تحقیق درباره مدرس
فهرست
پيشگفتار
آيت الله مدرس در روزگار سخت
ولادت مدرس
دوران تحصيل آيت الله مدرس
اقامت مدرس در اصفهان
تلاش مدرس براي مخارج روزانه
زندگي ساده
فعاليتهاي سياسي و اجتماعي
حيات سياسي مدرس
مهاجرت
مخالفت مدرس با وزارت رضا خان
جلوگيري از جمهوري رضا خاني
استيضاح رضا خان
تروز نافرجام مدرس
دستگيري مدرس
چرا رضا خان كمر به قتل مدرس بست؟
تبعيدي خاف
شهادت مدرس
فلسله سياسي آيت الله مدرس
آثار علمي آيت الله مدرس
خاطرات و سخناني حكمت آميز
راهنماي زندگي
«يقه باز» مدرس
واگذاري گردنه
رضا خان و دوروئي
كي مملكت اصلاح ميشود
لياقت وزير رضا خاني
پيش گوئي اعجاز آميز
عامل نجات ايران پيراهن خون آلود
مدرس و قبول رشوه از انگليسها
تجمل گرائي سد راه تكامل
شعور وكلاي رضا خاني
شاخ داشتن و عقل نداشتن
منتخبي از بيانات مدرس
آيت الله مدرس در كلام ديگران
آيت الله مدرس در كلام ديگران
پيشگفتار
پيامبر گرامي اسلام فرمودند : «خير الناس انفعهم للناس» سودمندترين انسانها آن كسي است كه بيشترين نفع را براي ديگران داشته باشد يقيناً اين نفع منحصر به سود مادي نيست بلكه نفع بزرگتر و ارزندهتر مربوط به منافع معنوي و فراهم نمودن زمينههاي رشد و رستگاري انسانهاست.
از نظر پيامبر بزرگوار آن كسي در پيشگاه خداوند منان عزيزتر است كه بتواند خود و جامعه خويشتن را به سوي كمال انساني و ملكات الهي رهنمون باشد و اين نعمت الهي راحت بدست نميآيد راه رسيدن به كمال و تخلق به اخلاق الهي راهي بس دور و پر مشقت است در اين راه بايد از سرجان گذشت و مسير سنگلاخ و در عين حال پر زرق و برق دنيا را طي كرد و دل در گرو خدا وپيامبران و اولياي خدا داشت.
شما مشكلاتي را كه همه پيامبران الهي از آدم تا خاتم پشت سر گذارند تا توانستند خود و جامعهاي را به سوي خداوند متعال فرا خوانند، ملاحظه كنيد،حضرت نوح با راه دور و درازش، حضرت ابراهيم با مشقات و آزمايشات سخت و طاقت فرسايش، حضرت موسي با دشمنان بيباك و لجوجش و بالاخره پيامبر اسلام با كفار قريش و ديگر قبايل عرب جاهلي، همه و همه درسهائي زنده و ارزنده براي ماست كه اگر بخواهيم سالم و صالح زندگي كنيم چارهاي جز تلاش و مقاومت و صبر و پايداري نداريم و اگر بخواهيم براي ديگران نافع باشيم بايد كمر به خدمت خلق بسته و براي آنان خدمتگزاري دلسوز و از جان گذشته باشيم.
در اين راه يكي از چهرههاي درخشان سدة اخير كه به حق سالم زيست و رستگار به سراي باقي شتافت شهيد زنده ياد آيت الله سيد حسن مدرس رحمت الله عليه بود او در دوران پر بركت زندگاني ابتداء به خودسازي پرداخت و علم و دانش را فراتر از درجه اجتهاد آموخت و مدارج كمال و تقوي را با اجتناب از معاصي و پرهيز از تجملات زندگي پيمود و سپس با دو سلاح علم و تقوي درصدد اصلاح جامعه فاسد و ذلت بار قاجار و دوران ستم شاهي پهلوي برآمد و در اين راه سعي فراوان نمود و لحظهاي از پاي ننشست.
در خانه كوچك خود، در جلسات درس، در محراب عبادت، در مجلس شورا، در كوچه و خيابان و در هر كجا كه حضور داشت پيوست به راهنمائي خلق و جلوگيري از ظلم و ستم دشمنان اسلام، داخلي و خارجي، همت گماشت از تهديدها، زدنها، ترورها، زندانها و تبعيدها نترسيد تا سرانجام بر سر اعتلاي كلمه حق جان باخت و به شهادت رسيد.
امروز مرور در زندگاني اين بزرگ مرد تاريخ اسلام و ايران ميتواند درس ارزندهاي براي چگونه زيستن و چگونه مردن ما باشد سيرة عملي آن بزرگوار در زندگي شخصي دستورالعمل كاملي براي هر انساني است كه بخواهد خوب زندگي كند، ساده و بيآلايش و دور از تجمل گرائي بسر برد. ملاحظه در شرح حال اجتماعي و سياسي او سرمشق گرانقدري براي چگونگي فعاليت ما در جامعه و حضور در صحنههاي سياسي و اجتماعي است او به ما ميآموزد كه چگونه در برابر برنامههاي صحيح و قانونمند سر تسليم فرود آوريم و چگونه با بيخردان و توطئه چينيها و كارشكنيهاي مخالفان برخورد كنيم و بالاخره با صبر و پايداري و پيروي از دستورات الهي و مقام ولايت و رهبري به ساخت و ساز جامعه اسلاميمان بپردازيم و سرانجام چگونه آمادگي لازم براي انتخاب بهترين شيوه مردن كه همان شهادت در راه خداست را در خود فراهم آوريم.
آري به بيان امام راحلمان رضون الله تعالي عليه «در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم جور رضا شاهي تاريك مينمود وتا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نميتواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم..»
هدف از تهيه اين جزوه قدمي كوتاه در تحقق اين خواستة حضرت امام (ره) است از خداوند منان ميخواهيم كه ما را قدردان نعمت وجود اين بزرگان قرار داده و در مسيري كه رضاي اوست موفقمان بدارد.
آيت الله مدرس
در روزگار نخست
ولادت مدرس
شهيد آيت الله سيد حسن مدرس فرزند سيد اسماعيل در سال 1287 هجري قمري در روستاي سرابه اردستان ديده به جهان گشود او از سادات طباطبائي بود.
سيد اسماعيل مردي پاكدامن و متقي و اهل علم بود زندگي خود و خانوادهاش را در نهايت قناعت و سادگي اداره ميكرد و فعاليت عمده او تبليغ احكام الهي و به وعظ و خطابه اشتغال داشت مادر مدرس «خديجه» زني متدين و صالحه بود.
دوران تحصيلي آيت الله مدرس
مدرس در كنار مادرش تا سن شش سالگي در سرابه زندگي ميكرد پدرش كه چندي بود براي تبليغ احكام اسلامي به قمشه (شهرضا) رفته بود مدرس را براي تعليم به خدمت پدرش ميرعبدالقاي (پدر بزرگ مدرس) برد و تا سن چهارده سالگي نزد مير عبدالباقي كه سيد و عالمي بزرگوار بود به تحصيل علوم مذهبي پرداخت.
در اين سال پدر بزرگ (مير سيد عبدالباقي) وفات كرد و مدرس بنا به وصيت او براي ادامه تحصيل راهي اصفهان گرديد.
سيد حسن در سال 1298 وارد اصفهان شد و بلافاصله شروع به تحصيل نمود در حدود پنج سال موفق به فراگيري صرف و نحو و منطق و بيان نزد اساتيد اصفهان از جمله مرحوم ميرزا عبدالعلي هرندي شد. و سپس به يادگيري فلسفه و فقه پرداخت و درس خارج اصول را نزد دانشمند عصر، مرحوم شيخ مرتضي ريزي آموخت.
در اين دوره از اساتيد ديگر مدرس آقا سيد محمد باقر درچهاي و آخوند كاشاني بودند.
سپس مدرس براي تكميل تحصيلات عاليه خود در سال 1311 به نجف اشرف رفت در نجف اشرف به خدمت حضرت آيتالله حاجي ميرزا حسن شيرازي رسيد و از جلسات درس ديگر اساتيد بهره جست تا پس از هفت سال جد و جهد به درجه اجتهاد نايل گرديد و بالاخره در سال 1324، در سن 37 سالگي به اصفهان مراجعت كرد.
اقامت مدرس در اصفهان
در اصفهان ابتدا خانة كوچكي به مبلغ ماهي 120ريال اجاره كرد اما چندي بعد ميگويند چند نفر از شترداران نذر كردند كه هر سفري را به سلامتي به پايان برند بابت هر شتر يك ريال جمعآوري كنند و از آن مبلغ براي مدرس خانهاي بخرند بالاخره يكهزار و هفتصد ريال جمع شد و توانستند منزل مخروبه خريداري كنند با اين اميد كه آن را تخريب نموده و از نو بسازند اما مرحوم مدرس راضي نشد خود با يك نفر كارگر مشغول ساختن اطاقي در آن محوطه شد و بالاخره با چند روز كارگري توانست اتاقي را براي زندگي مهيا كند، وي پس از ساختن اين اتاق موفق شد تا دو فرزندش اسماعيل و خديجه را كه تا آن وقت در دهكده اسفه نزديكي شهرضا زندگي ميكردند به اصفهان آورده و در آن منزل مخروبه جاي دهد.
تلاش مدرس براي مخارج روزانه
اگرچه زندگي ساده و بيآلايش مدرس مخارج سنگيني را به دنبال نداشت اما او از كودكي براي تأمين مخارج زندگي خود كار ميكرد و خرج خود را از راه كسب حلال فراهم مينمود.
وقتي در اصفهان مشغول تحصيل علوم مذهبي بود كمتر از شهريه معمول كه طلاب از سوي مراجعه تقليد دريافت مينمايند استفاده ميكرد. او اكثراً درروزهاي تعطيل به كار بنائي ميپرداخت و با دستمزد كارگري خود روزگار ميگذراند.
خود او ميگويد من در جواني از قريه سرابه كچو مثقال به اردستان و از آنجا به اصفهان آمده و مشغول تحصيل شدم براي تهيه مخارج روزانه و هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيل هفته به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول كار عملگي و بنائي گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.
يك روز به «گز»[1]رفتم، در آنجا پيشكار محمدرضا خان سرهنگ مرا به كار گل گماشت و ديوار باغي را نشان داد و گفت كه اين ديوار را خراب كن و عصر دو قران بگير.
من قبول كردم و مشغول كار شدم نزديك ظهر، يك اسب سواري آمد و در كنار من ايستاد و گفت: مشهدي خدا قوت، بقيه ديوار را خراب نكن.
من گفتم: آقا من شما را نميشناسم كس ديگري دستور داده است كه اين ديوار را خراب كنم من هم بايد كار خودم را انجام بدهم.
وبعد كلنگ را محمكتر به ديوار كوفتم.
آن مرد كه بعداً فهميدم خود صاحب ملك بوده است گفت: مرد حسابي مگر حرف سرت نميشود اين باغ مال من است، ميگويم خراب نكن.
من جواب دادم البته ممكن است شما صاحب باغ باشيد ولي من شما را نميشناسم صاحب كار من دستور داده است كه خراب كن و خودش بايد بگويد خراب نكن نه ديگري.
سوار خشمگين شد و گفت:پدر سوخته قباله بنچاق از من ميخواهد.
من گفتم: پدر سوخته هم نيستم البينه علي المدعي و اليمين علي من انكر (كسي كه ادعائي دارد بايد دليل بياورد و كسي كه انكار ميكند ميتواند قسم بخورد.
سوار اندكي به خود فرو رفت سربالا كرد و دوباره چشم به زمين دوخت و ناگهان شلاق به اسب زد و از آنجا دور شد و به خانه رفت.
من به كارخود ادامه دادم كه ناگاه دو مأمور اسب سوار آمدند و مرا به خانة محمد رضا خان سرهنگ بردند خان به من گفت: اي مرد! ميداني من چرا آنجا تو را در مقابل سرسختي تنبيه نكردم؟
گفتم: نه، نميدانم.
خان گفت: براي اينكه كسي تاكنون اين چنين در برابر من ايستادگي نكرده بود من آن لحظه براي نخستين بار حس كردم كه وجود ضعيفي هستم. و در عين حال اندكي فكر كردم و حدس زدم تو با اين منطق و صحبت نبايد كارگر حرفهاي باشي به من راست بگو تو چه كارهاي؟
جواب دادم اسم من ميرزا حسن و طالب علم هستم و براي تهيه كمك هزينه تحصيلي به اطراف اصفهان ميآيم.
سپس بسته كوچكي را كه همراه داشتم بازكردم و قبائي را كه در مدرسه ميپوشيدم و عمامهاي را كه بر سر ميگذاشتم نشان دادم مرحوم محمدرضا خان چون چنين ديد، يك نفر از منشيان خود را خواست و دستور داد حوالهاي به يكي از تجار معروف اصفهان بنويسد به اين مضمون: تا فلاني(سيد حسن) در مدرسه طلبه است ماه سه تومان شخصاً برده و در حجره تحويل او بدهيد و رسيد هم لازم نيست سپس ناهاري آوردند و خورديم و من به اصفهان برگشتم.
زندگي ساده
فاطمه بيگم دختر شهيد آيت الله مدرس ميگويد: بسيار اتفاق ميافتاد كه پدرم بدون قبا با پيراهن، در حالي كه عبايش را به خود پيچيده بود به خانه ميآمد ما ميفهميديم كه او فقير و برهنهاي را در راه خود ديده و لباسش را كه مورد نياز او بوده، از تن درآورده و بخشيده است روزي به پدر گفتم اجازه بدهيد مقداري كرباس تهيه كنم و در خانه داشته باشيم كه بتوانيم در چنين مواقعي فوري برايتان لباس تهيه كنيم.
ايشان پاسخ داد: نه لازم نيست ممكن است ديگري به كرباسي كه ما ذخيره ميكنيم نياز پيدا كند به همان مقدار كه براي يك پيراهن و شلوار و يا قبا لازم است تهيه كنيد فاطمه بيگم ميگويد: بايد اضافه كنم كه ايشان در سال فقط از دو دست لباس كرباسي كه عبارت بود از يك پيراهن و يك قبا و يك شلوار استفاده ميكرد و تا يادم هست عباي ايشان را كهند ديدم.
تولد نور چشمم فاطمه بيگم اللقبه بها حبيه دو ساعت از ظهر روز پنجشنبه پنجم شهر محرم 14 حوت 1322
بسم الله الرحمن الرحيم
اي نور چشم فاطمه بيگم
شما را بخداوند سپردم
بشما نصيحت ميكنم سه
مطلب را اول نماز را
با قرآن خاندن ترك نكن
دويم پدر و مادر را دعا كن
سيم كه رزند كاني خود قناعت كن
والسلام 10 مهر ربيع الثاني
1222 سيد حسن مدرس
فعاليتهاي سياسي و اجتماعي مدرس
حيات سياسي مدرس
وقتي در سال 1324 حكومت مشروطه توسط مظفرالدين شاه در ايران به رسميت شناخته شده در اكثر نقاط كشور هرج و مرج وجود داشت اصفهان هم از اين نابسامانيها بيبهره نبود. حكام محلي هر كدام سعي داشتند رقباي خود را كنار زده و حكومت را در تصرف خود بگيرند. محيط آرام ودانش پرور اصفهان با اين زد و خوردها به شهري ناامن مبدل شده بود.
در چنين موقعيتي مرحوم شهيد مدرس به كم حاج آقاي نورالله مسجد شاهي با تشكيل يك انجمن ولايتي فعاليت سياسي خود را آغاز كرد وي با كمك نيروهاي مسلح بختياري در مقابل اقبال الدوله حاكم اصفهان به مبارزه پرداخت.
وقتي اقبال الدوله شكست خورد صمصام السلطنه به حكومت اصفهان رسيد و اداره امور شهر به انجمن ولايتي واگذار شد چيزي نگذشت كه مدرس متوجه شد صمصام السلطنه لياقت حكومتداري ندارد عليه او دست به اعتراض زد صمصام السلطنه هم دستور دستگيري و تبعيد مدرس را صادر كرد.
خبر دستگيري مدرس مردم شهر را به وحشت انداخته و همه به كوچه و بازار ريختند، بازار تعطيل شد والي شهر ناچار عذرخواهي كرده و مدرس را با احترام به خانه بازگرداند اما بلافاصله تصميم به قتل مدرس گرفت در دو نوبت در مدرسه جده او را به گلوله بستند خوشبختانه آسيبي به او نرسيد و توانست از مهلكه نجات بيابد همين جا بزرگواري مدرس را ملاحظه كنيد وقتي مجريان توطئه قتل را به حضورش آوردند او همه را بخشيد و رهايشان كرد. مردان بزرگ الهي هميشه اهل بخشش و گذشت هستند و اين شيوه پسنديدهاي است كه ما بايد از آنها درس بگيريم.
در سال 1327 دوره دوم مجلس شوراي ملي تشكيل شد و مرحوم مدرس به عنوان يكنفر ا 5 عالم مجتهد به انتخاب علما و مراجع به مجلس راه يافت.
مهمترين اقدام مدرس در اين دوره از مجلس، مخالفت او با اولتيماتوم روسيه بود.
روسيه با گردن كلفتي ميخواست تا مجلس ظرف 48 ساعت شوستر آمريكائي كه امورمالي (وزارت دارائي) را به عهده داشت از ايران اخراج كند تا خود بيشتر بتواند آقائي نمايد مدرس نه به جهت علاقه به شوستر، بلكه براي جلوگيري از نفوذ روسيه و تودهني زدن به آنها به اين خواسته مخالفت كرد و نگذاشت مجلس رأي مثبت به آن بدهد بالاخره با درخواست روسيه مخالفتت شد.
دوره سوم مجلس شوراي ملي با كشمكشها روبرو بود كه سرانجام گروهي از وكلا با پيشنهاد آيت الله مدرس يك دولت موقت تشكيل دادند.
مهاجرت
خواننده عزيز ميدانيد كه در آن روزگار جهان در آتش جنگ بين الملل اول ميسوخت دولت موقت كه متشكل از 27 نفر از نمايندگان مجلس و گروهي از افراد با نفوذ بوديك مهاجرت طولاني را آغاز كردند ابتدا به قم و سپس به طرف غرب و كرمانشاهان رفتند بعضي از جمله مدرس به اصفهان براي آگاهي مردم آمدند سپس ايشان به كرمانشاه و از آنجا به قصر شيرين و سپس به استامبول تركيه رفت اين مهاجرتها كه تقريباً دو سال به طول انجاميد سرانجام با درخواست دولت مركزي پايان پذيرفته و مدرس به تهران بازگشت.
در اين ايام اوضاع ايران بسيار آشفته شده و احمد شاه كه جواني نالايق بود بر كشور به ظاهر حكومت ميكرد. و وثوقالدوله كسي كه با رشوه گرفتن 13000 ليره انگليسي قرارداد ننگين 1919 را با انگليس امضاء كرد[2] رئيس دولت بود وثوق الدوله سعي داشت اين قرارداد را به تأئيد مجلس برساند اما با پافشاري مدرس به تصويب نرسيد و همين سبب عزل وثوق الدوله از رياست شد و احمد شاه مشيرالدوله را به جاي او انتخاب كرد.
در دوره چهارم مدرس به عنوان نايب رئيس مجلس انتخاب شد و در اين دوره قوام السطلنه به عنوان رئيس الوزراء از مجلس رأي اعتماي گرفت در كابينه قوام السلطنه رضا خان با لقب سردار سپه وزارت جنگ را به عهده داشت.
مخالفت مدرس با وزارت رضا خان
مدرس شديداً با اين انتخاب مخالف بود او در اين خصوص طي نطقي در مجلس گفت:
«عجالتاً امنيت در دست كسي است كه اغلب ما خوشوقت نيستيم شما مگر ضعف نفس داريد كه اين حرفها را ميزنيد و در پرده سخن ميگوئيد ما بر هر كس قدرت داريم از رضاخان هم هيچ ترس و واهمهاي نداريم. ما قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم، رئيسالوزراء را بياوريم. سئوال كنيم، استيضاح كنيم، عزلش كنيم و همچنين رضاخان را استيضاح كنيم، عزل كنيم، ميروند در خانهشان مينشينند قدرتي كه مجلس دارد هيچ چيز نميتواند در مقابلش بايستد شما تعيين صلاح بكنيد مجلس بر هر چيزي قدرت دارد.»
در همين دوره تلاش مدرس عليه مستوفي الممالك سبب شد تا بالاخره او استعفاء نمود و مشيرالدوله مامور تشكيل كابينه جديد شد هنوز چهار ماه بيشتر نگذشته بود كه مشيرالدوله زير فشار سردارسپه (رضا خان) استعفاء كرد و صحنه سياست و رياست براي رضاخان آماده شد بالاخره در سوم آبان ماه1302 رضاخان به عنوان رئيس الوزراء از سوي احمد شاه انتخاب شد. شروع كار رضاخان به عنوان نخستوزير در واقع پايان كار سلسله قاجاريه است.
دوره پنجم مجلس در بهمن ماه 1302 افتتاح شد.
جلوگيري از جمهوري رضاخاني
در دوره پنجم بيشترين تلاش مدرس جلوگيري از دسيسه رضاخان است رضاخان با طرح تغييررژيم مشروطه به جمهوري در صدد بود تا حكومت قاجار را منقرض و خود زمام امور را بدست گيرد.
مدرس كه پي به توطئه رضاخان برده بود با همه وجود به جانبداري از مشروطه پرداخت و در مخالفت با حكومت جمهوري نطقهاي مفصلي در مجلس داشت او ميدانست آنچه رضاخان به دنبال آن است حكومتي استبدادي با روي كار آمدن شخص او براي همه عمر است. رضاخان همان چيزي را ميخواست كه از چندي قبل در تركيه توسط آتاترك پياده شده بود وگرنه رژيم جمهوري كه مبتني بر آراء و عقايد مردم و نمايندگان حقيقي آنها باشد چيزي نبود كه امثال مدرس با آن مخالفت كنند.
هميشه افراد مزور و خيانت پيشه اغراض شخصي خود را در پوشش كلمات زيبا و مقدس به خورد ديگران ميدهند وچه بسا افرادي ناخود آگاه گول اين رياكاران را ميخورند اما فردي چون مدرس كه هم عالم بود و هم سياستمداري آگاه و خداشناس، ميدانست كه رضاخان چه جرثومه فساد و تباهي براي ملت ايران است لذا با همة توان در مقابل او ايستاد تا بالاخره نگذارد كه جمهوري شكل بگيرد و به تصويب مجلس برسد. رضاخان مجبور شد از نمايندگان مجلس به خاطر تلاشش براي تغيير رژيم عذرخواهي كند.
مدرس به جهت اينكه عقيده داشت رضاخان هرگز شايستگي اداره امور مملكت را ندارد در صدد بود تا نگذارد رضاخان از مجلس راي اعتماد بگيرد سرانجام در روزي كه قرار بود موضوع رأي اعتماد رئيس الوزراء در مجلس مطرح گردد دشمنان مدرس و دوستان رضا خان با يك توطئه قبلي از حضور مدرس در مجلس مانع شدند.
آنها يك قرار قلابي براي مدرس و رضا خان طراحي كردند كه در آن جلسه ميبايست نقطه نظرات مدرس براي رضاخان تشريح ميشد و رضاخان دستورات مدرس را ميپذيرفت از ساعت 3 بعداز ظهر مدرس را در اتاقي نگهداشتند و مرتب به بهانههاي مختلف از دير رسيدن رضا خان عذر خواهي كردند تا ساعت 9 شب كه به مدرس پيغام دادند به جهت امر مهمي كه در وزارت جنگ پيش آمده رضاخان جداً عذرخواهي كرده و نميتواند به حضور برسد متاسفانه تازه مدرس فهميد كه اين نقشه مخالفين او بوده تا مدرس نتواند در مجلس حضور يابد و سردار سپه رأي اعتماد بگيرد.
همين طور بود رضاخان با 90رأي از مجلس، راي اعتماد گرفته و رئيس الوزراء شده بود.
استيضاح رضاخان
چند ماه بعدي وقتي مسئله استيضاح رضاخان توسط مدرس و چند تن ديگر از نمايندگان در مجلس، شوراي ملي مطرح شد رضاخان سعي كرد مجلس را به تشنج كشيده و آن را تعطيل نمايد به همين جهت قبل از تشكيل جلسه استيضاح، با يك نقشه از قبل طراحي شده با استفاده از تعدادي قزاقها و اراذل و اوباش تظاهراتي ساختگي را در پاي پلهغهاي مجلس به راه انداختند قزاقها فرياد ميزدند «زنده باد سردار سپه، مرده باد مدرس» مدرس همانطوري كه از پلههاي درب ورودي مجلس بالا ميآمد رو به سوي تظاهركنندگان كرد فرياد زد «اگر مدرس بميرد ديگر كسي به شما پول نخواهد داد»
بعد خود فرياد زد «زندهباد مدرس» «مرده باد سردار سپه» در اين موقع عدهاي از اوباش حمله كرده و چند لگد و مشت به او زدند.
و باز در همين مجلس سردار سپه كه بينهايت از دست مدرس ناراحت بود فرياد زد مدرس آخر تو از جان من چه ميخواهي؟
مدرس گفت جان تو را، ميخواهم تو نباشي سردار سپه با خشم به مدرس گفت:
شما محكوم به اعدام هستيد شما را از بين خواهم برد.
از اين به بعد مدرس دائماً زير نظر مأمورين مخفي رضاخان بود و لحظهاي از او غفلت نميكردند.
حدود يكسال از اين وقايع گذشت در اين يكسال رضاخان دو موفقيت بزرگ ديگر از سوي مجلس كسب كرد يكي فرماندهي كل قوا و ديگري خلع احمدشاه و واگذاري حكومت موقت به رضاخان بود.
بالاخره مجلس پنجم در شرايطي به كار خود پايان داد كه سلسله پهلوي به جاي قاجاريه به رسميت شناخته شده بود.
انتخابات دوره ششم مجلس تقريباً با نفوذ كامل رضاخان برگزار گرديد.
در اين دوره مدرس و دو سه نفر از طرفداران او در اقليت محض بودند.
ترور نافرجام مدرس
هنوز چند روزي بيشتر از عمر مجلس ششم نگذشته بود كه يك روز هنگام سحر وقتي مدرس طبق عادت هميشه براي تدريس عازم مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) بود در خم كوچه سرداري از بام يك خانه و از پشت ديوار عقب سر او، مورد حملات گلوله واقع شد مدرس كه خود را در محاصره باران تير ديد بلافاصله به زانو نشست عمامه خود را با عصا بالا برد و دستها را در زير عبا به صورت سينه قرار داد.
تير بر عبا و فضاي خالي بين بازوان او فرو ميرفت، چند تير يكي به كتف، يكي به ساعد و ديگري به بازوي او اصابت كرد مدرس به زمين افتاد مردي از خانه مقابل بيرون دويد كه با گلوله يكي از مأمورين كشته شد پاسباني كه از جريان بياطلاع بود خود را به محل رساند او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون غلطيد ضاربين متواري شدند صداي تيراندازي و شيون خانواده مردي كه كشته شده بود اهالي را جمع كرد.
مدرس را به بيمارستان نظميه رساندند مردم به بيمارستان هجوم بردند و مدرس را از آنجا به بيمارستان احمدي واقع در خيابان سپه منتقل كردند.
رضاخان كه در آن موقع در مازندران بسر ميبرد تلگرافي به عنوان احوالپرسي براي مدرس فرستاد مدرس در جواب نوشت «به كوري چشم دشمنان، مدرس نمرده است»
بعد از اين واقعه با نطقهائي كه بعضي از نمايندگان داشتند معلوم شد كه اين اقدام جنايتكارانه از سوي رضاخان طراحي و به اجرا درآمده است.
دوره ششم مجلس تمام شد در انتخابات دوره هفتم از انتخاب شدن مدرس جلوگيري به عمل آمد به طوري كه ميگويند اگر كسي اسم مدرس را در برگ انتخابات مينوشت او را توبيخ ميكردند به هنگام قرائت آراء حتي يك رأي براي مدرس خوانده نشد معروف است كه مدرس ميگفت: «من يك رأي را براي خودم نوشتم آن رأي كجاست؟»
دستگيري مدرس
غروب روز دوشنبه 16مهرماه 1307 مدرس طبق معمول با دو مأمور شهرباني به منزل مراجعت كرد نيمههاي شب در منزل به صدا درآمد عمو اوغلي خدمتكار آقا در را باز كرد رئيس شهرباني سرتيپ محمد درگاهي به همراه دو سرهنگ و چند نفر پاسبان وارد حياط شدند پس از فحش و ناسزا به فرزندان مدرس او را دستگير و با ضربات چكمه درگاهي به داخل اتومبيلي كه در كوچه بود انداخته و بردند.
اتومبيل به طرف نقطه نامعلومي حركت كرد بعد از خروج از تهران مأمورين براي صرف شام در حوالي مهديآباد متوقف شدند اما مدرس كه هنوز از ضربات چكمه درگاهي بر سينه خود رنج ميبرد از ماشين پياده نشد.
آنها مجدداً سوار اتومبيل شده و به طرف مشهد حركت كردند تمام شب را رفتند در شش فرسخي مشهد، مدرس را در يكي از روستاهاي اطراف در اطاقي زنداني نمودند چند روز بعد او را به خواف برده و در منزلي تحتنظر زنداني كردند و بدين وسيله صداي رساي مردي عالم و آگاه را در اطاقي به بند كشيدند. و ملت ايران را از بركات وجود گرانقدر او محروم ساختند.
چرا رضاخان كمر به قتل مدرس بست؟
براي آنكه بدانيم چرا رضاخان تصميم به قتل مدرس گرفت بايد دو سه مسئله را يادآور شد و به علت قتل مدرس پي برد.
نخست بايد به يك نكته روانشناسي اشاره نمود و سرگذشتي را بيان كرد آنگاه به فلسفه و علت كينه و قتلهاي رضاشاه پي برد.
آوردهاند هنگامي كه آقا محمدخان قاجار پس از مرگ كريمخان زند از شيراز فرار نمود، از راه و بيراهه و كنار كوير خود را به استرآباد (گرگان) رسانيد.
آقا محمدخان حين فرار گذارش به طاران ورامين افتاد. ناگهان در باطلاق تا كمرگاه فرو رفت. با فرياد و فغان از يكي از عموزادههايش كه همراهش بود براي نجات خود كمك خواست و او با زحمت زياد توانست او را نجات دهد.
پس از آنكه آقا محمدخان به سلطنت رسيد و بر تخت قدرت مستقر گرديد، روزي عموزاده را احضار و به او گفت: يادت هست كه در كوير ورامين مرا نجات دادي؟
عموزادهاش گفت: خير چنين واقعهاي را ياد ندارم.
هر چه آقا محمدخان نشاني داد و طرز نجات خود را بيان نمود. عموزاده كه به روحيه و طرز فكر آقا محمدخان آشنائي كامل داشت جداً انكار نمود وگفت سالها گذشته و من به واسطه پيري به كلي از خاطرم رفته و چنين واقعهاي را به ياد ندارم و شما اشتباه ميكنيد.
بالاخره آقا محمدخان گفت: نه من همه چيز به خوبي و با تمام جزئياتش يادم هست و ميدانم با چه بياني از تو تقاضاي كمك كردم و تو با چه طرز نگاه و ترحمي به من نگاه ميكردي و در نجاتم ميكوشيدي.
من هر وقت طرز نگاههاي تو را به خاطر ميآورم پيش خود خجل و شرمنده ميشوم و نميتوانم ديگر در چشم تو نگاه كنم و از شدت خشم كه چرا آنقدر خودم را حقير و كوچك كردهام به قدري ناراحت ميشوم كه ميخواهم ديگر تو را نبينم و آن حالت خود را از ياد ببرم و سر از بدنت جدا نمايم. ولي چون جانم را از مرگ حتمي نجات دادي و حق به گردنم داري نميتوانم فرمان قتل تو را صادر نمايم. بنابراين براي اينكه ديگر چشم من به چشم تو نيفتد تو را كور ميكنم. ميرغضب را خواست و گفت هر دو چشم عموزادهاش را درآورد. سپس گفت براي اينكه ديگر تو را نبينم ماهيانه حقوقي براي تو تعيين و تأمين كردهام به عتبات برو و در همانجا بمان تا مرگت فرا رسد.
رضاخان هم از اين نكته رواني مستثني نبوده، در چند مورد از مدرس شكست خورده بود و ناچار شده بود به منزل مدرس برود و پاشنه در اطاق مدرس را ببوسد و دو زانو در مقابلش بنشيند و خود را تسليم محض نشان دهد و حتي موقعي كه مدرس به بازديد سردار سپه ميرفت، سردار سپه براي آنكه نهايت تجليل و احترام را به مدرس كرده باشد خودش سيني چاي را از دست مستخدم گرفته دو دستي جلو مدرس ميبرد حالا ديگر نميتوانست پس از به سلطنت رسيدن، آن خاطرات و حقارت خود را فراموش نمايد. بنابراين قلباً نميتوانست وجود مدرس را تحمل نمايد.
ديگر اينكه با وجود مدرس، سردار سپه نميتوانست هر كاري كه ميخواهد بكند و همه كاره باشد و قطعاً مدرس رشيد و پهلوان ميدان سياست و ديانت جلو او سخت خواهد ايستاد و مانع بزرگي خواهد گرديد لذا مدرس بايد نابود گردد.
نكته ديگر كه براي نابودي مدرس به سردار سپه كمك ميكرد مخالفت انگليسيها با امثال مدرس بود. زيرا انگليسيها كه در چند مورد از جامعه روحانيت شكست خورده بودند كه يكي مخالفت ميرزاي شيرازي با امتياز رژي (تنباكو) بود كه بر اثر فتواي ميرزاي شيرازي و تبعيت مردم از اين فتوا تمام ملت ايران قيام كرد و دولت ناچار امتياز را لغو نمود.
مورد ديگر كه انگليسيها از روحانيت شكست خورده بودند پس از خاتمه جنگ جهانگير اول كه انگليسيها عراق عرب را متصرف شدند و روحانيون فتواي جهاد عليه انگليسيها را دادند و انگليسيها ناچار شدند صورتاً حكومت را به خانواده فيصل واگذار نمايند. در مسئله قرارداد 1919 هم از مدرس شكست خورده بودند.
از جهت ديگر براي ايجاد حكومت ديكتاتوري و «تمركز قدرت» ميبايست تمام مؤثرترين و متنفذترين و هر كس كه در آتيه ممكن بود مخالف سياست انگليسها باشد از بين بروند تا سياست حكومت «تمركز قدرت» عملي گردد و با وجود مدرس رشيد و بيپروا و مورد قبول عامه نميتوانستند در ايران هر چه بخواهند بدست آورند و مثلاً قرارداد امتياز نفت را تجديد نمايند.
بنابراين رضاخان هم از لحاظ دشمني خودش با مدرس و هم از لحاظ انگليسيها كه در برنامه كارش گذارده بودند كه بايستي روحانيت كوبيده شود، مدرسها نابود شوند. بزرگترين سد را با بركناري و حبس و تبعيد و بالاخره قتل او از پيش پاي خود برداشت. ولي ديگر نميدانست كه با اين عمل بزرگترين ننگ تاريخي را براي خود به جاي ميگذارد. ولي آيا مدرس مرده است؟ نه، مدرس نمرده است. مرده آن است كه نامش به نكوئي نبرند. و به حكم محكم آيه شريفه، «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»[3] مدرس همواره زنده و مشعل پرافتخار حيات را با پنجه آهنين خود در دست دارد.[4]
تبعيدي خواف
شهيد مدرس حدود 9 سال در خواف زنداني بود در اين مدت او هرگز قادر به ادامه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي نبود بيشتر اوقات خود را به عبادت ميگذرانيد شهرباني براي مخارج آيهالله مدرس ماهيانه 150ريال تعيين كرده بود اين سيد بزرگوار كه اكثر روزها را روزه داشت و به حداقل خوراك و پوشاك قناعت ميكرد توانست پس از چند سال از محل پسانداز همين مبلغ ناچيز آب انباري براي استفاده مردم در شهر خواف بسازد.
رضاخان كه همواره از وجود آيهالله مدرس وحشت داشت و حتي تاب تحمل او را در گوشه زندان، آن هم در شهري دور افتاده از مركز نداشت سرانجام كمر به قتلش بست و او را روانه كاشمر نمود.
شهادت مدرس
حضور مدرس در كاشمر چندان طولي نكشيد يك روز (بيست و يكم ماه مبارك رمضان) چند نفر ميرغضب رضاخاني وارد زندان شدند و دستور دادند چاي آماده كنند.
چاي حاضر شد آنها خود خوردند و به آقا تعارف كردند كه او هم بخورد ايشان روزه بودند و از خوردن عذرخواهي كردند مأمورين اصرار كردن و چائي را كه داخل آن مقداري سم ريخته بودند به دست آقا دادند و گفتند كه حتماً بايد بخوريد.
مدرس كه دانسته بود آنها چه قصدي در سر دارند از آنها ميخواهد تا اجازه بدهند ساعتي را با خدا خلوت نموده و به راز و نياز و نماز بپردازد ميرغضبها فرصت كوتاهي به او ميدهند پس از ساعتي يكي از آنها كه حوصله تحمل اين مقدار تأخير در اطاعت امر ارباب شيطان صفت خود را هم نداشت چاي مسموم را به زور به حلق آن پيرمرد روحاني ريخت و منتظر جان كندن آقا شد.
دقايقي گذشت اما آثاري از زهر در وجود آقا مشاهده نشد ميرغضبها با كمال قساوت و خشونت عمامه مدرس را در حاليكه مشغول نماز بود از سر گرفته و دور گلوي آقا پيچيدند و او را نقش بر زمين ساختند.
چند ثانيه بعد روح بلند آيهالله مدرس از قالب جسماني او به ملكوت اعلي پيوست و كارنامه زندگي عالمي بزرگوار و سيدي مجاهد براي هميشه تاريخ بسته شد.
آيهالله مدرس به هنگام شهادت هشتاد سال داشت.
امروزه مزار آن عالم رباني در كاشمر زيارتگاه عموم مردم مسلمان است. در محل مزار عبارتي به نقل از خود وي خطاب به رضاخان نقش بسته است كه درس تاريخ است «قبر من هر كجا باشد زيارتگاه، خواهد شد ولي تو جائي ميروي كه نه آب باشد و نه آبادي.»
فلسفه سياسي آيهالله مدرس
رجال سياسي دوران قاجار كه اكثراً افرادي دست نشانده و غربزده بودند تصور ميكردند براي حفظ تخت و تاج و مقام خود بايد سلطه و قدرت خارجيها را بپذيرند و به قول خودشان بايد با آنها روابط حسنه داشته باشند اين طرز فكر احمقانه سبب شد تا دو سه قدرت بزرگ آن روز يعني روسيه، انگليس و فرانسه هر كدام به بهانه همكاري با ايران طي قراردادهايي امتيازاتي را از كشور ما بگيرند انگليس امتياز راهآهن جنوب را ميگرفت روسيه امتياز راه شمال را… چند روز بعد انگليس با تهديد درخواست امتياز شيلات جنوب را ميكرد دولتمردان براي همراهي با انگليس و اينكه نكند خداي نكرده اوقات ارباب تلخ شود و فردا ايجاد دردسر كند موافقت ميكردند.
هنوز امضاي قرارداد با انگليش خشك نشده بود كه سر و كله سفير روس پيدا ميشد و ميگفت به آنها امتياز جديد داديد سهم ما چه ميشود. اگر در مقابل شيلات جنوب كه به انگليسيها واگذار شده شيلات شمال را به ما ندهيد ما روابط خودمان را با شما قطع خواهيم كرد سپس شيلات شمال را تحويل گرفته و آماده تجاوز ديگري ميشدند.
اين سياست را مدرس «سياست وجودي» ناميد و سخت با آن مخالف بود (خوب دقت كنيد) مدرس ميگفت اگر راهزني يكي از دستهاي مرا قطع كرد معني ندارد براي ايجاد موازنه دست ديگرم را ببرم و به راهزن دومي بدهم.
براي مدرس توازن وجودي به منزله از دست دادن همه امكانات و آزاديهاي فردي و اجتماعي است اين موازنه استقلال و آزادي ملتها را تهديد نموده و رفتهرفته نابود ميسازد.
مدرس معتقد به «موازنه عدمي» بود او ميگفت: بايد آنان براي خودشان باشند ما هم براي خودمان، از تمايل نسبت به هر قدرتي بايد احتياط كرد تا هيچگاه اين جرأت را نيابند كه به خود اجازه دهند سلطه و قدرت خود را بر ما تحميل كنند.
هر دولتي بخواهد رنگ يكي از قدرتها را داشته باشد من كه مدرس هستم با او مخالفت ميكنم خواه رنگ شمال باشد خواه رنگ جنوب و خواه رنگ آخر دنيا (كه منظور آمريكاست).[5]
مدرس توازن عدمي را مطرح ميكند كه در حقيقت نفي همه قدرتهاي سلطهگر است عدم سلطه قدرتهاي سودجو و مخرب، بزرگترين خطرات را از جوامع انساني دور ميسازد و اقوام و ملل را به حركت و تلاش وا ميدارد تا احساس هستي نموده هدف از زندگي را دريابند.
مدرس چرا اين همه با رضاخان دشمني داشت؟ زيرا او را عامل قدرت استعمار انگليس ميدانست او را اسيري در چنگال انگلستان متجاوز ميديد كه قصد دارد مباني اخلاقي، سياسي، اجتماعي و ديني و ملي ايران را نابود كند.
تلاش براي به «عدم» فرستادن چنين سياست ويرانكنندهاي براي مدرس يك فريضه است او معتقد بود هر نيروئي كه قصد نابودي ملت ما را داشت بايد آن را نابود كنيم.
آيت الله مدرس در اين رابطه جمله زيبائي دارد دقت كنيد:
«اگر كسي بدون اجازه ما وارد سرحد ايران شد او را با تير ميزنيم خواه كلاهي باشد خواه عمامهاي – اگر مسلمان بود بر او نماز ميخوانيم و به خاكش ميسپاريم و اگر نه او را دفن ميكنيم.»
در يك جمله اصل «توازن عدمي» نفي حاكميت زور و قدرت است.
اين فلسفه سياسي آيت الله مدرس بود كه بر سر همين عقيده جان باخت.
آثار علمي آيت الله مدرس
شهيد مدرس از آغاز بلوغ خود تا آخرين لحظات شهادت در حوزههاي اصفهان، نجف، تهران و تبعيدگاه «خواف» درس و بحث و تدريس را رها نكرد او در حالي كه به عنوان مجتهد طراز اول براي نظارت وضع قوانين در جلسات مجلس شركت ميكرد در مدرسه سپهسالار نيز دو درس خارج يكي در فقه و ديگري در اصول آموزش ميداد و اين كار را تا هنگام بازداشت و تبعيد ادامه داد.
مدرس به عنوان يك فقيه و فيلسوف معتقد بود كه تنها با درس فقه و اصول نميشود «عالم متعهد» و آگاه به شرايط زمان و متخلق به اخلاق اسلامي تربيت نمود لذا در كنار درس فقه و اصول به تدريس تفسير قرآن مجيد و درس اخلاق بويژه درس اخلاق بر پايه نهج البلاغه ميپرداخت. او متأسف بود كه آموزش قرآن در حوزههاي علميه متروك گرديده است.
مدرس آثار و نوشتههاي متعددي داشته است كه اغلب آنها به صورت دست نويس بوده و تعدادي در هنگام هجوم مأمورين دستگاه شهرباني رضاخاني از بين رفته است بعضي از دست نوشتههاي ايشان عبارتند از:
1-كتاب زرد كه بررسي و گزارش تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر است.
2-حاشيه بر كنار النكاح مسجد شاهي كه شامل مباحث فقهي نكاح ميباشد.
3-تعليقه بر كفايت الاصول آخوند ملا محمد كاظم خراساني در علم اصول فقه است.
4-مجموعه نطقها و مكتوبات و مقالات مدرس.
و چند اثر ديگر كه متأسفانه هيچكدام به زيور طبع آراسته نگرديده است.
اميد است كه با همت بازماندگان آن بيت محترم اين آثار ارزنده چاپ و منتشر شود.
خاطرات و سخناني حكمت آميز
راهنماي زندگي
يكي از بهترين راههاي شناخت بزرگان بررسي و دقت در شيوه زندگي روزمره ايشان است برخورد آنان با افراد خانواده، با دوستان، زيردستان، صاحبان قدرت و زور ميتواند راهنماي خوبي براي پيبردن به خصوصيات اخلاقي و شخصيت واقعي آنان باشد. در مباحثات روزمره ايشان با ديگران بسياري از جملات ارزنده و حكمتآميز وجود دارد كه هر كدام ميتواند سرمشق و دستورالعملي براي زندگي علاقمندان باشد در لابلاي مباحثات، گفتگوها و ملاقاتهاي شهيد آيت الله مدرس از اين نكتهها فراوان يافت ميشود به همين جهت به بعضي از داستانهاي زندگي اين مرد بزرگوار اشاره ميكنيم باشد كه براي خواندگان گرامي به خصوص نوجوانان عزيز مفيد باشد.
«يقه باز» مدرس
دكتر سيد عبدالباقي مدرس فرزند آيت الله مدرس نقل ميكند يك روز همراه آقا به مجلس رفتم وقتي از پلهها بالا ميرفتيم يكي از نمايندگان مجلس كه به نظرم شيخ العراقين زاده بود به ما رسيد و خطاب به آقا گفت: شما در اين زمستان سخت و با اين پيراهن كرباسي و يقه باز گرفتار سرماخوردگي ميشويد.
مدرس نگاهي تند به او نمود و گفت: «آشيخ» كاري به يقه باز من نداشته باشيد حواست جمع دروازههاي ايران باشد كه باز نماند.
واگذاري گردنه
مدرس در نامه خود رعايت اختصار را دقيقاً مورد نظر داشت به طوري كه اغلب دست نوشتههاي او حكايت از تسلط شگفت انگيز او به لطايق و دقايق ادبي دارد و استادي حيرت انگيزش را در آثار باقيمانده او ميتوانيم شاهد باشيم.
روزها بود كه مردي شيك پوش گاه بيگاه به ديدار مدرس ميآمد و تقاضا داشت اياشن را به وزير داخله (وزير كشور) سفارش كند تا حكومت يا فرمانداري يكي از شهرستانها را به او واگذار نمايد.
مدرس خود از كسي تقاضائي نداشت و چيزي نميخواست. براي اين گونه افراد هم تا شناخت كاملي حاصل نميشد سفارش مينوشت.
مرد متقاضي هم با سماجت تقاضاي خود را تكرار و هر روز در مقابل آقا نشسته و از اين و آن پيغام و سفارش ميآورد بالاخره روزي آمد و ايستاد كنار باغچه حياط و با مدرس صحبت مينمود آقا آهسته به سوي اتاق رفت و تكه كاغذي آورد نوشت: وزير داخله حامل نامه از مزاحمين من و همكاران شماست يكي از گردنهها را به ايشان واگذار كنيد.
متقاضي كه سخت در هم شده بود گفت: آقا اين چه سفارشي است؟
آقا پاسخ داد: اگر غير از اين بنويسم كاري به تو نميدهند.
رضاخان و دوروئي
رضاخان در اول خيابان سپه محوطه بزرگي را كه به نام باغ ملي بود تعمير و بازسازي نموده، مراسم نظامي را در آن برگزار ميكرد و در بالاي سر در بزرگ آن مجسمه نيمه تنهاي از خود نصب نمود كه مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبيده بود كه هم از بيرون شمايل تمام صورت او را داشت و هم از درون
روزي براي مراسمي مدرس را دعوت كردند من (دكتر سيد عبدالباقي فرزند آيت الله مدرس) هم همراه ايشان پياده از منزلشان كه سرچشمه بود به آنجا رفتيم وقتي رسيديم رضا خان و عدهاي ديگر از آقا استقبال كردند و رضا خان به شرح و توصيف پرداخت و سپس در چادري نشستيم.
رضاخان از مدرس پرسيد: حضرت آقا درب ورودي را هم ملاحظه فرموديد؟
مدرس گفت: بله مجسمه شما را هم ديدم درست مثل صاحبش دو رو دارد؟
رضاخان از شرم و ناراحتي به خود ميپيچيد و تا پايان مجلس ديگر سخني نگفت
كي مملكت اصلاح ميشود
روزي مشيرالدوله پيرنيا در كنار مدرس نشسته و از جريان روز و سياست دولت صحبت ميكرد در ضمن با اندوهي عميق از مدرس پرسيد آقا پس چه زماني اين مملكت اصلاح خواهد شد؟
مدرس گفت: روزي كه انگلستان در جزيرهاش محصور گردد و شما برگرديد به نائين و رضاخان برود به آلاشت و منهم بروم به ولايت خودم.
لياقت وزير رضاخاني
مدرس غالباً نامههائي كه براي وزراء و رؤسا مينوشت روي كاغذ پاكت تنباكو و يا كاغذهائي بود كه آن روزگار در آن قند ميپيچيدند.
يكي از وزراء نامهاي ار مدرس دريافت داشته و ظاهراً آن را اهانت به خود دانسته بود.
روزي يكي از آشنايان مدرس آمد و يك بسته كاغذ آورد به آقا گفت: جناب وزير اين كاغذ را فرستادهاند كه حضرت آقا مطالب خود را روي آن مرقوم نمايند.
مدرس گفت: عبدالباقي، چند ورق از آن كاغذهاي مرغوب خودت را بياور.
من بستهاي كاغذ به خدمت ايشان آوردم مدرس به آن مرد گفت: آن بسته كاغذ وزير را بردار و اين كاغذ را هم روي آن بگذار.
مردامر آقا را اطاعت كرد.
مدرس روي تكهاي كاغذ قند نوشت: جناب وزير، كاغذ فراوان است ولي لياقت تو بيشتر از اين كاغذ كه روي آن نوشتهام نيست.
پيشگوئي اعجاز آميز
دكتر سيد عبدالباقي فرزند آيت الله مدرس نقل ميكرد وقتي آقا در خواف تبعيد بودند با مشقت زياد توانستم به ديدنشان بروم.
در دومين روز اقامت در خواف به آقا عرض كردم نميشود كاري كنيد كه از اين زندان بيغوله رهائي يابيد.
آقا فرمودند چرا خيلي هم آسان. همين يك ماه پيش رضا خان به وسيله مأموري پيغام داده بود كه من دخالت در سياست نكنم و به عتبات بروم و آنجا ساكن شوم گفتم به رضا خان بگو مدرس گفت من وظيفه خود را دخالت در سياست ميدانم اينجا هم جاي خوبي است و به من خوش ميگذرد تو را هم روزي انگليسيها كنار گذاشته و به گوشهاي پرتاب ميكنند اگر قدرت داشتي و توانستي، بيا همين جا (خواف) هرچه باشد بهتر از تبعيدگاهها و زندانهاي خارج از ايران است ولي ميدانم كه من در وطنم به قتل ميرسم و تو در غربت و سرزمين بيگانه خواهي مرد.[6]
عامل نجات ايران
در سال 1312 به خدمت آقا در قلعه خواف رسيدم آن روز آقا مطالب زيادي به من گفتند از جمله فرمودند: آقا سيد عبدالباقي بدان انگليسيها روي مهرهاي كه بيست سال ديگر در اين مملكت خاكم خواهد شد از همين اكنون كار ميكنند ولي ما در مورد امروز خودمان هم نميتوانيم تصميم بگيريم هر وقت ما شعور و آگاهي و هوشياري پيدا كرديم و توانستيم متكي به غير نباشيم. آن وقت ميتوانيم مسائل مملكت خود را حل كنيم.
از مسائل بزرگي كه مردم ما گرفتار آن هستند و خارجيها آن را به ما تحميل كردهاند اين است كه اتكاء ما به غير است همه چيز را بايد از غير بخواهيم، اسلحه، پوشاك، خوراك، همه چيزمان بستگي به غير دارد روزگاري كه اين مملكت متكي به خود بوده، موفق بوده است و هر وقت به خود اتكاء پيدا كرد آن روز، روز نجات مملكت است.
پيراهن خون آلود
آقاي سيد اسماعيل فرزند ديگر آيت الله مدرس نقل ميكند شبي كه به خانه ما ريختند تا پدرم را پس از دستگيري تبعيد كنند چراغها محل را خاموش كردند. «درگاهي» با چند مأمور به خانه ما وارد شد و بناي هتاكي به پدرم را گذاشت پدرم با همان عصاي مخصوص خود به وي حمله كرد كه درگاهي با سيلي به صورت و با لگد به سينه پدرم كوبيد سپس او را گرفتند و بردند. و در قلعه «خواف» زنداني نمودند.
پس از اين درگيري خانه را تفتيش كردند و كتابهاي او را بردند. يك بقچه پيدا كردند كه در آن بستهاي بود مأموري كه اين را پيدا كرده بود گفت هان پيدا كردم فكر ميكرد پول است وقتي بسته را باز كرد پيراهن خون آلودي را در آن مشاهده نمود اين پيراهن مال آن موقعي بود كه او را هدف گلوله قرار داده بودند پدرم ميگفت اين پيراهن را در كفنم بگذاريد.
مدرس و قبول رشوه از انگليسيها
دكتر محمد حسين مدرس ميگويد در كنار آقا بودم كه دو نفر آمدند كه يك فرنگي بود پس از لحظهاي مردي كه مترجم بود گفت ايشان سفير انگليساند چكي تقديم ميدارند براي اينكه به هر نوع صلاح بدانيد مصرف نمائيد.
آقا گفتند: چك چيست؟ مترجم گفت چك براتي است كه بانك ميگيرد و مبلغي كه در آن قيد شده ميپردازد.
مدرس خنديد و گفت: به اياشن بگوئيد من پول و چك قبول ندارم اگر كسي خواست به من پول دهد بايد آن را تبديل به طلا كند و بار شتر نموده ظهر روز جمعه هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بياورد و آنجا اعلام كند اين محموله را مثلاً انگلستان يا هر جاي ديگر براي مدرس فرستاه تا من قبول كنم.
بعد از ترجمه اين سخنان مرد فرنگي چيزي گفت: مترجم رو به آقا كرد و گفت: ايشان ميگويند: شما ميخواهيد در دنيا حيثيت سياسي ما را نابود كندي.
مدرس با خند گفت از نابودي چيزي كه نداريد نترسيد.
تجمل گرائي سد راه تكامل
دكتر سيد عبدالباقي (فرزند آيت الله مدرس) ميگويد وقتي شاگر مدرسه طب بودم آقا هر ماه براي خرج تحصيل مبلغ 50ريال به من ميداد من مبلغي را پس انداز كردم و با آن يك چوب لباس و يك تختخواب چوبي به قيمت 32ريال خريدم با زحمت آنها را به خانه آوردم و در اطاق نمناكي كه اقامت داشتم نهادم. آقا از مجلس آمد و طبق معمولي نگاهي به درون اتاق انداخت با لبخندي گفت: عبدالباقي، لباس آويز و تختخواب تا زماني كه براي رفع نياز و سلامتي انسان باشد مفيد است اگر جنبه تجمل و زينت گرفت، سد راه تكامل انسان ميگردد، مواظب باش به آن روز نيفتي.
شعور وكلاي رضاخاني
يك روز وقتي پدرم (نقل قول از دكتر عبدالباقي) از مجلس بازگشت، عدهاي از مردم با سروصداي زياد به خانه ما ريختند كه آقا اين چه لايحهاي بود كه امروز تصويب شد. اين خلاف مصلحت است.
آقا فرمود: اگر بيست رأس اسب و الاغ و يكنفر آدم را در مجلس جمع كنند و بپرسند ناهار چه ميخوريد جواب چه ميدهند؟ همه گفتند: جو.
آقا فرمود: آن يك نفر هم ناچار است سكوت كند اين وكلائي را كه شما انتخاب كرديد شعورشان همين است، برويد آدم انتخاب كنيد.
شاخ داشتن و عقل نداشتن
در هنگام طرح قانون حكومت نظامي، نمايندگان طرفدار رضاخان بسيار از آن تعريف و تمجيد ميكردند، مدرس سخت مخالف بود يكي از نمايندگان گفت: اين قدر شما ميگوئيد با نام اين قانون مردم را ميگيرند و ميبندند و ميكشند، آخر چه كساني را ميگيرند و چه كساني را ميكشند، چرا از كساني كه نامي برده نشده ميترسيد؟
مدرس گفت: از كساني كه نام و كارشان را ميدانيد هيچگاه نترسيد از كساني بترسيد كه نه نامشان را ميدانيد و نه كارشان را.
و اضافه كرد: من از گاو ميترسم چون شاخ دارد و عقل ندارد. شما ميخواهيد بهانه گرفتن و دربندكشيدن را به دست كساني بدهيد كه آنان را نميشناسيد و غالباً هم عقل و احساس ندارند اگر شما هم به فكر ملت و مملكت بوديد از اين حكومت نظاميها ميترسيديد.
منتخبي از بيانات مدرس
چند نمونه از سخنان مدرس را در ذيل ملاحظه ميكنيد اين جملات بيانگر تفكر و نشانگر شخصيت والاي آيت الله مدرس است.
اگر به علم ترتيب اثر بدهيه همه ميروند تخصص پيدا ميكنند تا علم در مملكت ما قدر و قيمت پيدا نكند مشكل ما حل نميشود و از دنيا عقب ميمانيم.
سگ معلم تربيت شده ديه دارد اين به واسطه شرافت علم است.
هركس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسي است هرچه قانون اساسي گفته است بايد عملي شود.
شايد مشيت خداوند بر اين امر قرار گرفته باشد كه آزادي و استقلال ما به زور از ما سلب شود ولي سزوار نيست كه ما خودمان با امضاي خود آن را از دست داده و ترك كنيم.
ما با تمام دنيا دوستيم تا زماني كه معترض ما نشدهاند هر كس معترض ما بشود معترض او خواهيم شد.
ديانت ما عين سياست ما و سياست ما عين ديانت ماست.
در رژيم نوئي كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كردهاند نوعي از تجدد به ما داده ميشود كه تمدن مغربي را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاي آينده خواهند نمود و آن روز فرا خواهد رسيد كه چوپانهاي قريههاي ورامين و كنگاور با فكل و كراوات خودنمائي ميكنند ممكن است شماره كارخانههاي نوشابه سازي روزافزون گردد ام كوره آهن گدازي و كاغذ سازي پا نخواهد گرفت. درهاي تكايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد اما سيلها از رمانها و افسانههاي خارجي به وسيله مطبوعات و پردههاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت و عقايد و و انديشههاي پوچ را به عنوان فرهنگي غربي آن هم با رقص و آواز و دزديهاي عجيب ارسن لوپن و بيعفتيغها و مفاسد اخلاقي دگير به ما تحميل خوهند كرد و اينها را لازمه تمدن غربي ميدانند.[7]
اگر براي عظمت اسلام و سعادت و آزادي ملت و سرزمين ايران زندگي و هستي خود را فدا كنم، تنها به وظيفه انسانيت عمل كردهام.
اختلاف من با رضاخان بر سر كلاه و عمامه و اين مسائل جزئي نيست.
و من در حقيقت با سياست انگلستان كه رضا خان را عامل اجراي مقاصد استعماري خود در ايران قرار داده مخالفم، من با سياستهائي كه آزادي و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد ميكند مبارزه ميكنم، راه و هدف خود را هم ميشناسم، در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نميكنم كه شما يا كسان ديگري همراهي ميكنيد يا نه، لازمه مبارزه در اين راه از خود گذشتگي و فداكاري است كه شما نداريد.
مرا نه عمر ميدانيد كه بنا به مصالح كلي قبولم داشته باشيد و نه علي(ع) كه علمم را حجت بدانيد امور مملكت با اظهار عقيده و ايراد حل نميشود بايد به عمل پرداخت.
حقيقت زندگي آزادي است، اگر انسان آزاد نباشد مرگ و زندگيش يكسان است.
مدرس هميشه به طلاب جوان سفارش ميكرد كه:
ترقي و تعالي هر قوم به علم است اسلام فراگرفتن علم را فريضه دانسته اما علم به تنهائي كافي نيست، مسلمان بايد به دو بال «علم» و «تقوي» مجهز باشد انگليسيها علم دارند اما تقوي ندارند اگر مسلمين علم و تقوي داشته باشند هيچكس بر آنها مسلط نخواهد شد.
درخت فساد را بايد از ريشه قطع كرد و اين نيم بيت را زياد تكرار ميكرد.
«ايوان پي شكسته مرمت نميشود»
آيت الله مدرس در كلام ديگران
در اينجا به گوشهاي از بيانات رجال و شخصيتهاي معاصر كه در خصوص مدرس ابزار داشتهاند اشاره ميكنيم.
«يكي از شخصيتهاي بزرگ ايران كه از فتنه مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامي از حيث صراحت لهحه و شجاعت ادبي و ويژگيهاي فني در علم سياست و خطابه و امور اجتماعي ديده نشده سيد حسن مدرس اعلي الله مقامه است. مدرس مجتهد مسلم و فقيه و اصولي بزرگي بود.»
«ملك الشعراي بهار»
«كشتي گرفتن يك سيد پيرمرد لاغر تنهائي با يك رئيس دولت سينه فراخ و قمه كش مثل سردار سپه كه چهل هزار سر نيزه در پشت سر دارد و تمام وسائل و قواي دولت ايران در اختيارش است.. واقعاً زهره شير و شهامت رستم ميخواهد. مدرس در مقابل تمام اين تجهيزات فقط يك زبان سرخ داشت كه مثل شمشير استاد اسكريم، دائم با مهارت و چابكي ميجنبيد و يك پيراهن پاك ناآلوده كرباس كه سپر سينه لاغرش بود بلي چنانكه گفتهاند «كسي كه از مرگ نترسد روئين تن است» و مدرس واقعاً روئين تن بود.»
«خواجه نوري صاحب امتياز و مدير روزنامه عدالت در كتاب بازيگران عصر طلائي»
«مدرس در عزت نفس و مناعت طبع آيتي بود و بدون شبهه كمتر نظير داشت چنانچه اطلاع صحيح در دست است مشاراليه در دورهاي كه در زندان قزاقخانه بسر ميبرد مطلقاً براي استخلاص خود تشبثي نكرد.
او مانند ساير محبوسين سياسي از بستر زندان استفاده نميكرد بلكه تمام مدت را هنگام خواب عمامه خويش را به زير سر مينهاده و در زير عباي خود ميخفته است.»
«حسين مكي در كتاب تاريخ بيست ساله ايران جلد اول»
«مشخص ترين چهره و رهبر روحانيون در مجلس مدرس ميباشد كه اخيراً به عنوان رئيس اول مجلس انتخاب شده است. شهرت مدرس بيشتر در اين است كه براي پول اصلاً ارزشي قائل نيست او در خانه سادهاي زندگي ميكند كه جز يك قاليچه، تعدادي كتاب و يك مسند چيز ديگري در آن وجود ندارد مرديست فاضل. در ملاقات با او محال است كه كسي تحت تأثير سادگي و هوش و قدرت رهبري او قرار نگيرد.»
«دكتر ميليسپوي آمريكائي»
«در تاريخ بيست ساله جلد سوم»
«مدرس مانند كوه آهن در برابر دشمن ايستاد و در تمام عمر سياسي خود با انگليسها و عمال بيشرم اين استادن استعمار دنيا جهاد ميكرد و پياده راه ميرفت.
و از هر نعمتي احتراز ميكرد اما يك دقيقه از مقاومت در برابر خصم غفت نداشت مدرس يك روحاني واقعي و حقيق و يك نماينده رشيد و دلسوز ملي و يك پيشواي شجاع و بيباك بود كه دشمنان خطرناك او هميشه به مردي و مردانگي او اعتراف ميكردند.»
«رسا، روزنامه قانون شماره 85 سال سي و سوم مورخ دوشنبه، دوم خرداد ماه 1332»
«ماكياول ايتاليائي در پانصد سال قبل ميگويد اگر مالي از دست شما رفت غصه نخوريد مال عوض دارد و اگر حيثيت مشا در شرف رفتن باشد آن هم اعادهاش ممكنست ولي كوشش كنيد كه شجاعت خود را از كف ندهيد كه اگر ملتي فاقد شجاع شد هيچ عوض ندارد.
همه آقايان محترم ميدانند به شهادت حق و تاريخ مثل مرحوم مدرس مقتول، سيدي بزرگ و شجاع كه توام باشد با وطنخواهي و بلندي فكر و پاكدامني نه من ديدهام ونه دانائي خبر داد.
«شيخ الاسلام ملايري وصي مدرس»
«در كتاب مدرس قهرمان آزادي»
«اين اولاد رسول الله پاكدامني اجدادش را داراست و در هوش و فراست گاهي من را به تعجب ميافكند در مدتي بسيار كوتاه از تمام هم درسهايش در گذشته و در منطقه، فقه و اصول سرآمد همه يارانش ميباشد و قوه قضاوت او در حد كمال و نهايت درستكاري و تقوي است.»
«آيت الله حاج ميرزا محمد حسن شيرازي»
«مرجع عاليقدر شيعه»
«در عصر شكوفائي انقلاب اسلامي، بزرگداشت مجاهدي عظيمالشأن و متعهدي برومند و عالم بزرگواري كه در دوران سياه اختناق رضا خان ميزيست لازم ميباشد زيرا در زماني كه قلمها شكسته و زبانها بسته و گلوها فشرده بود او از اظهار حق و ابطال باطل دريغ نميكرد در آن روزگار در حقيقت حق حيات از ملت مظلوم ايران سلب شده بود و ميدان تاخت و تاز قلدري در سطح كشور باز و دست مزدوران پليدش در سراسر ايران به خون عزيزان آزاده وطن، علماء اسلام و طبقات مختلف آغشته بود. اين عالم ضعيف الجثه با جسمي نحيف و روحي بزرگ و شاداب از ايمان، صفا و حقيقت و زباني چون شمشير حيدر كرار رويارويشان ايستاد و فرياد كشيد و حق را گفت و جنايات را آشكار كرد و مجال را بر رضا خان كذائي تنگ و روزگارشان را سياه كرد و عاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزيز و ملت شريف نثار كرد و بدست دژخيمان ستم شاهي در غربت به شهادت رسيد و به اجداد طاهرينش پيوست.
در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم و جور رضا شاهي تاريك مينمود و تا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نميتواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسم و بشناسانيم..»
«از پيام حضرت امام خميني «ره»
«به مناسبت بازسازي مزار مرحوم مدرس»
شهيد آيت الله مدرس، شخصيتي بود كه مقام شامخ علم و تقوا و جهاد هر سه در او جمع بود.
«حضرت آيت الله خامنهاي» «مقام معظم رهبري»
مآخذ
مدرس علي مدرسي
مدرس قهرمان آزادي حسين مكي
لغت نامه دهخدا علي اكبر دهخدا
اختناق ايران مورگان شوستر
مدرس نابغهاي از ايران علي مدرسي – كيهان فرهنگي
مدرس در پنج دوره تقينيينه مجل شوراي ملي محمد تركان
[1] -گز روستاي كوچكي در نزديكي اصفهان است.
[2] -قرارداد 1919 در واقع ايران را در تمام زمينهها (اقتصادي، سياسي، نظامي و…) زير نظر مستشاران انگليسي و دولت انگليس قرار ميداد با اين قرارداد ايران ديگر كشوري مستقل نبود بلكه كشوري تابع و مستعمره انگليس به شمار ميآمد اگر مقاومت ايرانيان آزاده و در رأس همه آيت الله مدرس نبود امروز معلوم نبود ايران اسلامي به چه سرنوشتي گرفتار بود.
[3] -قرآن كريم، سوره آلعمران، آيه 169. و گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند بلكه آنان زنده بوده و از نزد پروردگار روزي داده ميشوند.
[4] - مدرس قهرمان آزادي، حسين مكي، جلد 2 با اندكي تغيير.
[5] -چقدر اين سياست آگاهانه مدرس با شعار فعلي نظام مقدس اسلامي ايران «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» مطابقت دارد.
[6] -پيش گوئي آيت الله مدرس كاملاً درست بود او در كاشمر شهيد شد و رضاخان به جزيره موريس پرتاب و در غربت مرد.
[7] -چقدر آگاهانه و روشن چهره آيند آن روز ايران را به تصوير كشيده است گوئي آثار شوم و تصميمات دولتمردان هم دوره خود را در آئينه زمان به روشني مشاهده ميكرد او خوب متوجه شده بود و ما اوج فساد و ابتذال فرهنگ غربي را در كشور خود همزمان با حكومت محمدرضا خان ديديم.
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:30 منتشر شده است
برچسب ها : تحقیق درباره مدرس,تحقیق درباره ایت الله مدرس,