‏» را از «ايدئولوژى‏» (و «هستها» را از «بايدها») جدا مى‏سازند و مى‏گويند رابطه‏اى بين‏اين دونيست زيرا جهان‏بينى و هستها از دلائل‏منطقى و تجربى سرچشمه مى‏گيرد در حالى كه‏«بايدها» و «نبايدها» يك‏سلسله فرمانها و دستورها است، از يك نكته مهم غفلت كرده‏اند، و آن اين‏كه: فرمانها و «بايدها» هنگامى حكيمانه است كه رابطه‏اى با«هستها» داشته‏باشد، وگرنه امور اعتبارى بى‏محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.

از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلى در مجموعه هستى و آفرينش انسان، با مسائل اخلاقى روشن مى‏شود و منشا پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است.

اكنون با توجه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى‏رويم:

1- اخلاق در مكتب خداپرستان

از اين ديدگاه، آفريننده همه آثار خداست. ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبه‏هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مى‏سازد نيز هدف معنوى محسوب مى‏شود.

2- اخلاق ماديگرى

مى‏دانيم ماديها شعبى دارند كه يك شعبه معروف آن ماديگرى كمونيستى است. از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه ماده مى‏نگرد و به خدا و مسائل معنوى، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيت مادى و اقتصادى قائل مى‏باشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است، و يا به تعبير خودشان «آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مى‏شود.» مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است‏با توجه به تاثير آنها در انقلاب ارزيابى مى‏شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت‏ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مى‏شود!

3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى

آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى‏گويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيروة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى)، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى‏كنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نه طبايع حيوانى و خواسته‏هاى نفسانى.

4 - اخلاق در مكتب غيرگرايان!

گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى‏انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى‏كنند كه هدف غير باشد; بنابراين، هر كارى كه نتيجه‏اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است.

5 - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان

گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نه عقل، كه مى‏توان از آنها به «وجدان‏گرا» تعبير كرد و گاه به طرفداران «حسن و قبح عقلى‏» كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نه عقل نظرى، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى‏دانند نه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را درك مى‏كند; مثلا، انسان عدالت را خوب مى‏شمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى‏داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بخل را بد مى‏بيند بى آن‏كه نيازى به استدلال عقلانى و تاثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.

نتيجه:

با توجه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است: «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.»

ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بى‏اثر است; بلكه در يك جهان‏بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد بهم پيوسته است، واجب‏الوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثر باشد در صلاح فرد نيز مؤثر است.

به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاثير دوگانه دارد، هم فرد را مى‏سازد، هم جامعه را. و آنها كه تصور مى‏كنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نه خويشتن، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدت است. شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.

نكته‏ها

1- اخلاق و نسبيت

آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد; يعنى، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است، در پاره‏اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟

آنها كه اخلاق را نسبى مى‏دانند دو گروهند:

گروه اول كسانى هستند كه نسبيت را در تمام هستى قائل هستند; هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيت‏خواهد بود.

گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است. بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه‏اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه‏اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى‏شود و در جامعه‏اى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.

اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و رد جامعه مى‏شمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند

در آيات متعددى از قرآن مجيد، خوب و بد يا «خبيث و طيب‏» را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين امر بى‏اثر مى‏شمرد; در آيه‏100 سوره مائده.

مى‏خوانيم: «قل لايستوى الخبيث والطيب ولو اعجبك كثرة الخبيث; بگو (هيچ گاه) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!»

و در آيه‏157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث; پيامبر، طيبات را براى آنها حلال و خبائث را حرام مى‏كند.»

در آيه‏243 سوره بقره مى‏فرمايد: «ان الله لذو فضل على الناس ولكن اكثر الناس لايشكرون; خداوند نسبت‏به بندگان خود احسان مى‏كند ولى اكثر مردم شكر او را به جا نمى‏آورند!»

در آيه‏103 سوره يوسف مى‏فرمايد: «وما اكثر الناس ولو حرصت‏بمؤمنين; و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى‏آورند!»

در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريت مردم با آن مخالف باشند; و بى‏ايمانى و ناپاكى و كفران، يك ضد ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريت پذيرفته شود.

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز كرارا در خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» بر اين معنى تاكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حسن و قبح و ارزش و ضد ارزش نيست.

در يك جا مى‏فرمايد: «ايها الناس لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل; اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد; زيرا مردم گرد سفره‏اى جمع شده‏اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى‏اش طولانى است!» (1)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «حق وباطل، ولكل اهل; فلئن امر الباطل لقديما فعل، ولئن قل الحق فلربما ولعل; حق و باطلى داريم، و براى هر كدام طرفدارانى است; اگر باطل حكومت كند، جاى تعجب نيست، از دير زمانى چنين بوده; و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!» (2)

اينها همه نسبيت در مسائل اخلاقى را نفى مى‏كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اعمال نيك نمى‏شمرد.

در قرآن و روايات معصومين(ع) شواهد فراوانى بر اين مساله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلى را تشكيل مى‏دهد.

سؤال

در اينجا سؤالى مطرح است و آن اين‏كه: در تعليمات شريعتهاى آسمانى - بويژه اسلام - نيز نسبيت احيانا پذيرفته شده است; در مثل، اسلام دروغ را يك ضد ارزش و عمل غير اخلاقى مى‏شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى‏شود; و مانند اين مساله در تعليمات اسلامى كم نيست، و اين نوعى پذيرش نسبيت در اخلاق و حسن و قبح است.

پاسخ

اين سؤال مهمى است، و لى پاسخ زنده‏اى دارد و آن اين‏كه نسبى بودن اخلاق يا حسن و قبح مطلبى است، و وجود استثناها در مباحث مختلف، مطلبى ديگر.

به تعبير ديگر، در بحث نسبيت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى‏شود كه از سوى اكثريت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.

ولى در اسلام و تعليمات آسمانى، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بخل و كينه و حسد ضدارزش است; خواه از سوى اكثريت مردم ارزش محسوب شود يا نه; و بعكس، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه‏اى پذيرفته شوند يا نه.

اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همان‏گونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى‏دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است; بنابراين، هرگز نبايد وجود پاره‏اى از استثنائات را كه در هر قاعده كلى يافت مى‏شود دليل بر نسبيت گرفت; و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجه كنيم جلو بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.

اين نكته نيز در خور توجه است كه گاه مى‏شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى‏گردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى‏شود; اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساله نسبيت گرفت.

توضيح اين‏كه: هر حكم، موضوعى مخصوص به خود دارد; مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جرح بر آن يك جنايت است، و قابل قصاص و تعقيب، ولى گاه اين موضوع عوض مى‏شود، چاقو به دست جراحى مى‏افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى‏كند، تا غده خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى‏شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مى‏شود و ديگر جنايت نيست. و طبيب جراح شكافنده قلب و شكم، در خور ستايش و جايزه است.

هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را كه به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى‏شود، دليل بر نسبيت‏بگيرد. نسبيت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهوى و موضوعى، سبت‏به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند.

احكام شرع نيز همين‏گونه است، شراب حرام و نجس است، اما ممكن است‏با گذشت چند روزى و يا با اضافه ماده‏اى به آن، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى‏تواند اينها را به حساب نسبيت‏بگذارد. نسبيت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اين‏كه تغيير در اهيت‏شراب ايجاد شود.

در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى‏كنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مى‏شود; نترسيدن در حد اعتدال شجاعت است و فضيلت، ولى اگر از حد بگذرد، تهور و بى‏باكى و رذيلت است. و همچنين در موارد مشابه آن. يا اين‏كه دروغ درآنجا كه معمولا منشا مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است، حرام و رذيله است; و آنجا كه به منظور اصلاح ذات البين باشد، حلال و فضيلت است.

ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيت‏بگذارند، نزاعى با آنها در مساله نامگذارى نداريم، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى‏شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيت چيزى است، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيت اين باشد، مشكلى نيست; مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حسن و قبح اخلاقى را پسنديدن اكثريت جامعه بدانيم.

از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى‏گيريم كه مساله نسبيت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساله نسبيت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است، چرا كه طبق نظريه نسبيت اخلاقى، هر رذيله‏اى در جامعه فراگير شود فضيلت است; و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحت و سلامت محسوب مى‏شود و اخلاق به جاى اين‏كه وسيله‏اى براى سالم‏سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.

2- اخلاق و عمل در قرآن

رابطه اخلاق و عمل، و تاثير اخلاق در عمل، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى‏گيرد، شخصى كه بخل يا حسد يا تكبر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد; حسود هميشه اعمالش نشان مى‏دهد كه اين خوى زشت، همچون جرقه آتشى در جان او شعله‏ور است و او را آرام نمى‏گذارد و همچنين افراد متكبر، راه رفتن، سخن گفتن، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است.

به همين دليل ، بعضى از محققان اين گونه اعمال را اعمال اخلاقى مى‏دانند; يعنى، اعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است، در مقابل اعمالى كه گاه از انسان سر مى‏زند، و مثلا تحت تاثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته، بى آن‏كه ريشه اخلاقى داشته باشد، البته اين گونه اعمال نسبت‏به اعمال اخلاقى كمتر است.

و از اينجا مى‏توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه، و اصلاح اعمال مردم بايد به اصلاح ريشه‏هاى اخلاقى عمل پرداخت، چرا كه غالب اعمال متكى به ريشه‏هاى اخلاقى است.

به همين دليل، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى، مصروف اين امر شده است كه با تربيت صحيح، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حد اقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است، اين از يك سو.

از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى‏تواند تاثيرى در شكل‏گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مى‏دهد، خواه‏ناخواه اثرى در روح او مى‏گذارد و تكرار آن، آن اثر را پررنگ‏تر مى‏كند و تدريجا تبديل به عادت مى‏شود، و باز تكرار بيشتر سبب مى‏گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به «حالت‏» و «ملكه‏» تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.

بنابراين، عمل و اخلاق در يكديگر تاثير متقابل دارند و هر كدام مى‏تواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود.

اين مساله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله:

1- در آيه‏14 سوره «مطففين‏» بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى‏فرمايد:

«كلا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون; چنين نيست كه آنها خيال مى‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است.»

اين تعبير بخوبى نشان مى‏دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره بر قلب مى‏نشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مى‏گيرد، و درون انسان را تاريك مى‏سازد، و به شكل خود در مى‏آورد.

2- در آيه‏81 سوره بقره مى‏خوانيم: «بلى من كسب سيئة واحاطت‏به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون; آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!»

منظور از احاطه گناه (خطيئه) بر تمام وجود انسان، آن است كه آثارش در درون روح‏او چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه در آورد، و در اين هنگام پند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت; گوئى ماهيت انسان عوض مى‏شود، و صفات اخلاقى و حتى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى‏گردد.

همان‏گونه كه در آيه‏7 سوره بقره درباره گروهى از كفار لجوج و متعصب مى‏خوانيم: «ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم; خدا بر دلها و گوشهاى آنها مهر نهاده، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده است، و براى آنها عذاب بزرگى است.»

روشن است كه خداوند، نسبت‏به هيچ كس، عداوت و كينه‏اى ندارد. كه بر دل و گوش او مهر نهد و بر چشم او پرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است، كه به صورت حجابها و پرده‏ها در مى‏آيد و حواس او را مى‏پوشاند، و از درك حقيقت‏باز مى‏دارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسببى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسبب‏الاسباب است).

در آيه‏10 سوره «روم‏»، از اين هم فراتر مى‏رود و مى‏فرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مى‏سازد و تباه مى‏كند، چنان كه مى‏خوانيم: «ثم كان عاقبة الذين اسآؤا السواى ان كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن; سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هر گاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان، نفوذ خواهد كرد; نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى‏كند.

حتى در جاى ديگر از قرآن مى‏خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حس تشخيص انسان را نيز عوض مى‏كند; خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوه‏گر مى‏شود; آيه‏103 و 104 سوره كهف در اين رابطه چنين مى‏گويد: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى‏الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا; بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گم شده (و تمام سرمايه‏هاى الهى خود را از دست داده‏اند) با اين حال گمان مى‏كنند كار نيك انجام مى‏دهند.»

3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ‏گويى مكرر و خلف وعده الهى مى‏شمرد، مى‏فرمايد: «فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون; عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت، اين (پيدايش خوى نفاق ريشه‏دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و كرارا دروغ گفتند.» (سوره توبه، آيه‏77)

توجه داشته باشيد كه «يكذبون‏» فعل مضارع است و دلالت‏بر استمرار دارد، و بيانگر تاثير اين عمل سوء، يعنى دروغ، در پيدايش روح نفاق است; زيرا مى‏دانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدل شدن اين الت‏به يك ملكه است.

تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى

اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى‏گذارد، و به آن شكل مى‏دهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مى‏كند، بازتاب گسترده‏اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقت فراوان است:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «كان ابى يقول ما من شى‏ء افسد للقلب من خطيئة، ان القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتى تغلب عليه فيصير اعلاه اسفله; پدرم (امام باقر عليه السلام ) مى‏فرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى‏كند، گناه قلب را تحت تاثير خود قرار مى‏دهد و تدريجا در آن اثر مى‏كند تا بر آن غالب گردد; در اين هنگام قلب وارونه مى‏شود، و بالاى آن پايين قرار مى‏گيرد.» (3)

البته اين حديث‏بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است، ولى در مجموع، تاثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مى‏كند.

2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«اذا اذنب الرجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت وان زاد زادت، حتى تغلب على قلبه، فلايفل-ح بعدها ابدا; هنگامى كه انسان گناه مى‏كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى‏شود; اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى‏شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى‏شود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!» (4)

به همين دليل، در احاديث اسلامى، نسبت‏به اصرار بر گناه، هشدار داده شده حتى اصرار بر گناهان كوچك، جزء گناهان كبيره ذكر شده است. (5)

در حديث معروف امام على بن موسى الرضا عليه السلام كه در جواب تقاضاى مامون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سنن، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده‏است. (6)

3- در حديثى كه در كتاب «خصال‏» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مى‏خوانيم: «اربع خصال يمتن القلب: الذنب على الذنب...; چهار عمل است كه قلب را مى‏ميراند: گناه بعد از گناه ...» (7)

شبيه همين معنى در تفسير «الدر المنثور» نيز آمده است. (8)

اين تعبيرات بخوبى نشان مى‏دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى‏گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت‏خواهد شد; و به همين دليل دستور داده شده است كه هرگاه لغزش و گناهى از مؤمنى سر زند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك «حالت‏» و «ملكه‏» و صفت زشت درونى در نيايد; مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم: اين گونه زنگارها را از دل بزدايند; چنان كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ان القلوب لترين كما يرين السيف وجلائه الحديث; دلهاى آدميان زنگار مى‏گيرد همان‏گونه كه شمشير زنگار مى‏گيرد و صيقل آن حديث است.» (9)

3- اخلاق فردى و اجتماعى

مساله مهم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى‏رسد اين است كه: آيا مسائل اخلاقى در رابطه به انسانهاى ديگر شكل مى‏گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت؟ يا اين‏كه پاره‏اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مى‏شود، و از اين نظر مى‏توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم؟

در پاسخ اين سؤال توجه شما را به بحثى كه در كتاب «زندگى در پرتو اخلاق‏» آمده و عينا آن را در زير مى‏آوريم، جلب مى‏كنيم:

«بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت‏به مناسبات خاص اجتماعى انسان با ديگران مى‏كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى‏داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مى‏زيست، و هر فردى بى‏خبر از وجود ديگرى زندگى مى‏كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت!

«زيرا غبطه، حسد، و تواضع، و تكبر، و حسن ظن، و عدالت، و جور، و عفت، و سخاوت، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران، مفهوم دارد; بنابراين، انسان منهاى اجتماع، با انسان منهاى اخلاق، همراه خواهد بود.

«ولى به عقيده ما در عين اين‏كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساله عموميت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است; مثلا، صبر و جزع بر مسائل، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجه نسبت‏به آفريدگار جهان، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بى‏پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نموده‏اند و جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده‏اند مى‏تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى‏گردد، ولى ناگفته پيدا است كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيت انسان بيشتر بر محور آن دور مى‏زند، اگر چه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجهى در مورد خود دارد.» (10)

شك نيست كه اين تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى‏كاهد هر چند مى‏تواند تفاوت اهميت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد; بنابراين، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى، چندان مفيد به نظر نمى‏رسد; و ما همين اشاره كلى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مى‏دانيم.

البته نمى‏توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاثير غير مستقيم بر مسائل اجتماعى دارد. (دقت كنيد)

 


پى‏نوشتها  و منابع

1-  در جمله «و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون‏» به شما امورى تعليم مى‏دهد كه امكان داشت‏خودتان آن را بدانيد!» دقت كنيد كه سخن از تعليم علومى به ميان مى‏آورد كه وصول به آن براى انسان از غير طريق وحى غير ممكن است!

2-    كنز العمال، حديث 52175 (جلد3، صفحه‏16).

3-    همان مدرك، حديث 5218.

4-    بحار، جلد66، صفحه 405.

5-    مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه‏283. (چاپ قديم).

6-    تنبيه الخواطر، صفحه 362.

7-    سوره قلم، آيه‏4.

8-    تهذيب الاخلاق، صفحه 51.

9-    حقائق، صفحه 54.

10-   فلسفه اخلاق، صفحه‏9.

11-   الاخلاق النظريه، صفحه 10.

12-   پيام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص‏86 تا 98.

13-   محقق نراقى در جامع السعادات اين نظريه را برگزيده است (جامع السعادات جلد 1، ص 24).

14-   آيه‏164 آل عمران نيز همين مضمون را در بردارد.

15-   به اصول‏كافى، جلد 1، ص 155و كشف‏المراد،بحث‏قضا و قدر درباره مفاسد و مذهب جبر مراجعه‏شود.

16-   سفينة البحار، (ماده خلق).

17-   بحار، جلد 10، ص‏369.

18-   بحار، ج 71، ص 385.

19-   غررالحكم، 1280 - 1281.

20-   مهجة البيضاء، ج 5، ص‏93.

21-   مرحوم كلينى در جلد دوم اصول كافى، در باب حسن الخلق(ص‏99) هيجده روايت در اين زمينه نقل‏كرده است.

22-   سفينة البحار، ماده خلق.

23-  به جلد دوم اصول كافى و روضه كافى، و جلد سوم ميزان الحكمة و جلد اول سفينة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرماييد.

24-   غرر الحكم.

25-   جامع السعاده، جلد اول، صفحه 24.

26-   سوره قلم، آيه‏4.

27-  رساله حقوق امام سجاد(ع) و دعاى مكارم الاخلاق و بسيارى از دعاها و مناجاتهاى ديگر نيز در طليعه آثار معروف اخلاقى در اسلام قرار دارند كه هيچ اثرى با آنها برابرى نمى‏كند.

28-   بحار، ج 22، ص 391.

29-   نهج البلاغه، خطبه 182.

30-   تلخيص و اقتباس با تغييرات و اضافاتى از كتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام‏»، فصل آخر.

31-   الذريعه، جلد اول.

32-   نهج البلاغه، خطبه 201.

33-   نهج‏البلاغه خطبه‏16.

34-   اصول كافى، ج 2، باب الذنوب، حديث 1 ص 268.

35-   همان مدرك، حديث‏13، ص 271.

36-   بحارالانوار، ج 10 ص‏359.

37-   همان مدرك، ص‏366.

38-   خصال، جلد، 1، ص 252.

39-   الدر المنثور، ج‏6، ص‏326.

40-   تفسير نور الثقلين، جلد 5، ص 531، حديث‏23.

41-   زندگى در پرتو اخلاق، ص‏29 تا 31.


فهرست مطالب

پيشگفتار. 1

اهميت‏بحثهاى اخلاقى.. 3

اشاره. 3

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند. 3

اهميت اخلاق در روايات اسلامى.. 8

نكته‏ها:10

1- تعريف علم اخلاق.. 10

-٢آيا اخلاق قابل تغيير است؟. 12

آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است.. 16

دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق.. 20

پاسخ.. 21

6 - تاريخچه علم اخلاق.. 23

مكتبهاى اخلاقى.. 29

1- اخلاق در مكتب خداپرستان.. 30

2- اخلاق ماديگرى.. 30

3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى.. 30

4 - اخلاق در مكتب غيرگرايان!31

5 - اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان.. 31

نكته‏ها32

1- اخلاق و نسبيت.. 32

اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى‏كند. 33

2- اخلاق و عمل در قرآن.. 38

تاثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى.. 41

3- اخلاق فردى و اجتماعى.. 43

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 28 بهمن 1393 ساعت: 17:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

نظرات


کد امنیتی رفرش

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس